ده ملا
پنجشنبه ۱۲ قوس
قبل از ظهر وارد «دهملا» شدیم. راه از «سویره» تا این قصبه دوفرسخ یا قدری بیشتر است. همه جا جاده بهطرف جنوب سیر میکند و بهامتداد رودخانه.
«هندیجان» که مهمترین قصبة این ناحیه است هم رودخانة «زهره» را که از کنارش عبور میکند، هم ناحیه جنوب «دهملا» را و هم خلیج کوچک دریا را بهنام خود کرده است.
سردار لشکر
منزلی در کنار رودخانه «زهره» تهیه شده بود. هنگامی که قدم میزدم و در جریان حرکات این رودخانه خوشاسم وکثیرالاسم تفکر میکردم اتومبیلهایی نمایان گردید و سردارلشگر (شیخعبدالکریم) پسرخزعل وارد شد. پس از ادای مراسم مراسلة ذیل را که جوابش نیز درج میشود از طرف پدر رسانید:
قربان حضور مبارک شوم
«خیلی از بدبختی خود متأسفم که موقعی بهشرف افتخار زیارت دستخط مبارک تلگرافی نائل شدم، که بهواسطة شدت مرض، بهجهت استعلاج، محمّره رفته بودم. اینک حسبالامر، خانزاد عبدالکریم را بهاستقبال و تشرف حضور مبارک فرستاده، مراتب فدویت بنده را از بذل عطوفت و مرحمتی که فرمودهاید تقدیم عرض مینماید. امید است که از تشریف فرمایی محمّره، چاکر را مفتخر فرموده و از این مرحمت مزید بر عوالم فدویت و چاکریم فرمایند.
امر امر مبارک است.»
خزعل
جواب
آقای سردار اقدس
«سردار لشکر به«دهملا» آمد. مرا ملاقات و مورد توجه و تلطف واقع گردید. مراسلة شما را هم ارائه داد. ملاحظه کردم. نظر بهمذاکرات شفاهی مشارالیه راجع بهکسالت مزاج شما، و اینکه قادر بهسواری اتومبیل نبوده، و فقط با جهاز میتوانید حرکت نمایید، برای رفع این زحمت فوقالطاقه، تصویب میکنم که با همان وسیله جهاز بهاهواز عزیمت نمایید. من هم چون خط سیرم از اهواز است، و بدواً بهآنجا خواهم آمد، درهمانجا مرا ملاقات خواهید نمود.»
رئیسالوزرا و فرمانده کل قوا
این جوانی است بلندقامت و سیهچرده، از رفتار و گفتارش علامت سادگی و صمیمیت نمایان است. از جانب خزعل عذرخواهیها کرد. گناه را بهمفسدهجویان و مغرضین داخلی و خارجی نسبت داد، و تقاضا کرد از این نقطه بهمحمّره بروم و از خیال عزیمت بهاهواز صرفنظر نمایم. من میدانستم قصدش چیست. در تمام صفحه خوزستان دلسوختگان و شاکیان بسیار بودند، که اغلب در اهواز توقّف داشتند. خزعل میخواست مرا مستقیماً بهمحمّره ببرد، تا این اشخاص مجال تظلم نیابند.
از جمله راپرتهایی که میرسید، یکی این است که درج میشود:
«عده کثیری از اهالی محمّره و آبادان و اهواز را شیخ محبوس و تبعید نموده. سلطانحسینخان نظامی را که در شوشتر بود بهاتفاق حاجی محمدحسین شوشتری توسط قلیخان نام، که یکی از اعیان شوشتر است دستگیر و در اهواز توقیف نموده. شیخعاصی و شیخ عوفی که از مشایخ بنیطرف و حویزه هستند، و قریب ده سال بود که از تعدیات شیخ، از وطن خود هجرت و تحتالحفظ در حوالی عماره اقامت داشتند، چندی قبل شیخ عاصی را توسط نماینده سیاسی عماره جلب بهمحمّره نموده و بدواً او را حبس و ثانیاً او را مسموم نمود.»
خلاصه، نظر بهاین قبیل راپرتها، بهپسر شیخ گفتم:
«خیر حتماً باید بهاهواز و سایر شهرهای خوزستان بروم و مخصوصاً از حال قشون لرستان که باید بهدزفول برسد استفسار نمایم.»
در این وقت نکتهای بهخاطرم رسید و آن کشف حقیقت امر بود.
«چون قشون لرستان بهموانعی برخورده، و عشایر لر بهمخالفت و ممانعت آنها قیام کردهاند باید بهزودی خود را بهدزفول برسانم، و بیشتر قصدم از رفتن از استخبار حال این ستون است.»
