«

»

Print this نوشته

گفت و شنودی با یک هوادار رژیم اسلامی

بخش ۶

گفتگو با نسل چهارمِ صدساله تاریخ مدرن ایران

گفت و شنودی با یک هوادار رژیم اسلامی

 

ما نخست می‌باید به این تفاهم برسیم که همه ایرانی هستیم،

 

تلاش ـ به دنبال گفتگو میان آقای رضا از هواداران رژیم جمهوری اسلامی از ایران و آقای داریوش همایون (تلاش، آگوست ۲۰۰۹) آقای رضا نامه‌ای نوشته‌اند که با توضیحات آقای همایون در زیر می‌آید

“مصاحبه شما [تلاش] را با آقای داریوش همایون خواندم. من رضا نویسنده آن سوال‌ها هستم که بعد از هفت بار دریافت ایمیل و توضیح درباره این که ما هموطنیم و همه می‌توانیم با هم حرف بزنیم و گفتگو بهترین و متمدنانه‌ترین راه‌حل اختلاف‌نظر‌هایی است که وجودشان طبیعی است و از این حرف‌ها و نوشته‌ها از طرف خانم ماندانا زندیان آن متن را با کمک خود این خانم تنظیم کردیم و من هم برای‌شان نوشتم که مطمئنم این فکر به جایی نمی‌رسد چون ما از اصل با هم مخالفیم و هر کسی هم به این سوال‌ها پاسخ دهد از جبهه مخالف به آنها نگاه خواهدکرد و جواب‌هایش حالت دفاعیه جنبش سبز خواهد بود تازه اگر اصلا جواب دهد.

شما خودتان ببینید حق با من بود. آقای همایون در واقع به هیچ کدام از سوال‌ها جواب نداده‌اند. فقط از اعتراض‌ها دفاع کرده‌اند. البته من بعد از خواندن این مصاحبه دو نتیجه گرفتم که نمی‌دانستم و در این دو مورد حق با خانم زندیان بود اولا آقای همایون واقعا ایران را دوست دارند و بیشتر از نوع نظام و رژیم به فکر مصالح و منافع ملی‌اند و دوما بسیار آدم با فرهنگ و محترمی هستند که از مخالف خودشان قدردانی هم می‌کنند. همین دو مورد خوب است و من خوشحالم در این کار شرکت کردم چون پیش از این دشمن همه سلطنت طلب‌ها بودم.

یک سوال برای من پیش می‌آید. شاید شما بدانید یا آقای همایون بتوانند جوابگو باشند که چطور ایشان درباره انقلاب اسلامی که انقلابی مردمی بود و روشنفکر و فقیر و غنی در آن شرکت داشتند معتقدند می‌بایست مردم را سرکوب کرد و حکومت نظامی داد و جلوی انقلاب را گرفت ولی حالا که خودشان در نظام نیستند و مقامی ندارند از سرکوب مردم شاکی‌اند و معتقدند جلوی این حرکت را نباید گرفت. موقعیت ایشان در آن نظام مثل موقعیت خیلی‌ها در این نظام است و دیدگاه‌شان مثل هم با دو ایدئولوژی مختلف است. در همان روزها هم هزاران نفر کشته شدند و زندان افتادند و خیلی‌ها هم اعتراض کردند و مقاله نوشتند مثل حالا.

ولی آقای همایون حتی درباره این که چرا سبزها پرچم ایران را حمل نمی‌کنند جواب درستی ندادند. و من آن موقع یادم رفته بود بنویسم چرا یکی از شعارهای‌شان این بود که موسوی موسوی پرچم ایران منو پس بگیر! یعنی این پرچم را قبول ندارند و کلیت نظام را زیر سوال می‌برند. مگر می‌شود یک دفعه همه خود‌جوش تصمیم بگیرند پرچم ایران نیاورند. این‌ها برنامه‌ریزی شده و هدفدار است.

از این که شما سوال‌های مرا بدون سانسور چاپ کردید متشکرم. تجربه اول من در برخورد با همه شما خیلی غیر منتظره بود. خانم زندیان و شما و آقای همایون آدم‌های قابل احترامی هستید. من تا به حال با مخالفین نظراتم رسما حرف نزده بودم.

رضا
سی و دو ساله از تهران“

***

ما ایرانیان چنان از فضای یک جامعه عادی دوریم، از جامعه‌ای که مردمان یا دشمن و یا شکار یکدیگر نیستند و میان مخالفت آشتی‌ناپذیر و موافقت بی چون و چرا فاصله‌ای هست، که برخوردی از این گونه میان من و نویسنده محترم نامه‌ای که آمد از رویداد‌های کمیاب اگر نه باور کردنی است. من پیشاپیش خوشحالم که آقای رضا، جوانی سراسر هوادار تند‌رو‌ترین گرایش سیاسی در جامعه ایرانی، با آگاهی که از مواضع سراسر مخالف کسی مانند من داشته‌اند حاضر شده‌اند اگرچه پس از هفت بار تلاش خانم زندیان در چنین گفتگوئی وارد شوند. از حسن ظن ایشان سپاسگزارم و فرصت را باز غنیمت می‌شمارم.

