بسوی يک سياست ليبرال

بسوی يک سياست ليبرال

کوچک شمردن فعاليت‌های سياسی در بيرون ايران کليشه رايج بيست ساله‌ای است که نياز به تجديد نظر دارد. تا سخن از اين فعاليت‌ها می‌رود از سی چهل سازمان سياسی در “اپوزيسيون“ می‌گويند که نمی‌توانند باهم اتحاد کنند. اما مشکل از همين جا و از تعريف سازمان سياسی آغاز می‌شود. آيا هر چند تنی را می‌توان سازمان سياسی ناميد و آيا سی چهل سازمان سياسی اصلا می‌توانند با هم متحد شوند؟ در اتحاد ناپذير بودن سازمانهای سياسی جدی که شمارشان به انگشتان يک دست هم نمی‌رسد ترديد نيست. جز يک حزب، هر کدام آنها گرايشی به همکاری رسمی چه رسد به اتحاد نشان دهد با انشعاب روبرو خواهد شد. با اينهمه خدمتی که اين نيروهای مخالف به مبارزه با رژيم و بويژه پيشبرد گفتمان و فرهنگ سياسی و متمدن کردن بحث سياسی کرده‌اند تا آينده‌های دور محسوس خواهد بود.

متمدن کردن بحث، درامدی بر متمدن کردن جامعه است، يعنی چيره شدن روحيه ليبرال بر فرهنگ استبدادی و مطلق‌انديش. اينکه می‌گوئيم عقيده فلان کس محترم است منظور، خود عقيده نيست که می‌تواند بسيار سخيف و حتا جنايتکارانه باشد. اين حق او به داشتن هر عقيده است که محترم است. با عقيده می‌بايد مبارزه کرد ولی صاحب عقيده را نبايد نابودکرد. رسيدن به توحش يا تمدن، از همين جا سر می‌گيرد. در دو سوی اختلاف بر سر بزرگ‌ترين داوها و ژرف‌ترين تفاوت‌هاست که يا می‌توان به توحش فرو افتاد ـ چنانکه ما در بخش بزرگ تاريخ همروزگار خود بوده‌ايم ـ يا به يک جامعه امروزی کثرت‌گرا (پلوراليست) بالا رفت که منافع و نظريات گوناگون با هم در رقابت و همزيستی‌اند. نشانه‌های بحث متمدن پيش از همه شناختن حق برابر همه طرفهاست، همه طرف‌هائی که به حق برابر اعتقاد دارند. در بسياری کشورها، با اعتبارنامه خدشه‌ناپذير دمکراتيک، تبليغ درباره عقايد معينی ـــ فاشيسم، بنيادگرائی و اصولا مذهب سياسی ــ در قانونی که به شيوه دمکراتيک گزارده شده ممنوع است. اين ممنوعيت برای حفظ آزاديها و حقوقی است که در اعلاميه جهانی حقوق بشر آمده است؛ مکانيسم دفاعی دمکراسی در برابر سوء‌استفاده گرايشهای سياسی و مذهبی توتاليتر از آزاديهائی است که کمر به نابودی‌شان بسته‌اند.

حق داشتن عقيده‌های گوناگون باخود، روحيه تفاهم  می‌آورد ــ متقاعد کردن بجای حذف کردن ــ  و هنگامی که توافق بدست نيامد، موافقت کردن بر موافقت نکردن، که خود درجه‌ای از تفاهم است. اين عبارت که نخستين‌بار در فرهنگ سياسی ليبرال بريتانيا سکه زده شد، از سوی يک حزب سياسی (مشروطه ايران) به واژگان سياسی فارسی راه يافته است که به مخالفان خود اين جايگزين را ـ در برابر وحدت کلمه يا دشمنی تا پايان ـ عرضه می‌دارد.  موافقت کردن بر موافقت نکردن به معنی تفاوت گذاشتن ميان مخالفت با دشمنی است. مخالف کسی است که هر چه هم ناخوشايند، می‌توان با او همزيستی داشت. دشمن کسی است که هستی انسان را تهديد می‌کند و يا اوست يا ما، مانند جمهوری اسلامی. چنين روحيه‌ای در فضای بيمار سياست ايران که هر اختلاف نظر تاکتيکی نيز تا نابودی يک يا هر دو طرف می‌تواند کشيده شود، ممکن است بيش از اندازه دور از ذهن و آرمانی جلوه کند. ولی دست کم يک حزب سياسی ده سال است آن را موعظه و عمل می‌کند.

