بخش چهارم ـ افزودن ورشكستگی اندیشه بر شكست سیاسی

بخش چهارم ـ افزودن ورشكستگی اندیشه بر شكست سیاسی

رئیس پیشین انجمن شهر تهران كه در سوء قصدی بدفرجام تا دم مرگ رفت و اگر از جناح انحصارگر می‌بود به او شهید زنده می‌گفتند ـ و البته او را اصلا به دم تیر نمی‌دادند ـ سخنانی در نكوهش تبعیدیان و مهاجران ایرانی گفته است كه گویا میهن خود را در جامه‌دان‌هاشان گذاشتند و بی‌دردانه آسایش بیرون را برگزیدند. او به اصطلاح انگلیس‌ها اهانت را بر جراحت افزوده است. با ساواما و كمیته‌ها و پاسداران و بسیجیانی كه خود سازمان داده هر كه را دست‌شان رسیده كشته و زندانی و مصادره كرده است؛ رژیمی را روی استخوان‌های هزاران قربانی برپا داشته است كه به خود او نیز رحم نمی‌كند. اما به جای كمترین شرمساری و حتا پشیمانی، به كسانی می‌تازد كه همه سامان و خواسته و حاصل عمر خویش را به تاراجگران گذاشتند و با یك جامه‌دان، و بیشتر با جامه‌ای كه به تن داشتند، خود را به قاچاقچیان انسان، راهزنان، بیابان‌های خشك و دریاهای خروشان، حتا نهنگ‌های آدم خوار (كه یك وزیر استرالیائی، پناه‌جویان ایرانی را از آنها ترسانده است) سپردند و نماندند تا كشته و زندانی و شكنجه شوند یا دست ‌كم هر روز ناگزیر به دیدن و شنیدن این گروه باشند. (در وصف این گروه، بهتر از آوردن گفتار گزنده سعدی نمی‌توان كرد :”ترشروی تلخ گفتار، بدخوی مردم آزار، گداطبع ناپرهیزگار”).
در اینجا آهنگ توجیه و دفاع نیست. در جمهوری اسلامی بیش از اینها با مردم كرده‌اند و می‌كنند و دیگر به این سخنان اهمیتی نمی‌باید داد. از این نظر گلایه‌های سوزناك پاره‌ای نویسندگان در بیرون از سخنان نادلپذیر ”شهید زنده” كه با روشنگری بعدی‌ش خود را خراب‌تر كرد، بیشتر مایه شگفتی است. گوئی اعتبار این دو سه میلیون تن بستگی به اظهار لطف و نظر خطاپوش كارگردانان جمهوری اسلامی ــ اگرچه از جناح بدش ــ در برابر جناح بدتر، چنانكه در انتخابات ریاست جمهوری می‌گفتند ــ دارد. ایرانیان بیرون نه از او كمكی می‌خواهند نه به امید او نشسته‌اند، نه نظر او و حكومت‌ش كمترین اثری در رفتار و احساس‌شان دارد. ایران تنها آب و خاك نیست كه دست ما به آن نرسد. هاینریش بل كه از رژیمی در ردیف جمهوری اسلامی این نظریه‌پرداز اصلاحات دوم خردادی، به بیرون گریخته بود می‌گفت آلمان در ذهن من است. او آلمان را با خود به هرجا می‌برد و آلمان او در جامه‌دان‌ش نمی‌بود. میهنی كه در جامه‌دان بگنجد همان شایسته نگرش ریالی/ دلاری سران رژیم اسلامی است.
