«

»

Print this نوشته

پیامدهای فدرالیسم قومی در ایران / امین کریمی

با توجه به شرایط ویژه‌‌ی موجود در ایران که منحصربه‌فرد بوده و هیچگونه همانندی میان آن و دیگر ملتها و کشورها نیست، برپایی فدرالیسم قومی نه تنها دردی از ملت رنجدیده‌‌ی ایران دوا نخواهد کرد، بلکه ایران را از مرداب امروزی به باتلاق تجزیه، پاکسازی نژادی و کشتارهای قومی مذهبی می‌کشاند. این شیوه مادرِ تعصب و ارتجاع است؛ فدرالی که هیچگونه عدالت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در پی نخواهد داشت و نامی از ایران بر جای نخواهد گذارد.

photo_2023-01-23_09-15-07

پیامدهای فدرالیسم قومی در ایران

امین کریمی

پیشگفتار

تاکنون درباره‌ فدرالیسم قومی و لزوم ایجاد آن در ایران برای نیل به آزادی و دموکراسی و رفع ستم بر اقوام ایرانی نوشته‌های بسیاری خوانده‌‌ایم و سخنهای بسیاری شنیده‌ایم. به این دلیل از «فدرالیسم قومی» سخن به میان‌‌ می‌آورم، زیرا نسخه‌ی فدرالیسمی که از سوی برخی گروهها برای ایران پیشنهاد‌‌ می‌شود، بر اساس واحدهای قومی است. این سخنان بیشتر از سوی قوم‌گرایانی که در ظاهر به ایران یکپارچه باورمند هستند و اما در عمل سودایی دیگر در سردارند و همچنین احزاب چپی که امروز از طریق برداشت‌هایی از گفتمان لنین و استالین به قومگرایی رومانتیک و گاه فاشیستی روی آورده‌‌‌اند و همگی به ظاهر دموکرات شده‌‌‌اند بیان‌‌ می‌شود. به ظاهر دموکرات از آن جهت که پیشینه‌ی آنها با خشونت و کشتار عجین بوده است و روند حرکتی آنها از دموکراسی بسیار فاصله دارد و بی‌تردید برآیند فدرالیسم مدنظر آنان جز بازتولید خشونت و تسویه‌های قومی مذهبی چیز دیگری در بر نخواهد داشت. دموکراسی برای آنها ابزاری عوام‌فریبانه بوده تا خود را همگام با جهان متمدن بنمایانند، گونه‌ای همراهی و همسانی نمادین با مد‌روز. وگرنه دموکراسی راستین با باور و کارنامه و عملکرد آنها در یک مسیر جای نمی‌گیرد و همراه نمی‌شود.

برای روشن شدن پیامدهای «فدرالیسم قومی» در ایران لازم است ابتدا پیش زمینه‌ای از مبحث فدرالیسم به خوانندگان گرامی ارایه شود و سپس همراه با پرسشهای کلیدی، به بررسی این شیوه و پیامدهای عملی شدن آن پرداخت.

‌ ‌

فدرالیسم چیست و چراپیاده کردن آن با چاشنی قومی، فدرالیسمی وارونه است؟

فدرالیسم از واژه‌ی ”Federer”در لغت، به معنای اتحاد و متحد شدن (۱) گرفته شده است و یکی از شیوه‌های اداره‌ی هر کشور است؛ بدین‌گونه که به جای اداره‌ی همه‌ی امور کشوری به دست دولت مرکزی، این امور به وسیله‌ی واحدهای خودگردان که از آزادی عمل و قدرت تصمیم‌گیری بالایی برخوردارند ـ زیر نظر دولت فدرال ـ به انجام می‌رسند. فدرالیسم با شکل حکومتی یکی نیست. این شیوه می‌تواند در هر شکل حکومتی پیاده شود؛ خواه پادشاهی باشد، خواه جمهوری و یا دیگر شکل‌ها. «نتیجه فدرالیسم؛ دولتی است که از اتحاد چند واحد سیاسی ـ ایالت،کشور ـ پدید می‌آید.» (۲)

‌یک دولت فدرال از یکپارچگی، اتحاد و به هم پیوستن چند ایالت یا کشور که دارای ساختار سیاسی مستقل هستند پدید می‌آید. پرسش اینجاست: چه تعداد از اقوام ایرانی دارای چنین شرایطی هستند که بتوانند با اتحاد یکدیگر دولتی فدرال را هستی بخشند؟ عده‌ای از عناصر قوم‌گرا که در تحریف و ایجاد کینه در میان ایرانیان ید طولایی دارند، مشکلات و کمبودها و معضلات موجود در ایران که بر زندگی همه‌ی ایرانیان تأثیرهای منفی گذاشته است را تبدیل به ستم یک قوم خودساخته به نام فارس بر دیگر اقوام ایرانی کرده‌‌‌اند تا با وارون جلوه دادن شیوه‌ی فدرالیسم (ایجاد چند واحد سیاسی از یک کشور یکپارچه) بر اساس واحدهای قومی راه را بر تجزیه‌ی ایران هموار کنند.

