«سه نظر در باره یک مرگ»
نیلوفر بیضایی
دی ماه ۱۳۸۰
ــ سرکار خانم بیضائی، خسته نباشید بابت فعالیتهای ارزشمندتان و همچنین خسته نباشید، بخاطر آخرین کارتان یعنی تأتر «سه نظر در بارة یک مرگ» اجازه دهید صحبتهایمان را در مورد این اثر هنری ـ اجتماعی و به بهانة آن، از «برداشتها» از آن شروع کنیم.
اگر بخواهیم نظرتماشاگران و برخی از منتقدین (تا جائیکه من از آنها مطلع هستم) را جمعبندی کنیم به دو برداشت اصلی و کاملاً متفاوت برمیخوریم.
برداشت نخست: قطعه را سراپا یک مجموعه «مردستیز» ارزیابی کرده و براین نظر است، هم نویسنده نمایش یعنی خانم مینا اسدی و هم شما بعنوان کارگردان، از دیدگاه فمینیستی رادیکال مردان را عامل اصلی تمامی شوربختیها و رنجهای زنان آنهم از آغاز خلقت تا انتهای موجودیت دانستهاید.
برداشت دیگر برعکس معتقد است نقش مرد در این اثر، کاملا جنبی و کناری است، هرچند عنوان «مرد» تحت نامهای گوناگون «مرد»، «آدم»، «علی» بارها و بارها و در جریان کل نمایش بگوش میخورد، امّا حضور وی نامشهود و یا در اشیاء گوناگون، کاملاً سمبلیک (کفش مردانة، چوب جارو و یا همین چوب تقریباً از نیمههای نمایش تا انتهای آن بعنوان جنازهای زیر پارچة سیاه) تجلی مییابد. آنچه از دیدگاه این برداشت، محتوا و مضمون اصلی نمایش را در تمامی تابلوهای پنجگانه تشکیل میدهد، عبارت است از به تصویر کشیدن درونیترین باورها، نهادی شدهترین عادتها، رفتارها و پوشیدهترین وجوه شخصیتی زنان کشورمان (بهتر بگوئیم خودمان) مینمایاند که تا کنون به ایجاد، استحکام و پایداری مناسبات مردسالارانه یاری رساندهاند. در واقع این مجموعه آینهای است که جلو چشمان زن ایرانی گرفته شده تا وی در آن به تصویر دیگری از سیمای درون خود را که چندان هم زیبا نیست بنگرد. میخواستم بپرسم کشش و گرایش خود شما بیشتر به سمت کدام برداشت است؟
نیلوفر بیضائی: مسلم است که هدف من از بروی صحنه بردن این نمایش و تا آنجا که میدانم منظور نویسنده همان برداشت دوم که شما بدان اشاره کردهاید بوده است. اگر مسئلة این نمایش بزیر علامت بردن و یا حتی پرداختن به شخصیت مرد بود، حتما و حتما میباید او نیزحضور فیزیکی میداشت. امّا همانطورکه ملاحظه فرمودید، «مرد» این نمایش اصلاً حضور صحنهای ندارد. ما در اینجا به زنانی برمیخوریم که برضد منافع و خواستههای خود حرکت میکنند. حتی «حوا» که این روایت تاریخ را میگوید: حوا آدم را فریب داد… بزیر علامت سئوال میبرد و از زنان میخواهد که برای رسیدن به حقوقشان مشت خود را گره کنند، نیز اگر دقت کرده باشید دارد تمام مدت میشوید و میروبد. یعنی در عمل به آنچه میگوید وفادار نیست. در تصویرهای بعد نیز به زنانی بظاهر مدرن برمیخوریم مرتب با یکدیگر درگیر میشوند، یکدیگر را میکوبند و حتی به آیههای قران و فالگیر و دعانویس متوسل میشوند. تمام دعواها نیز بر سر مرد است. حالا یک شکل این جدل که در نمایش دیده میشود، همسر، معشوقه و مادر مردی هستند که مرده است. آنها به یکدیگر تهمت میزنند، یکدیگر را تحقیر میکنند. هریک دیگری را مسئول «دق» کردن این مرد میداند و بدین طریق از آن مرد یک «شهید» میسازند. این مسئله را اگر به سطوح اجتماعی بسط بدهیم، خواهیم دید که متاسفانه حتی در جامعة روشنفکری ما نیز بسیاری از زنان روشنفکر تنها زمانی پذیرفته میشوند که از سوی مردان تائید شوند.
