بخش 4
به سوی جنبش سبز
پرواز با بال های آزاد و در هوای تازه
دو سال پيش ما در كنفرانس اروپائی اخیر حزب در برمن، با جدائی افرادی كه به اشتباه به ما پيوسته بودند، خود را از بقايای روحيه و كارکردهائی كه در بيست سال گذشته نگذاشت مبارزات هواداران پادشاهی به جائی برسد آزاد كرديم. يك سال پيش در دومين كنگره حزب در برلين با تغيير نام، گامی در اين راه پيشتر رفتيم و خود را در مقولهای جدا از سازمانهای متعدد هوادار پادشاهی قرار داديم. امسال در چهارمين كنفرانس امريكائی در لوس آنجلس اين روند را با گسترش دادن افق مبارزات خود و افزودن يك بعد فرهنگی و فلسفی بر آن باز هم فراتر برديم ـ به گونهاي كه ديگر هيچكس ما را از آن سازمانهای بيشماری كه در بيست سال گذشته آمدند و رفتند و پارهاي از آنان هنوز هستند نمیشمارد.
از آن سه گردهمائی بزرگ حزبی، عملا يك گروهبندی تازه بدرآمده است ــ بی آنكه تغييری در اصول عقايد و شيوههای دمكراتيك ما داده شده باشد. ما جامه تازهای بر سازمان پيشين مشروطهخواهان ايران پوشاندهایم كه با ماموريت بزرگتری كه برای خود نهادهايم سازگاری بيشتری دارد. افراد نيز برای كارهاي گوناگون جامههای متفاوت میپوشند. هويت آنها تغييری نمیكند ولی ازكارهای بيشتری بر میآيند.
اكنون در اين كنفرانس ــ سومين كنفرانس اروپائي پس از كنفرانس موسس كلن (1994) ــ میتوانيم تكان ديگری نه تنها به حزب بدهيم بلكه بطور موثر به بهبود فضای مبارزه ايرانيان در بيرون كمك كنيم. كنفرانس رتردام به خوبی در موقعيتی است كه يك راهشمار landmark مهم در اين راه دراز دشواری كه اجتماع ايرانی بيرون در پيش گرفته است باشد. پس از گذشتن تقريبا يك نسل از انقلاب اسلامی، ما نشانههای بهبود را در بسياری جاها میتوانيم ببينيم وخودمان اين خوشبختی را داشتهايم كه بخشی از اين بهبود باشيم.
به ويژه در اين دو سه ساله كه آخرين سنگهای آسياب، خودشان را ازگردنمان بازكردهاند با سبكبالی بيشتری به پرواز در هوای تازه سياستهای ايران در میآئيم.
در اينجا نگاهی به اين بهبود و هوای تازه بي مناسبت نيست:
1 – جنبش جامعه مدني در ايران
جامعه مدنی را اگر بخواهيم در يك واژه خلاصه كنيم چندگرائی يا پلوراليسم است. جامعه مدنی آن است كه همه چيز در اختيار يك كنترل مركزی نباشد و فعاليت اقتصادی و سياسی و زندگی اجتماعی مستقل از دولت امكان يابد و سازمانهای مدنی يعنی سازمانهائی كه فضای ميان عرصههای خصوصی و حكومتی را پرمیكنند، بتوانند رشدكنند. در ايران امروزكه هيچ چيز در جايش نيست و تناقض و ناهماهنگی، روال عادی است البته از جامعه مدنی به مفهوم جامعههای دمكراتيك ــ كه بهترين شرايط رشد جامعه مدنی در آنها فراهم است ــ نمیتوان سخن گفت. آنچه از جامعه مدنی در ايران میتوان سراغ گرفت در چهارچوب يك نظام سياسی است كه میكوشد توتاليتر باشد ولی نه خودش استعداد كافی برای آن داشته است و نه زورش به جامعه پيچيده و زيربار نرو ايرانی رسيده است.
نهادهای مستقل و نيمه مستقلی كه جامعه مدنی گسترنده ايران را میسازند همه بنابر تعريف، و صرف نظر از باورهای درونی اجزائشان، در نظامی كار میكنند كه جز خودیها كسی در آن نمیتواند نفس بكشد. ولی جمهوری اسلامی با ناتوانی ذاتی كه در سيستم سازی دارد در جداكردن خودی از غيرخودی نيز با تناقض هر روزی روبروست؛ گروهی، از گروههای ديگری كه هر روز بر انبوهشان میافزايد خودی ترند، و باز اين گروهها خود به درجات كمتر و بيشتر، خودی شمرده میشوند (خودیهای غيرخودی، غيرخودیهای خودی ــ تا هرجا تابشها يا نوانسهای واژه اجازه دهد.)