دلیل چند کشور یا ایالت برای تشکیل دولت فدرال چه می‌تواند باشد؟ در جغرافیای سیاسی و در تعریف کلاسیک قدرت، یکی از اصول نخستین پیشرفت هر کشور و ملتی در تمامی زمینه‌ها، جمعیت و مساحت آن کشور معرفی شده است. یعنی هر اندازه جمعیت و مساحت بیشتری داشته باشد، توان بالقوه‌ی‌ بیشتری برای پیشرفت دارد. یکی از اصلی‌ترین دلایل ایجاد یک اتحاد فدرال و حتی کنفدراسیون‌ها نیز همین نکته است. درنگ در این نکته باعث می‌شود که از فلسفه‌‌ی تشکیل اتحادیه‌ی‌ اروپا آگاهی بیشتری بدست بیاوریم. یک اروپای واحد با مساحت و جمعیت بیشتر؛ در معادلات نظامی، سیاسی و اقتصادی بین‌المللی تاثیر گذاری بیشتری داشت.؛ فروریختن دیوار برلین و یکپارچگی دوباره‌ی آلمان و همچنین رهایی اروپای شرقی از بند و زنجیر کمونیسم پس از فروپاشی شوروی، ایجاد اتحادیه‌ اروپا را بیش از پیش الزامی کرد. خواست اروپاییان پیدا کردن هویتی جدید، جدا از سیطره‌‌ی آمریکا بود؛ خواست آنها ایجاد یک ابرقدرت همپای آمریکا بود و چاره را در اتحاد با یکدیگر یافتند. ریشه‌های ایجاد آلمان متحد در سال ۱۸۷۵ همین امر است. اتحاد اولیه‌ی‌ سیزده ایالت آمریکا در سال ۱۷۷۶علیه دولت انگلیس نیز مبتنی بر همین اصل بوده است. نتیجه‌ی موفقیت‌آمیز این اتحاد به مرور زمان باعث پیوستن دیگر ایالت‌ها به آن گردید تا آمریکای فدرال نوین پایه بگیرد.

بنابراین هنگامی که چند ایالت یا کشور به این نتیجه می‌رسند که با اتحاد بهتر می‌توانند در مسیر پیشرفت و قدرتمند شدن قرار گیرند دولت فدرال را تشکیل می‌دهند؛ نه اینکه یک سرزمین همیشه یکپارچه را با دست خود از طریق ایجاد فدرالیسمی وارونه ــ آن هم بر پایه‌ واحدهای قومی ــ به سوی تجزیه سوق دهیم. زمانی می‌توان از ایجاد یک فدرال ایرانی سخن به میان آورد که یک ایران با حکومت ملی، دموکراتیک و نیرومند در همه‌ عرصه‌‌‌‌ها معتبر شود که هر فردش بدون تبعیض با هر گرایش سیاسی و فکری، دین و جنسیت دارای حق شهروندی یکسان باشد. آن زمان بر اساس گستره‌ی‌ فرهنگی ایرانِ بزرگ می‌توان از به هم پیوستن سرزمینهای جدا شده از پیکره‌ی‌ ایران که دارای ساختار سیاسی جداگانه شده‌اند، تشکیل یک دولت فدرال داد.

باید دانست در فدرالیسم واحدهای کوچکتر تشکیل دهنده دولت فدرال دارای حقوق خودگردانی و خودمختاری هستند. (۳)

بدیهی‌ست زمانی‌که چند ایالت یا کشور، تشکیل یک دولت فدرال‌‌ می‌دهند، حق خودگردانی و خودمختاری خویش را نگاه می‌دارند اما نسبت به دولت فدرال احساس تعلق دارند و آن را از خویش‌‌ می‌دانند. پرپیداست از آنجاییکه تمامی واحدها با اراده و خواست خود این اتحاد را تشکیل داده‌اند و به این اتحاد نیازمند بوده‌‌‌اند تلاش‌‌ می‌کنند تا به بهترین شیوه در حفظ و ماندگاری این یکی شدن کوشا باشند چراکه نیرومندی آنها را تضمین‌‌ می‌نماید.

«خودگردانی، حق تصمیم‌گیری برای اداره‌ امور داخلی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک منطقه، سرزمین یا گروه قومی در درون یک کشور است؛ خودگردانی در نهایت به خود مختاری کامل‌‌ می‌رسد. خودمختاری حق تشکیل دولت ملی برای گروههای قومی و ملی‌ای است که از دولتهای چندین ملیتی و از امپراتوری‌ها جدا‌‌ می‌شوند.»(۴)

اما زمانی‌که یک کشور یکپارچه بر اساس گفتمان قومگرایانه، حق خودگردانی به یک منطقه داده است یا به فدرالیسم قومی تن دهد؛ آن منطقه‌ی‌ قومیِ خودگردان یا واحدهای سیاسی فدرال قومی، به مرور زمان در جهت خودمختاری کامل و جدایی حرکت کرده و به آن دست یافته و یا ناامنی‌های گسترده و بی‌ثباتی‌های مداوم را موجب‌‌ می‌گردند. این روند از طریق برگزاری همه‌پرسی در جهت تجزیه و ایجاد دولت ملی آغاز‌‌ می‌شود که ممکن است به جنگ داخلی با دولت مرکزی و یا دولت فدرال کشانده شده و در نهایت با کشتارهای قومی و مذهبی در جهت یکسان سازی و نیز دخالت بیگانگان به پایان برسد. توجه به نمونه‌های ایالت باسک اسپانیا و اقلیم کردستان عراق برای سرزمین‌های خودمختاری که خواهان جدایی و استقلال کامل از طریق جنگ داخلی و همه‌پرسی بوده‌اند‌‌ می‌تواند بسیار هشداردهنده و روشنگر باشد. بی‌ دلیل نیست که همه‌ قوم‌گرایان در ایران خود را ملتی جداگانه معرفی می‌کنند و بر این تاکید دارند که ایران کشوری کثیرالمله است، چون زمانی که بحث ملت در میان است؛ آن ملت باید دارای دولت و سرزمینی مستقل نیز باشد؛ پس جاعلان ملت ساز با این ترفند‌‌ می‌‌توانند مسیر جداسازی و استقلال را تا پایان به پیش ببرند. در نتیجه آن سازمان و یا فرد قومگرا که به جای نام بردن از ملت ایران، از اقوام ایرانی به عنوان ملتی جداگانه یاد‌‌ می‌کند و فدرالیسم قومی را مبلغ است، در واقع تجزیه‌ طلبی‌ست که پشت ظاهر دلفریب فدرالیسم سودای رسیدن به قدرت و تجزیه‌ی ایران را دارد.

