بایگانی موضوعی: مشروطه نوین

مشروطه نوین / نوآوری‌ها و پیکارها / سخنرانی‌های داریوش همایون / فهرست

 

‌‌مشروطه نوین / نوآوری‌ها و پیکارها / سخنرانی‌های داریوش همایون

‌‌

چاپ: نشر تلاش ۱۳۸۹

 

Talash / Sand 13

21073 Hamburg

Germany

 

Tel.: 0049 40 765 50 61

 

Talashnews@hotmail.com

 

ISBN 978-3-00-032060-6

 


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فهرست:

پیشگفتار

بخش ۱

حزبی برای دگرگونی:

آینده ایران و سازمان مشروطه‌خواهان

دو ساله دگرگونی‌ها و امکانات بزرگ

افق‌های گسترده‌تر پیکار ما

موج به سوی ما آمده است

پیکارها و نوآوری‌های مشروطه نوین

در راه یک جایگزین تمام عیار

به صف اصلی پیکار بپیوندیم

نیروئی برای تغییر جامعه و سیاست ایران

بستن دفتر جنگ صلیبی هشتاد ساله

حزب به عنوان وجدان جامعه سیاسی

باید برای چالش‌های بزرگ آینده آماده بود

لحظه حقیقت ما فرا رسیده است

بخش ۲

بازنگری‌ها:

یک روز تاریخى و یک روز یاد ماندنى

یکصدمین سالگرد انقلاب مشروطه

نگاهی صدساله به میراث انقلاب مشروطه

بخش ۳

ملت ایران و اقوام ایرانی:

مسئله قومی ایران؛ دو روشنگری و دو هشدار

ملت سازی‌های نافرجام

ما تا پایان تعهد ملی خود می‌رویم

بخش ۴

به سوی جنبش سبز:

پرواز با بال‌های آزاد و در هوای تازه

مرحله ناگزیری در مبارزه

کنگره جهانی جنبش فراخوان رفراندوم

دمکراسی و نقش رهبری

نگاه فراگیرنده‌تری به همگرائی نیروها

میدان‌های نبرد سیاسی و ایدئولوژیک ما

جهان (مبارزه) ما در درون است

جنبش سبز و سه دگرگونی ساختاری

زیستن در فضای جنبش سبز

وضع موجود دو هزار ساله

جنبش سبز و راه سبز امید

بخش ۵  

 سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای:

افزودن عبارت لیبرال دموکرات به نام حزب مشروطه ایران

نظر کلی به منشور حزب جدید

آزادی‌خواهی در منشور حزب مشروطه ایران

ناسیونالیسم ایرانی در منشور حزب و تعهد‌های ما

بررسی ناسیونالیسم؛ آزادی؛ ترقی و عدالت اجتماعی

تعریف برخی مفاهیم بکار رفته در مقدمه منشور

هدف “ملت‌سازان” از تحریف مفاهیم ملت؛ دولت و هویت

سخنرانی آقای دکتر حسین گنج‌بخش

استراتژی گذار

کمپین انتخابات آزاد

بررسی بیانیه ۱۷ موسوی

نگاه کلی به تحولات جنبش سبز

تاثیر رادیکال شدن شعارها بر جنبش سبز

موضع ما در مورد پادشاهی

بررسی کنفرانس کاسل (جنبش سبز)

پیشنهادها به کنفرانس کاسل

پیشنهادهایی به دستور کنفرانس آینده حزب

چرا حفظ نظام در مرحله فعلی واقعگرایانه است؟

آیا تحریم اقتصادی موثر است؟

مبارزات اخیر مردم ایران(۲)

مبارزات اخیر مردم ایران

انتخابات ریاست جمهوری

سنت و مدرنیته

بیانیه انتخابات مطالبه محور

تغییرات در نیروهای مخالف در سی سال گذشته

جنبش دوم خرداد ۱۳۷۶

انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری

گفتگو با آقای دکتر نوری علا در باره “معمای رضا پهلوی”

ایدئولوژی چیست و ایدئولوژی ما کدام است

معمای رضا پهلوی

فدرالیسم، دمکراسی لیبرال

چرا لیبرال دموکرات شدیم

ارتباط پادشاهی و یک حزب لیبرال دمکرات

بخش ۶  

لیبرالیسم از کجا آمد؟

بخش ۷

چشم اندازها:

ایران در میان اروپا و امریکا

بزرگ‌ترین درس‌هائی که گرفته‌ام

PDF

پیشگفتار

پیشگفتار

در جامعه ایرانی، در آنچه اندیشه و دست این مردم بر این سرزمین روا می‌دارد، تقریبا جائی نیست که نیاز به بهکرد کلی نداشته باشد و فرهنگ و سیاست از همه بیشتر، زیرا هرچه دیگر زیر تاثیر تعیین کننده آن‌هاست. برای من عرصه فعالیت اجتماعی همواره میدان نبردی برای تغییر بوده است ــ نه کمتر از همه در دورانی که سخنرانی‌های این کتاب را در بر می‌گیرد. انقلاب و جمهوری اسلامی نشان داد که همه تحلیل‌ها در باره علت‌ها و عوامل تیره روزی کنونی ما به کنار، مشکل اصلی، بن‌بست سیاسی و اخلاقی و بینوائی انتلکتوئل ملتی است که عناصر بزرگی را درخود دارد و همین تراژدی‌اش را دردناک‌تر می‌سازد. می‌باید آنچه را که ناممکن شمرده می‌شده است ممکن گردانید. نگاه این مردم را به خودشان پیش از هرچیز، و به جای خودشان در جهان دگرگون کرد. این ترکیب خودستائی و احساس کوچکی؛ تقلید بی‌اختیار و میل به دستکاری و خراب کردن هر چیز، رابطه همیشگی مهر و کین با هم میهنان؛ سودجوئی بی‌گذشت و فداکاری بی‌مرز، هر دو ویرانگر؛ ناباوری پدیده‌های آشکار و زودباوری خرافات مذهبی و سیاسی و پدیده‌های بی‌پایه که منطق و خرد را از قضاوت بیرون می‌برند، همراه آسان‌گیری و کوتاه‌بینی در حد ابتذال، بی‌اعتنائی به آینده و غرق شدن در گذشته و آن فرصت‌طلبی که مادر همه کژی و کاستی‌هاست.

و این نمایشی که در کشورداری، در اداره اقتصاد، پرورش و نگهداری نیروی انسانی، بهره‌برداری و حفظ منابع طبیعی و آثار تاریخی می‌دهیم؛ میلیون‌ها تنی که از ناچاری یا آزمندی، بی‌رحمانه بر سرزمین خود افتاده‌اند و آن را تاراج و ویران می‌کنند.

از رژیم حکومتی، تا مبانی اخلاقی و رفتار سیاسی مردم ما نمی‌تواند همین که هست بماند. نمی‌توان به فرو رفتن یکی از ملت‌های تاریخ‌ساز جهان در ژرفائی که جمهوری اسلامی تنها یکی از جلوه‌های آن است نگریست و دستی برنیاورد. از نوشتن و گفتن و هشدار دادن، از عمل سیاسی، از گذاشتن سرمشق‌های رفتار، هر چه بتوان دریغ نمی‌باید کرد. نسل شکست خورده انقلاب، تا کنون بیشتر در اندیشه نجات گذشته خویش، واپسین فرصت خود را با شرکت در باززائی فرهنگی و سیاسی جامعه ایرانی خواهد داشت. ولی بار اصلی بر دوش نسل تازه‌ای است که تنها آینده خود را برای نجات دادن دارد و بطور استثنائی برای چالش‌های پیش‌روی آماده است.

یک حزب سیاسی که بیش و پیش از قدرت به دگرگون کردن فرهنگ و سیاست جامعه بیندیشد غیرعادی می‌نماید. ولی در شرایط ایران ما از کدام “عادی” می‌توان سخن گفت؟ حزب مشروطه ایران با همین هدف غیرعادی بر سیاست ایران افزوده شد؛ و نیز با یک ملاحظه عملی: اصلا در بیرون ایران می‌شود جمعی پراکنده در جهان از قدرت سخن بگویند؟ ولی اگر حزب سیاسی در بیرون از بویه قدرت نیز، دور است مناسب‌ترین عرصه پرورش ایده‌ها به شمار می‌رود ــ از همه بیشتر به دلیل بی‌نیاز بودن از سربازگیری و گرد آوردن پیروان و رای دهندگان. از اینجاست که در شانزده ساله گذشته تاریخ این حزب از هر فرصتی برای شناختن گرهگاه‌های ملی و یافتن چاره‌ها ــ اگرچه با رنجانیدن موافق و مخالف، بهره گرفته شده است؛ درکمتر فرصتی به یاد هموندان نیامده است که هشتاد درصد کار ما آموزشی و تنها بیست درصد تشکیلاتی است.

از همین‌جا نیز هست که حزب مشروطه ایران بیشترین سهم را در تابو شکنی و تقدس‌زدائی از شخصیت‌ها و رویدادها داشته است و از توفان حملات و اعتراضات زندانیان وضع موجود کمترین بیمی به خود راه نداده است. چنانکه سخنرانی‌های گردآمده این کتاب نیر نشان می‌دهد ما هیچ ملاحظه‌ای را برتر از روبرو شدن با حقیقت، سخت‌تر از همه حقیقت خود، از دست نداده‌ایم.

 ”سخنرانی”ها که مگر چند تائی، در همایش‌های حزبی ۱۶ ساله گذشته ایراد شده‌اند در این بافتار می‌گنجند و از همین‌جاست که به نظر رسید گردآوردن‌شان می‌تواند به بحث سیاسی عمومی ما ــ که از ملاحظات حزبی و مسلکی فراتر است ــ کمک کند. یک سودمندی کار حزبی انضباطی است که به فرد فرد هموندان و توده حزبی بر روی هم می‌دهد و بی‌آن از حزب نمی‌توان سخن گفت؛ و انگیزه‌ای است که به اندیشیدن در امور عمومی می‌دهد. این کتاب یک گوشه کار حزبی را نشان می‌دهد: اندیشیدن برای سخنرانی و در ضمن سخنرانی.

با سخنرانی مانند رسانه‌های دیگر بسیار کارها می‌توان کرد. من آن را پس از نوشتن موثرترین رسانه برای عرضه داشتن و پروراندن ایده‌ها یافتم. رسانه‌ای است مستقیم و لحظه‌ای، به این معنی که بازتاب نیوشندگان audience را بلافاصله می‌توان دریافت. از این گذشته کارکرد سریع و زیر فشار ذهن در سخنرانی می‌تواند به حال تفکر بسیار سودمند باشد.

***

بخش ۱ این کتاب زیر عنوان حزبی برای دگرگونی، یازده سخنرانی را در بر می‌گیرد که درونمایه اصلی کتاب است. در بخش ۲، بازنگری‌ها، بار دیگر در سه سخنرانی به تاریخ همروزگار پرداخته شده است، جنبش مشروطه و برنامه اصلاحات اجتماعی محمدرضا شاه به نام انقلاب سفید و واکنش جامعه “روشنفکری” آن زمان. بخش ۳، ملت ایران و اقوام ایرانی، بر بحث‌هائی تمرکز یافته است که از هویت‌طلبی تا فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت “ملیت‌ها ـ ملت‌ها”ی “این نقشه” را در بر می‌گیرد، در هشدارها، روشنگری‌ها و برطرف کردن مغلطه‌های تاریخی و اصطلاحات سیاسی. در بخش ۴، به سوی جنبش سبز، یازده سخنرانی از سال‌های ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۹ پابرجائی حزب را بر اصولی که امروز به نام جنبش سبز شناخته می‌شود و چکیده صد و بیست سال کشاکش جامعه ما با توسعه و تجدد است نشان می‌دهد. بخش ۵، سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح.م.ای است در پایان بحث‌هائی که برنامه سیاسی حزب را در پرتو بنیادهای نظری آن بررسی می‌کند؛ چاره جوئی‌هائی بر بستر یک سلسله ایده‌های هماهنگ که زمانی به کار خواهد آمد. دفتر پژوهش با شرکت گروهی از هموندان از سه سال پیش در نشست‌های انگاری virtual دوهفتگی تالار بحث آزاد هموندان حزب است که در اختیار همگان قرار می‌گیرد. بخش ۶، لیبرالیسم از کجا آمد؟ سیر آزادی‌خواهی را از سده‌های بسیار مهم هفتم و ششم پیش از میلاد دنبال می‌گیرد و تا امروز می‌کشاند ــ یک آفاق‌گردی tour d’horizon که به سهم مهم و نادیده ایران در پیدایش لیبرالیسم اشاره‌های لازمی دارد. بخش ۷، چشم اندازها، دو سخنرانی است، یکی نگاهی کلی به جهان امروز ما و دیگری نگاهی بر تجربه‌ها و درس‌های یک زندگانی هشتاد ساله (شاید بیش از یک زندگانی.)

مانند عموم کارهایم در این سال‌ها، گردآوردن و تدوین این سخنرانی‌ها از جاهای پراکنده و در آوردن‌شان به کتاب سراسر مرهون خانم فرخنده مدرس و آقای علی کشگر، گردانندگان خستگی‌ناپذیر موسسه “تلاش” است، که مجله سه ماهه و سامانه site روزانه آن، تلاش آنلاین، از برجسته‌ترین رسانه‌های فارسی زبان و پیشروان روشنگری نوین ایرانی است و در آنجا که پای دفاع از ایران به میان باشد پرشورتر از آن کمتر می توان یافت.

***

اگر بخواهم نتیجه سلوک اندیشگی خود و حزب را در شانزده سال گذشته در دو جمله خلاصه کنم یکی سخن جرمی بنتام است در خویشکاری عمل سیاسی: بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردم؛ و دیگری این سخن که وظیفه هر نسل رساندن جامعه خویش است به بالاترین سطح انسانیت روزگار خود. بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردم به معنی نزدیک و همرای کردن اندیشه‌ها و خواست‌های گروه‌های بی‌شمار، و چشم پوشیدن‌شان از مطالبات حداکثر است. رساندن جامعه به بالاترین سطح انسانیت نشاندن آگاهی، و شناخت جهان واقع به جای آرمانشهر‌هائی است که تنها در تصور کسان می‌گنجند؛ نشاندن سود شخصی روشنرایانه به جای سود شخصی کوته‌بینانه و فرصت‌طلبانه.

هر دو این فرایافت‌ها مبهم هستند ــ چه چیزی در انسان، و هزار بار دشوارتر، در جامعه، روشن و قطعی است؟ ــ ولی می‌توان آنها را حس کرد. هر دو نیز سخت عملگرایند. زیرا بر زمینه دمکراسی لیبرال قرار دارند. دمکراسی لیبرال میدان افراد انسانی برابر و صاحب حق است. نمی‌توان آن‌ها را با افسار ایدئولوژی‌های توتالیتر، یا جاذبه شخصیت‌های فرهمند، یا پادشاهان و فرمانروایان مستبد به این‌سو و آن‌سو کشید. سیاست در عصر دمکراسی لیبرال هنر متقاعد کردن گروه‌های هرچه بزرگ‌تری از مردمان است به اینکه سود شخصی و گروهی خود را از راه‌های معین، بهتر از راه‌های دیگر، پیگیری کنند. این یعنی همان بهترین و بیشترین خوشبختی و همان بالاترین سطح انسانیت همروزگار. بهتر از این دو راهنمای تفکر و عمل سیاسی به نظرم نرسیده است و از بابت دومی بسیار شادمانم. در این کتاب است که بیش از همه به کاربردهای این دو گزاره پرداخته‌ام.

د.ه

 ژنو ۲۰۱۰

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / آینده ایران و سازمان مشروطه خواهان

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

آینده ایران و سازمان مشروطه خواهان

در دو سال نیمی که میان کنفرانس مؤسس سازمان (آوریل ۹۴) تا امروز، نخستین کنگره آن، گذشته است در صحنه سیاسی ایران، چه در جمهوری اسلامی، چه در جبهه مبارزه دگرگونی‌هائی روی داده است و سازمان ما نیز همراه آن خود را پیش برده است. من از این فرصت برای بررسی این تحولات و نیز موقعیتی که می‌باید در انتظار و آماده‌اش باشیم بهره می‌گیرم.

الف ـ تحولات گذشته

در دو سال و نیمه گذشته روند تحولات در جمهوری اسلامی در جبهه مبارزه و در سازمان ما چنین بوده است:

در جمهوری اسلامی

بی‌مبالغه می‌توان گفت که جمهوری اسلامی مگر در سیاه‌ترین روزهای جنگ با عراق، روزگاری بدتر از این سال‌های پایانی ریاست جمهوری رهبر «میانه‌رو،» و حکومت «عملگرایان» نداشته است. رهبری او جمهوری اسلامی را از یک شکست به رسوایی دیگر برده است. اینک فهرست گونه‌ای از پاره‌ای از این تحولات که به ویژه از دیدگاه مبارزه و سرنگونی رژیم در نظر گرفته شده است:

* بالا گرفتن اعتراضات و خیزش‌های مردمی که با توجه به آتشفشانی که رژیم بر آن نشسته است (جمعیتی که ۷۰ درصدش زیر سی سال دارد و نه آینده‌ای برای خود می‌بیند و نه به اکنون‌ش دلخوش است. در کشوری با اقتصاد ویران و حکومتی که تنها می‌تواند زور بگوید) بالاتر هم خواهد گرفت. این خیزش‌ها در این دوره به ابعاد خطرناکی برای رژیم رسید. در مشهد، قزوین، زاهدان، اسلام شهر و تازه‌ترین آنها کرمانشاه، مردم به خیابان‌ها ریختند و در همه جا با آنکه تظاهرات بهانه سیاسی نداشت، به تندی رنگ ضد رژیم گرفت.

آنچه در این شورش‌ها بیشتر مایه هراس سران رژیم شد خودداری ارتش و بخش عمده سپاه پاسداران از رویارویی با مردم بود. در مشهد واحدهای پاسدار بجای آتش گشودن بر تظاهرکنندگان سلاح خود را به زمین ریختند. واکنش رژیم، مسلح کردن عناصر تازه‌ای زیر عنوان بسیجی به عنوان تنها نیروی دفاعی قابل اطمینان بود. اما این بسیجی‌ها با زیاده‌ روی‌های‌شان روال عادی حکومت را بیش از پیش به هم ریخته‌اند و بر ناخرسندی عمومی افزوده‌اند.

تحول پرمعنی دیگر جنبش اعتراضی روشنفکران و دانشگاهیان ایران بود. انتشار نامه سرگشاده ۱۳۴ نویسنده و روزنامه نگار و برگزاری سخنرانی‌های آزاداندیشان مذهبی در یکی از دانشگاه‌ها از برجسته‌ترین نشانه‌های سرکشی روزافزون جامعه روشنفکری ایران در این سال‌ها به شمار می‌رفت. روشنفکران به وظیفه خود در دفاع از ارزش‌های دمکراتیک عمل کرده‌اند و دارند بهای‌ش را با جان خود می‌پردازند.

* بزرگترین موج ترور پس از پایان جنگ با عراق که به عنوان واکنش از سوی رژیم به راه افتاد. رژیم اسلامی نه تنها نیروهای تازه‌ای را به جنگ با مردم فرستاد بلکه دست آنها را بر زندگی مردمان از همیشه بازتر کرد. تشکیل جوخه‌های مرگ به تقلید دیکتاتوری‌های نظامی آمریکای لاتین در دهه‌های شصت و هفتاد و ربودن و کشتن و سر به نیست کردن دگراندیشان، از روشنفکران گرفته تا رهبران مذهبی تسنّن در بلوچستان و کُردستان و پاکسازی‌های گسترده در رسانه‌ها و مطبوعات، جنبه‌هائی از این موج تازه ترور است که به عنوان یک استراتژی از سوی کل دستگاه حکومتی، و هم به صورت پراکنده و سرخود از سوی دستگاه‌های گوناگون سرکوبگری اعمال می‌شود.

در همین حال رژیم با گستاخی شگفت‌آوری که رفتار کشورهای اروپائی مشوق آن بوده است به کشتار مخالفان در خارج ادامه داد تا جایی که حتی پابرجاترین پشتیبانان‌ش در آلمان و فرانسه ناگزیر شدند در برابر تروریسم دولتی جمهوری اسلامی واکنش‌هائی نشان دهند.

* انباشته شدن بزرگترین بدهی‌های خارجی در تاریخ ایران که اکنون دارند به بهای خفه کردن صنعت ایران آن را می‌پردازند. ابعاد تاراج منابع ملی و ناشایستگی رژیم اسلامی در اداره اقتصاد ایران هیچ‌گاه مانند این دوره آشکار نشده بود و فشار بازپرداخت اصل و فرع این بدهی تا سال‌ها کمر اقتصاد را خم خواهد کرد.

* شدت گرفتن مبارزه جناح‌ها در انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی و مبارزات سخت میان آنها برای انتخابات سال آینده ریاست جمهوری که فلج همیشگی رژیم را سخت‌تر کرد. زیرا دو سوی اصلی مبارزه، همزورتر شده‌اند و مشکلات مردم و مسائل کشور از مرکز توجه دورتر از همیشه شده است.

* شکست های همه سویه در سیاست خارجی:

ــ در آسیای مرکزی و قفقاز، که ایران عملاً از طرح‌های بزرگ منطقه‌ای کنار گذاشته شده است و در هر گام یا مخالفت آمریکا و بدگمانی کشورهای منطقه روبروست.

ــ در افغانستان که مداخلات رژیم به جائی نرسیده است، و در خلیج فارس که عربستان سعودی و کویت رسماً به جبهه مخالف جمهوری اسلامی رانده شده‌اند و سیاست‌های رژیم، آن منطقه را بزرگ‌ترین کانون خطر برای منافع ایران ساخته است.

ــ در اروپای غربی، با رسوائی دادرسی‌های پاریس و برلین که مستقیماً پای جمهوری اسلامی و رهبر آن را به توطئه‌های ترور مخالفان کشانیده است و به هر صورت پایان آن به زیان رژیم خواهد بود، و با رفتار شجاعانه دولت دانمارک که رسماً به مبارزه با سیاست‌های سرکوبگرانه جمهوری اسلامی برخاسته است.

ــ بالاتر از همه در تحریم نفتی آمریکا که نه تنها شرکت‌های آمریکایی را از معامله با ایران باز می‌دارد بلکه به مقدار زیاد راه سرمایه‌گذاری مؤسسات غیرآمریکایی را نیز در صنعت نفت و گاز ایران بسته است. با این ترتیب عملاً سقفی بر درآمدهای رژیم گذاشته شده است که چندان بالاترش نمی‌توان برد و ادامه آن دیر یا زود رژیم را از نظر مالی به زانو در خواهد آورد ـ با توجه به جمعیت و نیازهای فزاینده ایران.

شاید کمک به پیروزی راستی‌ها در انتخابات اسرائیل تنها “پیروزی” است که در سیاست خارجی جمهوری اسلامی می‌توان نشان داد.

در جبهه مبارزه

برخلاف اقتصاد و سیاست خارجی، در جبهه مبارزه همه چیز به زیان رژیم نبوده است. ادامه بحث‌های پایان‌ناپذیر درباره همه جنبه‌های موقعیت کنونی ایران، از تاریخ صد سال گذشته تا استراتژی پیکار ــ شامل ارتباط دادن تحریم نفتی آمریکا به ۲۸ مرداد ــ و از طبیعت رژیم اسلامی ‌گرفته تا معنی دمکرات بودن، همچنان از پدید آمدن یک همرائی در میان نیروهای مخالف جلوگیری کرده است. تحولات در جبهه مبارزه را می‌توان چنین آورد:

* پدید آمدن شکاف در میان مخالفان بر سر دگرگونگی (استحاله) در رژیم که از انتخابات ۱۹۷۹ ریاست جمهوری پیوسته بیشتر شده است و در انتخابات مجلس به جائی کشید که گروهی از مخالفان، از شرکت در انتخابات و کمک به یکی از جناح‌های رژیم پشتیبانی کردند، بحث‌های فراوان بر سر روند اصلاحی در جمهوری اسلامی ‌و ضرورت کنار گذاشتن مبارزه برای سرنگونی آن شکاف را گذارناپذیرتر کرده است.

* متوقف شدن فرایند همبستگی در میان سازمان‌های سیاسی چنانکه دیگر نمی‌توان انتظار داشت که بیشتر آنها در آینده قابل پیش‌بینی بخواهند یا بتوانند یکدیگر را در چنین فراگردی بپذیرند. در عین حال ریشه گرفتن و گسترش این اندیشه در میان توده‌های ایرانیان خارج. امروز افراد و محافل بیشمار در اجتماعات ایرانی کشورهای اروپا و آمریکا و کانادا بطور فعال در پی اقدامات مشترک هستند. پاره‌ای از بهترین نمونه‌های آن را در تظاهرات سوئد و آلمان با شرکت گرایش‌های گوناگون دیدیم.

تشکیل انجمن‌ها و کمیته‌های متعدد برای دفاع از دمکراسی و حقوق بشر و گشاده بودن آنها بر دگراندیشان از مهمترین تحولات این دوره بوده است.

* برجسته شدن نقش سازمان‌های پابرجا در پیکار بویژه در بحث‌های مربوط به انتخابات مجلس، این بحث‌ها زمینه مشترک را در میان سازمان‌هائی که جز سرنگونی رژیم از راه یک پیکار سیاسی مردمی ‌راهی نمی‌شناسد آشکارتر کرد.

در سازمان ما

در صحنه سیاست‌های مخالف، سازمانی از مشروطه‌خواهان از هواداران دمکرات‌منش پادشاهی، جائی می‌داشت که بایست پر می‌شد. در این زمینه پیشرفت‌هائی روی داده است:

* پدیدار شدن سازمان مشروطه‌خواهان ایران به عنوان یکی از مهمترین و فعال‌ترین سازمان‌های ملی و آزادیخواه و به عنوان زود رشدترین گروه سیاسی در بیرون ایران به ویژه در میان جوانان، استواری پایه‌های تشکیلاتی و خنثی کردن تحریکات از هر سو که بوده است.

* قرار گرفتن سازمان در مرکز بحث سیاسی امروز و آینده ایران. سازمان ما درست‌ترین مواضع را در برابر رژیم با توجه به منافع ملی و مصلحت مبارزه گرفته است:

ــ در پافشاری بر ضرورت ادامه پیکار تا سرنگونی رژیم و رد نظریه‌های گوناگون دگرگونی رژیم به عنوان جایگزینی برای مبارزه:

ــ در همکاری با گروه‌های دیگر در دفاع از حقوق بشر و دمکراسی در ایران.

ــ در پشتیبانی از تحریم رژیم اسلامی، در این موضوع سازمان ما از معدود گروه‌های سیاسی بوده است که معنی و اهمیت واقعی تحریم را دریافته و گوشزد کرده است.

ــ در گستردن و ریشه‌دار کردن روحیه مدنی و شهروندی در طیف هواداران پادشاهی که این به خودی خود شاید از ماندنی‌ترین دستاوردهای فکری سازمان باشد.

ب ــ چشم انداز آینده

در این بخش توجه ما تنها دو زمینه را در بر می‌گیرد: استراتژی رژیم در این مرحله بحرانی تاریخ آن، و استراتژی سازمان در آغاز دوران مبارزه‌اش به عنوان یک نیروی تمام عیار سیاسی.

استراتژی جمهوری اسلامی

چنانکه اشاره شد جمهوری اسلامی ‌بی‌آنکه قادر به‌هیچ دگرگونی ساختاری باشد و در یکی از خطرناک‌ترین مراحل خود با گزینش‌های دشواری روبروست. طبیعت مافیائی رژیم و هراس مرگباری که از مردم دارد آن را بیش از پیش مصمم می‌سازد که قدرت را به هر بها و به هر وسیله با در پیش گرفتن استراتژی زیر نگهدارد:

* تلاش برای گشودن بن‌بست رابطه با آمریکا که اندک اندک دارد زندگی را بر حکومت آخوندی تنگ می‌کند. اما بی دادن امتیازاتی که از نظر آمریکا نخستین شرط و از نظر سران رژیم مرگبار است، این تلاش چه از راه به خدمت گرفتن عوامل ایرانی و آمریکائی و چه فشار آوردن از طریق شرکت‌های نفتی و کشورهای اروپائی، و حراج کردن منابع نفت و گاز ایران ادامه خواهد یافت. آنچه بخت کامیابی رژیم را ناچیز می‌کند آلوه بودن آن به تروریسم است که از فتوای سلمان رشدی تا دادگاه برلین، تا احتمال روزافزون دست داشتن‌ش در پاره‌ای عملیات بزرگ تروریستی سال‌های اخیر را در بر می‌گیرد، و نیز کاهش اهمیت ایران به عنوان یک بازار و یک صادر کننده نفت.

* گشایش بیشتر اقتصاد ایران برای رهائی از بحران، که به علت تسلط «نهاد»ها و ناپذیرا بودن فضای کشور برای سرمایه‌گذاری و نیز تنگناهای بزرگ مالی به جائی نخواهد رسید.

* کوشش برای بی اعتبار کردن و آشفتن و ترساندن نیروهای مخالف در خارج از راه فریفتن و خریدن عناصری از میان آنها و کشتن کسانی دیگر از میان آشتی‌ناپذیران. این کوشش‌ها اکنون بیشتر روی هواداران پادشاهی تمرکز یافته است. رژیم تصمیم دارد این طیف را به هر وسیله از میدان بدر کند.

* از میان بردن هر کانون مخالفت و بر طرف کردن هر خطر احتمالی در داخل رژیم با درس گرفتن از رژیم‌هایی مانند چین و ویتنام، گشایش به خارج در اقتصاد را با مشت آهنین سرکوبگری همراه کرده است و باید انتظار داشت که سانسور و پاکسازی‌ها و فعالیت جوخه‌های مرگ افزایش یابد.

استراتژی ما

سازمان ما در برابر فرصت‌های بزرگ و مخاطرات بزرگ از هر سو قرار دارد. با توجه به برجسته‌تر شدن نقش سازمان در پیکار و ناچیز شدن احتمال رسیدن به یک همرائی با بیشتر سازمان‌ها ملی و آزادیخواه، و در برابر رژیمی‌که درگیر مبارزه مرگ و زندگی است و از دست زدن به هیچ وسیله پروائی ندارد، استراتژی سازمان را چنین می‌توان آورد:

* ادامه گسترش و تقویت سازمان، پرداختن به کیفیت اعضاء و در عین افزایش شاخه‌ها، فعال کردن شاخه‌ها و سختگیری در انجام وظایف سازمانی، حتا به بهای کوچک‌تر شدن واحدهای سازمان. ما توانائی خود را در گسترش عددی نشان داده‌ایم و اکنون می‌باید به صورت یک سازمان واقعی مبارزه درآئیم.

* پیشبرد فرایند تفاهم و همکاری ما با نیروهای ملی و آزادیخواه بدون تأکید بر سازمان‌ها، پیوستن به مبارزه مشترک برای دفاع از دمکراسی و حقوق بشر در ایران، مبارزه با مانورهای رژیم برای منحرف و بی‌اثر کردن مبارزان.

* رسوا و محکوم کردن سازشکاران، بویژه در میان هواداران پادشاهی که برای بی‌اعتبار کردن مشروطه‌خواهان و مظهر آنها به خدمت رژیم در آمده‌اند.

* شدت بخشیدن به پیکار با رژیم، آگاه کردن افکار عمومی ‌ایران و جهان از مقاصد و تاکتیک‌های آن، تلاش برای گسترش تحریم جمهوری اسلامی ‌و رساندن صدای ایران آزاد به مردم ایران و مبارزه با سیاست گفت و شنود انتقادآمیز به عنوان پوششی برای همکاری اقتصادی با رژیم که مأموریت شاخه‌های آمریکا و اروپا تا کنگره آینده خواهد بود.

***

 ما فاصله میان کنفرانس مؤسس و نخستین کنگره سازمان را با موفقیت نسبی گذراندیم. اکنون تا کنگره دوم، دو سال حیاتی در پیش داریم که باید با کوشش بیشتر و کامیابی‌های بیشتر همراه باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 نخستین کنگره سازمان مشروطه‌خواهان ایران، واشینگتن، ۱۹۹۶

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / دو ساله دگرگونی‌ها و امکانات بزرگ

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

دو ساله دگرگونی‌ها و امکانات بزرگ

دوران میان دو کنگره سازمان تقریباً به تمام زیر سایه انتخابات ریاست جمهوری در ایران افتاد. از ۲ خرداد سال پیش سیاست در ایران دچار دگرگونی‌هائی شد که اثر خود را بر فعالیت‌های بیرون نیز گذاشت. اکثریت بزرگ مردم، یک انتخابات غیردمکراتیک را به صورت همه‌پرسی درباره حکومت اسلامی ‌در آوردند و با پاسخ منفی خود چنان ضربه‌ای به رژیم زدند که تازه دارد از آن به خود می‌آید ولی دیگر از آن کمر راست نخواهد کرد. ما به ماهیت غیردمکراتیک انتخابات اعتراض و آن را تحریم کردیم ولی هیچ تصوری از درجه روشن‌بینی مردم و پیآمدهای آن انتخابات در پیشبرد امر پیکار سیاسی مردمی ‌نداشتیم.

در آن انتخابات یک توده ایرانی راه خود را به صحنه سیاسی گشود که نه تنها از درجه بالای بسیج سیاسی برخوردار بود بلکه برای نخستین‌بار پس از جنبش مشروطه‌خواهی برای یک پیکار گسترده ترقیخواهانه بسیج می‌شد. پیش از آن در تاریخ جنبش‌های توده‌گیر این سده، موضوع بسیج عمومی ‌یا یک امر محدود مانند ملی شدن نفت بود و یا یک حرکت ارتجاعی مانند انقلاب اسلامی. این‌بار مردم برای جامعه مدنی بسیج شدند و جامعه مدنی چیزی جز آرمان‌های آزادی و ترقی انقلاب مشروطه نیست به اضافه صد سال پیشرفت جامعه ایرانی.

سازمان ما با آنکه در پیش‌بینی نتایج انتخابات ریاست جمهوری اشتباه کرد نخستین گروه سیاسی در بیرون بود که معنی آن را دریافت و اثرات آن را بر استراتژی پیکار به درستی ارزیابی کرد. ما در این انتخابات نه دگرگونگی (استحاله) رژیم بلکه دگرگونگی جامعه ایرانی را دیدیم. رژیم در زیر فشارهای گوناگون و درگیر مبارزه جناح‌های اشتباهی کرده بود که از فردای انتخابات در پی جبران‌ش برآمد و امروز به مقدار زیاد و به بهائی هنوز نامعلوم، آن را جبران کرده است ولی جامعه ایرانی از آن انتخابات چیز دیگر بدر آمد. مردمی ‌که در کمتر از یک نسل پیش از آن چنان در مذهب رادیکال پیچیده شده بودند که از چپ و راست و روشنفکر و بی‌سواد، کسی را در سطح خمینی به حد رهبر و پیامبر بالا می‌بردند و می‌توانستند چهره‌اش را بر ماه ببینند برای دمکراسی و جامعه مدنی، برای تمدن و زندگی در سده بیستم نه به خیابان‌ها که به پای صندوق‌های رأی ریختند. همان توده‌هائی که پاسخ واپس‌ماندگی پانصد ساله را در تعصبات مذهبی می‌جستند (که یک علت اصلی آن واپس‌ماندگی بود) به وعده‌های مبهم آزادی و حکومت قانون و در چهارچوب محدودی که برایشان گذاشته شده بود، رأی به راه‌حل غیرمذهبی (سکولار) دادند. رأی آنها تأثیری در ماهیت حکومت اسلامی ‌و مشکل اصلی جامعه ایرانی نکرد ولی مردم را به خودشان نشان داد. از آن روز دیگر نمی‌توان کلیشه‌های معمولی را دربارة اینکه ایران یک کشور مذهبی است و می‌باید با مذهب ولی مذهب به تعبیر روشنفکرانه‌تر اداره شود تکرار کرد.

انتخابات دوم خرداد یک گشایش نسبی به سیاست ایران داد که با همه سرکوبی‌های چندماه گذشته از میان نرفته است و دیگر از میان رفتنی به نظر نمی‌رسد: مطبوعات و انجمن‌های بی‌باک‌تر، تظاهرات سیاسی پرمعنی‌تر در دانشگاه‌ها با پیام‌های پیشروتر و دلیرانه‌تر، برجسته‌تر شدن انتخابات در فرایند سیاسی. پس از انتخابات دوم خرداد هر انتخابات دیگری با معیار آن سنجیده می‌شود و حالت رأی به کل رژیم را می‌یابد. در انتخابات مجلس خبرگان حتی بیش از انتخابات میان دوره‌ای مجلس، کنار ایستادن مردم به درستی چنان تعبیر شد که به ولایت فقیه پشت کرده‌اند. اکنون انتخابات انجمن‌های محلی در پیش است که خود یکی از نتایج دگرگونی دوم خرداد است و فرصت دیگری به مردم می‌دهد که مخالفت خود را به هر شکل که می‌توانند نشان دهند.

ما در واکنش خود به دوم خرداد شیوه‌ای را برگزیدیم که با مبارزه مردمی ‌بیشترین سازگاری را داشت بدین معنی که تکیه را از رئیس جمهوری که از درون نظام اسلامی‌ آمده بود برداشتیم و بر آن میلیونها تنی گذاشتیم که رأی منفی خود را به تنها صورتی که می‌شد داده بودند. سازمان ما بجای آنکه مردم را از خودشان نومید کند و به زور به آنها بقبولاند که آلت‌دست و قربانی فریبکاری رژیم شده‌اند انگشت بر قدرتی که از رأی مردم بر می‌خاست نهاد، بجای آنکه آنان را بر ضد کسی بشوراند که به او رأی داده بودند. زیرا از رقیب خود بسیار بهتر بود به جنبشی پیوست که مردم آغاز کرده بودند و دوم خرداد را تنها یک مرحله مقدماتی آن می‌شمردند. برای ما رئیس جمهوری تازه با همه تفاوت‌هائی که با دیگران دارد یک پدیده فرعی است و تا آنجا اهمیت دارد که در راه مردم گام بردارد و به کار پیکار مردم بیاید. چندگاهی او تندتر بر آن راه رفت چندگاهی نیز هست که بسیار سست‌تر می‌آید.

این شیوه‌ای است که ما دنبال خواهیم کرد. مردمی‌که به پاخاسته‌اند با سست شدن رئیس جمهور از پا نخواهند نشست و نیروهای مبارز و آزادیخواه در هر جا وظیفه دارند از حرکت مردمی ‌و از زنان و مردان شجاعی که قدرت سرکوبگری رژیم را چالش کرده‌اند پشتیبانی کنند. ما یک‌بار دیگر اعلام می‌داریم که با عناصر ملی و آزادیخواه از هر گرایشی در این راه آماده همکاری هستیم.

***

  ناکامی‌های جمهوری اسلامی ‌در جبهه‌های داخلی و خارجی در دو ساله گذشته با شتاب بیشتر ادامه یافت. در این دوران بازپرداخت سنگین بدهی‌های خارجی، بهای نفت نیز سیر نزولی خود را آغاز کرد و اکنون به جائی رسیده که در هفت سال گذشته مانند نداشته است. دستگاه اجرائی برای نخستین‌بار ناگزیر شد حقوق کارکنان دولت را از محل وام خارجی ــ علاوه بر چاپ اسکناس بی‌پشتوانه همیشگی ــ بپردازد، و صدها میلیون بشکه نفت را زیر بشکه‌ای شش دلار پیش فروش کند که نه تنها درآمدهای آینده را پیش‌خور خواهد کرد بلکه بر بهای نفت در بازار جهانی تأثیر منفی خواهد گذاشت. نتیجه این سیاست‌های مأیوسانه، افزایش سریع تورم است که به کاهش روزانه ارزش ریال انجامیده است. آخوندها یک قلم توانسته‌اند ارزش دلار را در برابر ریال در بیست سال بیش از صد برابر، تا این لحظه، کنند. کمبود ارز و کسر بودجه به رها کردن طرح‌های عمرانی و تعطیل کارخانه‌ها و بیکاری کارگران انجامیده است. جوانان بی‌ امید و بی آینده، هر روز بی امیدتر و بی آینده‌تر می‌شوند.

در سیاست خارجی عقب نشینی‌های رژیم به هزیمت رسیده است. گذشته از آسیای مرکزی و قفقاز که ایران از همه طرح‌های مهم کنار گذاشته شده است و می‌باید به معامله مختصر گاز با ترکمنستان خرسند باشد، افغانستان صحنه یک سرشکستگی تازه برای ملت ایران شده است. طالبان با بهره‌گیری از سردرگمی‌ و ندانم‌کاری مسئولان سیاست خارجی ایران نه تنها طرح‌های حکومت آخوندی را بر هم زده‌اند بلکه با کشتار دیپلمات‌های ایرانی زخم عمیقی نیز بر پیکر ملت وارد آورده‌اند. با همه تهدیدها و قدرت نمائی‌های توخالی خود، تنها امتیازی که رژیم توانسته است از طالبان بگیرد آزادی رانندگان اسیر ایرانی و تحویل جنازه‌های دیپلمات‌ها بوده است. در این کشمکش پیروزی دیگری نیز نصیب طالبان شده است. آنها توانسته‌اند جمهوری اسلامی‌ را وادار به مسابقه‌ای برای اثبات اسلامی ‌بودن خود سازند. جدا کردن بیماران زن از پزشکان مرد و طرح به اصطلاح منع استفاده ابزاری از زن، کوشش خنده‌آور و تبهکارانه‌ای است برای عقب نماندن در این مسابقه که بر شدت دشمنی مردم خواهد افزود.

با آنکه تعهد رسمی ‌و علنی دولت جمهوری اسلامی‌در مورد سلمان رشدی، رابطه آن را با بریتانیا بهتر کرد مسئله اصلی رابطه با آمریکا پس از یک پیکار روابط عمومی ‌از سوی رئیس جمهوری و با همه تلاش‌های عوامل تبلیغاتی رژیم و شرکت‌های نفتی آمریکائی به جائی نرسیده است و اکنون با موضع دشمنانه‌ای که خامنه‌ای گرفته به بن‌بست همیشگی بازگشته است. در این احوال رژیم اسلامی ‌با جدیت برنامه‌های تسلیحات کشتار جمعی را دنبال می‌کند که به معنی ادامه محاصره سیاسی و اقتصادی آن از سوی آمریکاست.

تنها نقطه روشن در سیاست خارجی رژیم بهبود رابطه با کشورهای خلیج فارس است که با عقب‌نشینی از مواضع سیاسی پیشین جمهوری اسلامی ‌به دست آمد. ولی در این میدان هم پیشرفت‌ها بیشتر ظاهری است. بدگمانی به جمهوری اسلامی ‌و اتکا به نیروهای نظامی‌ آمریکا هیچ کم نشده است. در آستانه بیستمین سال انقلاب، حکومت اسلامی ‌هر چه در افق می‌بیند ابرهای تهدید کننده‌ای است که خبر از توفان‌های نه چندان دور می‌دهد.

***

به عنوان یک نیروی سیاسی که می‌خواهد در رهائی و بازسازی ایران سهم شایسته‌ای داشته باشد ما در برابر این دگرگونی‌ها و امکانات بزرگ می‌باید چه بکنیم و چه بشویم؟ در حالی که جامعه ایرانی در زیر نگاه ما و در یک جنبش ژرف درونی دارد خودش را به رغم فشارهای حکومت واپسگرا از ریشه‌ها نوسازی می‌کند و دیگر مسئله در این نیست که یک عده به نام حکومت بیایند و اصلاح و نوگری را بر یک توده بی‌میل و حتا معاند تحمیل کنند، ما وارثان سنت اصلاح و نوگری اجتماعی و اقتصادی در سیاست ایران به خودمان چگونه می‌باید بنگریم؟ آیا در برابر چنین دگرگونی‌های خیره کننده و امکانات واقعی آزاد کردن جامعه ایرانی از روحیه قرون وسطائی، می‌توانیم همان روحیه و عادات ذهنی بیست سال پیش را نگهداریم.

ما برای وقت گذرانی در تبعید یا برای رسیدن به ریاست و مقاماتی که در ایران از ما دریغ شد گرد نیامده‌ایم، و با اینکه تقریباً همه پناهنده و آواره سیاسی هستیم و اخلاقاً خود را وظیفه‌دار کمک به قربانیان سرکوبگری می‌دانیم مسئله پناهندگی، علت وجودی ما نیست. نگاه ما اندکی بالاتر است ما می‌خواهیم در خدمت توسعه همه سویه جامعه ایرانی به ویژه توسعه سیاسی که در زمان خود از آن غفلت کردیم درآئیم. چنین هدف و روحیه‌ای طبعاً ما را از بیشتر کسانی که در این سال‌ها میداندار سلطنت‌طلبی بوده‌اند دور می‌کند. آنها به این حرف‌ها می‌خندند و در دنیای بسیار ساده خود جائی برای بحث‌های پیچیده جامعه مدنی و توسعه سیاسی ندارند. دمکراسی برای‌شان یک کالای وارداتی غرب است و اگر سرتاسر بازی نباشد به هر حال به درد ایران نمی‌خورد و حداکثر می‌باید تعارفی با آن کرد و به راه‌های آشنای خود رفت.

سازمان ما حتا پیش از پایه‌گذاری رسمی ‌خود به دنبال پر کردن جای خالی یک حزب راست میانه در سیاست ایران بود، حزبی که از پایین و داوطلبانه تشکیل شده باشد و اصول ناسیونالیسم، آزادیخواهی، ترقیخواهی، و عدالت اجتماعی را در شکل پادشاهی مشروطه و در یک ساختار غیرمتمرکز، و ترکیبی از اقتصاد بازار و مسئولیت جامعه، برای اداره یک کشور قرن بیست و یکمی‌ فرمول‌بندی کند. ما این حزب را در همه‌چیز جز در نام ساخته‌ایم. گسترش و جاافتادگی تشکیلاتی، و استواری و فراگیرندگی برنامه سیاسی، و غنای ادبیات حزبی ما به چنان حدی رسیده است، و زمان آن است که گام بعدی را برداریم و نام حزب را نیز اختیار کنیم. به ویژه که چنان تغییر نامی، از وارد شدن اجباری در کشمکش‌های مبتذل بر سر الفاظ نیز رهائی خواهیم یافت و به کار اصلی مبارزه خواهیم رسید.

***

تأکید این گفتار بر دگرگونی‌ها و امکانات است، دگرگونی‌هائی با اهمیت تاریخی از ژرفای جامعه ایرانی، و امکانات بیشتری که برای سرنگون کردن رژیم آخوندی پیش می‌آید. تنها یک نیروی سیاسی که دگرگونی‌ها را دریابد و با آن همراه گردد، و بتواند از امکانات بهره گیرد می‌تواند سهمی‌ در پیکار داشته باشد. ما در زمینه نخستین مشکلی نداریم. مشکل در دومی ‌است: تلاش بیشتر برای آماده کردن خود، و بهره‌گیری از امکانات، در گردهمائی‌های سازمان بارها درباره فعال‌تر کردن شاخه‌ها و شرکت در بسیج نیروهای ملی و آزادیخواه از هر گرایش برای مبارزه مشترک گفتگو کرده‌ایم. امید است در این کنگره بتوانیم همراه با پیشنهادهای عملی، انرژی بیشتری به این تلاش‌ها بدهیم. پیکار ما به مرحله‌ای رسیده است که پشتیبانی از مبارزان داخل، بیش از همیشه اهمیت دارد. ما باید در موقعیتی باشیم که از هر فرصتی بدین منظور بهره گیریم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنرانی در کنگره دوم سازمان مشروطه‌خواهان ایران، برلین ۱۹۹۸

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / افق‌ها‌ی گسترده تر پیکار ما

 

بخش ۱

حزبی برای دگرگونی

افق‌ها‌ی گسترده تر پیکار ما

شش ماهی پیش ما نام خود را به حزب مشروطة ایران برگرداندیم. در این تصمیم عواملی دست در کار بودند که شاید در آن زمان همه آنها را به درستی نمی‌شناختیم ولی احساس می‌کردیم که چیزی دگرگون شده است و ما را نیز می‌باید دگرگون کند. با این همه تردید نیست که جدی‌تر گرفتن وظیفه‌ای که برای خود قرار داده بودیم و گسترش دادن افق سیاسی‌مان در آن تصمیم، جای بالاتر را داشت.

در این شش ماه ما بیشتر و بیشتر به جایگاهی که یک گرایش مشروطه‌خواه در شرایط کشوری مانند ایران دارد آگاه شده‌ایم. آنچه در پیرامون ما می‌گذرد و دورنمایی که در برابر است، نیاز به نگرش تازه‌ای را بر موقعیت و رسالت ما برجسته‌تر می‌سازد. اگر حزب مشروطه‌ای در کار نمی‌بود، اکنون زمان‌ش رسیده بود که پایه‌گذاری شود.

دو دهه پس از انقلاب اسلامی ‌و حکومتی که فرا آمد طبیعی آن بود، ما با چنان منظرة دگرگونی روبروئیم که به آسانی می‌توانیم سخن از دوران تازه‌ای به میان آوریم: دوران تازه‌ای در پیکار، دوران تازه‌ای که حزب خود را می‌طلبد.

سرنگونی جمهوری اسلامی‌ و تلاش برای برقراری پادشاهی مشروطه در ایران، هدف‌ها‌یی بودند که در این بیست سال می‌توانستند همة تلاش سیاسی گروه‌ها‌ی بزرگ از ایرانیان را در برگیرند. مسائل همیشه در ساده‌ترین وضع خود طرح می‌شد. در ایران گروهی حکومت می‌کرد که با همه کشاکش‌ها‌ی درونی خود، در سرکوبگری مردم و تاراج منابع کشور یکپارچه می‌نمود و به نظر می‌رسید با مخالفت پردامنه‌ای دست کم در سطح، روبرو نیست. مردم خم شده در زیر بار تورم و بینوایی، فرصت پرداختن به سیاست و امور عمومی ‌نداشتند و خشم و تلخی خود را چندان بروز نمی‌دادند. مقاومت‌ها‌ بیشتر جنبه منفی و غیرفعال داشت. روشنفکران اگر هم از سانسور جان بدر می‌بردند، با حمله اوباش و جوخه‌ها‌ی آدمکشان روبرو بودند و جوانان، فرآورده‌ها‌ی یک نظام آموزشی که بجای دانش و فرهنگ، تبلیغات به خورد آنان می‌داد، فرض بر این بود که مغزشویی شده‌اند و در فضای ساخته و پرداخته رژیم بسر می‌برند.

