بخش 1
حزبی برای دگرگونی
به صف اصلی پيكار بپيونديم
دو سالی پيش يك حزب سياسي در يك همايش بزرگ خود اعلام كرد كه مشكل جامعه ايراني، فرهنگی، به همان اندازه كه سياسی است و برای حزب، جبهه فرهنگی و فلسفی اهميتی در رديف جبهه سياسی دارد. اين اعلام در آن زمان ابروهای بسياری را بالا برد. در فرهنگی كه سياست را در بندوبست خلاصه میكند و سياستگر را واژه ديگری براي فريبكار میداند، چگونه میتوان حزبی را در چالش با باورها و عادتها و سنتهائی انداخت كه “خرد متعارف” conventional wisdom به شمار میروند ــ به اين معنی كه از قبول همگانی برخوردارند و نمیبايد زير پرسش بروند؟ چگونه حزبی كه قاعدتا میبايد درپی افزايش اعضای خود باشد تصميم گرفته است به مقابله طرز تفكرهائی برود كه از سلطنتطلب دو آتشه و حزباللهی تا چپ افراطی و ملی مذهبی ميانهكار را در عوالم جهان سومی خود به هم میرساند؟
آن حزب چارهای جز رساندن خود به نتيجه منطقی اصول عقايدش نمیديد و از آنجا كه تناقض و گريز از اصول و سرسری بودن در عين تعصب را يك كاستی بزرگ فرهنگی ايرانی میدانست، گام آخری را برداشت و جزمگرائی و يك سو نگری و نگرش مذهبی را از يكسو، و همه چيز برای همه كس بودن و هر لحظه به رنگی درآمدن را از سوی ديگر، آماج پيكار سياسی ـ فرهنگی خود قرار داد. حزبی كه نامش را مشروطه ايران نهاده بود نه میتوانست در سلوك خود به تجدد و نوكردن جامعه ايراني، به سازشهای سياسی و ايدئولوژيك معمول تن دردهد و نه به نام احترام به مقدسات اصلا به تقدس در سياست پايبند باشد.
امروز با روياروئی همه سويه با تروريسم بينالمللی، كه از پس از 11 سپتامبر شاهدش هستيم، اهميت جبهه فرهنگی و فلسفی در همه جا آشكارتر ميشود. رهبران سياسی و سخنگويان چه در غرب و چه در كشورهای اسلامی از تكرار اين خسته نمیشوند كه روياروئی با تروريسم است نه اسلام؛ و جهان غرب بی ترديد در پي آن نيست كه با اسلام يا كشورهای اسلامی بجنگد و از مسلمانان جهان جز معدودي در پی آن نيستند كه هواپيماهای مسافربری و آسمانخراشهای بازرگانی را به آتش بكشند و باكتری و ويروس و گازكشنده به سوی غيرمسلمانان رها كنند. ولی اگر هم به روی خود نياورند، به چشم خود اين واپسين جنگ يك فرهنگ رو به زوال را باجهانی كه آن را نمیفهمد ولی همه چيزش را مرهون آن است ميبينند. اينكه تندروترين و بنيادگراترين عناصر، مردانی در بالاترين درجات حقمداری righteousness ــ كه از نادانی ژرف بر میخيزد و با درنده خوئی جز اندك فاصلهای ندارد ــ پرچمدار اين جنگ شدهاند طبيعی است. جريان عمومی اين فرهنگ و جهان رو به زوال، از ميدان بدر رفته است؛ احساسش به پيروزمندان هرچه باشد در درون خود پذيرفته است كه جنگ را باخته است. مانند هميشه و همهجا، سرسختترينان تن به واقعيت نمیدهند. جنگ با فرهنگ است ولی جنگاوران فرهنگی، تنها ماندهاند و با هرچه فروتر رفتن در كوره خشونت به جبران درماندگی خود میكوشند.
