از آن تاريخ / آيندگان 9 ارديبهشت 1348 / داريوش همايون

عصر غول‌ها سپری شده است و بهتر. از آن قبيله رهبران استثنائی با قدرت‌های خارق‌العاده، از آن مردان که عصری و ملتی را در وجود خويش خلاصه کرده بودند، تنها دوگل مانده بود و مائوتسه تونک. دوگل شکستی را که انتظار می‌رفت به اصرار برخود تحميل کرد. مائوتسه تونک در پايان راه است.

از آن تاريخ

آيندگان 9 ارديبهشت 1348

داريوش همايون

عصر غول‌ها سپری شده است و بهتر. از آن قبيله رهبران استثنائی با قدرت‌های خارق‌العاده، از آن مردان که عصری و ملتی را در وجود خويش خلاصه کرده بودند، تنها دوگل مانده بود و مائوتسه تونک. دوگل شکستی را که انتظار می‌رفت به اصرار برخود تحميل کرد. مائوتسه تونک در پايان راه است.

مشاهده‌ی اين که سرنوشت جامعه‌ای پيشرفته و قادر به قبول مسئوليت خود چنان به اراده‌ی يک فرد بستگی يابد که در فرانسه گليست بود حتی ناظران خارجی را نيز ناخوش می‌آيد.  عجب نبايد داشت اگر فرانسويان پس از يازده سال و پنج رفراندوم و پس از آن همه تهديدهای مکرر که “پس از من هرج و مرج” سرانجام به خود آمدند و “بلوف” ژنرال را خواندند.

کوو دو مرويل امروز ممکن است در رثای حکومت خود آينده‌ی “دشوار و شايد پر از سختی” را برای فرانسه پيشگوئی کند. ولی به خطا می‌رود. آينده‌ی پر از سختی وقتی است که ملتی با قابليت‌های فرانسه چنين برای حکومت بر خود ناشايسته قلمداد شود.

دوگل زمانی مظهر روح پايداری فرانسه بود و چند سالی، پس از فروريختن جمهوری چهارم، به کشورش ثباتی بخشيد و احساس اعتمادی که فرانسويان را از عقده‌ی شکست و ناتوانی رهانيد. ولی مانند موارد مشابه بسيار سودمندی او کمتر از آن پائيد که سلطه بیچون و چرايش بر سرنوشت ملی فرانسويان. فرانسه به اين يک مرد بسيار مديون بود ولی در او خلاصه نمی‌شد. در يک جامعه عقب افتاده‌تر، بدون فرهنگ سياسی و رشد اجتماعی و توسعه اقتصادی، يک رهبری متمرکز از نوع دوگلی منطق خود را دارد و می‌تواند اهرم نيرومند انتقال شود. ولی جامعه نوينی مانند فرانسه با منافع و گروه‌های نيرومند آن و نهادهای اجتماعی ريشه‌دارش بيش از يک نابغه و شخصيت تاريخی به يک گرداننده‌ی سرد و کارآمد نياز دارد. به مردی که نه بر قله‌های تاريخ، بلکه در ميان مردم جای داشته باشد.

دوگل يک «آنا کرونيسم»، يک اشتباه تاريخی، بود. به جای و زمانش نمی‌‌خورد. در زمينه‌های بی‌شمار به يک “دينوسور” سياسی می‌مانست. در عصر همکاری ملل از ناسيوناليسم قرن نوزدهم دفاع می‌کرد. در عصر دمکراسی و اشتراک همگانی در امر حکومت “اصل رهبری” را زنده کرده بود. در عصر آزادی ملت‌ها مظهر استعمار نوين بود ـ در آنجاها که می‌توانست. در آفريقای غربی و اقيانوس آرام و دريای کارائيب.

فخر ملی و شخصيتش قهرمانان باستانی را به خاطر می‌آورد و برای مرد معمولی و اين جهانی قرن بيستم، برای اين آدمی که قدرتش در همانندی او با توده‌های بزرگ همنوعانش، نمی‌توانست غريب و دور از ذهن نباشد. تکيه او همه بر نبوغش بود. ولی جعه‌ای مانند فرانسه بيش از نبوغ به کارآئی و به راه آمدن با زمان نياز داشت. او که يک چشمش به آينده دور دست بود و يک چشمش به گذشته دور دست، در عمل جز مقداری شعارها پرطنطنه (اروپای از آتلانتيک تا اورال ـ اروپای ملت‌ها ـ عظمت فرانسه ـ قدرت ضربتی…) باقی نگذاشت. با بال‌هايش در ابرها پرواز می‌کرد هرچند پايش در گل بود.

ولی افتخار را تنها با کرده‌ها نمی‌سنجند. شخصيت والای ژنرال و تأثير بی‌مانندی که بر دنيای خود گذاشت ـ اگر چه بيشتر جنبه منفی داشت ـ او را در صف بزرگترين مردان تاريخ قرار می‌دهد. فرانسه با او ثروتمندتر شد و بی او فقيرتر نخواهد شد. او سال‌ها بود که به موزه‌ها، به کتاب‌های تاريخ و به «وال‌هالا» و «پانتئون» بيشتر تعلق داشت تا به مسند رياست جمهوری و مقام رهبری سياسی کشورش. آن 52 درصد و بيشتر فرانسويان که ديروز “نه” گفتند به قهرمان محبوب ملت خود خدمتی شايان‌تر کردند.