بخش ۱
تعهد به نیاخاک کهن
دو راهی کردستان
من از اوایل دهه نود، پانزده سالی در تلاش برای گفت و شنودی با معنی با نمایندگان سازمانهای قومی بودهام. بار نخست در هامبورگ بود و بار آخر در پاریس، و در میانه بسا شهرها در نیمکره شمالی. هر فرصتی دست میداد پا به راه میشدم. با تقریبا همه آنها گفتگوهای مفصل داشتم. بسیار در مسائل گروههای قومی ایران به ویژه کردان نوشتم و سرانجام به سبب نداشتن طرف گفتگو دست برداشتم. زیرا اگر واکنشها سکوت و تکرار نبود (گوئی در گفتگوی کرانیم) خشم و خروش دشمنانه بود، و ترور شخصیت با حربههای زنگزده در دستهای ناتوان. برای خود من آن گفتگوها بیهوده نماند و در تدوین قطعنامه حقوق اقوام و عدم تمرکز موثر افتاد که نخست از تصویب یک کنفرانس حزبی و سپس کنگره پنجم حزب مشروطه ایران گذشت و بعد به منشور حزب پیوست شد. (یک عامل قطعی در دست برداشتن از گفت و شنود، سکوتی بود که سازمان های قومی در برابر آن قطعنامه نشان دادند.)
آنچه آن همه سالها نگذاشت نومید شوم باور استوارم به این است که مسائل خود را نه با زور، نه با مداخله بیگانگان، نه با تن در دادن از ناچاری و احساس فزاینده بیگانگی و رنجش، برطرف کنیم؛ و باور استوارم به این است که سیاست همه پهنه عواطف نیست و پیوسته میباید بر مولفه انتلکتوئل آن افزود ــ که به معنی آگاهی بیشتر بر عناصر شکلدهنده یک موضوع یا پدیده، و نگاه دقیقتر به پیامدهای نیندیشیده و ناخواسته تصمیمهاست.
اکنون برای نخستین بار صدائی از میان همهمه آشنای گفتمان ملتسازان میشنوم (این گفتمان به تندی پوست میاندازد و هر بار رنگ تندتری میگیرد). یک طرف گفتگو پیدا شده است که میتواند نگاه گستردهتری بر موقعیت بیندازد. آقای همن سیدی یک روشنفکر کرد ایرانی که ایشان را از سلسله گفتارهای پرمغز کد انقلاب و کد رفسنجانی شناختم در نوشته کوتاهی مرا به از سر گرفتن تلاش بیهوده پانزده ساله امیدوار کردهاند. آن نوشته را، زیر عنوان دوراهی کردستان، در زیر میآورم تا بتوان بحث را آغاز کرد:
“در چند دهه گذشته فضای سیاسی کردستان حامل دو پیام متفاوت برای ایرانیان بوده است. گاهی منشا نگرانی و گاهی هم نقطه امید. اما این دوگانگی تنها از سوی فرستنده نبوده که نشان از کیفیت مخاطبان نیز داشته است. کردها در ایران در دورههای مختلف، هیچ خیری از ایرانی بودن خود ندیدهاند اما باز هم کماکان بر آن پای فشردهاند. برخی این پافشاری را ناشی از شکل نگرفتن ناسیونالیزم کردی و شماری هم آن را دلیل همخوانی دو ناسیونالیزم کردی و ایرانی پنداشتهاند. هر چه باشد تا کنون علیرغم همه بیمهریها دومی یعنی اصرار بر ایرانی بودن جریان غالب بوده است اما ایا این اصلی ابدی خواهد بود؟ سکوت همیشگی هموطنان ایرانی در برابر جنایات اعمالشده و همدردی کردها در دیاربکر و سلیمانیه آیا ریشهای ازلی ندارد؟ سیاست دولتها در دورههای مختلف و نقش هموطنان در شکلگیری این سیاستها چگونه بوده است؟ سکوت کردستان در یک سال اخیر چه پیامی داشته و عزم و اعتصاب امروز چه پتانسیلی برای آینده ایران خواهد داشت؟
“واقع شدن قسمتی از کردستان در جغرافیای سیاسی ایران بخشی از هویت آن است اما همه آن نیست، واقعیت این است که کردها در ایران، اولا هیچگاه شرایط برابر بودن با سایر ایرانیها را تجربه نکردهاند دوما به مرور احساس سرنوشت مشترک با سایر کردها در ان سوی مرزها تقویت شده است، مخصوصا زمانی که از سوی دولتهای حاکم یا هموطنان فعلیشان مورد تبعیض و تهاجم واقع شدهاند. اما همانطور که در ابتدا اشاره شد تا کنون این کشش و رانشها نتوانسته به صورت قطعی دل آنها را از ایران بکند. در قرن اخیر دو دولت حاکم بر ایران یکی به نام خاک و دیگری به نام خدا با تمام توان در پایمال کردن حقوق کردها کوشیدهاند. این دولتها از توطئه علیه کردها در آن سوی مرزها هم غافل نبودهاند. نقش محمدرضا شاه پهلوی در شکست جنبش مصطفی بارزانی که هنوز هم در گوش کردها با نام “ئاشبه تال“ یا مایهپوچ سنگینی میکند، فراموش شدنی نیست. توطئههای جمهوری اسلامی نیز علیه حکومت منطقهای کردستان در عراق یا جنبش کردها