این نمایش در حین اینکه پیششرطهای مردسالارانة حاکم بر جوامع را نادیده نمیگیرد، روی سخن اصلیاش خود زنان هستند. ببینید، ما در جامعهای رشد کردهایم که در آن انسانها امکان اینکه خودِ واقعیشان را بیابند پیدا نکردهاند، بلکه اکثراً بصورت تودههای بیشکل و در نتیجه بیهویت حضور داشتهاند، بهمین دلیل تاریخی نیز حتی در بخش روشنفکری جامعة ما مسئلة «بحران هویت» را مطرح میکند، این مسئله درونی نشده که حرفها و تحلیلهای زیبا و نقد اجتماعی تنها زمانی معنا مییابد که در حد گفتار نماند، بلکه لااقل آنها که بدان معتقدند، میبایست تلاش کنند تا این گفتهها را به عرصة عملی زندگی انتقال دهند. متاسفانه فاصله میان حرف و عمل در تمام جنبشهای اجتماعی ما آنقدر زیاد بوده است که حاصلی جز تشدید این بحران نداشته است. جنبش زنان نیز از این قاعده مستثنی نیست. بهمین دلیل میبینیم بسیاری از زنانی که بطور مقطعی در این جنبش قرار میگیرند، با تغییر مناسبات زندگی شخصیشان از این جنبش فاصله میگیرند یا حتی مسئلة رقابتهای ناسالم میان زنان فعال در عرصة اجتماعی. حمایت نکردن از زنانی که در عرصة اجتماعی به درد مشترک میپردازند، حذف دیگری، منشهای «مدیرمابانه» و «رئیس بازی»، اینها همه همان اجزاء تفکر مردسالارانه است که متاسفانه در این جنبش نیزگاه به شکل بیمارگونهای بازتولید میشود. پس آنچه در این نمایش از طریق یک مثال نشان داده میشود، به تمامی سطوح اجتماعی قابل بسط است. روی سخن این نمایش فیالواقع خود زنان هستند. آنها در مقابل یک سئوال قرار میگیرند که تنها دو پاسخ دارد: یا ادامه دادن به روشهای موجود و تنها بسنده کردن به یافتن پاسخهای ساده: برای مثال جنبشهای ایدئولوژیک تک بعدی «سرمایه دار»، «کافر»، «امپریالیسم» و… را عامل تمام بدبختیها معرفی میکنند و بدین گونه از تودهها یک تصویر واژگونة انسانهای بیگناه و تحت ستم میسازند، بدون در نظر گرفتن رابطة دیالکتیک میان ایندو، یعنی بدون درنظر گرفتن اینکه این تودهها خود تا چه حد در به قدرت رسیدن این ظالمان نقش داشتهاند. خب، اگر جنبش زنان نیز صرفا عامل تمام بدبختیها را مردسالاری ارزیابی میکند، بدون در نظر گرفتن مکانیسم واقعا موجود که طبق آن ملاحظه میکنیم که هنوز که هنوز است بسیاری از زنان در تقویت این ساختمان مردسالارانه نقش مهمی بازی میکنند و از مدافعین پروپا قرص آن هستند، دچار یک یکسونگری خواهد شد که هیچ کمکی به پیشرفت خود نخواهد کرد. پس ملاحظه میفرمائید که برخلاف تفسیر اول از کار من که شما از آن نام بردید، در این کار داریم دقیقا تلاش میکنیم تا زنان را متوجه نقشی کنیم که خود در تقویت مردسالاری بازی میکنند.