پسر شیخ بلاتأمل گفت:
«پریشب قشون وارد دزفول شده است.»
من از کشف این حقیقت و اصغای مژده سلامت این لشکر بهحدّی مشعوف شدم که کمتر وقتی آن حالت را در خود دیدهام، زیرا که چند شبانهروز حواسم را مشغول داشته بود. اما محض حصول اطمینان ظاهراً باور نکردم و پرسیدم:
«از کجا اطلاع یافتهاید؟»
گفت:
«از سیم انگلیسیها خبر رسیده است.»
در اینجا بر من محقق گشت که مطابق راپرتهای سابق، انگلیسیها کاملاً مواظب سیر قشون هستند و در سر هر دستگاه، مأمور مخصوصی گماشتهاند که اخبار را سانسور کند، و آنچه برای خودشان فایده دارد بهمن نرسد. چون دولت ایران سیم ندارد بیاطلاعی فرمانده قشون از قسمتهای مختلف لشکر، معلوم است که تا چه اندازه اسباب خسران مملکت و سپاه فرمانده آن ممکن است بشود. با تمام فقری که بودجة قشونی و بودجة مملکت دارد، همان ساعت امرکردم بههر قیمتی است، دستگاههای تلگراف بیسیم وارد کنند، و در مرکز مملکت و مراکز عمده نصب کنند که رفع احتیاج از خارجی بشود. امیدوارم در ورود بهتهران بهنصب دستگاههای تلگراف بیسیم مبادرت کنم.
بالاخره پس از استماع خبر ورود قشون خرمآباد بهدزفول، مشعوف شدم که محاصرهای را که شیخخزعل و متفقین او دربارة من اندیشیده بودند، معکوس ساخته و عین آن را در مورد خودشان مجری داشتهام، و با ستونهای لشکر خود مرکز فساد را محصور ساختهام. در اینصورت چارهای ندارند جز اینکه از خط دریا فرار کنند یا بهاستقبال من قدم بردارند.
پسر شیخ که دید در هر صورت من عازم اهواز خواهم شد، ساکت شد. او را بهوزیر پستوتلگراف سپردم که پذیرایی و نوازش کنند.
شب تلگراف ذیل از امیر لشکر غرب واصل شد که خبر ورود بهدزفول را تأیید میکرد:
مقام منیع بندگان حضرت اشرف اعظم فرمانده کل قوا دامت عظمته
«با کمال احترام بهعرض مبارک میرساند:
ستون ۱ اعزامی بهدزفول یوم ۴ در سر «آب زالو»، امروز بهقلعه «زره» خواهند رسید و ستون ۳ چهارم قوس در بالای «کیالان» و ستون ۴ در همان تاریخ در «میشون» بودهاند واز این قرار بهطور قطع بعدازظهر هفتم یا ظهر هشتم، قوا وارد دزفول خواهد گردید و نظر بهتعلیماتی که وسیله جاسوسین و طیارهها بهعمل آمد، از طرف طوایف «جودگی» و«میرها»، استقبال شایانی در بین راه از اردوی اعزامی بهعمل آمده و مخصوصاً چادرهای خودشان را نزدیک بهجاده عبور اردو زده و بدون وحشت در جای خودشان باقی، وکاملاً بهمراحم بندگان حضرت اشرف دامت عظمته امیدوار هستند. حسب الامر مبارک (نمره ۹۶۴۱) از طوایف فوقالذکر، امنیه سوار و پیاده استخدام و مشغول خدمتگزاری میباشند. فقط کسی که وحشت داشته، «ایمانخان» بوده که آن هم در صدد است بهتأمین سایر میرها در اردو حاضر شود. تبلیغات و ابلاغیههایی که میان طوایف بهوسیله طیاره ریخته شده، فوقالعاده اسباب تزلزل آنها را فراهم و در مقابل عظمت قشون سر تسلیم و انقیاد خم کرده، و با توجهات بندگان حضرت اشرف، بدون هیچ سانحهای، اردو پیشرفت خود را بهاستقامت دزفول تعقیب مینماید.»
امیر لشکر غرب – احمد
نایب ارفعالملک از دیلم بهوسیله تلگراف اطلاع داد که در نتیجة پرواز طیاره معلوم کردهاست، در یک کیلومتری شمال معشور، عدهای قریب ۸۵۰ نفر پیاده و ۴۵۰ سوار دیده است. ، که بهعجله خود را بهساحل میرسانیدهاند. از این قرار بقیة قوای خزعل در دریا یا دهات ساحلی پناهگاهی میجویند.