با نگریستن به کشورهای فدرالِ دموکرات و پیشرفته مانند آلمان و آمریکا‌‌ می‌‌بینیم که همه‌ واحدها، خود را جزیی از ملت آلمان یا آمریکا می‌دانند؛ پس فدرالیسم اصولی و نه وارونه نه تنها نافی ملت یکپارچه نیست، بلکه به بهترین وجهی در تقویت بنیادهای ملی می‌کوشد، زیرا خاستگاه ایجاد آن به هم پیوستن بوده است و نه از هم گسستن.

پرسش اساسی این است که چرا بسیاری از ملت‌سازان و تجزیه ‌طلب‌ها این روزها به صورت مستقیم از تجزیه‌‌ی ایران سخنی بر زبان نمی‌‌آورند و در ظاهر خود را خواهان دستیابی به فدرالیسم نشان می‌دهند؟

باید پاسخ را در نیاز آن‌ها به حمایتهای مالی و سیاسی و نظامی از سوی افراد بانفوذ و دولتها برای ادامه‌ زندگانی و پیشبرد اهداف جستجو کرد. از آنجا که قومگرایان با همه کوشش‌هایی که‌‌ می‌شود نتوانسته‌‌‌اند پشتیبانی کامل اقوام ایرانی را بدست آورند، بیش از همیشه به این حمایتها نیاز پیدا کرده‌اند. اما آیا حقوق بین الملل اجازه ی اقدام در جهت تجزیه ی یک کشور مستقل را به قدرت‌‌‌‌ها داده است؟

هرست هانوم در دایره المعارف ناسیونالیسم در مدخل حقوق بین الملل و پیرامون جدایی خواهی‌‌ می‌نویسد: «وقتی تجزیه‌ی‌ کشورها با رضایت حاصل شود، حقوق بین الملل برای به رسمیت شناختن کشورهای تازه‌‌ای که نتیجتن پدید‌‌ می‌‌آیند، هیچ منع و محذوری ندارد. حقوق بین الملل استفاده از زور را علیه وحدت سیاسی و تمامیت ارضی هر کشوری ممنوع می‌کند. پس نه حقی برای کشورها به صورت انفرادی و نه حقی برای جامعه‌ی‌ جهانی به وجود می‌آید تا به طرفداری از یک جنبش خود مختار ملی یا جدایی‌ طلب در امور یک کشور دخالت کنند… حتی یک مورد ادعای به حق برای جدایی به طور گسترده از سوی جامعه بین المللی به رسمیت شناخته نشده است؛ مگر آنکه آن جدایی نخست از سوی کشوری که قلمروی جدا شونده در آن قرار گرفته است به رسمیت شناخته شده باشد. (همانگونه که جامعه‌‌ی بین ‌الملل جدایی چک و اسلواکی را به دلیل رضایت دو سویه معتبر دانست و به رسمیت شناخت اما از جدایی منطقه‌ی باسک اسپانیا، اقلیم کردستان عراق و ایالت کبک کانادا حمایت نکرده و نخواهد کرد) واگذاری این حق به اقلیت‌ها، خواه اقلیت‌های زبانی یا مذهبی یا به هر بخش دیگری از جمعیت یک کشور که از جامعه‌ای که به آن تعلق دارند، دست بکشند، به این دلیل که تمایلشان بر این است یا دلشان چنین‌‌ می‌خواهد، موجب نابودی نظم و ثبات در داخل کشورها، و آغازگر هرج و مرج در زندگی بین ‌المللی می‌شود… در حال حاضر هیچ توافقی بر سر اوضاع و احوال مشخصی که بتواند چنان حقی را برای جدایی به رسمیت بشناسد، وجود ندارد و صرف تبعیض یا سرکوب، احتمالن کافی نخواهد بود. از سوی دیگر، حمله‌های بدنی که به نسل‌کشی نزدیک‌‌ می‌شود، احتمالن کفایت خواهد کرد. اگر به نمونه‌ی پیچیده‌ی یوگسلاوی برگردیم، به نظر نمی‌رسد نفی خودمختاری کوزوو و سرکوب عمومی آلبانیایی‌‌‌‌‌ها از نظر حقوق بین الملل، دلیل کافی برای جدا شدن از کشور یوگسلاوی به شمار آید.» (در واقع تن دادن به فدرایسم قومی برآمده از آرای لنین و استالین در عصر تیتو که منجر به شدت گرفتن واگرایی‌های قومی مذهبی در یوگسلاوی گردید تا جنگ داخلی بالکان مابه‌ازای آن شود؛ در نهایت نسل کشی صورت گرفته از سوی سردمداران یوگسلاوی و البته تمامی طرف‌های درگیر؛ و از هم پاشیدگی کشور موجبات دخالت و اعمال زور از سوی قدرت‌ها را فراهم کرد تا این امر سبب‌ساز تجزیه‌‌ی خونین یوگسلاوی گردد)

