بخش 1
حزبی برای دگرگونی
بايد برای چالشهای بزرگ آينده آماده بود
کنگرههای حزبی گذشته از رسيدگی به کار و بار حزب، يا صحنه خودستائی جمعیاند يا روياروئی با يک حالت بحرانی. کنگره پنجم ما ترکيبی از هر دوست. نخست، خود ستائی جمعی.
ما امروز به گروهی از مسئولان حزبی (و نه صرفا اعضای حزب، مانند عموم کنگرههای ديگر) که توانستهاند خود را به امريکا، و از گوشههای اين سرزمين پهناور به لوس آنجلس، برسانند مینگريم و از توجه به چند ويژگی ناگزيريم. اين مسئولان که اعضای کنگره را تشکيل میدهند (نه صرفا شرکت کنندگان را) همه، چنانکه معمول زندگی حزبی ما در هر گام است، به هزينه خود بدينجا آمدهاند؛ و به نمايندگی اعضائی که آنها را برای اداره شاخه حزبی خود برگزيدهاند حضور دارند. ده سال است در فرصتهای مشابه، خود يا مانندهاشان همچنان آمدهاند و از هم جدا نشدهاند و هر بار حزب را بزرگتر يافتهاند و خوشبينیشان به آيندهای که در ساختنش شرکت دارند افزون شده است. در موارد بسیار با سر به مسائل مهمی که مايه اختلافات بزرگ بوده است زدهاند و آنها را به نام حفظ يگانگی زير فرش پنهان نکردهاند، و در فضای دمکراتيک و بی زير پا نهادن اصول خود به توافق رسيدهاند. از انشعاب نترسيدهاند و بيشترين ترس را از زيرپا گذاشتن بنيادهای فکری خود داشتهاند. اين ويژگیها در انحصار ما نيست و ديگران نيز سهم خود را کمتر و بيشتر دارند ولی بی دشواری زياد میتوان گفت که هيچ کدام همه اين ويژگیها را، و به اندازه ما، ندارند.
حزب مشروطه ايران پديده قابل ملاحظهای در تاريخ سازمانهای سياسی ايران است. حزبی است که از بالا يا از خارج (به دست حکومت يا قدرتهای خارجی) اداره نمیشود و به منابع مالی جز خود پشتگرم نيست و قدرت ماندگاری دارد و بحرانها آن را نيرومندتر به جای میگذارند؛ جوان میشود و پيوسته رشد میکند. حزبی است که هم در عرصه نظری و هم قدرت تشکيلاتی بزرگ است و میتواند بدون نياز به چرخشهای صد و هشتاد درجه با هر موقعيت تازه روبرو شود. حزبی است که ناگزير نيست از گذشتهاش پوزش بخواهد يا آن را از نو اختراع کند، هم بدان افتخار کند و هم از آن روگردان شود؛ حزبی است که نياز به توجيه خود ندارد و میتواند سخن آخرش را اول بگويد و هيچ پرده پوشی لازم ندارد. تازه کار بودنش بدان اجازه میدهد که کوله بار گذشته را بر دوش نداشته باشد؛ گذشته با آن است ولی به صورت مايه الهام و عبرت. کار خود را با نقد سرتاسر موقعيت ايران آغاز کرده است، نقد به معنای گذاشتن هر چيز در جای سزاوار خود، و نه پوزشگری و سپيد شوئی خودی و سياه کردن غيرخودی. بلند پروازيش به آسمان میسايد و تا دگرگونی سياست و فرهنگ جامعه ايرانی میرسد. تنها حزبی است که اعضايش را از روزی که خود به قدرت بی منازع برسد میترساند.