موضوع حتا این نیست كه اگر در نخستین دهه انقلاب و حكومت آقایان، بیم مرگ و آزار، مردمان را به ترك یار و دیار وا می‌داشت، اكنون مهاجرت و آرزوی گریز، یك پدیده همگانی است و رویای روز و شب بیشتر جوانان ایرانی شده است. رهبر دوم خردادی و همراهان دیروز و امروزش لابد بسیار از این دستاورد انقلابی خویش سربلندند. آنها توانسته‌اند یكی از با استعدادترین و پویاترین مردمان جهان را به جائی برسانند كه اگر به آرزوی باربری در ژاپن نرسیدند در هروئین همه جا حاضر پناهی بجویند. اما در توضیح امواج مهاجرت ایرانیان نیازی به استدلال‌های الكن اصلاحگر دوم خردادی نیست. جمهوری اسلامی از همان آغاز خطی میان خودی و غیرخودی كشید. هركه زودتر و بیشتر غیرخودی بود زودتر گریخت ــ اگر توانست. هنوز هم چنین است. هر روز گروه‌های بزرگ‌تری از مردم به این نتیجه می‌رسند كه ایران مال یك گروه ویژه است و آینده‌ای در كشور خود ندارند و اگر بتوانند می‌گریزند.
معنی و پیام سخن او در اینجاست و در همین‌جاست كه مشكل بنیادی جنبش اصلاحی دوم خرداد نمایان می‌شود. حجاریان می‌خواست اهانت را بر جراحت بیفزاید ولی نیاگاهانه (ناخودآگاه) ورشكستگی اندیشگی را بر شكست سیاسی خود و جنبشی كه نماینده آن است افزوده است. او هیچ اجبار تاكتیكی در رها كردن زبان‌ش نداشت. بسیار در این سال‌ها كوشیده‌اند گفتار و كردار سران دوم خرداد را به ملاحظات تاكتیكی ببندند و از سر ناچاری بشمارند؛ ولی سخنانی از این دست نشان می‌دهد كه مسئله بزرگ‌تر از اینهاست. در آن سخنرانی كه اینهمه سروصدا برانگیخته است سخنران زیر هیچ فشاری نبود و از سخنان خود انتظار بدست آوردن هیچ امتیاز ویژه‌ای نداشت. او تنها آنچه را كه به دل‌ش نزدیك‌تر بود گفت.
* * *
در آنچه دوم خردادیان چهار سال است می‌كنند و می‌گویند بدنبال معانی و مقاصد پنهانی نمی‌باید بود. آنها جناح دیگری از همان حكومت و خانواده سیاسی دیگری از همان تبار انقلابی هستند. تفاوت‌های‌شان، که واقعی و گاه تا مرز مرگ، جدی است، بیش از آنكه در ماهیت باشد در اندازه است. گروهی می‌خواهد دایره خودی‌ها گشاده‌‌تر باشد. گروه دیگری دایره را از این هم كه هست تنگ‌تر می‌خواهد. از این گذشته هردو در یك بازی هستند و این بازی، در چنین میدان و با چنین قواعد بازی، چندان بیش از بن‌بست چهار ساله گذشته در بساط‌ش نیست. یك جناح هیچ توهمی درباره موقعیت خود ــ نشسته بر یك آتشفشان فعال ــ ندارد و راهی جز رفتن تا پایان تلخ نمی‌شناسد و تا هرجای‌ش بپاید خوش است. یك جناح پیوسته آتشفشان را به رخ هماوردان می‌كشد ولی از آن تنها، به قول خودشان، بهره‌برداری ابزاری می‌كند. آتشفشان را برای ترساندن و امتیازگیری جناحی می‌خواهد.
در تحلیل آخر هر دو از آتشفشان ــ مردم به جان آمده ایران ــ به یك اندازه دورند. اولی‌ها آتشفشان را پذیرفته‌اند و تا بتوانند با آن می‌زیند، دومی‌ها هنوز امیدوارند كه آن را مهار كنند و در خدمت خود بگیرند. مردم تا اینجا با این دسته راه آمده‌اند و چاره بهتر سراغ نكرده‌اند. ولی جامعه ایرانی نمی‌تواند تقسیم خودی و غیرخودی را ــ به تعریف رفسنجانی باشد یا حجاریان، و در بیشتر موارد تعریف مشترك آنها ــ بپذیرد. این گناه مردم ایران نیست كه از این نظرها در اصل تفاوتی میان رفسنجانی و حجاریان نمی‌بینند ــ حتا اگر اولی دستور كشتن دومی را داده بوده باشد.