«بزرگ ترین خلط مفهومی و یا عوام فریبی گروه‌های قومی، تغییر و تحریف حق تعیین سرنوشت “مردم”
self determination of peoples به حق تعیین سرنوشت “ملل” است. یعنی جا به جایی واژه ملت با مردم. در واقع از نظر منشور ملل متحد مخاطبان و ذی‌نفعان حق تعیین سرنوشت مردم peoples هستند نه ملت‌ها. تفاوت حقوقی استفاده از واژه مردم به جای ملت، در این نکته نهفته است که جریان‌های قومی و ناسیونالیست‌های حاشیه‌ای همواره مدعی وجود یک ملیت (ملت بالقوه ــ خرده ملت) در مناطق بوده‌‌‌اند که مخاطب و ذینفع این حق شناخته‌‌ می‌شوند. به عبارت بهتر از نظر حقوق بشر این مردم هستند که اهلیت استفاده از این حق را دارا هستند. اگر منشور از عبارت ملت یا قوم به جای مردم استفاده می کرد آنگاه تفاسیر متعددی در خصوص تعریف ملت یا قوم شکل می گرفت و هر کس بنا بر تعریف مد نظر خویش از اصطلاح ملت در صدد اعتبار بخشیدن به نظریه خود بر می‌آمد حال آن که واژه مردم اعم از همه این اصطلاح هاست. پس از جنگ جهانی دوم این حق بیشتر به عنوان راه حلی برای حاکمیت یافتن سرزمین‌های تحت استعمار بیگانگان تحول معنایی پیدا کرد .پس ازدهه‌ی هفتاد میلادی حق تعیین سرنوشت به مفهوم حاکمیت دموکراسی موضوعیت داشت؛ بنابراین امروزه مفهوم حق تعیین سرنوشت پس از پایان روند استعمارزدایی بر مفهوم دموکراسی و حقوق برابر مردم تاکید دارد و از مفهوم پیشین خود بویژه قبل از دوران تنظیم منشور ملل متحد تهی شده است. مرور اعلامیه سازمان ملل به مناسبت پنجاهمین سال تاسیس‌اش در خصوص حق تعیین سرنوشت، خالی از لطف نخواهد بود: حق تعیین سرنوشت مردم، وضعیت خاص مناطق تحت سلطه و استعمار بیگانگان و سایر اشکال خارجی را در نظر گرفته و حق مردم در پرداختن به اقدامات مشروع در چارچوب منشور سازمان ملل متحد برای تحقق حق برگشت ناپذیر تعیین سرنوشت را به رسمیت‌‌ می‌شناسد. این اصل به معنی تشویق یا ارائه دستور العمل برای تجزیه و خدشه دار کردن کلی یا جزئی تمامیت ارضی و وحدت سیاسی دولت‌های مستقل حاکم نیست »(۵)

 بنابراین از آنجا که تجزیه ‌طلب‌ها بدون داشتن حمایتهای یاد شده نمی‌توانند به حیات خود ادامه دهند و از آنجا که هیچ نیروی بین المللی به دلیل مخالف بودن حقوق بین الملل، نمی‌تواند به صورت آشکار اقدام به تجزیه‌ی‌ یک کشور نماید، تنها راه چاره را در آن دیده‌‌‌اند که در ابتدا با تحریف و جعل و دروغ، از خود ملت جداگانه‌‌ای بسازند و با دستمایه قرار دادن فرمولی چون فدرالیسم وارونه به خودمختاری رسیده و در نهایت همانگونه که گفته شد، با اعلام دولت ملی و آغاز جنگ داخلی و اقدام به تسویه‌های خونین، زمینه را برای دخالت بیگانگان فراهم نموده تا به خواسته خود که همانا تجزیه‌ی‌ ایران است دست یابند.

‌ ‌

فدرالیسم و دموکراسی

بیشتر قومگرایان لازمه‌ی رسیدن به مردمسالاری در ایران را حکومت فدرال اعلام می‌کنند که این سخن اگر مغرضانه نیست عدم شناخت ایشان از فدرالیسم را نشان می‌دهد. بار دیگر باید متذکر شد که فدرالیسم شیوه‌‌ی حکومت کردن نیست، بلکه روش‌ اداره‌ی‌ کشور در قالب هر شکل حکومتی‌ست؛ که این حکومت می‌تواند ماهیتی دمکراتیک داشته یا دیکتاتوری را معتبر کرده باشد. همانگونه که آمریکا و آلمان جمهوریهای فدرال دموکرات هستند، امارات متحده عربی شیخ‌نشینی فدرال اما بدون دمکراسی‌ست. نیجریه و پاکستان و اتیوپی و ونزوئلا روی مردمسالاری را به خود ندیده اند؛ همانگونه که شوروی کمونیستی یک جمهوری توتالیتر پلیسی بود که به صورت فدرال اداره‌‌ می‌شد. یوگسلاوی فدرال قومی نه تنها رنگ دموکراسی را ندید بلکه به دلیل اختلاف‌های قومی مذهبی گرفتار جنگ داخلی و پاکسازی‌های نژادی و کشتارهای فزاینده شد تا در نهایت به چند کشور تجزیه گردد.

«پیش از فروپاشی کمونیسم، در دوران جمهوریهای خلقی، مفهوم فدرالیسم در قانون اساسی کشورهایی مانند اتحاد جماهیر شوروی، چکسلواکی و یوگسلاوی آمده بود، در حالی که این کشورها با نظامی تک حزبی و دولتی متمرکز اداره‌‌ می‌شدند. در این کشورها در پشت روبنای حقوقی دلفریب فدرالیسم که آن را برابر با دموکراسی یا کثرت گرایی قرار می‌دهند [مانند برخی سازمان‌های تروریستی قومگرا نظیر کومه‌له و حزب دموکرات کردستان ایران] مفهوم توتالیتاریسم قرار داشت که در آن خودمدیری توهمی بیش نبود. در برخی از کشورهای دیگر که پس از استعمارزدایی به استقلال رسیده‌اند نیز می‌بینیم که در چارچوب حقوقی فدرالیسم، نظامی تک حزبی و دیکتاتوری بر اریکه‌ی‌ قدرت تکیه زده است. از این رو باید گفت که فدرالیسم الزاما پیام آور دموکراسی نیست. در بسیاری از کشورها نظام فدرالی عملا به دولت مقتدر مرکزی و یا دیکتاتوری تبدیل شده است.» (۶)