در اين جامعه مدنی، روزنامههای بسيار را میتوان ديدكه به سبب استقلال رای نسبی خود و چالش كردن “دستگاه ” establishment، تسلط برگشت ناپذير بر افكار عمومی يافتهاند (همين كه در ايران از افكار عمومی، يعنی مردمی كه نظرشان به شمار مي آيد، میتوان سخن گفت از نشانههای مهم رشد جامعه مدنی است)؛ سازمانهای صنفی فراوان هستند كه در نبردی هر روزی دامنه استقلال و آزادی گفتار خود را فراتر میبرند؛ احزاب و گروههای شبه حزبی، همه از سردمداران حكومتی و در نبرد واقعی سياسی و ايدئولوژيك، تشكيل شدهاند. دانشگاهها به ويژه از ميان رفتن روزافزون تسلط جمهوری اسلامی را بر نسل جوان ايران، بر توده جمعيت ايران، به نمايش مي گذارند.
حكومت اقتدارگرا چه رسد به توتاليتر، با جامعه مدنی ناسازگار است و از آنجا كه نيروهای سركوبگر و انحصارجوی رژيم همه كوشش خود را در دو سال و نيمه گذشته برای خفه كردن جامعه مدنی كردهاند و نتوانستهاند، بیدشواری زياد میتوان پيشاپيش ديد كه جامعه مدنی نوپای ايران است كه نيروهای سركوبگر و انحصارجو را همچنان واپس خواهد نشاند؛ معنايش آن است كه مردم سهم روز افزونی در اداره كشور میيابند و پيكار با جمهوری اسلامی از يك مولفه مهم مردمی برخوردار میشود. نيروهای مخالف میتوانند و میبايد از نزديك با مردم كار كنند.
انتخابات يكی از برجستهترين مواردی است كه تغيير بنيادی سياسی را در ايران، و تغيير استراتژی را از سوی نيروهای مخالف، نمودار میسازد. تا دو سال و نيمی پيش، انتخابات در جمهوری اسلامی يك صحنهسازی بیاعتبار، و بیاعتبار كننده بود.
بیاعتبار بود، چون در آن جناحهای حكومتی، كرسیها را در ميان خود پخش ميكردند. با آنکه در دو انتخابات مجلس ــ 1988و 1996 / 1375 ــ 1367 كار آنها به جائی رسيد كه يك جناح، ديگری را تقريبا از مجلس بيرون راند باز كشمكش در پشت درهای بسته بود و در حلقههای درونی قدرت و به گفته خودشان در “گروههای محفلی” فيصله میيافت.
بیاعتباركننده بود، چون بيشتر كسانی كه به دلخواه رای میدادند شمال شهریها و لايههای مرفه اجتماعی بودند كه برای جلب حسننيت مقامات و رفع مزاحمتهای احتمالی، جامه احترام بر نمايش انتخاباتی میپوشاندند. برای يك گروه ديگر نيز بیاعتباركننده بود ــ برای وفاداران كنار گذاشته جمهوری اسلامی، مانند نهضت آزادی، و همراهانش در بيرون كه در هر انتخابات مردم را به مشاركت فرا میخواندند و اندكی نگذشته، رو در رو با بياعتنائی منجمد كننده عمومی و بیمهری ياران سوار بركار، رنجيده پس میزدند و دستكم حرمت مخالفت را دست نخورده نميگذاشتند.
در انتخابات رياست جمهوری 1997/ 1376 ، آنها برهمان روال و بیهيچ بينش يا تحليل تازهای باز به ميان پريدند. ولی اين بار سخنشان درست درآمد. (ما در آن انتخابات هيچ موضوع را درنيافتيم ولی بیفاصله خود را تصحيح كرديم). از آن انتخابات بينش و تحليل تازهای به همه نيروهای مخالف راه يافته است. انتخابات بزرگترين عامل دگرگونی در سياست ايران شده است؛ و استراتژی درست برای همه نه تحريم سرتاسری، بلكه تشويق به موقع مردم به شركت در انتخابات خواهد بود. اين يكي از زمينههائی است كه میتوان مبارزه را با مردم همراه كرد؛ پشتيبانی فعال از دانشجويان و روزنامهنگاران آزاده ايرانی يكی از زمينههای ديگر است.
