عراق، میدان تازه جهاد
انتقال حاکمیت از مقامات اشغالی امریکا به حکومت تازه عراق، چیزی بیش از یک ظاهرسازی است. این درست است که حکومت عراق برای زنده ماندن سران خود نیز به نیروهای ائتلافی نیاز دارد و از تجهیزات نیروهای انتظامی درحال آموزش خود تا بودجه طرحهای بازسازیش را میباید از امریکائیان بگیرد. ولی یک دستگاه حکومتی تمامعیار از گروههای قومی و مذهبی مهم عراق برپا شده است که قدرت تصمیمگیری دارد و میخواهد سر رشته امور کشور را در دست داشته باشد و امریکائیان نیز مشتاقند که هرچه بیشتر کارها را به آن واگذارند. (در چند سال گذشته در ایران حاکمیت sovereignty را که یک حق و یک فرایافت انتزاعی مانند مالکیت است بجای حکومت government که تحقق آن است گذاشتهاند. شلختگی در زبان به جائی رسید که در سالهای رقابت دو جناح، از حاکمیت چپ و راست نیز سحن میرفت!) فرایند عراقی شدن را بیش از همه در کشتگان عملیات تروریستی میتوان دید. بیش از نود در صد تلفات را عراقیان تحمل میکنند. هدف جنگ در عراق به گونهای روز افزون جلوگیری از پایهگذاری یک نظام سیاسی در آن کشور است که رنگ دمکراتیک دارد. (رسانهها و احزاب عراق هم اکنون از هر کشور عربی دیگر آزاد ترند.) نیروهای “مقاومت“ هرچه را بتوانند نابود میکنند و جلو هر اقدامی را که زندگی مردم را بهبود بخشد میگیرند. آنها حتا کارکنان بیمارستانها را ترور میکنند و به سربریدن گروگانهای مسلمان هم رسیدهاند. یک پالایشگاه که گندابه بخشی را از بغداد پیش از ریختن به دجله پاک میکند به تازگی در نهان گشایش یافت و هیچ کس نمیگوید درکجاست، مبادا به دست “مقاومت“ ویران شود. بیشتر بغدادیها هنوز ناچارند از کوچههائی بگذرند که گندابه در آنها جاری است.
“مقاومت“ در یک سالهای که از آن میگذرد از پوست بعثی خود بدر آمده است و اکنون بنا به گزارش یک خبرنگار نیوزویک که ماهها با گروههای شورشی بسر برده یک جنبش جهادی است. بعثیهای پیشین، آزاد شده از صدام حسین و بعث، برای بازگشت به قدرت میجنگند ولی اکنون جامه اسلام بنیادگرا به تن دارند. آنچه پس از سرنگونی صدام روی داد درآمدن عراق به صورت کانون اصلی عملیاتی القاعده بود. رهبری القاعده از پایگاه لجیستیکی که همسایگان عراق در اختیارش گذاشتهاند سیل پایان ناپذیر جنگجویان جهادی را به عراق سرازیر کرد و شبکه مالی آن که تجدید سازمان شده بود چرخهای “مقاومت“ را به حرکت انداخت. جنگجویان بعثی نه تنها پیوسته به کامیکازهای القاعده و اتوموبیلهای بمب آنها، همچنانکه پشتیبانی مالی آن، نیازمندتر شدهاند آمادگی بیشتری برای بخود گرفتن ایدئولوژی جهادی یافتهاند. زندگی شبانروزی با کسانی که در شریعت میزیند و به نام آن اتومبیلهای بمب خود را به هر که پیش آید می زنند، قالب ذهنی مذهبی و قبیلهای آنان را برای پذیرفتن جهانبینی وحشیانه دیگری آماده کرده است. اگر ادعای امریکائیان به ارتباط القاعده و صدام حسین درست نبود اکنون بقایای رژیم بعثی به دست خود آنان در “مثلث سنی“ با القاعده یکی شده است.
همه ناظران امریکائی این تحول را با بدبینی تلقی نمیکنند. این درست است که القاعده پس از بیرون انداخته شدن از افغانستان و از دست دادن پشتیبانی دولت پاکستان اکنون عراق را بدست آورده است که کشور مهمتری است. ولی عراق با همه نزدیک بودن به جهان عرب و کانون اصلی القاعده، نبردگاهی بسیار دشوارتر است. در افغانستان هیچ نیروی مهمی دربرابر القاعده نبود و در پاکستان علاوه بر قبایل پشتوی مرز افغانستان، ارتش و دستگاههای امنیتی، با موافقت ضمنی نخست وزیران پیاپی، همدست آن بودند. در عراق القاعده با دشمنان سهمگینی روبروست که در درازمدت از ارتش امریکا خطرناکترند. امریکائیان ممکن است به زبان نیاورند ولی دستکم اکنون از اینکه در فلوجا و نه نیویورک با القاعده میجنگند هیچ ناخرسند نیسند.
دو تحول تعیین کننده در جنگی که بر سر عراق جریان دارد، عراقی شدن (بیشتر شیعی شدن) حکومت، و القاعده شدن مقاومت است. در حالی که عراق هر چه بیشتر بدست عراقیها میافتد “مقاومت“ هرچه از نزدیکتر با تروریستهای بیگانه یکی شناخته میشود. مردم عراق که امریکائیان را در کشور خود نمیخواهند دلائل بیشتری دارند که تروریستهای بینالمللی را نخواهند. گناهکار شناختن امریکا برای وضعی که کشورشان دچار شده است جلو این احساس را نخواهد گرفت که بهر حال با مخاطرهای روبرویند که آنان را بیش از امریکا تهدید میکند. نه شیعیان از بنیادگرایان وهابی دل خوشی دارند، نه کردان، و حتا در آن “مثلث سنی“ نیز اکثریتی از مردم نمیخواهند زندگی و شهر وکشورشان به دست تروریستهای اسلامی بیفتد. در حالی که ماندن نیروهای امریکائی بستگی مستقیم و آشکار با ناامنی دارد ادعای “مقاومت“ به اینکه میخواهد نیروهای خارجی خاک عراق را ترک گویند گروههای کمتری را متقاعد خواهد کرد.
القاعده از ناچاری یا شناخت فرصت، خود را به عراق انداخته است و بجای امریکا هرچه مستقیمتر با اکثریتی از عراقیان رویارو میشود. جلوگیری از بازسازی کشور و برگزاری انتخابات، و دنبال کردن یک برنامه عمل بی ارتباط به منافع ملی عراق، و تاکتیکهای بیرحمانه کشتار عراقیان، استراتژی مایوسانهای است که تنها میتواند به اشتباهات بزرگ امریکائیان (تا کنون و در آینده) و حکومت موقت عراق (از این پس) متکی باشد. اگر حکومت علاوی بتواند درجهای از اعتماد عراقیان را به کارائی و درستکاری خود جلب کند روزهای القاعده در عراق شمرده خواهد بود. کمکهای بیدریغ جمهوری اسلامی به مقاومت در عراق (بیشتر، بخش شیعی آن) عامل مهمی در زنده نگهداشتن آن است ولی در اینجا نیز مسابقه با زمان است. امریکائیان کی فرصت خواهند یافت به آنچه خاستگاه بسیاری مشکلات خود در افغانستان و عراق میشمارند بپردازند؟ آیا القاعده و “مقاومت“ی که طبیعتش غیر عراقیتر میشود زمان خواهد یافت که عراق را از هم بپاشاند؟ و آیا پس از آنکه جمهوری اسلامی با فشار و تهدید برهنه امریکا روبرو شد عراق را به حال خود رها خواهد کرد؟
اگوست ۲۰۰۴