مسئله جایگزینی رژیم بیشتر در ابعاد سیاسی آن بررسی می‌شد: بجای جمهوری اسلامی، پادشاهی مشروطه، و بجای ولایت فقیه یک حکومت عرفی‌گرای تعریف نشده. سازمان‌ها‌ی هوادار پادشاهی مشروطه عموماً در چنان چهارچوبی و با چشم اندازی محدود به کل پیکار می‌نگریستند.

تنها با سازمان مشروطه‌خواهان ایران بود (حزب مشروطه ایران کنونی) که برنامه سیاسی مشروطه‌خواهی و کوشش برای پایه‌گذاری یک جهان‌بینی سیاسی مشخص و پاسخگوی مسایل امروز و آیندة ایران، به پیکار سیاسی راه یافت. امروز آن همه هست. اما با ظرافت و پیچیدگی بیشتر و ابعاد بزرگ‌تر، با میدانی فراخ‌تر و میداندارانی اندک‌تر. ازدحام آن دو دهه به ویژه ده پانزده سال نخست، رفته است و در عوض، واقعیات ایران گروه‌ها‌ی هرچه بزرگ‌تری را به نوعی همرائی هر چند به ندرت و کناره‌جویانه رسانده است.

پیکار امروز در سطحی به مراتب بالاتر از پنج سال و ده سال پیش جریان دارد و آگاهی و ظرفیت اخلاقی و فکری بیشتری می‌خواهد. تکامل و پختگی نمایان جامعة ایرانی در دو دهة گذشته تأثیر خود را بر مخالفان رژیم گذاشته است. آنها که بر همان حال و هوای پیشین می‌روند، عناصر حاشیه‌ای و کم اهمیتِ جریان اصلی نیرومندی هستند که بیش از پیش می‌داند که چه می‌خواهد. در آنچه که به سرنگونی رژیم اسلامی ‌ارتباط دارد، منظره سیاه و سفید مأنوس و خوکرده گذشته دیگر در برابر نیست. جای آن را طیفی از رنگ‌ها‌ی گوناگون گرفته است. مبارزان، برآورده شدن پاره‌ای آرزوی‌ها‌ی همیشگی خود را می‌بینند. آنها مردم را می‌خواستند که به پیکار بپیوندند. مردم از دو سال گذشته از مرحله مقاومت منفی و مبارزه غیرفعال به مبارزه فعال وارده شده‌اند. دختران و پسران جوان که پویاترین لایه‌ها‌ی اجتماعی هستند، دانشگاه‌ها‌ را صحنة پیکار پیگیر با ولایت فقیه کرده‌اند. روشنفکران با گشودن جبهه مطبوعات، یکی از بهترین دوره‌ها‌ی تاریخ روزنامه‌نگاری ایران را می‌گذرانند.

***

نبرد قدرت و پراکندگی جناح‌ها‌ در یک نظام فاسد و بسته آرزوی دیگر مبارزان بود. امروز مبارزه‌ای که همواره بر سر تقسیم غنیمت‌ها‌ در می‌گرفت، به شکافی پرنشدنی تبدیل شده است و بخشی از حکومت آشکارا می‌کوشد به مردم بپیوندد و از آنها نیرو بگیرد. بسیج سیاسی جامعه که از بیرون سخت دشوار می‌نمود، اکنون برنامه و سلاح بخشی از دستگاه حکومت است که در پشت آن سپر گرفته است و به نیروی آن می‌خواهد، هواداران وضع موجود را واپس بنشاند.

گفتمان discours سیاسی، دیگر به شکل حکومت یا جدایی دین از دولت که برای بسیاری هنوز رنگ تند دینی یا عوامفریبی داشت، محدود نمی‌شود. جامعة مدنی در مفعوم گسترده‌اش شعار مردم شده است و تجدد و ترقی‌خواهی جای مرکزی شایسته خود را در گفتمان ملی یافته است. جامعة سنتی ـ مذهبی دارد می‌آموزد که نه تنها به کوتاه کردن دست آخوند از حکومت، و دین از قانونگزاری بیندیشد، بلکه ذهن خود را از تفکر دینی آزاد کند. روشنفکری مذهبی ــ واپسین خط دفاعی تفکر دینی ـ سنگرهای‌ش را می‌آراید ولی امواج آزادی و ترقی از هم اکنون به آن سنگرها می‌خورد.

ما امروز با جامعه‌ای سر و کار داریم که به تندی شباهت‌ها‌ی‌ش را با آنچه می‌شناختیم از دست می‌دهد؛ و با یک موقعیت سیاسی سر و کار داریم که دیگر در زنده باد و مرده باد خلاصه نمی‌شود. حتا مسئله‌ای به حساسیت شکل حکومت در کشوری مانند ایران که پادشاهی موضوع تندترین عواطف از موافق و مخالف بوده است، دیگر در جای نخستین قرار ندارد. مردم ایران، آغاز کرده‌اند که به سرتاسر موقعیت خود و به ریشه‌ها‌ بیندیشند و فرمول‌ها‌ی آسان و شعارها را بسنده ندانند. گروه یا حزبی که می‌خواهد ایران را اداره کند، می‌باید نگاه خود را بلندتر بگیرد. سرنگونی رژیم اسلامی‌ نیز با همة جنبة حیاتی آن، جز مرحله‌ای در پیکار ملی ما برای بازسازی جامعه و کشور ایران نیست. بالیدن سازمان ما به حزب مشروطة ایران، پاسخ به نیازی است که شرایط تازة مبارزه و جامعة ایرانی بطور کلی پیش آورده است. ما دیگر نمی‌توانیم تنها یک سازمان هوادار پادشاهی باشیم ـ با همة اعتقادی که به مناسب بودن این شکل حکومت برای ایران و سودمند بودن نهاد پادشاهی در پیکار رهایی بخش داریم. ما حتا نمی‌خواهیم به برنامة مشروطه‌خواهی در محدودة صدسالة گذشته آن بسنده کنیم.

نقش ما تنها پیکار با جمهوری اسلامی ‌و برقراری پادشاهی مشروطه نیست. به عنوان وارثان سُنت مشروطه‌خواهی، ما با هیچ چیز کمتر از دادن تکان نهایی به جامعة ایرانی، کندن آن از زمین واپس‌ماندگی، و گذاشتن‌ش در مدار تجدد و ترقی روبرو نیستیم. در میان گرایش‌ها‌ی سیاسی ایران، هیچ گرایشی مانند ما تأکید خود را بر تجدد نگذاشته است. هیچ گرایشی چنین تعهدی به اندیشة آزادی و ترقی ندارد. در گذشته ما از آزادی غفلت کردیم و به ترقی نرسیدیم. اکنون از پیروزی‌ها‌ و شکست‌ها‌ی خود درس گرفته‌ایم و می‌دانیم که آزادی و ترقی جز پا به پای هم نمی‌آیند. اما مسئله باز ژرف‌تر است. کار اصلی هنوز در پیش است و ما می‌توانیم بهتر از هر کس دیگر، کاری را که صد سال پیش آغاز کردیم به پایان بریم.

***

برای یک حزب سیاسی، اولویت دادن به مسائل فلسفی و فرهنگی توسعه در کنار اولویت‌ها‌ی پیکار سیاسی، شاید غریب بنماید. احزاب سیاسی را ما بیشتر در رابطه با قدرت می‌شناسیم، قدرتی که اگر سالم است، برای اجرای برنامه‌ای به قصد خیر عمومی، و اگر ناسالم است تنها برای خود است. اما زمان‌ها‌یی می‌رسد که سراسر بافت اجتماعی و فرهنگی یک جامعه در بحران می‌افتد و سیاست را به سطح‌ها‌ی بالاتر و ابعاد گسترده‌تری می‌کشد. در جامعة امروزی ایران که همه چیز زیر پرسش افتاده است، ما با چنان بحرانی روبروئیم. مسئله تنها در جابجایی یک گروه حاکم یا یک رژیم با دیگری نیست. جامعة ایرانی، خسته و زخم خورده از آزمایش‌ها‌، می‌خواهد از واپس‌ماندگی تاریخی خود رها شود. در سُنتی‌ترین لایه‌ها‌ی این جامعه نیز گروه‌ها‌ئی پذیرفته‌اند که شیوة زندگی و شاید تفکرشان متناسب با جهان امروز نیست. روشنفکران در بدیهی‌ترین باورهای رایج شک می‌کنند و در جستجوی پاسخ‌ها‌ تا همه‌جا سر می‌کشند. رهبران سیاسی که از پس امروز به فردایی نیز می‌اندیشند، در تلاشی نومیدانه برای نوسازی مذهب سیاسی‌اند. سیاست در همه سطح‌ها‌، از فرمانروایان تا مخالفان، با مسائل فرهنگی و اجتماعی درآمیخته است. امروز فرهنگ عین سیاست است.

ما احتمالاً زودتر از بسیاری دیگر دریافتیم که فرهنگ قلب مسئله ما است ـ فرهنگ در اینجا در گسترده‌ترین مفهوم خود بکار می‌رود و همة عرصه‌ها‌ی اندیشه و نظام ارزش‌ها‌ را در بر می‌گیرد. پیکار ما هیچ‌گاه تنها بر یک گروه فرمانروا تمرکز نیافت. پیشینیان ما از پایان سدة نوزدهم دریافته بودند که مسئله ایران تنها سیاسی نیست و سیاست تنها یکی از جبهه‌ها‌ی پیکار را تشکیل می‌دهد. برنامة سیاسی ما و جهان‌بینی آن دنبال همان سُنت را گرفته است. با این همه ما نیز دربرابر جوشش بی سابقه جامعة ایرانی ــ بی سابقه پس از جنبش مشروطه‌خواهی ــ خود را در فضای فکری تازه‌ای می‌یابیم. انرژی تازه‌ای به پیکار ما داده شده است. میل به دگرگونی از ریشه، هیچ‌گاه پس از آن جنبش به سرتاسر جامعه راه نیافت. دگرگونی آمد، و گاه بیش از انتظار آمد ولی از پایین نبود. امروز دگرگونی از پایین است ــ در برابر سخت‌ترین و وحشیانه‌ترین مقاومت‌ها‌ از بالا. هیچ کس نباید خود را از بابت میزان روشنفکری و آگاهی توده‌ها‌ی مردم ایران فریب دهد و به خوش‌بینی افتد، ولی هیچ‌کس نیز نمی‌تواند جهت درست خواست‌ها‌ی مردم عادی را، که از بینوایی آموزشی جمهوری اسلامی ‌بدر می‌آیند، یا درجه پختگی و روشن‌بینی روشنفکران برجسته ایرانی را دست کم بگیرد.

در چنین موقعیتی یک حزب سیاسیِ شایستة چالش‌ها‌ی امروز و آینده ایران، راهی جز این ندارد که پیکار خود را از ریشه آغاز کند و تا همه گستره جامعه ایرانی ببرد. ما در زمینه‌ها‌ی سیاسی و اقتصادی این مشکلات به سهم خود کار کرده‌ایم و باز باید به همان اندازه کار کنیم، ولی مسئله فرهنگی ایران است که نیاز به نگرشی تازه دارد. اگر ایران در پایان سدة بیستم، هنوز در چنگال یک حکومت دینی دست و پا می‌زند ــ ما در اینجا به صفات دیگر این حکومت و آنچه بر سر ایران آورده است نمی‌پردازیم ــ محافظه‌کاری و کژاندیشی چهار نسل ایرانیان در آن مسئولیت اصلی را دارد. از همان جنبش مشروطیت، ما راه را به درستی نشناختیم و آن را هم تا نیمه رفتیم. تجربه صد ساله کمک می‌کند که پرسش‌ها‌ی اصلی را بشناسیم. تلاش برای یافتن پاسخ‌ها‌ی درست مشکل تاریخی واپس‌ماندگی جامعة ایرانی، به همان اندازه وظیفه یک حزب سیاسی مشروطه‌خواه است که هر ایرانی روشن‌اندیش دیگری. ما این تلاش را در متن اصلی پیکار سیاسی خود برای رهایی و بازسازی ایران می‌بینیم. نوسازندگی ایران در صد سال گذشته، در پاسخ به سه پرسش اصلی فروماند. امروز می‌توان این گرهگاه‌ها‌ را به درستی شناخت، زیرا هم آگاهی بیشتر شده است و هم تقدس تابوها کمتر است.

نخستن گرهگاه، رابطه فرهنگ با هویت بوده است. آیا فرهنگ با هویت یکی است و اگر در پیِ تغییر فرهنگ باشیم، به هویت آسیب خواهیم زد؟ این یکی از مهم‌ترین سنگرهای دفاعی سُنت‌پرستان بوده است و سراسر بر تعبیر نادرستی از فرهنگ و هویت نهاده شده است. ما یگانگی فرهنگ و هویت را رد می‌کنیم. هویت یعنی حافظه و تاریخ، و هر چه آگاهی بیشتر باشد، نیرومندتر می‌شود. اما فرهنگ، که کارکرد ذهن انسانی است، گذراست و گاه گاه ــ و در مورد ما به فراوانی ــ می‌باید آن را دگرگون کرد و این دگرگونی هیچ آسیبی به خودآگاهی ما به عنوان یک ملت (تعریف هویت در بافتاری ویژه) نخواهد رساند. ما می‌خواهیم فرهنگ خود را ـ همچنان که تاریخ خود را ـ از نزدیک به دیده انتقادی بنگریم و هر چه در آن به کار زندگی انسانی در سدة بیست و یکم نمی‌خورد، تغییر دهیم. در عین حال بیشترین کوشش را برای آشنایی و فهم بیشتر ادبیات و فلسفه و تاریخ خود و نگهداشت رسم‌ها‌ و سُنت‌ها‌ی ملی سودمندمان خواهیم کرد.

دومین گرهگاه، نگرش به تجدد و غرب بطور کلی بوده است. ما می‌خواهیم نو شویم، که از آنچه هستیم بهتر نگهداری کنیم، یا می‌خواهیم از آنچه هستیم بدرآییم و بهتر شویم؟ در پنج سده‌ای که از آشنایی ما با اروپا و غرب و پدیده‌ها‌ی اصلاح و تجدد می‌گذرد، ما بیشتر کوشیده‌ایم از اروپا افزارهای نگهداری آنچه را که بوده‌ایم بگیریم، غافل از اینکه مشکل ما در خود ما بوده است و تا خودمان را دگرگون و بهتر نکنیم و از خودمان آزاد نشویم، پیش نخواهیم رفت و افزارهای دفاع و نگهداری خود را بدست نخواهیم آورد. تجدد و اصلاح بخودی خود و برای دگرگون کردن آنچه هستیم لازم است و چنان که دیدیم، هیچ آسیبی به هویت ما نمی‌زند. کدام ملت پیشرفته‌ای است که هویت خود را از دست داده باشد؟ بستگی ما به سُنت‌ها‌ ـ که همه هم سودمند و قابل زندگی نیستند سبب شده است که ما سُنت و هویت و عادت را باهم در آمیزیم و از آن مانعی بزرگ بر سر راه تجدد و ترقی برافرازیم. ما اکنون بهتر می‌توانیم دریابیم که بسیاری از عادت‌ها‌ی ما، هرچه هم نام‌ها‌ی محترم‌تر سُنت و هویت را بر آن بگذاریم، زیان‌آور و دور از معیارهای پیشرفته عقل و اخلاق‌اند و می‌باید تغییر یابند.

سومین گرهگاه، رابطة دین با تجدد است. مردمی‌که عادت داشتند همه چیز را با معیار دین بسنجند، تجدد را هم خواستند از خود دین بیرون بکشند. صد و پنجاه سالی است که پاره‌ای از بهترین استعدادها در ایران و کشورهای اسلامی‌ دیگر، چه از راه تعبیر و تأویل و چه از سر پوزشگری با زیر و رو کردن و افزودن و کاستن واقعیت‌ها‌، خواستند اسلام را با پیشرفت و دمکراسی آشتی دهند و امروز در کار بیرون کشیدن جامعه مدنی از آن هستند.

جنبش‌ها‌ی احیاء اسلامی ‌و اصلاح اسلامی‌ ــ و امروز ــ روشنفکری اسلامی، همه واکنش‌ها‌ی فرهنگ و جامعه‌ای رو به به پایین بوده است که می‌خواهد بهر ترتیب در جهانی که دیگر به او تعلق ندارد، بماند. این تلاش‌ها‌ نتیجه‌ای جز کُند کردن سیر ناگزیر تجدد ندارد. اسلام و هر دین دیگری را نمی‌باید با تجدد یکی کرد. تجدد اصلاً به معنی جدا شدن از تفکر دینی است. کسی که از دین دمکراسی بدر می‌آورد، هنوز به تجدد باور ندارد. از این گذشته، ضد دمکراسی را نیز به آسانی بسیار بیشتر، از هر دینی می‌توان بیرون آورد. دمکراسی و جامعة مدنی را نمی‌توان بر تعبیرات لرزان، از متن‌ها‌ی دینی پایه‌گذاری کرد. پایه‌ها‌ی بسیار استوارتر را از هشت سدة پیش، اندیشه‌ورانی نهادند که آغاز کردند دین و حکومت را در مقوله‌ها‌ی جدا از یکدیگر بگذارند.

ما برای تجدد و ترقی، برای دمکراسی و جامعة مدنی، هیچ نیازی به تعبیرات دینی نداریم. مردم ایران می‌توانند همان اندازه شیعه و سُنی، مسیحی و زرتشتی، یهودی و بهائی، یا در هر دین دیگری که بخواهند باشند و در یک نظام عرفی‌گرا که فلسفه سیاسی خود را از عصر باززایی و روشنرائیِ اروپا و نیز آزمایش پیروزمند دمکراسی لیبرال ــ در اروپای باختری و آمریکای شمالی ــ گرفته است، بسر برند.

سرانجام زمان آن فرا رسیده است که واپسین بندها را از اندیشه و عمل مردم ایران بگشاییم و این هدفی است که از دیگر هدف‌ها‌ی ما، کمتر اهمیت نخواهد داشت. مشروطه‌خواهان از صد سال پیش راه را بر هر چه پیشرفت و نوآوری در جامعة ایرانی هست، گشودند. اکنون این وظیفة ما است ــ بیش از هر گرایش دیگر ــ که کم و کاستی‌ها‌ی صد ساله را جبران کنیم و راه را تا پایان، تا رسیدن به جهان پیشرفته امروزی، برویم. پیکار فرهنگی ما از پیکار سیاسی‌مان جدا نیست. ما به هیچ چیز کمتر از نوسازی همه سویه جامعه ایرانی، از فرهنگ تا نظام سیاسی و اقتصادی، خرسند نخواهیم بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کنفرانس امریکائی، لوس آنجلس، ۱۹۹۹

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / موج به سوی ما آمده است

 

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

 

موج به سوی ما آمده است

 دوستی از گرایش چپ به تازگی گفته بود که ما مشروطه‌خواهان موج سواری می‌کنیم و نیرو گرفتن پیکار دمکراتیک مردم در ‌ایران است که ما را به دفاع از دمکراسی انداخته است.‌ این اشاره ما را بر آن می‌دارد که اندکی به گذشته خود برگردیم و ببینیم که‌ ایا ما بر موج سوار شده‌ایم یا موج است که بسوی ما آمده است؟

ما ‌این گذشته را از بیست سال پیش آغاز نمی‌کنیم که برای نخستین‌بار در میان هر گرایش سیاسی، به نقادی گذشته خود و بازخوانی موقعیت خویش دست زدیم؛ مشروطه‌خواهی نوین را تعریف کردیم و برای آنکه سیاست ‌ایران از آلایش جنگ مذهبی پاک شود، پیشنهاد ملی کردن تاریخ، بخشودن تاریخ و یکدیگر را دادیم و ‌اینده ‌ایران را بی مشارکت همة گرایش‌های سیاسی، هدفی ندانستیم که ارزش پیکار داشته باشد. ما همچنین به سال‌هایی بر نمی‌گردیم که صدای تنهای ما در غوغای خشم و خروش «لیبرال‌های ملی» همچنان میخکوب بر گذشته، و «مارکسیست‌های انقلابی» همچنان در بند انقلاب خونین دیگر، از پایان دادن به آن همه نفرتی که تنها وجه مشترک‌ ایرانیان شده بود، دم می‌زد.

ما به نخستین سال‌های دهه نود بر می‌گردیم که سازمانی از مشروطه‌خواهان اندک اندک و در یک جنگ داخلی تمام عیار میان سلطنت‌طلبان سُنتی و مشروطه‌خواهان نوین، که یک سوی آن ترور شخصیت را از ناچاری، جانشین ترور فیزیکی کرده بود، شکل می‌گرفت (نگاهی به روزنامه‌های فراوان سلطنت‌طلبان آن سال‌ها شدت آن جنگ را نشان می‌دهد). آوردن نمونه‌هایی از اسناد ‌این چند ساله، تا پیش از آنکه دوم خرداد منظره سیاسی را در ‌ایران دگرگون کند، نشان می‌دهد که ما از مدتی پیش در کار دگرگون کردن منظره سیاسی در بیرون ‌ایران بودیم و خوشحالیم که یک تحول جهانی (فروپاشی اردوگاه کمونیسم) و یک تحول درونی (بالا گرفتن انقلاب جامعه مدنی در ‌ایران) کار بسیار کوچک ما را به جایی که می‌خواستیم می‌رساند:

در شماره آبان ۱۳۷۱/نوامبر ۹۲ راه آینده، ارگان سازمان در حال تأسیس، پیش نویس اساسنامه با‌ این ماده آغاز می‌شود: «سازمان مشروطه‌خواهان‌ ایران… از هواداران پادشاهی مشروطه به منظور سازماندهی پیکار برای رهائی و بازسازی ‌ایران بر پایه حفظ یگانگی ملی و تمامیت و استقلال ‌ایران و برقراری مردمسالاری تشکیل می‌شود و آماده همکاری در مبارزه مشترک با همه نیروهای ملی و آزادیخواه و متعهد به یگانگی ملی و تمامیت و استقلال ‌ایران و حاکمیت مردم است. اصول عقاید سازمان در منشور آن آمده است».

این ماده امروز هم آغازکننده اساسنامه حزب ماست و احتمالاً هیچ اساسنامه دیگری را نشان نمی‌تواند داد که چنین تأکیدی بر مردمسالاری و چندگرایی (پلورالیسم) در آن شده باشد. ‌این گونه مسائل معمولاً در مرامنامه‌ها و منشورها و اصول عقاید گروه‌های سیاسی می‌آید. اگر ما از فردای دوم خرداد در پشت سر مرحلة تازه و قاطع مبارزه مردم ‌ایران قرار گرفتیم، به دلیل تعهدی بود که نزدیک هشت سال پیش کرده بودیم. در شماره فروردین ۱۳۷۲/ مارس ۱۹۹۳ راه ‌آینده، استراتژی پیکار سیاسی مردمی ‌سازمان را در ‌این عبارت خلاصه کردیم که هنوز راهنمای ماست: «رسوا کردن رژیم در داخل و خارج، منزوی کردن‌ش در دنیا با اسلحة حقوق بشر و دمکراسی، برانگیختن مردم ‌ایران به مقاومت فعال و منفی و دلگرم کردن آنها، متقاعد کردن مردم‌ایران و دنیا به ‌اینکه جمهوری اسلامی ‌یک جایگزین باورپذیر دارد و سرنوشت کشور پس از ‌این رژیم یک خمر سرخ جدید یا هرج و مرج و از هم‌پاشیدگی نخواهد بود، هدف‌های استراتژیک پیکار سیاسی مردمی ‌ماست. بدین منظور از تشکیل جلسات، از گفت و شنود با موافق و مخالف، از روشن کردن مواضع، از بوجود آوردن یک فضای سالم سیاسی میان مخالفان گریزی نیست (پیکار سیاسی یا قهرآمیز؟)»

در ۱۹۹۴ در کنفرانس مؤسس در کُلن، سازمان مشروطه‌خواهان ‌ایران رسماً برپا شد. در منشور سازمان که به پیش‌نویس سال ۱۹۹۲ بر می‌گشت، نکته‌های مربوط به مردمسالاری و چندگرائی و همکاری و همراهی با دگراندیشان از همان مقدمه آمده است:

«به عقیده ما سرنگونی جمهوری اسلامی ‌نخستین مرحله پیکار است. مرحله دوم که به همان اندازه اهمیت دارد، ساختن یک جامعه نوین‌ ایرانی است که تنها با مشارکت همه مردم و گرایش‌های گوناگون میسر خواهد بود. بدین منظور می‌کوشیم از همان نخستین گام در پی برداشتن موانع سیاسی و عاطفی که ‌ایرانیان را از هم جدا کرده است باشیم… ما همه گروه‌ها و گرایش‌ها را فرا می‌خوانیم که در فروریختن دیوارهای ترس و بدگمانی که یگانگی و بهروزی ملت ما را تهدید می‌کند، همکاری کنند.

«احترام به قانون حکم می‌کند که جنایتکاران و غارتگران در دادگاه دادرسی شوند. ‌اینکه افراد در گذشته چه مواضعی داشته‌اند نباید مانع همبستگی کنونی و آینده آنها شود. آنچه اهمیت دارد احترام گذاشتن به حقوق یکدیگر است. مهمتر از همه آنکه اشخاص، باورها و نظرهای خود را داشته باشند و هیچ کس به خود حق نابود کردن دیگران را ندهد. باید به دوران انتقامجویی و تصفیه حساب‌های شخصی و سیاسی و ادامه خونریزی، پایان داد».

در اصولی که برنامه سیاسی سازمان (حزب امروزی) را تشکیل می‌دهد از جمله آمده است:… «۲ـ حاکمیت مردم و حکومت قانون، پایة نظام سیاسی ‌ایران است. رأی آزادانة مردم باید سرنوشت کشور و نوع حکومت و سیاست‌های آن را تعیین کند…

۴ـ هیچ قانون و اکثریتی نمی‌تواند حقوق طبیعی و جدانشدنی افراد را از آنها بگیرد. ‌این حقوق که در اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های حقوق سیاسی، مدنی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تعریف شده، شامل مصون بودن جان و آزادی و مال مردم در پناه قانون و وظائف دولت در تأمین حداقل شرایط زندگی منطبق با شئون انسانی برای همه مردم است.

۵ـ همه افراد در برابر قانون برابرند و هیچ امتیاز قومی، دینی، جنسی یا طبقاتی به کسی داده نمی‌شود و هیچ کس حق ندارد به نمایندگی خدا یا به موهبت الهی سرنوشت مردم را در دست گیرد. دین و مذهب از حکومت جداست.

۶- احزاب سیاسی و اتحادیه‌های صنفی و انجمن‌ها با هر عقیده‌ای باید آزاد باشند. قانون و دادگاه‌ها نگهدارنده حدود و حقوق آنها و همچنین اعضای‌شان خواهد بود. آزادی رسانه‌های همگانی باید تأمین و قوانین لازم برای حفظ آزادی فعالیت آنها و رعایت حدود مسئولیت مدنی رسانه‌ها تدوین گردد.

۷- استان‌ها و شهرستان‌ها و همه واحدهای تقسیمات کشوری در حد خود باید اختیارات لازم را برای اداره امور داخلی‌شان از طریق انتخابات انجمن‌ها داشته باشند.

در راه‌ آینده فروردین ۱۳۷۳/۱۹۹۴ در فردای کنفرانس مؤسس می‌خوانیم: «نه تنها در شش ماهة گذشته بلکه در دو سه سالی که از آغاز کوشش‌ها برای پایه‌گذاری سازمان مشروطه‌خواهان می‌گذرد و در همة چهارده سالة گذشته، پیکاری واقعی، سرشار از بدترین دشمنی‌ها، بر سر تعریف مشروطه‌‌خواهی، بر سر روشنگری و تفسیر تاریخ گذشته و برنامه سیاسی آینده و جای پادشاهی در مبارزه امروز جامعة و جامعة فردای ‌ایران درگیر بوده است. در طیف گستردة هواداران پادشاهی ژرف‌ترین کندوکاوها در آنچه به نهاد پادشاهی و سُنت مشروطه‌خواهی مربوط می‌شود، انجام گرفته است.

راهی که به کنفرانس کلن رسید در ‌این سال‌ها کوبیده، و از لاشه نظریه‌ها و فرضیه‌ها و گمانپروری‌ها بیشمار پوشیده شده است. در کُلن جز تکان کوچکی برای برطرف کردن واپسین بازتاب‌های عصبی ـ یادگار سال‌ها پافشاری بر «حقانیتی» که در برابر هر واقعیتی روئین تن بوده‌اند ـ لازم نیامد.‌ این بازتاب‌ها و «حقایق» در کُلن به خاک سپرده نشدند و در جاها و نزد کسان بیشمار برقرار خواهند ماند. ولی در کُلن یک صدای مشخص مشروطه‌خواهی، از گونه‌ای که توانایی ماندگاری و روبروئی با واقعیات را دارد، از دهان سازمانی که می‌کوشد ترکیب و کارکردش با اندیشه‌های اعلام شده‌اش بخواند، بر آمد…”

گذر زمان به سود ما بوده است و خواهد بود. ما با چشمی ‌به گذشته و با چشمی ‌به ‌آینده می‌نگریم. دومی ‌را بهتر می‌بینیم و اولی نمی‌تواند ما را اسیر خود سازد. ما‌ ایرانی را می‌خواهیم که بر روی گذشته‌های‌ش‌ آیندة متفاوتی بسازد. ‌آیا می‌توان تصور کرد که مردم ‌ایران پس از همه آزمایش‌ها و درس‌های صد ساله گذشته، ‌آینده‌ای بهتر نخواهند؟

قطعنامه کنفرانس مؤسس، ویژگی‌های ‌این تشکیلات و دید نو را پیشتر برده است: «برای آنکه سازمان بتواند در وظایفی که برای خود قرار داده است یعنی متشکل کردن گروه هر چه بیشتری از مشروطه‌خواهان، فراهم آوردن زمینه همکاری با نیروهای ملی و آزادیخواه دیگر، و پیکار مشترک با جمهوری اسلامی ‌کامیاب شود‌ آینده نگر بودن به همان اندازه اهمیت دارد که گذشته را با دید انتقادی باز نگریستن. ما تنها با بازنگری گذشته می‌توانیم انرژی‌های خود را برای پرداختن به امروز و ‌آینده آزاد کنیم. مشروطه‌خواهان گذشتة بزرگی پشت سر دارند پر از دستاوردهای بزرگ و اشتباهات و کمبودهای بزرگ، و برای آینده‌ای پیکار می‌کنند که روی آن دستاوردها و با درس گرفتن از آن اشتباهات و به جبران آن کمبودها ساخته خواهد شد. در عین حال ‌این بازنگری انتقادی گذشته به آنها توانایی می‌دهد که با نظر منصفانه‌تری به دگراندیشان بنگرند و برای توافق‌های اصولی و اقدامات مشترک آماده شوند.

«اعتقاد سازمان … به دمکراسی و حقوق بشر‌ ایجاب می‌کند که به هر که رویاروی آنها بوده است یا جز آنها می‌اندیشد به چشم دشمن ننگرند. ما‌ این پایبندی به اصول را تا نتیجه منطقی آن می‌بریم و در حد شعار و تعارف نمی‌نگریم. نمی‌توان آزادیخواه بود و به چندگانگی اعتقاد نداشت و در پی کیفر دادن دیگران به گناه دگراندیشی برآمد. نمی‌توان به اعلامیه جهانی حقوق بشر اعتقاد داشت و قدرت را متمرکز و حقوق اقوام یا اقلیت‌های مذهبی یا زنان را پایمال گردانید. نمی‌توان ناسیونالیست بود و مردم ‌ایران را محجور شمرد، یا گروه گروه آنان را به عناوین گوناگون محکوم کرد. …

«ما وجود اختلاف عقیده را یک حالت طبیعی در عرصه سیاسی می‌شناسیم و هیچ‌کس را به دلیل موضعگیری سیاسی او چه در گذشته و چه اکنون محکوم و سزوار کیفر نمی‌دانیم. محکومیت و کیفر تنها سزاوار کسانی است که دستشان به خون افراد یا مال مردم دراز شده است. داشتن یک عقیده سیاسی و عمل کردن بدان، هر چه باشد، گناه نیست… هر کس می‌تواند با کسی که او را نمی‌پسندد یا عقایدش را زیان‌آور می‌داند مبارزه کند. مردم می‌توانند کسانی را از نظر سیاسی به انزوا بکشانند و بخت رسیدن به مقامات را به آنها ندهند.

«ولی جامعة سیاسی را باید برپایة همرائی و نه رویاروئی دشمنانه ساخت. در نظامی‌که رأی مردم حکومت می‌کند جا برای همه هست… ما حق را در انحصار هیچ فرد و مکتبی نمی‌شناسیم و با شناختن سهم و مسئولیت خود از همه گروه و گرایش‌های دیگر دعوت می‌کنیم که آنها نیز سهم و مسئولیت خود را در ‌این دوره تاریخی، چه کم و چه زیاد، بشناسند تا با سپردن گذشته به تاریخ، بتوانیم بر پایة اصولی که از سوی بیشتر سازمان‌ها و گرایش‌ها از مدت‌ها پیش اعلام شده برای ساختن یک جامعة مدنی بر ویرانه‌های رژیم جمهوری اسلامی ‌همکاری کنیم.

«ما اکنون به جائی رسیده‌ایم که دیگر لازم نیست به نام نگهداری یگانگی و یکپارچگی ملی از تمرکز دفاع کنیم؛ یا دمکراسی را به نام توسعه زیر پا بگذاریم؛ یا از نفی سُنت‌ها به نام تجدد، به نفی تجدد به نام سُنت‌ها بیفتیم؛ یا رشد اقتصادی را فدای عدالت اجتماعی یا برعکس سازیم.»

در نخستین کنگره سازمان (واشنگتن / دسامبر ۱۹۹۶) «پیام سازمان مشروطه‌خواهان ‌ایران به نیروهای ملی و آزادیخواه» یک بار دیگر بر آمادگی ما به همرأی شدن با دگراندیشان تأکید کرد (ما احتمالاً نخستین گروه سیاسی هستیم که دگراندیش را وارد واژگان فارسی کرده‌ایم) و طرح حکومت‌های محلی را برای حل مسائل قومی ‌ایران پیش‌نهاد. در‌ این قطعنامه بود که «انتخابات آزاد با شرکت همه و در شرایط انحلال نهادهای سرکوبگری رژیم و نظارت بی‌طرفانه، نقطة پایانی و نتیجة منطقی» استراتژی پیکار سیاسی مردمی‌اعلام شد.

دو سال بعد، کنگره پس از دوم خرداد (برلین ۱۹۹۸) که نام سازمان قبلی را به حزب مشروطه‌ ایران تغییر داد، جز گسترش دادن، نظریاتی که از همان نخستین سال‌ها اعلام شده بود و امروز گفتمان جریان اصلی جامعة ‌ایرانی است، وظیفه‌ای برای خود نیافت و به همین ترتیب کنفرانس‌های اروپائی و آمریکایی متعدد حزب که در ‌این سال‌ها برگزار شده‌اند.

برای کسانی که تحولات نیروهای مخالف را در بیرون دنبال کرده‌اند، شاید نیاز به یادآوری نباشد که سازمان آن روز و حزب امروزی در هر پیچ‌ این راه دشوار، با چه حملاتی از درون و بیرون روبرو بوده است و چندبار به دلیل ‌ایستادگی بر مواضع خود، به مبارزات تلخ درونی و انشعاب‌ها دچار آمده است و دگراندیشان به فراخوان‌های پیاپی آن، چه پاسخی داده‌اند.

 اکنون بهتر می‌توان دید که دست‌کم ما به موج سواری نیامده‌ایم ــ هر چند به راه درست درآمدن، به هر دلیل و در هر زمان باشد، عیبی نیست و به حال پیکره سیاسی body politic سودمند است، اما آن دوست خرده‌گیر در یک جا حق دارد. ما از بیست سال پیش موجی را دیدیم که پیش می‌آمد و برجای درست ‌ایستادیم تا بسوی ما آمد. ما زودتر از بسیاری، برآمدن عصر تازه‌ای را بر ویرانه گذشته دیدیم و خود را برای آن آماده کردیم. خوشبختی ما در ‌این بوده است که چندان دیر ماندیم که اکنون می‌توانیم نخستین پرتوها را در افقی که آن اندازه تیره می‌نمود، ببینیم. موسی وقتی گام بر راه گذاشت می‌دانست که سرزمین موعودی هست ولی خود، آن را ندید. ما رهروان بیشمار آن سرزمین موعودی که مردمان در آن بتوانند مانند انسان، و نه دیوان و ددان، در کنار یکدیگر زندگی کنند، می‌دانیم که چنان ‌آینده‌ای هست و بسیاری از ما آن را خواهند دید.

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / پیکار‌ها و نوآوری‌های مشروطه نوین

 

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

 

پیکار‌ها و نوآوری‌های مشروطه نوین

‏‏‏هشت سالی پیش کوشش جدی برای سازمان دادن به طیف سلطنت‌طلب در اجتماعات ایرانی بیرون آغاز ‏شد. این طیف با گستردگی و ظرفیت‌های‌ش کمتر از دیگران نیاز به سازمان یافتن نداشت و لی چه به سبب ‏ابعاد بزرگ خود، و چه به دلیل نداشتن تجربه کار حزبی، با مشکلاتی بیش از بسیاری گرایش‌های دیگر ‏روبرو بود که بقایای روابط تشکیلاتی خود را به بیرون آورده بودند.

در نخستین سال‌های حکومت اسلامی ‌و مدت‌ها پس از آن همه گروه‌ها و گرایش‌های سیاسی تبعیدی در همان فضای ناسالم ‏دوران انقلاب بسر می‌بردند. رژیم انقلابی، آنان را به یکسان از میهن رانده بود و در کشورهای خارج و ‏در زیر قوانین دمکراتیک سرزمین‌های متمدن‌تر به همزیستی محکوم‌شان کرده بود. اما شکست و تبعید اگر ‏هم تغییری در آنان داده بود تنها بر حق بجانبی‌شان افزوده بود. هرکدام با دشمنی و تلخی بیشتر درپی انتقام ‏و پاک کردن حساب‌ها بودند و رژیم آخوندی برای بیشترشان دشمن شماره یک نمی‌بود. آنها با احساس تاسف تمام نمی‌‏توانستند مانند ایران یکدیگر را بزنند و بگیرند و بکشند و در بیرون ناگزیر بودند به حملات زبانی وترور شخصیت، ‏و خشونت گاهگاهی خرسند باشند.‏

در میان تبعیدیان، سلطنت‌طلبان که “بالاتر نشسته بودند و استخوانشان سخت‌تر شکسته بود” از همه ‏تلخ‌تر و سردرگم‌تر بودند. نیاز روانشناسی‌شان آنها را بیش از دیگران قربانی افسانه پردازی‌های توطئه ‏اندیشان می‌کرد. این خودشان نبودند که چنان کوتاهی‌ها و زیاده‌روی‌هائی داشتند و به آن آسانی خود و کشور ‏را در پای یک انقلاب نالازم ریخته بودند. دنیا بود که از ترس، از حسادت، چنان بلائی برسرشان آورده ‏بود. ده ساله نخستین حکومت اسلامی ‌را در آرزوی بیهوده بازگشت دو ماه و دو سال دیگر سپری کرده ‏بودند و هزار هزار رها می‌کردند و زندگی‌های‌شان را باز می‌ساختند. اگر امیدی در میانشان مانده بود، ‏نادری و شاه اسماعیلی می‌بود که یک تنه مبارزه را به سامان رساند و تبعیدیان را به جهان گم کرده‌شان باز ‏گرداند. انقلاب اسلامی ‌از پایه تکان‌شان داده بود ولی عبرتی بیش از این نداشت که بار دیگر اگر دست‌مان ‏رسید می‌دانیم با مخالفان چه کنیم. تقریبا همه آنها در پناه نظریه‌های توطئه هیچ ضرورتی به بازاندیشی موقعیت خود‏، همچنان که بردوش گرفتن بار مبارزه، احساس نمی‌کردند. چنانکه در بیشتر موارد پیش می‌آید ضربه ‏شکست، آنها را بیشتر به گریز از مسئولیت‌های آن و انداختن‌ش به گردن دیگران کشانده بود.‏

سازمان دادن این بخش مخالفان با افرادی عموما در چنان حال و هوا، و در اوضاع و احوالی نامساعد به ‏حال یک حرکت خودجوش سرگرفت و نخستین پیکار در همان مرحله پیش آمد. هواداران پادشاهی به یک ‏سازمان سلطنت‌طلب دیگر، هرچند بزرگ‌تر، نیاز نمی‌داشتند. آنها اگر می‌خواستند در آینده ایران سهم ‏در خورشان را داشته باشند بایست از جهان‌بینی و برنامه خود آغاز می‌کردند. مشکل اصلی‌شان همان ‏رویکرد atitude به سلطنت‌طلبی و اشتباه گرفتن‌ش با مشروطه خواهی می‌بود. زمان سلطنت‌طلبان به ‏پایان رسیده بود و خود نمی‌دانستند.

این تفاوت میان سلطنت‌طلبی و مشروطه‌خواهی، اساس یک جنبش فکری بود که از همان یک دو ساله پس ‏از انقلاب به عنوان مشروطه نوین آغاز شد. مشروطه‌خواهان و سلطنت‌طلبان در همان انقلاب مشروطه ‏از هم جدا شده و حتا با هم جنگیده بودند. اما پس از انقلاب بود که فاصله میان آنها را می‌شد نمودار کرد؛ ‏زیرا تنها در اوضاع و احوال پادشاهی در تبعید بود که می‌شد در این مقولات اندیشید. بازگشت به پیام ‏مشروطه‌خواهان که پیام ناسیونالیسم و تجدد و توسعه سیاسی و اجتماعی و نوسازی فرهنگی بود و پادشاهی ‏را از نو تعریف می‌کرد، برای ایران پس از فاجعه جمهوری اسلامی ‌نه تنها باربط و لازم بود بلکه تازگی ‏داشت. از جنبش مشروطه‌خواهی به اضافه درس‌ها و آموخته‌های این صدساله هنوز بسا چیزها می‌توان ‏برای اکنون و آینده ایران گرفت. مشروطه با پادشاهی استبدادی نمی‌خواند و اگر پادشاهی استبدادی از ‏انقلاب شکست خورده بود، مشروطه پادزهر جهان‌بینی و برنامه سیاسی ارتجاعی آخوندی به شمار می‌رفت. ‏

بازنگری انتقادی گذشته خود که مشروطه‌خواهان، بسیار پیش و بیش از هرگرایش سیاسی دیگر بدان ‏دست زدند آثاری ژرف و پردامنه داشت؛ یک عادت ذهنی در آنها جاگیر کرد که پیوسته در بدیهی‌ترین ‏پبش فرض‌ها شک کنند؛ و آنچنان اعتبار و یکپارچگی ‏integrity‏ اخلاقی و انتلکتوئل به آنان داد که از آن پس ‏نگذاشت در هیچ زمینه کوتاه بیایند یا به انحراف کشانده شوند. ژرفای دشمنی و کینه‌ای که مشروطه‌خواهان نوین در هرجا و بیش از همه در لایه گسترده سلطنت‌طلب، به سبب اختلاف آشکار در زمینه‌های ‏سیاسی و فرهنگی و اخلاقی، به سالیان دراز با آن روبرو بوده‌اند سرچشمه یک نیروی معنوی شد که به ‏سهم خود، درکنار عوامل دیگر به سالم‌تر کردن سیاست کمک کرد. ملاحظه همفکران و پیروان، ترس از ‏دست دادن حوزه نفوذ سیاسی، و آنچه روانشناسان فشار همگنان می‌نامند، برای نخستین‌بار از سوی یک ‏گرایش سیاسی بدور انداخته شد. در سازمان دادن گروه بندی سیاسی تازه هیچ امتیازی به زیان یکپارچگی ‏سیاسی و اخلاقی داده نشد. اگر اختلاف بنیادی پیش آمد از پرده بیرون افتاد ــ پیامدهای‌ش هرچه می‌بود.‏

سازمانی که با این نگرش تازه، با رویاروئی بجای سازش موقتی، پدید آمد کوچک‌تر از آن شد که می‌توانست؛ ‏ولی پابرجائی بیشتر یافت. یکدستی ایدئولوژیک و پرهیز از عوامفریبی اگرچه به بهای سنگین، بدان ‏اقتداری داد که جایگاه‌ش را در آینده ایران تضمین می‌کند. هنگامی‌که در کنگره سال ١٩۸۸، سازمان ‏مشروطه‌خواهان ایران به یک حزب راست میانه، به حزب مشروطه ایران، تحول یافت کسی آن را صرفا ‏از مقوله تغییر نام نشمرد. کارکرد شش ساله پیش از آن، نبردهای درونی و جدل‌های بیرون و انشعاب‌ها، حزب تازه‌ای را که برخلاف گروه بندی‌های مهم دیگر از صفر در بیرون ایران روئیده است یک عنصر ‏دیرپای سیاست‌ ایران گردانیده بود.

***

دومین پیکار در جریان تحریم نفتی امریکا (لایحه داماتو) پیش آمد. تا آن زمان عموم مخالفان از انزوا و ‏تحریم رژیم اسلامی ‌دم می‌زدند. پیشینه افریقای جنوبی و اصرار کنگره ملی افریقائی بر تحریم رژیم ‏آپارتاید نشان داده بود که تحریم بین‌المللی با همه کاستی‌هایش چه سلاح سیاسی مهمی ‌است. اما هنگامی‌‏ که در ١٩٩۶ حکومت امریکا به دلایل خودش و بی ارتباط به نظر مخالفان رژیم، تحریم جزئی سال ١٩۸۶ ‏جمهوری اسلامی ‌را با لایحه داماتو تکمیل کرد غوغای بزرگی از همه سو برخاست. چپگرایان و جبهه ‏بی شکل “ملیون” آن تحریم را به عنوان مقدمه یک ۲۸ مرداد دیگر محکوم کردند؛ دیگران، در میان غمخواران ‏رژیم، آن را تا تجاوز به استقلال ایران رساندند؛ و همه به حال مردم ایران دل سوزاندند که دود تحریم به ‏چشمشان خواهد رفت. جز حزب دمکرات کردستان ایران که اعلامیه‌ای در پشتیبانی تحریم داد و دیگر به ‏یادش نیفتاد، سازمان مشروطه‌خواهان ایران تنها گروهی بود که در میان حملات و اتهامات از هر سو ‏تحریم را لازم شمرد و آثار منفی آن را بر رژیم، و نه بر مردمی‌که پیش از آن نیز در تیره روزی بسر می‌‏بردند، پیش‌بینی کرد.

تحریم جمهوری اسلامی ‌درگذر زمان، و همراه با رای دادگاه میکونوس که انزوای رژیم را به حدود ‏تحمل ناپذیر رسانید، و نیز پویائی پیکار قدرت درونی جمهوری اسلامی ‌در آستان انتخابات ریاست جمهوری ‏‏١٣٧۶ / ۱۹۹۷، نقش قاطع خود را ایفا کرد؛ و روند اقتصاد ایران در این سال‌ها و روشن شدن ابعاد چند ‏ده میلیاردی بدهی‌های خارجی دوره رفسنجانی ــ سال‌هائی که درآمد نفتی ایران پاره‌ای از بالاترین ‏رکوردها را بدست آورد ــ نشان داد که تحریم، اساسا یک فشار لازم سیاسی بوده است و اثر چندان بر اقتصاد ‏ایران نداشته است. نبود هیچ احساس ضد امریکائی در مردم ایران بیشتر ثابت کرد که دودی هم اگر بوده به ‏چشم مقاماتی رفته است که از تاراج بیشتر بازماندند. بستگی یافتن نسبی بهبود مناسبات خارجی ایران، ‏چه در زمینه دیپلماتیک و چه در زمینه اقتصادی، به پیشرفت دمکراسی و حقوق بشر ــ تا جائی که در بحران ‏پیش از گشایش مجلس عاملی مهم در جلوگیری از کودتای حزب‌الله بود ــ بزرگ‌ترین پیروزی مبارزه در ‏عرصه بین‌المللی بوده است و سهم نیروهای مخالف از چپ و راست در آن فراموش کردنی نیست. درآمدن اکثریت ‏مجلس از دست نیروهائی که رفسنجانی آنها را نمایندگی می‌کند و افتادن‌ش به دست نیروهائی که با خاتمی‌‏ یکی شناخته می‌شوند آشکارا عامل قطعی بود. وضع حقوق بشر در ایران به بدی همیشه است اما دست کم ‏دیگر مجلسی نیست که چنان قانون مطبوعاتی را بگذراند.

پیکار تحریم ابعاد کوچکی داشت ولی سازمانی را که تسلیم عوامفریبی، آنهم بی نتیجه، نشده بود بر پاهای ‏خود استوارتر کرد و در پیکاری که اندکی پس از آن در گرفت به یاری آمد. سازمانی که هرجا توانست از ‏فشار اقتصادی و دیپلماتیک بر رژیم اسلامی‌ و واداشتن‌ش به رعایت حقوق بشر دفاع کرد و همچنان می‌کند ‏به آسانی بیشتری توانست میان آنچه در جمهوری اسلامی‌ یک هماورد آینده خواهد بود، یعنی جبهه ‏اصلاحگران، و آنچه برای مصالح ملی ما کشنده است، یعنی مافیای سیاسی ـ مالی، تفاوت بگذارد.