2 – بهبودگفتمان سياسی مخالفان
پس از بيست سال جنگ لفظی دل بهمزن برسر تاريخ همروزگار (معاصر) ايران ــ بيشتر، پادشاهی پهلوی ــ كه هر پيكار موثر برای آزادی و رهائی ايران را محدود میكرد، نيروهای مخالف در سرتاسر طيف سياسی، نشانههائی از خستگي يا پختگی، هر كس به فراخور خودش، بروز میدهند. طبعا هنوز گروههائی ماندهاند كه عامل زيستشناسی بزرگترين سهم را در هستی سياسيشان دارد: در گروه سنی معينی هستند، كه چندان با فراموشی گذشته زندان آسا، و فراگيری برای اكنون و آينده ديگرگون، ميانهای ندارد؛ و در مرحلهای از زندگیاند كه رشد در هيچ جلوه خود در كار نيست و هرچه هست كاستی است.
ولي دربخش قابل ملاحظهای از طيف سياسی، نگاهها از گذشته بر آنچه به امروز و آينده ارتباط دارد افتاده است. عوامل گوناگون، هريك در بخشی از گروههای مخالف بيرون، در اين دگرگشت اثر داشتهاند.
در توده بزرگ هواداران پادشاهی مهمترين عامل، فرونشستن اميد پيروزی و بازگشت نزديك بوده است. دهها هزارتنی كه در چهارچوب چند ماه و چند سال ديگر میانديشيدند و در بیصبری خود نيازی نه به رفتن به ژرفای مسائل میديدند و نه دادن كمترين امتياز استراتژيك به دگرانديشان؛ با گذشت زمان بيشترشان دست كشيدند؛ معدودی نيز آغاز كردند جدیتر به مسائل بنگرند و كوتاهیها و كاستیهای بزرگ گذشته و اكنون خود را ببينند و كمتر مانند بقيه ايرانيان همه گناهان را به گردن اين و آن بيندازند. نه در هيچ گوشهای چراغي سبز ميشد و نه شهسواری بر اسب سپيد بود كه پشت سرش پيروزمندانه گام بر فرش سرخ بگذارند. پيكار سختی بود از پائينترين جاها بيهيچ پشتيبانی از بيرون يا از بالا و آغشته به همه گرفتاریهای پيكار در تبعيد، با پاداش غيرمسلم و مخاطرات و زيانهای مسلم. موقعيتی بطور خلاصه مانند ديگر مبارزان دگرانديش.
چپگرايان كه تراژيكترين گروهای سياسی ايراناند از شكست خونين به دست آخوندها بدر نيامده به چاهی كه فروپاشی كمونيسم در زير پايشان كند افتادند. بحران سياسی و اخلاقیشان اندازه گرفتنی نيست؛ و از آنجا كه عمري به موشكافیهای اسكولاستيك خوكرده بودند میتوانستند چندی هم به شكافتن واقعيات بپردازند و خود را چنانكه بودهاند ببينند و به ديگران نيز شايد كمی بيشتر چنانكه در واقع هستند بنگرند. احساس برتری آنان كه نامش را ارادهگرائی گذاشته بودند در اقليتی رو به افزايش جايش را به آمادگی بيشتری برای پذيرفتن محدوديتهای خواست فردی و گروهی، و ضرورت حياتی همرائی در كار سياست داد.
حتا در هواداران جبهه ملی نه چندان تعريفپذير نيز اميد هست كه کسانی پرستش و دشمني كور را جانشين اندك مايهای برای سياستگری، چه رسد به كشورداری ببينند و بتوانند بر موانع عاطفی باستانی چيره شوند.
ما در اينجا از سازمانها میگذريم كه با سرعت كندترين اعضای خود حركت میكنند ولی مبارزان، بيشتر در بيرون سازمانهايند و در ارتباط با آنهاست كه میتوان روی مسائل اصلی ايران، روی حقوق بشر و جامعه مدني تاكيد گذاشت (در اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاقهای آن آنچه كه در زمينه عدالت اجتماعی و حقوق اقوام برای همرای شدن گرايشهای سياسی لازم است درج شده.