در ترکیه هم که داستان مفصلی دارد. اما آنچه جای تامل است نقش شهروندان ایران در عملکرد دولتهایشان است. این نقش یا به صورت همراهی بوده یا به شکل سکوتی که میتوان آن را به رضایت تعبیر کرد و شمار مخالفتها بسیار اندک. در آغازین سال حیات جمهوری اسلامی که به نام اسلام دستور جنگ علیه کردستان صادر شد تنها اخوندها به کردستان حمله نکردند! بلکه مردمی مسلمان از نقاط مختلف ایران برای جنگ علیه کفار به کردستان یورش بردند. این تب مذهبی با هزینه بسیار زیاد عاقبت فرو نشست اما حکومت مذهبی کماکان در کردستان غیر مذهبی، باقی ماند! کردها با همه این مصائب با اعتقادی که به مبارزه داشتند راه خود را ادامه دادند و این همان راهی است سایر مردم امروز پیش روی خود میبینند، هر روز هزاران نفر از ارتش بیست میلیونی بریده و به جبهه آزادیخواهی میپیوندند، اما مشکل اینجاست که این جبهه بسیار متزلزل است چرا که هنوز بدون میثاق و پیمانی جدید است و تداوم آن دشوار. خیلی سوالها باید جواب داده شود و خیلی از ابهامات باید رفع شود و الا به سرنوشت همان جبههای دچار خواهد شد که اواخر سال ۵۶ شکل گرفت و اوائل سال ۵۸ از هم پاشید! باز در بر همان پاشنه خواهد چرخید. عدم احترام به حقوق اقلیتها و قوم و عشیره خواندن آنها تنها به زیان اقلیتها تمام نخواهد شد بلکه هیج دولتی هم در اینده ایران روی آسایش را به خود نخواهد دید، هماکنون نیز بخشی از عدم کامیابی جبهه جدید ناشی از عدم رفع تهدیدها و تبعیضها است. کردستان در تمامی ۳۰ سال بعد از انقلاب دمی از مبارزه باز نایستاده بود اما در یک سال اخیر، به دیده گمان و تردید به جنبش سبز نگریسته بود، در واقع عدم همراهی کامل کردستان با تهران ریشه در همین گذشتهها دارد. کردها حق دارند که یک بار دیگر بیگدار به آب نزنند چرا که اکنون بیش از ۳۰ سال است بهای همراهی با انقلاب ۵۷ را میپردازند! آنها هنوز ضمانتی برای تکرار نشدن مشکلات دیروز کسب نکردهاند تا به این جنبش نیز لبیک گویند! اکنون نیز در پی اعدامهای اخیر، کردهای سایر بخشهای کردستان را بیشتر همراه و همدرد خود یافتهاند!
“باید چارهای اندیشید. دو راهی کردستان البته میتواند به بزرگراه آزادی ایران ختم شود باید نخبگان جبهه جدید گفتگوئی شفاف را آغاز کنند، آنچه تا کنون بوده تنها مونولوگ یا بیان یک طرفه بوده است. باید جوابگوی سوالها هم بود و بیان خود را به دیالوگ تبدیل کرد. اعتصاب اخیر کردستان حامل پیام مهمی است: تغییر در ایران امری شدنی است و برای آن پتانسیل بسیاری در کردستان موجود است، میتوان آن را در ایران همهگیر کرد، فقط باید جلب اعتماد شود. قدم اول را مردم کردستان برداشتند. گام دوم باید از سوی نخبگان فارس و آنگاه سایر مردم ایران برداشته شود. مقالهای از اقای داریوش همایون قابل تامل است، ایشان در “پیشمرگان پیکار مردم“ کردها را بارها پیشمرگان مبارزه همه ایران دانستهاند و تجزیهخواهی آنها را از سر ناچاری وصف کردهاند. این بسیار ارزشمند است، نمیتوان از داریوش همایون توقع داشت که در این مورد درست به مانند داریوش آشوری بیاندیشد اما توقع به جائی است اگر خواسته شود در این برهه حساس نقش زندهیاد داریوش فروهر را ایفا کند. این دو داریوش زیاد تفاوتی نداشتند. تنها با اندکی اختلاف فاز، هر دو راهیان مدار ایراندوستی بودند. داریوش همایون البته به مانند داریوش فروهر زندان دوران پهلوی و هم سلولی و رفاقت با مبارزان کرد را تجربه نکرده است، اما برای آن به گونهای دیگر میتوان نقاط مشترکی یافت. ولی نخست باید مونولوگ را به دیالوگ تغییر دهیم، دیالوگی که در آن، نه خدا و نه خاک که خود انسان محور باشد.“
آوردن این نوشته در اینجا علاوه بر استقبال از فرصت گفت و شنود نشانه درجهای از موافقت است. اصلا در همه آن پانزده سال اگر درجهای از موافقت با طرف مقابل نمیبود آن همه دیدارها صورت نمیگرفت. آنچه تا کنون ندیده بودم درجهای از موافقت، از کوشش برای یافتن زمینه مشترک، بود. اکنون میتوان وارد گفت و شنودی شد که گوشها نیز از هر دو سو میشنوند و تنها دهانها کار نمیکنند.
ژوئن ۲۰۱۰