اقبال و اراده
امروز صبح در ایوان جلو اطاق قدم میزدم. همراهان ایستاده بودند. صحبت از ختم غائله و فتح کامل و انجام کار بهمیان آمد. عموماً اصرار داشتند که این کامیابی را فرع بخت و اقبال من قرار بدهند. تنها رئیس کابینه منکر عقاید آنها بود و خودداری نکرد از اینکه عقاید خود را صریحاً بگوید. پس از آنکه در حقیقت شانس و اقبال مذاکراتی کرد، با دلایل پسندیده موضوع آنها را تقریباً منتفی جلوه داده و تنها اراده و جسارت مرا در انجام امور علت غائی فتح خوزستان شمرد. این عقیده را از خود من شنیده بود که بدون داشتن یک ارادة قوی و تزلزل ناپذیر، انتظار کامیابی از شانس و اقبال نباید داشت.
مثلاً در روز ورود بهاهواز که قونسول روس با آن اضطراب آمد و ما را بهخطر تهدید کرد، و امیرلشکر و سایر همراهان بنای ضجّه و بیقراری گذاردند، اگر بهقوت جسارت و نیروی اراده بهشهر وارد نمیشدم، و یکه و تنها در شهری که شش ماه است بر ضد من مسلّح گشته داخل نمیگردیدم، آیا این توفیق و فیروزی دست میداد؟ آیا ورود بهاهواز فرع اقبال من است یا جسارت من؟
مثلاً روزی که بهدریا نشستم، و خبر غرق قریبالوقوع یا اسارت کشتی را از منابع موثقه و مقامات مطمئنه راپرت دادند، اگر ابراز جسارت نکرده و دل بهدریا نمیزدم و تسلیم مرگ نمیشدم و از عزم خود باز میگشتم، آیا خوزستان بهدست میآمد و نفوذ ایران مجدداً در سواحل کارون و خلیج فارس استقرار مییافت؟
واقعاً امروز که کارها بهکام و افق روشن شده است، از جسارت خود راضی و خوشنودم و در این مملکت خموده و افسرده و مسموم چنین موفقیتی را خارقالعاده میپندارم.
در هر حال، هر چند قطعاً نمیتوان بخت و اقبال را که اساس آن بر اتفاق و پیشامد است انکار کرد، ولی در این مورد بهخصوص تصور میکنم ایران باید خود را فقط مرهون ارادة من بداند و بس. اعتقاد بهاقبال و طالع از ضعف دربارها در این موارد رسوخ یافته است. این کلمات نقلی است که متملقین و خوشامدگویان در مجلس شاه و وزیر میپاشند و جز گمراه کردن زیرکان و سست عنصر کردن مستعدان نتیجهای از آنها گرفته نمیشود. من معتقدم که اساس زندگانی بر عزم و اراده و جسارت و شهامت گذارده شده، منتهی از راه معقول و با پیشبینی دقیق.
در همین محاجّه و گفتوگفتگوی بین رئیس کابینه و سایر همراهان، تصمیم گرفتم که متملقین اطرافی خود را بهچشم حقارت نگاه کنم، و بهوسائل مختلفه اصول تملق و چاپلوسی را که فرع عدم علم و صنعت و لیاقت ذاتی و ضعف نفس است، برکنم. عزم کردم که دربار مملکت را از وجود متملقین، که خطرناکترین و گمراه کنندهترین عناصراند، پاک سازم.
وقتی که در اردوها و در صفوف نظام بودم و در زیر دست مستشارهای خارجی کار میکردم، موقعی که طوفان چاپلوسی در اطراف آنان جوشش و غرش داشت، من مقاومت کردم و بهواسطة تهّور و جسارت و صفای قلب خود نه تنها متملقین را متوحش ساخته بودم، بلکه خود مستشاران و رؤسای قزاقخانه را مرعوب استقامت فکر خود گردانیده بودم. اکثر مردم پیشرفتکار خود را در خوشامدگویی و مداهنه میدانند. من عملاً و حقیقتاً منافع خویش را در جسارت و شهامت و صراحت اخلاق و استقامت فکر تشخیص دادهام. یقین دارم بعدها نیز نتیجة این استواری رأی و راستی بیان و اندیشه، نصیب و عاید من خواهد گشت.