انتخابات ریاست جمهوری سه سال پیش که سرفصل نوینی در تاریخ جمهوری اسلامی ‌بود و تغییرات ‏بسیاری را در استراتژی و تاکتیک‌های همه دست درکاران ایجاب کرد بر دو گروه آسان‌تر افتاد. نخست ‏مسالمت جویانی که از همان ریاست جمهوری رفسنجانی دل به میانه‌روی و عملگرائی او بستند و با این ‏استدلال که نظام سیاسی رو به اصلاح دارد و نمی‌باید کار را به برخورد رساند، از مبارزه فعال کنار ‏کشیدند. انتخابات ٧۶ / ۹۷ ریسمان نجاتی بود که یک استراتژی بی‌اعتبار شده دربرابر واقعیت میکونوس را ‏از آب بیرون کشید. برای آنان هیچ دست بردنی در رویکرد و شیوه‌های‌شان لازم نیامد؛ اگر هم تغییری ‏روی داد در جهت خواست بازگشت به ایران بود که اکنون به بحث پذیرفتن قانون اساسی ولایت فقیه و التزام ‏بدان رسیده است و می‌باید امیدوار بود به آنجاها نکشد.

گروه دوم اعضای سازمان مشروطه‌خواهان ایران آن روز بودند که در دوم خرداد تحقق استراتژی دیرین ‏خود را دیدند و یک‌بار دیگر خود را تنها یافتند، از همه سو زیر حملات و اتهامات. آن استراتژی که از ‏همان آغاز کار زیر عنوان استراتژی پیکار سیاسی مردمی ‌اعلام شده بود دگرگونی را در توان جامعه ایران ‏می‌دانست و مبارزه درون و بیرون را از هم جدا نمی‌خواست و برای گشاده شدن سیاست ایران، که به ‏معنی قدرت بخشی به مردم است، و رساندن دست بیرون به درون تلاش می‌کرد. میانه‌روی رفسنجانی (به معنی پخش کردن منابع ملی در میان خانواده‌های مافیا) و عملگرائی او (به معنی بازکردن اقتصاد بر ‏گروه‌های بیشتری از مدعیان پرقدرت، و بستن هر راه گشایش سیاست) آنها را فریب نمی‌داد. آنها تار ‏عنکبوتی را که رفسنجانی با تقویت یک شبکه بهم پیوسته منافع مالی ـ سیاسی، و متکی به وحشیانه‌ترین شیوه‌های سرکوبگری ــ به تیر بستن مردم با هلیکوپتر، و راه انداختن جوخه‌های ترور از روی الگوی ‏دیکتاتوری‌های امریکای لاتین ــ بر گرد جامعه و نظام سیاسی می‌کشید می‌دیدند. ‏

از نظر آنان پس از دوم خرداد جز تغییری در تاکتیک لازم نمی‌بود. تا پیش از آن می‌شد همه دستگاه ‏حکومتی ایران را به یک چشم نگریست. پس از آن همان تمایزی که مردم ایران در میان”اپوزیسیون” ‏رسمی، یعنی بخشی از حکومت، با بدنه اصلی قدرت می‌گذارند لازم آمد. تاکید بر عوامل جامعه شناختی ‏و بی‌اعتمادی به توطئه بافی، آنها را به آسانی از اکثریت کاهنده‌ای در بیرون که می‌گفت همه تحولات ‏سیاست ایران بیش از ترفندی برای گمراه کردن دیگران نیست جدا می‌کرد. در تحلیل آنها از همان فردای ‏پیروزی انقلاب، نیروی روز افزونی بر ضد جهان‌بینی و گروه حاکم اسلامی ‌بسیج می‌شد. تا دوم خرداد مبارزه آن بیشتر منفی و غیر فعال بود، و شورش‌های گاهگاهی که در خون خفه می‌شدند. از آن پس ‏مرحله منفی پایان یافت و مرحله فعال، پشتیبانی کمابیشِ یک بخش از حکومت در برابر بخش دیگر آن، بدان‌گونه که در ‏استراتژی پیکار سیاسی مردمی ‌پیش‌بینی شده بود، درگرفت که همچنان ادامه دارد ‏و به تجربه ایران حالت یگانه آن را بخشیده است. اما اقلیتی نیز که از اواخر دهه هشتاد به انتظار چنین ‏تحولاتی بود، هر چند به امید گمراه رهبری رفسنجانی، مشروطه‌خواهان را محکوم می‌شمارد زیرا با ‏همه اینها در پی سرنگونی رژیم هستند.

پاسخ به آنها که تفاوتی درکار نمی‌بینند آسان است: کسی در ایران با آنها هم عقیده نیست. روزگار، آنان ‏را در تبعیدگاه‌های دور دستشان رها کرده است. هر روز در ایران اتفاقاتی می‌افتد که برای همه جز آنها ‏پر معنی و گاه باور نکردنی است. میلیون‌ها تن آگاهانه پیاپی رای می‌دهند و واقعیت‌های تازه‌ای بوجود می‌‏آورند. هیچ کس ــ و بطور روزافزون در بیرون نیز ــ به یاد این کسان نمی‌افتد. بیست سال در جهان خود ‏زیسته‌اند، بیست سال دیگر نیز می‌توانند بزیند. ایران چیز دیگری شده است و دارد باز چیز دیگری می‌‏شود. می‌توان این همه را نادیده گرفت و همچنان به دشمن و دوست “سقط گفت و نفرین و دشنام داد.” به آنها ‏نیزکه اصلاح تدریجی را در برابر سرنگونی می‌گذارند می‌توان گفت که سرنگونی تدریجی هم در جهان ‏روی می‌دهد؛ و اصلا هنگامی‌که یک نظام سیاسی، یک حکومت، از پایه با یک جامعه تضاد دارد هر ‏اصلاحی که با بنیادها سروکار داشته باشد در جهت سرنگونی است. هیچ لازم نیست تا سخن از سرنگونی ‏آمد به یاد خونریزی و هرج و مرج بیفتند. ‏

کسانی که در میان دوگروه ایستاده‌اند ــ گروهی که هیچ اختلافی میان پیش و پس از دوم خرداد نمی‌بینند و گروهی ‏که آماده بازگشت به ایران شده اند ــ اگر به اصول و هدف‌های خود وفادار باشند و همراه مردم، این جماعات ‏انکارناپذیری که از شخصیت‌ها و روزنامه‌ها و برنامه‌های معینی نه یک بار و دوبار و نه یک سال و دو سال ‏پشتیبانی می‌کنند، در پایان بهترین موقعیت‌ها را خواهند داشت زیرا بیشترین کمک را به مبارزه مردمی‌ کرده‌‏اند. آنها در واقع هم اکنون نیز بهترین موقعیت‌ها را دارند. اصالت پیکار و مخالفت را نگهداشته‌اند، ‏اصول‌شان دست نخورده است، و انتظارات و پیش بینی‌های‌شان درست در می‌آید. هنوز مانند بقیه راه ‏درازی در پیش دارند ولی راه را می‌شناسند و می‌دانند دارند چه می‌کنند.‏

***

گشاده بودن بر واقعیات و واردکردن انصاف در پیکار سیاسی سودمندی‌های فراوان دارد. یکی از آنها ‏آمادگی بیشتر برای راه آمدن با زمان است. مشروطه‌خواهان صد سال پیش سرشار از ایده‌ها و راه‌حل‌ها ‏برای موقعیت تازه جامعه ایرانی بودند که سده بیستم مانند آواری برسرش فرود آمده بود. امروز ما با همان ‏وضع در ابعاد سده بیست و یکمی‌اش روبروئیم و می‌باید طرح مشروطه‌خواهی را پیش‌تر ببریم. تا اینجا ‏مشروطه‌خواهان نوین گذشته از حمله مستقیم‌تری به قلب مساله توسعه در ایران، یعنی چیرگی تفکر دینی، بحث را در دو زمینه مهم فراتر برده‌اند: نخست مساله عدم تمرکز و حقوق اقوام ایران در چهارچوب ‏یگانگی ملی و یکپارچگی ایران؛ و دوم پایان دادن به مقوله جرم سیاسی به عنوان ریشه خشونت در سیاست.‏

طرح حکومتهای محلی که در کنفرانس ١٩٩٧ فرانکفورت توصیه و در کنگره ١٩٩۸ برلین تصویب شد ‏میان حاکمیت ‏sovereignty‎‏ و حکومت ‏government‎‏ از یک سو و حکومت مرکزی و حکومت متمرکز از سوی ‏دیگر تفاوت گذاشت. حاکمیت تقسیم پذیر نیست زیرا به معنی استقلال است، ولی حکومت را می‌توان و ‏می‌باید میان مرکز و استان‌ها و شهرها و روستاها هر کدام به فراخور خود تقسیم کرد؛ زیرا حکومت به ‏معنی اداره امور است و هر تقسیم‌بندی جغرافیائی حق دارد امور مربوط به خود را با ارگان‌های انتخابی ‏خود اداره کند و دمکراسی و توسعه نیز چنین تقسیمی ‌را در حکومت و اداره ایجاب می‌کند. بهمین ترتیب ‏غیرمتمرکز کردن حکومت به معنی از میان بردن حکومت مرکزی نیست و بویژه در موقعیت ایران یک ‏حکومت مرکزی نیرومند و دمکراتیک برای توسعه همه سویه کشور اهمیت حیاتی دارد. در طرح ‏حکومت‌های محلی تعیین حدود هر منطقه به رای مردم آن واگذار شده است. طبیعی است که با تعهد مشروطه‌خواهان نوین به اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های آن (حقوق فرهنگی و مدنی افراد متعلق به اقلیت‌های مذهبی و اقوام) ‏مسئله‌ای از این نظرها به جای نمی‌ماند.‏

پایان دادن به مقوله جرم سیاسی یک نوآوری دیگر بود که در کنفرانس ١٩٩٩ رتردام توصیه شد و امید ‏است در کنگره نوامبر آینده به تصویب رسد و تا نتیجه منطقی آن پیش برده شود. با این موضع گیری، ‏پیکار با جمهوری اسلامی ‌از قلمرو انتقام‌جوئی وکینه‌کشی بیرون می‌آید؛ سیاست در ایران از آفت “وندتا” ‏یا خونخواهی رها می‌شود؛ و جامعه مدنی آینده ایران از آسیب اندیشه‌ها و روش‌های افراطی بدور می‌ماند. معنی واقعی ردکردن جرم سیاسی، پایان دادن به خشونت در سیاست است، و بیرون بردن‌ش از قلمرو ‏مذهبی حق و باطل. زیرا تنها با قائل شدن به حق و باطل در عمل سیاسی است که مفهوم جرم سیاسی پیدا ‏می‌شود. در سیاست حق و باطل وجود ندارد. آنچه امروز درست به نظر می‌رسد فردا ممکن است ‏نادرست درآید، یا شناخته شود. اگر کسان به دلیل عقاید سیاسی خود یا تصمیم‌های سیاسی که می‌گیرند، ‏از جمله قبول مسئولیت سیاسی، قابل مجازات نباشند دیگر نمی‌توان دادگاه انقلاب برپا کرد یا به پاکسازی ‏پرداخت. دیگر زندانی سیاسی معنی نخواهد داشت. عمل سیاسی، هرچه باشد و هر چه هم برای کسانی یا ‏حتا اکثریتی ناپسند باشد، جرم نیست و قضاوت آن با افکار عمومی ‌و در برابر صندوق‌های رای خواهد بود. ‏کسی که تصمیم سیاسی درستی نگرفته است رای نمی‌آورد و مجازات‌ش هم جنائی نیست. همین و بس.

آنچه می‌ماند جرائمی ‌است که افراد در زندگی عمومی‌ خود مرتکب می‌شوند: دزدی اموال عمومی، ‏آدمکشی و شکنجه، و آنچه که به نام جنایات برضد بشریت شناخته شده است و در سطح بین‌المللی پیگرد ‏می‌شود. این جرائم از سوی مسئولان و مقامات سیاسی و حکومتی، به همان گونه که جرائم آنان به عنوان ‏شهروندان ساده، در دادگاه صلاحیت‌دار قابل پیگرد است. منتها شرایط ویژه ایران، مقایسه‌ای را با ‏افریقای جنوبی بدر آمده از کارزار آپارتاید و دادگاه حقیقت آن، قابل توجیه می‌سازد. برای کشور ما که از ‏هشت دهه جنگ سیاسی ـ مذهبی در جامه حق و باطل رنج می‌برد و هر صفحه تاریخ‌ش با خشونت پوشیده ‏است، کدام اولویت خواهد داشت: پاک کردن حساب با شکست خوردگانی که دست بسیاری‌شان به جنایات ‏برضد بشریت و دزدی اموال عمومی ‌آلوده است؛ یا یک‌بار و برای همیشه گسستن سلسله خونریزی و ‏خشونت سیاسی، حتا به نام عدالت؟ این موضوعی است انباشته از تندترین هیجانات و سوزان‌ترین عواطف ‏که می‌باید بیشتر در آن اندیشه کرد.‏

 ــــــــــــــــــــــــــــــ

  ژوئن ۲۰۰۰

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / در راه یک جایگزین تمام عیار

 

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

 

در راه یک جایگزین تمام عیار

به همه دوستان دور و نزدیک که امروز بخت دیدارشان نصیبم شده است درود می‌گویم. این گردهمایی‌های دو سال در میان ما که از سال ۱۹۹۴ آغاز شده است فرصتی بیش از بررسی کارکرد گذشته و تصمیم‌گیری دربار آینده این حزب است. در این کنگره‌ها و نیز در کنفرانس‌هایی که سالی یک یا دو بار در آمریکا و اروپا داریم همه موقعیت ایران، از گذشته تا اکنون و آینده‌اش، خود را به ما عرضه می‌کند و به فراخور ظرفیت سیاسی و فکری ما چاره جویی‌ها و روشنگری‌ها می‌طلبد.

در مراحل شکل‌گیری و جاافتادن این حزب که تا ۱۹۹۸ کشید و ما چند بار پوست انداختیم طبعاً بیشتر توجه ما به خودمان و مسئله حیاتی تشکیلاتی بود ــ حیاتی از آن جهت که هویت و آینده حزب به آن بستگی داشت. (من نمی‌دانم جاندارانی که پوست می‌اندازند مانند ما درد هم می‌کشند یا نه؛ ولی اطمینان دارم که در پوست تازه خود بسیار احساس بهتری دارند) ــ ولی در دوساله گذشته ما سبکبارتر می‌رویم و از کنفرانس‌ها تا کنگره‌ها، گردهمایی‌هایمان معنی واقعی خود را یافته‌اند و جایگاهی برای اندیشیدن درباره حزب و مبارزه و ایران شده‌اند. امروز می‌خواهم کمی ‌به ماهیت حزبی که ما هستیم، حزبی در بیرون ایران و از ایرانیان تبعیدی ولی نه با روحیه تبعیدی، بپردازم و از اینجا آغاز کنم. این در تبعید بودن ولی نه تبعیدی بودن را ما سال‌هاست داریم در اندیشه و عمل می‌ورزیم و زمان‌ش رسیده است که آن را به صورت منظمی ‌بیان کنیم.

ایرانیان یکی از بزرگترین اجتماعات تبعیدی جهان و در بالاترین سطح چنین اجتماعاتی هستند؛ و از نظر دسترسی به سرزمین مادر، هیچ اجتماع تبعیدی دیگری به آنها نمی‌رسد. جز معدودی از آنان بقیه هرگاه بخواهند می‌توانند به ایران بروند یا بازگردند. آن اقلیت کوچک که از ایرانِ زیرِ حکومتِ آخوند دل کنده است در اجتماع بیرون نیز حالت تبعیدی دارد؛ از پشتیبانی فعال آن اجتماع بی‌بهره است و گاه به حالت پاریا می‌افتد؛ کسانی که نگران گذرنامه و روادید یا اموال خود در ایران‌اند از او دست‌کم در جمع کناره می‌گیرند.

این اجتماع دوبار تبعید شده، در میان خود نیز با اختلافات و دشمنی‌ها از همه گونه دست به گریبان است. اختلاف در استراتژی یکی از کمترین آنهاست. گروه‌های گوناگون این اقلیت، باز برخلاف بیشتر اجتماعات تبعیدی، شکست‌خوردگان و پیروزمندان انقلاب هر دو را در بر می‌گیرند؛ حتا از این نظر نیز یکدست نیستند. دشمنی‌های سال‌های انقلاب و پیش از انقلاب بر خشم و نامرادی شکست در انقلاب افزوده شده است. گذشته‌ها جایی بزرگ، گاه بزرگ‌تر از اکنون و آینده، یافته‌اند.

گردآمدن این عوامل، اجتماع تبعیدی یا طبقه سیاسی ایران در بیرون را دارای ویژگی‌هایی می‌سازد و به حالتی در می‌آورد که من سال‌ها پیش به آن عنوان جهان محدود و به خود مشغول تبعیدیان نام دادم و به نظرم گویای همه آن ویژگی‌هاست. منظورم نگرش و روحیه افرادی است که به سبب دورافتادگی خود از صحنه اصلی، بیشتر به صحنه کوچک سیاست‌های تبعیدی سرگرم‌ند و توفان‌های‌شان در فنجان‌های‌شان به ناچار کوچک است، چون نمی‌خواهند زمینه‌های مشترکی بیابند، ولی کمتر متوجه این کو‌چکی می‌شوند ــ افرادی که بیش از جمهوری اسلامی ‌به یکدیگر می‌پیچند و بیش از مردم ایران نگران پیرامونیان خود هستند.

ما زودتر از بسیاری دیگر خود را از عوالم تبعیدی بیرون آوردیم. با پاسخ ندادن به دشنام‌ها و اتهامات؛ با خویشتنداری در روشنگری دروغ‌ها و سوءتفاهم‌ها؛ و بیش از همه با برگرفتن نگاه خود از بیرون و دوختن‌ش به درون، به پیکار خود آزادی و وسعت دیدی دادیم که نگذاشت هیچ‌گاه از مبارزه اصلی، از مبارزه مردم، دور بیفتیم. برای ما آسان می‌بود که به رعایت «افکار عمومی» هواداران پراکنده و بی‌‌شمار‌‌مان، پایین‌ترین مخرج مشترک و آسان‌ترین مواضع را بیگریم ـ مواضعی که بیش از همه در بازار روز خریدار می‌داشت ـ ولی بیش از یک بار دیدیم که افکار عمومی ‌بیرون می‌تواند زیر تأثیر سیاست‌های تبعیدی، موقتاً به بیراهه برود. ما به امید باز براه آمدن افکار عمومی ‌بیرون، که همواره برآورده شده است، به دنبال خواست مردم در ایران رفتیم، اما به محدودیت ناگزیر آن نیز تسلیم نشدیم. آزادی عمل و اندیشه خود را که بزرگ‌ترین مزیت زندگانی تبعیدی است نگهداشتیم. این سیاست در سه چهار ساله گذشته که حرکت قطعی را در پیکار آزادی خواهانه مردمی ‌آغاز کرد و اکنون وارد مراحل تعیین کننده خود می‌شود بهترین آزمایش خود را داده است. ما از پیکار مردمی ‌واپس نیفتادیم و به سهم خود آن را پیش‌تر بردیم.

یک سودمندی دیگر کنار گرفتن از روحیه و سیاست‌های تبعیدی، در آوردن ما از یک سازمان صرف مخالف رژیم به یک جایگزین تمام عیار جمهوری اسلامی‌ ــ یکی از جایزگزینان احتمالی آن ــ بوده است. این فرایند که از کنگره دوم (برلین، ۱۹۹۸) و تغییر نام سازمان مشروطه خواهان ایران به حزب مشروطه ایران، یک حزب راست میانه، آغاز شد در این دو ساله بسیار پیش رفته است و امیدوارم ما در دو روز آینده بتوانیم آن را پیش‌تر ببریم. کنفر انس امریکائی سال گذشته در لوس آنجلس بر این تأکید کرد که حزب تنها در زمینه سیاسی فعالیت ندارد؛ به جبهه فرهنگی و فلسفی همان اندازه اهمیت می‌دهد و در پی تابوزدایی از همه اعتقادات و ارزش‌های جامعه ایرانی، و دگرگونی فرهنگی آن است. قرار دادن مسئله تجدد، که پیش از همه مربوط به عرصه فرهنگ است، در بالاهای برنامه کار حزب نه تنها بیش از همه به مشروطه‌خواهان می‌برازید، دعوی حزب را بر جایگزینی نظام حکومتی و نیز جهان‌بینی رژیم استوارتر گردانید. رویارویی ما با جمهوری اسلامی ‌با بقایای فرهنگی است که جهان را از پشت منشور مذهب می‌نگرد. ما جدایی دین از حکومت را از یک شعار خشک بدر آوردیم و به اصل مسئله یعنی چیرگی تفکر مذهبی بر امر عمومی، بر اندیشه سیاسی، پرداخته‌ایم. ما بحث آزاد را به همه جنبه‌های دین، همچنان که فرهنگ ایرانی را ــ همه آنچه به غلط با هویت ملی ما آمیخته می‌شود ــ برای نوسازی جهان‌بینی و به زبان دیگر، فرهنگ و ارزش‌های جامعه ایرانی در کنار پیکار سیاسی دنبال می‌کنیم.

گام‌های مهم بعدی در دو کنفرانس اروپایی رتردام (اکتبر ۹۹) و مونستر (اوت ۲۰۰۰) برداشته شد. به عنوان نخستین فرا آمد آزاد کردن اندیشه از تفکر دینی، کنفرانس مونستر توصیه کرد که حزب پایان دادن به مقوله جرم سیاسی را اعلام کند. جرم، امری در قلمرو منطق نیست و آنچه را که درست نیست در بر نمی‌گیرد. جرم در قلمرو حق است، زیر پا گذاشتن حق است. اما سیاست اساساً امری است در قلمرو درست و نادرست. اعتقاد سیاسی، تصمیم‌گیری سیاسی یا گرفتن مقام سیاسی ممکن است درست یا نادرست باشد ولی به خودی خود حقی را زیر پا نمی‌گذارد. تنها در رژیم‌های مذهبی یا شبه مذهبی ایدئولوژیک است که اعتقاد یا عمل سیاسی؛ داشتن یا نداشتن یک عقیده و گرفتن یا نگرفتن مواضع سیاسی به خودی خود حق یا باطل قلمداد می‌شود. تفکر غیرمذهبی، در امر عمومی‌ حق و باطل نمی‌شناسد. افراد ممکن است در مقام سیاسی سوءاستفاده کنند یا دست به جنایات بر ضد بشریت بزنند یا جرائم و خلاف‌های دیگری از آنها سرزند و در آن صورت پیگرد و کیفر دادن‌شان لازم است. ولی خود مقام سیاسی یا تصمیم‌هایی که در سوءاستفاده و جنایات بر ضد بشریت نمی‌گنجد پیگرد و کیفر ندارد. اعتقادات سیاسی از هرگونه قابل پیگرد نیست و زندانی سیاسی یا پاکسازی انقلابی معنی ندارد.

***

باز نگری در فرهنگ ایران ناگزیر به پدیده خشونت می‌رسد که در اخلاق شخصی و به ویژه در فرهنگ سیاسی ما نمایان است. ما در همان رتردام به ریشه کنی خشونت در سیاست ایران اولویت دادیم. برچیدن مقوله‌ای به نام جرم سیاسی، یک توصیه آن کنفرانس بود؛ هواداری از لغو کیفر اعدام یک توصیه دیگر آن. به نظر ما اهمیت این موضع‌گیری‌ها برای آینده ایران کمتر از موضع‌گیری بر ضد جمهوری اسلامی ‌نیست. جمهوری اسلامی، بدترین جلوه بیماری‌های سیاسی جامعه ایرانی است که خشونت در همه صورت‌های‌ش از بدترین آنهاست. جامعه ایرانی بیست و پنج سال پیش از نظر سیاسی و فرهنگی در سطحی بود که می‌توانست انقلاب اسلامی ‌را با چنان جهان‌بینی، و حکومت اسلامی ‌را با چنان رهبرانی از مذهبی و غیرمذهبی، پذیره شود و تا سال‌ها پشتیبانی کند. می‌توانست فضای سینه زنی و قمه زنی و خون و شهادت و کشتن را بر سرتاسر سیاست و حکومت چیره سازد و انسانیت را از قلمرو عمومی ‌بیرون ببرد.

خشونت با دید مانوی حق و باطل ارتباط نزدیک دارد. مخالف، نخست از حق و حتا انسانیت عاری می‌شود و آنگاه می‌توان هر رفتاری بر او روا داشت. سرنگون کردن جمهوری اسلامی ‌بی دگرگون کردن فرهنگ سیاسی ما نیمه تمام خواهد بود. مسئله ایران تنها تورم و بیکاری و افتادن نیمی ‌از مردم به زیر خط فقر نیست. ما می‌باید خود را از چنبر خشونت بیرون ببریم تا جامعه سیاسی و سیاستی داشته باشیم که میدان نبرد مرگ و زندگی حق و باطل نباشد و بتواند به سرمشقی که ارسطو دو هزار و چهارصد سال پیش از «شهر» به معنی جامعه سیاسی می‌داد نزدیک شود: شهر تنها برای زیستن نیست؛ برای خوب زندگی کردن است. برای آن است که انسان به ظرفیت خود برای خوشبختی برسد. خوشبختی در این معنی، زندگی کردن در فضیلت است. منظور اصلی سیاست، منش خوب و زندگی خوب است.

تشکیل دادگاه حقیقت، دادگاه محکومیت بی‌کیفر، برای سران و کارگزاران و مأموریان رژیم اسلامی، از روی نمونه افریقای جنوبی، که بخش دیگری از قطعنامه کنفرانس مونستر بود برای شکستن این چنبر خشونت، یک بار و برای همیشه است. پس از سرنگونی این رژیم، که خواهد آمد، با صدها و هزاران تنی که در طول سال‌ها دست به تجاوز یا جنایات بر ضد بشریت زده‌اند چه می‌باید کرد؟ عدالت حکم می‌کند که همه آنها کیفر یابند ولی مصلحت درازمدت جامعه در آن است که در یک حرکت دراماتیک که تکان آن تا نسل‌ها احساس خواهد شد، جامعه‌ای که جز انتقام‌جویی چیزی نشناخته به ژرفای خشونتی که آن را در خود فرو برده است آگاهی یابد؛ به گناهان، اعتراف و اموال تاراج شده ملی پس گرفته شود و آنگاه گناهکار را رها کنند. انقلاب و جمهوری اسلامی ‌برای ملت ما یک «کاتارسیس» ارسطویی بوده است ـ تراژدی‌ای چنان شگرف که اثر دراماتیک آن روان را پالایش می‌دهد. ما با دانستن حقیقت و اعتراف بدان، و دور از هر آلایش کینه‌جویی، حتا به نام عدالتی که بر حق است، این پالایش را کامل خواهیم کرد.

* * *

در برلین ما خود را یک حزب راست میانه اعلام کردیم و اصولی که در منشور حزب آمده است با برنامه سیاسی راست میانه سازگاری دارد. ولی خود برنامه سیاسی زیرعنوان «حزبی برای اکنون و آینده ایران» در مونستر طرح شد که از ریشه‌های تاریخی حزب آغاز می‌کند. این بیان نامه‌ای است که رئوس برنامه ما را برای ایران پس از جمهوری اسلامی‌ و استراتژی ما را برای رسیدن به چنان مرحله‌ای در بر دارد. برنامه کشورداری ما در مرحله کنونی نه می‌تواند نهایی باشد و نه لزومی ‌به رفتن در جزئیات آن است. با اینهمه «بیان نامه» در عین گستردگی، تفصیلی‌ترین سندی است که در این زمینه تاکنون انتشار یافته است. برنامه‌ای است که بی‌باکانه به آینده می‌نگرد و برگرفته از بیش از یک سده تلاش ملی ما در راه تجدد، و تجربیات دویست ساله کشورداری و ایدئولوژی‌های گوناگون در جهان است.

ما می‌خواهیم جهانگراییglobalisation را با ناسیونالیسم، اقتصاد بازار را با مسئولیت جامعه، و عدالت اجتماعی را با توسعه اقتصادی همراه کنیم؛ فرصت برابر را با تخصیص دادن بیشترین منابع برای آموزش و بازآموزی نیروی کار، و گشادگی بر رقابت خارجی را با سرمایه‌گذاری در زیر ساخت اقتصادی و «پژوهش و گسترش» امکان‌پذیر سازیم. تقویت سازمان‌های جامعه مدنی و برقراری نظام حکومت‌های محلی و اجرای میثاق‌های حقوق فرهنگی و مدنی سازمان ملل متحد برای اقوام ایران، در کنار یک نظام انتخاباتی که از تضعیف دمکراسی جلوگیری کند و یک دادگستری که نگهبان قانون جامعه و حقوق افراد و حکومت باشد بخش‌های دیگری از طرح کشورداری ماست. اندیشیدن در این موضوعات به معنی آن نیست که ما خود را در آستانه قدرت می‌بینیم؛ برعکس می‌خواهیم از این فرصت دور با نگاه آزادتری به موقعیت ایران و چاره جویی مسایل آن بپردازیم.

اگر کنگره کنونی قطعنامه‌ها و توصیه‌های کنفرانس‌های دو سال گذشته اروپا و آمریکا را تصویب کند دگردیسی ما به یک جایگزین (آلترناتیو) جمهوری اسلامی‌ و حزب راست میانه با برنامه‌ای عملی برای بازسازی ایران که پیشروترین عناصر جامعه ایرانی را می‌تواند جلب کند تا اینجا کامل خواهد شد.

***

این همه بستگی به آن دارد که مردم ما بتواند آزادانه درباره کشور تصمیم بگیرند و نیروهای سیاسی و گرایش‌های گوناگون در فضایی آزاد و برابر با هم رقابت کنند. تا به آنجا برسیم پیکاری دراز در پیش داریم پُر از ناکامی‌ها. نیروهای بسیار در این پیکار شرکت دارند. به ویژه در ایران یک جنبش عمومی ‌شکل نگرفته است، ولی با درجه بالای هشیاری، که پر نفوذترین افرادش از دل انقلاب و حکومت آمده‌اند، از چهارسالی پیش به راه افتاده است. این جنبش در بخش حکومتی‌اش پس از یک سلسه کامیابی‌های پراهمیت، به بن‌بست خورده است. مکانیسم‌های تو در توی جمهوری اسلامی‌که برای متوقف کردن حکومت ساخته شده‌اند امکان حرکت بیشتر را از بخش اصلاحگر حکومتی می‌گیرند. اما حرکت مردمی ‌را به این آسانی‌ها نمی‌توان متوقف کرد و مبارزه برای دگرگونی در بیرون مخالف حکومتی دنبال می‌شود. ایران وارد مرحله رویارویی‌های تعیین کننده‌تری می‌شود.

تا آنجا که به مبارزه در بیرون ارتباط دارد دشوارترین مرحله آن تازه آغاز شده است. دیگر هیج چیز سر راست و آسان در این مبارزه نیست. سایه خاکستری بر منظره سیاه و سپید پیشین افتاده است. نخستین دشواری، همرنگ شدن تقریباً همه اجتماع ایرانی بیرون با مردم ایران است. ایرانیان بیرون به همان اندازه از رژیم بیزارند و به همان اندازه، اگر نه بیشتر، دست و پای‌شان بسته است. با گسترش مناسبات خارجی جمهوری اسلامی‌که ناگزیر است، بسیاری از ایرانیان بیرون در شبکه انسانی، اگر هم نه مالی، این مناسبات پیچیده خواهند شد و گام در منطقه خاکستری خواهند گذاشت. رفت و آمد از ایران و به ایران در هر سطح چنان فراوان خواهد شد که به صورت عادی در خواهد آمد. استراتژی دگرگون سازی از راه گسترش تماس‌ها، چه واقعی و چه بهانه‌ای برای سودبری، شیوه همگانی خواهد گردید، ــ از حکومت‌های بیگانه گرفته تا ایرانیان مهاجر. نیرو گرفتن غریزه دمکراتیک در ایرانیان، به ویژه جوان‌ترها، به سود گفت و شنود، در برابر رویارویی، کار خواهد کرد. بسیج مردمی ‌برای اقدامات اعتراضی با استقبال کمتری، مگر در آنجاها که پای امور استثنایی در میان باشد، روبرو خواهد بود.

تا چند سالی پیش آن اقلیت تبعیدی که طبقه سیاسی بیرون ایران از آن بر می‌خاست تنها با بی‌اعتنایی و بی‌اثری گروه‌های بزرگ مهاجر جا افتاده در فضای خود روبرو بود. از این پس می‌باید انتظار داشت که با بخش قابل ملاحظه‌ای از مهاجران که در منطقه خاکستری مخالف ولی آماده مراوده و گفت و شنود، جا گرفته‌اند روبرو گردد. بدترین واکنش در چنین موقعیتی برآشفتن و مبارزه را به جبهه‌ای نالازم و بی امید کشاندن خواهد بود. جلو گسترش مناسبات با کشوری به اهمیت ایران را نمی‌توان گرفت. تنها کاری که از ما می‌آید فشار آوردن بر کشورهای آزاد است که به وعده خود وفا کنند و به نوبه خود بر جمهوری اسلامی ‌فشار آورند. این واقعیتی است که زندگی بیش از رویارویی به سازش گرایش دارد. ما که رویارویی را تا پایان ادامه خواهیم داد در این دریای ناپذیرایی که بیش از پیش در میان‌مان می‌گیرد چه خواهیم کرد؟

اگر تصویر را نه با چشمان تبعیدی، بلکه جامعه بزرگ‌تر ایرانی ببینیم از آنچه پیش روی‌مان است چندان نیز دلسرد نخواهیم شد. این همواره یکی از امتیازات پیکار بر ضد رژیم بوده است که صدا و گاه دست‌های ایرانیان درون و بیرون به هم می‌رسید. تا سال‌ها پیام بیشتر از برون به درون می‌رفت. اکنون بیشتر از درون می‌رسد و این روند رو به فزونی است. از آنچه توانایی جلوگیری‌اش را نیز نداریم می‌باید تا جایی که بشود به سود پیکار بهره‌برداری کنیم. استفاده ازدیدارهای مقامات برای جلب توجه افکار عمومی ‌خارج به تجاوزات بر حقوق مردم ایران یک راه بهره‌برداری است؛ آشنا کردن ایرانیان دیگر به شرایط زندگی در محیط‌های آزاد و پیشرفته (این دو تقریباً یک معنی می‌دهند) راه دیگر آن. تا اینجا بسیاری از مهاجران هوادار گفت و شنود را نیز می‌توانیم متقاعد کنیم که دست کم به گفت و شنود فعال اروپاییان روی آورند.

دسترسی ایرانیان به حقایق تاکنون به زیان جمهوری اسلامی ‌عمل کرده است و باز خواهد کرد. در اروپای شرقی نیز بسیاری زیروزبر شدن‌ها به قول نظامی‌»بر پر مرغان سخن بسته» بود. آنها آگاهی خود را از رادیو تلویزیون می‌گرفتند؛ ایرانیان آشنایی دست اول را نیز دارند. دستمایه مبارزه ما همین مردم‌اند، در گوناگونی بی‌اندازه منافع و باورهای‌شان. ما حتی از بسیاری باشندگان منطقه خاکستری نیز می‌باید در گسترش آگاهی مردم بهره بگیریم ــ مخالفانی که با همه بیزاری از رژیم، رفت و آمدشان را دارند و می‌توانند تأثیر بگذارند. جمهوری اسلامی ‌با توسل جستن به منافع این ایرانیان، از عاطفی تا مالی، با آنان در هر سطح ارتباط می‌یابد؛ و گرنه مدت‌های دراز است که خودشان نیز از توسل به «پیام»شان دست شسته‌اند. عمده آن است که با داشتن یک استراتژی روشن، مبارزه را در همه حال به یاد داشته باشیم و وخودمان در این مطنقه خاکستری نپیچیم.

استراتژی ما از آغاز، تأکید بر پیکار سیاسی مردمی ‌بوده است. ما می‌خواهیم در کنار مردم عرصه را بر مافیای جمهوری اسلامی ‌تنگ و آن را سرنگون کنیم. این استراتژی مستلزم بسیج مردم است، یعنی آگاه شدن و سازمان یافتن آنها. نقش ما، همه ما، در بیرون کمک به این فرایند بسیج مردم است. به عنوان نیروهای مخالف و جایگزین رژیم، البته ما هیچ ارتباطی را با رژیم ـ درمرحله مبارزه، و نه آنگاه که در یک سناریو احتمالی، کار به انتقال آرام قدرت برسد ـ بر نمی‌تابیم و آنهایی را که در جامه مخالف، از رژیم کمک می‌گیرند طرد کرده‌ایم و هیچ همکاری با گروه‌ها و افرادی که در پی برقراری تماس با رژیم، با هر بخش از آن، هستند نداریم. ولی حساب توده‌های مردم از گروه‌های مخالف جداست؛ و این نه تنها شصت میلیون مردم را در ایران، بلکه دو سه میلیون مهاجر ایرانی را نیز در بر می‌گیرد. این مردم در جریان زندگی‌شان تصمیم‌هایی می‌گیرند و الزاماتی دارند که ما به عنوان مخالف از آنها دست شسته‌ایم ولی انتظار نداریم همه مانند ما رفتار کنند. توده‌های بزرگ جمعیت در چهارچوب‌های خودشان با این رژیم در مبارزه‌اند و امید ما نیز به همین مبارزه و شدت گرفتن آن است.

همه مسئله در شناختن واقعیات و در نظر گرفتن محدودیت‌ها و امکانات است. برای ما نیز بسیار آسان می‌بود که حکومت در تبعید و شورای فرماندهی موقت یا دایمی ‌تشکیل دهیم و هر روز در یک اعلامیه مردم را به قیام خونین فراخوانیم و هر کس را به ایران رفت و برگشت، یا گذرنامه خارجی گرفت محکوم بشماریم و پیوسته به سرمایه‌داران ایرانی دشنام بدهیم که چرا به ما کمک نمی‌کنند؛ یا گله کنیم که چرا این مردم به کنسرت‌های خوانندگان ایرانی می‌روند و از فیلم‌های ایرانی استقبال می‌کنند ــ همان فیلم‌ها که در خود ایران اجازه نمایش ندارند. ولی، و در اینجا به آغاز سخنم باز می‌گردم، ما زندانی شدن در «گتو»ی تبعید را برنگزیده‌ایم؛ و به آسانی توانسته‌ایم هم در مبارزه عملی بمانیم و هم با مردمی‌که در چنین مبارزه‌ای نیستند بمانیم. می‌توان به استراتژی ما خرده گرفت. درست است: استراتژی ما بدترین استراتژی‌هاست، “به استثنای همه آنهای دیگر.”

ـــــــــــــــــــــــــــ

کنگره سوم، آرنج کانتی، ژانویه ۲۰۰۱

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / به صف اصلی پیکار بپیوندیم

 

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

 

به صف اصلی پیکار بپیوندیم

 

دو سالی پیش یک حزب سیاسی در یک همایش بزرگ خود اعلام کرد که مشکل جامعه ایرانی، فرهنگی، به همان اندازه که سیاسی است و برای حزب، جبهه فرهنگی و فلسفی اهمیتی در ردیف جبهه سیاسی دارد. این اعلام در آن زمان ابروهای بسیاری را بالا برد. در فرهنگی که سیاست را در بندوبست خلاصه می‌کند و سیاستگر را واژه دیگری برای فریبکار می‌داند، چگونه می‌توان حزبی را در چالش با باورها و عادت‌ها و سنت‌هائی انداخت که “خرد متعارف” conventional wisdom به شمار می‌روند ــ به این معنی که از قبول همگانی برخوردارند و نمی‌باید زیر پرسش بروند؟ چگونه حزبی که قاعدتا می‌باید درپی افزایش اعضای خود باشد تصمیم گرفته است به مقابله طرز تفکرهائی برود که از سلطنت‌طلب دو آتشه و حزب‌اللهی تا چپ افراطی و ملی مذهبی میانه‌کار را در عوالم جهان سومی ‌خود به هم می‌رساند؟

آن حزب چاره‌ای جز رساندن خود به نتیجه منطقی اصول عقایدش نمی‌دید و از آنجا که تناقض و گریز از اصول و سرسری بودن در عین تعصب را یک کاستی بزرگ فرهنگی ایرانی می‌دانست، گام آخری را برداشت و جزمگرائی و یک سو نگری و نگرش مذهبی را از یک‌سو، و همه چیز برای همه کس بودن و هر لحظه به رنگی درآمدن را از سوی دیگر، آماج پیکار سیاسی ـ فرهنگی خود قرار داد. حزبی که نام‌ش را مشروطه ایران نهاده بود نه می‌توانست در سلوک خود به تجدد و نوکردن جامعه ایرانی، به سازش‌های سیاسی و ایدئولوژیک معمول تن دردهد و نه به نام احترام به مقدسات اصلا به تقدس در سیاست پایبند باشد.

امروز با رویاروئی همه سویه با تروریسم بین‌المللی، که از پس از ۱۱ سپتامبر شاهدش هستیم، اهمیت جبهه فرهنگی و فلسفی در همه جا آشکارتر می‌شود. رهبران سیاسی و سخنگویان چه در غرب و چه در کشورهای اسلامی ‌از تکرار این خسته نمی‌شوند که رویاروئی با تروریسم است نه اسلام؛ و جهان غرب بی تردید در پی آن نیست که با اسلام یا کشورهای اسلامی ‌بجنگد و از مسلمانان جهان جز معدودی در پی آن نیستند که هواپیماهای مسافربری و آسمانخراش‌های بازرگانی را به آتش بکشند و باکتری و ویروس و گازکشنده به سوی غیرمسلمانان رها کنند. ولی اگر هم به روی خود نیاورند، به چشم خود این واپسین جنگ یک فرهنگ رو به زوال را باجهانی که آن را نمی‌فهمد ولی همه چیزش را مرهون آن است می‌بینند. اینکه تندروترین و بنیادگراترین عناصر، مردانی در بالاترین درجات حق‌مداری righteousness ــ که از نادانی ژرف بر می‌خیزد و با درنده خوئی جز اندک فاصله‌ای ندارد ــ پرچمدار این جنگ شده‌اند طبیعی است. جریان عمومی ‌این فرهنگ و جهان رو به زوال، از میدان بدر رفته است؛ احساس‌ش به پیروزمندان هرچه باشد در درون خود پذیرفته است که جنگ را باخته است. مانند همیشه و همه‌جا، سرسخت‌ترینان تن به واقعیت نمی‌دهند. جنگ با فرهنگ است ولی جنگاوران فرهنگی، تنها مانده‌اند و با هرچه فروتر رفتن در کوره خشونت به جبران درماندگی خود می‌کوشند.

***

در نخستین روزهای پس از حمله، رئیس جمهوری امریکا به ضرورت دیپلماتیک، خط نامشخص میان آنها که با “ما” یا ائتلاف ضد تروریستی‌اند و یا با تروریست‌ها هستند کشید. برای مردم ایران دو دهه‌ای پیش این خط، همچنان نا مشخص، کشیده شد: یا رژیم اسلامی‌یا مردم؛ یا اسلام راستین و ارزش‌های اصیل، یا مردمسالاری و عرفیگرائی؛ یا سنت‌های مقدس یا نوسازندگی فرهنگی ایران. بیشتر سیاستگران و نویسندگان در این سال‌ها سعی در کمرنگ کردن این خط داشته‌اند. هنوز هم از موضع روشنفکری دینی، درآمیزی ملی و مذهبی، پیش انداختن مصلحت سیاستبازی به زیان رهائی و پیشرفت، می‌کوشند پیکار را از درونه خود تهی و از هدف خود منحرف کنند. اسلام در سیاست به ورشکستگی، و در حکومت به جنایت برهنه و بی پروا کشیده است و باز به نام جمهوریت و اسلامیت، یا خوانش (قرائت) تازه، به نام دوم خرداد عمر آن را دراز می‌کنند.

اگر منظور از اقدامی‌ روشن باشد بقیه‌اش به آسانی تعریف شدنی است. از هدف پیکار برای سرنگونی جمهوری اسلامی چیز زیادی در نمی‌آید. سرنگونی برای چه: برای به قدرت رسیدن گروهی دیگر، یا رفتن به سر خانه و زندگی خود، یا انتفام‌جوئی؛ و یا برای ساختن کشور و جامعه‌ای متفاوت؛ و آنگاه چگونه و چه اندازه متفاوت؟ پاسخ به هر یک از این پرسش‌ها سناریو دیگری را عرضه می‌دارد و پاره‌ای از آن سناریوها چندان ارزش مبارزه ندارد ــ اگر بد را بدتر نکند.

ممکن است بگویند این همه سخت‌گیری، کار را به جائی نمی‌رساند. این درست است و راه همکاری با بسیاری دیگر را می‌باید بازگذاشت. ولی تفاوت‌ها اهمیت دارند و می‌باید آنها را نگهداشت؛ و تفاوت‌ها از منظورها بر می‌خیزند. از نظر ما پیکار با جمهوری اسلامی اگر به پیش راندن جامعه ایرانی در مسیر تجدد نینجامد ارزش ندارد. ما برای رسیدن به قدرت به هر بها و با هر پیامد یا برگشتن به خانه و زندگی خود با جمهوری اسلامی ‌درنیفتاده‌ایم. ما می‌خواهیم آن تکان نهائی را به این جامعه و این فرهنگ بدهیم؛ فرصتی را که صد سال از ما گریخت به چنگ آوریم و این فرصت در دسترس ماست. ایرانیان سرانجام به جائی رسیده‌اند که می‌توانند مصالحه‌ها و چاره‌جوئی‌های نیمه کاره را رها کنند و گام‌های قطعی را برای دور شدن از گذشته‌ای که چند صد سالی در اکنون پیش آمده است بردارند. با همه محافظه‌کاری و تنبلی و بیمی ‌که هنوز در ایرانیان بی‌شمار می‌توان یافت هماوازی و همرائی بی‌سابقه‌ای در دو امر حیاتی پیدا شده است.

نخست، میل به زیستن مانند غربیان و برخورداری از آزادی‌ها و امکانات آنان. با آنکه هنوز بیشتر ایرانیان رابطه میان شیوه زندگی و تفکر را نمی‌دانند و می‌پندارند که می‌توان به همین صورت ایرانی ماند (به این معنی که همان کاستی‌های اخلاقی و فکری را نگهداشت) و مانند غربیان زیست، شوق تغییر شیوه زندگی در نهایت آنان را به آنجاها نیز خواهد رساند. دوم، دیگر حتا مادر بزرگان نیز خواستار بیرون بردن دین از حکومت هستند (مادر بزرگان ظاهرا مذهبی‌ترین لایه‌های جمعیت شمرده می‌شوند). در غرب عرفیگرائی، در آغاز به معنی گشودن بحث در مسائل ایمانی و مذهبی، بزرگ‌ترین پایه فکری توسعه سیاسی بود زیرا بند را از دست و پای گفتار و اندیشه گشود. هنگامی‌ که می‌شد درباره مقدسات و تابوهای مذهبی به آزادی سخن گفت، از امتیازات اشراف و شاهان چه می‌ماند؟ ما به این معنی تازه داریم عرفیگرا می‌شویم. بیرون بردن مذهب از حکومت شعار همگانی شده است و دیگر می‌توان معانی آن را شکافت.

                           * * *

برای آنکه جامعه‌ای عرفیگرا شود نوشتن یک قانون اساسی که مذهب رسمی و کنترل مقامات مذهبی نداشته باشد بس نیست. در ترکیه چنین قانون اساسی هست ولی برای اجرای نیمه‌کاره و پر از سازش آن سرنیزه ارتش لازم بوده است. جامعه عرفیگرا نیست و نزدیک شدن به تابوها و مقدسات را برنمی‌تابد. حکومت‌های پیاپی نیز به دلیل کمبود در زمینه مشروعیت (پاکیزگی، توانائی اداره کشور) درپی بهره‌برداری از مذهب بوده‌اند و آزادی گفتار را به سود متعصبان مذهبی محدود کرده‌اند. ترکیه فرهمندی دیرپای آتاتورک و حیثیت ارتش خود را داشته است و دست‌کم قانون اساسی‌اش را حفظ کرده است اکنون نیز پیوندهای روبه گسترش اروپائی را دارد که مانند مورد غیرقانونی کردن حزب تازه مذهبی، می‌تواند به‌یاری عرفیگرایان بیاید.

آنچه ایران را متمایز می‌سازد نزدیک شدن به تابوها و اندیشیدن درباره نیندیشیدنی‌هاست که روشنفکران پرچمدارش بوده‌اند ولی توده‌های مردم به ویژه جوان‌تران در بی پروائی خود بدان دامن می‌زنند. حکومت اسلامی نومیدانه می‌کوشد با دستگیری‌ها و سرکوب‌ها “حرمت مقدسات” را نگهدارد ولی جامعه درکار آن است که هر حرمت و مقدسی را از سر راه گفتار آزاد بردارد. سیاست در ایران رو به عرفیگرائی دارد و چنانکه در ترکیه نشان داده شد این مهم‌تر از عرفی شدن حکومت است. در اروپا نیز نخست سیاست، عرفی شد؛ گفتمان سیاسی و فلسفی از مذهب فاصله گرفت. در ایران نیز همین دارد تکرار می‌شود. جناح‌های حکومت، از انحصارجو تا اصلاح‌طلب، هرچه بتوانند برای “حرمت مقدسات” خود می‌کنند ولی خود بی‌حرمت‌تر می‌شوند.

آن تکان نهائی که می‌باید داده شود نیاز به بازوهای سیاسی دارد، به نیروهائی که نه تنها برسر پیکار با رژیم اسلامی بلکه با فرهنگی که چنان انقلاب و چنین حکومتی از آن برآمد همداستان شوند. صف مبارزه بیش از همیشه مشخص است: آنها که مسئله را صرفا در عرصه قدرت می‌بینند و حاضرند با بخشی از رژیم نیز همراه شوند؛ و آنها که مسئله را در همه گستره آن، ازجمله فرهنگی، می‌بینند و آشتی‌ناپذیر با همه عناصر و اندیشه‌های بازمانده از قرون وسطای جهان سومی ایران می‌جنگند. مانند صد سال پیش، جنگ در میان ترقی‌خواهان و تجددطلبان از یک‌سو و گذشته‌گرایان و اسلامیان گوناگون از سوی دیگر است.