اگر حجاریان‌ها پس از بیست و سه سال و پس از چهار سال، خود را در وضع كنونی می‌بینند كه كشور زیر فرمان‌شان اندك اندك می‌باید آب آشامیدنی‌ش را نیز وارد كند؛ و اگر همه جنبش اصلاحی‌شان در یك حركت خرچنگی و گرفتن امتیازات تاكتیكی و اقدامات بسیار اندك و بسیار دیر خلاصه شده است، سبب را نه در شخصیت و كاراكتر افراد ــ با همه نقش قابل ملاحظه‌اش ــ بلكه در مبانی اندیشگی، در جهان‌بینی خود می‌باید جستجو كنند. كسانی كه هنوز پس از دو دهه شكست‌های ویرانگر و قربانی‌های جبران ناپذیر، پس از همه شعارهای ریاكارانه ایران برای همه، این گونه مسلكی، حتا جناحی، به ایرانیان می‌نگرند سرنوشتی جز شكست‌های بیشتر ندارند. آنها كی می‌خواهند به انسانیتی كه این طبقه‌بندی‌ها را بر نمی‌تابد برسند؟ آن پانصدسال مدرنیته اروپائی برای‌شان بس نبود، این بیست و چند ساله خودشان نیز بس نبوده است؟
ریشه این كوری در حق بجانبی كسانی است كه هرچه كرده‌اند و بكنند خوب است. دوم خردادیان نیز مانند حریفان خون آشام‌ترشان از نگریستن به خود از بیرون ناتوانند. همه‌چیز خوب بوده است؛ تنها اشكالاتی بروز كرده است؛ اما كجاست كه بی‌اشكال باشد؟ بیشترش هم تقصیر خارجی و توطئه بوده است (شباهت‌ها با یك گروه دیگر كاملا تصادفی است.) حجاریان مانند انقلابیان دیگری كه یكی پس از دیگری غیرخودی شدند و ”میهن خود را در جامه‌دان‌هایشان گذاشتند و رفتند” (به روایت اولش كه سپس ”تصحیح” كرد) نیت خود را بس می‌داند وكاری به پیامدهای‌ش، حتا شیوه‌های پیكار انقلاب‌ش ــ یك مورد، سوزاندن پانصد تنی در سینما ركس آبادان ــ ندارد. او برای ”آزادی” انقلاب كرده است (به تعریف آن روزها و حتا این روزها) و بقیه‌اش به او مربوط نیست. اگر هم كسی این بقیه را یادآوری كند از آنهاست كه متاسفانه میهن را در جامه‌دان گذاشتند و نماندند كه خون‌شان تشنگی سركردگان و عمله انقلاب ”آزادیخواهانه” را فرونشاند. او برحق بوده است و هنوز بر حق است و ظاهرا هیچ درس و تجربه‌ای كارگر نیست: ”من به عنوان جوانی كه… دركنار مردم انقلابی میهن خود در انقلاب و سرنگونی رژیم سلطنتی شركت نمودم هرگز نمی‌توانم تاسفی درباره محصولات فرعی این مبارزه مشروع و مردمی داشته باشم.” چنین بی‌اعتنائی به سرنوشت كشور و بهروزی مردم حتا از رفسنجانی شنیده نشده است؛ محصولات فرعی !
