سلوک پر دستانداز و نشیب و فراز بشریت به جهانروائی ارزشهای دمکراسی لیبرال، حکومت اکثریت در جهارچوب حقوق بشر، پایان نیافته است و پایان یافتنی نیست. دشمنان آزادی در همه جا هستند و با همه توان، این سلوک را دشوارتر میسازند. طبقات ممتازی که حقوق برابر را توهینی به خود میشمارند؛ گروههای حاکمی که جا خوش کردهاند و به زبان خوش پائین نمیآیند؛ مذاهب که مدعیان همیشگی حقایق مطلق و نگهدارندگان همیشگی کلیدهای رستگاری هستند؛ و مارکسیستهائی که در پسامدرنیسم و غربستیزی، بیشتر امریکاستیزی، و نسبیگرائی فرهنگی پناه گرفتهاند. ولی دو هزار و پانصد ساله گذشته اگر یک چیز را ثابت کرده باشد آرزوی نامیرای انسان به زیستن در آزادی است. همه پیشرفتهای این دوهزار و پانصد سال در دمکراسی و حقوق بشر، از همین آرزو سرچشمه گرفت.
اعلامیه جهانی حقوق بشر فتحنامه لیبرالیسم است
سلوک پر دستانداز و نشیب و فراز بشریت به جهانروائی ارزشهای دمکراسی لیبرال، حکومت اکثریت در جهارچوب حقوق بشر، پایان نیافته است و پایان یافتنی نیست. دشمنان آزادی در همه جا هستند و با همه توان، این سلوک را دشوارتر میسازند. طبقات ممتازی که حقوق برابر را توهینی به خود میشمارند؛ گروههای حاکمی که جا خوش کردهاند و به زبان خوش پائین نمیآیند؛ مذاهب که مدعیان همیشگی حقایق مطلق و نگهدارندگان همیشگی کلیدهای رستگاری هستند؛ و مارکسیستهائی که در پسامدرنیسم و غربستیزی، بیشتر امریکاستیزی، و نسبیگرائی فرهنگی پناه گرفتهاند. ولی دو هزار و پانصد ساله گذشته اگر یک چیز را ثابت کرده باشد آرزوی نامیرای انسان به زیستن در آزادی است. همه پیشرفتهای این دوهزار و پانصد سال در دمکراسی و حقوق بشر، از همین آرزو سرچشمه گرفت.
اکنون جهانگرائی میدان تازه نبردی است که با بحث درباره جامعه و سیاست آغاز شد و تا این مرحله پیش آمده است. جهانگرائی در چهره خام امروزیش ستایشی برنمیانگیزد؛ ولی پیکار برای اصلاح آن پاداشهای بیشتری خواهد داشت تا شکستن شیشه مغازهها و آتشزدن ساختمانها و اتومبیلها. چارتیستهای پگاه انقلاب صنعتی بریتانیا که راه را بر انسانیتر کردن عصر ماشین گشودند بسیار بیش از واماندگانی که تنها بلد بودند بشکنند و بسوزانند از کار برآمدند. برای گسترش دمکراسی و حقوق بشر میباید تودههای انسانی را در ثروتی که انتظار تولید خود را به دست آنان میکشد شریک گردانید و کنترل فراملی بر رعایت حقوق بشر برقرار کرد. با نظامهای سیاسی و شرایط اجتماعی که بیشتر جهان سومیها دارند راه دیگری جز جهانگرائی ــ گشودن جامعههای بسته بر جهان و محدود کردن حاکمیت ملی در عرصه حقوق بشر ــ با همه فاصلهای که با راههای آرمانی دارد، نیست.
اعلامیه جهانی حقوق بشر فتحنامه لیبرالیسم است. اندیشه لیبرال، رویکردی که بشریت را از جهان محدود و ایستای کهن کند و به این بلندیها که میبینیم رسانده، در این اعلامیه به پیروزی پیکار دیرپایش میرسد. لیبرالیسم از آزادی میآید که ویژگی موجود زنده است؛ زندگی در حرکت و آزادی شکل میگیرد. انسان به عنوان موجودی که بیشترین امکان را برای حرکت و آزادی دارد طبعا خواستار آزادی است ولی کمتر به آن رسیده است. برای آزاد بودن میباید نخست فردیت داشت و سپس به عنوان فرد انسانی از حق برخوردار بود. این فرایند از سه هزاره پیش در ایران و یونان آغاز شد و هنوز به بیشتر مردمان نرسیده است. در اجتماعات ابتدائی، آدمیان ناگزیر از بیشترین همبستگی و روحیه جمعی بودند. فرد انسانی معنی نداشت زیرا ناممکن بود. او تنها در وابستگی همهسویه به اجتماعش، به صورتی که به ندرت با خود بودن را تجربه میکرد، زنده میماند.
در اجتماعات آمازون، در افریقا و استرالیا هنوز میتوان به نمونههای بازمانده آن گذشتهها برخورد. این “باهمی“ طبعا در پایگان سخت اجتماعات کوچکتر، به افراد درجهای از مداخله در امور تبارclan یا قبیله میداد. ولی به تدریج قدرت در دستهای کمتری تمرکز یافت (آغاز این فرایند را به پیدایش جامعههای کشاورزی حدود سیزده هزار سال پیش در دامنههای زاگرس میبرند که به افراد توانائی تولید بیش از نیازهای خود را داد و انگیزه به چنگ آوردن ثمره کار دیگران شد.) در دولت ـ شهرهای یونانی، که مردمان به دلائلی که هیچکس به درستی نمیداند بیش از دیگران بحث و فکر میکردند، فرایافت شهروند citizen پیدا شد: اقلیت آزادان (دربرابر اکثریت بردگان) که از حق رای برخوردار بود و در اداره دولت ـ شهر شرکت میکرد. آن اقلیت از افراد صاحب حق برابر تشکیل میشد و رای اکثریت آنها حکومت میکرد. در آن دولت ـ شهرها برای نخستینبار جوانههای لیبرالیسم و دمکراسی بالیدن گرفت، دمکراسی ناقص و غیرلیبرالی که اجازه میداد حکم به کشتن کسی مانند سقراط بدهند زیرا عقایدش با نظم موجود نمیخواند.
