بخش ۱
تعهد به نیاخاک کهن
زمینه واقعی همرائی ملی
در روزهای پایانی ماه گذشته در واشینگتن همایشی، یک کنگره حزبی مخالفان تبعیدی رژیم اسلامی، برپا شد که فرایند دگرگون کردن فضای سیاست ایران را اندکی پیشتر برد. دگرگون کردن فضای سیاست را در اینجا دستکم نمیباید گرفت. از کارزار سیاسی و فرهنگی ما با حکومت و جهانبینی آخوندی تا ساختن یک جامعه شهروندی در ایران، همه چیز بستگی به آن دارد. اگر ملت ما امروز در اینجاست، فراآمد فضای سیاسی است که دو نسل ایرانیان، با کوردلی باور نکردنی، خود را محکوم به زیستن در آن کردند. در آن کنگره جمعی از نمایندگان انتخابی واحدهای حزبی که توانسته بودند خود را به پایتخت آمریکا برسانند همایش را با دعوت از چند سخنران میهمان رونق بیشتری بخشیدند ــ درست به همان قصد کمک به دگرگونی که از آن سخن رفت.
همایش، کنگره حزب مشروطه ایران بود که همان نامش مرزی ناگذشتنی با دیگرانی میکشد. حزبی با چنان نام در یک سوی دره است ــ یکی از درههای فراوان جغرافیای سیاست ما ــ دیگرانی که هر اشاره به پادشاهی، اگر چه در بهترین دگردیسی آن، دستهاشان را به سلاح دشمنی میبرد، در سوی دیگر آن. با اینهمه در کنگره، هم شاهزاده رضا پهلوی سخن گفت و هم دو تن از مشهورترین نمایندگان گرایش جمهوریخواه. از آن مهمتر پیام هر سه سخنران و خود کنگره نیز، همه در روشنگری معانی دگرگون کردن فضا بود ــ در ضرورت اولویت دادن به محتوای دمکراتیک نظام سیاسی به جای تمرکز بر شکل آن؛ پذیرفتن مسئولیت شخصی و گروهی، و اسطوره زدائی از تاریخ که سیاست ایران را دنبالهرو فولکلور شیعه آخوندی گردانیده است؛ اشتباه نگرفتن برنامه سیاسی با ایدئولوژی و جلوگیری از ایدئولوژیزده شدن؛ گذاشتن یکپارچگی و یگانگی ملی ایران در بالاترین جاها که سخنران میهمان دیگری پیرامون آن سخن گفت.
ما نمی توانیم در اهمیت آن نشست و تاثیر آن مبالغه کنیم. این نیز یکی دیگر از رویدادهای ضروری کوچکی بود که میتواند به دگرگونیهای بزرگ بینجامد. حتی نمیتوان گفت که با همه آنچه گفته شد موافق بودیم. حزب از جمله با قرار دادن فدرالیسم به عنوان یکی از صورتهای تمرکززدائی مخالف است. فدرالیسم و جدا کردن همزبانان از یکدیگر، از همپاشی ایران و افتادن گروههای قومی به جان یکدیگر و باز شدن پای بیگانگان را به دنبال دارد؛ یک مسئله اصولی است که با بنیاد ایران به عنوان یک کشور یک ملت در ستیز است. آن را نمیباید در کنار مثلا شکل حکومت گذاشت که موضوع رایگیری آینده خواهد بود. آنچه برای ما میتواند پایه یک همرائی consensus قرار گیرد تقسیم قدرت حکومتی و شناخت حقوق فرهنگی و مدنی “افراد وابسته به گروههای قومی“ است، در هر گوشه ایران باشند ــ چنانکه عینا در میثاقهای اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است. ما برای هیچ فرد و گروهی حقی بیش از آنچه در آن اسناد آمده است نمیشناسیم و فدرالیسم برای ما یک گزینه و موضوع مذاکره نیست.
این شیوه که برای رسیدن به همرائی، به هر کس هر چه خواست بدهند نشان از آن دارد که ما هنوز معنای درست همرائی را نمیدانیم. فرمول واگذاشتن هر مسئله اصولی (و نه شکل پادشاهی و جمهوری یا مسائل عملی مربوط به قانون اساسی) به رای آینده مردم نیز گریز از برابر مسئولیتی است که ما هماکنون در برابر ملت خود داریم. در مسائل اصولی هیچ امتیازی نمیتوان داد. برای دمکراسی و حقوق بشر همهپرسی نمیتوان کرد. سازش و ملاحظات تاکتیکی اندازهای دارد. مثلا برای جلب مذهبیها عرفیگرائی (سکولاریسم) را نمیتوان موکول به همهپرسی آینده کرد. اگر قصد افزودن بر متحدان باشد طرفداران مذهب در سیاست و حکومت را نیز در عموم گرایشها، از جمله کمونیستها، به تازگی، میتوان یافت. دفاع از فدرالیسم و حتی بیطرفی در برابر آن، کمتر از همه از وارث سنتی انتظار میرود که یکپارچگی و یگانگی ملی ایران یکی از مهمترین دستاوردهای آن و یک علت وجودی بنیادی آن به عنوان گزینهای در آینده ایران است.