در باره پدیده گریز همگانی از ایران كه از حمله ”حرامی”آسای عرب تا حمله دومش در انقلاب اسلامی، مانندی در تاریخ ایران نداشته است، به حساب نیاوردن ”محصولات فرعی” انقلاب دورتر می‌رود. استراتژ دوم خردادی می‌گوید: ”بسیاری از هم میهنان ما… كشور خود را ترك كردند كه عمدتا جنبه معیشتی و اجتماعی داشته است… چنین پدیده‌ای… در جهان گلوبال ما امری كاملا طبیعی محسوب می‌شود.” به نظر او لابد به همین دلیل است كه میلیون‌ها امریكائی و كانادائی و اروپائی به ایران گریخته‌اند و چند ده میلیون دیگر هر شب با این آرزو به خواب می‌روند. این پدیده حتا از محصولات فرعی انقلابی نیست كه با چنان رهبری و تاكتیك‌ها و گفتمانی، با انقلابیانی از قماش خود او، جز این ”محصولات” نمی‌توانست داشت. می‌باید امیدوار بود كه انقلابی سربلند، باز دچار یكی از ”محصولات فرعی” انقلاب ش نشود. بخت با هزاران تن دیگر به اندازه او یار نبوده است.
* * *
انقلابیانی مانند حجاریان درحق بجانبی خود دست‌ كم این اندازه را دارندكه هنوز، اگرچه بر صندلی چرخدار، سوارند و به دوم خرداد خود، هرچه هم ”پا در گل و خون در دل،” امیدوار. آنها انقلابیان پیروزمندی هستند كه بسیاری پیروزمندان دیگر را نیز به بستن جامه‌دان‌ها واداشتند. وضع بازماندگان این گروه پیروزمند آخری پیچیده‌تر است. اینان خود را موظف می‌دانند از انقلابی كه شكست خوردگان‌ش هستند دفاع كنند؛ از آن بدتر، به هر موفقیت دوم خردادیان سر از پانشناسند و از هر ناكامی‌شان لرزه‌ای بر پشت داشته باشند و به ناچار در بیشتر زمان‌ها با لرزه‌ای بر پشت، زندگی را سركنند.
آنچه برای‌شان دشوار است پذیرفتن دو حقیقت است: نخست، انقلاب شكوهمند اسلامی، پیشاپیش حكومت اسلامی به یكی از بدترین گوشه‌های زباله‌دان معروف تاریخ سرازیر شده است. هیچ امیدی به دست و پاكردن حیثیت تاریخی برای آن انقلاب، از جمله نامیدن‌ش به انقلاب بهمن و وامگیری از انقلاب اكتبر، نمی‌توان داشت. انقلابیانی كه هنوز دست بردار نیستند، خود را از دست ‌كم حیثیت اخلاقی بی‌بهره می‌دارند. می‌باید از اشتباهی كه شده است ــ در بهترین تعبیرها ــ جدا شد و بالاتر رفت. دریافتن و گفتن واقعیت ناخوشایند، بزرگترین نشانه خرد و كاراكتر است. حقیقت دومی كه پذیرفتن‌ش ناگزیر خواهد بود نزدیك شدن جنبش دوم خرداد به پایان نقش تاریخی خویش است و می‌باید برای پس از آن آماده شد. دوم خرداد می‌خواست یك رژیم مذهبی با چهره انسانی بسازد، و یك حكومت اسلامی كه كار كند، و نتوانست ــ چه كسی می‌تواند؟ آنچه از آن برآمد كمك كردن به نیروی دیگری بود كه از محافل روشنفكری ایران در سال‌های پس از بیداری بر مهتابزدگی، می‌جوشید و در دوره پس از 76/97 توانست به سطح گسترده جامعه برسد.
