بخش ۴
جهانبینی خوشبینی، امید به دگرگونی
بیست و نهمین سال
انقلاب در معنی کلاسیک آن یک پدیده روشنگری فرانسوی است که در تاکید خود بر خردگرائی، از طبیعت آدمها و موقعیتهای انسانی دور میافتاد و برای ساختن جهان نوینی بر ویرانه جهان کهن میکوشید. “ساختن پس از ویران کردن،“ این معنی انقلاب برای تقریبا همگان، به استثنای بریتانیائیهای خردمند بوده است که عقل سلیم را بر سیستمسازی برتری میدهند. اکنون پس از تجربه انقلابهای بزرگ از فرانسه تا اسلامی (و نه بهمن که آن انقلاب را از ویژگی اصلیاش جدا میکند) ورشکستگی اندیشه اصلی انقلابی ــ ویران کردن گذشته برای ساختن آینده بر روی ویرانهها ــ میباید آشکارتر شده باشد. با انقلاب نه گذشته را میتوان یکسره ویران کرد نه آیندهای که “به نامش چه جنایتها میکنند“ ساخته میشود.
یک ویژگی انقلاب اسلامی آن بود که بر خلاف انقلابات بزرگ دیگر میخواست ویران کند، نه برای آنکه جهان نوینی بسازد، بلکه به جهان مردهای که در زمان خودش نیز جز با کشتار و تاراج سرپا نمیایستاد بازگردد. این مهم نیست که بسیاری از انقلابیان آرمانهای دیگر در سر داشتند ــ اعتبار خود آن آرمانها و با ربط بودنشان به نیازها و امکانات جامعه ایرانی به کنار. مهم آن است که برای نخستینبار در تاریخ جهان عناصری پاک بیگانه از یک ایدئولوژی و حتی دشمن آن، با شیفتگی و بی هیچ تردیدی به رهبری بزرگترین نمایندگان آن ایدئولوژی گردن نهادند. چنین خودکشی ایدئولوژیک که متاسفانه به “خودکشی“ فیزیکی هزاران نیز انجامید یک ویژگی دیگر انقلاب اسلامی است.
سومین ویژگی انقلاب که آن را آسانترین انقلاب بزرگ تاریخ گردانید شرکت مستقیم و فعالانه رهبری سیاسی رژیم در پیروزی انقلابی بود که بی هیچ پردهپوشی برای نابودی آن راه افتاده بود. در برابر نمونه پادشاهی پهلوی، مثال بوربنها رنگ میبازد. لوئی شانزدهم و نخستوزیرانش دست کم برای رهبری انقلاب با رهبری انقلابی در رقابت نمیبودند. یک ویژگی دیگر و آخر نیز هست که صفت نالازمترین را نیز به احمقانهترین انقلاب تاریخ میدهد. انقلاب اسلامی در ایران روی داد که نه مانند روسیه در جنگ شکست خورده بود، نه مانند فرانسه به ورشکستگی مالی جنگهای دراز افتاده بود (جنگ سی ساله لوئی سیزده و جنگ های لوئی چهارده و جنگ هفت ساله لوئی پانزده و جنگ استقلال آمریکای لوئی شانزده) ــ در جامعهای پر تحرک با اقتصادی شکوفان که برخلاف آن دو، اشرافیت و طبقات بسته نداشت و گرهگاههای آن بی دشواری زیاد و بی انقلاب، و بویژه بی انقلاب، گشوده میشد.
نیروهای انقلابی همه حق داشتند که تا پایان رژیم پهلوی را نیز بخواهند. حق هر کسی است که تا پایان با امری مخالفت ورزد. آنچه درسی برای آینده شد آن بود که در اموری به بزرگی سرنوشت ملی نمیباید از اصول منحرف شد. اموری هست که سیاستبازی برنمیدارد. درس دیگری که میباید امیدوار بود گرفته شده باشد آن بود که قدرت را در سیاست بجای هدف نمیباید گذاشت. قدرت وسیله است. رژیم پادشاهی اصولی نداشت ــ سراسر قدرت و اقتضای روز ــ و از تجدد به ارتجاع و از سرکوبگری به تسلیم و از فرمانبری به گردنکشی درگذر بود؛ و در بیاعتنائی محض خود به اصول، به طبیعت خویش رفتار کرد؛ ولی انقلابیان غیراسلامی اصول خود را داشتند که در راهشان به فداکاری میایستادند. زیر پا گذاشتن آن اصول در سودای قدرتی که نبود و نمیتوانست باشد بزرگترین گناهشان بود.