اگر من در نوشته پیشین به نظر ایشان به هیچ یک از پرسش‌ها پاسخ نداده‌ام مشکلی نیست. لطف کنند و هر پرسشی به نظر‌شان بی‌پاسخ مانده بنویسند باز توضیح خواهم داد. هیچ گریزی از برابر هیچ موضوعی درست نیست وگر نه گفت و شنود بی‌معنی خواهد بود من تصور می‌کردم پرسش‌های ایشان همان اعتراضات ایشان است چون در ضمن یکدیگر آمده بودند. از این گذشته نمی‌باید فکر کرد که پاسخ دادن به معنی پذیرفتن است. من با اعتراض ایشان موافق نبوده‌ام و دلائلش را نوشته‌ام. اگر موافق می‌بودم نیز می‌نوشتم و در هر دو صورت پاسخ داده بودم.

این درست است که من از جلوگیری از انقلاب اسلامی هواداری کرده‌ام. به نظر من رژیم پیشین با تسلیم شدن به نخستین حرکت‌های اعتراضی که مرحله به مرحله و با سرعتی باورنکردنی به انقلاب و هزیمت کشیده شد بزرگ‌ترین آسیب را به کشور زد. این را بسیاری کسان که به سه دهه گذشته ایران و وضعی که اکنون در آن افتاده‌ایم می‌نگرند تایید می‌کنند. جلو‌گیری از گروهی که در خیابان‌ها راه افتاده بودند و بانک‌ها و موسسات عمومی و مغازه‌ها را آتش می‌زدند و ویران می‌کردند لازم می‌بود و اگر ادامه می‌یافت انقلاب هم نمی‌شد و تغییرات سیاسی لازم در کشور روی می‌داد که مسلما نیازی به کشتار‌ها و جنگ و بحران‌های پر‌هزینه سی ساله گذشته نمی‌گذاشت. (در مرداد ۱۳۵۷ ما در اصفهان حکومت نظامی اعلام کردیم و خون از بینی کسی نیامد و شهر هم تا ماه‌ها آرام ماند و فرماندار نظامی قابل ستایش اصفهان نیز به همین گناه بعدا اعدام شد.)

این بار تظاهرات آرام مردم که در آن هیچ شعار ضد جمهوری اسلامی نمی‌دادند به خشونت‌بار‌ترین وضعی سرکوب شد و هفته‌ها پس از آن افراد را از خانه و محل کار یا در حال گذر از خیابان دستگیر کردند و بسیاری از آنها یا کشته یا سر به‌نیست یا در زندان‌ها شکنجه و بد‌تر از آن شدند. اما در باره هزاران کشته، شمار گشتگان شش ماهه دوران انقلاب را از ۲۲۰۰ تا ۷۰۰ تن گفته‌اند که مقدمه‌ای بود برای کشتار‌های بیکران بعدی. (همه اینها ما را به این می‌رساند که جامعه‌ای بسازیم که هیچ‌کس در آن به دلائل سیاسی کشته نشود). باز باید تاکید کنم که من از جلوگیری دفاع کرده‌ام نه کشتار. اما در نتیجه سیاست‌های آن شش ماهه، هم جلوگیری نشد و هم تلفات سنگین وارد آمد.

می‌نویسند “ولی آقای همایون حتی درباره این که چرا سبزها پرچم ایران را حمل نمی‌کنند جواب درستی ندادند. و من آن موقع یادم رفته بود بنویسم چرا یکی از شعارهایشان این بود که موسوی موسوی پرچم ایران منو پس بگیر! یعنی این پرچم را قبول ندارند و کلیت نظام را زیر سوال می‌برند. مگر می‌شود یکدفعه همه خود‌جوش تصمیم بگیرند پرچم ایران نیاورند. این‌ها برنامه‌ریزی شده و هدفدار است. “