* * *
برای حزبی مانند ما كه از آغاز دنبال رسيدن به توافقهای اصولی و كار كردن با دگرانديشان بوده است، و شيوه پيكار سياسی مردمی را استراتژی خود كرده است، در اين اوضاع و احوالی كه مبارزه در ايران تا جائی كه بتوان انتظار داشت شدت گرفته است و هم سياسی و هم مردمی است، و بيشتر مبارزان جدیتر بيرون دستكم از نظر ايدئولوژيك، اگرنه هنوز عاطفی، آمادهاند ميدانهای جنگ بيهوده گذشته را واگذارند و به مردم بپيوندند، چه میماند؟ (البته جز گسترش و بهبود كمی و كيفی كه كاركرد هر ارگانيسم سالمی است).
ما درحدودی داريم برآورده شدن بسياری از خواستهای اصلی خود را به چشم میبينيم. آنچه كه همين سه سال پيش دور مینمود اندکی نزديکتر شده است و میبايد باز نزديكتر و بيشترش كنيم. اگر پيوستن مردم به پيكار سياسي فعال است، يا گسترش دادن فضای همكاری با دگرانديشان، ما میبايد بيشترين كوشش خود را بكنيم. هفت سال طول كشيد كه ما يك حزب به معنی واقعی آن شديم؛ و بيست سال طول كشيد كه نيروهای مخالف در خارج، آغاز کردند از فضای خفه كننده كينخواهی پنجاه و شصت ساله بدر آيند و همين مدت طول كشيد كه جامعه ايرانی نخست از خوابگردی انقلابياش به بيداری دردناك رسيد، و سپس بر دلمردگی، و آنگاه بر بيم خود چيره آمد؛ و اليگارشی آخوندی به دو اردوی متخاصم ايدئولوژيك بخش شد و بخشی از آن، رستگاری خود و رژيم را در تكيه كردن به مردم جست ــ مردمی كه از اين حسابها فراتر میروند. در همه اين سالها ما اين دگرگونیها را در افقهای دوردست میديديم و گاه بيشتر از آنچه میبايد خوشبين بوديم ولی اطمينان داشتيم كه زمان به سود آزادی و ترقی برای ايران و پختگی سياسی برای نيروهای مخالف است.
اگر ما زمانی برای خوشبينی میداشتهايم اكنون آن زمان است، نه آن سالها كه هركسی از ظن خود به امر پادشاهي به عنوان قاليچه پرندهای كه ما را به ايران خواهد برد مینگريست و اگر پس از سه جلسه و دو تظاهرات، قاليچهای نمیديد زبان به نكوهش “اپوزيسيون” میگشود و به ياد نادر و شاه اسماعيل ميافتاد؛ يا حكم میداد كه بيرون هيچ است و درون اهميت دارد. پافشاري، و آری روشنبينی، ما به نتيجههائی میرسد و ما را به مرحلهای، ونه هدفی، كه میخواستيم میرساند. استراتژي ما در همه اجزايش درستتر از ديگران درآمده است، و هرچند به کندی، حرکتی دارد. بقيهاش نيز اگر پافشار و روشنبين بمانيم در راه است.
اين مختصركه به خود اجازه تشويق خويشتن دادهايم از آن روست كه ساليان دراز تلاش، كسانی را خسته نكند يا به فكر نيندازد كه نياز بيشتری به مبارزه نمانده است. مراحل بسيار ديگر هست كه ميبايد برسد و پيموده شود تا ايران از حكومت آخوندی رهائی يابد.
بر پايه اين كاميابیها ــ كاميابیهای مردم ايران كه ما نيز سهم خود را از آن داريم ــ دو جبهه اصلی ما همچنان كمك به سرعت گرفتن دگرگشت دمكراتيك در ايران و پيشبرد همكاری نيروهای دمكرات در بيرون ايران خواهد بود.
