بخش ۲
سرمشقهای پویش پیشرفت
رفتن به ژرفای جنبش مشروطه
اینکه در صد و یکمین سالروز انقلاب مشروطه هنوز میتوان، و میباید، در باره سوءتفاهمهای پیرامون آن انقلاب نوشت نمیباید کسی را به شگفتی اندازد. تاریخ نیز مانند عدالت است، تاخیر به سود آن کار نمیکند. بررسی عمقی آن انقلاب در هنگامش انجام نگرفت. سران انقلاب بیش از آن درگیر پیکار انقلابی و روزگار نابسامان خود بودند و سرعت تحولات در کشوری که نیمهجان و عملا پاره پاره از جنگ جهانی اول بدرآمد اجازه رفتن به ژرفاها نمیداد. پس از آن نیز هر کس تصور سطحی خود را از آن انقلاب نگهداشت. تنها از چهار دههای پیش بود که نخستین بار در آن راستا کوششهائی شد ولی ایران سالهای میان دو انقلاب جای بررسیهای ژرف در هیچ زمینهای نبود. سیاست ــ که پردامنهتر از حکومت است ــ در همه جا به زیان حقیقت کار میکرد. هیچ کس نگاه جوینده را تا پایان نمیبرد. یا نمیگذاشتند، یا خودش نیزحاضر نمیبود.
انقلاب اسلامی زلزلهای بود که ایرانیان را از جا پراند و به ناچار با این پرسش روبرو کرد که چرا چنان انقلابی در چنان زمانی، و بهویژه چرا هفتاد سال پس از انقلاب مشروطه؟ از آن پرسش ناچار به شناسائی انقلاب مشروطه میرسیدند و تازه آشفتگی بالا گرفت ــ همان داستان کوران و پیلی که برای هر دست یک احساس و یک معنی میداد. امروز نیز پس از اینهمه که درباره جنبش مشروطه نوشته شده است هنوز نمیتوان گفت که به تاریخ پیوسته یعنی به ملکیت همه گرایشهای سیاسی ایران آمده است و سیاسیکاران در جایگاه و پیامهای آن به همرائی رسیدهاند.
از آنها که مشروطه را عملا به فراموشی سپردهاند و مصدق را جای آن و هر چه دیگر گذاشتهاند اگر بگذریم سه بدفهمی بزرگ در معنی و پیام مشروطه هست: معدودی که در میان سلطنتطلبان، همه انقلاب مشروطه را در متمم قانون اساسی ۱۹۰۷ و مذهب رسمی و پنج مجتهد خلاصه، و آن را محکوم میکنند؛ سلطنتطلبان و جمهوریخواهان بیشماری که از مشروطه، پادشاهی را میفهمند، هرکدام بنا بر مقصود خودشان؛ و اسلامیان اصلاحطلبی که مشروطه را با مشروط عوضی گرفتهاند و “مشروطهخواهی“شان در پارگین ولایت فقیه مشروط فرو رفته است.
از نخستین تعبیر به همین یک دلیل آشکار میتوان گذشت که یک جنبش فکری و سیاسی صد و بیست سی ساله را که همچنان زنده است و تازه دارد در اندیشه سیاسی ایرانیان جای مرکزی درست خود را پیدا میکند نمیتوان به سبب یکی از انحرافات آن رد کرد. انقلاب مشروطه سویههائی فراوانتر و تاریخی درازتر از آن دارد. “مشروط خواهان“ را نیز میباید گذاشت که با گذشت زمان به ناچار از نزدیکتر به موضوع بنگرند و از مشروط به مشروطه برسند. در جنبش مشروطه نیز نخست عدالتخانه میخواستند و این اندیشه چیره بود که چگونه میتوان یک پادشاهی استبدادی که ایران را بازیچه اروپائیان کرده بود محدود (مشروط) کرد. اما پادشاهی استبدادی چرا سرنوشت ایران را در جیبهای خود داشت و اروپائیان چرا ایران را بازیچه خود کرده بودند؟ اندیشه آزادی و ترقی از آنجا به ذهنها راه یافت. جامعه ایرانی قانون میخواست و نهادهای قانونی میخواست ولی بی آموزش امروزی، آزاد شدن از خرافات، از تسلط آخوند بر زندگی افراد و جامعه، و آموختن از، و ماننده شدن هرچه بیشتر به، جامعههائی که به همه اینها رسیده بودند نمیشد حکومت قانون و استقلال داشت.
