بایگانی موضوعی: فرخنده مدرس

برای جلوگیری از وقوع جنگ باید با عامل جنگ، یعنی رژیم اسلامی پیکار کرد! / فرخنده مدرّس

به جنبش ملی، علیه نظام اسلامی باید دامن زد. به موازات آن باید شاهزاده رضا پهلوی را، از درون و بیرون، در مقام پیام‌آور صلح ملت ایران و در جایگاه تنها آلترناتیو در مقابل جمهوری اسلامی شناساند. ما همه باید از شاهزاده بخواهیم؛ تمامی کاریسما و هنر دیپلماتیک خود را بکار اندازد، با همۀ کشورهای درگیر وارد صحبت و مذاکره شود، به ویژه با اسراییل و آمریکا، و با سایر کشورهای غربی، به یاری و با فشار اسراییلی‌ها! از آنان، به ویژه از اسراییلی‌ها و آمریکایی‌ها، بخواهند که بجای تدارک و تیز کردن سلاح‌های خود، به جای تحریک نیروهای تجزیه‌طلب و تروریستی، به جنبش ملی ایران یاری رسانند. شاهزاده در همین چند روز نشان داده‌اند که به این نقش مهم خود واقف هستند. اما برای آن‌که جهانیان بتوانند به چنین جنبشی امیدوار شوند و به شاهزاده، به عنوان تنها نمایندۀ این جنبش بنگرند، مردمانی باید وسط میدان باشند!

 

بازگردیم به جنبش ملی! / فرخنده مدرّس

اگر قرار است ایران بماند و ملت ایران بار دیگر به زندگی شرافتمندانۀ خود در امنیت و ثبات و به صلح با جهان و همزیستی و مسالمت با همسایگان بازگردد، باید جمیع آحاد این ملت، به پیکار ملی خود، با هدف آزادی ایران از چنگ جمهوری فاسد و تبه‌کاران، بکوشند و بر محور حضور کسی که نمادِ ارادۀ آن ملت و امید‌بخش آن جنبش و حافظ یکپارچگی عزم پیکار آنان است، گردآیند. گوش‌های جهانیان باید بشنوند و چشم‌های‌شان باید ببینند، که ملت ایران در ارادۀ برانداختن رژیم اسلامی منسجم و همسو و همدل است و نماینده و پیام‌آور و بازگوکننده خواست ملت ایران و امین مردم ایران شاهزاده رضا پهلوی‌ست.

 

در ایران «دانشگاه به ضرورتی» ملی «تأسیس شد»! / بخش نخست / فرخنده مدرّس

در گام اول به تشخیص کارگزاران دولت ملی ایران، یک «ضرورت درونی» وجود داشت، که در پاسخ به آن باید «دانشگاه تأسیس می‌شد.» و دوماً چون آن ضرورت امری درونی بود، پس این تشخیص نمی‌توانست بیرونی و تقلیدی باشد، سوماً تشخیصی که خود در عطف به یک ضرورت ملی بوده از مشخصه‌ها و ویژگی‌های دولت ملی‌ و دالی بر ملی بودن آن دولت نیز بوده است. حال در این میان کشیدن پای بحث «فشار» و «آمرانه» و «ناسیونالیسم» و «تقلید غرب» و… به وسط این میدان مهم، در اصل، به باور من، انحرافی‌ست از اصل بحث یعنی «تأسیس دانشگاهِ» ملی، که فکر می‌کنم؛ چنین انحراف از بحثی، تنها آبی‌ست ریخته به آسیاب تالی «آل‌احمدهای» ضد دانشگاه در ایران و به قول معروف «سرود یاد مستان» ناسپاس یا بیزار از دورۀ مشروطه و دشمنان دورۀ پادشاهی پهلوی می‌دهد.