***
در نخستين روزهای پس از حمله، رئيس جمهوری امريكا به ضرورت ديپلماتيك، خط نامشخص ميان آنها كه با “ما” يا ائتلاف ضد تروريستیاند و يا با تروريستها هستند كشيد. برای مردم ايران دو دههای پيش اين خط، همچنان نا مشخص، كشيده شد: يا رژيم اسلامیيا مردم؛ يا اسلام راستين و ارزشهای اصيل، يا مردمسالاری و عرفيگرائی؛ يا سنتهای مقدس يا نوسازندگی فرهنگی ايران. بيشتر سياستگران و نويسندگان در اين سالها سعی در کمرنگ كردن اين خط داشتهاند. هنوز هم از موضع روشنفكری دينی، درآميزی ملي و مذهبی، پيش انداختن مصلحت سياستبازی به زيان رهائی و پيشرفت، میكوشند پيكار را از درونه خود تهی و از هدف خود منحرف كنند. اسلام در سياست به ورشكستگی، و در حكومت به جنايت برهنه و بی پروا كشيده است و باز به نام جمهوريت و اسلاميت، يا خوانش (قرائت) تازه، به نام دوم خرداد عمر آن را دراز ميكنند.
اگر منظور از اقدامی روشن باشد بقيهاش به آسانی تعريف شدنی است. از هدف پيكار برای سرنگونی جمهوری اسلامي چيز زيادی در نمیآيد. سرنگونی براي چه: برای به قدرت رسيدن گروهی ديگر، يا رفتن به سر خانه و زندگي خود، يا انتفامجوئی؛ و يا برای ساختن كشور و جامعهای متفاوت؛ و آنگاه چگونه و چه اندازه متفاوت؟ پاسخ به هر يك از اين پرسشها سناريو ديگری را عرضه میدارد و پارهای از آن سناريوها چندان ارزش مبارزه ندارد ــ اگر بد را بدتر نكند.
ممكن است بگويند اين همه سختگيری، كار را به جائی نمیرساند. اين درست است و راه همكاری با بسياری ديگر را میبايد بازگذاشت. ولی تفاوتها اهميت دارند و میبايد آنها را نگهداشت؛ و تفاوتها از منظورها بر ميخيزند. از نظر ما پيكار با جمهوری اسلامي اگر به پيش راندن جامعه ايرانی در مسير تجدد نينجامد ارزش ندارد. ما برای رسيدن به قدرت به هر بها و با هر پيامد يا برگشتن به خانه و زندگی خود با جمهوری اسلامی درنيفتادهايم. ما ميخواهيم آن تكان نهائی را به اين جامعه و اين فرهنگ بدهيم؛ فرصتی را كه صد سال از ما گريخت به چنگ آوريم و اين فرصت در دسترس ماست. ايرانيان سرانجام به جائی رسيدهاند كه میتوانند مصالحهها و چارهجوئیهای نيمه كاره را رها كنند و گامهای قطعی را برای دور شدن از گذشتهای كه چند صد سالی در اكنون پيش آمده است بردارند. با همه محافظهكاری و تنبلی و بيمی كه هنوز در ايرانيان بيشمار میتوان يافت هماوازی و همرائي بيسابقهای در دو امر حياتی پيدا شده است.
نخست، ميل به زيستن مانند غربيان و برخورداری از آزادیها و امكانات آنان. با آنكه هنوز بيشتر ايرانيان رابطه ميان شيوه زندگی و تفكر را نمیدانند و میپندارند که میتوان به همين صورت ايرانی ماند (به اين معنی كه همان كاستیهای اخلاقی و فكری را نگهداشت) و مانند غربيان زيست، شوق تغيير شيوه زندگی در نهايت آنان را به آنجاها نيز خواهد رساند. دوم، ديگر حتا مادر بزرگان نيز خواستار بيرون بردن دين از حكومت هستند (مادر بزرگان ظاهرا مذهبیترين لايههای جمعيت شمرده میشوند). در غرب عرفيگرائی، در آغاز به معنی گشودن بحث در مسائل ايمانی و مذهبی، بزرگترين پايه فكری توسعه سياسی بود زيرا بند را از دست و پای گفتار و انديشه گشود. هنگامی كه میشد درباره مقدسات و تابوهای مذهبی به آزادی سخن گفت، از امتيازات اشراف و شاهان چه ميماند؟ ما به اين معنی تازه داريم عرفيگرا میشويم. بيرون بردن مذهب از حكومت شعار همگانی شده است و ديگر ميتوان معانی آن را شكافت.