راه دیگر، پاسخ دیگر چیست؟ اینکه تلاش کنیم تا بدون تنگنظری واقعا در کنار یکدیگر قرار گیریم، این پیچیدگیها را بشکافیم و در عمل زندگی نیز لحظه به لحظه تلاش کنیم تا تئوریهایمان را به عرصة عملی بسط دهیم، در کنار یکدیگر باشیم، نه در مقابل یکدیگر. مهمتر از همه اینکه بحث تضاد میان «سنت» و «مدرنیته» را که در جنبش زنان نیز آشکارا خود را نشان میدهد به یکی از موضوعات اصلی کارمان بدل سازیم. اجازه بدهید یک مورد را با شما در میان بگذارم. این نمایش تا کنون سه اجرا داشته (فرانکفورت، هامبورگ و برلین). تماشاگران ما در برلین را اکثراً روشنفکران شهر و زنان فعال تشکیل میدادند، میدانید ایراد اصلی آنها به نمایش چه بود؟ آنها معتقد بودند که مسائلی که در اینجا مطرح میشود، مسئله آنان نیست و آنها سالهاست که چنین معضلاتی را پشت سرگذاشتهاند. به گمان من این فرار از پرداختن به واقعیتهای موجود و عدم توانائی در بسط دادن یک مثال به هزاران مثال مشابه، یعنی مجرد دیدن اثر هنری از یکسو و این خود را فراتر از معضلات دیدن. اما در عمل درگیر همان معضلات بودن، یکی دیگر از مشکلات جامعة روشنفکری ماست. در دو شهر دیگر یعنی هامبورگ و فرانکفورت از آنجا که بخش قابل ملاحظهای از زنان تماشاگر ما را زنان عادی تشکیل میدادند، متوجه شدم که اینان چقدر بلاواسطه با نمایش ارتباط برقرار کردهاند و از آنجا که مدعی نیستند و بدون پیشداوری به کار مینگرند، چگونه توانستهاند هستة اصلی کار را دریابند.
ــ آیا از این نگران نیستید که از سوی بخشهائی از جنبش زنان، بدلیل برجسته ساختن برخی احساسها، باورها و رفتارهای زنان و نقد عریان آنها، متهم به تحت حمایت گرفتن مردان و کاستن از بار منفی بیعدالتیها و بیحرمتیهای آنان نسبت به زنان شده و مورد بیمهری قرار گیرید؟
نیلوفر بیضائی: بهیچوجه. ما برای این که بتوانیم به معضلات موجود در جامعهمان بپردازیم و راهحل برون رفت از آنها را بیابیم، تنها یک راه داریم: تلاش در جهت ریشهیابی این معضلات و بدست آوردن شناخت از پیچیدگیها و تناقضات موجود در مقولات اجتماعی. تفکر دوآلیستی و تقسیم جهان به خوب و بد، پاسخگوی نیازهای جامعة ما نیست. جنبش زنان بعنوان یکی از نتایج نیاز بشر به مدرنیته میبایست مکانیسمهای موجود در تفکر مردسالارانه را بخوبی بازشناسد و آگاهانه از آنها فاصله گیرد. تجربة تاریخی تمام جنبشهای روشنفکرانه نشان داده است که فرار از پرداختن به پارادوکسها و واقعیات پیچیده هیچ کمکی به حل معضلات نمیکند. واقعیت این است که زن ایرانی اگر واقعا میخواهد به رهائی برسد و قید و بندهای درهم تنیدة قرنها را که تنها حاصلش به عقب راندن او بوده است از هم بدرد. به ابزاری نیاز دارد که مهمترین آن شناخت، قدرت تحلیل و تبدیل حرف به عمل است. کار من دقیقا دارد روی همین نکات انگشت میگذارد. ما در حین اینکه میبایست نگاه موشکافانه و نقادانة خود را نسبت به نابرابریها حفظ کنیم، ناچاریم به خود نیز بنگریم. بدون این «خودنگری» و بازنگری خود، ما نیز همان اشتباهاتی را مرتکب خواهیم شد که اکثر جنبشهای اجتماعی در ایران کردند.