اين نگاه ويژه به نقش خويش و به قدرت سياسی از رويکرد حزب به خودش برخاسته است. اصلا چرا بايد اين حزب را تشکيل میداديم؟ برای هر مخالف جمهوری اسلامی پاسخ اين پرسش ساده است: بايد ايران را از اين حکومت قرون وسطائی به دست گروهی تبهکار رهانيد و قدرت را دردست گرفت و کشور را به جاهائی که درست معلوم نيست رساند. ما پاسخی وارونه به پرسش داديم. اول فکر کرديم اشکال ايران در کجاست؛ چرا در پايان سده بيستم مردم در کشوری که خود را به رديف بيست کشور پيشرفته و رو به پيشرفت جهان رسانيده بود میتوانستند کورکورانه از چنين گروه واپسمانده تبهکاری پيروی کنند. آيا مشکل ايران در جمهوری اسلامی است يا جمهوری اسلامی تبلور مشکلات جامعهای است که میتواند چنين بلاهائی برسر خودش بياورد؟ ده پانزده سالی تجربه در ميان گلهای سرسبد جامعه تبعيدی، بخش بزرگی از سرامدان سياسی و فرهنگی و طبقه متوسط بالنده ايران، اين باور را در ما استوارتر گردانيد که جمهوری اسلامی دمل سر بازکردة عفونتی است که فرهنگ و سياست و اخلاق و ارزشها و قالب ذهنی mindset ما را فرو گرفته است. هنگامی که لايههای اجتماعی و فرهنگی در سطح جامعه روشها و رويکردهائی را به نمايش میگذارند که واپس میبرد بجای آن که پيش براند، و مانع میتراشد بجای آنکه هموار کند؛ هنگامی که گروههای بزرگی از مردم اگر بیتفاوت بمانند کمتر زيان میرسانند، مسئله را میبايد هم جدیتر گرفت و هم به چشم ديگری نگاه کرد.
از اينجا بود که “ايده” در پايهگذاری حزب پيش از هدف آمد. ما بايست برای ساختن جامعه و فرهنگی بهتر از اينکه داريم پيکار کنيم و بدين منظور لازم میبود که نخست بدانيم چه بد است و چه میبايد بجايش بيايد، و آنگاه به جنگ بزرگترين دشمن ايرانی که هست، و بزرگترين مانع بر سر راه ايرانی که بايد ساخته شود، يعنی جمهوری اسلامی، برويم. اين برخورد به موضوع با خود الزاماتی آورده است، راه آهنی است که نمیگذارد قطار حزب از خط خارج شود. اگر قرار است سياست و فرهنگی بهتر داشته باشيم از رفتن به ژرفای نظام ارزشها و فرهنگ سياسی جامعه خود، از شناخت تاريخ همزمان خود و روبرو شدن با کم و کاستیهای آن ناگزيريم. عواطف شخصی ما به کنار، چارهای نداريم که اشکالات را بشناسيم تا از تکرارشان جلو گيريم. اگر رسيدن به قدرت نه هدف بلکه وسيلهای در خدمت آرمانی باشد آنگاه يکپارچگی اخلاقی، شهامت در باورها و آشتیناپذيری درمبارزه به دنبالش میآيد. يکپارچگی integrity در همخوانی گفتار و کردار، و دوری از سازشکاری به معنی زيرپا گذاشتن اصول است؛ چشم پوشيدن از سود آنی به بهای آسيب زدن به سرمايه اخلاقی است. شهامت در باورها، در نترسيدن از موافق و مخالف است، آماده بودن برای آن چيزی است که در فرهنگ سياسی امروز بدان خلاف سياست politically incorrect میگويند. آشتیناپذيری در مبارزه به معنی پابرجائی در استراتژی است که با انعطافپذيری در تاکتيکها هيچ منافاتی ندارد. همه اينها البته بیهشياری، بیچالاکی فکری، و تحليل هميشگی دادههائی که میبايد همواره در جستجويشان بود، به جائی که میبايد نخواهد رسيد.
تصادفی نيست که بحثهای ما در هيچ گردهمائی بزرگ حزبی از کنگرههای دو سال يکبار و کنفرانسهای اروپائی و امريکائی سالی يکی دو بار بی يک مولفه مهم اخلاقی نيست. بزرگترين بخش پيکار فرهنگی ما با خودمان و در درون خودمان است. به عنوان پروردگان فضای سياسی و فرهنگی که ملت ما را به چنين گودالی انداخته است میبايد پيوسته نگران سلامت و بهبود خود باشيم. اگر اين حزب نتواند به آنچه میگويد عمل کند شايستگی به قدرت رسيدن ندارد. اگر بهر وسيله بکوشد دستی بهجائی بند کند همان بهتر که ميدان را به اينهمه کسان که به هر وسيله میکوشند دستی به جائی بند کنند بسپارد. ما میبايد تفاوت داشته باشيم و ديگران را بهراه متفاوت بيندازيم. رهروان راههای آشنا و کوبيده شده فراوانند و بيش از اندازهاند و پيوستن بدانها ارزش اين همه کار که در اين حزب میرود ندارد. اين درست است که گفتگوی حزبی ما گاه و بيگاه رنگ موعظه میگيرد ولی موعظه در خدمت مقاصدی است که چشمان بينائی به روشنی میبينند و گامهای محکمی بی تزلزل میپويند. سياست پيشگان ما بيش از اندازه از عامل اخلاقی در سياست بيخبر ماندهاند و زيان کردهاند. سياست موتورهای زياد دارد، يکی هم عامل اخلاقی است. تجربه ما میتواند به کسانی کمک کند. ما از اولويت دادن به ملاحظات اخلاقی تناورتر شدهايم. اين اولويت دادن تا آنجاست که مخالف ارزنده و با اصول را بر موافق و هوادار و حتا هموند بيخبر از اين عوالم ترجيح میدهيم. تجربه به ما آموخته است که ارزش انسانی افراد بيش از عقايد آنها اهميت دارد. عقايد را میتوان تغيير داد.