 

کاوشی در معنای «ایران‌گرایی» و پرسشی از «راهکار» دفاع از ایران / فرخنده مدرّس

چنان‌که شاهدیم؛ شاهزاده رضا پهلوی در اعلام مواضع و صدور بیانیه‌های خود، هرگز چنین تصوری به مردم ایران و هواداران خویش نداده‌اند که گویا حفظ ایران وظیفه‌ای تنها برای بعد از جمهوری اسلامی‌ست. ایشان هرگز جایی، برای این خیال نادرست باز نگذاشته‌اند که گویا، تا وقتی که قدرت سیاسی در دست «ما» ـ ایران‌گرایان ـ نباشد، حفظ ایران و تعهد و پایبندی به امنیت و سلامت میهن و ملت، به ما مربوط نمی‌شود! بنا بر روش و منش ایراندوستی شاهزاده، برای ایرانیان، حفظ ایران وظیفه‌ای تنها برای بعد از جمهوری اسلامی نیست. منطق قاطع این اصل، منطقی‌ست که در همان نیم‌بیت «چو ایران نباشد تن من مباد» آمده است.

 

دل در اندیشۀ «ایرانشهر» / فرخنده مدرّس

به هر تقدیر، و به‌رغم باز بودنِ درِ تفسیرهای گوناگون از آثار دکتر، اما قراین روشن، صریح و سترگی در آثار «دکتر» یافت می‌شوند که حکایت از داوری و اشارۀ ایشان به وضعیت «عقب‌ماندگی» ما دارند و فکر نمی‌کنم، با وجود آن قراین، حداقل داوری ایشان، در مورد وضعیتِ واپس‌ماندگی ما مورد مناقشه باشد. در کلان‌ترین صورت و در صدر آن قراین، «نظریۀ زوال اندیشه»، «نظریۀ تداوم فرهنگی ایران در زوال» و «نظریۀ انحطاط» و تکیه بر «منطق درونی شکست»‌های ما قرار دارند، که هیچ یک در محتوا، برداشت دیگری به غیر از وضعیت واپس‌ماندگی و بازماندگی ما از آن «گسل» را نمی‌دهند.

 

بیاد «دکتر» در «راه بی‌پایان» / فرخنده مدرّس

حال به همان میزان شاید «خلاف آمد عادت» باشد، که نگارنده در لحظه‌ها و روزهای نزدیکِ نخستین سالگردِ درگذشتِ «دکتر»، در حالی‌که قلب زیر بار سنگین احساس‌‌های عاطفی برخاسته از افسوس از دست‌دادگی، درگیر ماتم‌زدگی و سرگشتگی بود، اما ذهن، ناخودآگاه، به سوی قطعۀ «بولِرو» اثر آهنگ‌ساز فرانسوی، موریس راول، کشیده می‌شد، که «دکتر» در «تفسیر پدیدارشناسی روح هگل»، ذکرِ پراهمیتی از آن قطعه به میان آورده و برای تفهیم «فلسفۀ هگل» که «آگاهی در کانون آن قرار دارد» از آن یاری جسته و آن را برای ارائۀ تصویری، با قابلیت تبادر روشن به ذهن، الگوی مصداقی و تشبیهی قرار داده است.

 

نگاهی به گفت‌وگوی بابک مینا و مهدی نصیری / بخش دوّم / فرخنده مدرّس

وقتی کسانی آیت‌الله بروجردی را به خیال قدرت و نفوذ کافی‌اش برای سرنگون کردنِ رژیم وقت تحریض می‌کردند، ایشان در پاسخ، نگفتند که در مذهب شیعه اقدام به این امر منع دارد و حرام و مردود است و خلاف اصل و جایگزین آن نیز از مقولۀ حکومت جور است. بلکه پاسخ دادند: «با کدام دانش؟ با کدام قدرت؟ با کدام آدم بیایم در وسط این میدان؟» با این پاسخ آدمی بیاد همان «اژدهای افسرده از بی‌آلتی» می‌افتد! آیت‌الله خمینی اما، با «آلت مهیا» آمد گفت «به قوۀ الهی»! و همه به استثنای اندکی، نظیر پدر محترم آقای نصیری، سرخم کردند. ایشان هم، البته تنها ماندند. بنابراین باید اقرار کرد که «نگاه شاذ در فقه شیعه، نگاه مشهور، این است» که: «ولی فقیه شأن حکومتی ندارد» تا وقتی که «آلت» فراهم نباشد. وقتی فراهم شد در رفع حرام حتماً حجت و حدیث و روایت و «نگاه شاذ فقهی» دیگری یافت خواهد شد، به مصداق همان «حکایت فرو بردن قند حرام در چای برای حلال شدنِ آن»

