ما برای دومین بار در موضوعِ حیاتیِ «هویتِ ایرانی» دچار مشکل شدهایم. برای بسیاری از آخوندها (و صدالبته نه همهی آنان) ایران بهعنوانِ ایران هیچگاه اهمیت نداشته است؛ اهمیت کشور ایران برای اینان تنها از این زاویه بوده است که ایران تنها کشور شیعهی جهان بوده است و بس! با انقلاب ایران و فرادستی ملایان در آن، حکومت هویتی فراملی برای خود قائل شد و بهصورت بسیار گسترده و نظاممند به یک هویتسازی یکسویهی دینیِ شیعهی اثناعشری (با شاقولِ ولایت فقیه) دست یازید که آن را در تمامِ جنبههای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی جامعهی ما میبینید. کافی است نگاهی به کتابهای درسی دورههای دبستانی و دبیرستانی بیاندازید یا به فرمانها و سخنان و سخنرانیهای بزرگان حوزه که در سیاستهای فرهنگیِ حکومت دستِ بالا دارند مراجعه کنید تا ببیند چه نفرتی از واژهی «ایران» دارند! و آشکارا طرح آن را مبارزه با اسلام میدانند!
بایگانی موضوعی: نقد و نظر
شما نمیتوانید دلسوز اسلام باشید و در عین حال از رضا شاه هم دفاع کنید. اما اگر ایران را به مثابه یک موجودیت تاریخی در نظر بگیرید که سنتهای دانش در آن و سبک زندگی مردم رو به انحطاط میرفت و در این زمان رضا شاهی آمد و برای ایرانیان اندک احترامی آورد در آن صورت قضاوتتان نسبت به او تعیین میشود. پیش از رضا شاه اسلام همه جا حاضر بود در تمام شئون اجتماعی و خصوصی ایرانیان داور و حَکَم نهایی اسلام بود، با یک فتوای میرزای شیرازی قلیانها در حرم شاه شکسته میشد. مردم با اسلام فکر میکردند و با اسلام عمل میکردند. دانشها همه اسلامی بود. با قدرتگیری رضا شاه اسلام جایگاه خود را از دست داد. توقع نداشته باشید که یک اسلامگرا از پهلویها خوب بگوید.
دولت باید برای وجود خبرنگار ارزش قائل باشد و برای تربیت خبرنگار هزینه کند و فکر نکند که این خبرنگار، خبرنگار من نیست. خبرنگار باید برای مملکت تربیت شود نه برای دولت. ما صد و ده، بیست سال است که از نفت تغذیه میکنیم اما یک خبرنگار نفت در سطح جهانی نداریم. وزارت نفت به این عظمت هرگز فکر نکرده است که برای تربیت یک خبرنگار نفت در سطح جهانی هزینه کند. یک نفر را بفرستد خارج درس بخواند و خبرنگار نفت شود. به وزارت نفت هم کاری نداشته باشد. وزارت نفت فقط پول بدهد که تربیت شود. کسانی که در سطح بالای مملکت هستند باید به این قائل باشند که ما باید آدم تربیت کنیم به عنوان خبرنگار، خبرنگاری که مو را از ماست بکشد ولی گفتن این حرفها اینجا چه فایدهای دارد؟!
قرائت ساده و تقلیلگرای دکتر فیرحی هویت و اندیشه ایران را نشانه رفته است و به اسم گفتوگو، دموکراسی، حزبگرایی، چرخش نخبگان و واژگان مدرن، سنت ایران را نفی میکند.
ایران همین جایی است که ایستادهایم و کتابهای علمی تاریخی، نسخههای اندیشهای عهد باستان و بناها و آثار و کتیبههایی که هر روز هم بر کشفیات آن افزوده میگردد جای هیچ گونه انکار و نفی را باقی نمیگذارد.
رابطه شاهنامه و ملت ایران اظهر منالشمس است. اگر کسی فقط چند صفحه درباره اسطوره و حماسه خوانده باشد (البته نه در این دانشگاههای بی علم ستیزگر با ایران) خواهد دانست که ملتی صاحب اسطوره میشود که قرنها زیسته باشد. نسلها در پی هم آمده باشند و هر نسلی قصه خود را گفته باشد. خاطره جمعی ساخته شده باشد. چنان که امروز در جای جای ایران نوروز رسمی کهن است و جمشید نامی برای مردان و ضحاک چهرهای پلید. فرق نمیکند آذربایجان باشد یا سیستان یا کردستان. اسطورهها به شرط تداوم ملی (در حافظه یک ملت) میتوانند شکل حماسی بگیرند. یعنی ملتی باید باشد تا حماسهای باشد تا کتابی حماسی چون شاهنامه نوشته شود. برعکس نیست. یعنی با شاهنامه ملت ساخته نمیشود.