***
آنچه در سه دهه گذشته از انقلاب برآمده یک فاجعه کامل در همه زمینهها برای ملت ایران است. انقلاب توانسته است حکومت و اقتصادی به ایران بدهد که کشور ما را یک لیبی بزرگتر و یک پمپ بنزین غول آسا گردانیده است. درآمد نفتی که صادراتش با روند کنونی یک دهه دیگر عملا به پایان خواهد رسید به مصرف روزانه میرسد و دور ریخته میشود و بیرون میرود؛ و مردمی دست به دهان روز را شب میکنند تا بامدادی با لگد سخت روزگار از خواب پرانده شوند. آنچه را که حکومت ناشایستهسالاران ــ حکومتی که در کشور شگفتیزای ما نیز باورنکردنی است ــ در پایمال کردن حقوق مردم و از میان بردن میراث و منابع ملی و پائین بردن سطح فرهنگی تودهها و از هم گسیختن جامعه میکند در اینجا فهرست نمیتوان کرد. تصویری است که در کابوسهای ما نیز نمیآمد.
ولی این تصویر دلگیر دورنمائی روشن دارد. سی ساله گذشته گره ایدئولوژی (با ای بزرگ) را از ذهن بهترین لایههای اجتماعی ایران باز کرده است. از این مهمتر با از میان رفتن امپراتوری شوروی لعنت دویست ساله همسایگی با روسیه از جغرافیای ایران برداشته شده، و انقلاب و جمهوری اسلامی سنگ آسیای ١۴٠٠ ساله مذهب سیاسی را از گردن فلسفه سیاسی و اجتماعی ایران فرو نهاده است. برای نخستین بار پس از نزدیک چهارده سده ما دیگر قربانی جغرافیای خود ــ سرزمینی گشوده بر امواج بیابانگردان ویرانگر (از سده هفتم تا چهاردهم) و در همسایگی قدرتهای استعماری خارجی (در سده های نوزدهم و بیستم) ــ نیستیم. با نمایشی که اسلام به عنوان اداره کننده جامعه و حکومت داده است دوران قربانی تاریخ هزار و چهارصد ساله بودن نیز به پایان میرسد. در عرفیگرا (سکولار)ترین جامعه (و نه حکومت) خاورمیانه اسلامی، مردمی که تراژیکترین تاریخ و بالاترین تجربه تاریخی را در این گوشه جهان دارند، میآموزند که مذهب را به خانه و مسجد ببرند.
جمهوری اسلامی بیش از آنکه میبایست مانده است و هنوز چندگاهی خواهد ماند. پایندگی آن مانند پیروزی خود انقلاب بیش از قدرت درونیاش مرهون تصادفات تاریخی است. انقلاب نالازم، رژیمی ناهنگام anachronisticزاده است که ناگزیر زیر وزن ناهنگامی و بی ربطی خود و فشار جامعه مدنی ایران خرد خواهد شد. آنگاه بسته به درسهائی که ایرانیان از تاریخ کم مانند همروزگار خود گرفتهاند میتوان جامعهای ساخت که از کم و کاستیها و کژرویهای گذشته پاک باشد (تا بتواند کم و کاستیها و کژرویهای تازهای را تجربه کند.) میباید امیدوار بود که آن درسها گرفته، دست کم شناخته شده باشد. شاید هم بتوان امیدوار بود که نشیب ملی ما در جائی پایان یابد. شاید ما چنان فرو افتادهایم که دیگر جز به بالا راهی نمانده است. از اینها همه گذشته هیچگاه پس از آن سه سده زرین ایران (دهم تا سیزدهم) که جهانگشائیهای عرب و پانگرفتن یک حکومت متمرکز، در آن سرزمینهای پهناور، با همه پایبندهای مذهب، میدان گشادهای از هند تا اسپانیا به متمدنترین و با استعدادترین سرزمین اسلامی داد، اینهمه اسباب بزرگی برای ما فراهم نبوده است ــ تنها اگر مانع جمهوری اسلامی و روحیهای را که چنین لکهای بر تاریخ ما گذاشته است از پیش پای برداریم.
اکنونِ تاسفآور ایران را آیندهای هست که دستمایههایش زشتی و بدی و اشتباهات یک دوران هدر شده و نوید بخش تاریخی خواهد بود.
فوریه ٢٠٠٨