تا اینجا حزب مشروطه ایران، روشن‌تر از بسیاری، صف‌ها را مشحص کرده است. با تمرکز صرف بر جابجائی قدرت، و در نبود بعد فرهنگی در پیکار، راه بر هر انحراف و سازشکاری گشوده می‌ماند. ما بیش از ده سال است سازمان‌ها و گروه‌های مخالف را می‌بینیم که یکی پس از دیگری عملا به رژیم نزدیک می‌شوند. اگر کارگزاران سازندگی از سکه می‌افتند ملی مذهبی‌ها و دوم خردادیان را بجای آنها می‌گذارند. مبارزه‌شان با رژیم هیچ‌گاه از یک مولفه اسلامگرا بی‌بهره نمی‌ماند. هرچه هست در پایان، امتداد دادن مشروعه به آینده است ــ تا هر جا که زورشان برسد.

پیام حزب روشن است: در دشمنی با ما و بیم از ما خود را به بی‌اثری محکوم نکنید؛ یا به جناح‌های رژیم که همه درپی برقرار ماندن حکومت مذهبی‌اند، نپیوندید. هرچه هم با ما مخالف باشید در هدف نهائی مبارزه که رساندن ایران به جهان امروز باشد به ما نزدیک‌ترید. بی ما نمی‌توانید حتا در مبارزه با جمهوری اسلامی به جائی برسید ــ اگر اصلا در مبارزه مانده‌اید. همه نیروهای آزادی و پیشرفت به هم نیاز دارند. همه ما برای سالم کردن و سالم نگهداشتن سیاست در ایران لازم هستیم. اگر امروز همراه نشویم فردا بیشتر ما تک تک و گروه گروه به هر فرصتی که خود را عرضه کند تسلیم خواهند شد. صف واقعی مبارزه نمی‌تواند از عرفیگرایان، دمکراتها، تجددطلبان با هر گذشته و گرایش سیاسی تهی باشد. حتا قبایل و تیره‌های افغانستان دارند به بیهودگی کشاکشهای خود پی می‌برند.

* * *

جهان پس از ۱۱ سپتامبر دیگر آن نیست که بود. ما نیز در مبارزه خود با موقعیت تازه‌ای روبروئیم. مجموعه‌ای از عوامل، پاره‌ای از آنها بی‌ارتباط به افغانستان، به سود پیکار کار کرده است. آغاز عملیات نظامی در افغانستان آشکارا رژیم اسلامی را به هراس انداخته است. با آنکه جمهوری اسلامی هیچ دستی در جنایت ۱۱ سپتامبر نداشت، ائتلاف سهمگین ضد تروریسم بین‌المللی و نبرد بیرحمانه‌ای که با طالبان و بن‌لادن آغاز شده همه مافیای حزب‌اللهی را به لرزه انداخته است. حکومتی که تظاهرات ضد امریکائی براه انداخت و رهبر و رئیس جمهوری‌اش، هریک به زبان خود امریکا را محکوم کردند هفته‌ای نگذشته، به اصرار و از مجاری گوناگون آمادگی خود را برای کمک به‌ جنگ امریکا اعلام داشت. رژیمی که دیپلمات‌های امریکائی را گروگان گرفت اکنون آماده یافتن و نجات دادن خلبانان امریکائی است که به خاک ایران می‌افتند. یک نتیجه احساس ناامنی سخت رژیم، کاهش سخت‌گیری‌ها به مردم و نمایش‌های خشونت آمیز بوده است. امروز احتمال اینکه پاسداران بر روی مردم تیراندازی کنند از همیشه کمتر است.

مردم نیز تغییر فضا را احساس کرده‌اند. در چند ماهه گذشته تظاهرات ضد رژیم فراوان‌تر و بی‌پرده‌تر شده است. دیگر نمی‌توان تصور کرد که گروه بزرگی از مردم به مناسبتی گرد آیند و کار به شورش و دست‌کم مرگ بر جمهوری اسلامی نکشد. نمایش‌های سازمان داده شده رژیم دربرابر جوشش خودبخود احساس عمومی بی‌رنگ است و اگر اثری داشته باشد خشمگین کردن مردم از جمله بسیاری شرکت کنندگان است که به زور برده می‌شوند. امروز مردم منتظر مسابقه فوتبال می‌مانند تا به خیابان بریزند، فردا بهانه‌های بیشتر خواهند یافت.

در این تظاهرات نام پهلوی گاه و بیگاه برده شده است. حضور پهلوی در جامعه ایرانی پدیده‌ای است که دیگر انکار نمی‌توان کرد. در آن سال‌های خاموشی که دشمنان و مخالفان به هر امکان مطرح شدن پادشاهی به عنوان گزیداری option برای آینده ایران می‌خندیدند و دوستداران و موافقان گله می‌کردند که پس کجاست و زمینه از دست می‌رود، می‌گفتیم که شش ماه قرار گرفتن وارث پادشاهی پهلوی در زیر نورافکن بس خواهد بود. از یک سالی پیش آن نور افکن اندک اندک افتاده است و دیگر هرچه از ایران می‌رسد توجه روزافزون مردم به وارث پادشاهی پهلوی است. سخنان او را از رسانه‌ها می‌شنوند و چهره او از تلویزیون‌ها به خانه‌ها می‌رسد و به قول فردوسی شهر از گفتگو پر می‌شود.

مخالفان و موافقان هردو بر آن بودند که با پیر شدن انقلاب اسلامی، نسلی که پیش از انقلاب را به یاد دارد در می‌گذرد و تمام است. ولی پادشاهی در ایران به یک نسل معین بستگی ندارد. نهادی است و پیشینه‌ای است و از آن بیشتر، جایگزین با اعتباری است؛ کامل‌ترین نفی جمهوری اسلامی است. زیر نام پادشاهی مشروطه یک طرح کامل بازسازی جامعه ایران و یک جهان‌بینی و فلسفه حکومتی است که بسیاری از بهترین عناصر در ایران هیچ مشکل جدی در آن نمی‌بیننند. کمتر کسی تردید دارد که با پادشاهی مشروطه می‌توان بهترین نیروی انسانی را برای اداره کشور گردآورد و با کمترین دشواری چرخ‌ها را به گردش انداخت. جایگزینان با ربط دیگر شاید باشند ولی یافتن‌شان آسان نیست.

برخلاف انتظار بسیار کسان، از نمایندگان نسل سالخورده‌تر و درد اشتیاق و نوستالژی آنان که بگذریم بیشترین توجه به پادشاهی مشروطه و وارث پادشاهی پهلوی را در میان جوان‌ترها می‌توان یافت. آنها ممکن است از نگریستن بر آنچه ایران پیش از این نکبت می‌بود آغاز کنند ولی بیشتر علاقه‌شان به چیزی است که امروز می‌بینند و می‌شنوند: مرد جوانی که از امروز و آینده می‌گوید و خود را از گذشته نه تنها آزاد که پاک کرده است؛ و مردان و زنان بسیاری که بجای زیستن در جهان تبعیدی به ایران می‌پردازند. تفاوت‌ها بیش از آن است که از ذهن نوجوی نسل تازه ایرانیان دور بماند.

* * *

تروریسم بین‌المللی، این چنین که با آن روبروئیم، در سایه پشتیبانی حکومتی عمل می‌کند. تروریست‌ها اگر هم از حکومت‌ها مستقل باشند به پشتیبانی آنان نیاز دارند. دولت تروریست یک شعار نیست. جمهوری اسلامی، لیبی، سوریه و عراق از حکومت‌هائی هستند که نه تنها مخالفان خود را ترور می‌کنند، بلکه تروریسم را به عنوان یک ابزار ایدئولوژی و دیپلماسی بکار می‌برند. (لیبی پس از بمبی که بر چادر قذافی افتاد آهسته آهسته خود را از این باشگاه بیرون کشیده است). بی‌افغانستان در اختیار بن‌لادن، او نمی‌توانست شبکه حهانی خود را اداره کند.

جمهوری اسلامی از بزرگ‌ترین دولت‌های تروریست جهان است و مسلما هیچ رژیمی مگر عربستان سعودی بیش از جمهوری اسلامی در این راه هزینه نمی‌کند. اما عربستان سعودی گروگان تروریست‌هاست و بازیگر فعال نیست. با گروگانگیری دیپلمات‌های امریکائی در تهران بود که کار تا نیویورک و واشینگتن کشید. دست ترور رژیم اسلامی از امریکا و اروپا تا خاورمیانه گشاده بوده است و از کنیسه بوئنوس آیرس تا فروشگاه بزرگ محله فقیرنشین پاریس تا پیتزا فروشی تل‌آویو شمار قربانیان ترورش به هزاران می‌رسد. کشورهای بسیار ترجیح داده‌اند جنایات رژیم را ندیده بگیرند ولی دست‌کم در دادگاه‌های برلین و پاریس ــ آری پاریس ــ محکومیت جنائی رژیم ثابت شده است.

اکنون که سرانجام جهان بر خطر تروریسم بین‌المللی و دولتی بیدار شده است پیکار با جمهوری اسلامی بعد تازه‌ای می‌یابد که می‌باید با تفاوت گذاشتن میان مصالح ملی ایران و مصلحت مبارزه با رژیم، آن را به کمال بکار گرفت. حکومت اسلامی می‌کوشد با دوچهرگی ژانوس‌وار معمول خویش ــ خاتمی و خامنه‌ای ــ هم دل امریکا را بدست آورد و هم فاصله را نگهدارد. نمی‌باید اجازه داد که ائتلاف ضد تروریستی، در حرارت خود برای گستراندن جبهه ائتلافی، مسئولیت و خطر رژیمی همچون جمهوری اسلامی را فراموش کند. ما به مصلحت ایران می‌باید با هر اندیشه حمله به خاک ایران مبارزه کنیم، ولی به مصلحت مبارزه دمی از یادآوری ماهیت تروریستی رژیم بازنایستیم. سرنگونی رژیم حزب‌الله اولویت ماست ولی نه با لشگرکشی بیگانه. برای ما همین بس که دست ترور رژیم در هرجا بریده شود.

سودی ندارد که بن‌لادن و طالبان از میان بروند یا ناتوان شوند ولی حکومت‌های تروریست و تروریست‌پرور به شیوه‌های خود ادامه دهند. با عزمی که پیدا، و نیروئی که بسیج شده است رژیم‌های نا استواری مانند حکومت آخوندی را می‌توان بی دست بردن به اسلحه واداشت که پیوندهای خود را با تروریسم ببرند. تاثیرات چنان تحولی بر سیاست‌های داخلی ایران و به سود بهروزی مردم ما بیش از آن است که به نظر می‌آید.

* * *

حضور دبیرکل و چند تن از اعضای کمیته مرکزی حزب وطن افغانستان در کنفرانس اروپائی حزب مشروطه ایران بیش از اهمیتی نمادین دارد. سرنوشت افغانستان و ایران از ۱۹۷۹ به هم پیوسته بوده است. انقلاب اسلامی در ایران راه را بر هجوم شوروی گشود. اگر ایران فرو نریخته بود برژنف جرئت تجاوز به افغانستان نمی‌یافت ــ همچنان که عراق به ایران و سپس کویت لشگر نمی‌کشید ــ و این‌همه فاجعه‌ها روی نمی‌داد. جمهوری اسلامی در برهم زدن اوضاع افغانستان و جلوگیری از یک حکومت پایدار سهم بزرگی داشت و هنوز امیدوار است دست نشانده خود حکمتیار را که یکی از منفورترین چهره‌های افغانستان است از پناهگاه‌ش در تهران برای برآشفتن افغانستان پس از طالبان بفرستد.

پیروزی انقلاب اسلامی در بالاگرفتن خیزاب اسلامی در هر جا از جمله افغانستان، بزرگترین نقش را داشت و اسلامیان و تروریست‌های اسلامی هنوز از باده پیروزی‌های‌شان در ایران و افغانستان سرمست‌اند ــ هرچند در ایران آن پیروزی به رسوائی اسلام سیاسی رادیکال و شکست نهائی آن انجامیده است و در افغانستان بی کمک‌های امریکا چنان پیروزی بدست نمی‌آمد. اکنون شکست طالبان و شکار جهانی تروریست‌ها بسیاری از سرمستان را هشیار می‌کند و باد را از بسیاری بادبان‌ها می‌گیرد. تاثیرات چنان شکستی را در تهران و قم نمی‌باید دست کم گرفت. روابط خارجی و موازنه داخلی جمهوری اسلامی هم اکنون برهم خورده است. سرنگونی طالبان احتمالا سرنگونی رژیم همانندی را بیشتر پیش چشم‌ها خواهد آورد.

فاجعه ۱۱ سپتامبر بزرگ‌تر از آن بوده است که از پیامدهای مثبت آن بتوان دست کم به این زودی سحن گفت. ولی در فرهنگی که برخلاف فرهنگ‌های جهان سومی میانه‌ای با مویه و سوگواری ندارد چنین رویکردی غریب و نشانه سنگدلی نیست. از ۱۱ سپتامبر بسا تحولات سازنده می‌تواند بیرون آید. افغانستان و پاکستان مجالی یافته‌اند که از چنگال گذشته‌گرایان خون‌آشام خود بیرون بیایند؛ عربستان سعودی اندکی به نقش ویرانگر خود، از جمله برای خودش آگاه‌تر می‌شود. همه جامعه‌های عرب می‌توانند خیره‌تر به گزینشی که با آن روبرویند بنگرند.

ما در ایران احتمالا بهتر از این فرصتی در بیست و سه ساله گذشته نداشته‌ایم. مجموعه عوامل در بیرون و درون اوضاع را برای پیکار مردمی مساعدتر کرده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کنفرانس اروپائی،‌ هامبورگ، اکتبر ۲۰۰۱

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / نیروئی برای تغییر جامعه و سیاست ایران

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

 

نیروئی برای تغییر جامعه و سیاست ایران

در یک کنگره حزبی از گفتن و باز گفتن درباره حزب و ویژگی‌های آن گزیری نیست. اگر من امروز می‌خواهم پاره‌ای از این ویژگی‌ها را برجسته‌تر کنم. قصد خودستائی یا دلگرم کردن دوستان و رنج دادن دشمنان فراوان حزب را ندارم. ولی ما در حزب مشروطه ‌ایران با پدیده تازه‌ای در سیاست ایران روبرو هستیم که نمی‌باید از روی فروتنی نادیده و ناگفته‌اش بگذاریم. امید من این است که آگاهی بیشتر از ویژگی‌های حزب به همرزمان و هواداران ما دید و روحیه تازه‌ای بدهد. همه ما طبعا بیشتر درگیر مسائل سیاسی هر روزه‌ایم؛ ولی چشمان ما می‌تواند به هدف‌های حزب و ماموریتی که برای خود قرار داده است دوخته باشد و خود ما را نیز ‌اندک ‌اندک در قالب آن هدف‌ها بریزد.

ده سال پیش هنگامی ‌که ‌این حزب پایه‌گذاری می‌شد نگاه خود را به جامعه ‌ایرانی، به سرتاسر موقعیت خود به عنوان یک ملت، ‌انداختیم و از آنچه دیدیم بهم برآمدیم. جمهوری اسلامی ‌دشمنی بود که بایست برانداخته شود؛ اقتصاد ایران حتا خمینی را هم نمی‌برازید (با حکم مشهوری که درباره اقتصاد کرده است) سیاست خارجی ایران وارونه بود؛ ولی اشکال اصلی از اینها درمی‌گذشت. ما بی‌سختی زیاد دریافتیم که همه‌چیز در فرهنگ و سیاست ایران ــ که مادر همه جنبه‌های دیگر زندگی ملی است ــ نیاز به خانه‌ تکانی دارد. من در اینجا وارد بحث زنگار گرفته زیربنا و روبنا نمی‌شوم. برای دریافتن طبیعت سیاسی انسان، چنانکه ارسطو گفت؛ و برتری و تقدم عامل سیاست در اجتماع انسانی همین بس که به رفتار کودکان در هر پیرامون اجتماعی و اقتصادی بنگریم. آنها از نخستین مرحله با هم و با بزرگ‌ترها رابطه‌ای سیاسی برقرار می‌کنند: جای هریک در پایگان(سلسله مراتب) کجاست؟

نگاهی به جامعه ‌ایران پیش از جمهوری اسلامی، به آنچه اکنون برسر مردم ما می‌آید، و به دورنمای جامعه‌ای که پس از جمهوری اسلامی ‌خواهد آمد به ما نشان داد که برانداختن رژیم آخوندی تنها یک گوشه پیکار است ــ اگر منظور از فعالیت سیاسی، تنها به قدرت رسیدن نباشد؛ اگر ما نیز مانند بیشتر دیگران درپی آن نباشیم که سوار شویم و سوار بمانیم. یکی از نخستین نوآوری‌های ما آن بود که به خود گفتیم سوار شدن ما به تنهائی مشکل ملی را نخواهد گشود. از آن پس نوآوری، به معنی‌اندیشیدن و عمل کردن در زمینه‌هائی نه چندان رایج، چالش کردن عادت‌ها و خرد متعارف، conventional wisdom و شناکردن برخلاف جریان، هرجا لازم می‌آمد، دلمشغولی ما شد. نوآوری‌های ما بیشتر، از آموختن شیوه‌هائی که صدها سال در پیشرفته‌ترین جامعه‌های غربی تکمیل شده است آمد. ما کمتر چرخی را دوباره اختراع کرده‌ایم ولی کوشیده‌ایم شاگردان خوب غرب باشیم.

این غربگرائی ما، در فضای ارزش‌های اصیل و نگهداری هویت ملی ـ اسلامی ‌ایران از یک‌سو، و غرب ستیزی روشنفکران تاریک‌اندیش چپ و راست ایران که ـ از این بابت برادران و خواهران احساسی و فکری حزب‌الله‌اند ــ از سوی دیگر، یکی از حساس‌ترین نقاط حمله به ما از هرسو، حتا از درون طیف هوادار خودمان، بوده است. ما بی‌تردید غربگراترین سازمان سیاسی ایرانی هستیم و با دیگران از نظر ژرفای فرورفتن در سنت سیاسی و ارزش‌های اخلاقی و فرهنگی غرب، و همچنین از نظر سیاست‌ها تفاوت‌هائی داریم. اما غربگرائی، علت وجودی ما به عنوان یک جنبش مشروطه‌خواه است. ما مشروطه‌خواهی را از کلیشه‌ها، بدآموزی‌ها و انحرافاتش پیراستیم، آن را به عنوان فلسفه تجدد ایران بازیافتیم، و در مرکز گفتمان خود نهادیم. تجدد و مشروطه‌خواهی را اگر از غربگرائی جدا کنند، همان می‌شود که در بیشتر دوران مشروطه در آن کوشیدند و اکنون در جمهوری اسلامی، با اشتباه گرفتن عمدی مشروطه با مشروط، می‌کوشند.

ما جامعه و فرهنگ و سیاست خود را، صرفنظر از هر نظام حکومتی، برای بهروزی ایرانیان زیان‌آور می‌یافتیم گذشتگان ما در پی تجدد ایرانی و نوشدن در عین کهنه ماندن، و نگهداری بسیاری ارزش‌های اصیل (که نه اصیل بود و نه به دردی می‌خورد) به نام حفظ هویت ملی، و سازگار کردن مدرنیته با آن ارزش‌ها بودند. ما بجای تکرار اشتباه آنان مشکل اصلی را در همان ارزش‌های اصیل، بیشتر آنها، دیدیم؛ و آنگاه به دانستن و آموختن آنچه دو هزار و پانصد سال، برخی از بزرگ‌ترین ذهن‌های بشری ‌اندیشیده بودند، و آنچه پانصد سال در پویاترین تمدن‌های جهان آزموده بودند برآمدیم، و با درس گرفتن از اشتباهات آنان و درنظر گرفتن ویژگی‌های جامعه خود، و برپایه تجربه ملی درازمان به عنوان یک ملت، راه‌حل‌هائی را که اساسا غربی بود برای مسائلی که اساسا جهانی هستند تدوین کردیم و این فرایندی است که پایان ندارد و ما همچنان در جستجو و آموختن خواهیم بود، و نه احساس فروتری می‌کنیم، نه خود را در بالاپوش برتری‌های دروغین و نامربوط می‌پیچیم. زمان‌هائی نوبت ما بود؛ تا دیگران که دچار احساس برتری دروغین ما نبودند و نادانی‌شان را از کار جهان با تکیه بر موقعیت ممتاز خویش از سر نمی‌گذراندند پیش افتادند. ما می‌توانیم به دیگران برسیم و باز در زمینه‌هائی پیش بیفتیم و جز آموختن از دیگران چاره‌ای نداریم

* * *

برنامه مشروطه‌خواهی در ابعاد ناسیونالیستی، آزادی‌خواهانه، ترقی‌خواهانه و عدالتخواهانه آن، پایه منشور حزب شد که هنوز هیچ اشکال جدی بر آن گرفته نشده است. منشور را چند سال بعد با بیان‌نامه (مانیفست) “حزبی برای اکنون و آینده” گسترش دادیم که فراگیرنده‌ترین و پیشروترین و عملی‌ترین برنامه سیاسی است که سازمان‌های سیاسی ایران تا کنون عرضه کرده‌اند. ترکیب آرمان‌های پیشرو پدران جنبش مشروطه با تجربه کشورهای فراوان در جهان در سده بیستم که آزمایشگاه ‌ایدئولوژی‌ها و مکتب‌های گوناگون بود، و نیز تجربه صد ساله خود ایران، به ما امکان داد که برای آینده پس از جمهوری اسلامی‌ دست‌کم از نظر برنامه عملی آماده باشیم. این برنامه‌ای است که بیشتر نیروهای آزادی‌خواه و ترقی‌خواه‌ ایران می‌توانند در اساس بر آن موافقت کنند.

حزبی که چنین برنامه سیاسی را نمایندگی می‌کند به خوبی در اردوی احزاب راست میانه اروپائی، حتا پاره‌ای احزاب سوسیال دمکرات، از جمله حزب “راست میانه” سوسیال دمکرات پرتغال که در دو انتخابات امسال آن کشور به پیروزی رسید، جا می‌گیرد. دمکراسی لیبرال، فلسفه سیاسی آن است؛ ابتکارخصوصی و حق فرد بر فعالیت آزادانه اقتصادی و برخورداری از میوه‌های فعالیت خود، فلسفه اقتصادی آن؛ و عدالت اجتماعی و مسئولیت دولت در جاهائی که بخش خصوصی کوتاه می‌آید یا زیاده می‌رود، فلسفه اجتماعی آن.

درست بودن پایه‌های نظری، و امروزی بودن جهان‌بینی، اصل کار است و از آنجا همه چیز آغاز می‌شود. ولی عمل سیاسی برای ما به همان‌ اندازه اهمیت دارد. ما همان سخت‌گیری را که در مدرن کردن نظریات خود نشان داده‌ایم به رفتار سیاسی خود نیز آوردیم. یک حزب سیاسی که در برابر موافق و مخالف، در آنچه دوست و دشمن می‌دارد رفتاری امروزی ــ غربی ــ داشته باشد و از روش‌های رایج سیاسیکاران ایران، از سنت ریشه گرفته در روانشناسی و سیاست ما، جدا شود، یکی از بدیع‌ترین پدیده‌های ایران پس از انقلاب اسلامی ‌بوده است و ما بی‌هیچ تردید از همان نخستین روزی که در بهار ۱۹۹۴ سازمان مشروطه‌خواهان آن روز را رسما پایه گذاشتیم چنین حزبی بوده‌ایم: در خویشتنداری در حمله و دفاع؛ دهانه زدن بر هیجانات عواطف؛ شناختن حق مخالف، حتا دشمن، در همه حال؛ آمادگی برای گفت و شنود با هر کس و هر گروه که به یک ایران یکپارچه و دمکراتیک و امروزی می‌اندیشد؛ در سیاه و سپید ندیدن جهان.

این انضباط و پابندی به اصول یک سیاست مدرن از همان پایه‌گذاری رسمی ‌سازمان آن روز ما جا افتاد و تا کنون از آن منحرف نشده‌ایم. انشعابی که همانجا در سازمان پیش آمد با دشمنی و کینه و تلخی معمول همه ‌این انشعابات همراه بود ــ اقلیت بجای پذیرفتن نتیجه برخاسته از قواعد بازی دمکراتیک، طغیان می‌کند، دوستان دیروز دشمنان امروز می‌شوند و خدمتگزاران در لحظه‌ای به صورت خیانتکاران در می‌آیند. ولی ما در همان‌جا راهی را که به دگرگونی و نوسازندگی فرهنگ سیاسی ایران خواهد رسید برگزیدیم. اتهامات را با دلیل و مدارک رد کردیم و وارد بازی همیشگی مبادله دشنام و اتهام نشدیم؛ حتا از حملاتی که بی دریغ به ما می‌شد سپاسگزاری کردیم. از آن پس هم هیچ دشمنی نتواسته است ما را به سطح خود پائین بکشد. به اتهامات، اگر ارزش داشته و لازم باشد، پاسخی روشنگرانه می‌دهیم و بس. بحث سیاسی با پرونده سازی و شخصیت‌کشی تفاوت دارد و شیوه‌های معمول در مبارزات سیاسیکاران ایران، شایسته ملتی که می‌خواهد از جهان‌های خود بیرون بیاید و پا به جهان تازه‌ای بگذارد نیست. ما حزبی هستیم که بیرون آوردن ایران را از جهان‌های آن، از جهان سوم، از جهان اسلامی، و از خاورمیانه، هدف پیکار سیاسی ـ فرهنگی خود قرار داده‌ایم.

متمدن کردن بحث، درامدی بر متمدن کردن جامعه است. اینکه می‌گوئیم عقیده فلان کس محترم است منظور، خود عقیده نیست که می‌تواند بسیار سخیف و حتا جنایتکارانه باشد. این حق او به داشتن هر عقیده است که محترم است. با عقیده می‌باید مبارزه کرد ولی صاحب عقیده را نباید نابود کرد. رسیدن به توحش یا تمدن، از همین‌جا سر می‌گیرد. در دو سوی اختلاف بر سر بزرگ‌ترین داوها و ژرف‌ترین تفاوت‌هاست که می‌توان به توحش رسید ــ چنانکه ما در بخش بزرگ تاریخ همروزگار خود بوده‌ایم ــ یا به یک جامعه امروزی چندگانه که منافع و نظریات گوناگون با هم در رقابت و همزیستی‌اند تحول یافت. نشانه‌های بحث در فضای متمدن چیست؟ پیش از همه شناختن حق برابر همه طرف‌هاست.

در بسیاری کشورها، با اعتبارنامة خدشه ناپذیر دمکراتیک، تبلیغ درباره عقاید معینی ــ فاشیسم، بنیادگرائی و اصولا مذهب سیاسی و بهره‌برداری سیاسی از مذهب ــ در قانونی که به شیوه دمکراتیک گزارده شده ممنوع است. ولی این ممنوعیت برای حفظ آزادی‌ها و حقوقی است که در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است؛ مکانیسم دفاعی دمکراسی در برابر سوء‌استفاده گرایش‌های سیاسی و مذهبی توتالیتر از آزادی‌هائی است که کمر به نابودی‌شان بسته‌اند.

داشتن عقیده‌های گوناگون باخود روحیه تفاهم را می‌آورد ــ متقاعد کردن بجای حذف کردن ــ و هنگامی ‌که توافق بدست نیامد، موافقت کردن بر موافقت نکردن، که خود درجه‌ای از تفاهم است. این عبارت که نخستین‌بار در فرهنگ سیاسی لیبرال انگلیس سکه زده شد، احتمالا نخستین‌بار از سوی ما در واژگان سیاسی فارسی راه یافته است. ما شاید نخستین گروه سیاسی ایرانی بوده‌ایم که به مخالفان سیاسی و ایدئولوژیک خود این جایگزین را ــ در برابر وحدت کلمه یا دشمنی تا پایان ــ عرضه داشته‌ایم.

موافقت کردن بر موافقت نکردن به معنی تفاوت گذاشتن میان مخالفت با دشمنی است. مخالف کسی است که هرچه هم ناخوشایند، می‌توان با او همزیستی داشت. دشمن کسی است که هستی انسان را تهدید می‌کند و یا اوست یا ما، مانند جمهوری اسلامی. باز در این زمینه ما از نخستین گروه‌های سیاسی هستیم که ‌این تفاوت را شناخته‌ایم و بجای می‌آوریم؛ پیوسته مخالفان خود را فرا می‌خوانیم که در رقابت آزادانه با ما باشند. ما هرگز نمی‌خواهیم آنها را حذف کنیم و آنها تصور نمی‌رود که هرگز بتوانند ما را حذف کنند. در چنین شرایطی چه کاری درست‌تر و دمکراتیک‌تر که زمینه‌های مشترک خود را جستجو کنیم؟ این فراخوان را بیشتر گوش‌ها نشنیده‌اند ولی سخن درست را نمی‌باید به دلیل ناشنوائی دیگران پس گرفت.

** *

 چنین روحیه‌ای در فضای بیمار سیاست ایران که هر اختلاف نظر تاکتیکی نیز تا نابودی یک یا هر دو طرف می‌تواند کشیده شود، و همرائی consensus و رواداری یا مدارا tolerance هنوز معادل‌های جا افتاده‌ای در فارسی ندارند، ممکن است بیش از ‌اندازه دور از ذهن و آرمانی جلوه کند. ما ده سال است این روحیه را موعظه و عمل می‌کنیم و هنوز بازتاب گسترده‌ای در میان مخالفان چپ و راست خود نمی‌بینیم.

بخش گسترده‌ای از چپ، چپ تراژیک اصلاح نشده، به ما نگاه می‌کند ولی همان تصویر ذهنی خودش را در ما می‌بیند؛ سخن ما را می‌کوشد نشنود و اگر هم به ناچار بشنود، در گوشش همان است که خود می‌خواهد باشد، و نه آن‌گونه که منظور ماست. دو دهه و بیشتر در کشورهای پادشاهی دمکراتیک و پارلمانی نشسته است و باز می‌گوید پادشاهی یعنی دیکتاتوری؛ و جامعه ‌ایرانی تنها در یک جمهوری می‌تواند از نهادهای دمکراتیک نگهداری کند، و هر شکل دیگر حکومت دمکراتیک از رشد اجتماعی آن بیرون است. پیشینه پادشاهی در این زمینه برهان قاطع اوست، ولی سهم خودش و دیگران را، در جلوگیری از پرورش دمکراتیک ملی، و در گرداندن جمهوری اسلامی ‌به هیولای خونخواری که از روز نخست می‌شد دید، نمی‌شناسد. بخش مهمی ‌از راست، راست نستالژیک اصلاح نشده، از آن سو به ما که در پی درآوردن سیاست ایران از میدان جنگ مذهبی شصت ساله‌ایم و از همرائی و زمینه‌های مشترک با مخالفان خود دم می‌زنیم، به خشم می‌افتد و بی آنکه خود بداند، در ترکیبی از مرده‌پرستی و نگرش مذهبی سیاه و سپید؛ شخصیت‌پرستی به عنوان فلسفه سیاسی، و شخصیت‌کشی به عنوان شیوه مبارزه، فریاد خیانت سر می‌دهد و همانندی‌های فراوان خود را با حزب‌الله به نمایش می‌گذارد.

ولی ما که تا هرجا توانسته‌ایم سیر دگرگشت جامعه ‌ایرانی را رو به آزادی دنبال کرده‌ایم از تکان‌های عصبی بازماندگان یک دوران رو به مرگ باکی نداریم. پیام ما پیام پیشرفته‌ترین عناصر جمعیت ایران است و امروز برخلاف بیست و پنج سال پیش، پیشرفته‌ترین عناصر جمعیت ایران دست بالاتر را دارند. مذهب در سیاست در همه جلوه‌های چپ و راستش رو به نابودی است. نمی‌باید پنداشت که روحیه مذهبی را تنها در اسلامیان می‌توان یافت. چپ و راست اصلاح نشده‌ ایران با خردگریزی و پناه بردن به “میت”ها، و خشکی در‌ اندیشه و خشونت در عمل (هرجا دستش برسد) تفاوت بنیادی با اسلامیانی که با آنها در جنگی مرگبار است ندارد. ایرانیان، حتا مردم معمولی، با آزاد منشی خود که ما از نزدیک نمونه‌های‌ش را تجربه کرده‌ایم به‌خوبی آماده پشت سر گذاشتن جهان فروبسته دوران شصت ساله جنگ مذهبی در سیاست ایران، هستند. ما این را در استقبالی که از موضع‌گیری‌های حزب در لغو مجازات اعدام، پایان دادن به جرم سیاسی و اقلیت، و خشونت زدائی از سیاست ایران شده است بهتر دیدیم. لغو مجازات اعدام نخستین‌بار سال‌ها پیش از سوی وارث پادشاهی پهلوی پیشنهاد شد و ما از نخستین گروه‌های سیاسی بودیم که به آن پیوستیم. برای ما مجازات اعدام در جامعه خشونت‌زده‌ای مانند ایران از این نظر اهمیت دارد که خونریزی را کمتر می‌کند.

بیرون بردن مبارزه از قلمرو کینه‌جوئی و خونخواهی، و تشکیل دادگاه‌های حقیقت، دادگاه‌های محکومیت بی‌کیفر برای یکبار، گام دیگری در راستای خشونت‌زدائی از سیاست ایران است که حزب از سه سال پیش برداشت. مبارزه ما با جمهوری اسلامی ‌برای پاک کردن حساب‌ها یا گرفتن انتقام نیست. ملت ما بهای غیرقابل تصوری در این انقلاب پرداخته است و دیگر به هیچ نام و بهانه‌ای نباید سلسله خونخواهی و خونریزی را درازتر کرد و به نسل‌های آینده کشانید. روشن کردن جنایات و تاراج‌ها و محکوم کردن گناهکاران لازم است. تاریخ ایران می‌باید همواره به یاد داشته باشد که دستار بسران چه عناصری بودند و تا کجا می‌توانستند کشور را پائین بکشند، و دین در سیاست و حکومت چه ابعاد غیرانسانی دارد. ولی اینها همه می‌باید برای خدمت به‌آینده و نه پاک کردن حساب گذشته باشد. باید میراث خون رژیم اسلامی ‌را با خودش به گور سپرد. ما جایگزینی برای جمهوری اسلامی ‌عرضه می‌کنیم که نفی کامل آن است. تا اینجا هیچ گروه و برنامه سیاسی دیگری به ‌این ‌اندازه از جمهوری اسلامی‌ در همه ویژگی‌های بیزاری آورش، فاصله نگرفته است.

پایان دادن به مقوله‌های جرم سیاسی و اقلیت، دو نشانه دیگر فرهنگ قرون وسطائی را، همان که به نام فرهنگ اصیل به ‌ایرانی سده بیستم خوراندند، از سیاست ما پاک می‌کند. جرم سیاسی اصلا معنی ندارد که “آزادیخواهان”ی در درون و بیرون ایران بخواهند تعریف‌ش کنند. جرم سیاسی در واقع به معنی دگر‌اندیشی است، تفاوت داشتن با گروه حاکم است، و بهمین دلیل بستگی به زمان و مکان دارد. آنچه امروز جرم است فردا می‌تواند سند افتخار باشد. ما به یک جامعه شهروندی می‌اندیشیم که در آن فرد می‌تواند هر عقیده‌ای داشته باشد و هر تصمیم سیاسی بگیرد و هیچ گفتار و کرداری مگر به موجب قانون دمکراتیک جرم نیست. به همین ترتیب اقلیت به معنی تبعیض حقوقی در چنان جامعه‌ای جائی ندارد. در ایران زنان و غیرشیعیان از نظر تبعیض حقوقی، اقلیت بشمار می‌آیند و برخلاف کلیشه‌ها، ما هیچگاه اقلیت قومی، به معنی تبعیض حقوقی برای آنها، نداشته‌ایم.

* * *

متمدن کردن فعالیت و مبارزه سیاسی، ما را از آن سر به زیاده روی نینداخته است. استراتژی پیکار سیاسی مردمی، که باز ما به صورت مدون درآوردیم، راه بسیاری گروه‌های سیاسی سازشکار را به رهاکردن مبارزه هموارتر کرد. حزب نشان داد که می‌توان دمکراتیک ‌اندیشید و مبارزه کرد و تا پایان، تا سرنگون کردن رژیم ویرانگر نیز پیش رفت و آنها تا آنجای‌ش را آماده نبودند. در زمینه سیاست خارجی هیچ‌کس به‌اندازه ما در آنچه حقیقتا به رژیم آسیب زده نکوشیده است. دفاع ما از تحریم اقتصادی رژیم و دست‌کم محدود کردن و منجمد کردن روابط با آن نمونه‌های برجسته‌ای از این مبارزه تنهای ماست. پیکار دمکراتیک برای سرنگونی، نوآوری دیگری در یک فرهنگ سیاسی بود که سرنگونی را با دمکراسی در تضاد می‌دید. در گرایش راست تا همین اواخر علنا دمکراسی را به حال مبارزه زیان‌آور می‌شمردند ــ و احتمالا هنوز در محافل خود می‌شمرند ــ که وقت این سخنان نیست؛ در گرایش چپ هنوز در اینکه سرنگونی به معنی خونریزی و از آن مهم‌تر، دیکتاتوری نیست خود را به ندانستن می‌زنند.

ما از همان آغاز، تکیه را بر مردم گذاشتیم و از حال و هوای تبعیدیان بیرون آمدیم. فضای سیاسی و فکری تبعیدیان، هر چه هم در ‌اندیشه ‌ایران و تحولات آن باشند ــ که هستند ــ بیش از آن زیر تاثیر پیرامون بلافاصله آنهاست. “پیروزی‌ها و شکست‌ها” در فضای تبعیدی برایشان فوری‌تر، و در نتیجه مهم‌تر است. با اهمیت ندادن بیش از‌ اندازه به ‌این فضای تبعیدی، توانستیم به آنچه در جامعه ‌ایرانی می‌گذرد بهتر بنگریم و جنبش و جوششی را که در نسل انقلابی پدید می‌آمد و طغیانی را که در نسل جوان‌تر به چشم می‌خورد پایه محاسبات سیاسی خود سازیم. ایران آن نیست که راست نستالژیک یا چپ تراژیک یا جمهوریخواهان آرزو پرور در خیال خود می‌پزند. جامعه‌ای است در جستجو که هنوز تصمیم‌ش را برای پس از جمهوری اسلامی ‌نگرفته است؛ هر چند آن را برای یک روز دیگر هم نمی‌خواهد. جامعه‌ای است جوان شونده، چه از نظر سنی و چه فکری، که رهبری‌ش را ارتش انبوه روشنفکران گداخته در آتش رژیم اسلامی، و آشنا با راه و روش‌های جهان آزاد و پیشرو غیراسلامی ‌بدست گرفته‌اند. این جامعه را می‌باید متقاعد کرد و با تحریک احساسات و وعده‌های میان‌تهی و عوامفریبی، متقاعد نمی‌شود. این کالاها را آخوندها دو دهه است عرضه کرده‌اند و دیگر خریداری که به کار آید ندارد.

حزب بیشتر ترجیح می‌دهد با این بخش بیدار شونده جامعه‌ ایرانی در ارتباط باشد، تا خود را اسیر مهر و کین و خواب و خیال‌های کسانی کند که بیش از بیست سال، توفان‌ها در فنجان چای، خسته‌شان نکرده است و در جهان محدود و بخود مشغول خویش دمی ‌از پریدن به یکدیگر آسوده نیستند. پیام ما سرانجام به گوش آن جامعه می‌رسد و ما پیوسته در تلاش‌هاشان شریک هستیم و دنبال کارشان را در بیرون می‌گیریم. برای یافتن یک گفتمان مشترک، همان گفتمان آزادی و ترقی مشروطه که ‌این روزها در ایران جامعه مدنی نیز می‌نامند، باید از درون و بیرون، ذهن‌ها را به هم نزدیک کرد. برخلاف راست اصلاح نشده که هر صدائی را جز خودش می‌خواهد خفه کند ــ و البته نمی‌تواند ــ و هر مبارزه‌ای را که در دست خودش نباشد به بیهوده خیانت و فریب می‌نامد؛ و چپ اصلاح نشده که هرچه پسندیدنی را در ایران به خود می‌چسباند، ما قدر همه کوشش‌ها و فداکاری‌های آزادیخواهان را در ایران، اگرچه مخالف ما باشند، می‌گزاریم و دعوی مالکیت بر کسی نمی‌کنیم؛ ما حتا اکراه داریم برنقاط مشترک خود با پاره‌ای گرایش‌های فکری در ایران انگشت بگذاریم مبادا به خطر افتند. عمده ‌این است که گفتار چیره بر جامعه، گفتاری عرفیگرا، آزادیخواهانه، و ترقیخواهانه باشد ــ گفتاری که ما آرزو داریم، و سرانجام جامعه ما دارد به آن می‌رسد.

شکست اصلاح طلبان که با نویدهای بسیار به میدان آمدند، منظره را بسیار روشن‌تر کرده است. پس از رهبری فرهمند خمینی که دانه‌های فروپاشی را کاشت، و رهبری عملگرای میانه‌روان بساز و بفروش که حقیقت رژیم اسلام ناب محمدی را به مردم نمود، نوبت اصلاحگران بود که ورشکستگی ملی مذهبی و دمکراسی اسلامی ‌را بی پرده به نمایش گذارند. از آنجا که اکثریتی از رای دهندگان تا پایان بی شکوه دوم خرداد از آن پشتیبانی نمودند، جای چون و چرا و نظریه بافی‌ها نمانده است. دیگر کسی نمی‌تواند ادعا کند که رژیم اسلامی ‌اصلاح‌پذیر می‌بود اگر مردم پشتیبانی‌شان را از آن دریغ نمی‌کردند. مردم دیگر امیدی به هیچ جناحی از حکومت ندارند و اگرچه زیر ضربه سرکوبگری رژیم موقتا دم در کشیده‌اند ولی صحنه سیاسی ایران مانند منظره میدان نبردی غیرقطعی است؛ دو طرف دارند تاکتیک‌هاشان را دوباره ارزیابی، و نیروهاشان را برای نبرد‌های قطعی‌تر آینده تجدید سازمان می‌کنند. در این حال سیل بی‌امان میلیون‌ها جوان که نه گذشته‌ای برای‌شان گذاشته‌اند نه آینده‌ای برای‌شان مانده است و هیچ چیز ندارند که از دست بدهند، پشت سد بسجییان و نیروهای انتظامی، انبوه می‌شود. با توجه به‌اینکه در دهه هشتاد ۲۱ میلیون تن در ایران به دنیا آمده‌اند، اکنون سالی دو میلیون تن دارند به بازار کار می‌ریزند و در سه ساله آینده نه میلیون جوان وارد بازار کاری که نیست خواهند شد.

هیچ نیروئی نخواهد توانست جلو سی چهل میلیون جوان به جان آمده پر از بیزاری و دشمنی را بگیرد. رژیم پاسخی برای مشکلات کشور ندارد و از اصلاحات نیز به هر تعبیری و در هر جامه‌ای ناتوان است. هرکس تصور کند که بن‌بست کنونی همچنان ادامه خواهد یافت با شگفتی زندگی خود روبرو خواهد شد. ما چنان تصوری نداریم و می‌باید خود را آماده مراحل قطعی پیکار مردم ایران با این رژیم، با هر پسوند مذهبی در سیاست و حکومت، سازیم.

* * *

حزب، امسال نخستین دهه خود را به پایان برد، ده سالی که در شکل گرفتن و از بحران‌های ناگزیر بدرآمدن گذشت. سیاست در ایران ــ بازتاب بیماری فرهنگ ــ به‌اندازه‌ای آلوده است که از بحران، به ویژه در مراحل آسیب‌پذیر نخستینی، گریزی نمی‌بود. اکنون در آستانه دومین دهه حزب و روبرو با دورنمای درهم شکستن جمهوری اسلامی، ما از آن مراحل گذشته‌ایم و زمان آن است که بطور جدی به آینده خود به عنوان جایگزینی برای جمهوری اسلامی ‌بیندیشیم. امروز از نظر گسترش تشکیلاتی (ما بزرگ‌ترین حزب سیاسی همه‌ایرانیان در بیرون شده‌ایم) و غنای فکری(هیچ گروهی از نظر پرباری ‌اندیشه به پای ما نمی‌رسد) و زمینه مساعد در ایران (پادشاهی مشروطه و وارث پادشاهی در ایران، بویژه در میان جوانان، از محبوبیت روزافزون برخوردار است) حزب مشروطه ‌ایران خود را به پایه‌ای رسانده است که می‌تواند جایگزین تمام عیاری برای جمهوری اسلامی ‌باشد. حزب حتا درکار آن است که کمبود خود را از نظر کادرها (افرادی که بتوانند دیگران را بسیج کنند) جبران کند. در دو ساله گذشته به ویژه کادرهای حزبی افزایش قابل توجهی یافته‌اند و این روند به نظر می‌رسد ادامه داشته باشد. ما آماده‌ایم که در میدان آزاد برابر با هر نیروی سیاسی رقابت کنیم و همه مبارزه ما برای فراهم کردن چنان شرایطی در ایران است.

نمی‌باید پنداشت که کار تمام است و ما در چند قدمی ‌پیروزی هستیم. در بنای زیبائی که در اینجا تصویر کردم ترک‌ها و ریختگی‌هائی است که باید جدی بگیریم. من هیچ اطمینان ندارم که حزب توانسته باشد پیام خود را به توده اعضای حزبی نیز، چه رسد به توده‌های بزرگ هواداران و اعضای بالقوه ما، برساند. ما بسیار بیش از یک حزب هوادار پادشاهی مشروطه هستیم. ما نیروئی بسیج شده و سازمان یافته برای دگرگونی همه سویه جامعه‌ایم؛ ولی آیا همه اعضای حزب می‌توانند ادعا کنند که نمایندگان این جنبشی هستند که امیدوارم بتواند کاری را که صد سال پیش پدران جنبش مشروطه آغاز کردند به جائی برساند. این کار هنگامی ‌به جائی خواهد رسید که پیام ما دانسته شود و کردار ما معرف باورهای ما باشد. مشکل ما تنها مشکل ‌اندازه نیست؛ ما هنوزکوچک‌تر از آن هستیم که از کارهای بزرگ عملی برآئیم. مشکل بزرگ‌تر ما کیفیت است؛ نیازی که به کادرها داریم تا از بسیج گروه‌های بزرگ‌تری برآئیم. این دو مشکل بهم بسته‌اند و با هم گشوده می‌شوند.

دو ساله ‌آینده فرصت‌های بزرگ و چالش‌های بزرگ‌تری پیش روی ما می‌گذارد و ما درهمه سطح‌های حزب به پویائی و هماهنگی بیشتری نیاز داریم. بحران جمهوری اسلامی‌ دارد به مراحل خطرناک می‌رسد و ما داریم از نظر کمی ‌و کیفی گسترش می‌یابیم. بیشتر نیروهای مخالف رژیم در بیرون به دلیل آلودگی به دسته بندی‌های درونی رژیم؛ به دلیل نا آمادگی خود برای پس از جمهوری اسلامی، و در نتیجه ترسی که از سرنگونی آن دارند، و به دلیل درگیری در سیاست‌های تبعیدی بجای تمرکز بر مبارزه با رژیم، از جریان بیرون رفته‌اند. ما بی‌آنکه خود بخواهیم در این میدانی که از مبارزه و مخالفت واقعی تهی می‌شود تنهاتر مانده‌ایم. فراخوان همبستگی ما ــ به‌اینکه در عین نگهداشتن مواضع خود، با ما در اصولی توافق، و در زمینه‌های مشترکی همکاری کنند ــ گوش‌های شنوای کمتری می‌یابد. می‌توان انتظار داشت که هرچه ما نیرومندتر شویم دیگران در میان مخالفان ما انگیزه بیشتری برای دور شدن از ما و حتا نزدیک شدن به رژیم داشته باشند. این روندی است که در بیشتر دهه گذشته شاهدش بوده‌ایم.

ولی این روند تاسف‌آور را رسیدن دست‌های ما و نیروهای آزادی و ترقی در درون ایران به یکدیگر، بیش از جبران می‌کند. در درون ایران بر عکس بسیاری گروه‌های مخالف در بیرون، هر چه احتمال سرنگونی رژیم قوت می‌گیرد انگیزه تفاهم افزایش می‌یابد. اگر بسیاری از مبارزان چپ در سراشیب مسالمت‌جوئی تا همکاری با جناح‌های حکومت اسلامی ‌فرو افتاده‌اند؛ و بسیاری مبارزان راست در نشئه پیش از موقع پیروزی، دارند رنگ واقعی خود را نشان می‌دهند و بدگمانی‌هائی را که درباره‌شان بود به ثبوت می‌رسانند، در خود ایران گروه‌های بیشماری که در پی یک جایگزین موثر برای جمهوری اسلامی ‌به عنوان رژیم، و اسلام به عنوان یک فلسفه سیاسی و یک تمدن، هستند به جهان‌بینی و برنامه سیاسی ما نزدیک می‌شوند. فراخوان همبستگی ما گوش‌های شنوا را در نیروهای آزادی و ترقی درون ایران می‌یابد. ما با تکیه بر این جهان‌بینی و برنامه سیاسی پیشرو و عملی ــ و این دو به یک ‌اندازه اهمیت دارند ــ بیشتر می‌توانیم این روند را تقویت کنیم.

وارث پادشاهی پهلوی همه تکیه‌اش را برچنان همبستگی گذاشته است و بجای آنکه نیروی خود را صرف دفاع از گذشته یا ادعای پادشاهی در آینده کند می‌کوشد پیام آزادیخواهانه و ترقیخواهانه‌اش را به گوش ایرانیان که بیشتر جوانند و بیشتر به اکنون و آینده می‌اندیشند برساند. ما به عنوان یک حزب هوادار پادشاهی، وظایف گسترده‌تری داریم که روشنگری درباره گذشته و دفاع از شکل حکومت پادشاهی مشروطه و پارلمانی را از روی نمونه‌های اروپای باختری و کانادا و استرالیا نیز دربر می‌گیرد. ولی این بخش کوچک‌تر پیکار ماست. بخش بزرگ‌تر، کارکردن برای تحقق آن جهان‌بینی و برنامه سیاسی است که هر روز بیشتر حالت ایده‌ای را پیدا می‌کند که زمان‌ش رسیده است. یادم نیست چه کسی گفته بود که هیچ چیز نیرومندتر از ایده‌ای که زمان آن رسیده باشد نیست.