در توضیح باید عرض کنم که شعار پرچم منو پس بگیر “شعار تظاهرات نبود و اگر عده‌ای آن شعار را دادند نه تکرار، و نه از سوی آن جمعیت عظیم میلیونی پذیرفته شد. تصدیق می‌فرمایند که در چنان جمعیتی همه گونه افراد می‌آیند و ممکن است سخنان خود را بگویند و بقیه مسئول نیستند. شعار‌های جمعیت اساسا برگرد رای و انتخابات دور می‌زد ــ پس از سرکوبگری‌های وحشیانه بسیجی‌ها البته شعار‌ها در جا‌هائی رادیکال‌تر شد. من امیدوارم دوستانی از جنبش سبز در ایران در این بحث شرکت جویند و در باره چگونگی حرکتی که به نظر من خودجوش بود، و در این باره که چرا پرچم جمهوری اسلامی را همراه نداشتند توضیح دهند. آنچه به نظر من می‌رسد این است که تظاهرات جنبه اعتراض به نظام حکومتی‌ای داشت که خودش احترام قوانینش را نگه نداشته بود و افراد بی‌شماری که هیچ ارتباطی با هم نداشتند رنگی را برای مشخص شدن برگزیدند. در کشور‌های دیگر هم مردم در تظاهرات اعتراضی پرچم رسمی را نمی‌آورند. شاید مردم پس از بیست و دو خرداد احساس می‌کردند نمی‌توانند در اعتراض به نظام حکومتی، پرچم همان نظام حکومتی را بلند کنند. باز در این جا می‌باید دنبال مسئول اصلی گشت.

در باره خودجوش بودن جنبش نیز باید تاکید کنم که نمی‌توان در عرض یک یا دو روز با برنامه و سازماندهی جمعیتی تا دو سه میلیون تن را که در حزب و سازمانی هم نیستند بسیج کرد و به خیابان فرستاد. تنها با تلفن همراه و فیس بوک و تویتر در یک فضای آماده، چنان حرکت خود‌جوشی امکان دارد. من داستان‌ها از حرکت خودجوش مردم شنیده‌ام. در خیابانی ساکنان خانه‌ای شب‌ها بر سر بام الله‌اکبر می‌گفتند (که در حکومت اسلامی مجازات دارد.) از بسیج آمده‌اند و بر در آن خانه ضربدری کشیده‌اند. بلا‌فاصله ساکنان روی همه در‌ها ضربدر کشیده‌اند. ما در اوکراین و مولداوا نیز تظاهراتی از گونه جنبش سبز دیدیم.

توضیح همه آنچه را که در دو سه ماهه پیش و پس از انتخابات، گذشته است می‌باید در همان فضای آماده جستجو کرد. امروز نیز مانند سه دهه پیش جامعه خواهان تغییر است. اگر رژیم اسلامی با مردم راه بیاید و در چهارچوب خودش تن به اصلاحاتی بدهد تغییر، گام به گام و برای مردم و کشور عملا بی‌هزینه خواهد بود. خشونت و کشتن و شکنجه کردن و سرکوبگری جلو تغییر را در نهایت امر نخواهد گرفت ولی هزینه را برای همه سنگین خواهد کرد.

***

این گفت و شنود مرا به مسئله ژرف‌تری در فرهنگ سیاسی ما می‌برد. بحث برای ما موضوع برد و باخت است؛ یک طرف می‌باید طرف دیگر را متقاعد یا مغلوب کند. پیش‌تر‌ها اگر کسی می‌پنداشت که در بحث دست بالا‌تر یافته است می‌گفت محکومش کردم. در فرهنگ‌های پیشرفته اصل، بحث و گفت و شنود است. برای برد و باخت بحث نمی‌کنند، بحث متمدنانه لازمه فرایند سیاسی است. می‌خواهند یک، رابطه بر‌قرار بماند و جدائی و دشمنی پیش نیاید و دو، تا آنجا که بشود به تفاهمی، به درجه‌ای از همرائی برسند. محکوم کردن که اصلا جائی ندارد، مگر در محافلی که به زیاده‌روی و انحراف افتاده‌اند ــ مانند آنچه در بحث‌های پیرامون نظام بیمه درمانی آمریکا می‌بینیم.

امروز جامعه ایرانی دچار چنان شکاف عمیقی است که هرگز ندیده بودیم. حتی سه دهه پیش در این گستره و ژرفا نبود. بهترین‌ها در دو سوی این شکاف (زیرا هیچ گاه نمی‌باید همه را به یک چوب راند) نگران آینده این ملت هستند. گروه فرمانروائی که جهان را از پشت منشور با ما یا دشمن ما می‌بیند می‌خواهد هر کوچک‌ترین گوشه زندگی ایرانیان را زیر کنترل خود بیاورد و هر چه را بیرون از کنترل خود نابود کند. ولی غافل است که تنها شکاف را ژرف‌تر و پایان خود را هراس‌انگیز‌تر خواهد ساخت. چنان کنترلی برقرار نخواهد شد. این هفتاد میلیون تن را نمی‌توان در چاه‌های جمکران فرو کرد. چاره‌ای جز گفت و شنود در سطح‌های بسیار گسترده‌تر نیست. اما چنان گفت و شنودی را نمی‌توان با روحیه محکوم کردن انجام داد ــ حتی لازم نیست دو طرف به تفاهم برسند. ما لازم است نخست به این تفاهم برسیم که یک ملت هستیم. ما ایرانی هستیم، همه ما.

سپتامبر ٢٠٠٩

تلاش انلاین