مانند هر کار تازهای میبايد زمان بيشتری بر اين تلاش ما بگذرد و هنوز بسيار مانده است که کاميابی خود را ارزيابی کنيم. تا اينجا میتوانيم انگشت بر پارهای پيشرفتها بگذاريم. در خود حزب روي هم رفته يک روحيه مساعد برای روشها و طرز تفکر دمکرات، حتا ليبرال دموکرات، هر چه بيشتر قوت میگيرد. رقابتهای شخصی و سياسی که از شرايط بشری جدائیناپذير است در ميان ما نيز به همان شدت هر جای ديگر در کار است ولی نه تا آن اندازه که فرايند دمکراتيک را به خطر اندازد. مانند بيشتر ايرانيان ما نيز داريم قواعد بازی دمکراسی را میآموزيم. آزادی از گذشته به ما فرصت داده است در آنچه امروز و آينده را دربر میگيرد نگرش روشنتری داشته باشيم تا آنجا که هيچ گروه ديگری از نظر انديشيدن راهحلها به پای ما نمیرسد. برنامه سياسی حزب که آن را در اين سالها پيشتر بردهايم همه پهنه کشورداری را برای نخستينبار در تاريخ احزاب ايران در قالب يک جهانبينی راست ميانه، و ليبرال به تعبير اروپائی دربر میگيرد. رفتار ما با دگرانديشان، احترام به حق آنها و آمادگی برای جستجوی زمينههای مشترک است تا سرانجام به همکاریهائی برای برقراری و دفاع از نهادهای دمکراتيک بينجامد؛ و با دشمنان بی اعتنائی است، تا سطح بحث سياسی پائينتر نيفتد. اين هردو نمونهای از فضای سالمی است که میبايد بر سياست ايران حکمروا شود. صراحت ما در نقد منصفانه گذشته (نقد در معنی درست خود نمیتواند منصفانه نباشد) دوسوی افراطی طيف سياسی را خوش نمیآيد ولی در اين ميان چه کسی بايد تغيير کند؟ تا آنجا که به مبارزه با رژيم مربوط است ما به لطف پابرجائی بر اصول، و انعطاف در تاکتيکها نه از تحولات عقب افتادهايم و نه در جائی کوتاه آمدهايم.
***
حالت بحرانی که در آغاز بدان اشاره کردم به جمهوری اسلامی برمیگردد. رژيم با سياست خارجی ماجراجويانه خود که آن را بزرگترين پشتيبان تروريسم اسلامی گردانيده است و دنبال کردن برنامه تسليحات اتمی، و با روياروئی اشکار با امريکا در عراق و افغانستان، بر راهی افتاده است که درگيری نظامی پايان آن است. پويائی رويدادها چنان است که میرود تا اختيار را از دست سران رژيم نيز بدر برد. آنها همه استراتژی و اميد خود را به گرفتار کردن امريکا در عراق و دست يافتن به سلاح اتمی بستهاند و اگر همچنان به سياستهای ديوانهوارشان بچسبند امريکا را ناگزير از پاسخی درخور خواهند ساخت که پيامدهای اندازه نگرفتنی برای ايران خواهد داشت. در چنين موقعيت پرخطر، حزب ما میبايد آنچه میتواند برای جلوگيری از حمله به ايران، و آمادگی برای پيامدهای چنان احتمالی بکند. اين کنگره يک گردهمائی معمولی دوسال يک بار ما نيست. ما در دو سال آينده با آزمايشهای دشوارتر از هميشه روبرو خواهيم بود. يک ماموريت بزرگ حزب در دوره آينده فشار آوردن بر جامعه اروپائی خواهد بود تا با هماهنگی کامل با امريکا جمهوری اسلامی را به دست برداشتن از برنامه سلاح اتمی وادارد و گزينه حمله نظامی را از ميان ببرد.
