مردم هرچه سزاوارشان
يک روشنفکر اروپائی در بازگشت از چهار سال زندگی در جمهوری اسلامی سخنرانیاش را درباره ايران با خواندن پاراگرافهائی از توضيحالمسائل خمينی آغاز میکند و میگويد ايرانيان مردمی هستند که چنان کسی را به رهبری پذيرفتند و بيست و پنج سال است با چنين حکومتی زندگی میکنند. يک روشنفکر ايرانی در بازگشت از نخستين سفر خود به ميهن پس از انقلاب در يک “سامانه“ (وبسايت) ايرانی خارج به زبان انکليسی مینويسد ايرانيان در زير اين رژيم سراسر به تقلب و دروغگوئی روی آوردهاند و جز خودشان و حلقه تنگ پيرامونشان فکر هيچ چيز نيستند و جامعه ايرانی در روسپيگری و اعتياد فرو رفته است و کسی هم، از جمله خود نويسنده به اعتراف خودش، که به نام مستعار نوشته، غيرت حرکتی ندارد. يک نماينده اصلاحگر مجلس به خبرنگار بی بی سی که درباره کشتن زهرا کاظمی در دادگاه اسلامی از او میپرسد با لبخند و خوشروئی و روحيه “همين است که هست“ پاسخ میدهد که درست است ولی اين در فرهنگ پر از خشونت ماست. يک روشنفکر ديگر ايرانی در جوشش خشم و سرخوردگیاش نگاهی به آمارهای هراسآور واپسماندگی ايران میاندازد و میگويد ايران کشور روسپيان و پااندازان و معتادان شده است و “خلايق هرچه لايق.“
صد و پنجاه سالی پيش يک تاريخنگار انگليسی به ميهن خود نگريست که آفتاب بر پرچمش غروب نمیکرد و درياهای جهان گردشگاه ناوگانش میبودند، و به آنهمه سرزمينهای مستعمره و مستقل بدتر از مستعمره نگريست و اين جمله درخشان را نوشت که مردم سزاوار حکومتی هستند که دارند. او از همه مبارزان ضداستعماری بعدی، کارکرد استعمار و تاثير کوبنده و فروگيرنده تسلط بيگانه را بر امور جامعههای مستعمره و نيمه مستعمره میشناخت. او همچنين بهتر از همه آنان میتوانست مسئوليت خود آن جامعهها را بشناسد. سخن او از نگرش گشاده و موشکاف تاريخنگار، در امور بشری آمده بود نه از نياز به توجيه استعمار، و تسلطی که نام ديگرش در آن زمان “بار امانت انسان سفيد“ بود: نقش متمدن کننده اروپائيان در جهانی که در پائينترين سطح انسانی میزيست. در اروپای سده نوزدهم پوزشگری و روحيه دفاعی تا مدتها راهی نداشت. اروپائيان آن زمانها گناهی احساس نمیکردند که بخواهند بر دوش تودههای نا آگاه “جهان سومی“ بيندازند که با ورود اروپائيان دانستند در چه مردابی غوتهور بودهاند. آن انگليسی انديشهمند حق داشت. جامعه بيحرکت، حتا در بدترين ديکتاتوريها، میبايد نخست خود را ملامت کند.
ايران امروز به بسياری آلودگیهای سياسی و اجتماعی که میگويند افتاده است و بزرگترينش حکومتی که مردم و جهانيان از بس به پليديش عادت کردهاند ديگر کمتر آن را احساس میکنند. در اين هم که مردم، خود بيست و پنج سالی پيش چنين حکومتی خواستند و همه اين سالها را با آن سر کردهاند ترديد نمیتوان داشت. ولی آيا ايرانی سزاوار چنين سرنوشتی است؟ وقتی میگوئيم “مردم هرچه سزاوارشان“ میپذيريم که “خود کرده“ايم. ولی پس از آن میبايد بپرسيم که “تدبير چيست؟“ و روشن است که تدبير آنچه خود کردهايم بر خود ماست. میتوان مانند سرخوردگان، چند ميليون به گرداب روسپيگری و اعتياد افتاده را به چند ده ميليون رساند و اميد از همه برداشت؛ و میتوان “مردم هرچه سزاوارشان“ را در تنگترين معنی، و هميشگی دانستن وضع موجود نگرفت. در موقعيت بشری بنبست نيست. هميشه راهی میتوان يافت. ما در جزيرهای دورافتاده بسر نمیبريم و مردم ما مانند هر جامعه ديگری گوناگونند، از بدترين تا بهترين. نه دنيا ما را به حال خود میگذارد، نه مردم ايران به آن روزگار نوميد کننده افتادهاند که اگر در هائيتیهای جهان نيز وضع ياسآور موجود با جنبش اقليتی از مردم، نه همه آن فرو رفتگان در فساد جامعه، دگرگون میشود، در ايران نيز چنين احتمالی میتوان داد. در ايران نيز اقليتی از مردم هستند که تنها به خود و پيرامون کوچک خود نمیانديشند و آن آلودگیها را ندارند.
اين اقليت آنچه را که هست سزاوار ملت خود نمیداند و مانند همه کشورها در همه تاريخ جهان دنبال چيزی است که میبايد باشد. در دگرگونیهای شگرفی که اقليت فعال سياسی و فرهنگی جامعه ايرانی هم اکنون دست درکار آن است، میبايد منظور خود را از نقش “مردم“ روشن کنيم. بسيار میشنويم که مردم خودشان میدانند که چه کنند و نياز به قيم ندارند. اين سخن در اصل درست است ولی در عمل چه معنی دارد؟ از کدام مردم سخن میگويند؟ آيا میبايد منتظر واپسماندهترين لايههای جمعيت بنشينيم ــ از جمله آن چند ميليون قربانی فساد اجتماعی ــ يا گوش به روشنترين عناصر جمعيت بسپاريم و چاره را در بحثها و تلاشهای آنان جستجو کنيم؟ همه چيز بستگی به آن اقليت فعال دارد که حاضر نيست “مردم هرچه سزاوارشان“ را در صورت موجودش بپذيرد. تا عناصر گوناگون آن اقليت فعال، مسائل را در ميان خود روشن نکنند چگونه از مردم میتوان خواست که در فرصتی که باز همانها فراهم خواهند کرد نظر خود را بدهند؟
در “بار امانت“ی که بر دوش آن اقليت فعال در همه جامعههاست هيچ جنبه غيردمکراتيکی نيست. هر کس میتواند بدان اقليت فعال بپيوندد و در گفت و شنود و بحث و تلاش شرکت جويد و در پايان نيز رای تودههای مردم تعيين کننده خواهد بود. ولی تودههای مردم جز در زمانهای معين به مبارزه نمیپيوندند (منظور از مبارزه کنار کشيدن و بدگوئی نيست) و چيز غيرعادی يا نوميد کنندهای در آن نمیبايد جست. همهجا چنين بوده است. بخشهائی از جمعيت هرگز به مبارزه نمیپيوندند و در اين نيز نمیبايد دلايل تازهای بر نوميدی يافت. مهم آن است که کسانی از ميان ما دستکم خود را مصداق “مردم هرچه سزاوارشان“ نشناسند و پيوسته از سطح موجود بالاتر روند و اعتماد خود را به تودههای مردم، همان تودههائی که همه آمارها و دادهها از پريشانی و دلمردگیشان میگويند، از دست ندهند. مردم هميشه میتوانند بهتر شوند و معمولا بهترها را میشناسند، اگر خود آن بهترها کارشان را خراب نکنند.
18 مارس 2004




