***
چرا دگرگون کردن فضای سیاست ایران دارای چنین اهمیتی است؟ اگر نیک بنگریم پاسخ را سی سال پیش گرفتیم و اکنون میباید آن را فراگیریم. سی سال پیش درست را از نادرست نشناختیم و دشمنی را بجای همرائی گذاشتیم. سیاستی چنان بیمار ناگزیر به نکبت انقلاب و رژیم اسلامی انجامید. اکنون باز اشتباه گرفتن اولویتها و گذاشتن فرصتطلبی در جای همرائی بر اصول، نسخه ناکامی را از پیش مینویسد. اگر به جائی نرسد که نمیرسد، وضع موجود رو به بدی را ادامه میدهد، و اگر به جائی برسد ایران را در وضع بدتری خواهد انداخت. همه میگویند این بار نباید مانند سی سال پیش به این بسنده کنیم که چهها را نمیخواهیم. این درست است است و به همان اندازه لازم است که از هم اکنون خطوط اصلی جامعهای را که میخواهیم بر روی ویرانه کنونی بسازیم ترسیم کنیم. این کار با واگذار کردن هر موضوع اساسی به رای آینده مردم ایران نخواهد شد. با پنهان کردن موقتی کاردها نیز نخواهد شد. میباید پیشاپیش بر اصولی همرای شد که سود بهینه optimum همگان و نگهداری ایران در آن باشد.
یک اندیشهمند بریتانیائی دویست سالی پیش فرمولی عملی برای رسیدن به چنین همرائی یافت: بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردمان. از شش دههای پیش ما میتوانیم آن فرمول را در جزئیات آن تعریف کنیم. اعلامیه جهانی حقوق بشر که بعدها با میثاقهای پیوست آن تکمیل شد بیشترین سود بیشترین مردمان را در خود دارد. هم امروز یکی دو میلیارد تن از مردم جهان در جامعههائی زندگی میکنند که بیشترین مردمان یا از وضع خود خشنودند و یا دگرگون کردن آن را در قدرت خود میدانند. ما تنها لازم است در احوال آن جامعهها، در نظام سیاسی که بر آن اعلامیه ساخته شده است و نامی جز دمکراسی لیبرال ندارد (لیبرال در کاربردهای اقتصادی خود امر دیگری است) باریک شویم و دست از تعاریف خودخواسته و ساختگی، و از خواستهای بیشترینه (حد اکثر،) و سازشکاری بر اصول برداریم.
همرائی بر دمکراسی به معنی اعتبار رای اکثریت ــ اکثریت مردم ایران و نه هر گوشه کشور ــ و در چهار چوب و محدود به اعلامیه جهانی حقوق بشر، آن زمینه همرائی است که بیشترین خوشبختی بیشترین ایرانیان در آن خواهد بود. ارتباطی هم به هیچ حزب و گروهی ندارد. از دو سه هزار سال دگرگشت (تحول) اندیشه و عمل سیاسی بشری پدید آمده است و ما میباید خیلی هنر کنیم که آن را دریابیم و به عمل درآوریم. با اینهمه چنانکه آن کنگره و نمونههای فراوان دیگر نشان داده است جامعه روشنفکری ایران دارد به صورتی تردیدناپذیر به سپهر دمکراسی لیبرال گام میگذارد. کمونستهای سربلندکرده که بار دیگر همراه حزب اللهیهای از هر رنگ، بحث سیاسی را میدان بدترین لجنپراکنیها (به سخنگویان لیبرال) کردهاند در برابر این موج بالاگیرنده بختی بیش از متحد تاکتیکی توتالیتر خود در کاخ ولایت فقیه ندارند. گزارشهائی میرسد که پارهای از پرشورترینشان ترور شخصیت مخالفان خود را بس نمیدانند و چاقوکشانی را نیز به خدمت گرفتهاند که دگراندیشان را از گرد هم آمدن بترسانند. سرمشق رئیس جمهوری در وارد کردن چاقوی ضامندار در گفتمان سیاسی، ظاهرا دمکراتهای شورائی را بسیار خوش آمده است. شورا(ساویت)های انقلاب ـ کودتای ١۹۱٧ با همین شیوههای خلقی، زمینهساز استالینیسم شدند. مردم ایران هر چه هم حافظه تاریخی کوتاهی داشته باشند دیگر به دام هیچ ایدئولوژی توتالیتری نخواهند افتاد.
دسامبر ٢٠٠٨