بخش ۴
جهانبینی خوشبینی، امید به دگرگونی
معجزهای که ممکن است
یک نویسنده نامآور نسل تازه درخشان روزنامهنگاران ایرانی چند ماه پیش تصویری دلشکن از شرایط یاسآور سیاسی و اجتماعی ایران به دست داد که اکنون با بحران اقتصادی، تیرهتر و یاسآورتر است. او جامعه را در حال افتادن به یک سیاهچاله black hole توصیف میکند؛ میگوید نومیدی و احساس بیاثری تودهها و سرامدان، بر از همگسیختگی بند بند جامعه افزوده شده است. مردمانی پاک از قلمرو اخلاق بیرون آمده، تنها به سود شخصی خود میاندیشند و حاضر به پذیرفتن هیچ “ریسک“ی نیستند. این نویسنده که آوردن نامش در اینجا میتواند بر گرفتاریهایش بیفزاید یکی دیگر از بیشمارانی است که از ایران بیشتر همچون کشوری از دست شده و در سیاهچاله نیهیلیسم فرو رفته یاد میکنند.
در واقع نیز جز کوشندگان جامعه مدنی ایران و نویسندگان و اندیشهمندانی که امید خود را بر ضد امید نگه داشتهاند و امید ما همه به آنهاست، هر چه از ایران میرسد غمافزاست. مسافر ایران که از دیدار دوباره خانواده بازگشته میگوید روزی در خیابان مانند کودکی، بر حال میهن خود، گریسته است. مانند آلمان نازی و اروپای شرقی کمونیست، نظام سیاسی ایدئولوژیک، جامعه را از فضیلتهای مدنی و حس اخلاقی تهی و از بیاعتقادی و خشونت پر کرده است. آمارهای ایران تکاندهنده است؛ به عنوان نمونه از هر هشت ایرانی یکی پرونده قضائی دارد ــ مردمان عملا دست به گریبان یکدیگر زندگی میکنند. اما البته از بیکاری و کودکان خیابانی دیگر نشانی نمانده است زیرا به تعریف رسمی، بیکار کسی است که در هفته کمتر از یک ساعت کار کند و کودک خیابانی کسی است که در خیابان زاده شود و در خیابان بمیرد. میباید انتظار داشت که روسپیان و معتادان نیز به همین ترتیب از جامعه ما پاک شوند.
ما اگر در بیرون صلای خوشبینی و امیدواری در دهیم خواهند گفت که دستی از دور بر آتش داریم؛ ولی خوشبینی و امیدواری ما تنها بر مقایسههای تاریخی فراوان استوار نیست ــ بدتر از ما نیز به رستگاری رسیدهاند ــ و یک پایه فلسفی نیز دارد که شاید نخستین بار غزالی با نظریه ممکن شمردن معجزه بیان داشت. برای جلوگیری از هر بد فهمی می باید افزود که غزالی شیعه آخوندی نبود و معجزه ای که در نظر داشت در مقوله برآوردن حاجت با زیارت و دعا و سفره انداختن و باز کردن سرکتاب و، اکنون، فرستادن ایمیل به چاههای زنانه و مردانه نمیگنجید. ما در اینجا با تعبیر آزاد نظریه او میتوانیم پاسخی برای مسئله خود بیابیم. آیا کار ایران به جائی نرسیده است که مگر معجزهای روی دهد؟
معجزه پدیدهای است که به سبب ناممکن بودن دگرگونی عناصری که آن را میسازند دست به آن نمیتوان زد و همان است که هست. غزالی میگفت که عناصری که هر موقعیتی را میسازند ناگزیر از دگرگونی هستند، و هنگامی که دگرگونی در آن عناصر پیدا شود معجزه روی میدهد. ما میدانیم که دگرگونی در ذات اشیاء و امور، و تنها واقعیت تغییرناپذیر است. در رمان یوزپلنگ که مشهورترین رمان ادبیات مدرن ایتالیاست، “لامپه دوزا“ جملهای بسیار پرمغز در این معنی آورده است: برای آنکه پدیدهها همان که هستند بمانند میباید آنها را تغییر داد. اگر آنها را به حال خود بگذاریم چیز دیگری میشوند.