 ــــــــــــــــــــــــــــ

 * سخنرانی در کنگره چهارم حزب مشروطه‌ایران، دوسلدرف ۲ و ۳ نوامبر ۲۰۰۲

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / بستن دفتر جنگ صلیبی هشتاد ساله

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

 

بستن دفتر جنگ صلیبی هشتاد ساله

‏‏‏از فضای سیاست ایران بوهای تازه‌ای بر می‌آید، از هر سو سخن از جبهه و ائتلاف و همکاری است. ‏بار دیگر پس از یک رکود چندین ساله بازار سازمان سازی گرم شده است. پیداست که نسیم تغییرات بر همه ‏وزیده است و همه را به جنبش ‌انداخته‎ ‎است. در این روحیه تازه، فرصت‌طلبی سهم خود را دارد و بیشترین ‏سهم را دارد. ولی می‌باید کوشید که نیروی برانگیزنده اصلی نباشد. در درون، صداهای دلاوری صلای ائتلاف ‏همه‌گیر نیروهای آزادی‌خواه را سر داده‌اند و در بیرون تابش آفتاب امریکا سردترین دل‌ها را نیز گرم کرده است. ‏دورنمای سرنگونی رژیم نمودار شده است و شمار روز افزونی در‌اندیشه آن‌ند که جائی در زیر آفتاب برای خو دست و پا کنند.

‏گروه‌هائی این مقصود اصلی را پوشیده‌تر بیان می‌کنند. بسیاری هم که بیست و چند سال “مبارزه” کرده‌اند ــ به این معنی که به موقعیت شخصی، چه در تبعید و چه در آینده ایران، ‌اندیشیده‌اند و کوشیده‌اند جلو ‏دیگران را بگیرند ــ باکی از آن ندارند که همه تاکید خود را بر مسابقه‌ای که نمی‌باید در آن عقب افتاد بگذارند. ‏سخنانی که از کمک امریکا به مخالفان در میان است مسابقه را تندتر کرده است و اینجاست که می‌باید از ‏بهترین عناصر مخالف رژیم خواست که اجازه ندهند پیکار با جمهوری اسلامی، تجربه نخستین سال‌های پس از ‏انقلاب را تکرار کند. زمینه دارد آماده می‌شود و بی تردید هر که بهتر و بیشتر بکوشد در وضع بهتری خواهد ‏بود ولی می‌توان از این فرصت بهره‌های گوناگون گرفت.‏

سطح سیاسی و فرهنگی جامعه ما هنوز چندان نیست که فرصت و آزادی برایمان بی‌خطر باشد. ما البته در ‏وضع عراق و افغانستان نیستیم و بهتر از مردمان جمهوری‌های قفقاز و آسیای مرکزی ــ که لابد بنا بر تعریف، با ‏اختیار نظام جمهوری به دمکراسی و آزادی رسیدند ــ از فرصت و آزادی که در پیش است بهره خواهیم گرفت. ‏با اینهمه تجربه اروپای خاوری را نیز دربرابر داریم. در آن جامعه‌های استبداد زده، ناسزاوارترین کسان ‏زودتر دست به کار شدند و صحنه را چنان آشفته و فضا را چنان آلوده کردند که پاک کردن سیاست مدت‌ها به ‏درازا کشید و در بیشتر آنها هنوز به آنچه باید نرسیده است. جامعه ایرانی هر چه هم به آن بنازیم به درجه‌ای ‏از نیهیلیسم افتاده است که می‌باید برای همه گونه احتمالات آماده بود. در برابر افراد بی‌شماری که به امید ‏غنیمت یا در آرزوی جبران مافات به هر بها، به میدان می‌آیند باید صف نیرومندی هم آراسته باشد که همه به پول ‏و مقام و انتقام نیندیشد و نگاه بلندتری به اوضاع و احوال ایران و موقعیتی که نه تنها برای گروه‌های دست ‏درکار بلکه ملت ما دارد پیش می‌آید بیندازد. (نیهیلیسم به معنی ناپدید شدن هر ملاحظه اخلاقی در‌اندیشه و ‏رفتار است و در شعار “هدف وسیله را تبرئه می‌کند” و ضرب‌المثل آتش زدن قیصریه برای یک دستمال بهتر ‏از همه بیان می‌شود).

ما نیاز داریم که دست‌کم رگه‌ای از آرمانگرائی را وارد سیاست خود کنیم. در کشوری که بیست و پنج سال ‏حکومت مافیای اسلامی، آن را از هم گسیخته است و پیش از آن هم نمونه سلامت و صلاح نمی‌بود، سیاستی که ‏سود شخصی، تنها ملاحظه و نیروی برانگیزاننده‌اش باشد شیرازه اجتماعی را بیشتر از هم خواهد گسست. ما ‏با پند دادن و موعظه کردن به بهبود فضای ناسالم سیاست ایران نخواهیم رسید. می‌باید نیروئی را در خدمت ‏مبارزه گذاشت که از مهار کردن گرایش‌های ناسالم در این میدانی که به تندی دارد پر می‌شود برآید. امروز تا چشم کار می‌کند در این میدان به عناصر و گرایش‌هائی می‌توان برخورد که می‌توانند پاره‌ای از ناپسندترین ‏جنبه‌های گذشته ما را به آینده نیز بکشند. خطر به همان بزرگی است که فرصت، و باید به پای آن رسید. ‏گورزادان سیاسی که این بیست و چند ساله را به کشاکش‌های گذشته خود گذرانده‌اند هنوز می‌توانند به نسل تازه‌ای که می‌خواهد خود را بالا ببرد بپیوندند. حق بجانبی آنان بیرون از محافل خودشان معنائی ندارد. می‌توانند ‏آن را تا پایان با خود ببرند ولی بهتر است اجازه ندهند که بیش از این کمرشان را خم کند. سیاست ایران بیش از ‏کوله بار و مرده ریگ به نگاه‌های تیز و گام‌های چالاک نیاز دارد. ‏

این سودازدگی گذشته، هر خلعتی بر آن ‏بپوشانند، از بیش از آنچه در دو سه دهه ‏پایانی دوران پهلوی کرد بر نخواهد آمد. در ‏آن دهه‌ها بیشتر استعدادهایی که می‌توانست ‏به گسترش جامعه مدنی و توسعه سیاسی ‏ایران خدمت کند در ترکیبی از انتقام جویی و ‏تلخکامی، کناره‌گیری و خرابکاری هدر ‏رفت و به خدمت نیهیلیسم در بدترین صورت ‏آن درآمد. در آن زمان‌ها با همه سرکوبگری ‏و فساد، امکان مبارزه سازنده، حتا اصلاح ‏از درون، می‌بود. در شرایط بسیار بدتر ‏جمهوری اسلامی ‌نیز امکان مبارزه بوده ‏است و هست، چنانکه می‌بینیم. همچنان ‏بسر بردن در فضای آن سال‌ها انرژی ملی ما ‏را برای نوسازندگی سیاست ایران ضعیف، ‏و دست گرایش‌هایی را نیرومند می‌کند که ‏هیچ سودی در این نوسازندگی ندارند، ‏درست همان گونه که در آن دهه‌ها می‌بود. ‏بسا زنان و مردان، با بهترین نیت‌‏ها، پنج دهه به این دلخوش بوده‌اند که حق ‏دارند، و هر اشتباه و کژروی را بر خود روا ‏دانسته‌اند و امروز خود و ملت خود را از ‏هر حقی بی‌بهره می‌بینند. اکنون از این ‏حق بجانبان همیشگی که همواره در جبهه ‏یزدان با اهریمنان جنگیده‌اند و هر که ‏رویاروی‌شان بوده خودبخود در صف ‏محکومان جا می‌گرفته است می‌توان انتظار ‏داشت که پس از پنجاه سال اولویت‌ها را ‏درست‌تر بشناسند ــ یا شاید هنوز چشمداشت ‏نا ممکنی است.

‎***

می‌توان از تکرار چند واقعیت که امید ‏است از سوی بیشتری از آزادی خواهان ‏پذیرفته باشد آغاز کرد:

ــ جمهوری اسلامی ‌به پایان راه رسیده است ‏و سرنگونی آن به هر صورت موضوع ‏زمان است. نمی‌توان پنداشت که چنین ‏رژیمی ‌در چنان اوضاعی همچنان بپاید مردم جسارت بیشتری می‌یابند؛ رهبری ‏محلی پدیدار می‌شود و افراد فراوانی رژیم ‏را آشکارا چالش می‌کنند؛ خطر از بیرون ‏رو به افزایش است و حکومت government و نه غلط ‏مشهور حاکمیتsovereignty ‎ جز‎ ‎بگیر ‏و ببند پاسخی برای هیچ مشکل خود ندارد. ‏اما بگیر و ببند چیزی است که رهبری محلی ‏پدیدار شونده از آن استقبال می‌کند. در ‏زندان جمهوری اسلامی ‌بودن، امروز از ‏بزرگ‌ترین سرمایه‌های سیاسی است که خود ‏نشانه‌ای بر آفتاب لب بام بودن رژیم است.‏

ــ از درون ایران هیچ نشانه‌ای در دست ‏نداریم که مردم مشکل هشتاد سال یا پنجاه ‏سال یا سی سال پیش را داشته باشند، و آن ‏رهبری محلی که زندان رژیم را پذیره می‌‏شود هرگز پروای مسایل چپ و راست ‏تاریخی، بلکه باستانی و نئاندرتال، ایران را ‏نمی‌کند. دلمشغولی مردم، مسایلی است که ‏ده‌ها میلیون زندگی‌های سوخته در آتش ‏اسلام سیاسی و حکومتی با آن روبروست. ‏

ــ آینده ایران هیچ مسلم نیست که با ‏انتظارات هر گروهی سازگار درآید. ‏کشوری از هم گسیخته است، که اگر کمترین شباهتی به اجتماع کوچک‌تر بیرون داشته ‏باشد جای نگرانی‌های بسیار در آن است. ‏جامعه‌ای است با نیروهائی ناشناخته ‏که همواره آماده خواهند بود تا هر جا بروند و ‏هر تعادلی را برهم زنند. برقراری ‏دمکراسی تنها یکی از سناریوهاست.

ــ نیروهای آزادیخواه در پراکندگی کنونی ‏خود نه برای رهایی ایران کفایت می‌کنند و ‏نه دفاع از ارزش‌ها و نهادهای دمکراتیک. ‏آنها اگر باهم نایستند تک تک فرو خواهند ‏افتاد؛ اگر با هم کار نکنند یکایک قربانی یا ‏تسلیم دیکتاتوری خواهند شد.‏

ــ زمان جمهوری اسلامی ‌تنگ شده است و ‏با این ابرهای آتشزایی که در افق گرد می‌‏آید امکانش هست که فرصت چندانی برای آن و ‏برای نیروهای مخالف پراکنده نمانده باشد.

از اینهمه یک نتیجه منطقی می‌توان ‏گرفت: اگر افراد و گروه‌هایی در پی رهایی ‏ایران و جلوگیری از تکرار اشتباهات و ‏کژروی‌های گذشته‌اند می‌باید پیش از همه ‏نیرویی شوند که در گردباد دگرگونی‌هایی ‏که درپیش است ناچیز نشود و چنان قدرت ‏سیاسی و به ویژه اخلاقی را بسیج کند که از ‏افتادن جامعه به پرتگاه‌های هرج و مرج و ‏تباهی، و استبداد و سرکوبگری جلوگیرد. ‏مانند هر کشور دیگری، ما، هم به احزاب و ‏گروه بندی‌های نیرومند و هم به همرایی آن ‏احزاب و گروهبندی‌ها بر سر اصول و ‏قواعد بازی نیاز داریم. اهمیت این هر دو به ‏اندازه‌ای است که کنفرانس کنونی حزب اگر ‏بیش از همه به آن پردازد بیجا نخواهد بود. ‏تلاش‌هایی که در چند ماهه گذشته برای ‏همکاری و همبستگی شده است اهمیت نگاه ‏تازه و روشنی را بر موضوع آشکارتر می‌‏سازد. حزب مشروطه ایران با تعهدی که به ‏نوسازندگی سیاست و جامعه ایران بطور ‏کلی دارد از آغاز این هدف دوگانه را دنبال ‏کرده است. در میان احزاب جهان تنها ما ‏هستیم که اساسنامه خود را با جمله‌ای آغاز ‏کرده‌ایم که به خوبی ضرورت همرایی ‏احزاب و گروه‌ها را تاکید می‌کند. فراموش ‏نباید کرد که این جمله در آغاز اساسنامه آمده ‏است که ربطی به اصول عقاید و برنامه ‏سیاسی ندارد و یک سلسله مقرراتی است که ‏مناسبات درون سازمانی را تعیین می‌کند؛ نه در منشور حزب که خود پر از اشاره به یک ‏نظام سیاسی کثرت گرا پلورالیستی) است:‏

‏ “ماده ۱ ــ حزب مشروطه ایران که در ‏این اساسنامه حزب نامیده می‌شود از ‏هواداران پادشاهی مشروطه به منظور ‏سازماندهی پیکار رهایی و بازسازی ایران ‏بر پایه یگانگی ملی و تمامیت ارضی و ‏استقلال ایران و برقراری مردمسالاری و ‏احترام به حقوق بشر تشکیل می‌شود و در ‏مبارزه مشترک آماده همکاری همه ‏نیروهای ملی و آزادی خواه است که به اصول ‏یاد شده تعهد داشته باشند.”‏

کم و کاستی سیاسی ما از نداشتن سنت ‏نیرومند حزبی بر می‌خیزد. احزاب جدی ‏سرانجام راه بر دیکتاتوری می‌بندند زیرا نه ‏تنها فضای عمومی ‌را با نیروهای جامعه ‏مدنی پر می‌کنند بلکه ناگزیر به همرایی، به ‏توافق بر سر اصول و قواعد بازی کشیده می‌‏شوند. آنها یا می‌باید یکدیگر را از میان ‏ببرند، که به دلیل نیرومندی‌شان نمی‌توانند، ‏و یا در برابر مخاطراتی که دمکراسی را در ‏هر جامعه‌ای تهدید می‌کند در عین مخالفت ‏با یکدیگر همکاری کنند. از اینجاست که با ‏همه باورمندی خود به همبستگی و همکاری ‏با دگراندیشان می‌باید سخت در استواری ‏سازمانی حزب و نگهداری خود بکوشیم. ‏یک حزب سیاسی در چنین فضایی از هر ‏سو در سایش و فرسایش است. حتا همبستگی ‏نیز اگر درست فهمیده و عمل نشود می‌تواند ‏یکی از عوامل سایش و فرسایش بشود.‏

این سخن را نمی‌باید نشانه مخالفت با ‏تلاش‌ها در راه همبستگی از سوی حزبی ‏شمرد که اساسنامه‌اش را با آن جمله آغاز ‏کرده است. تاکید بر نقش احزاب و تمرکز ‏بر نیرومندی سازمانی حزب از جمله به دلیل ‏نقشی است که در همبستگی دارد. نشست و ‏برخاست و همکاری با دگراندیشان با همه ‏سودمندی، نمی‌باید جای کار منظم تشکیلاتی ‏را بگیرد. به نام همبستگی نمی‌باید به ‏ترتیبات سست و موقتی خرسند بود. نشستن ‏و گفتن و برخاستن بس نیست. ‏

فضای سیاست ایران حتا بیش از آنکه ‏جنگلی باشد کویری است. جنگل نشانه از ‏میانه برخاستن قواعد است؛ کویر نشانه ‏بیقراری مزمنی است که نمی‌گذارد قواعد پا ‏بگیرد. مردمان مانند شن به هر بادی از ‏اینجا به آنجا می‌روند؛ امروز در جایی کپه ‏می‌شوند فردا در جای دیگر؛ و چون انسان ‏از شن انعطاف پذیرتر است، گاه در یک ‏زمان در دو جا هستند. همبستگی می‌تواند ‏بهترین ریگ روان باشد. بهانه‌ای ‏آبرومندتر برای گریز از تعهد و انضباط نمی‌‏توان آورد. هم بودن و هم نبودن، به همه جا ‏سر زدن و به هیچ جا دل نبستن؛ برای هر ‏فرصتی آماده بودن، و همه فرصت‌های واقعی ‏را از دست دادن. ‏

* * *‎

‏همبستگی را می‌باید درست فهمید. ‏معنای اصلی همبستگی در شرایط ایران ‏پایان دادن به جنگ صلیبی چپ و راست و ‏هوادار پادشاهی و جمهوری است. جامعه ‏ایرانی هشت دهه را در این جنگ از دست ‏داده است. دو طرف جنگ به‌اندازه‌ای ‏روحیه بی‌گذشت مذهبی را وارد کشاکش ‏مرگ و زندگی خود کردند که سرانجام ‏مذهب بی گذشت، سراسر سیاست و جامعه ‏ایرانی را به این تباهی ‌انداخت. این جنگ ‏را می‌باید میان سازمان‌های سیاسی و ‏احزاب، و میان سرامدان سیاسی و فرهنگی ‏پایان داد. نسلی که دنباله این جنگ را از ‏انقلاب اسلامی ‌به این سو ادامه داده است این ‏بدهی را به مردم ایران دارد که در واپسین ‏سال‌های خود، دفتر جنگ صلیبی هشتاد ساله ‏را ببندد. بازماندگان این نسل با چیره شدن ‏بر گذشته خویش می‌توانند خدمت آخری به ‏مردم ایران بکنند. برای بسیاری از آنان این ‏بزرگ‌ترین دستاورد زندگی‌هایی خواهد بود ‏که تاکنون دستاوردی بزرگ‌تر از انقلاب ‏‏”بهمن”شان و جمهوری اسلامی ‌ناگزیرش ‏نداشته است. ‏

دریافتن این نکته اصلی است که تلاش‌ها برای ‏همبستگی را از دسته‌بندی و ائتلاف‌های ‏تاکتیکی، یا سرگرمی ‌و وقت گذرانی آمیخته ‏با احساس اهمیت و سهمی‌ داشتن، جدا خواهد ‏کرد. موضوع این نیست که کسانی که ‏عموما مشکل مهمی ‌در میان خود ندارند با ‏هم در هر ترتیباتی گردآیند و هر نام بزرگ ‏پرمدعایی بر خود بگذرند. کسان آزادند هر ‏چه می‌خواهند بکنند. اعضای سازمان‌های ‏سیاسی و احزاب نیز می‌توانند و باید در هر ‏جا با دگراندیشان بر اصولی توافق، و ‏نشست و برخاست و همکاری کنند ــ به ‏شرط اینکه به عضویت در گروه‌های ناپایدار تازه و ‏سست کردن پیوندهای تشکیلاتی نینجامد. ‏اینها همه به پیشبرد همبستگی یاری خواهد ‏داد. ولی تا وقتی چپ و راست تاریخی ‏ایران با هم به همرایی، یعنی توافق بر قواعد ‏بازی دمکراتیک، نرسند و هشتاد سال گذشته ‏را پشت سر نگذارند همبستگی از بند و بست ‏یا ائتلاف تاکتیکی فراتر نخواهد رفت.‏

پشت سر گذاشتن گذشته نه به معنی گریز ‏از آن است و نه فراموش کردن آن، و هیچ ‏مسئولیتی را پاک نمی‌کند. تنها می‌باید ‏گذشته را از صورت مسئله سیاسی روز بدر ‏آورد. در یک فضای دمکراتیک می‌توان ‏انتظار هر اختلاف نظری را از جمله بر سر ‏گذشته داشت. این خود دمکراسی و حقوق ‏بشر است که اختلاف بر نمی‌دارد. گذشته ‏هر چه هم آن را به اکنون بکشانند دیر یا ‏زود به تاریخ خواهد پیوست؛ ما رقیبان خود ‏را در گرایش‌های دیگر فرا می‌خوانیم که آن ‏را از حالت مانعی در راه توسعه و ‏نوسازندگی سیاست بدرآورند. مسایل امروز ‏و آینده ایران به‌اندازه کافی بزرگ هست که ‏همه نیروی ما را به خود صرف کند. نبرد ‏سیاسی در ایران پس از جمهوری اسلامی ‌‏میان نیروهای میانه‌رو و استبدادی، میان ‏آنها که به بازسازی کشور می‌اندیشند و آنها ‏که بر سر تقسیم غنایم می‌جنگند خواهد بود. در مقایسه با چنان نبردی اختلاف بر سر ‏تاریخ، ارزش ساعتی صرف وقت را نیز ‏نخواهد داشت. چگونه می‌توان دمکراسی ‏را در ایران برقرار، و از آن مهم‌تر، ‏نگهداری کرد؟

‏سیر رویدادها چنان است که نیروهای ‏آزادی و ترقی در چپ و راست شاید به ‏زودی خود را ناگزیر از گزینش خواهند ‏یافت. زمان دارد بر همه تنگ می‌گیرد. ‏این گزینش در جاهایی آغاز شده است. ‏بخش مهمی ‌از چپ آزادی‌خواه، بسیاری از ‏همان‌ها که در آغاز حکومت اسلامی‌ نیز ‏گزیدار همکاری با رژیم انقلابی را پذیرفتند، ‏به ‌نظر می‌رسد تصمیم گرفته است خود را ‏بیشتر به جناح اصلاحگر حکومت اسلامی ‌‏ببندد و تا پایان تلخ نومیدی، از اصلاحات ‏قانونی در درون نظام دفاع کند. برای این ‏بخش چپ، مبارزه‌ای که در درون و بیرون ‏ایران با هدف سرنگونی جمهوری اسلامی‌‏ درگرفته است همان ‌اندازه غیردمکراتیک ‏می‌نماید که هر گرایشی به پادشاهی ‏مشروطه و پارلمانی. بیشتر اعضای این ‏گروه از چپگرایان با چشمی ‌که به بخشی از ‏حکومت اسلامی‌ و به اصطلاح “جمهوریت ‏نظام” دارند، و موضع گذشت ناپذیرشان در ‏برابر مشروطه‌خواهان، از دایره همکاری ‏با بقیه بیرون رفته‌اند. دیگران بی آنکه در ‏نکوهش آنان اختیار از دست بدهند می‌باید ‏کوشش کنند که پایبندی‌شان را به دمکراسی، ‏زمینه‌ای برای همرایی در آینده نگهدارند ‏که خواهد آمد و هر نیرویی برای دفاع از ‏دمکراسی مغتنم خواهد بود.‏

دیگران، آنها که به رهایی ایران از ‏نیهیلیسم و ویرانی می‌اندیشند چاره‌ای جز ‏کار کردن با یکدیگر ندارند. سیاست نیز ‏مانند طبیعت از خلاء بیزار است. ‏مردم ایران و همه نیروهایی که سودی در ‏براندازی جمهوری اسلامی‌ دارند منتظر ‏کسی نخواهند ماند. اگر میدان تهی باشد ‏آزمندترین کسان آن را پر خواهند کرد و ‏آزمندترین، لزوما شایسته‌ترین نیستند. ما ‏هم اکنون گروه‌هایی را می‌بینیم که برای ‏نشستن بر خوان غنایم به تندی سرهم‌بندی ‏می‌شوند. ائتلاف‌های فرصت‌طلبانه با هر که ‏پیش آید به منظور آنکه نامی‌ در فهرست ‏منتظران رهبری بیاید اعلام می‌شود؛ فشار ‏تحولات، فرصت سخت‌گیری و گزینش را ‏محدود می‌سازد. در غیاب سکه‌های خوب، ‏سکه‌های بد بازار را پر می‌کنند. این ‏منظره را با پا پیش نهادن می‌توان پاک ‏دگرگون کرد. حتا در آشفته بازاری مانند ‏سیاست ایران، سره از ناسره به تندی باز ‏شناخته می‌شود.

همفکری شماری از احزاب و ‏سازمان‌های با اعتبار و سرامدان سیاسی و ‏فرهنگی می‌تواند مسابقه ترحم‌انگیز کسانی ‏را که برای نشستن روی صندلی‌های محدود ‏به یکدیگر تنه می‌زنند به نمایش امید بخش ‏همرایی ‏consensus‏ ملی بگرداند. ‏بازتاب چنان رویدادی چنان گسترده و ‏نیروبخش خواهد بود که به آسانی می‌توان ‏ابعاد ملی به آن داد. برای نخستین‌بار ‏نمایندگان برجسته گرایش‌هایی که در سراسر ‏یک دوران هشتاد ساله، از برآمدن سردار ‏سپه تا آغاز جنگ با تروریسم اسلامی، جز ‏فاصله‌های چند ساله، با یکدیگر در کشاکش ‏بوده‌اند به آن جنگ داخلی پایان خواهند داد. ‏در آن جنگ همه بازنده بودند؛ در این ‏همرایی تقریبا همه برنده خواهند شد. میدان ‏بر همه گشاده است ولی هر کس حق گزینش ‏دارد. هر کس می‌تواند گروه‌ بندی و ‏ترتیبات خود را داشته باشد ولی وظیفه ‏ماست که بهترین چهره یک جایگزین ‏alternative‏ را به مردم ایران عرضه کنیم ‏این جایی است که ملاحظات شخصی را ‏می‌باید به کمترینه رساند؛ جایی است که ‏می‌باید ایستادگی کرد. ولی پیش از همه ‏اینها آمادگی برای زیستن در جهان نوینی که ‏ربطی به گذشته‌های ما ندارد و ایران ‏بازساخته‌ای که نمی‌باید ربطی به بدترِین ‏دوران‌های صد ساله گذشته ما داشته باشد ‏لازم است.‏

کجایند روان‌های آزاده‌ای که خود را از ‏همراهان پای در گل جدا کنند و اگر ‏نمی‌توانند آنها را به پای خود برسانند پیش ‏بیفتند؟ یک بخش مهم‌تر چپ، و همه راست ‏میانه‌رو و غیر نوستالژیک در بیرون، دست ‏خود را هم اکنون به موج نیرومندی که از ‏دوم خرداد گذشته است و سرنگونی ‏جمهوری اسلامی‌ را می‌خواهد دراز کرده ‏است. آینده ایران پیش روی ما و در برابر ‏چشمان‌مان دارد ساخته می‌شود. تنها ‏کسانی می‌توانند در این آینده سهمی‌ داشته ‏باشند که گذشته، چشمان‌شان را از دیدار و ‏گام‌های‌شان را از رفتار باز نداشته باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کنفرانس امریکائی، لوس آنجلس، ژوئن ۲۰۰۳

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / حزب به عنوان وجدان جامعه سیاسی

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

 

حزب به عنوان وجدان جامعه سیاسی

ما هیچ‌گاه هوشنگ وزیری را به عنوان عضو حزب در میان خود نداشتیم. او روزنامه‌نگاری بود چنان ‏وفادار به پیشه خود که به زمینه‌های دیگر نپرداخت و تا پایان پربار‌ش تنها در آن رشته ماند. اما به ‏عنوان یک نویسنده‌ اندیشه‌مند، او از برجسته‌ترین سخنگویان مشروطه‌خواهی بود. مشروطه‌خواهی نه ‏در معنای محدودی که موافق و مخالف نا آگاه و مخالف مغرض به یک ‌شکل معین حکومت می‌دهند، بلکه ‏یک جریان فکری آزادی‌خواه و ‌ترقی‌خواه که بستر اصلی مدرنیته یا تجدد ایرانی را در ‌اندیشه و عمل بیان ‏می‌کند. او مشروطه‌خواهی را در تعهد‌ش به دمکراسی لیبرال، به جامعه باز چندگرا (پلورال) به بیرون ‏راندن دین از سیاست و حکومت، و نوسازندگی جامعه در همه ‌شئون زندگی ملی، و در پابیندی‌اش به ‏پادشاهی پارلمانی، با نوشته‌های‌ش و در مقام سردبیری پاره‌ای از مهم‌ترین روزنامه‌های فارسی پیشتر برد ‏و به توده‌های بزرگ‌تری معرفی کرد. نبرد او با رژیم اسلامی ‌و همه تبهکاری‌ها و پلیدی‌ها که یادآور این ‏نام است؛ و با ایدئولوژی‌ زدگانی که نمی‌خواهند ‌اندکی از گذشته‌هاشان آسوده ‌شوند از بهترین ‏دستاوردهای اجتماع ایرانی تبعیدی است.‏

امید‎ ‎‏ ما این بود که هوشنگ وزیری را امروز به عنوان سخنران میهمان در میان خود داشته باشیم و ‏اکنون نامیدن این کنفرانس به یاد او کمترین قدر‌شناسی از سهمی ‌است که در پیشبرد امر مشترک ما داشته ‏است.

امروز می‌خواهم درباره حزب مشروطه ایران باز از نظرگاه دیگری گفتگو کنم. ما این حزب را در این ‏ده ساله از نظرگاه‌ها یا پرسپکتیوهای گوناگون دیده‌ایم‎: به عنوان سلاحی در پیکار رهائی و بازسازی ‏ایران که بی سرنگونی رژیم اسلامی ‌به جائی نخواهد رسید؛ به عنوان نیروئی برای دگرگونی فرهنگ ‏سیاسی ایران؛ به عنوان جنگاور جبهه نبرد فرهنگی، به عنوان یک جایگزین بالقوه حکومت اسلامی، و به ‏عنوان یکی از پیشبرندگان همرائی ملی (توافق بر سر اصول و ارزش‌ها و قواعد بازی دمکراتیک.) این ‏دستور کاری به ‌اندازه کافی بلندپروازانه است ولی در این تنگی و کمبود همه سویه که جامعه نوپای ما را ‏فراگرفته، بس نیست. می‌باید بیشتر خواست و پیش‌تر رفت. نقشی که حزب در زمینه‌های یاد‌شده بر ‏عهده گرفته است آن را ناگزیر به نوعی وجدان جامعه سیاسی در می‌آورد.

در‌شرایط معمولی، روزنامه‌ها و نویسندگان هستند که به عنوان نگرنده، و نه بازیگر دارای اغراض و ‏منافع، چنین نقشی دارند یا می‌باید داشته باشند. ولی ما در‌شرایط معمولی بسر نمی‌بریم. حزب درگیر ‏پیکار قدرت نیست و می‌تواند چندان پروای محبوب ماندن نزد آخرین رای دهنده را هم نداشته باشد. ‏پرداختن به کار عمومی ‌در چنین‌ شرایطی در چنین جامعه‌ای ــ که خواهد آمد ــ از یک عنصر نیرومند ‏آموزشی خالی نیست. آن قدر همه چیز می‌تواند از دست در برود و خراب ‌شود که هر‌اندازه نگرنده و ‏هشدار دهنده در هر جامه و به هر نام داشته باشیم بسیار نیست. یک حزب سیاسی هم می‌تواند سهمی ‌‏برعهده گیرد. ‏

وجدان به معنی نگهدارنده ارزش‌ها و اصول است. ‌شرم و احساس گناه و سربلندی یا خشنودی از گفتار و ‏کردار انسان را تعیین می‌کند. در جامعه نیز همین‌ گونه است. جامعه، و در این معنی جامعه سیاسی،‎ نیز از وجدان بی بهره نیست؛ مگر آنکه کار به نفی ارزش‌ها و چشم بستن بر نیک و بد برسد که نیهیلیسم ‏است و با نیستی حتا در ریشه واژه یکی است. انسان برای گریختن از سختگیری‌های وجدان، ریا می‌‏کند که دوگانگی گفتار و کردار است. می‌خواهد در چشم دیگران خوب بنماید و در عین حال، خودش، ‏خود ناپسندش بماند. هرچه دیگران بیشتر باشند گرایش به ریاکاری بیشتر می‌شود.‏‎ ‎‏جامعه سیاسی ‏polity‏ به این دلیل میدان بیشترین ریاکاری‌هاست و اگر وجدان‌های جامعه کار خود را نکنند از دروغ ‏پوشیده می‌شود. جامعه به زندگی در دروغ (عنوان کتاب زلزله افکن واکلاو‌هاول چک) می‌افتد.

در اینجا به کسانی که ممکن است بگویند حزب کلاس اخلاق نیست باید یادآور ‌شد که یک، ما در مبارزه ‏با رژیم اسلامی ‌از هیچ گروهی کوتاه نمی‌آئیم و می‌توانیم به امور اساسی دیگری هم برسیم؛ و دو، اگر ‏افراد انسانی هم بتوانند بی اصول و با زیر پا گذاشتن ارزش‌های جهانروای اخلاقی، به هر نحو و به هر بها ‏برای خود و دیگران سر کنند، گروه‌های بزرگ و جماعات نمی‌توانند؛ و اثر متقابل و برهم انباشته بدی و ‏پلیدی‌ها آنها را ناچیز خواهد کرد. ما دیدیم که امپراتوری‌های بزرگ زیر سنگینی دروغ از زندگی بیرون ‏رفتند. دروغ را، چنانکه داریوش در سنگ نبشته‌اش گفت، می‌باید خاستگاه و دربر گیرنده همه پلیدی‌ها ‏شمرد. اگر یک عده بخواهند به نام کار سیاسی از هر راه‌ شده به قدرت برسند و کاری به بقیه‌اش نداشته ‏باشند در بهترین صورت‌ش موتلفه بازار و حجره خواهند ‌شد و در بدترین صورت‌ش مجاهدین خلق. اما اگر ‏خیال نداریم پیروزی‌مان در مقوله موتلفه حوزه و بازار باشد و‌ شکست‌مان در مقوله مجاهدین خلق، می‌‏باید نگاهی هم به معنی درازمدت‌تر و ژرف‌تر کار سیاسی بیندازیم‎:‎‏ آیا همه‌اش قدرت‌طلبی و نام و نان ‏است؟ در سیاست هم کمترینه‌ای از سلامت اخلاقی و درستکاری لازم است. سازماندهی مردم یا با ‏بدست آوردن اعتمادشان می‌شود یا با فریب دادنشان و یا با‌ترساندنشان. پیامدهای مصیبت‌بار سازماندهی ‏با فریب یا ‌ترساندن را همین جمهوری اسلامی‌ و انقلابیان باشکوه ٢٢ بهمن، برهنه‌تر از آن به نمایش ‏گذاشته‌اند که بیش از آن بتوان گفت. سازماندهی و بسیج مردم با بدست آوردن اعتماد است که به دلیل ‏کمیابی نمونه‌هایش در ایران نیاز به تاکید دارد. ‏

مردم بسا چیزها هستند و از بسا کارها بر می‌آیند، از جمله فریب خوردن و ‌ترسیدن. ولی هر دستاورد ‏بزرگ تاریخی، نقش ‌شخصیت‌ها در آن هر چه باشد ــ که بسیار و گاه تعیین کننده است ــ به مشارکت مردم ‏نیاز دارد، به نهاده ‏input‏‌ای که توده‌های بزرگ گمنام می‌گذارند. با آنکه در تاریخ نمونه‌هائی هست که ‏مردم از ‌ترس یا به فریب کارهای بزرگ کردند ــ اهرام مصر را‌ ترکیبی از این دو ساختند ــ دستاوردهای ‏حقیقتا بزرگ، مانند سرمایه‌داری، تنها با مشارکت داوطلبانه مردم در صدها هزار و میلیونها‌شان فرا آمده ‏است. مارکس در بیان ‌شگرفی دستاوردهای سرمایه‌داری، آن را با اهرام مصر و مانندهاشان مقایسه ‏می‌کرد. ‏بدست آوردن اعتماد مردم است که ما را به کلاس درس اخلاق می‌رساند. آری، ما، از هر رنگ و ‏گرایش می‌باید در پی بدست آوردن اعتماد مردم باشیم؛ و با دروغ و نیمه حقیقت و همه چیز برای همه ‏کس بودن و در هر مجلس مطابق سلیقه اهل مجلس گفتن و مواضع مجلس پیشین را کنار گذاشتن، اعتماد ‏بدست نمی‌آید. اگر یک حزب یا ‌شخصیت سیاسی برای بدست آوردن دل یک عده آماده زیرپا گذاشتن ‏اصول خود باشد سرمایه بزرگ‌تری را از دست خواهد داد که گرویدن آن عده جبران‌ش نخواهد کرد. آن ‏گروه سیاسی که تنها با دروغ پردازی یا ندیده گرفتن حقیقت می‌کوشد امتیازی از رقیب بدست آورد به ‏جائی نخواهد رسید ــ نمونه‌اش اینهمه سازمان‌های درجا زن دهه‌ها. ‏

***

‏به عنوان یک نیروی دیگر برای نگهبانی اصول و ارزش‌ها، نقش ما کمک به گزاردن و جا‌انداختن ‏ملاک‌های رفتار و گفتار و تذکر دادن در جاهائی است که ملاحظات کوتاه به مصالح بلند آسیب می‌زند. ما ‏می‌باید در سخن و در کردار چنان رفتار کنیم که گوئی به گفته کانت یک قاعده همگانی است؛ همه چنان ‏خواهند کرد. (بی اخلاق‌ترین مردمان نیز اگر تصور کنند که همه مانند خودشان خواهند بود به‌تردید ‏خواهند افتاد.) این وظیفه پیش از همه خود ما را ناگزیر می‌سازد که با دید انتقادی به خویشتن بنگریم. ما ‏احتمالا بیش از بسیاری نیاز به یک نگاه از بیرون داریم که یاد آور زیاده‌روی‌ها و کوتاهی‌های‌مان باشد. ‏

اگر بخواهیم موقتا از ستایش ملت خود دست برداریم و نگاهی به صد ساله ناکامی‌هامان بیندازیم ــ ‏از پس‌تر رفتن در تاریخ می‌گذریم که هم کمتر باربط است و هم روان را تیره می‌کند ــ در میان انبوه معایب ‏و نافهمی‌هائی که ما را به این تیره روزی افکنده است (از جمله دست زدن به احمقانه‌ترین انقلاب تاریخ ‏جهان) یک ویژگی گردن می‌افرازد: ضعف کاراکتر. ضعف کاراکتر یک تعریف ندارد. خود کاراکتر را ‏دست کم دو معنی می‌توان کرد، نخست ویژگی‌های یک ‌شخص که گاه به موقعیت‌ها نیز کشانده می‌شود، ‏مانند انقلاب اسلامی ‌که ویژگی برجسته‌اش همان بود که ‌اشاره ‌شد، و دوم استواری منش، با اساس بودن، ‏داشتن ژرفای استراتژیک، پا برجا ماندن، زود از این حال به آن حال نشدن، در برابر تهدید و وسوسه ‏ایستادن. کاراکتر در این معنی با خودش نگاه بلند می‌آورد و مصونیت بیشتر در برابر فریب.

در همه این صد ساله اگر ما استوار ایستادیم و به وسوسه تسلیم نشدیم، از جمله وجاهت عمومی ‌که بدترین وسوسه‌هاست، مبارزه را بردیم ــ رضا‌شاه در یکپارچه کردن و نوسازندگی ایران؛ مصدق در ‏یک سال اول پیکار ملی کردن نفت، محمد رضا‌شاه در برنامه اصلاحات اجتماعی ١–١٣۴٠ / ٣–‏‏١۹۶٢. هر گاه هم‎ ‎که زرنگی و “سیاست” به خرج دادیم ــ در بیشتر آن دوره ــ یا درجا زدیم، یا پس ‏رفتیم و یا به ‌شکست و سرانجام نکبت افتادیم. سیاست همه فرصت‌طلبی و معامله نیست. منظور سیاست ‏خیرعمومی ‌است؛ زرنگی و “سیاست” به خرج ندادن اگر به خیرعمومی ‌خدمت کند بر ‌شیوه رفتار عموم ‏سیاستگران ما در این سال‌ها برتری دارد. در آن احمقانه‌ترین انقلاب تاریخ، از توده‌های انقلابی و ‏رهبران لیبرال و مترقی و دمکراتیک آنها هر چه بود خود فریبی و بی اصولی بود؛ از رهبری سیاسی و ‏دستگاه حکومتی هر چه بود سست عنصری و بی اصولی بود. در هر دو سر معادله، ضعف کاراکتر نقش اساسی را داشت. هردو در آزمایش دشوار خود ــ و آزمایشی از هر نظر بسیار دشوار بود ــ خود را باختند ‏و به موج رها کردند. هر دو، هرکدام در جهتی، بی مبارزه تسلیم ‌شدند.‏

اینهمه در پهنه ملی است، سیاستی است که در زندگی روزانه یک ملت ورزیده می‌شود، یا می‌باید بشود. ‏در خرده جهان تبعیدیان که پیروزی و ناکامی‌ در‌ شمار نمی‌آید و رویدادها هرچه بزرگ، جز دایره‌هائی ‏بر سطح آب پدید نمی‌آورد می‌توان از تنگدستی عمل به سود توانگری‌ اندیشه و رفتار بهره گرفت. در ‏این خرده جهان می‌توان سختگیرتر و اصولی‌تر بود و پیشینه‌ای گذاشت که در سطح ملی نیز به کار ‏خواهد آمد. ‏

‏با چنین طرز تفکری، ما حتا بیش از گذشته در سازگار کردن گفتار و کردارمان خواهیم کوشید. اگر ‏اصول ما با همفکران و پشتیبانان امر ما در کشاکش افتد با همه تاسف، به آنها اولویت نخواهیم داد. اگر از ‏نزدیکان خود سخن یا رفتار غیراصولی دیدیم خاموش نخواهیم ماند. اگر دست به کاری بزنیم اعلام ‏خواهیم کرد و اگر نشود اعلام کرد انجام نخواهیم داد (فعالیت‌های درونمرز استثناست.) سرو صدای ‏عیب‌جویان حرفه‌ای، ما را از کار درست خود باز نخواهد داشت. هرجا لازم باشد خرد متعارف را ‏چالش خواهیم کرد. در بیشتر موارد آنچه تصور می‌رود عقیده عمومی ‌یا خرد متعارف است نه خرد است ‏نه چندان متعارف. ده‌ها سال تصور می‌شد که مردم ایران جز فلسطین غمی‌ ندارند. از وقتی خود را ‏شناختیم گفتند اسلام نیروی تعیین کننده جامعه ایرانی است. از سال بیرون رفتن رضا‌شاه از ایران آخوند پروری را نشانه سیاستمداری ‌شمردند.‏

***

‏تجربه دراز نشان داده است که مردم، اگر با آنها سرراست سخن گفته و رو راست رفتار ‌شود، درست و ‏نادرست امور و منافع ملی خود را در می‌یابند. مواضع نامحبوب در بسیاری اوقات، مواضع خوب باز ‏نشده‌اند. پنهان‌کاری برای حزبی که با مردم سر و کار دارد بی معنی است. برای آنها که برای ‏ماندگاری صرف می‌جنگند و از حلقه همفکران نمی‌توانند بیرون بزنند سیاستی که ما تبلیغ می‌کنیم ممکن ‏است کشنده باشد. رفتن رویاروی حقیقت، اگر چه در نخستین نگاه خطرناک بنماید، تنها از کسانی برمی‌آید ‏که از مردم نمی‌ترسند و قدرت خود را از آنها می‌جویند. ما از همان آغاز نشان دادیم که از گفتن حقیقت ‏باکی نداریم و نمی‌خواهیم با سوء‌تفاهم، با وانمود کردن و در خلوت چیز دیگری بودن، کار را به هر ‏صورت از پیش ببریم. در جائی که ما افتاده‌ایم کار را به هر صورت نمی‌توان از پیش برد.‌ شکست صد ‏سناریو دارد؛ پیروزی یکی بیشتر ندارد. برای پیروزی می‌باید با ‌شکست‌خوردگان و درجازدگان جدائی ‏گرفت. لازم نیست همه با ما باشند؛ همان ‌اندازه از بهترین و آزاد‌اندیش‌ترین‌شان که بتوانیم برای ما بس ‏است.

بسیار به ما می‌گویند چرا با همه سلطنت‌طلبان متحد نمی‌شوید؟ نخستین دلیل‌ش آن است که بسیاری از ‏هواداران پادشاهی یک ربع قرن برای متحد‌ شدن وقت داشته‌اند و نخواسته‌اند، و تصور نمی‌رود که ‏سبب‌ش بود و نبود ماست. در یک گروهبندی سیاسی ‌شمار مقامات از حدودی بیرون نمی‌رود و بهترین راه‌حل، وجود سازمان‌های بسیار است که بتوانند به هر عضو مقامی ‌بدهند. این دلیل دیگرش است. خود ما چند ‏شاخه را روی دعوای ریاست از دست داده‌ایم. هواداری از پادشاهی به عنوان‌ شکل نظام حکومتی برای ‏اتحاد لازم است ولی بس نیست. مشکل جامعه ما از‌ شکل و صورت ظاهر ژرف‌تر است. ما در کنار خود ‏هواداران پادشاهی را که با دمکراسی آشنائی و به آن باور داشته باشند می‌خواهیم. نوشته‌ها و سخنان‎ ‎و ‏رفتار بسیاری از هواداران پادشاهی هیچ اعتمادی بر نمی‌انگیزد. بیشتر این سروران سلطنت‌طلب تنها ‏بلدند جاوید ‌شاه بکشند ولی چه مبارزه با رژیم و چه اداره ایران به بسیار چیزهای دیگر نیاز دارد، از جمله ‏به خودی‌ شمردن دگراندیشان. مسئله ما و مردم چیز دیگری است. میدان سیاست ما به احزاب واقعی، با ‏برنامه روشن و دربر گیرنده موقعیت ایران، با انضباطی که بیش از هرچیز تاب گذشت زمان و به درازا ‏کشیدن مبارزه و انتظار را بیاورد؛ و به اعتبار اخلاقی که اعتماد انگیز باشد نیاز دارد. در اجتماع ایرانی ‏بیرون این ویژگی‌ها در اکثریتی جمع نمی‌شود. می‌باید گزینشی و سختگیرانه عمل کرد.

طیف هوادار پادشاهی که پابرجا‌ترین مبارزان سرنگونی رژیم اسلامی ‌است، با پدیدارتر‌ شدن دورنمای ‏فروپاشی یا از هم‌پاشی آن، در معرض انحرافاتی است که از نظر‌ شدت با انحرافات جمهوریخواهان دنباله ‏رو دوم خرداد قابل مقایسه است. آن بخش جمهوریخواهان در دوم خرداد دورنمای بازگشت خود را به ‏حاشیه‌های قدرت در جمهوری اسلامی ‌دید. هنوز هم در تماس‌های منظمی ‌که با دوم خردادیان دارد این ‏امید در آن زنده نگهداشته می‌شود: انحصارگران زیر فشار امریکا ناگزیر از امتیاز دادن هستند؛ این ‏امتیازها را بهتر از همه دوم خردادیان می‌توانند بدهند زیرا برای امریکائیان پذیرفتنی‌ترند. در برابر ‏خدمتی که بدین‌ گونه به ماندگاری رژیم می‌شود گشایشی در نظام سیاسی، تا آنجا که وفاداران به انقلاب و ‏هواداران اصلاحاتِ گام به گامِ تا هرچند سال و هر چه بیشتر بهتر، را هم در حلقه خودی‌ها راه دهند پیش ‏خواهد آمد. این استراتژی یا، بهتر، آرزوئی است که پشت ذهن باورمندان آئینی جمهوری قرار دارد که ‏می‌کوشند از یک ‌شکل حکومت که بدترین جنایات را هم به نام آن کرده‌اند و می‌کنند، یک حقیقت ‏محض، یک ایدئولوژی با هرچه خوبی در دنیاست، بیرون بکشند.