ــ در ارتباط با برداشتها و برخوردهای متفاوت زنان در شهرهای گوناگون به این کار هنری که به نقد کاستیهای فرهنگی، رفتاری و اعتقادی زنان جامعهامان پرداخته است، فکر میکنید، شخصی و فردی نمودن بحثها و برداشتها چقدر صحیح باشد؟ بدین مفهوم که در وجود و تداوم چنین کاستیهای نهادی شدة انسانی عوامل و فاکتورهای اجتماعی دیگری نقش مهمی بازی میکنند (که البته از موضوع این قطعه خارج بوده است). اتفاقاً نقش همین عوامل و فاکتورهاست که پروسه حل «بحران هویتی» یا «تطابق حرف با عمل» را تا حد زیادی سخت و پیچیده میکند و موجب میشود چنین ضعفهائی نه تنها در ابعاد زندگی خصوصی بلکه بصورت یک رفتار عمومی و اجتماعی نمودار گردد. بدلیل همین ابعاد گسترده آیا فکر نمیکنید، برخوردهای فردی رادیکال و ارادهگرایانه بخود و انتظار تغییر بلافاصله و کوتاه مدت در شیوههای زندگی شخصی افراد کمتر به حل مشکل کمک مینمایند؟ حتی اگر آگاهیهای فردی نسبت بدین ضعفها بعنوان پیششرط در شخص ایجاد شده باشد.
بعبارت دیگر آیا تصور نمیکنید، اینکه بیننده (مرد یا زن) بلافاصله پس از دریافت این آگاهی خود را بعنوان عامل تداوم نظام و مناسبات ناعادلانه اجتماعی شناسائی نموده و خود را بعنوان «مجرم» روی صندلی محاکمه قرار دهیم، انتظاری نادرست است و ما در چنین صورتی وی را برای رهائی از آزار وجدان یا بعبارتی «تطابق حرف با عمل» به برخوردهای رادیکال و ارادهگرایانه تشویق نمودهایم. از این نوع تجربهها البته در اشکال دیگر جنبش زنان ایران در خارج و آغاز شکلگیری جنبش مستقل در تبعید کم نداشتهایم.
نیلوفر بیضائی: شما چگونه به این نتیجه میرسید که کار من از زنان میخواهد که بسرعت خود را تغییر دهند؟ در کار هنری ما به کاستیها و نقصهای موجود در جامعه که کمتر بدانها پرداخته میشود، میپردازیم تا انسانها را به تفکر و تعمق در مورد معضلات واداریم. با حرف نزدن در مورد نقصانها هیچ کمکی به حل آنها نمیکنیم. آیا به گمان شما این رادیکالیسم است که من نوعی به شمای نوعی بگویم، خانم عزیز، اگر این مناسبات پوسیده آزارمان میدهد، باید سهمی را در تغییر آنها برعهده گیریم، در این راه ناچاریم که به جای تقویت این مناسبات، از آنها فاصله گیریم و آنها را تضعیف کنیم. نمیشود در خلوت خانه بپذیریم که به ما توهین شود و احیانا کتک هم بخوریم و لحظهای بعد برای دیگران از مضرات خشونت و در دفاع از حقوق زنان صحبت کنیم. پیششرط اینکه باورمان کنند و خودمان نیز خود را باور کنیم این است که میان زندگی فردی و اجتماعیامان پلی بزنیم و توهین پذیر نباشیم. مثالی که زدم شاید اندکی غلو شده بنظر بیاید. اما متاسفانه چندان از واقعیت دور نیست.
ــ صحنه هائی از این نمایش، بویژه صحنة عزاداری دو زن و اتصال آنها بوسیله تور سیاه بلند، برای من نشانهای سمبلیک از وضعیت مشترک و به مثابه، رشتهای است که زنان را درسرنوشت ناعادلانهاشان بهم متصل میسازد.
شما بربستر این وضعیت و آن رشتة اتصال سیاه و برعلیه آن، بنا نهادن پایه اتحاد و همبستگی، پیوند آگاهانهای را در مبارزه علیه نظام مردسالاری ضروری میدانید. اما در ارائه «راه و پاسخی دیگر» فراخوان خود را درقالب عباراتی بیان میکنید، که سالهاست در جنبش مستقل زنان و از سوی بسیاری دیگر از فعالینامان شنیدهایم؛ «دوری از تنگ نظری»، «در کنار یکدیگر، نه در مقابل یکدیگر»، «نزدیک سازی حرف با عمل» یا «بسط تئوریها به عرصه عمل» و هنوز هم این عبارات را ما با همان وزن، تأکید و تکرار میشنویم.