هشت سدهای پس از غزالی یک نویسنده هوشمند آمریکائی نظریه “نقطه جابجائی tipping point“ را پیش آورده است که مکانیسم دگرگونیهای معجزآسا را باز میگوید. او این فرایند را به انفجار یک بیماری واگیردار مانند میکند: افراد انسانی مانند ویروس عمل میکنند. ویروسها پراکندهاند و بسیار میشوند. زمانی که شمار ویروسها به اندازهای که میباید برسد انفجار واگیردار روی میدهد. نمونههای چنین فرایندی را ما در زندگانی روزانه هم میبینیم. ناگهان یک عادت اجتماعی، یک باور عمومی جایش را به دیگری میدهد ولی در واقع ناگهان نیست؛ جابجائی به نقطه خود رسیده است.
***
ما “سبکباران ساحلها“ آن گونه هم که میپندارند از سر آسانگیری نیست که آینده بی جمهوری اسلامی را به روشنی میبینیم و برای رسیدن به آن میکوشیم. برای نومید شدن از آینده ایران چنانکه در بالا دیدیم میباید به پارهای درخشانترین ذهنها بیاعتنا ماند. نومید شدن از مردم ایران تنها در یک صورت ممکن است ــ اینکه مردم ما نتوانند دگرگون شوند. ما میپذیریم که در حال حاضر مردم ایران بر رویهم در بهترین صورت خود نیستند. هر چه هم به دیده خطاپوش بر احوال بسیاری از هممیهنان بنگریم آنان را نمونه شهروندان مسئول و مردمان روشنبین نمیبینیم. گناه آنچه بر ایران میرود همه به گردن خامنهایها و احمدی نژادها نیست و مانندهای کردان، وزیر پیشین کشور، را در هر جا به فراوانی میتوان یافت.
اما یک ملت تنها معتادان و روسپیان و میلیونهای زیر خط فقر و نامهنگاران چاه نیست. یک ملت، تنها، نسل حاضر آن نیز نیست، به ویژه ملتی که قطار تاریخش به درازای سه هزار سال است؛ و غنا و پیچیدگی آن تاریخ، دامنه و حجم کارهائی که در آن سه هزاره شده است، کمر هر ملتی را خم میکند و سر ش را پیوسته بالا میگیرد. این تاریخ یک عنصر زنده همیشه حاضر است و دست کم اهمیتی به اندازه بزرگترین جمعیت معتاد در جهان دارد. ایران چیزی بیش از آن تودهای است که اینهمه از کاستیهایش میگویند؛ و آن توده ظرفیتی بسیار بیش از موقعیت تاسفآور کنونیاش دارد. قطار درازآهنگ تاریخ شگرف ایران این مردم را آگاهانه و نیاگاه در خود میکشد و از آنها مردمان دیگری بدر میآورد. ما در اینجا از صدها هزارانی نمیگوئیم که سرکشانه در چالش هر روزه رژیماند؛ روزنامهنگارانی که زیر تهدید همیشگی توقیف پیوسته از سر میگیرند؛ دانشجویان و کارگران و زنانی که زندان و بیکاری و محرومیت از تحصیل را به چیزی نمیشمرند؛ نویسندگان و روشنفکرانی که سانسور خفه کننده هم نمیتواند صدای آنها را ببرد. ایرانی نمیتواند خود را از سرمشقهای بزرگ گذشتهاش جدا کند. در ژرفای سیاهچالهای که افتاده نگاهش به ستارگانی است که آسمانهای دوردست را نیز روشن کردهاند.
گفتاوردی از امرسون زبان حال ما نیز هست: برای من (ما) همه چیز توضیحپذیر و عملی است. من (ما) شکست خوردهام (ایم) ولی در پیروزی زاده شدهام (ایم).
نوامبر ٢٠٠٨
ــــــــــ
توضیح: نوشته فوق در کتاب “پیشباز هزاره سوم ـ رسالههائی در سیاست، تاریخ، فرهنگ“ (بخش پیشگفتار) آمده است. درج مجدد آن در این اثر به منظور ارائه مستقل آن می باشد.