ما با تکيه بر “حق” جمهوری اسلامی به داشتن سلاح اتمی (نامش را حق ايران بگذارند يا هر چيز ديگر) و اشگريزی بر کشتگان جنگی آينده نمیتوانيم کاری برای مردم ايران بکنيم. میبايد مسئله را به روشنی ديد و اولويتهای خود را مرتب کرد. اولويت ما مقايسه رژيمی مانند ايران با کشورهای عضو باشگاه اتمی، يا خلع سلاح اتمی جهان يا خاورميانه نيست که حتا اگر عملی باشد به سالها خواهد کشيد. اولويت ما مبارزه با امريکا و نابودی اسرائيل و “آزاد کردن قدس” هم نيست. ما صرفا به منافع مردم ايران، به دور کردن خطر برخورد نظامی با ايران، و به سرنگون کردن جمهوری اسلامی میانديشيم. ادامه تلاش رژيم در زمينه تسليحات اتمی، خطر برخورد نظامی را افزايش خواهد داد و اگر به جائی برسد تسلط آخوندها را بر ايران استوارتر خواهد کرد و هيچ يک از اين دو به سود مردم ايران نخواهد بود. هر نشانه پشتيبانی از مقاصد رژيم در موقعيت کنونی خطرناک است. محافلی در رهبری جمهوری اسلامی بدشان نمیآيد که ورق جنگ را بازی کنند و با منحرف کردن اذهان به تهديدات خارجی از فشار داخل بکاهند. اما مردم لازم است جای ترديد نگذارند که در بحران خود ساخته اتمی پشت سر رژيم نخواهند ايستاد و ترفند راه انداختن جنگ اين بار نخواهد گرفت. ويرانیهای هشت سال” نعمت الهی” که خمينی براه انداخت هنوز برجاست و مردم نيازی به حمله ديگری که مسلما به هدفهای اتمی محدود نخواهد ماند ندارند. برطرف کردن اين توهم کمک ديگری است که میتوان به جلوگيری از حمله به ايران کرد.
با آنکه نتيجهگيری شتابزده درست نيست، با وضع ايران چنين که پيش میرود، انديشيدن درباره آينده پس از رژيم اسلامی بيجا نخواهد بود. اين نخستينبار است که حزب ما آمادگی برای ايران پس از جمهوری اسلامی را در دستور کار خود قرار میدهد و میبايد از همين کنگره آغاز کرد. منظور من از آمادگی، تشکيل دولت موقت يا شورای رهبری نيست که نخستين و تنها جايگزين جمهوری اسلامی برای آرزومندان است. ما اعتقادی به چنين ترتيبات پر آوازه و ميانتهی نداريم. منظور، سالمتر کردن فضا از راه طرح و چارهجوئی مهمترين مسائل مورد اختلاف است و فراخواندن نيروهای سياسی مسئولتر به زمينهسازی برای همرائی consensus و توافقهای کلی. من اميدوارم که در اين کنگره در سه موضوع مهم، همهپرسی برای نظام سياسی آينده ايران، عدمتمرکز و حقوق اقوام، و مسئله تسليحات اتمی تصميمهائی گرفته شود که مبنای توافق با سازمانهای سياسی ديگر بشود و به افزايش اعتماد ميان نيروها کمک کند. ما در هر موضوعی از جمله اين سه، به گفت و شنود و تفاهم اعتقاد داريم. به نظر ما هيچ کس نبايد درپی بيشترينه خواستهای خود باشد. همواره حد بهينهای هست که خواستهای معقول ديگران را نيز در نظر میگيرد.