ستایش و توجیه انقلاب اسلامی و آب شدن در دوم خرداد، به هم پیوسته‌اند؛ تا از یكی آزاد نشوند به دیگری تن در نخواهند داد. سرازپا نشناختگان دوم خرداد در پیروزی این جنبش سود پاگیر دارند. دیگر اصلاحگران و آزادیخواهان ایران نیز امیدوارند، برضد امید، كه دوم خردادیان بتوانند گذار ناگزیر از جمهوری اسلامی را بی خونریزی انجام دهند. برای سرازپا نشناختگان، هیچ راه‌حل بیرون از خود رژیم لطفی ندارد. اگر در این میانه انقلاب پایمال شود سودی در آن نخواهد بود؛ تكلیف مشروعیت انقلابی چه می‌شود؟ آیا می‌توان پذیرفت كه بعد از سال‌ها حكومت برآمده از انقلاب، تنها شرمساری‌ش بماند؟ دوم خرداد ریسمان نجاتی است كه سوی‌شان پرتاب شده است. اگر سرانجام چیزی از این ”درختی كه تلخ است او را سرشت” به بار آید كه دست‌ كم به خودی‌های اصلی فیضی برسد چه آسایش وجدانی خواهد بود!
اما چنانكه به روشنی می‌توان دید نیروی دیگری در جامعه ایران رو به بالا دارد كه از دوم خرداد نیرو گرفت ولی در تنگنای دوم خردادیان و محافظه‌كاران نمی‌گنجد. این نیرو هنوز شكل مشخصی ندارد و نام‌هائی نیز كه به آن داده‌اند ـ نیروی سوم یا جریان سوم ـ تنها می‌رساند كه از هردو جناح حكومتی بیرون است. تا اینجا اهمیتی بیش از آن به نیرو یا جریان سوم نمی‌توان داد كه نشانه‌ای بر یك طیف گسترده مردمانی است كه از انحصارگران بیزار و از اصلاحگران نومیدند. این مردمان راهی به بیرون از مبارزات بی‌نتیجه دو جناح، و بن‌بست سیاسی و حكومتی می‌جویند. شمار آنها روزافرون و پایگاه قدرت‌شان دانشگاه‌هاست. دانشجویان ایران در چهار سال گذشته یك شبكه ارتباطی میان خود بوجود آورده‌اند و از پشتیبانی هنوز غیر فعال مردم برخوردارند. جوانان ایران را تقریبا یك قلم می‌توان از نیروی سوم بشمار آورد.
قدرت این جریان سوم در بریدن‌ش از جمهوری اسلامی است؛ همانگونه كه ضعف و ویرانی دوم خرداد در زندانی شدنش در قفس اندیشه و كاركردهای جمهوری اسلامی بوده است. روشن‌ترین عناصر جامعه، كسانی كه در ”محصولات فرعی” شاهكار زندگی حجاریان‌ها، ژرفای فاجعه ملی را می‌بینند، از تفاوت‌های تاكتیكی به جدائی ایدئولوژیك رسیده‌اند. مشكل در جمهوری اسلامی است، نه در نام یا حتا نیات مقامات رژیم (نمی‌توان گفت كه همه دوم خردادیان در كوری وكبریای حجاریان انبازند.) چهار سال گذشته لازم می‌بود تا مردمی را كه آرزومند اصلاح گام به گام رژیم اسلامی بودند به اصلاح‌ناپذیر بودن چنین رژیمی متقاعد سازد. چهار سال گذشته همچنین لازم می‌بود كه به این مردم صدایشان را بدهد.
دوم خرداد هنوز مصرف‌ش را برای نیروی سوم دارد. كسانی كه به بیهودگی اصلاحات در رژیم اسلامی پی برده‌اند با همه نومیدی از دوم خرداد، هیچ علاقه‌ای به یك‌دست شدن حكومت به رهبری پدرخواندگان مافیا ندارند. كشمكش در دستگاه حكومت اسلامی برای شكل گرفتن این نیروی تازه لازم است. اگر بیشتر كسانی كه می‌توان از نیروی سوم‌شان دانست در انتخابات اخیر رای دادند از همین روست. نیروی سوم از دوم خردادیان بهره‌برداری ابزاری می‌كند و اصحاب دوم خرداد از این معامله به مثل نمی‌باید برنجند.
