22 بهمن، روز «شمار»

22 بهمن، روز «شمار»

 

تا کی دل خسته در گمان بندم

جرمی که کنم به اين و آن بندم

مسعود سعد سلمان

در اسطوره مذهبی در پايان جهان روز «شمار»ی خواهد بود که آدميان [تا اينجا تخمين زده‌اند که 80 تا 100 ميليارد انسان بر کره زمين زيسته‌اند] از غبار صدهزار ساله برخواهند خاست و بد و نيکشان شمرده و سنجيده خواهد شد. ما ايرانيان در تاريخ همروزگار خود چنين روزی داريم و نه لازم است تا پايان جهان صبر کنيم و نه از غبار روزگاران از ياد رفته برخيزيم. همين بس است که آماده باشيم بر بد و نيک خود با گوشه چشمی به درس گرفتن و بهتر شدن بنگريم. انقلاب «اسلامی شکوهمند روز «شمار» نسل کنونی ايرانيان است و نه تنها دامن آنها بلکه دامن نسل‌های پس از انقلاب را نيز گرفته است و خواهد گرفت ــ اگر بدان با چنين چشمی بنگرند و با سربه هوائی معمول ما از آن نگذرند.

بيست و پنج سالگی انقلاب فرصت خوبی برای چنان نگرشی است. چه کرديم که به چنين روزی، به بدترين دوزخی که می‌توانستيم افتاديم؟ و چگونه است که حکومت اسلامی بيست و پنج سال کشيده است و هنوز پايانش را نمی‌بينيم؟ حکومتی که فرا آمد و دنباله انقلاب است و نه تنها در خطوط کلی بلکه تا پاره‌ای جزئيات، جز تحقق هدف‌ها و نيروهای اصلی آن نيست، با همه ناهمزمانی anachronism اش و بيزاری دشمنانه مردم، يک ربع قرن پائيده است و نمی‌توان گفت کی و چگونه برچيده خواهد شد. در جامعه سياسی ما، در آن اقليت فعالی که در همه جامعه‌ها بار اصلی سياست و تاريخ را بر دوش دارد، چيست که اجازه می‌دهد چنين عناصری چنين دست گشاده‌ای بر ميهن ما پيدا کنند؟

اگر حکومت اسلامی دنباله انقلاب است ماندگاری‌اش را نيز بايد به عواملی بست که آن انقلاب را فرا آوردند. آنچه انقلاب را پيروز کرد حکومتش را نيز نگهداشته است. از آن عوامل کدام مهم‌تر است؟ در اينجا می‌بايد به منظوری که از طرح پرسش داريم بازگرديم. آيا در اين روز «شمار» مانند دوران انقلاب به چيزی جز خود نمی‌انديشيم و گناه «بدها که زمن رسد همی برمن» را «بر گردش چرخ و اختران» می‌بنديم؟ (باز در دوره مسعود سعد سلمان نظر مردم از هفت خواهران نفتی و کارتر درمانده بلندتر بود.) يا سرانجام می‌خواهيم به بد و نيک خود پی ببريم؟ بيشتری از ما هنوز به اين پرسش پاسخی را می‌دهند که پس از فرونشستن شور انقلابی به فريادشان رسيد. اين ايرانيان، توده‌های ميليونی مردم معمولی و طبقه متوسط و گل‌های سرسبد، نبودند که دست به احمقانه‌ترين انقلاب تاريخ زدند؛ بيگانگان توطئه کردند و ما را به اين روز انداختند. در برابر دست تقدير ابرقدرت‌ها از ما چه ساخته بود و هست؟ پيش از پيروزی انقلاب، اين باور، حکومت پادشاهی را به چنان فلجی انداخت که پادشاه در مصاحبه‌اش با اينترنشنال هرالد تريبيون 28 مه 1980 گفت که «دربرابر مخالفان صرفا از سياست تسليم» پيروی کرده است. پس از پيروزی انقلاب، همين باور به رويکرد تسليم و انتظار جامعه انجاميده است: چشمها همه به دست و دهان آنها که خودشان آوردند و نگهداشته‌اند و هرگاه بخواهند برمی‌دارند. تسليم در آن شش ماهه انقلابی و تن به قضای خارجی دادن در دو دهه گذشته بزرگ‌ترين کمکی بوده است که انقلابيان ديروز و حکومتگران امروز از بيگانگان گرفته‌اند.

