طباطبایی به سهم خود کوشید بهجای استفاده مقلّدانه از نظام مفاهیم غربی، با اجتهادی نو در مبانی آنها، نظام مفاهیم خود را بر اساس مواد تاریخی ایرانزمین تدوین کند که مفاهیمی مانند زوال و انحطاط و تصلب و سنت و ایران و ایرانشهر و بیروندرون و جدال قدیموجدید و گسست و تداوم و جدید در قدیم و گسستهخردی و نصّ و شرایط امتناع و گسست میان نظر و عمل و …. بخشی از آنها هستند. منظور این نیست که این مفاهیم برای اولین بار توسط ایشان ابداع شدهاند، بلکه منظور این است که شادروان، با ریختن مضامین جدیدی در درون این این مفاهیم، تحولی اساسی ایجاد کرد. برای نمونه کسی نمیتواند ادعا کند که مفهوم نصّ در نظام مفاهیم ایرانشهری، به همان مضمونی دلالت دارد که در نظام مفاهیم روشنفکری دینی و یا نواندیشی دینی وجود دارد.
بایگانی موضوعی: نوشتهها و پژوهشهای مصطفی نصیری
بسیاری از منتقدان دکتر طباطبایی، از جمله همین انصاری که بعد از درگذشت استاد، بیپرواتر شدهاند، هنوز فرق تاریخ بهعنوان یک علم، و تاریخنویسی اندیشه سیاسی بهعنوان عملی ذیل فلسفه سیاست را نمیدانند. ایشان بارها تاکید کردهاند که طباطبایی در حالی به نصیحهالملوک غزالی استناد کرده که نمیداند تنها بخشی از این کتاب نوشته غزالی است. دانستن اینکه کدام بخش از کتاب، نوشته غزالی است و کدام بخشها نیست، شاید از منظر پژوهشهای اسنادی و نسخهشناسی اهمیت داشته باشد، اما آنچه از منظر اندیشه سیاسی و تاریخ آن اهمیت دارد، شناخت یک اندیشه و سیر تحول آن است. از این منظر است که استاد با ترسیم منحنی اندیشه غزالی، به این نتیجه رسیدهاند که غزالی واپسین سالهای عمر، نمیتوانست جز سیاستنامهنویس باشد.
برای مزید اطلاع آقای موقن یادآوری میکنم که بحث آقای طباطبایی، بحثی تاریخی و ناظر به تاریخ دولتملت بود، وگرنه ایشان هرگز اعتقاد ایدهئولوژیکی نداشت که ایران همواره دولت مدرن بوده و همچنان هست. در درسگفتارهای نظریه دولت در نزد هگل که توضیح کتاب هم عناصر فلسفه حق هگل است، صراحتا به این بحث پرداخته و تاکید کردهاند که دولت هخامنشی در دوره خود، از این حیث دولتی مدرن برای هگل بهحساب میآمد که تبدیل به “ایده دولت” شده بود، یعنی واقعیت بیرونی این دولت مطابق با صورت معقول آن بوده است.
آنچه موجب تردید بیشتر دوستان، از جمله نگارنده در وثاقت مصاحبه ادعایی شد، تنها به رویکرد غیراخلاقی مصاحبهگر برنمیگردد، بلکه بیشتر ناشی از این واقعیت بود که شادروان دکتر طباطبایی، اندیشیدن در باره ایران را برای خود «جهاد اکبر» میدانست و در این موضوع به هیچ وجه اهل تفنن و تعارف با کسی نبود. شاید پاسداشت یک دوست دیرین او را متقاعد کرده است ساعتها در برابر پرسشهای نسنجیده یک جوان ناوارد و در عینحال بسیار متکبّر بنشیند، اما اجازه دخل و تصرف دادن به شخصی تا این حدّ ناآشنا با نظام مفاهیم او، هرگز قابل پذیرش نیست.