حتماً ملاحظه میکنید که این مطالبات و انتظاراتی هستند که ما در حقیقت از خود داریم، نه از قدرت و دستگاه حکومتی یا از جامعة مردان. امّا علت چیست که ما هنوز موفق به دستیابی به آن کیفیت مطلوب نشدهایم؟ بدون هیچ گونه تردیدی در «بار مثبت» عبارات فوق، امّا آیا فکر نمیکنید، ضروری باشد که ما تعریفها و تعبیرهای روشنتر و دقیقتری از مفاهیم و عبارات فوق ارائه دهیم. بعنوان نمونه برای ما ضروری است روشن نمائیم، مرز میان «تنگ نظری» یا «در مقابل یکدیگر بودن» از یکسو و مسئله «رقابت» و در نتیجه تلاش برای ارائه کیفیت مطلوبتر در حضور و فعالیتهای اجتماعیامان از سوی دیگر کجاست. آیا ما هرگونه رقابتی را «مردانه» ارزیابی کرده و مطرود میدانیم. هرچند میدانیم، «رقابت» و تلاش برای دستیابی به وضعیت مطلوبتر پدیدهای انسانی و نتیجه آن پیشرفت و سازندگی است و امکان «انتخاب» را فراهم میسازد!
آیا تلاش برای ارائه بهتر توانائیها و استعدادها از سوی زنان با انگیزه کسب «احترام»، «تائید» و «پذیرش» اجتماعی که مردان نیز ناگزیر در آن سهیماند، «گناهی» نابخشودنی محسوب میگردد؟
آیا ما در «تئوریهای» خود بدنبال ساختن نمونهها و الگوهای زن آرمانی «مدرن» هستیم که «نمیشوید»، «نمیپزد»، «بچه نمیزاید»؟ یا اینکه هر یک از ما در جایگاه خود با تکیه و اعتقاد عمیق به «آزادی انسان» در صدد تخریب «هرگونه تفکر الگوساز» بوده و در تلاشیم، شرایطی فراهم گردد که هرکسی از جمله هرزنی راه سرنوشت، نوع و روش زندگی خویش را خود و تنها خود برگزیند و هیچ عامل اقتدار جوی بیرونی «حق» تحمیل هیچ ارادهائی را به وی نداشته باشد.
نیلوفر بیضائی: در صحنه عزاداری همانگونه که اشاره کردید تور بلند سیاه که بدور آن دو زن پیچیده است بنوعی یادآور آن بندهائی است که سرنوشت مشترک این زنان را رقم میزند در عین حال نشانی از مذهب از نوع ایرانیاش دارد که تمام عرصهها را بر زنان و پیشرفت آنان تنگ کرده است. اما اگر دقت کرده باشید، در پایان این قسمت، این دو زن در لباس غیرمذهبی و با ظاهر کاملا مدرن نیز دارند همان مسیر را ادامه میدهند، تنها ظاهرشان فرق کرده است. ببینید، در جوامعی مانند ایران که ساختاری کاملا سنتی دارند، یکی از ابزار تثبیت این ساختارها محدود کردن عرصه بر زنان بوده و هست. ما زنان برای اینکه قدرت این را بیابیم تا در مقابل این ساختارهای کهن و بعضا بسیار پیچیده بایستیم، میبایست اعتماد بنفس بیابیم و نیروئی که ما را در راه این مبارزة طولانی یاری کند. هرقدر پیششرطهای ما در عرصْة این مبارزه قویتر باشد، توان بیشتری برای مقابله با این اجبارها خواهیم یافت. این به آن زن آرمانی که شما بدان اشاره کردید هیچ ربطی ندارد. شما نگاهی به بیوگرافی زنان اندیشمند و فعال در عرصه اجتماعی در جهان بیندازید، خواهید دید که اینها بسیار سخت زندگی کردهاند و بسیار آزار دیدهاند. برخی خودکشی کردهاند، برخی