يکی از بزرگترين پيشرفتهای بيست و چند ساله گذشته توافق کلی است که درباره نظام سياسی ايران پس از جمهوری اسلامی پيدا شده است. ديگر کمتر کسی را میتوان يافت که يک دمکراسی عرفيگرا (سکولار) را که همه در آن حقوق برابر داشته باشند برای ايران نخواهد و از حقوق فرهنگی اقوام ايران، و عدم تمرکز به عناوين گوناگون، دفاع نکند. شکل حکومت البته به غلط جای بيش از اندازهای در بحثها يافته است ولی میتوان اميدوار بود که با نزديکتر شدن دورنمای سرنگونی رژيم اسلامی بيشتر توجه به محتوای دمکراتيک و ليبرال قانون اساسی باشد تا شکل حکومت جمهوری يا پادشاهی. زيرا هر دوشکل حکومت میتوانند دمکراتيک يا استبدادی باشند. در ايران آينده عنوان رئيس کشور، و نه رئيس حکومت، هر چه باشد مسئله عمده دفاع از نهادها و راسخ کردن کارکردهای دمکراتيک است نه کسی که وظايف تشريفاتی رئيس کشور را انجام میدهد. فرايند تدوين قانون اساسی دمکراسی ليبرال آينده ايران، به معنی حکومت اکثريت در چهارچوب و محدود به اعلاميه حقوق بشر، میبايد به گونهای باشد که هيچ ترديدی در آزاد و منصفانه بودنش راه نيابد و هيچکس از آن کنار گذاشته نشود و همه بتوانند نتيجه رای مردم را بپذيرند. ما در اين موضوع شيوه انتخابات مجلس موسسان و همهپرسی قانون اساسی را، همه با نظارت سازمان ملل متحد پيشنهاد کردهايم و اين کنگره میتواند نظر قطعی حزب را در اين باره اعلام دارد.
سال گذشته در کنفرانس امريکائی حزب در همين شهر قطعنامه حقوق اقوام و عدم تمرکز به تصويب رسيد و در کنفرانس اروپائی پاريس در همان سال توصيه شد که قطعنامه به منشور حزب پيوست شود. اين توصيه در دستور کار کنگره هست و من اطمينان دارم که قطعنامه حقوق اقوام و عدم تمرکز در کنار قطعنامه حقوق زنان و کودکان که در کنگره چهارم به منشور حزب پيوست شد از جمله پيشروترين اسناد سياسی اين سالها خواهند ماند. حزب با مواضع واقعگرايانه و آزادمنشانهای که در اين زمينهها میگيرد بحث سياسی را در مسيری میاندازد که شايسته يک جامعه امروزی است و نه قبايل دشمنی که در عوالم گذشته بسر میبرند. بهمين ترتيب اگر کنگره سياست حزب را در بحران اتمی ايران به روشنی اعلام دارد ما بهتر خواهيم توانست با همکاری گروههای هرچه بيشتری برای برطرف کردن خطر حمله به ايران اقدام کنيم.
جمهوری اسلامی اگر دست از ماجراجوئی بر ندارد ايران و خود را به مخاطره خواهد افکند. همه ايران دوستان میبايد برای چنان احتمالی آماده باشند. ما بار ديگر مخالفان خود را در اردوی پيکار با رژيم اسلامی فرا میخوانيم که از 28 مرداد درس بگيرند و بگذارند نيروهای سياسی ايران مسائل کشور را در ميان خود حل کنند ــ پيش از آنکه ديگران ناچار بجای آنها تصميم بگيرند.
***
پس از هدر دادن يک نسل در جنگ برسر گذشتهها، سير رويدادها دارد همه گرايشهای سياسی را وادار به ارزيابی موقعيت خود میکند. ما سبکبارتر از همه، رو به آينده پر از خطرها و نويدها روانهايم. يک جنبش فکری که میخواست در هرچه به انقلاب و حکومت اسلامی انجاميده بود بازنگری کند؛ و پيش از انقلاب را به همان چشم نقادانه مینگريست که دوران انقلابی را؛ و سهم دوست و هوادار را به زيان دشمن و مخالف فراموش نمیکرد طرف گفتگوی طبيعی نسلی است که در درون و بيرون ايران بر میآيد و نمیگذارد گذشته دستو پايش را ببندد؛ نسلی که پاسداری امامزادههای سياسی را وظيفه خود نمیشناسد و از “پارادايم” کربلا فاصله میگيرد. جامعه ايرانی آماده شنيدن سخنان تازهای است و میخواهد بر تاريخ ناشاد خود چيره شود. نسلی که شاهکارش انقلاب اسلامی بود اندک اندک جايش را به نسل تازهای میدهد که خود را در مخالفت با هرچه در انقلاب اسلامی است میيابد و تعريف میکند. فراخوانهای ما به سخنگويان آن نسل که به گفتمان تازه بپيوندند تا کنون در بخش مهمی بیپاسخ مانده است و باکی نيست. کاروان در گذر است و نمیتوان راهش را بست.