این حاشیهها به احتمال قریب به یقین، نمیتواند در آخر عمر صورت گرفته باشد زیرا دکتر فایلهای چاپ مینوی خرد را به نشر گمان منتقل کرده تا عینا منتشر شود. نکته مهم دیگر این است که دکتر در اواخر عمر، تعداد قابل توجهی آثار منتشرنشده در دست تکمیل داشت که همواره نگران بود عمرشان کفاف تکمیل آنها را نکند، و این نگرانی را بارها با من طرح کرده بود. بدیهی است در چنین شرایطی که استاد سنگینی کمبود زمان را با ژرفای جان احساس میکرد، حاشیهنگاری بر اولین و دومین اثرشان، نمیتوانست محلی از اِعراب داشته باشد.
بیش از دو سده است که زمان قدیم ایران به سر آمده و منقضی شده، اما ما در این دو سده، فلسفه یا نظریهای نیافتیم تا با ادراک فلسفی دوران قدیم ایران در «صورت معقول»، پایان آن دوران و آغاز دوران جدید را اعلام کند. تا جاییکه ما قدیم را بهعنوان «امر واقع فیالفعل» یا امر در جریانْ میفهمیم و آن را زندگی میکنیم، در نتیجه امر قدیم همچنان ادامه یافته و زمان آن منقضی نخواهد نشد. یعنی قدیم با همه معایب و نواقصی که دارد، بهعنوان یک مشکل تلقی نشده و مورد آگاهی قرارنمیگیرد.
میدانیم که سرزمینهای صاحب فرهنگ و تمدن که در قلمرو خلافت اسلامی قرار گرفتند، همگی زبان، فرهنگ و هویت تاریخی خود را از دست دادند. به سخنی دیگر، همه آن هویتهای تاریخی تسلیم تغییرات زیربنایی ناشی از این گذار مهم و بنیادی شدند، جز در ایرانزمین که ایرانیان با یاری گرفتن از فرهنگ انسانی و خردپایه ایرانشهری، توانستند هویت تاریخی خود را حفظ کرده و یا خیلی زود آن را احیاء کنند. درواقع ایرانیان از این طریق توانستند استقلال فرهنگی و سپس استقلال سیاسی خود را تثبیت کرده و همه آن تحولات ژرف و گسترده در چند سده آغازین هجری را که تحت عنوان عصر زرین فرهنگ مینامیم، بیافرینند. این همان کارکردی است که از مفهوم جدید و امروزی «ملت» میشناسیم. پس این نکته که ایرانیان؛ قبل از آنکه مفهوم ملت در دوران جدید اروپا پیدا شود و در آستانه جنبش مشروطه وارد فضای فکری ایرانیان شود، به صورت یک ملت تاریخی بودند…
تردیدی نیست که خانهای آنکارا و بادکوبه دریافتهاند که اراده ایران برای ایستادن در برابر ایجاد هرگونه تغییری در ژئوپلیتیک تاریخی قفقاز جنوبی، یک لاف و تهدید بیپایه نبوده؛ بلکه جدی است و درباره عواقب هرگونه خیرهسری دراینباره آگاهاند. این نکته را نیز بیفزایم که درنگ جدی و روشن این خانها در چرخاندن فرمان ماشین جنگیشان به سمت استان سیونیک ارمنستان، تنها ناشی از ارزیابیشان از اراده حکومت ایران نیست؛ بلکه بالاتر از آن، ناشی از دریافت حساسیت کامل ملت ایران در برابر هرگونه روندی است که تمامیت ارضی و موقعیت ژئوپلیتیک ایران را نشانه رفته باشد. درواقع تحولات سیاسی پس از جنگ دوم قرهباغ نشان داد که در جاییکه پای تمامیت ارضی در میان است، دولت و مردم همراستا هستند… .
