«

»

Print this نوشته

بیرون از جهان سوم در تهران

بخش ۶

گفتگو با نسل چهارمِ صدساله تاریخ مدرن ایران

بیرون از جهان سوم در تهران

سه دهه‌ای است که من نیز مانند بیشتر، شاید همه‌ی؛ دیگران غرق در نوشته‌ها و اندیشه‌های کوشندگان تبعیدی و پاسخ‌ها و واکنش‌ها بوده‌ام. مانند هر داد و ستد فکری دیگر بی‌تردید بهره‌های بسیار از نظر دیگران یا دست کم واکنش به دیگران برده‌ام.

از یک دو ماهی پیش به برکت اینترنت (تارنما) اندک دسترسی به بلاگ‌های فارسی و جهان زنده‌ی جوشان نسل جوان‌تر ایرانیان که آنان را نسل چهارم صد ساله دوران مدرن تاریخ ایران می‌نامم یافته‌ام و حال من چنان است که تشنه‌ای به چشمه روشنی برسد. در بیرون فراوان نیستند کسانی که به حقیقت آنچه دگرگونی نسلی می‌نامیم پی برده باشند. می‌دانند که جمعیت ایران به گونه‌ای که هرگز ندیده بودیم جوان شده است ولی همچنان سخنانی را تکرار می‌کنند که نسل خودشان در چنبر آنها بوده است. می‌پندارند آن جمعیت جوان چون در آن جامعه که می‌شناسند (؟) می‌زید ناچار به همان‌گونه نیز می‌اندیشد ــ چگونه ممکن است باور ها و دلنگرانی (دغدغه)‌ها و مقدسات آنان از سوی ایرانیان دیگر جدی گرفته نشود؟

دگرگونی نسلی خود‌بخود است و لزوما پیامد‌های دوران‌ساز ندارد. نسل‌ها در پی هم می‌آیند و نه تنها به معنای زیست شناسانه. از نظر فرهنگی نیز، معمولا دنباله یکدیگرند. در زمان‌های معینی زیر ضربه دگرگونی‌های تاریخی و آشنائی با اندیشه‌های تازه، این دنباله بریده می‌شود. دگرگونی نسلی معانی بیشتری می‌یابد که دگرگونی گفتمان یا پارادایم می‌نامیم. آدم‌های تازه با رویکرد‌ها، گاه با نظام ارزش‌های تازه. بر فضای فکری جامعه تسلط می‌یابند. این پدیده هست و کاریش نمی‌توان کرد و گاه نمی‌باید از آن ناخشنود بود. اکنون یکی از آن زمان‌هاست.

این دگرگونی ژرف، به قول انگیسی‌ها اقیانوسی، جامعه ایرانی را یک پژوهشگر و اندیشمند برجسته که به بیرون نیز رفت و آمد دارد تایید می‌کند. رویکرد هزار ساله، دین به عنوان بستر اندیشه و فرهنگ و سیاست و سرانجام حکومت، در جامعه ایرانی زوال می‌یابد. به گفته او دیگر کسی توهمی در این باره ندارد که از دین بتوان پاسخی برای مسائل اقتصادی و سیاسی یافت. پاسخ دینی همین است که می‌بینیم. مسئله افراد نیستند، هر که باشد سرانجام و ناگزیر به همین جا‌ها می‌کشد.

***

یک نمونه از بلاگستان فارسی، کار نویسنده‌ای با نام اول احسان در ایران، به یاری دوستی به دستم رسیده است که این روز‌ها از اندیشه‌اش بیرون نمی‌روم و به تدریج در این ستون با خوانندگان در میان می‌گذارم. نویسنده با شیوائی‌ای که نمونه‌اش را در این نسل بسیار می‌بینم از خودش و نسلی که از آن است در آن فضای جهان سومی آغاز می‌کند:

بعضی سوختن‌ها جوری هستند که تو امروز می‌سوزی، فردا دردش را حس می‌کنی…. داستان کیفیت زندگی و “رشد“ آدم‌ها در جاهایی که “جهان سوم“ نامیده می‌شوند، مثل همین جور سوزش‌هاست… از هر دوره که می‌گذری، می‌سوزی و در دوره بعد دردش را می‌فهمی…

شادی‌ها و دغدغه‌های کودکی ما:

در همان گوشه دنیا که “جهان سوم“ نامیده می‌شود، شادی‌های کودکی ما درجه سه است، ولی دغدغه‌های ما جدی و درجه یک… شادی کودکیمان این است که کلکسیون “پوست آدامس“ جمع کنیم… یا بگردیم و چرخ دوچرخه‌ای پیدا کنیم و با چوبی آن را برانیم… توپ پلاستیکی دو پوسته‌ای داشته باشیم و با آجر، دروازه درست کنیم و در کوچه‌های خاکی فوتبال بازی کنیم… اما دغدغه‌هایمان ترسناک‌تر است… اینکه نکند موشکی یا بمبی، فردا صبح را از تقویم زندگی‌مان خط بزند… اینکه نکند “دفاعی مقدس“، منجر به مرگ نامقدس ما بشود یا ما را یتیم کند…

شادی‌ها و دغدغه‌های نوجوانی ما:

دوره‌ای که ذاتا بحرانی است و بحران “جهان سوم“ بودن هم به آن اضافه می‌شود… در این دوره، شادی‌هایمان جنس “ممنوعه“ دارند… اینکه عاشق شوی… یا دوست داشته باشی…. اینکه دست کسی را بگیری و لبت را با لبی آشنا کنی، مثل همه آدم‌های دنیا، این‌ها ممنوعه است. ما همه این شادی‌ها را در ذهنمان برگزار می‌کنیم… در خیالمان عاشق می‌شویم…. می‌بوسیم… عشق می‌ورزیم. کلا زندگی یک نفره‌ای داریم با فکر دو نفره…. این است که یاد می‌گیریم “جهان سومی“ شادی کنیم… و هیچ وقت به کسی نگوییم “دوستت دارم. “

در عوض دغدغه‌هایمان جدی هستند… اینکه از امروز که ۱۵ سال داری، باید مثل یک مرتاض روی کتاب‌های میخی مدرسه‌ات دراز بکشی و تا بیست و چهار سالگی همانجا بمانی… بترسی از این که قرار است چند صفحه پر از سوالات “چهار گزینه‌ای“، آینده تو، شغل تو، همسر تو و لقب تو را تعیین کند…. تو فقط سه ساعت برای همه اینها فرصت داری…

شادی‌ها و دغدغه‌های جوانی ما:

شادی‌ها کمرنگ‌تر می‌شود و دغدغه‌ها پررنگ‌تر… نه، اصلا شادی‌هایت هم، شکل دغدغه به خودشان می‌گیرند… مثلا شادی تو این است که روزی خانه و ماشین می‌خری… اما رسیدن به این شادی‌ها برایت دغدغه می‌شود… رسیدن به آنها برای تو هدف می‌شود… هدفی که حتما باید “جهان سومی“ باشی که آن را داشته باشی… و هیج جای دیگر برای کسی هدف نیستند…

معیارهای “آدم خوب بودن“ جهان سومی هم دغدغه تو می‌شود، دغدغه‌ای که همه‌اش این است: می‌ترسی از اینکه نکند کسی قبل از خدا، تو را در این دنیا محاکمه کند… این ترس تو را کمی غیر انسانی می‌کند.

اگر جهان سومی باشی، استاندارد و مقیاس‌های تمام اجزای زندگی تو، جهان سومی می‌شود… اینکه در سال چند بار لبخند میزنی… در روز چند بار گریه میکنی… راهی که تو را به بهشت و جهنم می‌رساند… و حتی جنس خدای تو هم جهان سومی ست…

در این دنیای عجیب، دیدن دست برهنه یک زن هم می‌تواند به راحتی تو را خطاکار کند و قلبت را به تپش وادارد… در این دنیا “سلام“ به غریبه و بی دلیل، نشانه دیوانگی ست… لبخند بی‌جای زن دلیل فاحشگی اوست…

در این جهان سوم ، کسی را نداری که به تو بگوید مسواک و خمیردندان، واکسن، کاندوم، بوسیدن، خندیدن، رقصیدن خوب هستند… اینکه آینده خوب را خودت باید رقم بزنی و کسی قرار نیست برای این کار به تو کمک بکند…. اینکه همیشه جهان اول، طاعون جهان سوم نیست…

***

نویسنده جوان بهتر از هر که می‌شناسم فضای خاورمیانه‌ای را تصویر کرده است که جهان سوم اسلامی است ــ واپس‌ماندگی به اضافه سختگیری و تبعیض‌های مذهبی. جهان سومی‌های دیگر عموما از آزادی‌های اجتماعی بسیار بیشتری بهره‌مندند. او به اینجا بسنده نمی‌کند و بخش پایانی نوشته‌اش به ویژه از اهمیت برخوردار است و باید در فرصت بعدی بدان پرداخت. همین اندازه مقایسه او و نسل او با گفتمان خاورمیانه‌ای یک نسل پیش (جهان سوم، فلسطین، انقلاب خونین خلقی، اسلام راستین، پارادایم کربلا که در کربلای ۲۸ مرداد تکرار می‌شد، آنچه خود داشت) و روحیه‌ای که واپس‌ماندگی به رنگ اسلامی آن را بزرگ‌ترین ارزش‌ها می‌شمرد، و غول (در واقع لیلی پوت)‌های روشنفکری زمان در پای محراب آن ملتی را قربانی کردند گویاست.

مردمی که از دو هزار و پانصد سال پیش گرایش “طبیعی“ شان به غرب بوده است ــ به بهای غفلت ناسزاوار از همسایه بزرگ هندی ــ باز به آن سرچشمه خشک نشدنی پیشرفت و نوآوری روی آورده‌اند. جهان هزار و چهار صد سال پیش دیگر با سرنیزه پاسدار و بسیجی نیز دوام نخواهد آورد. سیلی آرام آرام می‌جوشد و جامعه را فرو می‌گیرد. یک گروه فرمانروای خردمند که سود شخصی خود را درست بشناسد سیل را خواهد گذاشت که در همان بستر آرام جریان یابد. بیست و دو خرداد نشان داد که نه خردمندی هست نه شناختن درست سود شخصی.

سپتامبر ٢٠٠٩