از دهملا بهاهواز
جمعه ۱۳ قوس
صبح در اتومبیلهای خود که بنابر دستور سابق از راه «هندیجان» به«دهملا» آورده بودند، نشسته بهطرف اهواز حرکت کردیم. پسر شیخخزعل با چهره سیهفام در اتومبیلی نشسته و برای هدایت ما جلو افتاد. بهخاطرم گذشت که همیشه راهنمایی غراب را مشؤوم میدانستهاند و من امروز بهمبارکی و با فتح و فیروزی طی مسافت میکنم و یادم آمد که اگر ناصرالدینشاه حاضر بود، و این خیال از ذهنش میگذشت حتماً پسر شیخ را راهنما قرار نمیداد. اعتقاد او بهاوهام و تطیّر بهحدّی بود که روزی در موقع سان یک نفر سوار پیش آمد که بگذرد. اتفاقاً کلاه ازسرش افتاد. شاه این را بهفال بد گرفت و از ادامه سان صرفنظر کرد. یقین دارم در این موقع نه فقط پسر شیخ را راهنما قرار نمیداد بلکه از سفر خوزستان میگذشت. اما من هیچوقت بهاین قبیل موهومات اعتقاد نداشته و شعر عنصری را همواره بهخاطر میآورم که میگوید:
چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد رود بهدیده دشمن بهجستن پیکار
نه رهنمای بهکار آیدش، نه اختر گر نه فالگیر بهکار آیدش، نه فال شمار
مخصوصاً محض مخالفت و بیاعتنایی بهخرافات و اوهام در موقع حرکت از تهران، هر چند یکی دو نفر از همراهان، مرا بهتأخیر یکی دوروزه موعظه کردند، نپذیرفتم و در ۱۳ عقرب حرکت کردم. این روز و این برج را برای سفر مناسب نمیدانستند و من اعتنایی بهموهومات آنها نکردم. امروز هم که ۱۳ قوس است مخصوصاً بهمن خاطرنشان کردند که از عزیمت بهشهر اهواز خودداری نمایم.
راه، در یک زمین مسطح بی فرازونشیبی میگذشت. در این خاک یک قطعه سنگ بهدست نمیآید و همه جا اثر دست خلاق رودخانهها پیداست که ذره ذره این خاک حاصلخیز را از کوهسار شمالی جدا کرده و در قلب خلیج فارس فرو برده و سدی ابدی بنا گذاردهاند. بهقسمی که امروز دیگر خلیج فارس مسافتی بعید، خود را با احترام عقب برده است. قشون فاتح من نیز قدمبهقدم خزعلیان را عقب نشانده و این خاک گرامی را از وجود قشونی که خزعل بهجبر و تهدید تا «زیدون» فرستاده بود، پاک کرد.