اما در سرزمینهایی که دموکراسی دارای هستی است و در آن کشورها نهادهای نظارتی و مردمی معتبر بوده و مردمانی با فرهنگ دموکراتیک زندگی می‌کنند، می‌توان از طریق به هم پیوستن واحدهای مجزای دارای ساختار سیاسی مستقل فدرالیسم حقیقی را پیاده کرد. در واقع دموکراسی می‌تواند ضامنی برای پیاده‌سازی فدرالیسم راستین باشد و نه وارون آن. «فدرالیسم حقیقی، بستگی تام و تمامی با دموکراسی دارد. انتخابات همه‌ی‌ دموکراسی نیست، زیرا در کشوری غیر دموکراتیک و حتی زیر سلطه‌ی‌ رسمی یا غیر رسمی خارجی، ممکن است انتخابات برگزار شود. موضوعی که اغلب نادیده گرفته می‌شود، سازماندهی انتخابات است تا در آن مردم بتوانند رای خود را آزادانه و بی گذر از صافی‌ها بدهند و این امری است که بیش از خود انتخابات اهمیت دارد. افزون بر آن دموکراسی معاصر تنها در انتخابات خلاصه نمی‌شود که هر از چند گاه مردم رهبران خود را برگزینند؛ بلکه بر اساس احترام به حقوق بشر و آزادیهای عمومی استوار است. اعلام رعایت این دو نکته نیز برای استقرار دموکراسی کافی نیست، مگر اینکه تضمین و استفاده‌ موثر از آنها فراهم باشد. تضمین و استفاده‌ موثر از حقوق بشر هنگامی به دست‌‌ می‌آید که قوه‌ قضاییه‌ی‌ قوی و مستقلی در جامعه وجود داشته باشد.» (۷)

نکته‌‌ی دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که پیاده کردن فدرالیسم وارونه بر پایه‌ی واحدهای قومی یا مذهبی به این دلیل که فی‌نفسه ضد دموکراسی‌ست نخواهد توانست آزادی و رفاه مردمان را تامین نماید. اصولا جایگزین کردن این شیوه به جای حاکمیتی جبارتنها نوع سرکوب و اجحاف و محرومیت را تغییر خواهد داد. این بار برتری یافتن برای کسب امکانات و در مقام اقلیت قرار نگرفتن وجهه‌ی قومی مذهبی به خود‌‌ می‌گیرد. با نگاه به اکثریت مطلق کشورهایی که به ناچار به فدرالیسم وارونه و یا جداکننده‌ی قومی مذهبی تن داده‌اند حقایق بسیاری روشن‌‌ می‌گردد. تمامی این کشورها هرگز نتوانسته‌اند همبستگی ملی و دموکراسی را تجربه نمایند و در درون آن‌ها اختلافات و کشتارهای قومی و مذهبی امری متداول است. دیگر آن‌که تمامی این کشورها سرزمینهایی هستند که مستعمره‌‌های بزرگ دوران استعمار بوده‌ اند. از آنجا که استعمارگران همیشه در اندیشه‌‌ی تسلط بی چون و چرای خود بر سرزمین‌های مغلوب بودند و از یکپارچگی مردمان آن سرزمین‌‌‌‌ها در راستای مبارزه‌ آزادی‌ خواهانه و استقلال‌ طلبانه پروا داشتند، از طریق ایجاد تفرقه و دامن زدن به اختلاف و درگیریهای قومی و مذهبی و به قیمت قربانی کردن میلیونها انسان و بر باد رفتن یکپارچگی کشورها ماندگاری و ادامه‌ی حضور خود در مستعمره‌ها را تضمین‌‌ می‌کردند. در آن زمان که دوران استعمار از طریق حضور دائمی و علنی استعمارگران به پایان خود رسید بیشتر کشورهای تازه به استقلال رسیده به دلیل فقدان هویت و همبستگی ملی و در پی تقویت قومگرایی افسارگسیخته و بنیادگرایی مذهبی، تن به «فدرالیسم جدا کننده» دادند. از آنجا که ساختار این مستعمرات به گونه ایی تغییر شکل یافته بود که حکومت‌های محلی کوچک، سرسپرده و ضعیف را شامل‌‌ می‌شدند و از آنجا که این مستعمرات پس از استقلال هرگز نتوانستند به دلیل قدرت طلبی سرآمدان حکومت‌های محلی ایجاد همبستگی نمایند، بر پایه ی واحدهای قومی، زبانی و مذهبی به ناچار فدرالیسمی را پذیرفتند که به جای به هم پیوستن، گسست و واگرایی همواره پرتنش را موجب گردید. برخی از آنها مانند هند به ‌ناچار تجزیه شدند. از بخش جدا شده از هندوستان کشور پاکستان بنیان نهاده شد که هر دو فدرال شدند؛ از تجزیه ی پاکستان نیز بنگلادش به وجود آمد. تقریبا همه‌ی این سرزمین‌ها دارای ساختار بسته‌ی سیاسی، گرفتار کودتاهای نظامی، فاقد عدالت اجتماعی و دچار فقر فراگیر هستند. «در مورد هند نیز، سخن گفتن از بزرگترین و یا منسجمترین دموکراسی به طنز و طعنه می‌ماند، چرا که در دنیای متمدن امروز، هنوز نظام طبقاتی موسوم به “کاست” به گونه‌ای فراگیر اعمال‌‌ می‌‌شود. نجس دانستن انسانهای موسوم به “دلیت”، قربانی‌های بسیار می‌گیرد. تقلب‌های انتخاباتی نهادینه است و….»(۸)

اینگونه است که قومگرایان در پی مدلی هستند که ویژه ی کشورهای تازه استقلال یافته است؛ کشورهایی که تا چند قرن مستعمره بوده‌‌‌اند و از سر ناچاری تن به این برداشت ناقص و وارون از فدرالیسم داده اند. مدلی که نتیجه ی مطلوبی از آن نیز عایدشان نشده است. این در حالیست که ایران هیچ زمانی تاریخ استقلال نداشته و نام ایران به درازای تاریخ دارای قدمت است. ایران هرگز مستعمره‌ی‌ کشوری نبوده است که چنین نمونه‌‌ای برای آن پیشنهاد گردد.