ما در این نیروی سوم، سخنگویان و رهبران‌ش را به شمار روزافزون می‌بینیم؛ كسانی كه بیرون از چهارچوب‌های جمهوری اسلامی می‌اندیشند و دلیرانه به زبان دیگر سخن می‌گویند. زندان‌ها از آنان پیوسته پر و گاه خالی می‌شود ولی همفكران و پیروانشان افزایش می‌یابند. پراكنده شدن گفتارشان در سطح جامعه به عناصر بیشتری از جمله در حوزه‌های مذهبی جرات بیشتری می‌دهد كه پایه‌های اعتقادی رژیم را زیر پرسش ببرند. بالا گرفتن این نیروی تازه از هم اكنون دارد زمینه پس از جمهوری اسلامی را فراهم می‌سازد: سیاستی كه پاك از عامل مذهب بی نیاز خواهد بود.
این نیروی سوم را البته با كودتا اندیشانی كه خواب یكسره كردن اوضاع را می‌بینند یكی نباید گرفت. ولی اگر مترسكی مانند دبیر مجمع تشخیص مصلحت… و ”قهرمان جنگی” عراق با اندیشه كودتا در سر، از رهبری جریان سوم دم می‌زند، این را می‌توان از نشانه‌های قدرت گرفتن چنان نیروئی دانست. (آیا كار ایران به چنین پستی‌هائی افتاده است؟) رئیس تردامن آن مجمع… فرصت‌طلبانه در پی پیش انداختن خود در جریانی است كه اگر خوب‌تر نگاه كند او و مانندهایش را نشانه گرفته است. (نامیدن سردار دبیر مجمع به قهرمان جنگی عراق بی سببی نیست. اگر صدام حسین در پایان جنگ هشت ساله توانست پس از یك سلسله پیروزی‌های اهانت‌آور در میدان، خمینی را به نوشیدن جام زهر وادارد، تا اندازه‌ای مرهون نبوغ فرماندهی بارفروش پیشین بود كه كار را از ارتشیان دانا گرفت و شنزارها و تالاب‌های جنوب خاوری عراق را از لاشه‌های سربازان و بسیجیان یك بار مصرف انباشت. پنجاه و هفت سال پیش هنگامی كه هیتلر از ”شب ژنرال‌ها” جان بدر برد چرچیل گفت كه بخت بلند امپراتوری بریتانیا نبوغ استراتژیك سرجوخه شایكل گروبر را ــ كه نام اصلی هیتلر و درجه سربازی اوست ــ نگهداشت. صدام حسین البته نه انصاف و نه شیوائی و نه طنز خاردار چرچیل را دارد.)
* * *
سخنانی كه از دل رهبران ”آزاده”ای چون شهید زنده دوم خردادی بر می‌آید جای رنجش و گلایه‌های دوستانه و دردآلود ندارد. از آن مهم‌تر نمی‌باید اجازه داد داغ‌های كهنه را تازه كند. با دوم خردادیان كه سهل است، با جنایتكا تران جمهوری اسلامی نیز با زبان كینه‌كشی سخنی درمیان نیست. بیزاری هست، و به درجه‌ای كه انسان گاه خود را سرزنش می‌كند؛ ولی كینه‌كشی و خونخواری را می‌باید به انقلابیان شكوهمند گذاشت. میراث خون‌آلود تاریخ ایران، ارزانی همیشگی جمهوری و انقلاب اسلامی باد. ما نه تنها وظیفه داریم حكومت ایران را از این عناصر پاك كنیم، فرهنگ و سیاست خود را هم می‌باید از این رویكردها، از این حق بجانبی جنایتكارانه، بپالائیم. ما حتا می‌باید خود این عناصر را از خودشان برهانیم.