در انقلاب، تقريبا نيروئی نبود که از مصلحت عموما تصوری خويش به خير عمومی، و از گرمای عواطف لحظه به واقعيت چند گام دورتر از نوک بينی پردازد. چنان شد که گروه‌های روزافزون از سر کينه يا فرصت‌طلبی به کسانی که همه عمر يا از آنها بيگانگی کرده بودند يا آنها را رقيبان جدی خويش می‌شمردند روی آوردند و بزودی تسليم شيفته‌وار شدند. امروز نيز از دشمنی با يکديگر پروای دراز کردن زندگانی دشمن مشترک را ندارند و در ميانشان کم نيستند که از بيم عقب افتادن، بدشان نمی‌آيد به عوالم دوستی پيشين با رژيمی که آنها را رانده و کشور را رو به نابودی برده است برگردند. انتقامجوئی از يک سو و تشنگی رسيدن به قدرت از سوی ديگر که در انقلاب نمی‌گذاشت افراد و گروه‌ها دوست و دشمن و کمتر دشمن را از هم باز شناسند، امروز همچنان درکار است، هرچند قدرت بسی دورتر و انتقامجوئی بسی بی ‌معنی‌تر شده است. در آن شش ماهه انقلابی، روحيه تسليم و شکست گروه فرمانروا هر اشتهائی را تيز می‌کرد و گروه‌های سياسی درگير، از درد زخم‌های تازه می‌سوختند. امروز هيچ نشانی از آن روحيه در گروه فرمانروا نيست؛ و کسانی که به يک اندازه کيفر ديده‌اند و درد زخم‌های تازه جائی برای زخم‌های کهنه‌شان نگذاشته است حقيقتا چه انتقامی از هم می‌جويند؟

بی اصولی و ظاهربينی، نگرش سراپا احساساتی به سياست، يک بلای ديگر جامعه انقلابی بود و هنوز در بيشتری از جامعه سياسی ما ديده می‌شود. در انتخابات رياست جمهوری 2001 نقش ترانه يار دبستانی من در کشاندن بسياری به رای دادن، از محاسبات استراتژيک و تاکتيکی نيرومندتر بود. امروز وزش هر نسيمی در جهان سياست، بسياری فشار خون‌ها را بالا و پائين می‌برد و هربار می‌بايد روحيه‌ها را بالا برد و حرارت‌ها را پائين آورد.

***

تئوری‌های انقلابی بيشمار است و درباره انقلاب اسلامی ايران و زمينه‌ها و دلائلش فراوان نوشته‌اند که به کار پژوهندگان، و بويژه حکومت‌ها در منطقه ما، آمده است و خواهد آمد. اما از ميان همه عوامل سياسی و اجتماعی و نفتی و نقش انگلستان و امريکا و بی بی سی و فلسطينی‌ها و سوريه و ليبی، آنچه به مردم ايران بيشتر ارتباط می‌يابد، عامل اخلاقی است در انقلاب و حکومتی، که مانند ميوه‌ای از درخت آن بدر آمده است. زيرا با همه اهميتی که هر کس به هر عاملی بدهد، انقلاب اسلامی بر زمينه جامعه ايرانی يک نسل پيش  روی داد. انقلاب در آن جامعه خاص پيروز شد. اگر مردم و جامعه سياسی ايران به گونه ديگری می‌انديشيدند و رفتار می‌کردند، اصلا زمينه‌ای برای پيروزی نيروهای دست درکار انقلاب (هر کس گناهکاران خود را دارد) فراهم نمی‌شد. به همين ترتيب حکومت اسلامی، در ايران است و سرنوشت آن هر چه هم به اراده بيگانگان بستگی داشته باشد در روياروئی‌اش با جامعه ايرانی تعيين خواهد شد. سرسخت‌ترين باورمندان نظريه توطئه نيز نمی‌توانند ترديد کنند که يک حرکت مردمی چند صد هزار نفری کار رژيم را خواهد ساخت. حتا در اين عصر مشيت ابرقدرت امريکا و قدرت‌های ديگر که هرچه بخواهند دست کم در ايران می‌شود، باز اراده آنها اسبابی لازم دارد که بيشترش ما مردم آن سرزمينيم. آن بيست و پنج شش سال پيش نيز، با همه توطئه بيگانگان، جمعيتی که طول خيابان شاهرضا را در صفوف دهها نفری سياه می‌کرد بهر حال عاملی می‌بود.

هر 22 بهمن بدين ترتيب می‌تواند و می‌بايد فرصتی برای پاک کردن حساب با خودمان و نه با يکديگر باشد: چه کرديم و چرا کرديم و اکنون چه بايد بکنيم؟ کجای کارمان عيب دارد (اين پرسش بنيادی است) و برای برطرف کردنش چه لازم است؟ اگر تجربه‌ای به مهابت 25 سال گذشته نيز نتواند ما را به اين خودنگری وادارد ديگر تا فرا رسيدن آن روز «شمار» اسطوره مذاهب، چه خواهد توانست؟

  14 فوريه 2004