بخش گسترده‌ای از چپ، چپ تراژيک اصلاح نشده، به گرايش ليبرال هوادار پادشاهی نگاه می‌کند ولی همان تصوير ذهنی خودش را در آن می‌بيند؛ سخن آن را می‌کوشد نشنود و اگر هم به ناچار بشنود، در گوشش همان است که خود می‌خواهد. در کشورهای پادشاهی دمکراتيک و پارلمانی دو دهه است نشسته است و باز می‌گويد پادشاهی يعنی ديکتاتوری؛ و جامعه ايرانی تنها در يک جمهوری می‌تواند از نهادهای دمکراتيک نگهداری کند، و هر شکل ديگر حکومت دمکراتيک از رشد اجتماعی آن بيرون است. پيشينه پادشاهی در اين زمينه برهان قاطع اوست، ولی نه پيشينه غيردمکراتيک خودش را به ياد می‌آورد و نه سهم خود و ديگران را در گرداندن جمهوری اسلامی به هيولای خونخواری که از روز نخست می‌شد ديد، می‌شناسد. بخش مهمی از راست، راست نستالژيک اصلاح نشده، از آن سو به کسانی که در پی درآوردن سياست ايران از ميدان جنگ مذهبی شصت ساله چپ و راست‌اند و از همرائی و زمينه‌های مشترک با مخالفان خود دم می‌زنند، به خشم می‌افتد و بی آنکه خود بداند، در ترکيبی از مرده‌پرستی و ديد مذهبی سياه و سپيد؛ شخصيت پرستی به عنوان فلسفه سياسی؛ و شخصيت کشی به عنوان شيوه مبارزه،  فرياد خيانت سر می‌دهد و همانندی‌های فراوان خود را با حزب‌الله به نمايش می‌گذارد.

ولی آنها که تا هرجا توانسته‌اند سير دگرگشت جامعه ايرانی را رو به آزادی دنبال کرده‌اند از تکان‌های عصبی بازماندگان يک دوران روبه مرگ باکی ندارند. پيام آنها پيام پيشرفته‌ترين عناصر جمعيت ايران است و امروز برخلاف يک نسل پيش، پيشرفته‌ترين عناصر جمعيت ايران دست بالاتر را دارند. نگرش مذهبی درسياست در همه جلوه‌های چپ و راستش رو به نابودی است. نمی‌بايد پنداشت که روحيه مذهبی را تنها در اسلاميان می‌توان يافت. چپ و راست اصلاح نشده ايران با خردگريزی و پناه بردن به اسطوره‌ها، و خشکی در انديشه و خشونت در عمل (هر جا دستش برسد) تفاوت بنيادی با اسلاميانی که با آنها در جنگی مرگبار است ندارد. ايرانيان، حتا مردم معمولی، با آزادمنشی خود به خوبی آماده پشت‌سر گذاشتن جهان فرو بسته دوران شصت ساله جنگ مذهبی در سياست ايران، هستند. ما اين را در استقبالی که از موضع‌گيری‌های حزب مشروطه ايران در لغو مجازات اعدام، پايان دادن به جرم سياسی و اقليت به معنی حقوقی، و خشونت‌زدائی از سياست ايران (تشکيل دادگاههای محکوميت بدون مجازات پس از سرنگونی رژيم) شده است بهتر ديديم.

پايان دادن به جرم سياسی و اقليت حقوقی، دو نشانه ديگر فرهنگ پيشامدرن را از سياست ما پاک می‌کند. جرم سياسی اصلا معنی ندارد که “آزاديخواهان“ی در درون و بيرون ايران می‌خواستند تعريفش کنند. جرم سياسی در واقع به معنی دگرانديشی است،  تفاوت داشتن با گروه حاکم است، و به همين دليل بستگی به زمان و مکان دارد. آنچه امروز جرم است فردا می‌تواند سند افتخار باشد. ما به يک جامعه شهروندی می‌انديشيم که در آن هيچ گفتار و کرداری مگر به موجب قانون دمکراتيک جرم نيست و فرد می‌تواند هر عقيده‌ای داشته باشد و هر تصميم سياسی بگيرد. به همين ترتيب اقليت به معنی تبعيض حقوقی در چنان جامعه‌ای جائی ندارد. (در ايران زنان به اين معنی بزرگ‌ترين اقليت بشمار می‌روند.) ارزش اين پيشرفت‌ها را بهتر از همه در يک فرض محال می‌توان دريافت. اگر بيست و شش سالی پيش در ميدان سياست ايران حتا يک گرايش سياسی چنين گفتمانی را نمايندگی می‌کرد!

112 اگوست 2004