فرایافت حقوق طبیعی یا فطری انسان یک گام بزرگ در آزادی انسان بود که در کنار رواداری tolerance مذهبی و فرهنگی هخامنشیان پایههای فلسفه سیاسی لیبرال را گذاشت. از سده هفدهم، بالا گرفتن انسانگرائی (انسان معمولی دربرابر مذهب و میتولوژی) به حقوق بشر که بستر لیبرالیسم و دمکراسی هردوست جای هرچه بالاتری در فلسفه سیاسی داد؛ تا اعلامیه استقلال امریکا و قانون اساسی آن کشور که حقوق طبیعی سلب نشدنی افراد را به عنوان پایه تشکیل دولت شناخت و حکومت دمکراسی لیبرال تحقق یافت. امریکائیان با نوآوریهای خود در کشورداری، به قول خودشان یک “علم سیاستگری“ بنیاد گذاشتند که شیوه برقراری و پاسداری حقوق افراد و حاکمیت مردم بود. در منشور حقوق بشر انقلاب فرانسه، آزادی و برابری و برادری انسان و پایان امتیازات طبقاتی و مذهبی را اعلام کردند. آن شعار ـ آرمانها در خود انقلاب به خون کشیده شدند ولی باقی ماندند (برادری به صورت عدالت اجتماعی و مسئولیت جامعه.) دویست ساله بعدی میدان جنگ ایدئولوژیک بر سر آنها بوده است و هر جامعهای به شیوه خود برای رسیدن به آن آرمانها کوشیده است. آرمانهای آزادی و برابری در عین یاری دادن به پیشبرد بشریت به افراط افتادند و بدبختیهای بزرگ بار آوردند. هر کدام از آنها به صورتی فاسد شدند: آزادی به عنوان حق حکومت اکثریت، به دیکتاتوریهای تودهگرای توتالیتر تا صورت اهریمنی آن هیتلریسم؛ و برابری و برادری، به کمونیسم تا حدود استالینیسم و پول پوتیسم.
چنانکه گفته شد اساس لیبرالیسم آزادی فردی است. آزادی به دو گونه است: آزادی منفی و آزادی مثبت. این تعریفی است که ادموند رستان(Rostand) فرانسوی در سده نوزدهم و آیزیا برلین انگلیسی روسی تبار در سده بیستم کردهاند. آزادی منفی به معنی آزادی از اجبار و فشار و تهدید است؛ انسان بتواند حق خود را بدون دستور از بالا ــ دولت، پایگان مذهبی، اصناف بسته ــ اعمال کند. آزادی مثبت به این معنی است که انسان بتواند هر کار بخواهد بکند. همه اختلافات از همین دو گونه آزادی بر میخیزد. آزادی منفی، ویژگی نظامهای سیاسی دمکراتیکی است با اقتصاد بازار و ابتکار فردی که اکثریت در آنها نمیتواند به حقوق اقلیت، حتا یک تن، تجاوز کند. آزادی مثبت ویژگی نظامهای سیاسی توتالیتر است که به نام ارادهگرائی بر کشورها تسلط مییابند. از آنجا که همه افراد جامعه در عمل نمیتوانند هر چه میخواهند بکنند یک تن یا یک گروه کوچک با استفاده از هرج و مرج و ضعف سیاسی جامعه به نام مردم و با خلاصه کردن اراده عمومی در یک تن یا گروه کوچک هر چه میخواهد با افراد میکند.
اختلاف در دو گونه آزادی، به شکاف بزرگ در میان خود مکتبها و احزاب لیبرال نیز انجامیده است. مکتب libertarian و آزادی عمل هر چه بیشتر افراد در زمینههای اجتماعی و اقتصادی به نابودی محیط زیست، و از هم پاشی و نابرابری مهلک در جامعه میانجامد. این مکتب سهم جامعه را به کمترینه میرساند و تنها به حقوق فرد توجه دارد. اما در عمل، تودههای مردم به سبب بیبهرگی و پائین بودن قدرت خرید، امکان هر چه کمتری برای اعمال حقوق خود مییابند. مکتب لیبرال اجتماعی، فرد انسانی را مستقل از جامعه در نظر نمیگیرد و به حقوق او در بافتار اجتماعی توجه دارد. در بستر لیبرالیسم اجتماعی، دو گرایش راست و چپ را میتوان باز شناخت. احزاب راست میانه بیشتر بر مسئولیت خود فرد تاکید میکنند، و احزاب چپ میانه بیشتر به مسئولیت جامعه (چپ و راست افراطی از این بحث بیروناند و در جامعههای متمدن در حاشیه هستند.) امروز صحنه سیاسی در کشورهای پیشرفته در اختیار احزاب راست میانه و چپ میانه است که بیشتر به نامهای لیبرال یا سوسیال دمکرات شناخته میشوند ولی نامهای دیگری هم هستند که بر همان گرایشهای فکری گذاشته شدهاند مثلا حزب کارگر بریتانیا که چپ افراطی بود اکنون با همان نام در رده احزاب راست میانه است یا حزب سوسیال دمکرات پرتغال خود را یک حزب راست میانه بشمار میآید.
سپهر تازه سیاست ایران » (bonyadhomayoun.com)