* * *
برای آنكه جامعهای عرفيگرا شود نوشتن يك قانون اساسی كه مذهب رسمي و كنترل مقامات مذهبی نداشته باشد بس نيست. در تركيه چنين قانون اساسي هست ولی براي اجرای نيمهكاره و پر از سازش آن سرنيزه ارتش لازم بوده است. جامعه عرفيگرا نيست و نزديك شدن به تابوها و مقدسات را برنميتابد. حكومتهای پياپی نيز به دليل كمبود در زمينه مشروعيت (پاكيزگي، توانائي اداره كشور) درپي بهرهبرداري از مذهب بودهاند و آزادي گفتار را به سود متعصبان مذهبي محدود كردهاند. تركيه فرهمندي ديرپاي آتاتورك و حيثيت ارتش خود را داشته است و دستكم قانون اساسياش را حفظ كرده است اكنون نيز پيوندهاي روبه گسترش اروپائي را دارد كه مانند مورد غيرقانوني كردن حزب تازه مذهبي، ميتواند بهياري عرفيگرايان بيايد.
آنچه ايران را متمايز ميسازد نزديك شدن به تابوها و انديشيدن درباره نينديشيدنيهاست كه روشنفكران پرچمدارش بودهاند ولي تودههاي مردم به ويژه جوانتران در بي پروائي خود بدان دامن ميزنند. حكومت اسلامي نوميدانه ميكوشد با دستگيريها و سركوبها “حرمت مقدسات” را نگهدارد ولي جامعه دركار آن است كه هر حرمت و مقدسي را از سر راه گفتار آزاد بردارد. سياست در ايران رو به عرفيگرائي دارد و چنانكه در تركيه نشان داده شد اين مهمتر از عرفي شدن حكومت است. در اروپا نيز نخست سياست، عرفي شد؛ گفتمان سياسي و فلسفي از مذهب فاصله گرفت. در ايران نيز همين دارد تكرار ميشود. جناحهاي حكومت، از انحصارجو تا اصلاحطلب، هرچه بتوانند براي “حرمت مقدسات” خود ميكنند ولي خود بيحرمتتر ميشوند.
آن تكان نهائي كه ميبايد داده شود نياز به بازوهاي سياسي دارد، به نيروهائي كه نه تنها برسر پيكار با رژيم اسلامي بلكه با فرهنگي كه چنان انقلاب و چنين حكومتي از آن برآمد همداستان شوند. صف مبارزه بيش از هميشه مشخص است: آنها كه مسئله را صرفا در عرصه قدرت ميبينند و حاضرند با بخشي از رژيم نيز همراه شوند؛ و آنها كه مسئله را در همه گستره آن، ازجمله فرهنگي، ميبينند و آشتيناپذير با همه عناصر و انديشههاي بازمانده از قرون وسطاي جهان سومي ايران ميجنگند. مانند صد سال پيش، جنگ در ميان ترقيخواهان و تجددطلبان از يكسو و گذشتهگرايان و اسلاميان گوناگون از سوي ديگر است.
تا اينجا حزب مشروطه ايران، روشنتر از بسياري، صفها را مشحص كرده است. با تمركز صرف بر جابجائي قدرت، و در نبود بعد فرهنگي در پيكار، راه بر هر انحراف و سازشكاري گشوده ميماند. ما بيش از ده سال است سازمانها و گروههاي مخالف را ميبينيم كه يكي پس از ديگري عملا به رژيم نزديك ميشوند. اگر كارگزاران سازندگي از سكه ميافتند ملي مذهبيها و دوم خرداديان را بجاي آنها ميگذارند. مبارزهشان با رژيم هيچگاه از يك مولفه اسلامگرا بيبهره نميماند. هرچه هست در پايان، امتداد دادن مشروعه به آينده است ــ تا هر جا كه زورشان برسد.