جامعه سياسی ايران نمیتواند به صورت قبيلههای در جنگ با يکديگر با موقعيتی که سرنوشت ملی را تعيين خواهد کرد روبرو شود. مسئله ما جنبه ملی دارد و بسی بالاتر از مهر و کين و ملاحظات سياسی و گروهی است. ما در عين کثرتگرائی به همبستگی ملی نياز داريم و میبايد با طرح همه مسائل عمده مورد اختلاف در يک چهارچوب اصولی بدان برسيم. رويکرد حزب مشروطه ايران به همکاری نيروهای سياسی گوناگون، بحث عمومی درباره تندترين و حساسترين موارد اختلاف است. در بسياری از آن مسائل میتوان در فضای آزاد از انفجار عواطف به توافقهای اصولی رسيد و بقيه را میتوان به رای مردم گذاشت که همه از موافق و مخالف آماده پذيرفتن آن خواهند بود. ما نمیخواهيم تنها در مبارزه با جمهوری اسلامی با هم باشيم. مهمتر آن است که در ساختن ايران ليبرال دمکرات آينده که جا برای سختترين اختلاف نظرها داشته باشد با هم کار کنيم. پارهای از مهمترين مسائل را مانند عدمتمرکز و حقوق اقوام ايران و فرايند تعيين نظام سياسی آينده ايران میتوان در همين کنگره طرح کرد و من اطمينان دارم که با توجه به روحيه آزادمنشانه حزب، مواضعی که اعلام خواهد شد به افزايش تفاهم کمک خواهد کرد. همه ما بايد عادت کنيم از درخواستهای حداکثر خود دست برداريم. هميشه درخواستهای بهينهای هست که تنها با در نظر گرفتن نظرات معقول ديگران میتوان بدانها رسيد.
حزبی که ما به رنج سالها ساختهايم اکنون يک نيروی سازنده در سياست ايران شده است. اين حزب بسيار بيش از مجموع اعضای خويش است و بايد آن را جدی بگيريم. هموندان حزب میبايد با آن رشد کنند. همه ما بايد ماهيان دريای بزرگ شويم ــ بر خلاف بيشتر ايرانيان که ترجيح میدهند در آبگيرهای کوچک خود جلوهای داشته باشند. رقابتهای شخصی و سياسی در طبيعت کار جمعی است ولی دستهبندی و بهرهگيری از هر وسيله برای پيش افتادن، به فساد هيئت سياسی میانجامد. همواره میبايد به اصل موضوع انديشيد. کار ما را نوجوئی تا بدين پايه رسانيده است؛ از آن نترسيم. پيشرفت ما در توانائی سوار شدن بر موج پيشرفت و آينده است. نبايد فراموش کرد که اين حزب با نه گفتن و شعار مرگ بر اين و آن آغاز نشد. ما نخست به جامعهای که میبايد بر اين رژيم و اين فرهنگ ویران ساخته شود آری گفتيم و از آنجا به نه گفتنهای ناگزير، “نه” به تفکر مذهبی در برابر تفکر علمی، به خرافات، به دين در سياست و حکومت، و به استبداد از هر گونه؛ “نه” به خشونت و انتقام جوئی رسيديم. اين رويکرد متفاوت به ما اجازه داد که مخالف و دگرانديش را هم در طرح بزرگتر خود شريک کنيم و بر خلاف بسياری از کوتهنظران، ارزش مبارزان درون را بشناسيم و آنها را از ترس اينکه مبادا بزرگ شوند و از کاری برآيند نکوبيم. همين رويکرد متفاوت برای نخستينبار يک حزب راست ميانه، حزب ليبرال به معنی اروپائی و نه امريکائی، به سياست ايران داده است و تسلط چپ را از ميان برده است.
ما ديگر نخواهيم گذاشت ايران به گذشته برگردد. فرصتی پيش آمده است و بايد بهترينها را برای آينده ايران خواست. حزب ما آماده خواهد بود که آزاد از هر گذشته دست و پا گير به پيشواز چالشهائی که در برابر است برود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
کنگره پنجم، لوس آنجلس، 2004




