دیوانه شدهاند… چرا که اینها از زمان خود بسیار جلوتر حرکت میکردهاند و ساختارهای موجود اجتماعی نقشی را از آنها میطلبیده که آنها آن را قبول نداشتهاند. پس تحت فشار مداوم قرار داشتهاند و استعداد و توانائیهایشان مدام در معرض آسیب و هدر رفتن قرار داشته است. در ایران امروز نیز با وجود اینکه مسئلة زن امروز بیش از پیش مطرح میشود و تعداد زنانی که به این جنبش در حال شکلگیری میپیوندند، روز بروز بیشتر میشود، امّا تعداد کسانی که نه بطور مقطعی بلکه بطور درازمدت و با گذشتن از آسایش و وقف زندگی خود برای حقوق زنان مبارزه میکنند. بسیار اندک است. همین مسئله باعث میشود که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، این نمونهها و الگوها وجود داشته باشد. ما برای اینکه از این نخبهگرایی و بقول شما تفکر الگوساز فاصله بگیریم، باید تعدادمان بیشتر شود و تلاشامان نیز. آن همبستگی که من آرزویش را دارم، بهیچوجه بدین معنا نیست که صرفا یکدیگر را تائید کنیم و با یکدیگر رقابت نکنیم، بلکه بدین معناست که منافع مشترکمان را باز شناسیم و از هر قدمی که زنی بر میدارد تا ما به این هدف مشترک نزدیک شویم، حمایت کنیم. آیا این اتفاق در ما به اندازه کافی میافتد؟ ما بهیچوجه با شستن و پختن و زائیدن در صورتیکه بخشی از زندگی باشد و مانع پیشرفت اجتماعی زنان نشود، مخالف نیستیم. اما به محض اینکه این شستن و پختن و زائیدن به مرکز و تنها هدف زندگی تبدیل شود و کم دانستن، مزیت زنان به حساب آید، ما با آن مشکل پیدا میکنیم. پس تقسیم کار میان زنان و مردان و تقسیم مسئولیت کار خانگی به میان میآید. ما میگوئیم پختن و شستن و بچهداری تنها وظیفة زنان نیست و زنی که تنها بپزد و بشوید، فرصت حضور در زندگی اجتماعی و گسترش دانش خود را نخواهد داشت. پس زنان اگر میخواهند در تغییر سرنوشت خود نقش داشته باشند و برای تغییر ساختارهای اجتماعی مبارزه کنند، میبایست این مسایلاشان را حل کرده باشند، مبارزه در چارچوب خانه و خانواده نیز یکی از عرصههای مبارزه و پیششرط حضور زنان در عرصة اجتماعی است.
ــ انعکاس مسائل اجتماعی در آثار هنری اعم از نمایشی یا نگارشی (تأتر، سینما، شعر، رمان و داستان) همیشه یکی از موضوعات بحثانگیز جامعة روشنفکری ما بوده است. در این رابطه به تصویر کشیدن شخصیت درونی، روحیات و عواطف انسانی و مرتبط ساختن آن با مسائل و ارزشهای اجتماعی، توسط هنر، همچنین از عرصههائی است که میتواند قربانی تفکر دوآلیستی گردد.
در حالیکه در کشورهای آزاد و پیشرفته، بدلیل تسلط نگرش واقعگرایانه به انسان، روش فوق متروک شده و هنر از دستاندازی به دنیای درونی انسانها به منظور تقسیم و قالبگیری آنها با «خوب» و «بد» مطلق، خودداری میورزد، اما هنوز در آثار برخی از هنرمندانامان شاهد دستکاری شخصیت انسان، تک بعُدی کردن آن و خلق کاراکترهای آنتاگونیستی و پروتاگونیستی هستیم.