پيام حزب روشن است: در دشمني با ما و بيم از ما خود را به بياثري محكوم نكنيد؛ يا به جناحهاي رژيم كه همه درپي برقرار ماندن حكومت مذهبياند، نپيونديد. هرچه هم با ما مخالف باشيد در هدف نهائي مبارزه كه رساندن ايران به جهان امروز باشد به ما نزديكتريد. بي ما نميتوانيد حتا در مبارزه با جمهوري اسلامي به جائي برسيد ــ اگر اصلا در مبارزه ماندهايد. همه نيروهاي آزادي و پيشرفت به هم نياز دارند. همه ما براي سالم كردن و سالم نگهداشتن سياست در ايران لازم هستيم. اگر امروز همراه نشويم فردا بيشتر ما تك تك و گروه گروه به هر فرصتي كه خود را عرضه كند تسليم خواهند شد. صف واقعي مبارزه نميتواند از عرفيگرايان، دمكراتها، تجددطلبان با هر گذشته و گرايش سياسي تهي باشد. حتا قبايل و تيرههاي افغانستان دارند به بيهودگي كشاكشهاي خود پي ميبرند.
* * *
جهان پس از 11 سپتامبر ديگر آن نيست كه بود. ما نيز در مبارزه خود با موقعيت تازهاي روبروئيم. مجموعهاي از عوامل، پارهاي از آنها بيارتباط به افغانستان، به سود پيكار كار كرده است. آغاز عمليات نظامي در افغانستان آشكارا رژيم اسلامي را به هراس انداخته است. با آنكه جمهوري اسلامي هيچ دستي در جنايت 11 سپتامبر نداشت، ائتلاف سهمگين ضد تروريسم بينالمللي و نبرد بيرحمانهاي كه با طالبان و بنلادن آغاز شده همه مافياي حزباللهي را به لرزه انداخته است. حكومتي كه تظاهرات ضد امريكائي براه انداخت و رهبر و رئيس جمهوریاش، هريك به زبان خود امريكا را محكوم كردند هفتهاي نگذشته، به اصرار و از مجاري گوناگون آمادگي خود را براي كمك به جنگ امريكا اعلام داشت. رژيمي كه ديپلماتهاي امريكائي را گروگان گرفت اكنون آماده يافتن و نجات دادن خلبانان امريكائي است كه به خاك ايران ميافتند. يك نتيجه احساس ناامني سخت رژيم، كاهش سختگيريها به مردم و نمايشهاي خشونت آميز بوده است. امروز احتمال اينكه پاسداران بر روي مردم تيراندازي كنند از هميشه كمتر است.
مردم نيز تغيير فضا را احساس كردهاند. در چند ماهه گذشته تظاهرات ضد رژيم فراوانتر و بيپردهتر شده است. ديگر نميتوان تصور كرد كه گروه بزرگي از مردم به مناسبتي گرد آيند و كار به شورش و دستكم مرگ بر جمهوري اسلامي نكشد. نمايشهاي سازمان داده شده رژيم دربرابر جوشش خودبخود احساس عمومي بيرنگ است و اگر اثري داشته باشد خشمگين كردن مردم از جمله بسياري شركت كنندگان است كه به زور برده ميشوند. امروز مردم منتظر مسابقه فوتبال ميمانند تا به خيابان بریزند، فردا بهانههاي بيشتر خواهند يافت.
در اين تظاهرات نام پهلوي گاه و بيگاه برده شده است. حضور پهلوي در جامعه ايراني پديدهاي است كه ديگر انكار نميتوان كرد. در آن سالهاي خاموشي كه دشمنان و مخالفان به هر امكان مطرح شدن پادشاهي به عنوان گزيداري option براي آينده ايران ميخنديدند و دوستداران و موافقان گله ميكردند كه پس كجاست و زمينه از دست ميرود، ميگفتيم كه شش ماه قرار گرفتن وارث پادشاهي پهلوي در زير نورافكن بس خواهد بود. از يك سالي پيش آن نور افكن اندك اندك افتاده است و ديگر هرچه از ايران ميرسد توجه روزافزون مردم به وارث پادشاهي پهلوي است. سخنان او را از رسانهها ميشنوند و چهره او از تلويزيونها به خانهها ميرسد و به قول فردوسي شهر از گفتگو پر ميشود.