موضوع، گرفتن امتیاز تبلیغاتی، نشستن بر ”بلندای اخلاقی” و ”خواص فریبی” به تعبیر خرده‌گیران نیست. ما هر روز به ژرفای هاویه فرهنگی و سیاسی كه در آن فرو افتاده‌ایم آگاه‌تر می‌شویم. بازگشت به شهید زنده‌ای كه از آزادگان و اصلاحگران است بهتر این ژرفا را نشان می‌دهد. كسی بیست و سه سال از نزدیك و دست دركار، خونریزی‌ها و تاراجگری‌ها و نامردمی‌ها را دیده و ورزیده، در پلیدی و دروغ شبانروزی از بالا تا پائین شناور شده، روزگار تیره هم‌میهنان‌ش را شاهد بوده، تیر همرزمان و انقلابیانی چون خود را در گلو داشته، به هیچ آرمانی جز ویرانی و كشتار و فرونشاندن كینه نرسیده است؛ و باز با دلی سرد همچون تیغه كارد به حال و روز كشورش می‌پردازد؛ مسئولیت آنچه را كرده است به گردن دنیای جهانگرائی می‌اندازد كه پناهگاه قربانیان اوست، یا قربانیانی كه نخواستند بیشتر قربانی شوند؛ و اینهمه را از قله معصومیت و خطاناپذیری می‌گوید. دریغ از سایه تردیدی! تازه او نماینده چهره انسانی حكومتی است كه سرنوشت این كشور را در دست دارد. مانند او و بدتر از او سرزمین ما را فراگرفته‌اند.
این زباله‌دانی انسانی را با زباله نمی‌توان پاك كرد؛ بریدن كامل از آنچه عادت و ”سرشت” ما شده است ضرورت دارد. جمهوری اسلامی آینه تمام‌نمای هرچه زشتی است كه در ما بوده است و ما به روی خود نیاورده‌ایم. پیكار ما با این رژیم می‌باید در جبهه تازه‌ای، در خودمان نیز جریان یابد. نخست می‌باید با خودمان روبرو شویم، با ذهنی آماده شك و بازنگری؛ بی‌ پرده‌پوشی، بی ریاكاری و معیارهای مضاعف؛ آماده پذیرفتن مسئولیت آنچه كرده‌ایم و دورانداختن آنچه در دیگران دور انداختنی می‌دانیم. این نخواهد شد مگر برای دیگری حقوقی برابر خود بشناسیم. ”حقوق” ربطی به درست یا نادرست، دوست و دشمن و موافق و مخالف ندارد. ربطی به هیچ تفاوت و تمایزی ندارد. از اینجاست كه رواقیان آن را حقوق طبیعی یا فطری نامیدند؛ با خود انسان، هركه و هرچه هست، می‌آید.
اشتباه نگرفتن مبارزه با كینه‌جوئی و خونخواهی، وظیفه بعدی ماست. مبارزه‌ی درست ”با” نیست، ”برای” است. ”برای” رسیدن به چیزی می‌باید ”با” چیزی جنگید و اگر آن چیز دیگر از همان رنگ و بدتر باشد مبارزه ارزش ندارد. نشستن برجای همپالكی‌های شهید زنده آرزوی بسیار كسان است، ولی هدفی نیست كه انسان زندگی‌‌ش را برای آن بگذارد و پیكاری نیست كه درخور موقعیت ایران باشد. ما تكلیفی كوچك‌تر از انسانی كردن جامعه ایرانی نداریم كه با لاف زدن از كورش و شعر آوردن از سعدی دست نخواهد داد و می‌باید از متمدن كردن رفتار سیاسی و خشونت‌زدائی در اندیشه و عمل آغاز شود.
جمهوری اسلامی نشان داد كه چگونه چنین كشوری را در چنین عصری می‌توان به چنین توحشی انداخت. ما با جلوگیری از خشونت به سران و دست دركاران چنین رژیمی می‌توانیم سـیاست را در ایران انسانی‌تر كنیم ــ پادزهری همان اندازه زورآور و دراماتیك كه زهر.
اوت 2001