پشتيبانی با همه نيرو از مبارزان جامعه مدنی در ايران، به گفته خود آن مبارزان بسيار ثمربخش است. هر يك از آنها كه توانسته است سخن خود را به بيرون برساند بر اين تاكيد كرده است. يك دليل آن موقعيت بينالمللي است. چه امريكا و چه جامعه اروپائی میخواهند به حقوق بشر و جامعه مدنی ايران کمک کنند. امريكا استراتژی چماق را در پيش گرفته است و جامعه اروپائی، هويج را. به عنوان نمونه دستگيری يهوديان و تهديد به اعدام آنها به اتهام خندهآور جاسوسی، يا صدور حكم اعدام دانشجويان، مستقيما بر سياستهای آن كشورها اثر میگذارد.
كسانی از رهبران رژيم كه میدانند بر قله آتشفشان نشستهاند و حس میكنند كه چه انفجاری در راه است به آسانی بيشتری اين استدلال را میتوانند بپذيرند كه برداشتن محدوديتهای خارجی از اقتصاد بيمار ايران چه اهميت حياتی دارد و چه ارتباط مستقيمی ميان سياستهای داخلی ايران و آسان كردن اين محدوديتها هست. برای آن دسته آخوندها و عناصرحزباللهی كه از لجنزارهای زيرين جامعه ايرانی ــ كه بدبختانه هنوز ژرف و پهناور است ــ بدرآمدهاند اين ملاحظات در ميان نيست، ولي آنها كه مسئوليت اداره روزبروز كشور را دارند میدانندكه با روحيه حزبالله درهای دوزخ بر رژيم و بركشور گشوده خواهد بود.
ممكن است كسانی از ما بگويند چه بهتركه با ادامه سياستهای حزباللهی، با زدن و كشتن و اعدام دانشجويان و يهوديان، وضع خارجی رژيم بدتر شود و اقتصاد به ويرانی بيشتر بيفتد تا مردم برخيزند و خون و آتش بر جمهوری اسلامی ببارند. اينان كسانی هستند كه موضع غيردشمنانه مخالفان بيرون، به نيروهای دمكراتيكتر را ــ در ايران اين مفاهيم به شدت نسبی است ــ تا حد نسبت دادن خيانت محكوم كردهاند. در پاسخ بايد گفت كه يك، هرچه هم وضع اقتصاد بدتر شود، رژيمی كه هزاران تن را در چند هفته اعدام كرد و برایش تفاوت ندارد كه هزاران تن را به سياهچالها بيندازد، همچنان با تكيه بر منابع نفت و گاز ايران خواهد توانست مدت نا معلومی هر خيزش مردمی را در خون و آتش خفه كند.
دو، اگر ما تنها به انتقامجوئی و كشتار نمیانديشيم و از اصل اخلاقی و حقوقی پنج هزار سال پيش “چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان” اندكی پيشتر آمدهايم و بهروزی ملی خود را نيز در نظر داريم، يك پيروزی “پيريك” بر جمهوری اسلامی، پيروزيی كه لاشه جامعه و اقتصاد ايران از خون و آتش آن بدرآيد، چه سود خواهد داشت؟ از يك نبرد خونين با حزبالله حتا چيز قابلي نخواهد ماند كه بتوان فروخت و پولش را بيرون آورد. حزبالله به بسياري چيزها گفته میشود ولی معنی واقعياش همه آن توده بزرگی است كه به لطف حكومت اسلامی، هركدام به سهم خود، بر دارائیهای ايران و گروههای بزرگ ايرانيان ديگر افتادهاند و در يك روياروئی قهرآميز از “حق” خود تا آخرين قطره خون ايرانيان ديگر دفاع خواهندكرد.