‌ ‌

پیامدهای فدرالیسم قومی در ایران

در فدرالیسم به غیر از مدیریت امور دفاعی کشور و سیاست خارجه و برخی نظارت‌های کلان اقتصادی که در دست “دولت فدرال” است، دیگر اموراز طریق «واحدهای فدرال» اداره‌‌ می‌شود. با همه‌ی‌‌ پیش زمینه‌های ارائه شده اگر بخواهیم چشم خود را بر حقایق بسته و شیوه‌‌ی فدرالیسم قومی را به عنوان یک گزینه برای ایران فردا در نظر آوریم، باید پیامدهای آن را مورد بررسی قرار دهیم.

‌ ‌

۱-واحدهای فدرال باید دارای اقتصاد خود محور باشند و هر واحد باید بتواند امور اقتصادی خود را به خوبی پیش ببرد؛ اما با پیاده شدن فدرالیسم قومی در ایران ــ بر اساس نقشه‌های فرضی‌ قومگرایان ــ و با توجه به نابسامانیهای کلان اقتصادی موجود در امروز ایران خواهیم دید که یک واحد به مانند خوزستان به دلیل موقعیت جغرافیایی و استراتژیک و دسترسی به آبهای آزاد و منابع طبیعی بسیار و ذخایر بزرگ نفت و گاز دارای رشد اقتصادی بالا بوده و رفاه مردم و پیشرفت در آنجا نسبت به واحدهای دیگر رشد چشمگیر و برق‌آسایی خواهد داشت؛ درحالیکه برخی از واحدهای دیگر چنین رشد خیره‌کننده‌ای نداشته و یا شرایط بدتری نسبت به قبل را تجربه خواهند کرد. این شرایط در نهایت معضلات اجتماعی و سیاسی چبران ناپذیری را متوجه کلیت ایران خواهد کرد. البته که طبیعی خواهد بود واحد خوزستان به دلیل نگاه صرف قومی منطقه‌ایی و نبود نگاه ملی حاصل از فدرالیسم قومی از این بابت نگرانی نداشته و مسئولیتی را متوجه خود نخواهد دانست.