او به اینکه کل خاورمیانه بتوانند از این سه جهان بیرون بیایند چندان خوشبین نبود، به ویژه احتمال میداد که کشورهای خاورمیانه که بر پایه اسلام بنا شدهاند به سختی بتوانند از “جهان اسلامی” بیرون آیند. اما کار را بر ایرانیان آسانتر میدید، به این دلیل ساده که گرچه اکثریت ایرانیان مسلمانند، لیکن هویت ایرانی از اسلام نمیآید. پیش از اسلام نیز بوده و چه بسا استوارتر و درخشانتر هم بوده است. او نوشت: “جهان اسلامی هیچگاه جهان ما نبوده است، آنگونه که برای عربهاست. ما همواره ایرانی ماندهایم و نه آن دویست سال تاراج و کشتار و ویرانی سیستماتیک را برای نابود کردن عنصر ایرانی فراموش کردهایم و نه هزار و پانصد سال بزرگی پیش از آن را. اسلام دین بسیاری از ما است ولی موجودیت ما نیست. ما با عربها بیش از اینها تفاوت داریم. موضوع برتری و فروتری [نسبت به عربها] نیست. موضوع، تفاوتی است که ۱۴۰۰ سال اسلام نتوانسته است آن را بزداید.”
قومگرایی امروزین تفاوتی ظریف اما وحشتناک با قومگرایی قبل از انقلاب دارد؛ بسیاری از قومگرایان امروزی همزمان یا قانونگذارند و یا قانونگزار. به نحوی خرشان میرود. دورویی و نفاق مهترین خصیصهی قومگرایی متأخر و پساانقلابی است. من نمیدانم در عمل چه میکنند، اما در نظر که کارها میکنند. هر از گاهی که مصاحبهای از این قومگرایان میخوانم از لابهلای واژگانشان کینهای عمیق از زبان فارسی و هویت ایرانی بیرون میزند. وجود چنین کارگزارانی برای آیندهی ایران بسیار خطرناک است. به نظر میرسد قبح قومگرایی در ایران شکسته شده است.
اگر قرار است قانون وحش بر جهان حکم براند و زورگویان زور عریان را نام سیاست بگذارند، آنگاه ملتهایی باید فداکاری کنند و به هر قیمت در مقابل این سیر سیاه جهانسوز بایستند. ما در مقابل تحقیر و زورگویی میایستیم. ما به دستور شما خود را خلع سلاح نمیکنیم تا شما بدون دردسر ما را مغلوب کنید. جهان هنوز به آن حد از مرز توحش نرسیده است که دولت آقای ترامپ فکر میکند. هرگونه جنگی با ایران جنگ با ایرانیان است.
«کار، کار انگلیسی ها است.» جمله آشنایی است که برای روایت و تحلیل تاریخ ایران در ١٢۰ سال گذشته بارها استفاده شده است. حضور نیروهای خارجی مثل روسیه و انگلیس در آن حوالی تاریخی کار تحلیلگران را برای پیدا کردن متهم در دادگاه مشکلات ایران آسان میکند. اما سند قاطعی در کار نیست تا نشان دهد کودتای سوم اسفند ماه ١٢٩٩ هجری شمسی کار آنهاست. بیشتر بازیگران عرصه سیاسی ایران از هرج و مرج و ناامنی به ستوه آمدند و با یک اجماع به یک حرکت نظامی شبه ــ کودتا دست زدند. بررسی نقش انگلستان و اقوام در این حرکت سیاسی ــ نظامی از زبان دکتر حمید احمدی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران با تکیه بر اسناد موجود موضوع این گفتگو است.
تشکیل حکومت خودمختار زیر چتر بیگانه آتشبازی کودکانهای را در گوشهی خانهی پدری بر پا کرد و ویرانی بسیار به بار آورد. روزی رسولزاده نام قطعهای از خاک ایران بزرگ را به نام اجنبی زد. روزگاری دیگر میرزای جنگل خواست دیواری وسط خانهی همهی ایرانیان بکشد و روزی دیگر پیشهوری قطعهای از خاک همهی ایرانیان را به نام جمهوری آذربایجان نامگذاری کرد و همگی به سرنوشت یکسان دچار میشوند. گویا سامان نمیدهد این خطه بر هر آن کس که کمر به بیسامانیاش میبندد. نگونبختی نهایی پیشهوری این بود که او پس از برچیده شدن بساط فتنهی آذربایجان و شکست پروژهی خیانت همچنان متوجه عملکرد خود نشد. بلکه گلهمند نیمهتمام ماندن خیانت خویش بود. او معترض پشت کردن شوروی به او در انجام مأموریتش بود.