هواداران آئینی پادشاهی، استراتژی ـ آرزوی دیگری دارند: فشار امریکا رژیم را رو به سرنگونی خواهد ‏برد. بخت پادشاهی برای جانشینی جمهوری اسلامی ‌از همه بیشتر است. در بیرون باید هر که را می‌‏شود گرد آورد و در درون می‌باید درپی متحدینی برآمد. قوی‌ترین عناصر، روحانیان هستند که از رژیم ‏رو گردانده‌اند و اگر نظرشان برآورده ‌شود به پشتیبانی سنتی از پادشاهی برخواهند گشت. در نتیجه می‌‏باید موضوع عرفیگرائی را به ابهام برگزار کرد. امروز زمان این سخنان نیست؛ اینها را زمان‌هائی می‌‏شد گفت که خرمای قدرت بر نخیل می‌بود. اکنون زمان واقعگرائی است. موشکافی بیش از حد در ‏وابسته کردن مشروعیت پادشاهی به رای مردم هم لزومی ‌ندارد زیرا سلطنت‌طلبان افراطی را مشکوک ‏می‌کند. ‌شعارها باید به حداکثر کلی باشد که کسی را نرنجاند. پادشاهی اکثریت دارد و از این بحث‌های ‏اصولی می‌توان چشم پوشید. مردم دنبال رهاننده‌اند و بس. کسانی از این نیز پیشتر می‌روند: دمکراسی ‏و مشروطه وقت گذرانی است؛ ‌شاه را پیش بیندازید و دیگر کار تمام است. اصلا چیزی جز سلطنت ‏اهمیت ندارد.‏

در هردو طیف آنچه مشترک است فراموش کردن مردم ایران است. آیا آن مردم حاضرند باز منتظر دوم ‏خرداد و ملی مذهبی‌های جمهوریخواه بمانند؟ و آیا چنان درمانده‌اند که دیگر برای‌شان فرق نمی‌کند که ‏چگونه رهائی خواهند یافت. آیا همه آنچه درباره نیرو گرفتن روحیه و گفتمان دموکراتیک در مردم می‌‏شنویم بی پایه است و مردم همین‌ها هستند که هر گروه از طرف آنها نتایج خودش را می‌گیرد؟ آیا مشکل ما ‏گردآوردن بازمانده‌های یک دوره‌ شکست خورده و رو به زوال تاریخ ایران یا راضی کردن ملی مذهبیان ‏و روحانیان است؟ روزگار بر ما چنان تنگ آورده است که می‌باید رهائی خود را در دست‌های واپسمانده‌ترین عناصر در جامعه سیاسی بجوئیم؟ کارکرد وجدان جامعه سیاسی برای چنین موقعیت‌هائی است که ‏آدمیان در برابر فرصت واقعی یا تصوری، خود را می‌بازند و از بندبازی تا افتادن در هر ورطه‌ای که ‏پیش آید می‌توانند بروند.‏

دگرگونی در جمهوری اسلامی، دگرگونی تا فروپاشی رژیم، تنها مسئله زمان است و در این ‌تردید نمی‌‏توان کرد. یک فرصت تاریخی پیدا‌ شده است که جامعه ایرانی را بر راه تازه‌ای بیندازیم. این راه تازه را ‏نه با بقایای انقلاب ‌شکوهمند زیر چتر جمهوریخواهی می‌توان ساخت، نه با بقایای طرز تفکری که در ‏اوج قدرت‌ش هم به پایان رسیده بود و امروز با هیچ جادوئی در مومیائی‌اش جان تازه نمی‌توان دمید. ‏آرزومندان می‌توانند با جهان تصوری‌شان دلخوش باشند و دیگران را به میل خودشان تقسیم بندی کنند. ‏ولی ما با یک توده عظیم ناشناخته به نام مردم ایران روبروئیم که در گوناگونی و سرگشتگی‌اش، و در ‏بدگمانی‌اش که به بی اعتقادی رسیده است، اجازه نمی‌دهد هیچ گروهی به نام او سخن بگوید و برای او ‏تصمیم بگیرد. ما همه ارتباط‌هائی با درون داریم ولی این ارتباط‌ها امتداد ماست در بخشی از آن جامعه ‏بزرگ‌تر. نفس دور افتادگی ما از آن دریای موج زن و ناپایدار می‌باید ما را به احتیاط بخواند.‏

مطمئن‌ترین وسیله برای راه یافتن به ذهن مردم ایران، عرضه کردن بهترین برنامه‌ها و گرفتن بهترین ‏مواضع و نشان دادن صمیمیت است. چشم پوشیدن بر سازشکاری‌های فرصت‌طلبانه بر پایه حساب‌های ‏سطحی در ‌شرایط سیال و نا روشن از نظر مصلحت صرف نیز بهتر است. ما این را در خود تجربه کرده‌ایم. هرچه دورتر را دیدیم و پابرجا‌تر ماندیم وضع‌مان بهتر‌ شد. فرصت سازشکاری برای ساکت کردن ‏عیب جویان، برای گرفتن دوستان تازه، برای ما نیز پیش آمد ولی چنانکه در عمل دیدیم چنان “مزایائی” به ‏خدشه‌دار ‌شدن عامل حیاتی اطمینان نمی‌ارزید. ‏

***

همایش‌های حزبی از کنگره و کنفرانس، مجالی است برای بازنگری در خودمان و در موقعیت کلی مبارزه ‏که در این دو روز بدان خواهیم پرداخت. تا آنجا که به خودمان ارتباط می‌یابد می‌باید بیش از پیش در ‏نگهداری ویژگی‌های این ماهیت مشخصی که در سیاست ایران پدیدار ‌شده است، این پیام و ‌شیوه عمل که ‏می‌کوشد از کم و کاستی‌های رایج فعالِیت سیاسی دور باشد تاکید کنیم. می‌توان در سیاست همان گونه ‏رفتار کرد که در زندگی خصوصی. تفاوت اساسی میان این دو نیست. ما هیچ ‌اشکالی در این نمی‌بینیم ‏که آنچه را در زندگی‌ شخصی پسندیده است در پهنه سیاست نیز عمل کنیم. سیاست لازم نیست پدر و مادر ‏نداشته باشد. می‌شود اصول را در بده بستان‌ها و برخوردهای سیاسی نیز نگهداشت. این ‌شیوه و نگرش ‏تازه‌ای است ولی آسیبی به ما نزده است. ‏

تا آنجا هم که به موقعیت کلی مبارزه ارتباط می‌یابد ما با هیچ چالش جدی جز قدرت جمهوری اسلامی ‌‏روبرو نیستیم که خود رو به سراشیب دارد. مردم از آن برگشته‌اند، از هر سو با تهدیدها و مخاطرات ‏روبروست؛ و می‌باید سخت‌تر از همیشه در نابودی‌اش کوشید. دشمنان دیگر ما جز تهمت و دروغ و ‏تحریف سلاحی بر ضد ما ندارند. دیگران نیز بیهوده می‌کوشند ما را نبینند و نشنوند. در آنجا‌ها که ‏درشمار می‌آید چشم و گوش‌های زیادی هستند که می‌بینند و می‌شنوند و تفاوت‌ها را در می‌یابند. اردوی ‏ما بزرگ است و بزرگ‌تر می‌شود. در درون و بیرون ایران در کنار هر کسی هستیم که برای حکومت ‏غیر دینی؛ جامعه باز؛ دمکراسی لیبرال ــ دمکراسی بر پایه حقوق بشر و نه تنها رای اکثریت ــ برای ‏سرنگونی این رژیم مبارزه می‌کند. نه از نافرمانی مدنی ‌ترسی داریم نه از همه‌پرسی آزادانه برای ‏تعیین نظام حکومتی ایران. به هیچ نامی ‌از ادامه جمهوری اسلامی، از جمهوریت‌ش، از اصلاح‌ طلبی‌اش و ‏از ملی مذهبی‌اش دفاع نمی‌کنیم. زمان گسست نهائی از هر استبداد، از هر مداخله دین در امور عمومی ‌‏رسیده است.‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

‏کنفرانس اروپائی حزب مشروطه ‌ایران، پاریس، سپتامبر ۲٠٠٣‏‏

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / باید برای چالش‌های بزرگ آینده آماده بود

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

 

باید برای چالش‌های بزرگ آینده آماده بود

کنگره‌های حزبی گذشته از رسیدگی به کار و بار حزب، یا صحنه خودستائی جمعی‌اند یا رویاروئی با یک حالت بحرانی. کنگره پنجم ما‌ ترکیبی از هر دوست. نخست، خود ستائی جمعی.

ما امروز به گروهی از مسئولان حزبی (و نه صرفا اعضای حزب، مانند عموم کنگره‌های دیگر) که توانسته‌اند خود را به امریکا، و از گوشه‌های این سرزمین پهناور به لوس آنجلس، برسانند می‌نگریم و از توجه به چند ویژگی ناگزیریم. این مسئولان که اعضای کنگره را تشکیل می‌دهند (نه صرفا ‌شرکت کنندگان را) همه، چنانکه معمول زندگی حزبی ما در هر گام است، به هزینه خود بدینجا آمده‌اند؛ و به نمایندگی اعضائی که آنها را برای اداره ‌شاخه حزبی خود برگزیده‌اند حضور دارند. ده سال است در فرصت‌های مشابه، خود یا مانند‌هاشان همچنان آمده‌اند و از هم جدا نشده‌اند و هر بار حزب را بزرگ‌تر یافته‌اند و خوشبینی‌شان به آینده‌ای که در ساختنش‌ شرکت دارند افزون ‌شده است. در موارد بسیار با سر به مسائل مهمی‌ که مایه اختلافات بزرگ بوده است زده‌اند و آنها را به نام حفظ یگانگی زیر فرش پنهان نکرده‌اند، و در فضای دمکراتیک و بی زیر پا نهادن اصول خود به توافق رسیده‌اند. از انشعاب نترسیده‌اند و بیشترین ‌ترس را از زیرپا گذاشتن بنیادهای فکری خود داشته‌اند. این ویژگی‌ها در انحصار ما نیست و دیگران نیز سهم خود را کمتر و بیشتر دارند ولی بی دشواری زیاد می‌توان گفت که هیچ کدام همه این ویژگی‌ها را، و به ‌اندازه ما، ندارند.

حزب مشروطه ایران پدیده قابل ملاحظه‌ای در تاریخ سازمان‌های سیاسی ایران است. حزبی است که از بالا یا از خارج (به دست حکومت یا قدرت‌های خارجی) اداره نمی‌شود و به منابع مالی جز خود پشتگرم نیست و قدرت ماندگاری دارد و بحران‌ها آن را نیرومند‌تر به جای می‌گذارند؛ جوان می‌شود و پیوسته رشد می‌کند. حزبی است که هم در عرصه نظری و هم قدرت تشکیلاتی بزرگ است و می‌تواند بدون نیاز به چرخش‌های صد و هشتاد درجه با هر موقعیت تازه روبرو‌ شود. حزبی است که ناگزیر نیست از گذشته‌اش پوزش بخواهد یا آن را از نو اختراع کند، هم بدان افتخار کند و هم از آن روگردان ‌شود؛ حزبی است که نیاز به توجیه خود ندارد و می‌تواند سخن آخرش را اول بگوید و هیچ پرده پوشی لازم ندارد. تازه کار بودنش بدان اجازه می‌دهد که کوله بار گذشته را بر دوش نداشته باشد؛ گذشته با آن است ولی به صورت مایه الهام و عبرت. کار خود را با نقد سرتاسر موقعیت ایران آغاز کرده است، نقد به معنای گذاشتن هر چیز در جای سزاوار خود، و نه پوزشگری و سپید‌ شوئی خودی و سیاه کردن غیرخودی. بلند پروازیش به آسمان می‌ساید و تا دگرگونی سیاست و فرهنگ جامعه ایرانی می‌رسد. تنها حزبی است که اعضایش را از روزی که خود به قدرت بی منازع برسد می‌ترساند.

این نگاه ویژه به نقش خویش و به قدرت سیاسی از رویکرد حزب به خودش برخاسته است. اصلا چرا باید این حزب را تشکیل می‌دادیم؟ برای هر مخالف جمهوری اسلامی ‌پاسخ این پرسش ساده است: باید ایران را از این حکومت قرون وسطائی به دست گروهی تبهکار رهانید و قدرت را دردست گرفت و کشور را به جاهائی که درست معلوم نیست رساند. ما پاسخی وارونه به پرسش دادیم. اول فکر کردیم‌ اشکال ایران در کجاست؛ چرا در پایان سده بیستم مردم در کشوری که خود را به ردیف بیست کشور پیشرفته و رو به پیشرفت جهان رسانیده بود می‌توانستند کورکورانه از چنین گروه واپسمانده تبهکاری پیروی کنند. آیا مشکل ایران در جمهوری اسلامی ‌است یا جمهوری اسلامی‌ تبلور مشکلات جامعه‌ای است که می‌تواند چنین بلاهائی برسر خودش بیاورد؟ ده پانزده سالی تجربه در میان گل‌های سرسبد جامعه تبعیدی، بخش بزرگی از سرامدان سیاسی و فرهنگی و طبقه متوسط بالنده ایران، این باور را در ما استوار‌تر گردانید که جمهوری اسلامی ‌دمل سر بازکردة عفونتی است که فرهنگ و سیاست و اخلاق و ارزش‌ها و قالب ذهنی mindset ما را فرو گرفته است. هنگامی‌ که لایه‌های اجتماعی و فرهنگی در سطح جامعه روش‌ها و رویکردهائی را به نمایش می‌گذارند که واپس می‌برد بجای آن که پیش براند، و مانع می‌تراشد بجای آنکه هموار کند؛ هنگامی ‌که گروه‌های بزرگی از مردم اگر بی‌تفاوت بمانند کمتر زیان می‌رسانند، مسئله را می‌باید هم جدی‌تر گرفت و هم به چشم دیگری نگاه کرد.

از اینجا بود که “ایده” در پایه‌گذاری حزب پیش از هدف آمد. ما بایست برای ساختن جامعه و فرهنگی بهتر از اینکه داریم پیکار کنیم و بدین منظور لازم می‌بود که نخست بدانیم چه بد است و چه می‌باید بجایش بیاید، و آنگاه به جنگ بزرگ‌ترین دشمن ایرانی که هست، و بزرگ‌ترین مانع بر سر راه ایرانی که باید ساخته‌ شود، یعنی جمهوری اسلامی، برویم. این برخورد به موضوع با خود الزاماتی آورده است، راه آهنی است که نمی‌گذارد قطار حزب از خط خارج‌ شود. اگر قرار است سیاست و فرهنگی بهتر داشته باشیم از رفتن به ژرفای نظام ارزش‌ها و فرهنگ سیاسی جامعه خود، از ‌شناخت تاریخ همزمان خود و روبرو ‌شدن با کم و کاستی‌های آن ناگزیریم. عواطف ‌شخصی ما به کنار، چاره‌ای نداریم که ‌اشکالات را بشناسیم تا از تکرارشان جلو گیریم. اگر رسیدن به قدرت نه هدف بلکه وسیله‌ای در خدمت آرمانی باشد آنگاه یکپارچگی اخلاقی، ‌شهامت در باورها و ‌آشتی‌ناپذیری درمبارزه به دنبال‌ش می‌آید. یکپارچگی integrity در همخوانی گفتار و کردار، و دوری از سازشکاری به معنی زیرپا گذاشتن اصول است؛ چشم پوشیدن از سود آنی به بهای آسیب زدن به سرمایه اخلاقی است. ‌شهامت در باورها، در نترسیدن از موافق و مخالف است، آماده بودن برای آن چیزی است که در فرهنگ سیاسی امروز بدان خلاف سیاست politically incorrect می‌گویند. ‌آشتی‌ناپذیری در مبارزه به معنی پابرجائی در استراتژی است که با انعطاف‌پذیری در تاکتیک‌ها هیچ منافاتی ندارد. همه اینها البته بی‌هشیاری، بی‌چالاکی فکری، و تحلیل همیشگی داده‌هائی که می‌باید همواره در جستجوی‌شان بود، به جائی که می‌باید نخواهد رسید.

تصادفی نیست که بحث‌های ما در هیچ گردهمائی بزرگ حزبی از کنگره‌های دو سال یکبار و کنفرانس‌های اروپائی و امریکائی سالی یکی دو بار بی یک مولفه مهم اخلاقی نیست. بزرگ‌ترین بخش پیکار فرهنگی ما با خودمان و در درون خودمان است. به عنوان پروردگان فضای سیاسی و فرهنگی که ملت ما را به چنین گودالی ‌انداخته است می‌باید پیوسته نگران سلامت و بهبود خود باشیم. اگر این حزب نتواند به آنچه می‌گوید عمل کند ‌شایستگی به قدرت رسیدن ندارد. اگر بهر وسیله بکوشد دستی به‌جائی بند کند همان بهتر که میدان را به اینهمه کسان که به هر وسیله می‌کوشند دستی به جائی بند کنند بسپارد. ما می‌باید تفاوت داشته باشیم و دیگران را به‌راه متفاوت بیندازیم. رهروان راه‌های‌ آشنا و کوبیده ‌شده فراوان‌ند و بیش از‌ اندازه‌اند و پیوستن بدانها ارزش این همه کار که در این حزب می‌رود ندارد. این درست است که گفتگوی حزبی ما گاه و بیگاه رنگ موعظه می‌گیرد ولی موعظه در خدمت مقاصدی است که چشمان بینائی به روشنی می‌بینند و گام‌های محکمی ‌بی تزلزل می‌پویند. سیاست پیشگان ما بیش از‌ اندازه از عامل اخلاقی در سیاست بی‌خبر مانده‌اند و زیان کرده‌اند. سیاست موتورهای زیاد دارد، یکی هم عامل اخلاقی است. تجربه ما می‌تواند به کسانی کمک کند. ما از اولویت دادن به ملاحظات اخلاقی تناور‌تر‌ شده‌ایم. این اولویت دادن تا آنجاست که مخالف ارزنده و با اصول را بر موافق و هوادار و حتا هموند بیخبر از این عوالم ‌ترجیح می‌دهیم. تجربه به ما آموخته است که ارزش انسانی افراد بیش از عقاید آنها اهمیت دارد. عقاید را می‌توان تغییر داد.

مانند هر کار تازه‌ای می‌باید زمان بیشتری بر این تلاش ما بگذرد و هنوز بسیار مانده است که کامیابی خود را ارزیابی کنیم. تا اینجا می‌توانیم انگشت بر پاره‌ای پیشرفت‌ها بگذاریم. در خود حزب روی هم رفته یک روحیه مساعد برای روش‌ها و طرز تفکر دمکرات، حتا لیبرال دموکرات، هر چه بیشتر قوت می‌گیرد. رقابت‌های ‌شخصی و سیاسی که از‌ شرایط بشری جدائی‌ناپذیر است در میان ما نیز به همان ‌شدت هر جای دیگر در کار است ولی نه تا آن ‌اندازه که فرایند دمکراتیک را به خطر ‌اندازد. مانند بیشتر ایرانیان ما نیز داریم قواعد بازی دمکراسی را می‌آموزیم. آزادی از گذشته به ما فرصت داده است در آنچه امروز و آینده را دربر می‌گیرد نگرش روشن‌تری داشته باشیم تا آنجا که هیچ گروه دیگری از نظر ‌اندیشیدن راه‌حل‌ها به پای ما نمی‌رسد. برنامه سیاسی حزب که آن را در این سال‌ها پیش‌تر برده‌ایم همه پهنه کشورداری را برای نخستین‌بار در تاریخ احزاب ایران در قالب یک جهان‌بینی راست میانه، و لیبرال به تعبیر اروپائی دربر می‌گیرد. رفتار ما با دگراندیشان، احترام به حق آنها و آمادگی برای جستجوی زمینه‌های مشترک است تا سرانجام به همکاری‌هائی برای برقراری و دفاع از نهادهای دمکراتیک بینجامد؛ و با دشمنان بی اعتنائی است، تا سطح بحث سیاسی پائین‌تر نیفتد. این هردو نمونه‌ای از فضای سالمی ‌است که می‌باید بر سیاست ایران حکمروا‌ شود. صراحت ما در نقد منصفانه گذشته (نقد در معنی درست خود نمی‌تواند منصفانه نباشد) دوسوی افراطی طیف سیاسی را خوش نمی‌آید ولی در این میان چه کسی باید تغییر کند؟ تا آنجا که به مبارزه با رژیم مربوط است ما به لطف پابرجائی بر اصول، و انعطاف در تاکتیک‌ها نه از تحولات عقب افتاده‌ایم و نه در جائی کوتاه آمده‌ایم.

***

حالت بحرانی که در آغاز بدان ‌اشاره کردم به جمهوری اسلامی‌ برمی‌گردد. رژیم با سیاست خارجی ماجراجویانه خود که آن را بزرگ‌ترین پشتیبان‌ تروریسم اسلامی‌ گردانیده است و دنبال کردن برنامه تسلیحات اتمی، و با رویاروئی ‌اشکار با امریکا در عراق و افغانستان، بر راهی افتاده است که درگیری نظامی ‌پایان آن است. پویائی رویدادها چنان است که می‌رود تا اختیار را از دست سران رژیم نیز بدر برد. آنها همه استراتژی و امید خود را به گرفتار کردن امریکا در عراق و دست یافتن به سلاح اتمی ‌بسته‌اند و اگر همچنان به سیاست‌های دیوانه‌وارشان بچسبند امریکا را ناگزیر از پاسخی درخور خواهند ساخت که پیامدهای‌ اندازه نگرفتنی برای ایران خواهد داشت. در چنین موقعیت پرخطر، حزب ما می‌باید آنچه می‌تواند برای جلوگیری از حمله به ایران، و آمادگی برای پیامدهای چنان احتمالی بکند. این کنگره یک گردهمائی معمولی دوسال یک بار ما نیست. ما در دو سال آینده با آزمایش‌های دشوار‌تر از همیشه روبرو خواهیم بود. یک ماموریت بزرگ حزب در دوره آینده فشار آوردن بر جامعه اروپائی خواهد بود تا با هماهنگی کامل با امریکا جمهوری اسلامی ‌را به دست برداشتن از برنامه سلاح اتمی‌ وادارد و گزینه حمله نظامی ‌را از میان ببرد.

ما با تکیه بر “حق” جمهوری اسلامی ‌به داشتن سلاح اتمی ‌(نام‌ش را حق ایران بگذارند یا هر چیز دیگر) و ‌اشگریزی بر کشتگان جنگی آینده نمی‌توانیم کاری برای مردم ایران بکنیم. می‌باید مسئله را به روشنی دید و اولویت‌های خود را مرتب کرد. اولویت ما مقایسه رژیمی ‌مانند ایران با کشورهای عضو باشگاه اتمی، یا خلع سلاح اتمی‌ جهان یا خاورمیانه نیست که حتا اگر عملی باشد به سال‌ها خواهد کشید. اولویت ما مبارزه با امریکا و نابودی اسرائیل و “آزاد کردن قدس” هم نیست. ما صرفا به منافع مردم ایران، به دور کردن خطر برخورد نظامی ‌با ایران، و به سرنگون کردن جمهوری اسلامی‌ می‌اندیشیم. ادامه تلاش رژیم در زمینه تسلیحات اتمی، خطر برخورد نظامی ‌را افزایش خواهد داد و اگر به جائی برسد تسلط آخوندها را بر ایران استوار‌تر خواهد کرد و هیچ یک از این دو به سود مردم ایران نخواهد بود. هر نشانه پشتیبانی از مقاصد رژیم در موقعیت کنونی خطرناک است. محافلی در رهبری جمهوری اسلامی ‌بدشان نمی‌آید که ورق جنگ را بازی کنند و با منحرف کردن اذهان به تهدیدات خارجی از فشار داخل بکاهند. اما مردم لازم است جای‌ تردید نگذارند که در بحران خود ساخته اتمی ‌پشت سر رژیم نخواهند ایستاد و ‌ترفند راه‌ انداختن جنگ این بار نخواهد گرفت. ویرانی‌های هشت سال” نعمت الهی” که خمینی براه ‌انداخت هنوز برجاست و مردم نیازی به حمله دیگری که مسلما به هدف‌های اتمی ‌محدود نخواهد ماند ندارند. برطرف کردن این توهم کمک دیگری است که می‌توان به جلوگیری از حمله به ایران کرد.

با آنکه نتیجه‌گیری ‌شتابزده درست نیست، با وضع ایران چنین که پیش می‌رود، ‌اندیشیدن درباره آینده پس از رژیم اسلامی ‌بی‌جا نخواهد بود. این نخستین‌بار است که حزب ما آمادگی برای ایران پس از جمهوری اسلامی ‌را در دستور کار خود قرار می‌دهد و می‌باید از همین کنگره آغاز کرد. منظور من از آمادگی، تشکیل دولت موقت یا‌ شورای رهبری نیست که نخستین و تنها جایگزین جمهوری اسلامی ‌برای آرزومندان است. ما اعتقادی به چنین‌ ترتیبات پر آوازه و میان‌تهی نداریم. منظور، سالم‌تر کردن فضا از راه طرح و چاره‌جوئی مهم‌ترین مسائل مورد اختلاف است و فراخواندن نیروهای سیاسی مسئول‌تر به زمینه‌سازی برای همرائی consensus و توافق‌های کلی. من امیدوارم که در این کنگره در سه موضوع مهم، همه‌پرسی برای نظام سیاسی آینده ایران، عدم‌تمرکز و حقوق اقوام، و مسئله تسلیحات اتمی‌ تصمیم‌هائی گرفته ‌شود که مبنای توافق با سازمان‌های سیاسی دیگر بشود و به افزایش اعتماد میان نیروها کمک کند. ما در هر موضوعی از جمله این سه، به گفت و ‌شنود و تفاهم اعتقاد داریم. به نظر ما هیچ کس نباید درپی بیشترینه خواست‌های خود باشد. همواره حد بهینه‌ای هست که خواست‌های معقول دیگران را نیز در نظر می‌گیرد.

یکی از بزرگ‌ترین پیشرفت‌های بیست و چند ساله گذشته توافق کلی است که درباره نظام سیاسی ایران پس از جمهوری اسلامی ‌پیدا‌ شده است. دیگر کمتر کسی را می‌توان یافت که یک دمکراسی عرفیگرا (سکولار) را که همه در آن حقوق برابر داشته باشند برای ایران نخواهد و از حقوق فرهنگی اقوام ایران، و عدم تمرکز به عناوین گوناگون، دفاع نکند.‌ شکل حکومت البته به غلط جای بیش از ‌اندازه‌ای در بحث‌ها یافته است ولی می‌توان امیدوار بود که با نزدیک‌تر ‌شدن دورنمای سرنگونی رژیم اسلامی ‌بیشتر توجه به محتوای دمکراتیک و لیبرال قانون اساسی باشد تا ‌شکل حکومت جمهوری یا پادشاهی. زیرا هر دو‌شکل حکومت می‌توانند دمکراتیک یا استبدادی باشند. در ایران آینده عنوان رئیس کشور، و نه رئیس حکومت، هر چه باشد مسئله عمده دفاع از نهادها و راسخ کردن کارکردهای دمکراتیک است نه کسی که وظایف تشریفاتی رئیس کشور را انجام می‌دهد. فرایند تدوین قانون اساسی دمکراسی لیبرال آینده ایران، به معنی حکومت اکثریت در چهارچوب و محدود به اعلامیه حقوق بشر، می‌باید به گونه‌ای باشد که هیچ‌ تردیدی در آزاد و منصفانه بودنش راه نیابد و هیچ‌کس از آن کنار گذاشته نشود و همه بتوانند نتیجه رای مردم را بپذیرند. ما در این موضوع ‌شیوه انتخابات مجلس موسسان و همه‌پرسی قانون اساسی را، همه با نظارت سازمان ملل متحد پیشنهاد کرده‌ایم و این کنگره می‌تواند نظر قطعی حزب را در این باره اعلام دارد.

سال گذشته در کنفرانس امریکائی حزب در همین‌ شهر قطعنامه حقوق اقوام و عدم تمرکز به تصویب رسید و در کنفرانس اروپائی پاریس در همان سال توصیه ‌شد که قطعنامه به منشور حزب پیوست ‌شود. این توصیه در دستور کار کنگره هست و من اطمینان دارم که قطعنامه حقوق اقوام و عدم تمرکز در کنار قطعنامه حقوق زنان و کودکان که در کنگره چهارم به منشور حزب پیوست ‌شد از جمله پیشرو‌ترین اسناد سیاسی این سال‌ها خواهند ماند. حزب با مواضع واقعگرایانه و آزادمنشانه‌ای که در این زمینه‌ها می‌گیرد بحث سیاسی را در مسیری می‌اندازد که ‌شایسته یک جامعه امروزی است و نه قبایل دشمنی که در عوالم گذشته بسر می‌برند. بهمین ‌ترتیب اگر کنگره سیاست حزب را در بحران اتمی ‌ایران به روشنی اعلام دارد ما بهتر خواهیم توانست با همکاری گروه‌های هرچه بیشتری برای برطرف کردن خطر حمله به ایران اقدام کنیم.

جمهوری اسلامی ‌اگر دست از ماجراجوئی بر ندارد ایران و خود را به مخاطره خواهد افکند. همه ایران دوستان می‌باید برای چنان احتمالی آماده باشند. ما بار دیگر مخالفان خود را در اردوی پیکار با رژیم اسلامی‌ فرا می‌خوانیم که از ۲۸ مرداد درس بگیرند و بگذارند نیروهای سیاسی ایران مسائل کشور را در میان خود حل کنند ــ پیش از آنکه دیگران ناچار بجای آنها تصمیم بگیرند.

***

پس از هدر دادن یک نسل در جنگ برسر گذشته‌ها، سیر رویدادها دارد همه گرایش‌های سیاسی را وادار به ارزیابی موقعیت خود می‌کند. ما سبکبار‌تر از همه، رو به آینده پر از خطرها و نویدها روانه‌ایم. یک جنبش فکری که می‌خواست در هرچه به انقلاب و حکومت اسلامی ‌انجامیده بود بازنگری کند؛ و پیش از انقلاب را به همان چشم نقادانه می‌نگریست که دوران انقلابی را؛ و سهم دوست و هوادار را به زیان دشمن و مخالف فراموش نمی‌کرد طرف گفتگوی طبیعی نسلی است که در درون و بیرون ایران بر می‌آید و نمی‌گذارد گذشته دست‌و پای‌ش را ببندد؛ نسلی که پاسداری امامزاده‌های سیاسی را وظیفه خود نمی‌شناسد و از “پارادایم” کربلا فاصله می‌گیرد. جامعه ایرانی آماده‌ شنیدن سخنان تازه‌ای است و می‌خواهد بر تاریخ ناشاد خود چیره‌ شود. نسلی که ‌شاهکارش انقلاب اسلامی ‌بود ‌اندک‌ اندک جای‌ش را به نسل تازه‌ای می‌دهد که خود را در مخالفت با هرچه در انقلاب اسلامی ‌است می‌یابد و تعریف می‌کند. فراخوان‌های ما به سخنگویان آن نسل که به گفتمان تازه بپیوندند تا کنون در بخش مهمی ‌بی‌پاسخ مانده است و باکی نیست. کاروان در گذر است و نمی‌توان راه‌ش را بست.

جامعه سیاسی ایران نمی‌تواند به صورت قبیله‌های در جنگ با یکدیگر با موقعیتی که سرنوشت ملی را تعیین خواهد کرد روبرو ‌شود. مسئله ما جنبه ملی دارد و بسی بالا‌تر از مهر و کین و ملاحظات سیاسی و گروهی است. ما در عین کثرت‌گرائی به همبستگی ملی نیاز داریم و می‌باید با طرح همه مسائل عمده مورد اختلاف در یک چهارچوب اصولی بدان برسیم. رویکرد حزب مشروطه ایران به همکاری نیروهای سیاسی گوناگون، بحث عمومی ‌درباره تند‌ترین و حساس‌ترین موارد اختلاف است. در بسیاری از آن مسائل می‌توان در فضای آزاد از انفجار عواطف به توافق‌های اصولی رسید و بقیه را می‌توان به رای مردم گذاشت که همه از موافق و مخالف آماده پذیرفتن آن خواهند بود. ما نمی‌خواهیم تنها در مبارزه با جمهوری اسلامی ‌با هم باشیم. مهمتر آن است که در ساختن ایران لیبرال دمکرات آینده که جا برای سخت‌ترین اختلاف نظرها داشته باشد با هم کار کنیم. پاره‌ای از مهم‌ترین مسائل را مانند عدم‌تمرکز و حقوق اقوام ایران و فرایند تعیین نظام سیاسی آینده ایران می‌توان در همین کنگره طرح کرد و من اطمینان دارم که با توجه به روحیه آزادمنشانه حزب، مواضعی که اعلام خواهد ‌شد به افزایش تفاهم کمک خواهد کرد. همه ما باید عادت کنیم از درخواست‌های حداکثر خود دست برداریم. همیشه درخواست‌های بهینه‌ای هست که تنها با در نظر گرفتن نظرات معقول دیگران می‌توان بدانها رسید.

حزبی که ما به رنج سال‌ها ساخته‌ایم اکنون یک نیروی سازنده در سیاست ایران‌ شده است. این حزب بسیار بیش از مجموع اعضای خویش است و باید آن را جدی بگیریم. هموندان حزب می‌باید با آن رشد کنند. همه ما باید ماهیان دریای بزرگ ‌شویم ــ بر خلاف بیشتر ایرانیان که‌ ترجیح می‌دهند در آبگیرهای کوچک خود جلوه‌ای داشته باشند. رقابت‌های ‌شخصی و سیاسی در طبیعت کار جمعی است ولی دسته‌بندی و بهره‌گیری از هر وسیله برای پیش افتادن، به فساد هیئت سیاسی می‌انجامد. همواره می‌باید به اصل موضوع ‌اندیشید. کار ما را نوجوئی تا بدین پایه رسانیده است؛ از آن نترسیم. پیشرفت ما در توانائی سوار‌ شدن بر موج پیشرفت و آینده است. نباید فراموش کرد که این حزب با نه گفتن و‌ شعار مرگ بر این و آن آغاز نشد. ما نخست به جامعه‌ای که می‌باید بر این رژیم و این فرهنگ ویران ساخته ‌شود آری گفتیم و از آنجا به نه گفتن‌های ناگزیر، “نه” به تفکر مذهبی در برابر تفکر علمی، به خرافات، به دین در سیاست و حکومت، و به استبداد از هر گونه؛ “نه” به خشونت و انتقام جوئی رسیدیم. این رویکرد متفاوت به ما اجازه داد که مخالف و دگر‌اندیش را هم در طرح بزرگ‌تر خود‌ شریک کنیم و بر خلاف بسیاری از کوته‌نظران، ارزش مبارزان درون را بشناسیم و آنها را از‌ ترس اینکه مبادا بزرگ‌ شوند و از کاری برآیند نکوبیم. همین رویکرد متفاوت برای نخستین‌بار یک حزب راست میانه، حزب لیبرال به معنی اروپائی و نه امریکائی، به سیاست ایران داده است و تسلط چپ را از میان برده است.

ما دیگر نخواهیم گذاشت ایران به گذشته برگردد. فرصتی پیش آمده است و باید بهترین‌ها را برای آینده ایران خواست. حزب ما آماده خواهد بود که آزاد از هر گذشته دست و پا گیر به پیشواز چالش‌هائی که در برابر است برود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

کنگره پنجم، لوس آنجلس، ۲۰۰۴

بخش ۱ / حزبی برای دگرگونی / لحظه حقیقت ما فرا رسیده است

بخش ۱

            حزبی برای دگرگونی

 

لحظه حقیقت ما فرا رسیده است

با اینکه “حالت بحرانی” به صورت یک کلیشه در آمده است ما حقیقتا کنگره هشتم، کنگره سبز، خود را در شرایطی از هر نظر بحرانی، هم خطیر و هم خطرناک، برگزار می‌کنیم. هر اتفاقی می‌تواند برای میهن ما بیفتد و ما به عنوان یک حزب سیاسی، هم مسئولیت بزرگ و هم امکانات نه چندان اندکی برای جلوگیری از بدترین سناریوها داریم. اما این کنگره از نظر خود ما نیز در شرایطی برگزار می‌شود که می‌تواند در سرنوشت حزب تاثیر قاطع داشته باشد. من در نامه سرگشاده‌ای چندی پیش به دوستان حزبی نوشتم که ما با لحظه حقیقت روبرو شده‌ایم. امروز می‌خواهم این سخن را هم باز کنم.

حزب در معنی درست خود نهادی است مانند جامعه‌ای که در آن شکل گرفته است و می‌گیرد. گمان می‌کنم اگر همین عبارت شکل گرفته است و می‌گیرد را بشکافیم نقش یا بهتر از آن، خویشکاری حزب را بیان کرده‌ایم. (نقش آن است که ما به خود می‌گیریم؛ خویشکاری آن است که از هستی ما بر می‌آید). حزب، هم جامعه را چنان که هست باز می‌تاباند ــ مسائل و محدودیت ها و امکانات آن را می‌شناسد ــ و هم جامعه را آن گونه که می‌تواند بشود تصور می‌کند و در آن می‌کوشد. بزرگی یک حزب در این است که این هر دو را خوب ببیند و از عهده برآید؛ و در این است که نخست محدودیت ها و امکانات خود را خوب ببیند و از عهده برآید.

حزب، هم نگهبان سنت‌های سودمند جامعه است، هم شکننده آنچه زمان‌ش به سر رسیده؛ هم پابرجاست، هم به ویژه آماده دگرگونی. جامعه‌هائی که نمی‌توانند خود را دگرگون کنند واپس می‌مانند؛ آنها بیش از آن به گذشته خو کرده‌اند که سودمندی پیش آمدن با زمان را دریابند. حزب‌هائی که نمی‌توانند خود را دگرگون کنند از میان می‌روند. یک خویشکاری حزب پیش افتادن از رویدادها و دگرگشت‌هاست. درست است که حزب مانند جامعه خویش است ولی اگر چالاک‌تر و هشیارتر از جامعه رفتار نکند بی‌ربط می‌شود. جامعه نیاز به موتورهائی برای پیش راندن دارد. حزب مانند رسانه همگانی یکی از آن‌هاست.

ما این حزب را پس از انقلاب و در بیرون ایران پایه‌گذاری کردیم؛ به زبان دیگر، حزب از فضای جامعه‌ای هنوز غوته‌ور در بازمانده‌های روحیه انقلاب، و از آلودگی یک دوران به پایان رسیده، هر دو، آزاد بود. مشروطه‌خواهی‌اش بازگشت به ریشه‌های نخستین دوره روشنگری ایران بود که همچنان می‌توان به آن بازگشت، و پادشاهی‌اش سراسر بازسازی شده در سنت لیبرال دمکرات مشروطه سده هفدهم انگلستان. خواست بهکرد و دگرگونی، در تقریبا هرچه به امور عمومی ‌ما مربوط می‌شد، علت وجودی و نیروی برانگیزاننده ما بود و من امیدوارم همچنان بماند.

ما در این حزب بسیار کوشیده‌ایم که پیشاپیش رویدادها و روندها حرکت کنیم. پیشاپیش رویدادها و روندها به معنی بی‌اعتنائی به واقعیات اجتماعی و افکار عمومی ‌نیست. ولی واقعیات اجتماعی و افکار عمومی ‌را می‌باید چنانکه هست دید ــ پدیده‌هائی سیال و گشاده بر تعبیرهای گوناگون. احتمال اشتباه همیشه هست و تعبیرات می‌تواند در راستای بهبود و پیشرفت اشتباه کند یا درجا زدن. به مراتب ترجیح دارد که اشتباه در راستای بهبود و پیشرفت باشد تا درجا زدن. بهبود و پیشرفت سرانجام خواهد آمد؛ درجا زدن فرد و گروه و جامعه را از نیروی زندگی خواهد انداخت.

از چند سالی پیش یک روند امید بخش و یک روند شوم توجه روز افزون ما را جلب کرد. روند امید بخش را سال‌های دراز منتظر بودیم و اصلا این حزب برای خدمت به آن پا به میدان نهاد. جابجائی فرهنگی، و فرهنگ سیاسی ایران؛ در آمدن‌ش از حال و هوای بیمار و زهراگین نسل انقلاب، و جای گرفتن‌ش در خانواده پیشرفته‌ترین ملت‌های جهان آرزوئی بود که به صورت یک هدف در آمد ــ در دست حزبی با برنامه روشن و انرژی لازم. دو سال پیش در هفتمین کنگره‌ی حزبی که لیبرال دمکرات بود، یعنی ویژگی همان خانواده پیشرفته‌ترین ملت‌ها، ولی یا نمی‌دانست یا در بخش‌هائی در نمی‌یافت و زیر بار نمی‌رفت، با اصلاحی در منشور آن بر این تکه هویت حزب اشاره‌ای شد.

میان اصلاح منشور و آنچه در سال پس از کنگره در ایران روی داد، هیچ ارتباطی نیست. جنبش سبزی که با گفتمان سراسر لیبرال دمکرات خود درازا و پهنای جامعه ایرانی را فرا گرفت فراورده یک تجربه بیش از صد ساله جامعه‌ای است که همه راه‌های خطا را رفته است و اکنون به خود می‌آید. اما این هست که کسانی در میان ما از فردای انقلاب اسلامی ‌در انتظار یک جابجائی تاریخی می‌بودیم. زیرا آن انقلاب، اگر نیک بنگریم، ملتی را با لحظه حقیقت روبرو گردانید. امروز سه دهه بعد می‌بینیم که آن حقیقت، آن کرم خوردگی فرهنگی و سیاسی، بر جامعه، هر گروه اجتماعی در خور خود، آشکار شده است.

روند بالا گیرنده تسلط مافیای سپاهی ـ امنیتی بر همه شئون کشور، آن دگرگشت شومی ‌است که از پنج سال پیش هر روز نگرانی آورتر می‌شود و اگر ادامه یابد ایران را به چنگال یک رژیم صدامی ‌و اعماق چاه‌های جمکرانی خواهد انداخت. ما این خطر را در قطعنامه کنگره ششم حزب (آخن ۲۰۰۶) به این صورت پیش بینی کردیم:

“در این مرحله … که از سال گذشته آغاز شده است ما با طرح گسترده و همه سویه‌ای برای زیر و رو کردن جامعه ایرانی، چنانکه می‌شناسیم، روبروئیم. کوشش آگاهانه‌ای در راه است که ایران را سراسر در قالب تنگ یک جهان‌بینی ارتجاعی بریزند و هر کانون مقاومتی را در هر جای جامعه از ریشه بکنند. گروه تازه‌ای با ماموریت همیشگی کردن حکومت خود و بلندپروازی‌های خطرناک تسلط منطقه‌ای و فرا‌تر از آن روی کار آمده است که هر نشانه سرزندگی جامعه ایرانی را تهدیدی برای موجودیت‌ش می‌داند. انقلابی که روشنفکران و طبقه متوسط ایران به راه انداختند اکنون در یک چرخش کامل، با همه قدرتی که کشوری با توانائی‌های ایران به هر حکومتی می‌دهد کمر به درهم شکستن طبقه متوسط و آنچه از جنبش روشنفکری بتوان گفت بسته است …

انقلاب دیگری در جریان است که نه تنها بر واپسمانده‌ترین عناصر و لایه‌های اجتماعی تکیه دارد بلکه مصمم است همه جامعه را به سطح آنها پائین بیاورد. یک “طبقه جدید” تکنوکرات و نظامی ‌با موافقت کامل خطرناک‌ترین جناح “روحانیت” فرمانروا، می‌خواهد رسما مالک همه منابع دارائی اصلی کشور شود و با به خدمت گرفتن تکنیک‌های دیکتاتوری‌های توتالیتر مدرن، میهن ما را به قرون وسطای خرافات و تاریک‌اندیشی بر گرداند… بمب اتمی، نگهدارنده نهائی”نظم نوین”ی خواهد بود که این تازه‌ترین شاگردان هیتلر خیال دارند بر ایران تحمیل کنند. سیاست‌های خارجی رژیم پس از یک دوره عادی کردن روابط با خانواده بین‌المللی، بار دیگر پا به مرحله رویاروئی با بزرگ‌ترین قدرت جهانی و قدرت منطقه‌ای گذاشته است و امنیت ملی و حتا یکپارچگی ایران را بطور جدی به خطر می‌‌اندازد.”

سه سال پس از آن کنگره، حزب نشان داد که هم خطر را درست دیده بوده است هم تنها راهی که بر ملت ایران گشوده شد ــ در انتخابات سال ۲۰۰۹ / ۱۳۸۸٫

***

یک دستاورد حزب که خواهد ماند پشتیبانی بی دریغ از جنبش آزادی‌خواهانه مردم ایران بوده است که از پیش از انتخابات ۲۲ خرداد گذشته آغاز شد. برما آشکار بود که فضای گشاده بی‌سابقه پیش از رای‌گیری، و از آن مهم‌تر لحن و محتوای عمومی ‌بحثی که در جامعه جریان می‌یافت نشان از همان دگرگشت بنیادی دارد که این حزب اصلا برای پیشبرد آن شکل گرفت. ما کمتر از دیگران از گردش اوضاع شگفت زده نشدیم ولی بیش از هر کس دیگری انتظارش را می‌داشتیم: از ایرانِ اسلام رادیکال به اصطلاح شیعه علوی، اسلام بنیادگرای انقلابی، چپ مارکسیست لنینیست، چپ شیک جهان سوم گرا، “لیبرالیسم” بی خبر از آزادی، روشنفکری تاریک‌اندیش، ترقی خواهی و بلندپروازی میان تهی، از ایرانی که دیگر هیچ چیزش درست نمی‌بود، جامعه تازه‌ای بدر می‌آید. ایرانی که سده بیستم خود را با قرون وسطا به پایان رساند سده بیست و یکم خود را به روشنگری سده هژدهم به اضافه دویست سال پیشرفت و تجربه می‌پیوندد.

ما از همان آغاز به این نتیجه رسیدیم که همه چیز در مبارزه ما بستگی به پیروزی جنبش سبز دارد ــ چه رسیدن به دمکراسی لیبرال نهفته در پیام حزب، و چه پیکار آشکار ما با دیکتاتوری صدامی ‌که دارند از چاه‌های فزاینده جمکران برای ملت ما بیرون می‌آورند. جنبش سبز بر خلاف تجربه‌های پیشین جامعه ایرانی به سنت انقلاب مشروطه برگشته است و بر گرد یک گفتمان و نه شخصیت‌ها و رهبران می‌گردد. آن گفتمان، دمکراسی لیبرال یا لیبرال دمکراسی است ــ بسته به اینکه به تلفظ فرانسه یا انگلیسی باشد ــ و بیش از پیش به همین نام خوانده می‌شود. پیکار امروز و باز سازی آینده ایران در چنین چهارچوبی می‌باید بررسی شود نه در قالب پادشاهی و جمهوری. می‌توان به هریک از این شکل‌های نظام سیاسی پابند بود و به دیکتاتوری یا دمکراسی رسید. عامل تعیین کننده شکل نظام نیست که همه چیز از ان می‌توان درآورد.

از این جاست که بخش قابل ملاحظه‌ای از حزب می‌خواهد در این کنگره گام آخری در راه مدرن کردن حزب و رفع پاره‌ای بدفهمی‌ها برداشته شود. به عنوان (احتمالا) تنها حزب لیبرال دمکرات ایران هیچ‌چیز طبیعی‌تر از این نیست که نام حزب با افزودن عبارت لیبرال دمکرات در زیر آن کامل شود.

اما موضوع، ژرف‌تر از نام و صورت ظاهر است. پس از شانزده سال فعالیت به عنوان حزب مشروطه ایران که با پادشاهی مشروطه، در بسیاری جاها و پادشاهی، در بیشتر جاها یکی شناخته می‌شود این حزب به بیشترینه گسترشی که می‌تواند رسیده است. دیگر پادشاهی مشروطه نیز میدان پیشرفت آن نیست. سلطنت طلبان جز دشمنی با آن ندارند و لیبرال دمکرات ها که موج اصلی جامعه ایران هستند (به اجتماعات بیرونیان زیاد توجه نکنید) با آن آسوده نیستند. اکنون زمان آن است که موتور دوم این هواپیما را نیز به آن ببندیم تا دورتر و بالاتر پرواز کند.

شناخته شدن رسمی ‌و آشکار حزب به عنوان لیبرال دمکرات تنها از نظر افکار عمومی ‌به سود ما نیست، خود ما را نیز همراه زمان پیش خواهد برد. ما همچنان از پادشاهی مشروطه دفاع خواهیم کرد ولی دیگر لازم نخواهد بود برنامه دمکراسی لیبرال را از پادشاهی مشروطه بدرآوریم. آسان‌تر و طبیعی‌تر آن خواهد بود که پادشاهی مشروطه در بافتار دمکراسی لیبرال تعریف شود. در همه سرزمین های لیبرال دمکراسی که پادشاهی دوام آورده است به این گونه بوده است.

آن لحظه حقیقت که اشاره کردم این جاست. یا این کنگره می‌تواند گام آخری را نیز در آماده شدن برای آینده ایران، آینده‌ای که کمتر همانند گذشته‌های ماست بردارد، یا به ملاحظاتی که همه ریشه در عادت‌های ذهنی ده‌ها ساله و نا آسودگی با چنین فرایافت ناآشنائی دارد این فرصت را نیز از دست خواهد داد و در آن صورت شاید کسانی از ما که ضرورت پیش آمدن با جامعه را در می‌یابند ناگزیر از چاره‌جوئی‌های دیگری شوند.

در این تردید نیست که جامعه ایرانی خود را مشروطه‌خواه نمی‌داند ولی دارد لیبرال دمکرات می‌شود. مشروطه برای ایرانیان یک تجربه بزرگ تاریخی و آغازگاه جنبش ملی به سوی آزادی و ترقی است. ولی راه آینده ملت ما را یک فلسفه سیاسی و نظام حکومتی روشن می‌کند که بسیار از مشروطه‌خواهی صد سال پیش تکامل یافته‌تر است و می‌باید چنین باشد. مشروطه‌خواهی خود ما نیز چنین است. ما برنامه سیاسی حزب مشروطه ایران را بر پایه ارزش‌هائی که از آن جنبش گرفته‌ایم و در پرتو تجربه‌ها و دانسته‌های صد ساله گذشته نوشتیم ،که بسیار از قانون اساسی مشروطه پیشرفته‌تر و تکامل یافته‌تر است. چند سالی بیش نیست که در می‌یاببم آن برنامه سیاسی درست در دمکراسی لیبرال می‌گنجد.

در بحث‌های پیش از کنگره به دوستان گفتم که موضوع میانه گرفتن نیست. برای خود من روند آینده به اندازه‌ای روشن است و تعهدم به لیبرال دمکراسی به درجه‌ای رسیده است که نمی‌توانم در همان چهارچوب گذشته بمانم. از سوی دیگر می‌دانم و بسیاری دوستان نیز به زودی خواهند دانست که افزودن این صفت بر نام حزب شاید در لحظاتی مهم‌ترین نقش را در نگهداری این حزب خواهد داشت. یک حزب لیبرال دمکرات بی‌تردید نیروی زندگی بیشتری به یک حزب مشروطه‌خواه خواهد بخشید.

برای من تصور این هم که کمترین آسیبی به حزب مشروطه ایران وارد شود ناخوشایند است. ولی در آزمون‌هائی که در پیش است بیم هر آسیبی می‌تواند برود. من در این کنگره به همراه همفکران، بیشترین کوشش خود را خواهیم کرد که حزب را همچنان استوار و پیشاپیش رویدادها و روندها نگهداریم. قدرت ما همواره در چالش کردن روال معمول و باورهای جاافتاده بوده است. از دگرگونی، هرجا سودمند بوده است استقبال کرده‌ایم. برای فرهنگ سیاسی معیوب ما نیز چنین روحیه‌ای سودمند بوده است. پنجره‌هائی که بر هوای تازه گشوده‌ایم به دیگرانی نیز یاری داده است که از آن هواهای خفه بیرون بیایند. آیا حزب هنوز توانائی پرواز به سوی افق‌های تازه‌تر را دارد؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*سخنرانی در کنگره هشتم حزب مشروطه ایران (کنگره سبز)

بخش ۲ / بازنگری‌ها / یک روز تاریخى و یک روز یاد ماندنى

بخش ۲

            بازنگری‌ها

 

یک روز تاریخى و یک روز یاد ماندنى

روزهاى تاریخى مانند زیبائى، در چشم بیننده‌اند. کسان مى‌توانند نظر‌هاى متفاوت خود را در باره روزهاى تاریخى داشته باشند و در پایان، تاریخ داورى خواهد کرد. ماه مرداد براى ایرانیان یادآور دو روز مهم است، چهاردهم و بیست و هشتم. از پنجاه سال پیش رقابتى میان این دو روز برسر جائى که در خودآگاهى ملى ایرانیان دارند درگرفته است که معانى سیاسى و فرهنگى مهم دارد. تا ۱۳۳۲ هرچه در مرداد بود به روز پیروزى (مرحله نخستین) انقلاب مشروطه بر مى‌گشت؛ روزى که ‌شاه قاجار، در آستانه مرگ به توصیه صدراعظم خود به پیکار مردمى گردن نهاد و فرمان مشروطیت را امضاء کرد. تا ۱۳۳۲/۱۹۵۳ چهارده مرداد در نگرش تاریخى سراسر سیاسى ‌شده ایران تنها روزى بود که همه در بزرگداشت آن همداستان بودند. از چپ و راست گروهى نبود که آن را مهم‌ترین روز تاریخ همروزگار ما نشمارد. اما از آن پس ۲۸ مرداد براى گروه‌هاى مخالف پادشاهى اهمیت روزافزون یافته است و از انقلاب اسلامى به بعد عملاً جا را بر ۱۴ مرداد تنگ کرده است.