 

نگاهی به گفت‌وگوی بابک مینا و مهدی نصیری / فرخنده مدرّس

 در آغاز آن «گپ و گفت» که رشتۀ سخن را مهدی نصیری این نوانس «جدید» اصلاح‌طلبی و ظاهراً میزبانِ نشست، بدست گرفت، چند میخی را، از همان ابتدا، بر زمین «گپ» کوبید و استوار کرد تا به خیال، زیرکانه، آبی بر التهاب احتمالی گوش‌های تیز شده، به ویژه کسانی که سابقه را می‌شناسند و صبغه را تشخیص می‌دهند، ریخته و احتیاطاً اعتماد سخنران را بیشتر جلب کند که؛ گویا «ما» هم دیگر در جبهۀ مقابل نیستیم و فروتنانه آمده‌ایم تا «گپی» در «مورد دمکراسی، موضوعی که ما از این پس برای ایران نیاز داریم» بزنیم، و خود نیز «دردآشناییم» و می‌دانیم: «فتنه از عمامه خیزد نی ز خُم»!

 

منطق مشروطیت و آزادی و حقوق برابر زنان / بمناسبت سالگرد سوم اسفند / فرخنده مدرّس

«رضاشاه باید می‌آمد»! نه این‌که بگویم رضاشاه فقط برای ما زنان باید می‌آمد. نه! رضاشاه آمد که مسبب روشن شدن ژرفترین لایۀ منطق مشروطیت و معنای مشروطه‌خواهی بشود. ما زنان هم تنها می‌توانستیم در فهم آن منطق مشروطیت و تجددخواهی، برای آزادی و رفع تبعیض از حقوق‌مان وارد عمل شویم. با آمدنِ ما به میدانِ عمل بود که معنای آزادی و عدالت حقوقی و معنای حقوق شهروندیِ نهفته در حکومت قانون‌مان و در ژرفترین لایۀ منطق مشروطیت‌مان تجلی خود را می‌یافت. در آن زمان آگاهی به این ژرفا ضعیف بود، گُم بود. اما آن منطق به صحنه آمده بود و باید در عمل فهمیده می‌شد و رضاشاه برای فهماندن آن در عمل آمد. اما آن منطق در ژرفای خود چه داشت؟

 

«هیچ می‌دانی که در چه حال و روزگاری هستیم؟» / فرخنده مدرّس

اگر دشمنان به جد قصد ایران کنند، ممکن است تصور کنند که می‌توانند همۀ تجهیزات را نابود کنند، اما می‌دانند هرگز نخواهند توانست ارادۀ هشتاد میلیون به مثابۀ «یک پیکر» را، اگر حاضر و ناظر و آماده باشد، آن را نمی‌توانند بشکنند. این خود مانع اصلی‌ست و آنها را، اگرچه نه به کمال، اما دست به عصاتر می‌‌کند. اما حرف اصلی ما این است که تنها این ارادۀ «یک‌پیکر» است که اگر حاضر و ناظر و آماده باشد، می‌تواند نه تنها از پایدارترین امر ملی‌مان یعنی از « استقلال و تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران» علیه هر دشمنی دفاع کند، بلکه همچنین، بهتر از هر هجمۀ بیگانه‌ای، خواهد توانست با هیمنه و وقار و جلال، با دشمن اصلی و داخلی خود، یعنی جمهوری اسلامی، که اکنون بر تختگاه ایران نشسته‌ است، پیکار کند و پیروز شود. حرف ما این بود که؛ اما اگر آن ارادۀ یکپارچه حی و حاضر و ناظر و آماده در حفظ ایران نباشد، آنگاه می‌توان هر خاکی بر سر این ملت کرد!