امروز نیز درخواست مشروط کردن ولایت فقیه آسانترین و بیپایهترین شعار است زیرا بی آزاد کردن سیاست از نظامی که ولایت فقیه میآورد، و بی آزاد کردن جامعه از فرهنگی که در آن امام زمان با سرعت نور از چاه سامره به یکی از دو چاه جمکران یا هردو آنها جابجا میشود (گفتاوردی از یک دانشجوی فوق لیسانس در تهران) و حتی درسخواندگانی به “صدقه رفع هفتاد بلا“ باور دارند به این درخواست ساده نیز نمیتوان رسید. (کمک به نیازمندان خوب است ولی نخست، میباید به قصد کمک باشد نه خرید مصونیت و دوم، در آن سرزمین پربلا چرا صدها سال چیرگی چنین خرافات هیچ کمکی به مردم نکرده است و هر روز وضعشان بدتر میشود؟) مانند مشروطهخواهان صد و اند سال پیش این افراد نیز، اگر در تباهی اصلاحطلبان غرق نشده باشند، ناگزیر به تمدنی که حتی ذهنهای آخوندزده را بر سرچشمههای نور گشوده است نه به چشم دشمن و مهاجم فرهنگی بلکه هماوردی که میباید پیوسته از او آموخت خواهند نگریست؛ و آنگاه دیگر مسئله را در قالب تنگ “مشروط“ خواهی نخواهند دید. برای آنان نیز مانند مشروطهخواهان مسئله مرکزی، توسعه و ترقی، دموکراسی و حقوق بشر خواهد گردید و ولایت فقیه دشنامی به شعور و حرمت انسانی خواهد شد.
اما فروکاستن (تقلیل) مشروطه به پادشاهی که جز یک شکل حکومت نیست و طبیعت آن مانند یک شکل دیگر حکومت یعنی جمهوری بستگی به نظام و فرهنگ سیاسی دارد، از دیرپاترین و زیانآورترین و پردامنهترین بدفهمیها بوده است. هواداران پادشاهی از هشت دههای پیش با این رویکرد، خود را نه تنها از یک برنامه عملی فراگیر، بلکه از یک سلاح سیاسی کارساز در رقابتشان با گرایشهای سیاسی دیگر بیبهره ساختند. مشروطه در گستره نظری خود میتوانست به هدفهای بلند آنان خدمت کند، و آنهمه بیاعتنائی و نگرش تشریفاتی، به مشروعیت خودشان نیز آسیب زد. جمهوریخواهان از آن سو به افراطی دیگر افتادند و چون پادشاهی میتواند مشروطه هم باشد در بیاعتنائی تا مخالفت نیز رفتند و خود به خود خویشتن را در طرف بازنده گذاشتند.
***
آن پرسش بنیادی که در تکانه انقلاب اسلامی برای گشادهترین ذهنها پیش آمد در سه دهه گذشته بهترین ادبیات سیاسی سه چهار نسل صد ساله گذشته ایران را به ما داده است. دیگر هیچ جستار (بحث، مبحث) جدی در تاریخ و فلسفه سیاسی و تفکر اجتماعی ایران نیست که از نگاه تازه به نقش و آرمانهای جنبش مشروطه تاثیر نپذیرفته باشد. بازنگری جنبشی که هرچه از پیشرفت داشتهایم از آن داریم یک عصر تازه روشنگری را در جامعه ایرانی آغاز کرده است که از ترکیه اصیلتر و ژرفتر و از جهان عرب یک سده پیشتر است. بیش از صد سال آرزو داشتیم یک نگاه ایرانی به مدرنیته بیندازیم ــ نه پوشیده در مذهبی که هزار سال با هر چه مدرن جنگیده بود، نه سردرگم در اختراع آنچه دیگران صدها سال با کامیابی به کار برده بودند، نه سرمست از بزرگیهای سپری شدهای که دیگر سخنی برای گفتن ندارند. نگاهی برگرفته از نقد بی ملاحظه تاریخ و فرهنگ ایران، همه فرهنگ ایران، و دوخته بر بهترینهائی که فرهنگ دامنگیر غرب به جهان داده است. نگاهی نه شیفتهوار، ولی ستاینده والائی در هر جا بتوان یافت.
اکنون میتوانیم با دریافت درست از جنبشی که رنسانس و عصر جدید (سده ۱۷) و عصر روشنگری ایران همه با هم بود، چندان که در گنجایش ما میگنجید، و جامعهای قرون وسطائی را ــ هنوز در بخشهای قابل ملاحظه جمعیت ــ به سده بیستم پرتاب کرد به چنان نگاهی برسیم. تجربه صد ساله ما که سراسر به جنبش مشروطه، غفلت از آن، انحراف از آن، و پشت کردن بدان (در انقلاب اسلامی) برمیگردد در این گوشه جهان بیمانند است.
اوت ۲۰۰۷