مخالفان و موافقان هردو بر آن بودند كه با پير شدن انقلاب اسلامي، نسلي كه پيش از انقلاب را به ياد دارد در ميگذرد و تمام است. ولي پادشاهي در ايران به يك نسل معين بستگي ندارد. نهادي است و پيشينهاي است و از آن بيشتر، جايگزين با اعتباري است؛ كاملترين نفي جمهوري اسلامي است. زير نام پادشاهي مشروطه يك طرح كامل بازسازي جامعه ايران و يك جهانبيني و فلسفه حكومتي است كه بسياري از بهترين عناصر در ايران هيچ مشكل جدي در آن نميبيننند. كمتر كسي ترديد دارد كه با پادشاهي مشروطه ميتوان بهترين نيروي انساني را براي اداره كشور گردآورد و با كمترين دشواري چرخها را به گردش انداخت. جايگزينان با ربط ديگر شايد باشند ولي يافتنشان آسان نيست.
برخلاف انتظار بسيار كسان، از نمايندگان نسل سالخوردهتر و درد اشتياق و نوستالژي آنان كه بگذريم بيشترين توجه به پادشاهي مشروطه و وارث پادشاهي پهلوي را در ميان جوانترها ميتوان يافت. آنها ممكن است از نگريستن بر آنچه ايران پيش از اين نكبت ميبود آغاز كنند ولي بيشتر علاقهشان به چيزي است كه امروز ميبينند و ميشنوند: مرد جواني كه از امروز و آينده ميگويد و خود را از گذشته نه تنها آزاد كه پاك كرده است؛ و مردان و زنان بسياري كه بجاي زيستن در جهان تبعيدي به ايران ميپردازند. تفاوتها بيش از آن است كه از ذهن نوجوي نسل تازه ايرانيان دور بماند.
* * *
تروريسم بينالمللي، اين چنين كه با آن روبروئيم، در سايه پشتيباني حكومتي عمل ميكند. تروريستها اگر هم از حكومتها مستقل باشند به پشتيباني آنان نياز دارند. دولت تروريست يك شعار نيست. جمهوري اسلامي، ليبي، سوريه و عراق از حكومتهائي هستند كه نه تنها مخالفان خود را ترور ميكنند، بلكه تروريسم را به عنوان يك ابزار ايدئولوژي و ديپلماسي بكار ميبرند. (ليبي پس از بمبي كه بر چادر قذافي افتاد آهسته آهسته خود را از اين باشگاه بيرون كشيده است). بيافغانستان در اختيار بنلادن، او نميتوانست شبكه حهاني خود را اداره كند.
جمهوري اسلامي از بزرگترين دولتهاي تروريست جهان است و مسلما هيچ رژيمي مگر عربستان سعودي بيش از جمهوري اسلامي در اين راه هزينه نميكند. اما عربستان سعودي گروگان تروريستهاست و بازيگر فعال نيست. با گروگانگيري ديپلماتهاي امريكائي در تهران بود كه كار تا نيويورك و واشينگتن كشيد. دست ترور رژيم اسلامي از امريكا و اروپا تا خاورميانه گشاده بوده است و از كنيسه بوئنوس آيرس تا فروشگاه بزرگ محله فقيرنشين پاريس تا پيتزا فروشي تلآويو شمار قربانيان ترورش به هزاران ميرسد. كشورهاي بسيار ترجيح دادهاند جنايات رژيم را نديده بگيرند ولي دستكم در دادگاههاي برلين و پاريس ــ آري پاريس ــ محكوميت جنائي رژيم ثابت شده است.
اكنون كه سرانجام جهان بر خطر تروريسم بينالمللي و دولتي بيدار شده است پيكار با جمهوري اسلامي بعد تازهاي مييابد كه ميبايد با تفاوت گذاشتن ميان مصالح ملي ايران و مصلحت مبارزه با رژيم، آن را به كمال بكار گرفت. حكومت اسلامي ميكوشد با دوچهرگي ژانوسوار معمول خويش ــ خاتمي و خامنهاي ــ هم دل امريكا را بدست آورد و هم فاصله را نگهدارد. نميبايد اجازه داد كه ائتلاف ضد تروريستي، در حرارت خود براي گستراندن جبهه ائتلافي، مسئوليت و خطر رژيمي همچون جمهوري اسلامي را فراموش كند. ما به مصلحت ايران ميبايد با هر انديشه حمله به خاك ايران مبارزه كنیم، ولي به مصلحت مبارزه دمي از يادآوري ماهيت تروريستي رژيم بازنايستيم. سرنگوني رژيم حزبالله اولويت ماست ولي نه با لشگركشي بيگانه. براي ما همين بس كه دست ترور رژيم در هرجا بريده شود.