 

در این لحظه‌ها به‌خود آمده و باهم برآییم! / فرخنده مدرّس

هرگاه توانسته باشیم از این توهم بی‌آزاری و محدود ماندن حمله به ایران و یا از آرزوی شرم‌آور حملۀ بیگانگان به خاک کشور بدرآییم، آنگاه خواهیم توانست فکر کنیم! اول به دور کردن خطر حمله به ایران بی‌اندیشیم، به هر راهی و به هر طریقی! از اتهام به یکدیگر دست برداریم و بدانیم؛ هیچ رنجی بالاتر از این نیست که کسانی که تعدادشان در درون و بیرون میهن اندک نیست، که مجبور شوند، به عنوان آخرین تصمیم ناگزیر و برای نگهداری کشور از افتادن به زیر پای بیگانگان زیر بیرق همین خالدبن ولید جنایتکار حاکم کنونی بایستند. و برای هم‌آنان هیچ افتخار و سرفرازیی بالاتر از آن نیست که در راه آزادی کشور از چنگال تبه‌کار رژیم اسلامی، این دشمن وجودی ایران، در کنار همۀ ایران‌گرایان و همۀ ملت ایران بایستند و پیکار کنند. کسانی هم که بر این نظرند که خطر حملۀ نظامی وجود ندارد، و چند موشک‌پراکنی به جنگ نمی‌انجامد، زهی سعادت! پس به پیکار ملی بیشتر بی‌اندیشند!

 

دست بکار بازسازی چپ از کژراهه / فرخنده مدرّس

آنچه که گفتیم، تنها تا حد تعارفی بود، در بارۀ گذشتۀ «صادقانۀ» چپ. و برای این‌ بود که نیکفر تنها پیش قاضی نرود تا از خود راضی بازگردد و چپ نگونبختِ در انتظار «رستگاری» را در کژراهه و در دروغ و در غرور کاذب غرق کند. اما همۀ عالم آدم و از جمله تاجزاده و نیکفر می‌دانند که داد و دادخواهی مردم ایران تنها برای آنچه بر میهن گذشته است نیست، بلکه دل‌ها در گرو آیندۀ ایران هم هست. و ایران‌گرایان به جد می‌دانند که این آینده نه بر «ادا و اطوار» و تظاهر به میهن‌دوستی بنا می‌شود و نه بر طرح‌هایی که از گذشته‌هایشان خطرناک‌ترند.

 

زنان دلاور ایران از فرخ‌رو پارسا تا فاطمۀ سپهری به مناسبت ۱۷ دی ۱۳۱۴ / فرخنده مدرّس

جنبش بیداری زنان، پا به پا با تحولات تاریخی و مدرن شدن ایران، پس از پیروزی انقلاب مشروطه و با آمدن رضاشاه بزرگ پیش رفت. آمدن رضاشاه، همچون نیروی «مشیت» و «قهر طبیعت» در تحقق برنامۀ مشروطه‌خواهی و بنای ایران نو و نقطۀ آغاز تحقق آرمان‌های آزدیخواهانه و حق‌طلبانه زنان بود. مخالفت و مقاومت ارتجاعی را برنمی‌تافت. و در آن مناسبات پس‌مانده، چه خوب، چه سترگ، چه با شکوه، چه  مقتدر و چه ستایش‌انگیز آمد!

 

ایرانگرایی و دشواری‌های فهم آن / فرخنده مدرّس

در ایراندوستی؛ وقتی فرزندان آن آب و خاک، و محاط در میان همان سه رأس مثلث، را به جرم آن‌که به لباس رزم و ایجاد امنیت درآمده‌اند، با کمترین امکانات حتا برای دفاع از جان خود، چه رسد برای دفاع از امنیت ملت و مردمان، به رگبار تروریست‌های حرامزادۀ اسلامی بسته می‌شوند، نمی‌توان مغموم نشد! مگر آن‌که بگوییم؛ آن مملکت مالِ ما نیست، تا وقتی که در دست فرقۀ تبه‌کار باشد!