امروز اسلامیان مشروطه را دشمن بزرگ خود مى‌شمارند؛ چپگرایان آن را با پادشاهى یکى مى‌دانند و از تقویم خود پاک کرده‌اند؛ و مصدقى‌ها اگر هم به یاد ۱۴ مرداد بیفتند با بى‌میلى است. براى همه آنها بیست و هشتمین روز است که درماه مرداد اهمیت دارد. دربرابر آنان مشروطه‌خواهان و دیگر هواداران پادشاهى‌اند که ۱۴ مرداد را بزرگ مى‌دارند و به چهارده روز پس از آن در تقویم کارى ندارند. پذیرفتن یا نپذیرفتن ۱۴ مرداد، یک جدا کننده بزرگ گرایش‌هاى سیاسى از یکدیگر ‌شده است. در فضائى که اختلاف، آن را برداشته است ما کشاکش برسر روزهاى تاریخى را کم داشته‌ایم ولى چاره‌اى نیست. روزهاى تاریخى مانند‌ شخصیت‌هائى که نقشى در رویدادها داشته‌اند موضوع ارزیابى همیشگى هستند تا گذر زمان و درگذشتن هماوردان، نقش هموار کننده‌اش را بازى کند. این کارى است که در همه جامعه‌ها پیش مى‌آید.

براى مقایسه روزهاى تاریخى مى‌باید به عواملى مانند اهمیت آنها در زمان خود، تاثیرى که بر آینده گذاشته‌اند و سودمندی‌شان براى آیندگان توجه کرد. چهارده مرداد یاد آور نخستین انقلاب آزادی‌خواهانه در آسیا و کشورهاى مستعمره و نیمه‌مستعمره است که الهام بخش ملت‌هاى بسیار‌ شد. در خود ایران انقلاب به جنبش تجدد و مرحله عملى آن، نوسازندگى در همه زمینه‌ها، انجامید که در بیشتر سده بیستم کم و بیش و در جاهائى بهتر و جاهائى بد‌تر ادامه یافت و ایران را کشور دیگرى کرد. پیام آن انقلاب امروز نیز بازتاب دارد زیرا جامعه ایرانى هنوز درگیر پیکار مدرنیته است و طرفه آنکه در آغاز سده بیست و یکم به حالى قابل مقایسه با صد سال پیش خود افتاده است: یک نظام فاسد قرون وسطائى، ترکیبى از تازه‌ترین تکنیک‌هاى سرکوبگرى در خدمت واپس مانده‌ترین ‌اندیشه‌ها، دربرابر جمعیتى بیدار و به حد مرگ بیزار از حکومت؛ یک حکومت قاجارگونه در بلبشو و تکه پارگى خود، رویارو با یک توده بیگانه ‌شده و خواستار دگرگونى ریشه‌اى، و هر دو طرف معادله بسیار نیرومند‌تر از صد سال پیش.

چهاردهم مرداد ممکن است یادآورى نشود ولى آثار آن برطرف نشدنى است زیرا از آن انقلاب هیچ بدى به ایران نرسیده است. هر چه در آن است ‌شوق آزادى و پیشرفت و بزرگى است؛ نگاه به آینده است با گوشه چشمى به بهترین‌هاى گذشته. انقلابى است که هر که امروز سخنى براى آینده ایران دارد در طرف برندگان آن است. هر دو سوى طیف سیاسى ایران که در برابر رژیم اسلامى صف آراسته در ‌شمار آن برندگان است و مى‌تواند در میراث آن انباز‌ شود، حتا اگر آن را انکار کند یا نادیده بگیرد، چنانکه چپگرایان و پاره‌اى از مصدقى‌ها مى‌کنند. هر گوشه آن انقلاب مایه سربلندى ملى است، از جنبش فکرى که پیشگام پیکار سیاسى ‌شد؛ از کیفیت رهبرى که بسیارى از ستارگان درخشان سیاست و فرهنگ زمان را دربر گرفت؛ از پیکار مسلحانه قهرمانانه تا رفتار بلندنظرانه با عموم‌ شکست‌خوردگانى که جائى براى ‌آشتى نگذاشته بودند. سالروز انقلاب مشروطه مى‌تواند ایرانى را به یاد همه چیزهائى که با جنبش مشروطه به ایران آمد بیندازد. نخستین آموزشگاه‌هاى نوین به ‌شیوه اروپائى (در تبریز و با پیشگامى حسن رشدیه) که آموزگاران آذربایجانى اصرار داشتند درس‌ها به فارسى باشد و آخوندها آنها را آتش مى‌زدند. روزنامه مردمى (نه وقایع اتفاقیه دولتى) و حزب سیاسى و اتحادیه کارگرى؛ رمان و تئاتر و داستان کوتاه و ‌شعر نو، بیدارى زنان و آغاز جنبش رهائى زن؛ عرفیگرائى؛ (سکولاریسم) انتخابات و مجلس و جامعه مدنى. او مى‌تواند ایران سال ۱۹۰۵ را با ایران سال ۱۹۷۹ مقایسه کند (یک نگاه به عکس‌ها بس است) و ببیند کشورش به برکت آن انقلاب از کجا به کجا رسید. دید و انرژى که آن انقلاب به جامعه‌اى نیم مرده داد حتا با انقلاب اسلامى نیز از میان نرفت و صد سال است که گاه با‌شتاب و گاه افتان و خیزان، گاه در ژرفا و بیشتر در سطح، ایران را بر راه مدرنیته پیش‌تر مى‌برد. ایرانى اگر از نزدیک‌تر بنگرد از خود خواهد پرسید که اصلا ما در تاریخ نزدیک‌مان روزى مهم‌تر از چهارده مرداد داریم؟

براى بخشى کاهنده از طیف سیاسى ایران چنان پرسشى بیجاست. مسلما روز مهم‌ترى هست که نباید گذاشت از برابر چشمان محو ‌شود. روزى هست که نه سالى یکبار، بلکه اگر ‌شد هر روز، مى‌باید یاد آورى‌اش کرد. روزى هست، درست در سنت صحیح عاشورا، با معصومین و ‌شهیدان و ‌اشقیا با گریه و عزادارى و نفرین و آرزوى انتقام. روزى است در حکم پایان جهان. از آن روز بود که درهاى خرمى و خوشبختى، میهن دوستى و خدمت، انسانیت و دمکراسى و لیبرالیسم، خردگرائى و استقلال، اصالت و نه تقلید از غرب منحط، بر ایران بسته ‌شد. تاریکى اهریمن بر روشنائى اهورا مزدا ظفر یافت. آن روز که در اهمیت از همه روزهاى تاریخى ایران مى‌گذرد ۲۸ مرداد است.

***

درباره ۲۸ مرداد و به ویژه اسباب و عوامل آن اختلاف به ‌انداره‌اى زیاد و عقاید چنان پابرجاست که تکرار سخنان پنجاه ساله به هیچ جا نمى‌رسد. از آن موارد است که مى‌باید بر موافقت نداشتن موافقت کنیم (این یکى از فضیلت‌هاى مدنى است که مى‌باید از فرهنگ سیاسى آنگلو ساکسون بیاموزیم.) ولى مى‌توان دست‌کم بی طرفانه به پاره‌اى آثار زیان‌آور آن رویداد بر تاریخ نیم قرن گذشته نگاهى ‌انداخت و درسى براى امروز گرفت. برخلاف ۱۴ مرداد که همه نیروهاى سیاسى ایران را برضد استبداد سلطنتى و ارتجاع مذهبى متحد کرد، ۲۸ مرداد یادگار‌ شکاف سیاسى پر نشدنى است که جامعه سیاسى ایران را دو پاره کرد و در یک جنگ بیهوده فرسود، و دربرابر استبداد سلطنتى و ارتجاع مذهبى هردو، بیدفاع گذاشت تا یکى سرانجام جاى دیگرى را گرفت. سودازدگى آن رویداد که بخش مهمى از طبقه سیاسى ایران را از نظر سیاسى و فکرى منجمد کرد و از پیشرفت بازداشت، سیاست ایران را، ضعیف‌تر از آنچه پیش از آن بود، تا خودکشى ملى، رسانید. رویداد تأسف‌آورى بود براى همه طرف‌هاى آن. حتا کسانى که ۲۸ مرداد را پیشدستى بر یک کودتاى کمونیستى مى‌دانند، ترجیح مى‌دهند که کار رهانیدن ایران از تسلط حزبى که تا دهه هشتاد (میلادى) دنبال کودتاى هوادار ‌شوروى بود به آنجا نمى‌کشید. (آسانى سقوط مصدق و ابعاد قدرت نظامى حزب توده که بعداً ‌اشکار ‌شد، چنان احتمالى را بسیار زیاد جلوه مى‌دهد.‌ ششصد هفتصد افسر ‌شبکه نظامى تنها بخشى از رخنه آن حزب در ارتش بودند و‌ شبکه درجه‌داران وابسته به حزب هرگز کشف نشد.) ۲۸ مرداد روزى بود که به عنوان یک نماد بیمارى پیکره سیاسى ایران خواهد ماند. کشورى که یک سال پیش از آن امپراتورى بریتانیا را ‌شکست داده بود، بى‌مداخله امریکا نمى‌توانست مشکل سیاسى درونى خود را حل کند. پادشاه‌ش براى صدور فرمانى که در اختیار قانونى او بود صد گونه فشار و اطمینان دولت‌هاى بیگانه را لازم مى‌داشت و از یک مأمور آمریکائى براى بازگرفتن تاج‌شاهى سپاسگزارى مى‌کرد و پیشواى ملى‌اش (در پاسخ دکتر غلامحسین صدیقى) از اینکه به دست دشمنان‌ش سرنگون ‌شده است ‌شادى مى‌نمود.

هر چه هم صاحبان عزاى ۲۸ مرداد اصرار به ندیده گرفتن داشته باشند، ۱۴ مرداد همان‌ اندازه مال آنهاست که مال اردوى مقابل، «اردوى اهریمن» که انتقام پیروزیش را در ۲۲ بهمن پس داد (آن انتقام بر کدام گروه‌ها گران‌تر افتاده است؟) این جائى است که ما مى‌توانیم از آن آغاز کنیم. هیچ یک از ما در هر جاى طیف سیاسى کم‌ترین دعوى مالکیت بر انقلاب صدسال پیش نمى‌تواند داشت. نیاکان همه ما در آن ‌شرکت داشتند و بد و خوب انقلاب و هر چه از آن برآمد با همه ماست. مى‌توانیم دست کم ارجگزارى آن را نقطه ‌اشتراک خود سازیم و در این ‌اشتراک هیچ کس چیزى از دست نمى‌دهد. هر کس آزادى و ترقى مشروطه را بخواهد و تجدد را مسأله مرکزى ایران بداند میراث‌دار انقلاب مشروطه است، هر برنامه سیاسى داشته باشد و هر‌شکل حکومتى براى ایران بخواهد. آن انقلاب مایه سربلندى همه ما به عنوان مردم ایران است. هیچ کس هیچ‌گاه لزومى بر توجیه آن نداشته است یا به هر دلیل از بابت آن پوزشى نخواسته است. همه آنها که امروز از آن دورى مى‌جویند سال‌هاى دراز ستاینده و مدافعش بوده‌اند.

دربرابر، اگر از ۲۸ مرداد وسیله حمله به محمدرضا ‌شاه و گریه بر مظلومیت دکتر مصدق را بگیرند چه از آن خواهد ماند که به یادآورى هر روزه و هر ساله بیرزد؟ در ۲۸ مرداد جز یک سلاح سیاسى گروهى، چیست که آن را یک روز بزرگ تاریخى کند؟ و ‌شکافى را که در طبقه سیاسى ایران‌ انداخت تا کى مى‌شود ادامه داد؟ اهمیت ۲۸ مرداد براى آینده ایران در آن است که به هر بها از تکرار وضعى که، درمانده از گشودن مسائل خودمان، به دیگران فرصت مداخله بدهیم جلوگیرى کنیم؛ به ویژه در اوضاع و احوالى که جمهورى اسلامى با سیاست‌هاى نابخردانه‌اش ایران را در چشم توفان گذاشته است و ممکن است قدرت‌هاى بزرگى در دشمنى با رژیم و براى حفظ امنیت خود تا جاهاى خطرناکى بروند. اما اگر مى‌خواهیم از ۲۸ مرداد درس درست‌ش را بگیریم مى‌باید آن را از یک اسلحه سیاسى صرف بدر آوریم. پنجاه سال جنگ در دو سوى ۲۸ مرداد بس است. امروز مى‌باید بجاى گذشته دور به آینده نزدیک و مخاطرات بزرگى که در پیش است بیندیشیم. بقایاى نسلى که هنوز مى‌تواند خدمتى (و جبران بی خدمتى‌هائى را) به مردم خود بکند اگر امروز هم نتواند به مصلحت بزرگ‌تر ملى بیندیشد و جنگ بر سر روزهاى تاریخى را از دست بگذارد دیگر چه فرصتى خواهد بود؟ کسى انتظار ندارد که اصحاب ۲۸ مرداد از آن «مهمترین روز تاریخ ایران» یا نظر خود چشم بپوشند. اما این‌ اندازه مى‌توان انتظار داشت که آن را در مرکز استراتژى خود نگذارند. مبارزه آنها با ۲۸ مردادی‌ها بى معنى است زیرا با چنان کسانى سروکار ندارند. چند نشانه لازم است تا این کسان را به خود آورد که اگر به کشمکش‌هاى بى معنى و بى نتیجه‌شان پایان ندهند دیگران برای‌شان تصمیم خواهند گرفت؟

ما این بحث‌ها را بیشتر در بیرون داریم. در خود ایران سیلاب پر زور رویدادها، صد سال و پنجاه سال پیش را از یاد مردم زدوده است. کیست که در زیر واقعیت زشت زندگى هر روزه در دامن اسلام عزیز آخوندها، و در برابر دورنماى هراس‌آور پایانى که سیاست‌هاى رژیم براى آن تدارک مى‌بیند، هر روز پاس ۱۴ مرداد را بدارد یا در سوگ ۲۸ مرداد بنشیند؟ اگر ما مى‌خواهیم‌ اندکى حس ‌اندازه به بحث سیاسى ـ تاریخى بیاوریم به امید آن است که بقایاى یک نسل به پایان رسیده، خود را از زندان گذشته‌اش برهاند و همزمان مردمى ‌شود که کارهائى لازم‌تر از ستایش و نکوهش پیشینیان دارند. تاریخى که سرانجام مال همه مى‌شود و نیک و بد‌ش بر ملتى که آن را ساخته و زیسته است مى‌افتد چه بهتر که زود‌تر از میدان نبرد‌ اشخاص و گروه‌ها بدر آید.

***

 تفاوت پختگى سیاسى و رشد فرهنگى جامعه‌ها از رفتارى که با روزها و‌ شخصیت‌هاى تاریخى دارند بهتر از همه ‌اشکار مى‌شود. چرچیل نه تنها به دلیل نقش حیاتى خود در رهائى جهان از فاشیسم، بلکه از نظر ابعاد‌ شخصیت خود یک مرد استثنائى براى همه زمان‌ها بشمار مى‌آید. مردم انگلستان همان چرچیل را در فرداى پیروزى بر هیتلر به ‌شکست انتخاباتى دچار کردند و با افتخار به خانه‌اش فرستادند. نه حزب محافظه‌کار هیچ‌گاه داشتن چرچیل را به رخ حزب مخالف کشید و از پیروزى بزرگ او سرمایه سیاسى ساخت نه حزب کارگر از نداشتن ‌شخصیتى مانند چرچیل احساس کمبود کرد. انقلاب فرانسه یا انقلاب امریکا روزهاى بزرگى هستند ولى کسى با چسباندن خودش به آنها در پى کسب مشروعیت نیست.‌ شخصیت‌ها و روزهاى تاریخى اگر هم سودمندى سیاسى داشته باشند از نظر ارتباطى است که با مسائل روز مى‌یابند. حزب جمهوریخواه امریکا به داشتن رونالد ریگان سربلند است ولى جرج بوش که بسیار مى‌خواهد کلاه او را بر سر گذارد هرگز نمى‌گوید به من رأى بدهید چون ریگان چنان و چنین بود و کارتر دمکرات چنین و چنان. تبلیغات جمهوریخواهان، آن هم غیر مستقیم به سودمندى سیاست مالیاتى ریگان و قدرت نمائى او در برابر دشمنان امریکا ‌اشاره‌هائى مى‌کند ولى بوش نام ریگان را نیز در سخنرانى‌هاى انتخاباتى خود نمى‌برد. اگر سیاستگران آمریکائى آن گونه بهره‌بردارى سیاسى را به جاهائى برسانند که ما مسلم مى‌گیریم و اصلا امرمان بى آنها نمى‌گذرد کمترین فرصتى از سوى رأى دهندگان نمى‌یابند.

ما تنها ملتى نیستیم که در تاریخ خود روزهاى خوب و بد و ‌شخصیت‌هاى بزرگ و نه چندان بزرگ داریم ولى مردمان پیشرفته مانند گروه‌هائى از ما کار روزانه خود را براى کشمکش بر سر آنها نمى‌گذارند. نه تنها یک حزب سیاسى با رهبر خود زنده نمى‌ماند و به مرگ محکوم نمى‌شود؛ انرژى ملى نیز در جنگ بر سر روزها و کسان برباد نمى‌رود. مردم از رهبران و احزاب، فاضل بودن پدرشان را نمى‌پرسند. در خود ایران نیز مردم مى‌خواهند بدانند هر کس چه در انبان دارد؛ تکیه بر افتخارات پیشینیان بس نیست. مى‌توان اتتظار داشت که سرمایه‌هاى سیاسى منفى نیز دیگر چندان بکار نیاید. دیگر فاصله گرفتن از خمینى، محکوم کردن او و بد‌ترین حملات به او نیز گروه‌ها را‌ شایسته حکومت کردن نمى‌سازد؛ محمد رضا‌شاه که جاى خود دارد. آنها که دنبال بهره بردارى‌هاى آسان‌اند بازى را از هم اکنون باخته‌اند. دعوى اداره یک کشور به صلاحیت‌هاى بسیار بیشترى نیاز دارد و بد بودن دیگرى، اگر واقعیت هم داشته باشد دلی خوبی خود نیست.

یک سازمان سیاسى که پیش از همه و با روشنى بیش از همه، خود را به پادشاهى مشروطه متعهد ساخته در رفتار با گذشته خویش و دیگران، با تاریخى که موضوع اصلى کشمکش‌ها ‌شده، سرمشقى گذاشته است که جاى توجه دارد. براى حزب مشروطه ایران آسان‌تر از آن نمى‌بود که تکیه خود را بر مقایسه بگذارد. ما خوبیم و بقیه بدند چون در زمان ما بهتر بود و در زمان بقیه بد‌تر‌ شد. حزب مى‌توانست هر ‌شخصیت و هر روزى را که چون سلاحى بر ضد آن بکار مى‌بردند با ‌شخصیت و روزى بهتر، یا دست‌کم به رخ کشیدن‌ شخصیت و روزى بدتر از سوى مقابل، از اثر بیندازد. مى‌توانست وارد هر مسابقه زیبائى (در واقع لجن پراکنى) بشود و زشتى خود را پشت زشتى دیگران بپوشاند. چنان رفتارى سرهاى تهى بسیارى را گرم و دل‌هاى سوخته بسیارى را خنک مى‌کرد؛ و البته آن مقدار مبارزه‌اى را هم که مى‌توان با جمهورى اسلامى کرد به پستى و بى آبروئى همه دست در کاران مسابقه مى‌کشید. از آن بد‌تر هیچ نتیجه‌اى جز ادامه بیمارى و ضعف سیاسى گذشته براى آینده ایران نمى‌داشت.

آنچه در رویکرد این حزب قابل ملاحظه است اکراهى است که با همه بستگى بنیادى به جنبش مشروطه، در بهره‌بردارى سیاسى از آن دارد. بهره‌اى که حزب مشروطه ایران از آن جنبش مى‌برد ژرف‌تر رفتن در پیام آن، سازگار کردن‌ش با اوضاع و احوال امروز، و فراخواندن گرایش‌هاى سیاسى دیگر است که آن جنبش را از آن خود بدانند و کمک کنند که زمینه مشترک دیگرى براى همرائى علاوه بر مجلس مؤسسان و همه پرسى براى نظام آینده ایران پیدا ‌شود. روزها و ‌شخصیت‌هاى تاریخى هستند، نه براى بدست آوردن اعتبار سیاسى؛ اعتبار را مى‌باید از خود گرفت. ما خوبیم چون فلان خوب یا بد بوده است به کار تهیدستان مى‌خورد و از تهى‌دستى تا ورشکستگى راهى نیست. ما اگر هم بخواهیم مدعى میراث دوره‌ها و ‌شخصیت‌هائى باشیم باید میان میراث با ارث تفاوت بگذاریم. میراث مال همه است، هر که بخواهد. در حزب مشروطه ایران دنبال ارث گذشته نیستند چون نمى‌خواهند مانند گذشته باشند. وارث، کسى که مى‌خواهد ارث گذشته ببرد، مى‌باید مانند آن رفتار کند. همه ما بهتر است ارث گذشته را فراموش کنیم. نباید بخواهیم هیچ گذشته‌اى تکرار ‌شود.

این اسطوره زدائى از رویدادها و ‌شخصیت‌هاى تاریخى که براى مردمى پرورش یافته با روحیه عاشورائى آسان نیست یک دگرگونى لازم در منش ملى ماست. نیاز حیاتى به مردگان، تناقضى است که ایستائى و واپس‌ماندگى را در خود دارد. حتا جنبش مشروطه سراسر افتخارات و درخشش‌ها نبود. یک اقلیت کوچک، ناآزموده و نیمه‌سواد، در جامعه‌اى که یک دوره دراز تاریخى در خرافات و بى نظمى فرو رفته بود، ارابه ‌شکسته به گل نشسته‌اى را هر چه توانست حرکت داد و زود از نفس افتاد، و بیش از آن هم نمى‌شد. ما حق داریم از اینکه توانستیم بمانیم و از همگنان درگذریم (از بیشترشان در بسیارى جاها) خرسند باشیم. ولى در بافتار context جهانى هنرى نکرده‌ایم. ماندن در آن گذشته‌ها همت‌مان را پست و پاى رفتارمان را سست مى‌کند. صد سال گذشته به بیهوده بر این ملت نگذشته است و به آن توانائى داده است که صدسال بسیار بزرگ‌ترى داشته باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سالروز مشروطیت، واشینگتن، ۳۱ ژوئیه ۲۰۰۴

بخش ۲ / بازنگری‌ها / یکصدمین سالگرد انقلاب مشروطه

بخش ۲

بازنگری‌ها

 

یکصدمین سالگرد انقلاب مشروطه

دوستان سخنرانی آقای رئیسی را‌ شنیدند که نگاه تازه‌ای بود به تاریخ مشروطیت، و ‌این نگاه تازه بسیار لازم است برای ‌اینکه ما تاریخ مشروطیت را در چند اسم مانند باقرخان و ستارخان خلاصه می‌کنیم و ‌اینکه مجلس را به توپ بستند و… و یا اگر بخواهیم از توسعه و تجدد صحبت بکنیم در ارتباط با انقلاب مشروطه، از امیرکبیر و مصدق می‌گوئیم.

آقای رئیسی ما را متوجه کردند که از کجاها ‌شروع کردیم، مسائل چه بوده و سرگذشت ‌این ملت در عرض ‌این صد ساله ـ بطور خلاصه ـ چه ‌شده است.

  من می‌خواهم عرایضم را از آنجایی که آقای رئیسی تمام کرده‌اند‌ شروع کنم. به‌ این معنا که ببینیم چرا موفق نشدیم در همان آغاز؛ و وقتی ‌این انقلاب‌ شد چرا به نتیجه‌ای که می‌بایست برسد، نرسید و حالا جامعه ‌ایرانی چه امکاناتی دارد برای ‌اینکه به ‌این آرزوها، آرزوهای صدساله، برسد و همین طور به حل مشکلاتی که امروز با آن روبرو هستیم.

ما به هیچ وجه خیال نداریم که دفتر پیشرفت، تجدد، آزادی و توسعه را ببندیم. ما یک انقلاب کردیم و آن انقلاب به جاهایی که باید، نرسید و بعد هم انقلاب اسلامی ‌کردیم و انقلاب اسلامی ‌به آنجا‌ها که می‌بایست رسید و ظاهرا دارد ما را بر می‌گرداند به قرون وسطا و ‌این ملت فاتحه‌اش خوانده ‌شده است. اما به هیچ وجه بر ‌این نظر نیستیم.

ما چرا به جایی نرسیدیم که می‌باید، و حالا چه امکاناتی داریم که به آنجا برسیم. و در نتیجه به خودمان‌ این دلگرمی ‌را بدهیم که با همه ناکامی‌ها،‌ شکست‌ها و انحرافات که آقای رئیسی بدانها ‌اشاره کردند،‌ این توانایی را داریم که روی ‌این صد ساله بنا کنیم و برویم جلو. در ما‌ این بنیه و توانایی برای ‌این کار هست و از هیچ‌کس در ‌این دنیا عقب نیستیم. ما الان در رده‌های بسیار پایین بشریت هستیم ولی می‌توانیم در رده‌های بسیار بالای بشریت قرار بگیریم. ما محکوم به‌ این زندگی و تاریخ نیستیم. یکی از کارهای عمده‌ای که باید بکنیم ‌این است که تاریخ را‌ شکست بدهیم. معنی ‌شکست دادن تاریخ ‌این است که از اسارت‌ش بدر آئیم.‌ این تاریخ بر ما حکومت نکند. تاریخ را باید به صورت دینامیک و پویا نگاه کنیم سرگذشت کشاکش ما با تجدد سرگذشت در افتادن و کشاکش ماست با سرنوشت ناگزیر ما. سرنوشت ناگزیر ما پیشرفت و تجدد است.

اگر در ۱۰۰ سال به آن نرسیدیم، در ۱۲۰ یا ۱۳۰ سالگی‌اش به آن خواهیم رسید. یک وقت در جایی نوشتم که مشروطیت ‌شکست خورد. ولی‌شکست دو جور است. یک ‌شکست سیاسی داریم و یک ‌شکست تاریخی.‌ شکستی که به حساب می‌آید ‌شکست تاریخی است نه ‌شکست سیاسی. برای ‌اینکه‌ شکست تاریخی بی موضوع‌ شدن است و ‌شکست سیاسی مغلوب ‌شدن در برابر اوضاع و احوال است که با تغییر آنها ممکن است به پیروزی بینجامد. مثلاً در ‌ایران‌ این صدسال، اوضاع و احوالی که بیش از همه در ‌شکست ما سهم داشت تسلط نیروهای برتر خارجی بوده است. فکر نکنید که ما عرضه ‌اینکه مسائل‌مان را حل کنیم، نداشتیم. داشتیم و کمتر از کشورهای دیگر نبودیم. ولی هیچ کشور دیگری را در ‌شرایط ما نمی‌توانید تصور کنید که به ‌این درجه دولت‌های بسیار نیرومندتر خارجی در احوال داخلی‌اش دخالت و مسیر حرکت‌ها را متوقف و منحرف کرده باشند.

حالا ‌این مسئله ماست و ما با همه ‌این مسائل ‌اشنا‌ شده‌ایم. خوشبختانه‌ این صدسال خودش را به جایی رسانده که آقای رئیسی صحبت‌شان را تمام کردند. یعنی اکنون می‌توانیم نگاهی تازه بیندازیم به سرگذشت خودمان، به‌ اندیشه‌هایی که داشتیم، فعالیت‌هایی که کردیم و آنچه که بوده‌ایم و با یک روحیه ناراضی از ‌این سفر نا خجسته بیرون می‌آییم، از خودمان ناراضی می‌شویم، از آنچه که بودیم ناراضی می‌شویم و سعی می‌کنیم یک چیز تازه‌ای بشویم.‌ این معنی ‌شکست دادن تاریخ است. ناراضی ‌شدن از گذشته، گذشته‌ای که ما را به هر حال به ‌این روز‌ انداخته است، و یافتن توانایی‌ اینکه بر ‌این گذشته پیروز بشویم و مسیر دیگری را که دنبال گذشته نباشد، در پیش بگیریم.

برای یافتن ریشه‌های آنچه ما را در صدسال پیش و در طول ‌این صدسال‌ شکست داد ببینیم که ما اصلاً در چه حال و هوایی بودیم. یک ملتی انقلاب می‌کند و ‌شعار تظاهراتی که مردم می‌کنند (البته تعداد مردم زیاد نبود و جامعه بسیار کوچک و محدودی بود در صدسال گذشته)‌ این ‌شعاری که مردم می‌دهند زنده باد ملت ‌ایران است.

برای اولین بار در تاریخ ‌ایران ملت‌ ایران مطرح می‌شود و «زنده باد ملت‌ایران» زبان ملت ‌ایران می‌شود. ‌این ملت انقلاب می‌کند و در چنان ‌شرایطی فرمان مشروطیت صادر می‌شود که نویسندگان (دو برادر پیرنیا) جرئت ندارند در آن فرمان اسم ملت ‌ایران و اسم مشروطه را بیاورند. ولی صحبت ‌این را می‌کنند که مجلس‌ شورای ملی تشکیل بشود. مجلس‌ شورای ملی دیگر همه چیز است. ‌شما مجلس‌ شورا را دارید، ملی هم هست. یعنی بطور غیرمستقیم تاکید بر هدف انقلابی که دیگر به پیروزی رسیده است. هدف انقلاب ‌این بود که مظفرالدین ‌شاه تسلیم بشود در مقابل ملت. ‌این هدف را اعلام نمی‌کنند. پیروزی را به رخ ‌شاه نمی‌کشند. نمی‌گویند ملت ‌ایران پیروز‌شده و انقلاب مشروطه به جایی رسیده است، نه. حالا مظفرالدین ‌شاهی آمده و گفته است که ‌این کار را باید بکنیم. و در‌ شرایطی که سرتاسر ‌این جامعه دین ‌اندیش و به قول آقای دوستدار دین خوست. هیچ چیزی خارج از دین مطرح نمی‌شود. یک نفر هم مثل آخوندزاده که صحبت‌های بی دینی می‌کند، آثارش تا همین الآن ممنوع از انتشار است، در تمام‌ این دوره. در چنان جامعه‌ای که قدرت نظامی‌اش در عشایر مسلح متمرکز است و مرحله دوم انقلاب، حرکت نظامی‌ مشروطه‌خواهان، تصرف تهران است به کمک عشایر از‌ شمال و جنوب ‌ایران.

دو گروه عشایری مسلح می‌آیند که تهران را بگیرند و مشروطه و مجلس را تصرف می‌کنند. به مشروطه‌شان می‌رسند. مشروطه تمام می‌شود. مشروطه واقعاً در ۱۹۰۹ (یعنی ۱۲۸۸) تمام‌ شد. آن ‌شور انقلابی، آن تأثیری که عامل مردمی ‌داشت ‌اینها دیگر تمام ‌شد. افتاد دست خان‌های عشایر و نمایندگان مجلسی که نمایندگان زمین‌داران بودند چون هر مرد ‌ایرانی یک رأی پیدا کرده بود و بیشترشان هم در روستاها زندگی می‌کردند و روستاها هم مالِ زمینداران بود. در نتیجه یک عده ملاک صاحب مملکت ‌شدند.‌ این گونه بود که مشروطه ‌شکست خورد.

* * *

این که می‌گویند رضاشاه یک مشروطه را از بین برد اتفاقا او قسمت مهمی ‌از مشروطه را نجات داد. برای ‌اینکه دست ملاکین و عشایر و آخوند‌ها را کوتاه کرد. با چنان ‌شروعی ‌شما نمی‌توانید انتظار داشته باشید که یک ملتی بتواند وظیفه‌ای به دشواری رسیدن به پای کشورهای پیشرفته جهان را که ‌شعار مشروطه بود با آن مقدمات، با آن افکار، به پیروزی برساند. در آن‌ شرایط ممکن نبود. وقتی انقلاب مشروطه در گرفت، ‌ایران ‌شش هزار دانش آموز ابتدایی داشت، چند صد دانشجوی مدارس عالی داشت، یک مدرسه فلاحت داشت و یک مدرسه علوم سیاسی برای تربیت دیپلمات‌ها و یک مدرسه دارالمعلیمن. ‌این سه دانشگاه‌های ‌ایران بودند. آن دانش آموزان ابتدایی قدرت عمده تظاهرات بودند. ‌اینها راه می‌افتادند و مشروطه‌خواه بودند. چند صد خانم هم با آن چادر چاقچورها ‌ششلول‌های‌شان را بدست گرفته بودند زیر چادرهای‌شان و تظاهرات و از مشروطه دفاع می‌کردند. ‌این بنیه مشروطه‌خواهی و بنیه فرهنگی‌ ایرانی بود. نه صنعت داشتیم، نه مالیه داشتیم، نه ارتباطات داشتیم… هیچ. کسانی که دم از ‌شکست مشروطه می‌زنند چون گویا ملت ‌ایران به درد آزادی نمی‌خورد، به درد دمکراسی نمی‌خورد، نمی‌دانند مشروطه در چه اوضاع و احوالی سرگرفت.

من سه سال پس از روی کار آمدن پادشاهی پهلوی به دنیا آمده‌ام. همه دوره پادشاهی پهلوی را تقریباً تجربه کرده‌ام. هرجا نشسته‌ام‌ این قصه بر سر زبان‌ها بوده است که ملت ‌ایران به درد دموکراسی نمی‌خورد. ما‌ شایسته آزادی نیستیم.‌ این طور نیست. ما ‌شایسته هستیم. تمام کشورهای دمکراتیک دنیا از پائین‌ها‌ شروع کرده‌اند. در طول ‌این صد سال، آنچه که ما از عهده‌اش بر آمده‌ایم ‌این بود که مقدماتی که لازم بود برای انقلاب مشروطه تا به جایی برسد، آن را فراهم کردیم. ‌این مقدمات حالا هست. امروز تنها یک میلیون معلم داریم. قدرت صنعتی امروز در ‌ایران در کارگاه‌هاست نه در کارخانه‌ها. و‌ اینها چیزهایی می‌سازند که باور نکردنی است. در کارگاه‌های‌ ایران کارخانه سیمان می‌سازند.‌ این است قدرت صنعتی. اما نکته اصلی دو جاست: نسبت به صد سال پیش. یکی تغییری که در ذهن ما بوجود آمده و دیگری تغییری است که در ژئوپلیتیک ‌ایران بوجود آمده. تغییری که در ذهن ‌ایرانی بوجود آمده است آزادی از بند مذهب در امر سیاست است. امروز کمتر گروه سیاسی را می‌بینید که روز عاشورا و تاسوعا تظاهراتی انجام دهند و مثلاً مجلس برپا کنند و بخواهند از حسین مظلوم نماد مبارزه بسازند. در‌ ایران ‌شاید ‌این کار را بکنند ولی در‌ شرایط آزاد، ‌ایرانی برای کار سیاسی دنبال کربلا و نماد مذهبی نمی‌رود. قبلاً ‌این طور نبود. قبلاً برای حزب توده‌اش هم عاشورا و تاسوعا مهم بود. دستگاه پادشاهی که جای خود داشت. نمی‌توانستیم خودمان را از ‌این‌ها برکنار کنیم. نه تنها جزو سُنّت بود، جزو محاسبه سیاسی بود. مردم مسلمان هستند، عاشورایی و کربلایی و حسینی هستند. باید استفاده کرد از‌ اینها. نظر‌ها هرچه بود، لامذهب هم اگر بودند‌ این کار را می‌کردند. امروز تسلط مذهب بر ذهن و ‌اندیشه ‌ایرانی از بین رفته است. ممکن است همه مسلمان باشیم و ممکن است که به جای آورنده آداب مذهبی هم باشیم، و آن هم به نظرم خیلی سُست ‌شده است ولی ربطی ندارد.

یک چیز دیگر، که همه گیر است، یعنی مسلمان و غیرمسلمان و لامذهب و طبیعت گرا و… همه در یک چیز‌ شریک هستند و آن‌ اینکه آخوند در جامعه بکلی بی اعتبار ‌شده است حتا در نزد مسلمان‌ها و ‌این بسیار تحول بزرگی است. برای اولین بار در پانصد سال ما آبروی آخوند را در جامعه برده‌ایم. پانصد سال آخوند در‌ این کشور به نام مذهب بی مسئولیت حکومت می‌کرد. اما در‌ این دو سه دهه واقعیت خودش را به خود‌ش هم نشان داد.

این یک تحول است و تحول دوم، که گفتم مربوط به ژئواستراتژیک ‌ایران است، تأثیر جغرافیا بر سیاست است. آلمان در مرکز اروپاست. در مرکز اروپا بودن، تاریخ آلمان را تعیین می‌کند و‌ شکل می‌دهد. از قرون وسطا که دوران برتری آلمان است و امپراتوری مقدس رومی‌ ـ ژرمنی،‌ این مرکز اروپا بودن، ‌این ملت را به ماجراهایی کشانده است که هیچ کشوری نداشته است. چون ما مرکز اروپاییم باید‌ شرق را درست کنیم، باید غرب و ‌ایتالیا را اداره کنیم. انگلیس یک جزیره است و هیچ ربطی به مشکلات قاره اروپا ندارد. خرج‌ش سواست. قدرت نظامی‌اش در کشتی‌های‌ش است نه لشگر‌های‌ش. لشگر در خاک انگلیس به درد نمی‌خورد. آن وقت‌ها که کشتی‌ها بادبانی بود انگلیس کشتی‌های بادبانی داشت که ۳۵۰۰ تن ظرفیت‌ش بوده است ــ همان کشتی که لرد نلسون بر آن کشته ‌شد. و قدرت آتشی که نیروی دریایی انگلیس در آن نبرد مشهور داشت، یعنی کشتی‌ها و تعداد توپ‌های آنها بیش از توپ‌هایی بود که ناپلئون در نبرد واترلو داشت. یک چنان قدرتی بود. ‌این را چه تعیین می‌کند؟ جزیره بودن.

پس ‌این ژئوپولیتیک تعیین کننده سرنوشت است. در صد سال گذشته نگاه بکنید، ژئوپلیتیک ما تعیین کننده سرنوشت مان بوده است. نه تنها در صد سال گذشته، بلکه از ۱۸۰۰ به بعد. پیش از ۱۸۰۰ هم همین ژئوپولیتیک باعث ‌شد ‌ایران دائماً از‌ شمال و ‌شرق زیر حمله قرار بگیرد. مرغزار‌های آسیای مرکزی جمعیت خیز بودند و هر از چند گاه مازاد جمعیت به هر سو راه می‌افتاد. آسیای مرکزی تا قرن چهاردهم یک همچین وضعی داشت. اولین هجوم‌ها از آن منطقه به ‌ایران توسط قبایل آریایی بود. همان که باعث افتخار بعضی‌هاست به عنوان آریایی نژاد. بعد قبایل آریایی دیگر آمدند. مثلاً کوروش که صد‌ها سال پس از مهاجرت قبایل آریایی به پادشاهی رسید در جنگ با قبایل آریایی دیگر کشته ‌شد.

تا دوره ساسانی ‌این هجوم‌ها از ‌شرق و ‌شمال ‌شرقی توسط قبایلی بود که به آنها هون‌های سفید می‌گفتند. هون‌های سفید، باز هم خویشاوندان خودمان بودند. بعد نوبت هون‌های زرد رسید. بعد از هون‌های زرد نوبت به ترکان غز رسید، بعد به مغولان رسید و‌ اینها دیگر تنها ویران می‌کردند و می‌کشتند. ولی در تاریخ صد ساله‌ای که به ما مربوط است و ما فعلاً با آن سر و کار داریم، ژئوپولیتیک ‌ایران عبارت بوده است از یک ابر قدرت به نام روسیه در آن بالا و یک ابر قدرت در جنوب به نام انگلیس. روسیه از قرن هژدهم ‌شروع کرده بود به آمدن به پایین، پیشروی در قفقاز، پیشروی در آسیای مرکزی و انگلیس در همان قرن هژدهم‌ شروع کرده بود به پیشروی در هند. و بالاخره در اوایل قرن نوزدهم روس‌ها قفقاز و انگلیس‌ها هندوستان را گرفتند. و‌ شروع کردند به فشار آوردن به باقی مانده ‌ایران. از آن به بعد تاریخ ما زیر تأثیر مداخله‌ها و رقابت‌های ‌این دو ست. در جریان انقلاب مشروطه در ۱۹۰۷، ‌اندکی پس از ‌اینکه قانون اساسی تصویب ‌شد، انگلیس و روس نشستند با هم‌ ایران را بین خودشان تقسیم کردند. در سال ۱۹۱۲-۱۹۱۱ روس‌ها وارد ‌ایران ‌شدند و گفتند حق ندارید امور مالی‌تان را انتظام بدهید. به همین صراحت. در سال ۱۹۱۴ روس و انگلیس حمله کردند به ‌ایران. جنگ تمام‌ شد و نیروهای انگلیس رفتند تا بالاهای ‌ایران را گرفتند. بعد خواستند از‌ ایران خارج بشوند. امکان مالی‌اش را نداشتند که بمانند چون ورشکسته ‌شده بودند. در جستجو بودند که بتوانند کشور را به نیروئی بسپارند که دست بلشویک‌ها نیفتند، خوشبختانه کسی را مثل رضاخان سردار سپه پیدا کردند. او هم به تندی‌ شروع کرد به ساختن ‌ایران از تقریبا صفر و در همه زمینه‌ها و تا سال ۱۳۲۰ به قدری کار کرده بود که مشروطه‌خواهان به خواب نمی‌دیدند.

* * *

به عنوان معترضه، رضاشاه در مجلسی که مصدق هم بود گفته بود انگلیس مرا آورد ولی ندانست با کی طرف است. مانند ما که خمینی و آخوند‌های‌ش را آوردیم ولی ندانستیم با کی طرفیم. همین طور که مسئله ژئو استراتژی را دنبال بگیریم، در سال ۱۳۲۰ دوباره ‌این نیروها به ‌ایران حمله کردند. پیشرفت‌ ایران بکلی متوقف ‌شد. ۱۲ سال، آن حرکتی که رضاشاه به جامعه ‌ایرانی داده بود متوقف ‌شد. درست است، آزادی بود، انتخابات بود و… اما باز ‌این انتخابات چه بود، جز در تهران و یکی دو‌شهر بزرگ، بقیه‌اش را همان خان‌ها و زمین‌دارهای بزرگ تعیین می‌کردند. مجلس دست آنها بود. در سال ۱۳۲۶ افراد جبهه ملی آمدند و متحصن ‌شدند در دربار. در تهران انتخابات به خوبی انجام ‌شد. ولی در بقیه کشور همان بساط بود. بعد در سال ۱۳۳۲ باز وحشت از تسلط روس‌ها بر ‌ایران (آقای رئیسی بهتر می‌دانند) عامل تعیین کننده‌ شد. مصدق حقیقتاً مثل مرغ بی بال و پر افتاده بود آن وسط و بر سرش دعوا بود که روس می‌آید یا آمریکا می‌آید. تردید نبود، یکی از ‌اینها می‌آمدند. ‌شنیدید که برای مصدق روز ۲۸ مرداد یک نفر از خانه‌اش بیرون نیامد. دعوا بین مخالفین مصدق بود و خود او جز گارد محافظ‌ش هیچ کس را نداشت. وحشت از روس‌ها همه را گرفته بود ـ چون خودم ‌شاهد بودم. ما تردید نداشتیم که روس‌ها می‌آیند. می‌دانستیم که ‌ایران قدرت پایداری در مقابل کودتای کمونیستی نداشت.

چندی پیش در یکی از‌ این سامانه‌ها، مصاحبه‌ای کرده بودند با افسری به نام خسروپناه و دیگری که نامش یادم نیست و محافظ مصدق بودند، و پرسیده بودند که چه ‌شد و چرا مصدق ‌شکست خورد؟ همان حرف‌های تکراری را می‌گفتند که تمام افسران توده‌ای تانک داشتند و وسیله داشتند و نیامدند از مصدق دفاع بکنند. تمام حرف‌شان همین بود که اگر توده‌ای‌ها آمده بودند، مصدق سقوط نمی‌کرد. یعنی مصدق با نیروی نظامی‌ حزب توده می‌توانست ادامه بدهد. گفتند حزب توده ناراحت ‌شده بود و دلسرد ‌شده بود و در ‌شوروی هم خوشبختانه استالین مرده بود و گرفتار مسائل داخلی‌شان بودند. خوب با آن ترتیب ماندن مصدق چه سودی برای ‌ایران و خودش می‌داشت؟ تانک‌های افسران توده‌ای دیگر به حرکت در نمی‌آمدند؟

امروز با ‌این اتفاقاتی روبروئیم که بعد از انقلاب اسلامی ‌افتاده است.‌ شوروی‌ها به افغانستان حمله کردند و آمریکایی‌ها دمار از روزگارشان در آوردند به دست همین افرادی که امروز آمریکا را تهدید می‌کنند، و ‌اینهاست نتایج پیش‌بینی نشده اقداماتی که آدم فکر می‌کند صد در صد درست است و بعد دامن‌ش را می‌گیرد. اتحاد ‌شوروی بر اثر جنگ افغانستان، بر اثر مسابقه تسلیحاتی با آمریکا که تمام اقتصاد ‌شوروی را به ورشکستی کشاند از میان رفت. ما برای اولین بار بعد از ۲۰۰ سال هم مرز یک ابر قدرت ‌شمالی نیستیم. در جنوب، انگلیس‌ها در سال ۱۹۶۷ سیاست ‌شرق سوئز را اجرا کردند و گفتند ما در‌ شرق سوئز نمی‌مانیم. از خلیج فارس رفتند بیرون و ‌ایران آن خلاء را پر کرد. البته بعداً آمریکا آن خلاء را پر کرد. و تا پیس از آن سراسر خلیج فارس دریاچه‌ ایرانی بود. انگلیس‌ها که رفتند. روس‌ها خطر اصلی بودند. انگلیس‌ها دنبال تسلط فیزیکی بر ‌ایران نبودند چون در ‌شرایطی نبودند که بتوانند ‌این کار را بکنند ولی روس‌ها دنبال تسلط فیزیکی بودند و آن هم رسیدن به آبهای گرم در خلیج فارس. ‌ایران را لازم داشتند. در ۱۹۹۰ روسیه و یا‌ شوروی رفتند و دیگر هم مرز ما نیستند. حالا کشورهای دیگری مثل ارمنستان، جمهوری آذربایجان و قرقیزستان با ما هم مرزند و کاری نمی‌توانند بکنند.

در غرب ‌ایران عراق از قرن ‌شانزدهم میدان جنگ بوده است بین ‌ایران و عثمانی، و سرپل حمله به ‌ایران بوده از قرن هفتم. سپاهیان اسلام از آنجا به ا یران تاختند. بعداً عثمانی‌ها از آن طرف مرتب به ‌ایران حمله ور می‌شدند. با رومی‌ها ما هفتصد سال در منطقه سوریه و عراق جنگیده‌ایم. عراق میدان جنگ و گذرگاه حمله به ‌ایران بوده است. در سال ۱۳۲۰ هم از جمله از عراق به ‌ایران حمله کردند. عراق، از وقتی مستقل ‌شد، خاری بود در پهلوی ‌ایران بر سر موضوع‌ شط‌العرب. و ما در دوره محمدرضا شاه در حدود دو دهه در جنگ غیررسمی ‌و گاه گرم با آن بسر می‌بردیم. تا سرانجام در سال ۱۹۷۵ مسئله‌ شط‌العرب حل ‌شد ولی عراق همیشه مترصد بود که ‌ایران را تکه تکه بکند و خوزستان را که به قول آنها سرزمین عربی است، بگیرد. دیدیم در سال ۱۹۸۰ از اولین فرصت استفاده کردند و ۸ سال با ‌ایران جنگیدند. پس در غرب هم ‌ایران زیر یک تهدید دائمی ‌از دوره ‌اشکانی تا کنون بوده است، تا آمریکایی‌ها آمدند و به ترتیبی آن تهدید را بر طرف کردند. فعلاً عراق ‌شده است میدان نفوذ ‌ایران بجای ‌اینکه مشکل امنیتی ما باشد. پس مسئله ژئواستراتژیک ما حل‌شد.