سه، در امن و آسايش نسبی بيرون، به آسانی میتوان از مردم خواست كه بكشند و كشته شوند. ولی كسی از مردم پرسيده است كه خودشان كدام راه چاره را بيشتر میپسندند؟ اگر مردم از انقلاب قهرآميز، و از راهحل آتش و خون بيزار شده باشند، و از انقلاب اسلامي درسهائی متفاوت از انقلابيان اروپا و امريكا نشين گرفته باشند چه بايد كرد ــ زيرا بيرونيان كه دوست ندارند گام به چنان ميدانهائی بگذارند؟
اكنون كه نيروهای جامعه مدنی بدترين هجومها و توطئههای سركوبگران انحصارجو را از آدمكشیهای زنجيرهای، و نيز از 18 خرداد، به اين سو دوام آوردهاند و به نظر نمیرسد ديگر بتوان پيشرفت گام بگام آنان را متوقف كرد، يك زمينه استوار برای بيرون راندن نهائی خشونت از سياست در ايران پديد آمده است. ريشه خشونت در سياست، فرايافت جرم سياسی است؛ سياست را عرصه حق و ناحق دانستن است، و اينكه میتوان كسان را به دليل مواضع يا تصميمهای سياسي كه میگيرند كيفر داد. ما میبايد به جنبش پايان دادن به اين روحيه سياسی و رويه قضائي بپيونديم. سياست ربطی به حق و نا حق ندارد و هيچ مطلقی را در آن راه نبايد داد (حق را در اين بافتار context نمیبايد با حقوق بشر اشتباه گرفت). حق كسی ناحق ديگری است و تنها به زور میتوان يك حق را برديگری چيره گردانيد. سياست، چنانكه خود خميني هم اذعان كرد و شورای تشخيص مصلحت را بالای فقيهان شورای نگهبان گذاشت، عرصه مصلحت است؛ و آدميان از پيش از تاريخ دانستند كه زور و خشونت كاربرد محدودی دارد، و مصلحت در همرائی است؛ در توانائی سازش دادن نظرها و منافع متضاد است. در روزگار ما كه برتری دمكراسی ليبرال، يعني احترام به اراده آزاد انسانی و حقوق سلب نشدنی او، بر همه نظامهای حكومتی ديگر و در همه زمينهها پياپی به اثبات رسيده بسيار نابجاست كه ما هنوز به جرم سياسی باور داشته باشيم.
كسان، مواضع و تصميمهای سياسی میگيرند و تنها در ميدان عمل سياسی است كه درستی و نادرستی آنها ثابت میشود. پاداش و كيفر آنها نيز در همان ميدان عمل سياسی داده ميشود. مردم با رای دادن يا ندادن، با پذيرفتن يا نپذيرفتن خود نظر میدهند و همان خواهد بود و بس. ترديد نيست كه سوءاستفاده مقامات سياسی و دزدی و سركوبگری، جناياتی قابل پيگرد هستند. پينوشه را امروز در انگلستان میگيرند تا به اتهام جناياتي كه بيست سال پيش در زمان فرمانروائياش در شيلي برضد بشريت روی داده است در اسپانيا به دادگاه ببرند. ولی يك، گفتگو از جنايت برضد بشريت است و نه صاحب مقامي بودن؛ و دو، موضوع در دادگاه طرح میشود و هر قربانی واقعی يا ادعائی به خود حق نميدهدكه انتقامش را بگيرد.
پايان دادن به مقولهای به نام جرائم سياسی و بويژه كيفر اعدام برای چنان “جرائمی” نخستين اطمينانی است كه نيروهای مخالف ميتوانند به مردم ايران بدهند كه دوران خونريزی به هر نام از نظر آنها پايان يافته است. ايران را میبايد باز ساخت، و نه بر خون و ويرانی. احساس تلخ قربانيان بيشمار جمهوري اسلامی ــ و همه ما از قربانيان هستيم ــ قابل فهم است ولی ما بيش از همه قربانی تعصب و حقمداری خود هستيم. هنگامی كه حق را به جانب خود میدانيم يا اكثريت داريم مرزی نمي شناسيم. اين يك بليه ملی ما بوده است و میبايد خود را از آن درمان كنيم.
در جبهه ديگر، افزايش تفاهم و همكاری ميان نيروهای دگرانديش، نه تنها براي پايان دادن به حكومت آخوندي و دينسالاری، بلكه برقراری دمكراسي ليبرال در ايران، شاخهها و هستههای حزب و هواداران آن در هرجا میبايد با دگرانديشانی كه آمادگی دارند در چهارچوب و با روحيه فراحزبی كميتههاي مشتركی بسازند تا در يك شبكه جهانی بهم بپيوندند. دركنار ادامه كوششها برای پيشبرد كمی و كيفی حزب، و سازمان دادن يا پيوستن به اقدامهای جمعی برای پشتيبانی از نيروهای جامعه مدنی در ايران، اين بخش فعاليتهای حزب در يك سالی كه به كنگره سوم حزب مانده است اولويت خواهد داشت.
مشكلات فراوانی كه در پيش است براي ما كه روبرو شدن با دشواری را پيشه خود ساختهايم به زحمت حس خواهد شد.
اکتبر 1999




















