«

»

Print this نوشته

افسون‌زدائی از سیاست

 

افسونزدائی از سیاست

ضعف سیاسی که علت ریشه‌ای واپسماندگی تاریخی و شوربختی ملی کنونی ماست جلوه‌های گوناگون دارد؛ و بهترین تحولات نیز از آن عاری نیست. امر درستی هم اگر روی می‌دهد به شیوه و انگیزه‌ای است که پیشرفتی درپی ندارد. این ضعف سیاسی را در خودمختار نبودن ایرانی می‌توان تعریف کرد. او یا قربانی توطئه‌هاست، یا اسیر سرنوشت یا بازیچه مشیتی که می‌باید با نذر و نیاز و گریه و زاری مهربان‌ترش گردانید. یا می‌باید دستور بگیرد یا مجبور شود. با مسئولیت شخصی بیگانه است. اگر  روشن‌اندیش شده است و دیگر نمی‌خواهد دست به دامن پنج تن و امامزاده و پیر و مرشد و مراد باشد باز از قدرت‌ها و مقاماتی که می‌باید بجای او بخوانند و فکر کنند و کارها را راه بیندازند بی‌نیاز نیست. چنان کسانی این سودمندی را نیز دارند که اگر کار پیش نرفت، که یک تنه پیش نمی‌رود، مسئولیت‌ها را می‌توان به گردنشان انداخت و خود پاک و همیشه خطاناپذیر باقی ماند. یکی از این موارد را در فراخوان همه‌پرسی دیدیم. کسانی که خبر فراخوان را شنیده و نشنیده کمر به مبارزه با آن بستند و موافقانش را در دادگاههای خیال خود محکوم کردند پس از آنکه وارث پادشاهی پهلوی به آن فراخوان پیوست صد و هشتاد درجه چرخیدند. می‌توان احتمال داد که بیشترشان هنوز جز نگاهی سطحی به متن فراخوان نینداخته‌اند.

اینکه گروه‌های بزرگی در مبارزه با رژیم چشم به وارث پادشاهی پهلوی دوخته‌اند در شرایطی که بسیج عمومی دشوارتر از بسیاری زمان‌ها شده تحول مثبتی است. برجسته‌تر شدن نقش او طبعا بخت پیروزی هواداران پادشاهی مشروطه را در فرایند تدوین پیش‌نویس قانون اساسی ایران پس از جمهوری اسلامی و تصویب آن ــ در انتخابات مجلس موسسان و همه‌پرسی پس از آن ــ بیشتر می‌کند که از نظر آنان بسیار خوب است ولی درست در همین‌جاست که می‌باید نگران بازگشت به عادات ذهنی گذشته بود و به هواداران گوناگون هشدار داد. هشدار، هم برای آنکه با گفتار و کردار خود بخت او را تباه نکنند و هم به بومیگرائی غیرمذهبی، که درکنار بومیگرائی مذهبی، ما را دویست سال از به نتیجه رساندن طرح تجدد بازداشت برنگردند. منظور از بومیگرائی nativism  گرایشی است در تمدن‌های واپسمانده به ویژه آنها که گذشته‌های درخشان دارند به آشتی دادن توسعه نمونه اروپائی با سنت‌هائی که خود بزرگ‌ترین مانع توسعه بوده‌اند.

با بی اعتبار شدن اسلامیان و ملی مذهبیان، بومیگرائی مذهبی در ایران به احتضار افتاده است و جای آن دارد که بومیگرائی خسروانی و فره ایزدی و رابطه عرفانی شاه و مردم را هم به تاریخ و افسانه و حماسه واگذاریم و دست از اختراع چرخ توسعه و تجدد برداریم. پاسداری سنت‌ها و سازگارکردنشان با طرح توسعه (توسعه همه سویه جامعه) البته هم لازم و هم ناگزیر است و لی آن نیز می‌باید در بافتار context توسعه صورت گیرد و نه برضد آن. جامعه‌ها گوناگون‌اند و در پویش توسعه از راه‌های گوناگون و با سرعت‌های گوناگون می‌روند ولی اگر مانند ما و جهان سومی‌های دیگر تعریف‌های گوناگون نیز از آن داشته باشند سر از همین ترکستان‌های ما در می‌آورند. گذشته شاهنشاهی ما در بسیاری از دوران‌های خود مایه سربلندی است و نباید گذاشت فراموش شود. هر کس بازسازی “انگاری“ virtual تخت جمشید را در تارنما (اینترنت) دیده باشد این آرزو را در دل خواهد پروراند که روزی آن شهر باشکوه را که بزرگ‌ترین بیان معماری اقتدار سیاسی در جهان است به حال نخست در آورند.