آن تاریخ دراز مداخلات خارجی سبب ‌شده بود که طبقه سیاسی ‌ایران میان قطب‌های بیگانه در نوسان باشد. همواره عده زیادی، اکثریتی از آنها یا به اجبار و یا برای سود ‌شخصی به یکی از قطب‌ها گرایش داشته‌اند. دست نشانده خارجی رایج‌ترین دشنام‌های سیاسی بوده است و در آن فضا هیچ امیدی به نزدیک‌تر کردن نیرو‌ها و رسیدن به همرائی نبود. امروز مسائل میان نیرو‌های سیاسی به آن‌اندازه حاد نیست زیرا خارجی در امور روزانه ما مداخله نمی‌کند. دیگر سفارت‌های خارجی لیست حقوق بگیران ندارند. عوامل مهم دیگری هم زمینه را برای رسیدن به تفاهم فراهم‌تر کرده‌اند. حالا صحبت از گفت و‌شنود است که برای اولین بار در کنار یک اصطلاح دیگر وارد زبان سیاسی فارسی‌ شده است که دگراندیش باشد. ما دگراندیش در زبان فارسی نداشتیم. اگر کسی غیر از ما فکر می‌کرد خائن، وطن فروش، جاسوس و امثال آن بود. در حالی که همه ما ‌اینجا دگر‌اندیش هستیم.‌ شما فکر کنید ما چه ‌اندازه دگراندیش در کشورمان داریم؟

* * *

چرا به‌اینجا رسیدیم. چرا‌ این واژه‌ها درست ‌شده است؟ برای‌ اینکه ذهنیت عوض ‌شده. زبان انعکاس دهنده ‌اندیشه است. چرا ذهنیت ما عوض ‌شده برای ‌اینکه دین خوئی را از ذهنیت‌مان دور کرده‌ایم. حال ‌این چه اثری دارد در ارتباط و برخورد سیاسی؟ اثرش ‌این است که وقتی عنصر ‌ایمان را وارد رفتار سیاسی‌مان می‌کنیم. توده‌ای‌اش هم ‌ایمانی صحبت می‌کند، ‌شاهی‌اش هم‌ ایمانی صحبت می‌کند و وقتی ‌شما با‌ ایمان سر و کار دارید، دیگر عقل معنی ندارد. عقل از پنجره فرار می‌کند. پس وقتی ما عنصر ‌ایمان و ‌ایدئولوژی را از بحث سیاسی خالی کردیم، ناگزیر چه باید جایش بگذاریم. خرد می‌آید. حرف افراد تا کجایش درست است؟ و‌ این مسیری است که جامعه‌ها آن را طی کرده که به ‌اینجا رسیده‌اند. همین آلمان که از ما خیلی وحشی‌تر بودند. وحشی‌تر و آدم کش‌تر از‌ اینها کمتر سراغ داریم. ما از‌ این مراحل، خوشبختانه داریم می‌گذریم. موانع عمده برطرف ‌شده‌اند. ما داریم راجع به سیر پیشرفت در جامعه خودمان صحبت می‌کنیم. داریم می‌گوییم که چرا ما «حالا» می‌توانیم.

یک اعلامیه‌ای حزب مشروطه ‌ایران منتشر کرد که فکر می‌کنم در میان اعلامیه‌های حزبی برجسته است. به مناسبت صدمین سال مشروطه. عنوان‌ش ‌این بود که «ما صدسال پیش آمده‌ایم و ‌این بار می‌توانیم».‌ این اعلامیه نیست، ‌این تحلیل تاریخی ـ سیاسی است. چرا حالا می‌توانیم، چرا‌ این بار می‌توانیم؟ ‌شما اگر به دقت به اعلامیه نگاه بکنید، در ‌این اعلامیه ما موانع پیشرفت جامعه‌ ایرانی را در ‌این صدسال گفته‌ایم و گفته‌ایم که ‌این موانع برطرف ‌شده است. البته به موضوع ژئواستراتژیکی توجه نکرده‌ایم. ولی تضادهایی که مشروطه‌خواهان در طول ‌این صدسال با آنها روبرو بوده‌اند آمده است. مشروطه‌خواهان را من تعمیم می‌دهم. ما تنها مشروطه‌خواهان نیستیم. هر کس به قانون، به حکومت قانون، به آزادی و دمکراسی اعتقاد داشته باشد و به ضرورت قانون اساسی که مردم گذاشته‌اند، نه قانون اساسی که ‌شاه امضاء بکند و تمام بشود برود، نه، مردم گذاشته باشند، مشروطه‌خواه است. مشروطه‌خواه هم ترجمه فرنگی‌اش می‌شود Consititutionalist. در نتیجه من نمی‌توانم ادعا کنم که صرفاً ما دوستان عضو حزب مشروطه فقط مشروطه‌خواه هستیم، نه. ‌ایشان هم مشروطه خواه هستند، جمهوری‌خواه‌ها هم مشروطه‌خواه‌اند. از معمول‌ترین دشنام‌هایی که دوستان سلطنت‌طلب به من می‌دهند همین است که ما می‌گوییم جمهوری خواهان هم مشروطه‌خواه هستند. پس ‌این ضد سلطنت است. نیست ‌این طور. جمهوری‌خواه هم اگر دمکرات باشد مشروطه‌خواه است. منتها در‌ شکل حکومت با من اختلاف دارند. ‌شما کافی است پایتان را از آلمان بگذارید به هلند. آنجا پادشاهی است، ‌اینجا جمهوری. می‌بینید هیچ فرقی با هم ندارند. عین همین ‌شرایط آنجا هم هست.

ما تضادهایی را که مشروطه خواهان، یعنی نیروهای آزادی و ترقی در ‌ایران، با آن روبرو بودند گشوده‌ایم. ‌این تضادها مثلاً عبارت بودند از: تضاد ‌اندیشه آزادی و توسعه. در تاریخ معاصر‌ ایران چند دهه، حقیقتاً نمی‌شد توسعه را همراه آزادی داشت. با آن همه واپس‌ماندگی نمی‌شد. آخوندها نمی‌گذاشتند. آخوندها اکثریت را با خود داشتند. مثلاً از دادن حق رأی به زنان جلوگیری می‌کردند.

یک مثالی آقای رئیسی زدند که بسیار خوب بود. در سال ۱۳۴۲ دولت علم لایحه‌ای را به مجلس فرستاد که زنان می‌توانند در انتخابات انجمن ‌شهر ‌شرکت کنند. ‌ایت الله بروجردی موضع مخالف گرفت. آقای علم پس گرفت. بعد که آن لوایح‌ ششگانه مطرح ‌شد، خمینی با آن مخالفت کرد که یکی از آنها دادن حق رأی کامل به زنان بود. نمی‌شد در‌ شرایط آزادی به توسعه رسید. برای ‌اینکه توسعه مستلزم‌ این بود که ‌شما چند اصل قانون اساسی را زیر پا بگذارید و با چنان مجلس‌هائی بسازید. با وجود ۵ مجتهد که قانونگزاری را کنترل بکنند که خارج از اسلام نباشد، خیلی کارها را در ‌ایران نمی‌شد کرد. اصلاحات ارضی نمی‌شد کرد. حالا فراوان از‌ این موضوع سوءاستفاده ‌شده است. یعنی دست کم از دهه ۴۰، لزومی ‌نداشت که ما آزادی را فدای توسعه کنیم. ‌ایران می‌توانست هم آزاد باشد و هم توسعه پیدا کند. و اتفاقاً اگر بیشتر آزاد می‌شد، بیشتر توسعه پیدا می‌کرد. اگر ما در دهه ۴۰ به دمکراسی رسیده بودیم امروز نه به انقلاب دچار ‌شده بودیم و نه عقب‌مانده بودیم.

آزادی به خودی خود بس نیست. از آزادی هم می‌شود سوءاستفاده کرد. در انقلاب مشروطه به قدری از آزادی سوءاستفاده ‌شد که بالاخره مشروطه‌ شکست خورد. یعنی به نام آزادی نمایندگان به‌اندازه‌ای بی مسئولیت عمل می‌کردند؛ روزنامه‌های مبارز چنان افتضاحی ببار آوردند؛ انجمن‌هایی که تشکیل می‌شد مثل کمیته‌های دوران انقلاب، آن قدر دست به هر کاری دلشان می‌خواست زدند که عموم مردم رو به دست‌های نیرومند سردار سپه آوردند. ‌این سوءاستفاده از آزادی سبب می‌شد که خود آزادی به خطر بیفتد.

داستانی برای تان بگویم.‌ این محمدعلی‌ شاه که مجسمه استبداد است در‌ ایران، در اوایل سلطنت‌ش ــ البته مخالفت‌هایی با مجلس داشت ــ روزنامه‌های مبارز به جای‌ اینکه از سیاست‌ها و نظریات‌ش انتقاد کنند زشت‌ترین توهین‌ها را به مادرش کردند. همان روزنامه‌های مشروطه خواه! او به دادگستری‌ شکایت کرد. مظهر استبداد در ‌ایران، از روزنامه‌ای که به مادرش توهین کرده بود، به جای ‌اینکه به عنوان مستبد روزنامه‌نگار را بکشد، به دادگستری ‌شکایت کرد. البته دادگستری هم هیچ‌کاری نتوانست بکند. بعد روزنامه‌نویس‌ها را گرفتند و خفه کردند. سوءاستفاده از آزادی کار را به‌ اینجاها می‌کشاند. اگر مثل آدم رفتار کرده بودند، او ناچار مثل آدم رفتار می‌کرد. من نمی‌خواهم محمدعلی‌شاه را تبرئه کنم ولی می‌خواهم ارتباط مسائل را باهم درک کنیم. تاریخ را یک سویه نبینیم.‌ شما در آثار مشروطه‌خواهان چه ‌اندازه اتهام به سران مشروطه می‌بینید، آن قدر بد گفته‌اند از مشروطه‌خواهان، از روزنامه‌نگاران، از نمایندگان مجلس. عشقی و عارف، فحش‌هایی که به مجلس و نمایندگان مجلس می‌دادند، پیش از رضاشاه است. به هر حال،‌ این تضادها برطرف‌ شده.

اختلافات میان چپ و راست دیگر اختلاف مذهبی و ‌ایمانی نیست. اختلاف بر سر راهکارهاست. الآن جریان مسلط در سیاست ‌ایران، نه در حکومت، جریان لیبرال دمکراسی و سوسیال دموکراسی است. دمکراسی لیبرال و دمکراسی سوسیال. اختلاف‌ اینها هم بر سر ترکیب است. ما که لیبرال ـ دمکرات هستیم، معتقدیم به هر کس که فقیر و ناتوان ولی مایل به کار است؛ میل به کار دارد ولی کار پیدا نمی‌کند، باید کمک کرد. ولی کسانی که پول دارند، کسانی که امکانات دارند، کسانی که نمی‌خواهند کار کنند، هیچ پولی نباید داد. دوستان سوسیال ـ دمکرات می‌گویند، باید ‌این چتر حمایت روی همه پهن باشد. اختلاف سر ‌این است. در اروپا هم همین طور است. در انگلیس هم همین طور است. یکی می‌گوید باید به آنکه نیازمند است داد و آن دیگری می‌گوید نه باید به همه داد. در فرانسه می‌گویند کارگر باید ۳۵ ساعت کار کند. در آمریکا می‌گویند کارگر ۵۰ ساعت هم اگر خواست می‌تواند کار بکند. دعوا سر ‌اینهاست، نه سر ‌اینکه کارگر را باید توی سرش زد، یا کارگر را باید در زرورق پوشاند. اختلافات به ‌این سطح‌ها پایین آمده است. سطح عملی نه سطح مارکس و استالین. نه سطح ‌ایمانی. بعد می‌بینید که ما ‌این تضادها را ‌شکسته‌ایم. وقتی امکانات مادی کشور به هر حال فراهم ‌شد، وقتی مشکل استراتژیک حل ‌شد، ‌شما با یک مشکل جمهوری اسلامی ‌سر و کار دارید. مشکل جمهوری اسلامی ‌با مبارزه حل می‌شود ولی ابدی نیست. مثل مشکل مذهب نیست. پانصد سال حکومت مذهب مثل یک ابدیت است برای ‌ایران. ‌این یک مشکل موضعی و امروزی است. ما از‌ این ببعد وقتی به‌ آینده نگاه می‌کنیم منظورمان آینده پس از ‌این رژیم است. در ‌آینده پس از ‌این رژیم امکان‌ اینکه ‌ایران دوباره بیفتد در مسیر آزادی و ترقی، بیش از صد سال گذشته است. نکته صحبت من ‌این است. ما بیش از دوره انقلاب مشروطه امکان رسیدن به آن آزادی‌ها را داریم. ولی امروز در بدترین ‌شرایط جمهوری اسلامی ‌هستیم. با ‌این همه عرایضم را می‌توانم با‌ این جمله خوشبینانه خاتمه بدهم:

ما صد سال پیش آمده‌ایم و ‌این بار می‌توانیم.

بخش ۲ / بازنگری‌ها / نگاهی صد ساله به میراث انقلاب مشروطه

بخش ۲

بازنگری‌ها

 

نگاهی صد ساله به میراث انقلاب مشروطه

امروز‌ شنیدم که سالروز خاوران را در همه جا گرفته‌اند. درباره ‌این کشتار. به نظرم اگر بخواهید جمهوری اسلامی‌‌ را در واقعیت خودش ببینید و هر صفت بدی را در موردش بکار ببرید،‌ این کشتار بیان کننده ‌آن است. در ‌این رژیم خیلی کارهای زشتی کرده‌اند و حالا هم مشغولند. ولی هیچ رویدادی و هیچ جنایتی به ‌این ‌اندازه طبیعت ‌این رژیم را‌ اشکار نمی‌کند. به ‌این درجه، به ‌این عمق فسادی را که در ‌این جهان‌بینی و در چنین حکومتی هست جای دیگر نمی‌توان سراغ گرفت.

ولی درعین حال،‌ این جنایت نشان دهنده فاجعه کلی است در جامعه که گمان می‌کنم هنوز کاملاً از ‌این عوالم بیرون نیامده باشد. یعنی جامعه‌ای که خشونت و خون متن اصلی هستی‌اش ‌شده ‌است و راه‌حل هر چیزی را در‌ شدیدترین، افراطی‌ترین وسایل جستجو می‌کند. راه‌حل جامعه‌ای که با مفهوم مخالفت بیگانه ‌است. فقط دشمن می‌شناسد. جامعه‌ای که نمی‌تواند تصور کند می‌شود مخالفت کرد و موافقت کرد که موافقت نکرد؛ و به محض ‌اینکه موضوعی پیش می‌آید که نمی‌پسندد کار را به دشمنی و حذف ـ حال به هر صورت ـ طرف مقابل می‌کشاند. ما وقتی با کسی روبرو می‌شویم که با ما مخالفت می‌کند، فرایند انسان زدایی را ‌شروع می‌کنیم. اگر مخالف است، او را از تمام صفات انسانی عاری می‌دانیم. او را تبدیل می‌کنیم به یک نماینده ‌اهریمن. و وقتی ‌این طور می‌شود، طبعاً تا هر جا می‌رویم.

متأسفم که ‌این فاجعه بر سر پاره‌ای از بهترین جوانان مملکت آمد. ما از گروهی از بهترین استعدادها محروم‌ شدیم. من باقیمانده ‌این سازمان‌ها را در اطراف جامعه خود می‌بینیم و افسوسم بیشتر می‌شود. بسیار دریغ است که ما کار را به جایی در آن کشور کشاندیم که مثل علف هرز ‌اینها را به درو دادیم و رفتند. از ‌این رویداد می‌شود کربلا ساخت و در پی بهره‌برداری سیاسی بود. من پیشنهادم ‌این است که ‌از آن عبرت بگیریم. عبرتی که نتیجه‌اش خشونت زدایی از سیاست‌ ایران باشد. با تلافی کردن مسئله حل نخواهد ‌شد. چون هیچ‌ چیز تلافی نمی‌کند. حالا ۴-۵ هزار نفر از‌ اینها را هم اعدام کنیم. هیچ چیز به دست نمی‌آید فقط خشونت را دائمی ‌‌کرده‌ایم. بهره برداری سیاسی با توجه به فضای سیاست خود آن قربانیان عملی نیست و اصلاً سودی ندارد. مسئله گذشته‌ از ‌این حرفهاست. اما عبرت گرفتن به کار امروز و ‌آینده‌مان می‌خورد. کاری بکنیم که دیگر در ‌این جامعه به ‌این سادگی نشود عده‌ای را کُشت.‌ این اتفاق کوچکی نیست که به همین سادگی ۴-۵ هزار نفر را در عرض چند هفته کشتند. هیچ طوری هم نشد و هیچ اعتراضی هم نشنیدیم. ‌این غیرممکن است در یک جامعه آدم‌ها. در یک جامعه متمدن چنین چیزی امکان ندارد. همین الآن در جمهوری اسلامی‌‌ هم مردم دیگر اجازه ‌این کارها را نمی‌دهند. به هر حال متأسفم که صحبت‌مان را با یادآوری چنین روزی آغاز می‌کنیم.

ولی از آنجایی که در امور انسانی و بشری و اجتماعی، هیچ چیز هدر نمی‌رود و مثل طبیعت است و بقول لاووازیه که می‌گفت: «هیچ چیز در طبیعت به هدر نمی‌رود»، در جامعه هم همین طور، هیچ چیز هدر نمی‌رود. امیدوارم که یادآوری چنین روزهایی به ما کمک کند که سرانجام جامعه و کشوری بسازیم که ‌افراد بتوانند در مخالفت هم با یکدیگر مانند آدم رفتار کنند. ما با مردم متمدن دنیا فرق نداریم. ما محکوم نیستیم که متفاوت باشیم. فقط باید نگرش خود را عوض کنیم. چنین رویدادهایی که ‌آن ضربه کاری را به ما وارد کند، مشت‌هایی است که تاریخ به دهان ما کوبیده تا چشم و گوش‌ها را باز کند.

اما عرایضی که می‌خواستم امروز بکنم، به مناسبت صدمین سال انقلاب مشروطه ‌است. ‌این هفتمین صحبتی است که در ‌این باره کرده‌ام. امروز از‌ اینجا‌ شروع می‌کنم که‌ انقلاب مشروطه و ۱۴ مرداد تا حدود سال‌های ۲۰‌شمسی (۴۰ میلادی)، رویدادی بود که مورد قبول و احترام همه گرایش‌های سیاسی ‌ایران بود. همه ‌افتخار می‌کردند به ‌آن. دلیل‌ش هم‌ این بود که همه تقریباً در آن‌ شرکت داشتند. پدرانشان، پدران معنوی‌شان، پدران زیست‌شناسی‌شان، فرق نمی‌کند. از دهه ۲۰/۴۰، جامعه‌ای که در همه زمینه‌ها دچار اختلاف بوده ‌است و هست، و هر کمترین چیز را سعی می‌کند موضوع کشاکش تازه بسازد، درباره ‌انقلاب مشروطه هم‌ شروع کرد به ‌اختلاف پیدا کردن و جدا ‌شدن. ‌شکاف پر نشدنی از همان مجلس چهاردهم باز‌ شد. من در جریان مجلس چهاردهم و بحث‌هایی که در مورد اعتبارنامه سید ضیاءالدین در گرفت بودم، بیرون مجلس با همسالانم، با بزرگ‌تر از خود‌های‌مان بحث‌های پرشور، بیشترش بر سر رضاشاه که مصدق او را خائن می‌شمرد داشتیم. آدم وقتی فکرش را می‌کند خنده‌اش می‌گیرد که یک عده بچه ‌از همان وقت مشغول مبارزه هستند. من در جریان‌ش بودم و از نزدیک حس کردم.

اختلاف بر سر مشروطه آغاز ‌شد. موضوع ‌این بود که در انقلاب مشروطه ما چندین هدف را در کنار هم در ارتباط ارگانیک با هم دنبال می‌کردیم و همان طور که زمان می‌گذشت عناصر مختلف جنبش مشروطه یعنی آزادی‌خواهی و حکومت قانون و ناسیونالیسم ‌ایرانی و ‌اشتیاق پیشرفت و ترقی ‌شروع کردند از هم جدا‌ شدن و تک تک از طرف گروه‌های مختلف یا پذیرفته یا رد‌ شدند. تاریخ نگاری مشروطه هم در آن زمان‌ها تاریخ‌نگاری تحلیلی نبود. آنچه در تاریخ‌نگاری به درد می‌خورد، تحلیل است. تاریخ‌نگاران اروپائی از عصر روشنگری تاریخ‌های تحلیلی درجه یکی نوشتند که روی تحلیل بیشتر تکیه می‌کرد. آنها تاریخ را نه به عنوان سرگذشت، بلکه به عنوان روح و معنای زندگی بشری نگاه کردند. و رویداد‌ها برای‌شان از لحاظ تأثیری که بر‌اینده داشتند و ارتباطی که با سرتاسر تصویر داشتند اهمیت داشت.

تاریخ‌نگاری زمان مشروطه ‌از ‌این عنصر تحلیلی خالی بود. در نتیجه فقط رویدادهایی که جنبه دراماتیک بیشتری داشتند پس از دوران مشروطه در خودآگاهی ‌ایرانیان جای گرفت. در چنین ‌شرایطی با توجه به ‌اینکه ‌این به ‌اصطلاح تاریخ‌نگاری وسیله‌ای ‌شده بود که هر گروهی تکیه را بر روی عنصری بگذارند و پاره‌ای از ‌این عناصر را اصولاً نادیده بگیرند، نگاه به جنبش مشروطه ‌از نقص و انحراف پوشیده ‌شد. ما بعداً در آثار فریدون آدمیت دیدیم که جنبش مشروطه در صدور فرمان مشروطه توسط مظفرالدین‌شاه و به توپ بستن مجلس و فتح تهران توسط نیروهای عشایری خلاصه نمی‌شود. برخلاف تصور عمومی، فتح تهران‌ شکست جنبش مشروطه‌ است. ما فکر می‌کردیم که فتح تهران اوج موفقیت جنبش مشروطیت بود.

تاریخ‌نگاری تحلیلی که‌ از آدمیت آغاز‌ شد بسیار به زمینه‌های فکری جنبش مشروطیت می‌پردازد.‌ شورش و تظاهرات و زنده باد، مرده باد، آن اهمیت را ندارد که گفتمان دارد. بعد از ‌این بررسی‌های تازه توانستیم به ‌‌این نتیجه برسیم که داستان عمیق‌تر از آن بوده ‌است که ما خیال می‌کردیم. آن جنبش یک فرایند است و یک سلسله رویدادها نیست. فرایندی است که تا امروز ادامه دارد و یک پروژه‌ای است. امروزه می‌شنوید که درباره پروژه ناتمام مشروطیت صحبت می‌شود. چون حیف است که ما چنین جنبشی را در چهار رویداد دراماتیک خلاصه کنیم.

***

این پروژه چیست؟‌ این موضوعی است که می‌خواهم امروز به ‌آن برسم؛ به تأثیری که آن دوران در امروز ما دارد و سودی که می‌توانیم امروز از آن ببریم.‌ این پروژه عبارت بود از دفاع و نگهداری ‌ایران. مردم می‌دیدند که کشور در برابر چشمان‌شان دارد به دست ‌شاه و دربار و توسط دولت‌های خارجی تکه پاره می‌شود. استقلال ‌ایران بکلی از میان رفته بود. مثلاً صدراعظم ناصرالدین ‌شاه ‌اگر می‌خواست از خانه برود به دفترش، بایست روس‌ها که با او مخالف بودند اجازه می‌دادند. روس‌ها سفارت‌شان در آن خیابان بود و قزاق‌ها جلو کالسکه ‌او را می‌گرفتند و آن صدراعظم به ‌این دلیل مجبور به ‌استعفا ‌شد.‌ این درجه مداخله می‌کردند. روشنان جامعه گفتند که کشورمان را از تجزیه و پاره پاره‌ شدن و افتادن به دست روس و انگلیس نجات بدهیم. ‌این اصل مسئله بود در جنبش مشروطه. کسانی که با ‌اندیشه‌های اروپایی در سده نوزدهم ‌اشنا ‌شده بودند، آن ‌اندیشه‌ها را اول در خدمت ‌این هدف قرار دادند. به فکر افتادند که چه بکنیم که مملکت را حفظ کنیم. اول باید دست پادشاه را از امور کشور کوتاه کنیم. پادشاهان صاحب ‌این کشور بودند. پول می‌گرفتند و به خارجیان امتیاز می‌دادند. کتابی نوشته ‌شده به نام «عصر امتیازات.» باید خواند و دید که با ‌این کشور چه می‌کردند.

اما کوتاه کردن دست‌ شاه و برقراری حکومت قانونی و مشروطه باشد و پادشاهی که بیشتر سلطنت کند تا حکومت لازمه‌اش مجلس ملی است و مجلس احتیاج به وسائل و امکانات دارد. وسائل و امکاناتی که هیچ نداشتیم.‌ شما مذاکرات مجلس اول را بخوانید. مجلس اول بهترین مجلس دوران مشروطه بود. نمایندگان وزرا را استیضاح می‌کنند چون نمایندگان قوانین خیلی پیشرفته‌ای داشتند. من تازگی با‌ این موضوع ‌آشنا ‌شده‌ام. باور نمی‌کردم در مجلس اول ۲۰-۱۰ قانون بنیادی از جمله متمم قانون اساسی نوشته‌اند. قانون انجمن‌ها را نوشته‌اند، قوانین اداری را نوشته‌اند بعد ‌اینها وزرا را استیضاح می‌کردند که چرا فلان قانون اجرا نشده؟ وزیر می‌آمد می‌گفت با کدام وسیله و با کدام پول. نمایندگان هم می‌گفتند راست می‌گوید و دیگر پیگیری نمی‌کردند.

به ‌اینجا رسیدند که برای فراهم کردن وسائل اجرای قانون اساسی می‌باید کار‌هائی کرد.‌ شما می‌بینید چه در مذاکرات مجلس و چه در برنامه ‌احزاب طبقه سیاسی یا هیئت سیاسی زمان‌ شروع می‌کنند به برنامه‌ریزی برای ‌آینده ‌‌ایران که ما چه لازم داریم. از قانون کار درش هست، تا قانون کشیدن راه‌آهن، قانون اصلاحات ارضی، برپا کردن صنایع از جمله ذوب آهن و پیش‌بینی منابع مالی آن؛ همه‌ اینها هست. من نمی‌گویم که بهترین برنامه دوران بود ولی برای آن فضا چنان چیزهائی تازگی و حتا حالت انقلابی داشت. بیشترش هم تأثیر سوسیال ـ دمکرات‌های قفقاز بود. ‌اینها ‌اندیشه‌های تازه سوسیال ـ دمکرات را آورده بودند که‌ از روسیه تأثیر گرفته بود. گفتند‌ این کارها باید انجام بشود که بعد برخورد به توپ بستن مجلس و مملکت به دست سران بختیاری افتاد. خان هم هر چه خوب با مشروطه جور در نمی‌آید.

پس از فتح تهران مرحله‌ اداره کشور پیش می‌آید و ‌اینجاست که نه فقط سران بختیاری بلکه نمایندگان مجلس و طبقه سیاسی بر روی هم بدترین نمایش را می‌دهند. به‌ اندازه‌ای که به نظر من پایان انقلاب مشروطه ‌از فتح تهران آغاز می‌شود. تنها کار نمایان مجلس آوردن‌ شوستر امریکائی برای انتظام مالی ‌ایران و مقاومت در مقابل اولتیماتوم روس‌هاست در همان قضیه ‌شوستر که مجلس منحل‌ شد و مشروطه در واقع تمام‌ شد. بعد هم که جنگ اول جهانی بود و ‌ایران را‌ اشغال کردند. تقریباً ۹ سال از فاصله ۱۵ ساله صدور فرمان مشروطه تا کودتای سوم اسفند مجلسی نبود. منظور ‌این است که ‌انها چنان برنامه‌هائی را پیش‌بینی کردند ولی نتوانستند اجرا کنند و مشروطه‌خواهان از مشروطه مأیوس ‌شدند.‌ اینها را ما فراموش کردیم. ‌این واقعیات اصلاً در نگرش تاریخی ما نیامده ‌است، در میدان تحقیق ما نیامده و بررسی نشده ‌است.

به دلیل ‌شکست مشروطه، بسیاری از مشروطه‌خواهان رفتند دنبال راه‌حل امیرکبیر، امیرکبیر که هنوز قهرمان ماست و بعضی‌ها تمام توسعه و نوسازندگی‌ ایران را در او خلاصه می‌کنند. ولی امیرکبیر چه کسی است؟ او یک اوتوکرات اصلاح طلب است ــ استبداد منور به آن می‌گفتند ــ از روی نمونه‌های اروپایی قرن ۱۷ و ۱۸٫

کشورهای پیشرفته دنیا در یک فرایند چند صد ساله رسیدند به آنجایی که رسیده‌اند. بعضی کشورهای اروپائی دیرتر به مرحله توسعه رسیدند و با اصلاحات از بالا و گاهی به زور میانبر زدند. از میان‌شان روسیه ‌از اواخر قرن ۱۷ برای اولین بار ‌شروع کرد به ‌اصطلاح وارد فرایند توسعه ‌شدن. که سراسر زور بود و به ‌امر تزار (پتر کبیر،) و کسی نه کمتر از ولتر پدر روشنگری فرانسه ستایشگر پتر کبیر است. تاریخ پتر کبیر او را خوانده‌ام. ولتر، آزادیخواه لیبرال، ستایشگر پتر کبیر مستبد است که‌ از آدمکشی هم باکی نداشت. برای‌ اینکه به زور می‌خواست آن کشور را به سرعت بیاورد بالا. و آزادی‌خواهان و دمکرات‌ها و لیبرال‌های آن زمان هم ستایشگران‌ش بودند. فردریک دوم (کبیر) هم اوتوکرات ولی اصلاح‌طلب بود و بسیاری پادشاهان دیگر اروپا در سده هژدهم.

باری، مشروطه‌خواهان بسیاری رفتند دنبال راه‌حل امیرکبیر. و اول از همه ‌آوردن امنیت به ‌ایران. امنیت که نباشد، هیچ کاری نمی‌شود کرد. مردم دیدند که کارشان با مجلس پیش نمی‌رود. یک دوره بیست ساله دگرگونی‌های بزرگ آغاز ‌شد که در واقع اجرای برنامه‌های مشروطه‌خواهان بود، منهای عنصر آزادیخواهانه‌اش. جنبش مشروطه یک عنصر آزادیخواهانه، یک عنصر ناسیونالیستی و یک عنصر ترقی‌خواهانه داشت. و فقط عنصر آزادی‌خواهانه و عنصر ناسیونالیستی توانسته بود در مشروطه خودی بنماید و عنصر ترقی‌خواهانه تا دهه ۲۰ سده بیستم بکلی تعطیل بود. پس از سقوط رضا‌شاه تبلیغات جای تاریخ را گرفت و اول گفتند اصلاحات همه فرمایشی بوده و انگلیسی‌ها دستور دادند و بعد اصلا منکر اصلاحات ‌شدند و دیگر‌ شکاف پر نشد و سیاست‌ شکست خورد.

* * *

آنچه من سال‌هاست با آن درگیر هستم ‌این است که چرا ما در ‌این دوران ۷۰-۶۰ سال گذشته نتوانسته‌ایم روحیه همرائی consensus را در ‌ایران پرورش بدهیم. نتوانستیم یک جامعه سیاسی بوجود بیاوریم که در ضمن داشتن اختلافات و جدایی‌های ناگزیر در عرصه سیاست توان کار کردن با هم در یک چهارچوب ملی و کلی را داشته باشیم.‌ این دلمشغولی همیشگی من بوده‌ است و به‌‌ اینجا رسیدم که همین بدفهمی ‌‌یا سوءاستفاده ‌از انقلاب و دوره مشروطه، ریشه و هسته ‌اصلی ناتوانی ماست. چرا؟ چون دوران هفتاد ساله نوسازندگی مشروطه نه تنها بهترین اتفاق‌ها بوده در زندگی ما و آنچه به ما رسیده ‌است بلکه، نسب‌نامه همه ماست. همه گرایش‌های سیاسی ‌ایران نسبشان به جنبش مشروطه می‌خورد. ما به راحتی می‌توانیم پدران معنوی گرایش فکری خودمان را در جنبش مشروطه جستجو کنیم. از چپ، راست، لیبرال، سوسیال ـ دمکرات و مذهبی و غیرمذهبی… هر چه هست، همه ‌آنجا هستند. خوب، ‌این یک زمینه طبیعی مشترک، یک میراثی است که بقول اهل کامپیوتر یک Temperate واقعی سیاست ‌ایران است. دیگر بیشتر از ‌این چیزی نداریم. هم مسائل‌مان آنجاست، هم برنامه‌های‌مان برمی‌گردد به ‌آنجا و هم ‌شروع‌مان از آنجاست.

از اوایل جنگ جهانی دوم ‌شروع کردیم عناصر جنبش مشروطه را از هم جدا کنیم. آنچه که زمینه طبیعی ‌اشتراک و همکاری‌مان بود، ‌شد بزرگ‌ترین مایه ‌اختلاف ما. و ‌این کار را البته ‌از دوره رضاشاه‌ شروع کردیم. او وقتی آمد گفت من باید اول نظمی ‌‌را برقرار کنم. ولی همین‌طور که با مسئولیت‌ها ‌آشنا‌ شد دید وسیع‌تری پیدا کرد و انصافاً دید وسیعی داشت. آدم وقتی سفرنامه‌های‌ش را می‌خواند و کارها و حرف‌هایی که ‌از او مانده ‌است، می‌بیند در آن زمان چه ذهن روشنی داشت. ‌این مرد آمد و ‌آشنا ‌شد با برنامه‌های مشروطه‌خواهان و بهترین مشروطه‌خواهان هم دورش را گرفتند. ولی حسادت ورزید. خواست هر کاری که می‌کند به نام خودش باشد. کسر‌شأن خودش دانست که پیشینه ‌این برنامه‌ها را ببرد به ‌انجایی که می‌بایست. با مشروطه که خودش فرزند آن بود، از در رقابت درآمد. از دوره ‌او بود که ما مشروطه را در جشن تشریفاتی ۱۴ مرداد که روز صدور فرمان است، خلاصه کردیم. یک کلمه ‌از ماهیت و پیام آن انقلاب نبود. فقط همان، یک جشن خشک و خالی.

واکنش ‌این روحیه و رفتار رضا‌شاه ــ اجرای برنامه‌ها بدون ‌اینکه ‌اعتبارش را به ‌شروع کنندگان بدهد ــ از همان بحث مجلس چهاردهم نمودار‌ شد. مصدق گفت وقتی استقلال و آزادی نباشد، راه به چه دردی می‌خورد… زنها را به زور آزاد کردند و مگر مردها آزاد بودند که زن‌ها را آزاد کردند و از‌ این حرف‌ها. خدمت، خیانت و همه چیز نفی ‌شد. نتیجه ‌این بود که سیاست ‌ایران از عنصر واقع‌گرایی و انصاف خالی‌شد. وقتی سیاست از عنصر واقع‌گرایی و انصاف خالی بشود چه جای‌ش می‌آید؟ زور. هر کس زور دارد حرف خودش را می‌زند. حال ارتباط با حقیقت هرچه می‌خواهد باشد. وقتی حزب توده قدرت به دست‌ش می‌آید می‌گوید اصلاً رضاشاه وجود نداشت. هر کاری که کرد، ضرر زد.

ما وقتی عناصر جنبش مشروطه را جدا کردیم، رضاشاه ناسیونالیسم و ترقیخواهی‌اش را گرفت، مخالفان رضاشاه فقط آزادیخواهی‌اش را گرفتند و وقتی جنبش مشروطه در صورت همه گیر خودش تبدیل به میدان جنگ ‌شد به جای میدان همکاری، ‌این جنگ صلیبی چپ و راست ــ جنگ صلیبی به عنوان نماد اختلاف غیر قابل حل و راه‌حل از راه‌ شمشیر ــ در گرفت. ما بر سر بدیهی‌ترین اموری که می‌توانستیم به توافق برسیم، به ‌اختلاف افتادیم. چنین جامعه‌ای محکوم به ‌این است که به بدترین خشونت کشیده ‌شود و آخرش هم ۱۶‌شهریور ۶۷ است.

امروز صد سال از انقلاب مشروطه می‌گذرد. در‌ این صد سال اتفاقات زیادی افتاده ‌است؛ از جمله واقعیت جنبش مشروطه بر ما ‌آشکار ‌شده و بیشتر هم ‌آشکار ‌شده ‌است. دیگر مشروطه را با آن کلیشه‌ها برگزار نمی‌کنیم ــ فتح تهران، به توپ بستن مجلس و ستارخان و باقرخان. سهم هر یک از ما که به ‌این جنبش متعلق هستیم در آن جنبش مشخص ‌شده ‌است. چپ ‌ایران می‌تواند ــ اگر نه بیش از ما، به ‌اندازه ما ــ از سهمی ‌که در انقلاب مشروطه داشته برخوردار‌ شود. آخوندها و جبهه ملی و ملی مذهبی‌ها می‌توانند از آن برخوردار باشند. مشروطه‌خواهان از سهمی ‌که دارند سربلند باشند.

این توافق در ما پیدا‌ شده ‌است. برگشته‌ایم به ‌آن زمینه ‌اصلی. بسیار خوب، ما همه ‌از آنجا‌ شروع کردیم. حالا یک چیز دیگر مانده که وصل کردن ۲۰ ساله بعد از ۱۲۹۹ به ‌انقلاب مشروطه ‌است. یعنی باید بپذیریم که آن هم با همه ‌استبداد و فشار و سرکوبگری، از لحاظ آماده کردن زیرساخت‌ها برای دمکراسی و حکومت مشروطه، از لحاظ اجرای برنامه‌های مشروطه‌خواهان، از جمله سوسیال ـ دمکرات‌ها، سهم داشته‌ است. حتا جمهوری اسلامی ‌‌در پاره‌ای موارد دنبال کننده ‌این پروژه ناتمام است. در بسیاری موارد هم بر ضدش کار می‌کند و می‌خواهد آثارش را از بین ببرد. مثلاً راه یافتن خانم‌های ‌ایران به همه عرصه‌های اجتماعی. البته نه سیاسی. مقدار زیادی در همین رژیم حاصل ‌شده ‌است. نه ‌اینکه رژیم قبلی مخالف بوده، ولی‌ اینها ناخواسته کمک کرده‌اند خیلی بیشتر از ‌اینکه ‌آن رژیم می‌توانست. مثلاً حجاب را تحمیل کردند، ولی زنان از حجاب استفاده کردند رفتند راننده تاکسی و کامیون و استاد دانشگاه و کارمند اداره و دانشجوی دانشگاه ‌شدند. الآن بیشتر دانشجویان دخترند. در دوره ما، پدران مسلمان سنتی که خیلی زیاد ‌شده بودند نمی‌گذاشتند دختران‌شان به دانشگاه بروند. ما قانونی از مجلس گذراندیم و پدرانی که جلو درس خواندن دخترانشان را می‌گرفتند مجازات می‌شدند. مجبورشان می‌کردیم که بچه را بگذارند درس بخواند. الآن سنتی‌ترین پدر، به بچه‌اش و به دخترش می‌گوید برو دانشگاه. راه هم کشیده‌اند، برق کشیده‌اند و امثال آن و پروژه مشروطه‌خواهی را به تمام نفی نکردند. ‌این پروژه چیست؟ حال می‌توانیم ‌این پروژه را خلاصه کنیم.

این پروژه وارد کردن ‌ایران است به سده بیستمی ‌‌که‌ از دست دادیم و امیدواریم که به کمک دوستان سده بیست و یکم را هم از دست ندهیم. ‌این پروژه ماهیت جنبش مشروطیت است. و امروز پس از صد سال می‌توانیم ‌این کار را بکنیم. در‌ این اثنا چند اتفاق خوب دیگر هم افتاده‌ است. یکی از‌ این اتفاقات ‌این است که ما از لعنت همسایگی با روسیه ‌آزاد‌ شدیم. برای اولین بار بعد از ۲۰۰ سال ما هم مرز با یک همسایه بسیار نیرومندتر که نقشه‌های ‌آشکار برای کشور ما داشته باشد نیستیم. تأثیر روسیه بر سیاست ‌ایران ‌اندازه نگرفتنی بوده ‌است. ‌شما نگاه کنید ببینید، از وقتی که سپاهیان نیکلای اول آمدند از دربند قفقاز گذشتند، سیاست خارجی ‌ایران توسل به هر قدرت خارجی است که می‌توانست جلو روس‌ها را بگیرد. اول رفتند سراغ ناپلئون. بعد ناپلئون با روس‌ها قرارداد بست و پشت ‌ایران خالی ‌شد. رفتند سراغ انگلیس‌ها. انگلیس‌ها هم در جنگ با ناپلئون با روس‌ها کنار آمدند باز پشت ‌ایران خالی ‌شد. آنگاه ‌ایران بعد از آن جنگ‌های دوگانه با روسیه که بخش بزرگی از ‌ایران از دست رفت، دست و پا زد بین روسیه و انگلیس. در تمام آن دوران ‌این دو قدرت هر چه توانستند امتیاز از‌ ایران گرفتند. در انقلاب مشروطه جریان اصلی را منحرف و ‌ایران را عملا میان خود تقسیم کردند. تا دهه ۸۰ و ۹۰ که روسیه ‌شوروی فروپاشید و نیاز به بستگی به قدرت خارجی از میان رفت.

ما در سراسر جنگ سرد، چه بپذیریم، چه نپذیریم، چه بپسندیم، چه نپسندیم، بایست به ‌امریکایی‌ها نزدیک می‌شدیم. بایست استقلال‌مان را فدای تمامیت کشورمان می‌کردیم. و ‌این کار را کردیم. ما بخشی از استقلال‌مان را به ‌امریکایی‌ها دادیم ولی یکپارچگی ‌ایران را حفظ کردیم. بدون پشتیبانی آمریکایی‌ها، در همان ۱۳۲۴، دو تکه ‌اصلی ‌ایران از دست رفته بود و بقیه‌اش هم در ‌شرف رفتن بود. همه حرف‌هایی که گفته می‌شود به جای خود، ولی در آن موقع چاره‌ای جز ‌این نبود. چنین ضرورتی دیگر در بین نیست. اختلاف اصلی ما با گرایش چپ بر سر بستگی به ‌امریکا و ‌شوروی بود ولی حالا همه ‌اینها منتفی ‌شده‌ است. ما امروز نه بستگی به‌ امریکا نداریم، بلکه جلو طرح‌های آمریکا تا جائی که به زیان تمامیت ارضی ‌ایران است، می‌ایستیم و ‌ایستاده‌ایم. سیاست خارجی عوض می‌شود و موضوع احساسات نیست.

یک مشکل دیگر ما، مشکل آزادی بود و توسعه، یعنی تا دهه ۴۰/ ۶۰ مطلقا ‌این دو با هم جمع‌ شدنی نمی‌بودند. ما معتقد بودیم که باید با دست آهنین اول ‌این کشور را ساخت بعد رفت دنبال دمکراسی. هم تاریخ اروپا به ما نشان داده بود و هم تاریخ خود ‌ایران. ما مجلس‌های آزاد مشروطه را تا ۱۳۳۲ تجربه کرده‌ایم. حکومت‌هایی که با بند و بست‌های مجلسیان و حکومت‌های خارجی بروی کار می‌آمدند و می‌افتادند، تجربه کرده بودیم. بعد از زیر ساخت‌ها خواه ناخواه دمکراسی می‌آمد. طرف مقابل ما توسعه را نفی می‌کرد، اصلاً منکر بود. حداکثری که ‌از توسعه می‌فهمید چند اصلاح اداری امیر کبیر بود و چند لایحه که مصدق با گرفتن اختیار قانونگزاری نوشته بود و مانند اصلاحات امیر کبیر به جائی نرسید (تنها یکی از آنها با تشکیل ساواک اجرا ‌شد.) برای طرف مقابل ارزش تبلیغاتی آزادی مهم بود نه ‌ارزش سیاسی آن که در هیچ جا وجود نداشت.

* * *

امروز ‌این مسئله برای ما حل‌ شده. چون آن مقدار توسعه که برای برقراری آزادی و رسیدن به دمکراسی لازم است، در ‌ایران فراهم ‌شده. ‌اینها تاریخ است و بر سر آنها دیگر لازم نیست با هم دعوا کنیم که چرا به زور فلان کار را کردند؟ حالا هر چه بوده فعلاً در ‌ایران در خدمت جامعه ‌است. همان راهی که همه می‌گفتند به چه درد می‌خورد، حالا از همان راه می‌گذرند. مدرسه هست، دستگاه ‌اداری هست، ارتش هست، و… ‌اینها همه لوازم دمکراسی است. فراموش نکنیم، دمکراسی در خلاء بوجود نمی‌آید. در هرج و مرج بوجود نمی‌آید. دمکراسی نظم و قدرت می‌خواهد. بیشتر از هرج و مرج قدرت می‌خواهد. بیشتر از حتی دیکتاتوری قدرت می‌خواهد. برای ‌اینکه در دیکتاتوری تنها در گوشه‌هایی از کشور می‌توانید فشار وارد کنید و تمام می‌شود. در دمکراسی ‌این انحصار زور و فشار باید در سطح جامعه پخش بشود. یعنی همه جا یک کنترلی باشد که تنها با همکاری مردم امکان دارد. به هر حال ‌این تضاد و‌ شکافی که ما را از هم جدا می‌کرد،‌ شکاف میان آزادی‌خواهی از یک سو و ترقی‌خواهی از سوی دیگر هم خواه ناخواه میان ما تمام ‌شده ‌است. ما روی هر دو تاکید می‌کنیم.

در عرصه عدالت اجتماعی در ‌این صد سال طرف مقابل ما سخنان بسیار می‌گفت، و ما کارهای زیادی در‌ این زمینه ‌شروع کردیم که ‌امروز به خصوص حسرت یکی از آنها را که برنامه تغذیه رایگان باشد در ‌ایران می‌خورند. ولی بین هم نتوانستیم در ‌این زمینه به توافقی برسیم. برای ‌اینکه ما کمتر از آنچه بایست و می‌توانستیم، انجام دادیم و طرف مقابل خیلی بیش از آنچه لازم بود می‌خواست. زیر تأثیر برنامه‌های حداکثری سیوسیالیستی.

امروز بعد از تجربه جمهوری اسلامی، بعد از تجربه دوره ‌شاه، بعد از، بخصوص، تجربه ‌اروپای ‌شرقی ۷۰ سال، من می‌بینم که در این زمینه هم اختلافات به حداقل رسیده ‌است. نه ناکجا آباد سوسیالیستی دیگر اعتبار دارد، نه سرمایه‌داری بی بند و بار و بی مسئولیت. ‌اینها را ما همه تجربه کرده‌ایم. و می‌توانیم بر سر یک اصولی توافق کنیم و مسائل دیگر را بگذاریم برای جنگ سیاسی ‌اینده. مثل‌ این کشورها.‌ شما در برنامه چپ و راست فرانسه، آلمان و انگلیس، چنان تفاوت‌های ‌آشکاری نمی‌بینید که کار را به جنگ و ‌شکاف بکشاند.

یک ‌اشکال دیگر در میان ما، مسئله قومی ‌است. مسئله قومی ‌به‌ این صورت است که ‌از دهه گرفتاری زای ۲۰/۴۰، چپ مؤثر ‌ایران در آن دهه، که بسیار زیر تأثیر‌ شوروی بود، و ‌این واقعیتی است، مسئله ‌ایران را از نگاه ‌شوروی‌ها می‌دید که ‌ایران یک ملت نیست و چند ملتی است و با نگاهی که به‌شوروی داشت، خیلی برایش مهم نبود که تکه پاره‌هایی از‌ این سرزمین بروند جزو میهن سوسیالیستی بشوند. یعنی دمکراسی برای ‌اینها به عنوان تعیین حق سرنوشت تعبیر ‌شد. کسی دمکرات است که ‌از تعیین حق سرنوشت خلق با هدف نهائی جدائی دفاع کند.

خلق مفهوم غیرمشخصی است. همه چیز از آن می‌توان در آورد. در همان حال، از دهه ۲۰/۴۰، حزب قومی ‌برای نخستین بار در ‌ایران پا گرفت و از سوی ‌شوروی فعالانه پشتیبانی ‌شد.‌ شما می‌دانید که در خود شوروی که خاستگاه ‌این تبلیعات بود، احزاب قومی ‌وجود نداشتند. ولی در‌ ایران رفتند روی احزاب قومی. احزاب قومی ‌در ‌شرایط آن روز‌ ایران گاهی بیش از قبایلی نبودند که عنوان حزب داشتند.‌ این احزاب قومی ‌نفوذ بیش از‌ اندازه بر سازمان‌های چپ ‌ایران در طول ‌این ۶۰-۵۰ سال اعمال کردند. برای بدست آوردن دل ‌اینها امتیازات زبانی بسیار داده ‌شد.

ما صد سال زحمت کشیدیم و دوباره پاره‌های از هم دور افتاده ‌این ملت تاریخی را یکپارچه کردیم. ملت ـ دولت ما هنوز کامل نشده‌ است و تازه داریم با حقوق ‌شهروندی ‌آشنا می‌شویم. حقوق ‌شهروندی ‌این حرف‌ها سرش نمی‌شود. حق تعیین سرنوشت و جدائی خلق‌ها ربطی به حقوق ‌شهروندی ندارد که روی فرصت‌طلبی با آن سنت ناپسند حزب توده، و تجربه فرقه دمکرات، و حزب دمکرات کردستان، در بخشی از گرایش چپ ‌ایران جا افتاده‌اند.

من امیدوارم که گرایش‌های چپ، متوجه مسئولیت تاریخی و مشکل ملی بشوند. مشکل ملی ما از دست دادن ‌این صد سال است. مشکل ملی ما تاریخ است، تاریخ ‌این صد سال. ما باید به ‌این تاریخ، به ‌این واپس‌ماندگی و به‌ این صد سال غلبه کنیم. و ‌این کار را با هم می‌کنیم. حالا که بعد از صد سال متوجه می‌شویم از کجاها ‌شروع کردیم، تا کجاها مخالف همدیگر هستیم، حالا که بسیاری از تضادهای گذشته به دست روزگار و به دست از ما بهتران حل‌ شده ‌است، می‌توانیم بدون ‌اینکه با هم ائتلاف کنیم در ‌این جهت با هم پیش برویم. جهت را باید درست انتخاب کرد. راه یکی است. راه‌حل درست بیش از یکی نیست. و‌ این راه‌حل در آوردن ‌ایران است از ‌این وضعیت. غلبه بر تاریخ و صد سال مصیبت‌بار و در عین حال بهترین صد سال گذشته.

 

کلن، سپتامبر ۲۰۰۶

« نوشته‌های قدیمی‌تر