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت پایدار
اگر بیت مذکور و مضمون آن را به عنوان یک “متافور” در نظر بگیریم و بخواهیم جملهای را در تفسیر آن بگوییم، لاجرم خواهیم گفت که سنت پایدار ما همان ایران است و نام ما تنها بر “جریده” ایران است که امکان ماندگاری دارد. اگر ایران نباشد، ما نیز نخواهیم بود. پس وظیفه ملی هر یک از ماست که در حفظ و حراست از “نص”های ایرانشهری و تبدیل آن به نصّ دوران جدید بکوشیم.
دشمنان ایرانزمین از برنارد لوئیس آموختهاند که تجزیه خاک ایران، با فرض فرهنگ واحد ایرانی، تاکنون ممکن نشده و نخواهد شد، زیرا ایرانیان هرگاه جنگ نظامی را باختهاند، با انتقال میدان نبرد به جبهه فرهنگی، خصم را از هویت قومی خود تهی و آکنده از هویت ایرانی کردهاند. به همین جهت است که یکپارچگی و تاریخمندی ایران همچو خاری بر چشم کشورکهای حاصل از مداد و خطکش استعمار پیر بر روی نقشه است. این کشورکها، امروز با بوهایی که به مشام آنها رسیده، عزم خود را بر گسیختن پیوندهای فرهنگی ایران جزم کردهاند تا اگر باز شکستی در میدان و خلائی در قدرت مرکزی بر ایران تحمیل شد، سنگر فرهنگی که مزیت اصلی ایرانیت است، قبل از آن فرو ریخته باشد. مفاهیمی مانند: ممالک محروسه، ملل ایران، ایجاد تقابل میان زبان فارسی و زبانهای محلی، حق تعیین سرنوشت، ایران کثیرالمله، سیستم عدم تمرکز، فدرالیسم، سومربازی ترکان و ایلامبازی عربان، محدود کردن ملیت واحد ایرانی به رضاشاه و ….، همگی کلیدواژههایی برای فروپاشی فرهنگی و از کوک انداختن دیالکتیک وحدت در کثرت ایرانی است.
نظامیگنجوی، یکی از پنج شاعر بزرگ ایرانی در قرن ۶ ـ ۷ هجری است که بعد از فردوسی، چهبسا در سنجه با سه شاعر دیگر (مولوی، حافظ و سعدی)، از خودآگاهی ژرفتری نسبت به مفهوم ایران برخوردار بوده و در پرتو آن، یکی از پرآوازهترین تعابیر از ایران را بر سر زبانها انداخته است. اغراق نخواهد بود اگر بگوییم؛ مصرع «همه عالم تن است و ایران دل» امروزه همان معروفیت و محبوبیتی را دارد که مصرع «چو ایران نباشد تن من مباد» دارد. البته اشاره به اینکه ایرانآگاهی نظامیگنجوی، ژرفتر از سه شاعر دیگر بوده، به این معنی نیست که آنها نسبت به ایران بهعنوان یک حوزه تمدنی و یک حوزه سیاسیفرهنگی مستقل و متمایز از دستگاه خلافت، آگاهی نداشتهاند یا کمتر داشتهاند. واقعیت این است که این شاعران نیز هرکدام بهتعبیری و بیانی، درک خود از جهان ایرانی را به شیوه خود تبیین و توصیف کردهاند.
پس انتشار نسخۀ تصویری سخنرانی جواد طباطبایی در دانشگاه ایرواین، آقای حسن حضرتی مطلبی انتشار داد و در آن بر دیدگاهی که در آن سخنرانی آمده بود مناقشه کرد. مطلبی که اینجا منتشر می کنیم پاسخ آقای مصطفی نصیری به مطلب حسن حضرتی است. بدیهی است که باب بحث باز است. امیدواریم بتوانیم در آیندۀ نزدیک بازنویسی متن کامل سخنرانی را در اختیار علاقه مندان قرار دهیم.