آیا فکر نمیکنید، هنرمندانی که هنوز از این سبک و سیاق بهره میگیرند، بیشتر در صدد اثبات مواضع سیاسی ـ ایدئولوژیک خود هستند؟ در همین بحثها بود که ما همچنین با عبارات «هنرمند متعهد» و «هنر شعاری» آشنا شدیم. از نظر شما مرز این دو کجاست؟
نیلوفر بیضائی: دقیقاً با نظر شما موافقم. اجازه بدهید مسئله را کمی باز کنم، در ایران نویسندگانی که نقد اجتماعی را موضوع کار خود قرار داده بودند. اکثراً از جنبش چپ میآمدند. بدون اینکه بخواهم تأثیر مثبت آثار آنها را در بیدار کردن روحیة عدالتجوی در خواننده گذاشته است انکار کنم، لازم میدانم که به تأثیرات منفی آثار آنان نیز اشاره کنم. ببینید، این ذهنیت که ادبیات و هنر باید به مخاطبش پیام بدهد، نتیجة برخی اشتباهات این دوستان در درک وظیفهشان بعنوان هنرمند بوده است. در اکثر آثار اینان مشاهده میکنیم که شخصیتهای مثبت همواره کارگران و تنگدستان بودهاند و شخصیتهای منفی را کارفرمایان و پولدارها تشکیل میدادهاند. در نهایت نیز این تنگدستان با اتحاد عمل توانستهاند بر «بد»ها پیروز شوند. این نوع نگاه طبقاتی به انسانها و این تقسیم آنها به خوب و بد این سوءتفاهم را ایجاد میکند که الزاماً هرکس که فقیر است، انسان خوبی است و هرکس که پولدار است، بد! البته این یک مثال است که میتواند با مثالهای بیشمار دیگر که در حوصلة این بحث نیست، تکمیل شود. آنچه در فرم برای من مهم است، این است که پیامهایی از این دست که «اتحاد باعث پیروزی است» و غیره، بسیار سادهانگارانه است. یکی دیگر از اثرات منفی این دیدگاه، نوعی تمایل به قهرمان پروری و قهرمانگرایی است که باز از همان نگاه دوآلیستی سرچشمه میگیرد. اثر منفی دیگر اینکه موضع این دوستان بعنوان نویسنده، موضع «دانای کل» بوده است و در آثارشان این حس را در خواننده بوجود میآورند که برای هرسئوالی جوابی دارند. این موضع را که تنها یک «سیاستمدار» یا یک «پیغمبر» بدلیل منافع خود، در آن قرار میگیرند. بهیچوجه با روحیه و وظائف یک هنرمند که قرار است سئوال طرح کند و به تفکر و تامل وادارد، همخوانی ندارد.
جالب اینجاست که یکی از بزرگترین کمپانیهای «سرمایهداری» یعنی هالیود نیز در تولیدات هنریاش از همین شیوه استفاده میکند. انبوه بیشمار فیلمهای کابویی و موزیکال که در آنها سرانجام خوبها بر بدها پیروز میشوند و ما نیز بارها و بارها برای قهرمانان داستان اشک میریزیم و بالاخره داستان بنفع خوبها تمام میشود. نشان دهندة صحت این ادعاست.
بازگردیم به نویسندگان خودمان. بحث «هنر متعهد» را همین دوستان آغاز کردند و در خواننده این سوءتفاهم را ایجاد کردند که هنرمند وظیفهاش نسخه صادر کردن و پیام دادن به مخاطب است. نتیجه چه شد؟ اینکه در نسل جدید نویسندگانی که از این تعهدهای قلابی بیزارند به نوعی لج ابدی با نسل پیش برمیخوریم که نتیجهاش، بیتفاوتی به وقایع اجتماعی و تاثیرات آنها بر بیوگرافیهاست و نوعی از شخصی شدن که حتی آن بخش از تأثیرات مثبت حضور این دوستان را نیز نفی میکند.
هنوز نسل من ناچار است به این سئوال که گویا در ذهن مخاطب برای ابد حک شده، پاسخ بدهد که «پیام شما چیست؟!!!»