اما گذشته‌ها حتا بهترین‌شان به عنوان یک نمونه نوسازندگی جامعه و فرهنگ، چیز زیادی ندارند که به سده بیست و یکم ما عرضه کنند. از هخامنشیان و اشکانیان عرفیگرائی و رواداری مذهبی، و از پهلوی‌ها تعهد به نوسازندگی را می‌توان گرفت و از اشتباه آنان به درنیافتن اهمیت توسعه سیاسی می‌توان آموخت. ولی توسعه و تجدد یک طرح غربی است که پانصد سال روی آن کار کرده‌اند. به نام هیچ سنتی نمی‌توان در اصول از آن جدا شد. یکی از آن اصول، حقوقی کردن رابطه سیاسی است و پاک کردن امر حکومت از مناسبات صوفیانه و شاعرانه.

در آنچه به فرهنگ سیاسی مربوط می‌شود سنت ایران باستان درست چیزی است که می‌باید بیشترین فاصله را با آن نگه داشت. پرستش شاه و ذوب کردن حکومت در او مایه انحطاطی شد که از همان فراز شوکت و قدرت رخ می‌نمود و پیاپی به ویرانی و شکست می‌انجامید. آرمانی کردن دوره‌های استثنائی از راه تمرکز بر یک یا چند شخصیت و رویداد در بهترین حالت‌هایشان، و ندیدن زمینه عمومی بیماری و رکود در همان بهترین حالت‌ها، اتفاقا یکی از جنبه‌های فرهنگ سیاسی ماست که می‌باید اصلاح شود. ما مدت‌هاست به بحران فرهنگ سیاسی رسیده‌ایم و بازگشت به سیاست آرمانی شده جهان پیش از اسلام پاسخ ما نیست. در همان زمان نیز درباره نقش مردم در زندگی عمومی، توده‌ای که می‌باید بیش از مالیات دهنده و پرکننده صفوف ارتش باشد، به اشتباه افتادیم. کورش به تحقیر درباره یونانیان می‌گفت که در بازار (آگورای مشهور که از نوآوری‌های شگرف تمدن یونانی است) گرد می‌آیند و بهم دروغ می‌گویند. او معنی بحث آزاد سیاسی را در نیافت و هنوز کسانی درنیافته‌اند.

امروز پس از دو سه هزار سال تجربه عملی دمکراتیک و یک ادبیات سیاسی که آن سنت را بر پایه‌هائی گزند ناپذیر نهاده است چگونه می‌توان از شاه آرمانی یا آرمان شاهی دم زد؟ پادشاهی در ایران از کهن‌ترین نهادهاست ولی آن را نیز در آغاز سده بیستم ناچار شدند نوسازی دمکراتیک کنند تا هم اجازه پیشرفت به کشور بدهد و هم بپاید. آن نوسازی ناقص ماند و پادشاهی به همان دلیل نپائید، اگرچه پیشرفت‌های بزرگ روی داد. بجای آرمانی کردن شکل حکومت، پادشاهی باشد یا جمهوری، می‌باید مهارت‌های سیاسی را بیشتر کرد و ورزش داد: مدارا و توانائی موافقت کردن بر موافقت نداشتن؛ شناخت سود شخصی روشنرایانه که دورتر از نوک بینی را ببیند؛ سازش بر سیاست‌ها و نه اصول؛ دریافتن اهمیت امور پیش پا افتاده روزانه در طرح کلی؛ درگیر شدن با زندگی جامعه؛ جانشین کردن دشمنی با مخالفت. سیاست، انتطار ظهور شخصیت‌های فرهمند و افسونکار نیست و مردم، شهروندان صاحب حق، را با بزرگ‌ترین شخصیت‌ها نمی‌توان جانشین کرد.

ژانویه ۲۰۰۵