تقریبا همه کسانی که بهنحوی از انحاء در مقابل «ایرانشهری» موضعگیری کردهاند و من از آنها اطلاع دارم، در یک اشتباه فاحش با خاستگاه ایدهئولوژیکی مشترک هستند و آن خلط میان «اندیشه ایرانشهری» و «نظریه ایرانشهری» است. در میان این افراد تاکنون مشاهده نشده است که احدی از آنها به این تمایز تفطّن یافته باشد که جزء مشترک «ایرانشهری» در این دو ترکیب، دلیلی بر «اینهمانی» آن دو نیست، و حتی یک نفر را نمییابیم که چنین مفروضی نداشته و بهجای نظریه ایرانشهری به نقد و رد اندیشه ایرانشهری نپرداخته باشد، یا از مقدماتی در اندیشه ایرانشهری حکمی علیه نظریه ایرانشهری صادر نکرده باشد.
تا زمانیکه کردزبانان در کشورهای چهارگانه، بهجای تکیه بر مردمان کشورهای خود و مشارکت در دولتهای مشترک متبوع، به اسلحه کلاشینکف خود متکی باشند و بهعنوان سربازان پیاده در خدمت مطامع احزاب معاملهگر کردی باشند، آلام آنها کم نخواهد شد. مردمان کردزبان در کشورهای سهگانه، اگر نیک تأمل کنند، درخواهند یافت که مشارکت فعال در دولتملتهای متبوع و کسب اعتماد آنان از یکسو، و حفظ علقههایِ فرهنگیِ تاریخیِ خود با ملت ایران ـ و نه تنها کردزبانهای استان کردستان ـ در بستر ایران بزرگ فرهنگی، بزرگترین دکترین امنیتی برای آنان در شرایط بحرانی منطقه خواهد بود.
با اینکه اعتقاد دارم هیچیک از سه نوشته قیّم ارزش پاسخ ندارند و با اینکه برای ورود امثال قیّمها در عرصهای که وقوفی در آن ندارند، خاستگاهی جز «خالِفْ تُعرَفْ» نمیبینم، با اینحال آنچه مرا به تهیه این پاسخ تفصیلی واداشت، نه آن ادعاها، که اشتهار کاذب محل انتشار آنهاست. مجله تکنفره بخارا، صفحات خود را مزین به مطلبی کرده که قصاید مجعولِ موسوم به معلقات را بر شاهنامه فردوسی ترجیح میدهد!!
اگر مناقشه بر سر اینکه فدرالیسم چیست و آیا میتواند الگوی مناسبی برای ایران باشد یا نه، را به دکتر طباطبایی بسپاریم، این نکته را باید «خاتمیان» در نظر بگیرند که اجرای الگوی فدرالیسم فرع بر فهمی دقیق از فدرالیسم در خاستگاه خود و سپس اجتهادی در مبانی آن از موضعی در شرایط تاریخی ایران است، و در میان اصلاحطلبانی که تاکنون به دفاع از موضع رئیس خود برخاستهاند، هیچکدام جملهای نگفته است که نشانی از آشنایی آنان با مفهوم فدرالیسم باشد.
ظاهرا آقای محمد حسین غیاثی نمیداند که بشر، هزاران سالی است که از “وضع طبیعی”، وضعیتی که بموجب آن هر کسی مجاز بود هرچه خواست بگوید و هرچه خواست انجام بدهد، بیرون آمده و با رضایت کامل در “وضع قرارداد اجتماعی” وارد شده است تا هر کسی هر چیزی را در هر مکانی و با هر کسی نگوید. ملت ایران هم اگر تا قبل از ۲ خرداد در وضع “استبدادی راسب” بسر میبرد، الحمدلله در مقطع ۲ خرداد، در وضع “جامعه مدنی منبعث از مدینه النبی” وارد شد تا مگر مرز “لکل مقام مقال” را پاس دارد و بداند در جامعه مدنی، گفتن هر چیزی با هر کسی و در هر شرایطی، مندرج در تحت مقوله آزادی بیان نیست. جامعه مدنی بیش از آنکه آزادی نظر دادن هرکسی در باره هرچیزی در منظر عموم باشد، یادآوری رعایت ضابطههای سخن معقول و التزام به مسولیت افراد در قبال منافع ملی است.