‌ ‌

۲-مرزبندی هندسی واحدهای قومی چگونه خواهند بود؟ ترک زبان‌ها و آذری‌‌‌‌ها در استان فارس، خوزستان، آذربایجان غربی و شرقی، تهران، همدان، زنجان و چهار محال بختیاری و خراسان و…. پراکنده‌اند. کردهای “کرمانج” در مازندران و خراسان و شبانکاره‌ها و نقشبندیان در فارس به سر‌‌ می‌برند؛ جدای بر این، کردها در خوزستان، ایلام، لرستان، کرمانشاه، کردستان، گیلان و آذربایجان غربی، قزوین و خراسان، حتی بلوچستان ساکن هستند. سکونت‌گاه اصلی عربهای ایران در خوزستان است اما باید توجه داشت که در استان البرز و تهران و یزد و بخشهایی از خراسان و بوشهر نیز اعراب ایرانی زندگی‌‌ می‌کنند و اعراب خمسه جمعیت بالایی را در استان فارس و اصفهان تشکیل‌‌ می‌دهند. لرها در شهرهای اندیمشک و شوشِ استان خوزستان و در استانهای لرستان، بوشهر، کرمانشاه، همدان، هرمزگان و… هستند. بختیاریها در استانهای خوزستان، اصفهان و چهار محال بختیاری پراکنده‌اند. بلوچها علاوه بر بلوچستان، در مازندران و خراسان بسیارند. این پراکندگی و آمیختگی جمعیتی را باید برای کلیت اقوام ایرانی در نظر گرفت؛ اقوامی که به دلایل مختلف از جمله دلایل شغلی، کوچ‌های سراسری تاریخی و البته وصلتها و ازدواج‌ها که به صورت گسترده ‌و به دلیل نبود افتراق‌های قبیله‌ای همه‌گیر است؛ در همه‌ی مناطق ایران حضور پررنگ دارند. پاسخ قومگرایان به بسیاری از خانواده‌های ایرانی که اینچنین متشکل شده‌اند چیست؟ برای اثبات این آمیختگی‌های جمعیتی در هر منطقه از ایران نمونه‌های بسیاری‌‌ می‌توان آورد و از آن‌جا که اینجانب ساکن خوزستان هستم از این منظر نگاهی اجمالی به این استان‌‌ می‌اندازم. در خوزستان جدای بربختیاریها و عربها که جمعیت بیشتری را شامل می‌شوند؛ جمعیت‌های لر، دزفولی، شوشتری، بهبهانی و ترک و کرد در کنار هم زندگی‌‌ می‌کنند. لرها در شهر اندیمشک در اکثریت‌اند و در شهر شوش نیز جمعیت فراوانی هستند. ترک‌های قشقایی در شهرستان هفت‌کِل و تعداد نفرات بسیاری از طایفه‌های گندزلو و بیاتی، افشار و لرکی در سراسر ‌استان پراکنده‌اند. کردها در شهرستان “قلعه تُل” ــ نزدیکی ایذه در خوزستان ــ بسیارند؛ به گونه‌ای که یکی از مناطق این شهرستان «کوی کردنشین» نام دارد و نام خانوادگی همه‌ی ‌آنها کردی است؛ سالیان درازی است که طایفه‌بزرگ «کرد زنگنه» در شهرستان رامهرمز و روستاهای اطراف آن سکنی گزیده است. خوزستان یکی از پایگاههای اصلی زرتشتیان ایران بوده؛ همچنین اهواز در کنار شهرهایی چون بستان و هویزه و سوسنگرد محل سکونت “صابِئین مَندایی” ــ پیروان دینی حضرت یحیی ــ هستند. جدای بر این‌‌‌‌ها استان خوزستان یکی از بزرگترین منطقه‌های صنعتی و اقتصادی ایران است که از سالیان دور از تمامی اقوام ایرانی در آن سکنی گزیده و در کل خوزستان پراکنده‌اند. البته باید به این رنگین کمان رنگارنگ در سراسر ایران لک‌ و ارمنی، آشوری‌ و یهودی، کاسپی‌ و سنگسری، تالشی و گیلک، هزاره‌ و تپوری، تاجیک و دیلمی، سیستانی و مازنی، بهمه‌ای و ترکمن، ازبک و اصفهانی، انگالی و مینابی، حیات داودی و صولتی، ماهینی و زیرراهی و صدها تیره و ایل و اقوام ریز و درشت دیگر که در جای جای ایران پراکنده‌‌‌‌اند نیز افزود. در کوهدشت لرستان منطقه‌ای به نام “رومِشگان” وجود دارد که برگرفته از نام بازماندگان رومی‌ست که در جنگ با ساسانیان اسیر گشته و در ایران ماندگار شده و تابعیت ایران را پذیرفتند؛ امروزه آن‌‌‌‌ها در قالب «رومانی‌ها»، خود را ایرانی‌‌ می‌دانند. با این شرایط چگونه‌‌ می‌توان یک مرز بندی هندسی برای ایجاد واحدهای یک دولت فدرال قومی متصور شد؟ هر کدام از قومگرایان یا تجزیه طلب‌ها برای خود نقشه‌ای ساخته‌اند! آیا‌‌ می‌شود ملت یکپارچه‌ی‌ ایران با این پراکندگی و در هم آمیختگی بسیار گسترده را وادار کرد به این جداسری‌ها تن داده وزندگی و کاشانه‌‌ی خود را ترک گفته و به این مرزهای خودخوانده پای بگذارند؟ اگر نگاهی به نقشه‌های ادعایی قومگرایان تجزیه طلب انداخته شود به عمق افکار کینه توزانه و خشونت زای آنها پی خواهیم برد. از هم اکنون و بدون داشتن قدرت سیاسی، اختلافات مرزی این جماعت که بوی کشتار و جنگ و پاکسازی نژادی و مذهبی‌‌ می‌دهد آغاز شده است. کردها و آذریها بر سر ادعای مالکیت آذربایجان غربی برای هم خط و نشان می‌کشند و از توهین کردن به یکدیگر فراتر رفته و همدیگر را تهدید به جنگ و کشتار‌‌ می‌کنند. بازدید از تارنماهای قومگرایان و تجزیه‌طلبان کرد و ترک زبان بیشتر این جریان را آشکار می‌کند. تجزیه طلبان پان عرب نیز گستره‌ی نقشه اقلیم خیالی “الاحواز” را از خوزستان به استانهای بوشهر و هرمزگان و فارس و بخشهایی از ایلام رسانده‌اند!

‌ ‌

۳-قومگرایانِ و تجزیه طلبان رسمی بودن زبان فارسی را نشانه‌ای از ستم فارسها(کذا) بر دیگر اقوام به شمار می آورند که این سخن با حقیقت همخوانی ندارد. آنان این امر را زمینه ی نابودی زبان و هویت خود دانسته و آن را تعبیر به آسیمیله نمودن اقوام ایرانی‌‌ می‌کنند. اگر بتوان وجود حکومت ساسانیان را نشانه‌ای از تسلط قوم پارس بر دیگر اقوام ایرانی به شمار آورد، از زمان چیرگی نظامی مسلمانان سرزمین حجاز بر ایران و تا پایان سلسله‌ی‌ قاجار، کدامین حکومت توانسته است تسلط تمام عیار قومی که وابستگی تام به پارس‌های باستان را داشته است پیدا کند؟ پس از حمله و سلطه اعراب حجاز بر ایران، نخستین حکومتی که توانست فرمانروایی خود را بر کل ایران گسترش دهد سلجوقیان ترک‌تبار بودند. آیا پس از روی کار آمدن سلجوقیان در سال ۴۳۱ هجری و تا نه سده‌ پس از آن، به غیر از ترک‌ها و ترکمن‌ها و مغول‌ها ــ به جز دوره‌ کوتاه زندیه ــ قوم یا ایل دیگری بر ایران فرمان راند؟ آیا حکومت پهلوی سیادت قوم موهومی به نام فارس‌ را بر تمام امور مملکتی در پی داشت؟ مگر نه این است که بیشتر دولتمردان رضا شاه از میان خاندان قاجار برگزیده شدند؟ اگر اینگونه است چرا اسدالله علم عرب‌تبار را نزدیکترین شخص به محمدرضا شاه‌‌ می‌بینیم؟ آیا‌‌ می‌توان ــ بنا به گفته‌ی تجزیه طلبان ــ پذیرفت که در زمان شوونیسم پهلوی و فارس‌ها، دو بهایی زاده یعنی هویدا و پرویز ثابتی سالها بالاترین مناصب دولتی و امنیتی کشور را در دست داشته باشند؟ آیا به زعم ایشان فاشیسم نژادی فارس‌گرا در ایران برمی‌تابد که رهبر نظام جمهوری اسلامی یک آذری بوده و یا این تعداد نمایندگان ترک زبان، کرد، عرب و بلوچ به مجلس شورای اسلامی راه یابند؟