 

با اندیشۀ طباطبایی اسلام از صدر به ذیل آمد! / فرخنده مدرّس

‌ ‌

تقدیم بیاد جاودان استاد ارجمند دکترجواد طباطبائی که یک سالی‌ست دیگر در میان ما نیستند، تا در خجسته سالروزِ میلادشان شادمان باشیم. اما پیمان ما با ایشان پابرجاست، چه آنچه، که در دفاع از ایرانیت خود می‌گوئیم به سپاس آموخته‌هایمان از ایشان است. اگر نابسندگی و کاستی در این دفاع هست، که هست، عذر آن می‌داریم و با یاد ایشان تجدید پیمان می‌کنیم که از کوشش در آموختنِ بیشتر از آثار ایشان برای دفاع استوارتر از ایرانی بودن خود تا زنده‌ایم، دست نشوئیم.

 

پس از جمهوری اسلامی، جنگل هابزیِ محمدرضا نیکفر! / فرخنده مدرّس

عبارت «انقلاب پنجاه‌وهفت» در حقیقت کلیدِ ورود به خانۀ اشباح افکار و ایدئولوژی‌هایی‌ست که انقلاب شومی از برآیند آنها برخاست و هر دسته از آن افکار در مبانی خود، همانقدر ضد تجدد، ضد نظام آزادی و ایران‌برانداز بودند که آن دیگری که شانس «پیروزی» در کسب قدرت را یافت و به قول معروف «زر» را برد و هم‌یاران سابق خود را، بی‌کلاه، برجای گذاشت و بعد هم به «قربانی» بدل نمود. «قربانیانی» که امروز از موضع طلبکارانۀ یک قربانی، به ظاهر در صف مخالفین رژیم اسلامی ایستاده‌اند، اما «مظلمۀ» خود را نه تنها از نظام پیشین، بلکه از آغاز تاریخ ایران و از نظام پادشاهی و پادشاهان هزاره‌های پیشین، یعنی از کورش و داریوش نیز طلب می‌کنند!

 

شاهزادۀ ما و حقد و حسد مخالفان / فرخنده مدرّس

اگر تا کنون چیزی از رفتار و منش شاهزاده‌ آموخته باشیم در درجۀ نخست وفاداری اندازه‌نگرفتی و خدشه‌ناپذیر ایشان به مردم و کشور ایران است، و دومین منش نیکویی را که در ایشان دیده و ستایش کرده‌ایم؛ پوست‌نازک نبودن در میدان نبرد در راه اهداف است. آیا چهل‌واندی سال ایستادگی، آن‌هم به‌رغم سنگین‌دلی و بی‌مهری مخالفان و روزگار‌ی بس سخت و ناسوده‌تر گذشتۀ دورتر، کافی نیست!؟ تا انسان را از پای درآورد. ایشان اما نه تنها خود از پای درنیامده‌اند، بلکه نفس وجودشان امیدبخش برای ادامه شده است. هیچ‌کس به اندازۀ همین پنجاه‌و هفتی‌ها نمی‌توانسته‌اند بدانند که شاهزاده و کل خانوادۀ سلطنتی و به تبع آنان، هواداران‌شان بسیار قوی‌دلند و از نیش و زخم، چند ورشکستۀ به تقصیر در عرصۀ سیاست، که سهل است، از نیش و زخم روزگار باکی نداشته و ندارند. زیرا به حقیقتی بس بزرگتر و بس مهمتر یعنی به پیمان ناگسستنی خود با ملت و کشور ایران اشراف یافته‌اند، که در راه آزادی، عزت و شرف و بزرگی این ملت هرچه هم کوشیده شود، بازهم کافی نیست!

 

« نوشته‌های قدیمی‌تر

نوشته‌های جدیدتر »