سودي ندارد كه بنلادن و طالبان از ميان بروند يا ناتوان شوند ولي حكومتهاي تروريست و تروريستپرور به شيوههاي خود ادامه دهند. با عزمي كه پيدا، و نيروئي كه بسيج شده است رژيمهاي نا استواري مانند حكومت آخوندي را ميتوان بي دست بردن به اسلحه واداشت كه پيوندهاي خود را با تروريسم ببرند. تاثيرات چنان تحولي بر سياستهاي داخلي ايران و به سود بهروزي مردم ما بيش از آن است كه به نظر ميآيد.
* * *
حضور دبيركل و چند تن از اعضاي كميته مركزي حزب وطن افغانستان در كنفرانس اروپائي حزب مشروطه ايران بيش از اهميتي نمادين دارد. سرنوشت افغانستان و ايران از 1979 به هم پيوسته بوده است. انقلاب اسلامي در ايران راه را بر هجوم شوروي گشود. اگر ايران فرو نريخته بود برژنف جرئت تجاوز به افغانستان نمييافت ــ همچنان كه عراق به ايران و سپس كويت لشگر نميكشيد ــ و اينهمه فاجعهها روي نميداد. جمهوري اسلامي در برهم زدن اوضاع افغانستان و جلوگيري از يك حكومت پايدار سهم بزرگي داشت و هنوز اميدوار است دست نشانده خود حكمتيار را كه يكي از منفورترين چهرههاي افغانستان است از پناهگاهش در تهران براي برآشفتن افغانستان پس از طالبان بفرستد.
پيروزي انقلاب اسلامي در بالاگرفتن خيزاب اسلامي در هر جا از جمله افغانستان، بزرگترين نقش را داشت و اسلاميان و تروريستهاي اسلامي هنوز از باده پيروزيهايشان در ايران و افغانستان سرمستاند ــ هرچند در ايران آن پيروزي به رسوائي اسلام سياسي راديكال و شكست نهائي آن انجاميده است و در افغانستان بي كمكهاي امريكا چنان پيروزي بدست نميآمد. اكنون شكست طالبان و شكار جهاني تروريستها بسياري از سرمستان را هشيار ميكند و باد را از بسياري بادبانها ميگيرد. تاثيرات چنان شكستي را در تهران و قم نميبايد دست كم گرفت. روابط خارجي و موازنه داخلي جمهوري اسلامي هم اكنون برهم خورده است. سرنگوني طالبان احتمالا سرنگوني رژيم همانندي را بيشتر پيش چشمها خواهد آورد.
فاجعه 11 سپتامبر بزرگتر از آن بوده است كه از پيامدهاي مثبت آن بتوان دست كم به اين زودي سحن گفت. ولي در فرهنگي كه برخلاف فرهنگهاي جهان سومي ميانهاي با مويه و سوگواري ندارد چنين رويكردي غريب و نشانه سنگدلي نيست. از 11 سپتامبر بسا تحولات سازنده میتواند بيرون آید. افغانستان و پاكستان مجالي يافتهاند كه از چنگال گذشتهگرايان خونآشام خود بيرون بيايند؛ عربستان سعودي اندكي به نقش ويرانگر خود، از جمله براي خودش آگاهتر ميشود. همه جامعههاي عرب ميتوانند خيرهتر به گزينشي كه با آن روبرويند بنگرند.
ما در ايران احتمالا بهتر از اين فرصتي در بيست و سه ساله گذشته نداشتهايم. مجموعه عوامل در بيرون و درون اوضاع را براي پيكار مردمي مساعدتر كرده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كنفرانس اروپائي، هامبورگ، اكتبر 2001




