حالا اجازه بدهید توضیح بدهم که من در تئاتر چه میکنم. تئاتر من به درگیریهای امروز انسانی میپردازد که از یک سرزمین دیکتاتور زده میآید. بعبارت دیگر به درگیریهایی که «فرد» با «قبیله» و یا تفکر قبیلهای پیدا میکند. از آنجا که مسائل امروز جامعه، مهمترین مشغلههای ذهنی آثار من است، به لحاظ فرم نیز کارهای تئاتری من بالقصد با شکلهای قرن نوزدهمی تئاتر که تنها به ترسیم داستانهای مجرد از طریق شخصیتپردازی و بدین طریق تعیین موقعیت طبقاتی، مکانی و فردی و همچنین پیچیدگیهای روانی شخصیتها میپردازد، فاصله میگیرم. در کارهای من «فرد» در ابعاد اجتماعی و پیچیدگیهای روابط اجتماعی محصور است. در چنین حالتی این بیوگرافی اجتماعی است که بر بیوگرافی شخصی تأثیر میگذارد و حدود آن را تعیین میکند. شخصیتهای نمایشهای من «شخصیت» بمعنای کلاسیک آن نیستند. اینکه از چه موقعیت شخصی، مالی، اجتماعی، سنی و خانوادگی میآیند یا اینکه در آینده ممکن است چه تغییراتی بکنند. مشغلة اصلی ما نیست، بلکه اصل آن است که آنها چه تفکری را نمایندگی میکنند، چگونه میاندیشند، با چه مسائلی درگیرند، چه تناقضهایی در هنجارهای اجتماعی آنها وجود دارد. فیگورهای نمایشهای من قهرمان نیستند، بلکه ضد قهرمانند. غالب نیستند، بلکه مغلوبند. دچار تناقض میشوند. از جامعهایی میآیند که برای آنها حق حیات قایل نیست و آنها را گلهوار میخواهد و آنها نمیخواهند متعلق به یک گله باشند. میخواهند خود را بیان کنند. میخواهند فردیت خود را حفظ کنند. یکی از خصلتهای فیگورهای نمایشهای من این است که آنچه را که فکر میکنند، بزبان میآورند و این ربطی به این ندارد که من نویسنده یا کارگردان تا چه حد با گفتههای آنها موافقم یا مخالف. حتی در این جدیدترین نمایش من «سه نظر در بارة یک مرگ» که نوشتة خودم نیست و برخلاف کارهای دیگرم که آن بخش مصر به حفظ فردیت خویش در آنها ترسیم میشوند، به بازسازی تفکر غالب میپردازد نیز، من در پرداخت و کارگردانی تلاش کردهام تا جای خالی آن نگاه فردی، آن نگاهی که تنها یک الگو را برای زندگی نمیپذیرد حس شود. پایان نمایشهای من باز است. یعنی طوری پرداخت میشوند که تماشاگر متوجه شود با پایان این نمایش، داستان این آدمها به پایان نمیرسد. بلکه این داستانها در خود تماشگر و در زندگی اجتماعی او اتفاق میافتند و ادامه پیدا میکنند. از سوی دیگر، هر تماشاگری این امکان را مییابد که به اقتضای نوع نگرش خود، پایان فرضی خود را برای خود تصور کند. اگر در نمایشهای من آن بخشهایی بتصویر کشیده میشود که ما دوست نداریم آنها را ببنیم و بدانها فکر کنیم. اگر موقعیتهایی ترسیم میشوند که با وجود اینکه در زندگی روزمره اتفاق میافتند، اما ما از وجودشان خشنود نیستیم، این بدان معنی نیست که من کارگردان آنها را دوست دارم، بلکه من که بر روی آنها انگشت میگذارم و آنها را بزیر ذرهبین میبرم، تا ما از وجود این موقعیتها آنقدر عصبانی و منزجر شویم که به ضرورت تغییر آنها برسیم. گاهی وقتها حس میکنم که برخی از تماشاگران بجای عصبانی شدن از موقعیتی که ما بازسازی صحنهای میکنیم، از دست ما عصبانی میشود. آنجاست که من ناچارم تاکید کنم، آنچه برروی صحنه دیدید، بخشهائی از واقعیت زندگی و تفکر خود شما بود. من عامل بوجود آمدن آنها نیستم. بلکه آنها را تنها چون آینهای در برابرتان گرفتهام تا خود را یکبار از بیرون ببینید. اگر از آنچه در این آینه میبینید، ناراضی هستید تغییرش دهید.