چگونه است که زبان فارسی باز با قدرت به حیات خویش ادامه داد و این میراث امروز به ما رسید؟ چگونه است که در درازای نهصد سال زبان درباریان ترک‌تبار ایران فارسی است و چگونه است ملتی با این همه آمیختگی قومی و با زبان‌‌‌‌ها و گویش‌های گوناگون و بدون داشتن آموزش همگانی تا یک قرن پیش و همه گیری بی‌سوادی تا سال‌هایی نه چندان دور، در گذر سده‌ها، زبان فارسی را چون میراثی گرانمایه و یگانه حفظ کرده است؟ آیا این حقیقت که تا پایان قرن ۱۶ میلادی زبان ادبی دربار و دیوان عثمانی و تا اواخر قرن ۱۹ زبان رسمی هندوستان فارسی بوده است باز نشانی از توطئه و ستم فارس‌هاست؟ باید دانست زبان فارسی نه در فارس بلکه در خوارزم و خراسان و سیستان و با یاری پادشاهان ترک تقویت گردید و همه گیر شد. زبان فارسی میراث مشترک و بخشی از فرهنگ غنی ایرانیان است که به دست همه‌ی ایرانیان حفظ شده و با خواست همه‌ی آنان به عنوان زبان ملی و مشترک در درازای قرون برگزیده شده است. این زبان، زبان ارتباط ایرانیان است و تنها با این زبان است که ایرانیان‌‌ می‌توانند با یکدیگر تماس برقرار کنند. برای این انتخاب وارون ادعای کینه توزان هیچ جبری در کار نبوده و فرهنگ ایرانی با این زبان خود را به جهانیان شناسانده است.

 باید دانست اگر زنده ماندن زبان‌ها از دیرباز تا به امروز به پدیده‌ی آموزش همگانی در مدارس ربط داشته است؛ بنابراین بدلیل اینکه آموزش همگانی در ایران پیشینه‌ای صدساله را داراست؛ اکنون باید تمامی زبان‌هایی که در ایران متکلم دارند نابوده شده باشند. زبان‌‌‌‌ها و گویش‌های ایرانی در درازای قرون از طریق والدین و خانواده‌‌‌‌ها به نسلهای بعدی منتقل شده و زنده مانده‌اند. هدف از آموزش همگانی حفظ زبان و هویتی خاص نیست بلکه ارتقای سطح دانش و آموزش علوم مختلف و حرکت در مسیر پیشرفت یک ملت و کشور است. در این مسیر انتخاب زبان فارسی به عنوان زبان آموزش و ملی نه به دلیل برتری این زبان بلکه به دلیل مشترک بودن آن در میان ایرانیان بوده است، همچنین فارسی زبان ادب و اندیشه ملت ایران است. مسلما اگر امروز این شرایط را زبان‌های دیگری داشتند بدون تردید زبان آموزش و ملی یکی از آنها بود. در کل امروزه اقوام ایرانی در هر کجا که باشند آزادانه به زبان خود تکلم‌‌ می‌کنند، پوشش محلی خود را بر تن کرده و به زبان و گویش خود رسانه داشته و کتاب و روزنامه منتشر می کنند. تدریس ادبیات محلی به صورت واحد‌های اختیاری و یا از طریق آموزشکده‌های غیر دولتی نیز‌‌ می‌تواند کمک به کسانی باشد که دوست دارند دستور زبان مادری و یا پدری خود را بیاموزند. به دلیل ازدواج‌های گسترده در میان اقوام ایرانی جمعیت کثیری از ایرانیان دارای زبان یا گویش مادری و پدری جداگانه هستند. این امر یکی از مسائلی است که قومگرایان و تجزیه‌طلب‌‌‌‌ها سعی بر سرپوش گذاشتن بر روی آن دارند. البته که آموزش زبان و گویش‌های ایرانی فرصتی برای همه‌ی ایرانیان است تا بتوانند با یادگیری آن‌ها از این رنگین کمان دل انگیز بهره‌های بسیار ببرند.

در پایان باید گفت با توجه به شرایط ویژه‌‌ی موجود در ایران که منحصربه‌فرد بوده و هیچگونه همانندی میان آن و دیگر ملتها و کشورها نیست، برپایی فدرالیسم قومی نه تنها دردی از ملت رنجدیده‌‌ی ایران دوا نخواهد کرد، بلکه ایران را از مرداب امروزی به باتلاق تجزیه، پاکسازی نژادی و کشتارهای قومی مذهبی می‌کشاند. این شیوه مادرِ تعصب و ارتجاع است؛ فدرالی که هیچگونه عدالت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در پی نخواهد داشت و نامی از ایران بر جای نخواهد گذارد.

ـــــــــــــــــــ

(۱)کتاب فدرالیسم درجهان سوم، محمد رضا خوبروی ‌پاک، نشر هَزار، ۱۳۸۹، رویه‌ ۱۴

(۲)کتاب دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری، انتشارات مروارید، ۱۳۸۱، رویه ۲۳۸

(۳) همان، رویه ۲۳۸

(۴)همان، رویه ۱۴۸ و ۱۴۹

(۵)گفتمان بنیادگرایی قومی. مقاله‌ای از سالار سیف الدینی.

(۶)فدرالیسم در جهان سوم، رویه ۱۹

(۷)همان، رویه ۴۷ و ۴۸

(۸)همان، رویه ۲۴۵