کتابی میخواندم که نویسندهاش تصویر حکیمانهای از مرگ داده بود. نوشته بود که برای یک جوان زندگی همچون خیابانی طولانی و پر از درخت در روبهروست. اما هرچه جلوتر میروید خیابان پشت سر طولانیتر میشود خیابان روبهرو کوتاهتر. به جایی میرسید که در مقابلتان فقط یک افق وجود دارد. خیابان به انتها میرسد و پشت سرش یک خیابان دور و دراز است. من هم به جایی رسیدهام که روبه رویم دیگر خیابانی نیست. پشت سرم خیابان طویلی است. روبهرویم دیگر راهی نیست
دگرگونی سخن من که پیگیری جنگ را پس از آزادی خرمشهر بیهوده و خونین خوانده بودم، به : «عجبا که آزادی خرمشهر موجب افسوس آرش جودکیست! از آن رو که بهرهاش، به خیال او، به جمهوری اسلامی رسید!»، نامی جز زشتکاری ندارد. چون در پسِ ترفندِ بازبستن چنین ایستاری به من، نیرنگی است که میخواهد تنها راه سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را دستاندازی بیگانه و جنگ داخلی وابنمایاند و سپس به دستاویز هشدارِ همایون که سرنگونی رژیم را «به بهای تکه پاره شدن ایران یا جنگ داخلی یا تکرار وضع عراق» نمیشایست، با یکسانسازی استراتژی و تاکتیک همایون در این میان، اندیشهی او را به سود ایدئولوژیِ اصلاحطلبی هزینه کند.
واکنش من به چگونگی بازتاب خبر پیشکش لوح تقدیر به آقای جواد طباطبایی از سوی حسن روحانی، در صفحه فیسبوک سامانه «بنیاد داریوش همایون برای مطالعات مشروطهخواهی»، یادداشتی از سوی گرداننده آن صفحه، آقای علی کشگر، در پی داشت که در همان سامانه، با نام «تقدیر رئیسجمور از دکتر جواد طباطبایی» یافتنی است. این نامه پاسخی است به آن یادداشت.
براساس آنچه در این نوشتار آورده شد نتیجه میگیریم که آذربایجان صرفاً یک سرزمین ایرانی مانند خراسان یا فارس است که اهالی آن اقوام و گروههای مختلف ایرانی بودهاند و در طول تاریخ هیچ تفاوتی با دیگر ایرانیان نداشتهاند. اما آذربایجان بهعنوان نمونهای کوچک شده از ایرانِ بزرگ همواره محل سکونت اقوام پرشماری بوده است که بواسطه سکونت در آذربایجان با عنوان آذربایجانی (یا به اختصار آذری) نامیده شدهاند. آنچه آذربایجان را از دیگر نواحی ایران متمایز میکند تنوع تیرههای ایرانی ساکن در آن بوده است و این نه دلیلی بر تمایز فرهنگی آذربایجان با دیگر نواحی ایران بلکه صرفاً عاملی در تقویت فرهنگ، علم، هنر و اندیشه در آذربایجان است؛ عاملی که در کنار توسعه آذربایجان، این سرزمین را به نمونه کوچک شدهای از ایران بزرگ تبدیل کرده است.
درواقع من روشنفکری دینی را نمیشناسم، قبلاً هم اشاره کردم، مسئلۀ ادعا نیست. من روشنفکری دینی یا روشنفکر دینی را نمیشناسم که با منابع اساسی غربی ور رفته باشد. نمیگویم حتما افلاطون، ارسطو، کانت یا هگل، بلکه میگویم حتی با منابعی در قرون وسطی هم چنین کاری نکرده است. آنچه تا بحال ترجمه کردهاند و تا به امروز نوشتند همه خلاصههای منابع جدید غربی بوده است که از فلسفۀ دین و فلسفۀ اخلاق، چندین کتاب ترجمه کردهاند. در این خلاصهها چیزی پیدا نمیشود که به درد شما بخورد.
تصادفی نیست که ما چونان چینیان دیوار و حصار به دور خود نیفراشتیم. با وجود آنکه در یک جغرافیای باز بیحصار تقدیر مردمان این سرزمین رقم خورده است و ایمن از هجوم مهاجمان و حمله متجاوزان نبوده است. نخستین دولت- شهر متمرکز ایرانیان که در زمان هخامنشیان بنیاد میپذیرد دیوار و حصار به دور خود نمیکشد. حرکتی بازدارد و به سمت تاریخی به حرکت درمیآید که آهنگی جهانی دارد. نکتهای که هگل فیلسوف آلمانی نیک آن را دریافته بود. کاش معلمان فلسفه ما هم به چنین فهم عمیقی از تاریخ و فرهنگ ایرانی در آن عصر و هزاره سرنوشتساز دست مییافتند. اتفاقا اهمیت اندیشههای دکتر جواد طباطبایی در همین جاست که دست به یک بازخوانی عمیق تاریخ و فرهنگ ایران با اتکا به سنت و خرد و اندیشه ایرانیاش میزند.
رأی ۵٧ درصدی مشارکتکنندگان در انتخابات ریاستجمهوری به آقای دکتر حسن روحانی فرصتی دیگر برای ملت ایران بود تا نشان دهند اصلاحات و اعتدال را در شرایط کنونی برای اداره کشور بهترین روش و گزینه میدانند. آرای میلیونی آقای روحانی در غرب و شرق و شمال و جنوب و مرکز کشور نشان از همدلی ملی برای آبادانی و پیشرفت و توسعه کشور دارد. این آمار بهویژه در استانهای مرزی و سرحدات کشور دارای معنای ویژهای است.