خوزیان
گاهی دهات و چادرهای ایرانی دیده میشد که ساکنان آنها ملبس بهلباس عرب و متکلم بهزبان عرب بودند، و دولت بهآنها اعتنایی نکرده و در چنگال خزعل رها کرده تا بهتدریج نه تنها دارایی و حیثیّت خود را از دست بدهند، بلکه بهاصطلاح نسبت بهایران بهکلی بیگانه شوند. زبان خود، ملیّت خود، شرافت خود را فراموش کنند و هیچ متذکر نشوند که آنها یادگار اشخاصی هستند که یک روزی نخستین دولت متمدن دنیا را در این خاک تشکیل میدادند.
پادشاهان ایران از تقویت آنها خودداری کردند و اعراب از خارج مرز قدمبهقدم پیش آمده، آداب و رسوم و زبان خود را پیشرفت دادند، و این ایرانیان را ظاهراً عرب کردند. لیکن قلب آنها ایرانی مانده بود زیرا که دیدیم بهمحض پیدا شدن پرچم سپاه ایران، از خزعل بریده بهدولت ملحق شدند.
عربها تازه بهخوزستان آمدهاند و بهتدریج نژاد اصلی خوزی را بهشهرها راندهاند. در عهد صفویه احوالات سید مشعشع و عصیان (۷۰) ساله او و اخلافش معروف است. شاه اسمعیل مثل قاجار در خواب نبود. بدون فوت وقت لشکر آورد و آل مشعشع را خاضع و مقهور کرد، و تا اقصای خوزستان لشکر راند، ولی بعد از انقیاد، باز حکومت را در خاندان او باقی گذارد. حدودی که بهسید فلاح حاکم خوزستان واگذار کرد عربستان خواندند تا با ایالت خوزستان مشتبه نشود. قاجاریه این غلط را، از نادانی و سستی توسعه داده و بر تمام ایالت اطلاق کردند. من در مرکز، امر کردم این استقبال زشت را موقوف ساخته و این ایالت را بهنام حقیقی و شریف خود یعنی خوزستان بخوانند. و بهتمام ادارات دستور دادم که ابداً این ولایت را عربستان ننویسند. شاهاسمعیل، اگر چه فاتح بزرگی بود و دلی بیدار داشت، اما طرفداری از اشخاصی که اظهار تشیع میکردند نقطه ضعف قلب او را تشکیل میداد. آل مشعشع را که بهکلی مقهور بودند، بهواسطه تشیع دوباره قدرت بخشید. این طایفه تا صفویه را ضعیف میدیدند، سر برمیداشتند و هر وقت قوتی در آنها مییافتند در چادرهای خود میخزیدند. علاوه بر سرکشیهایی که میکردند و قتل و غارتی که در خوزستان مرتکب میشدند، در زمان حمله افغانها نیز خیانتهایی بهقشون ایران، که بهمقابلة افغان میرفت، نمودند که بهعلت آن بهکلی اساس دولت صفویه منهدم شد.