سوگواری و هیستری
برای بیننده ایرانی غیرکاتولیک و غیرمسیحی، دیدن مراسم سوگواری پاپ همان اندازه تاملانگیز بود که اندیشیدن درباره جایگاه او در جهان کنونی. ژان پل دوم، نخستین پاپ غیر ایتالیائی، بزرگترین پاپ در چند سده گذشته و شخصیتی به معنی واقعی تاریخی بود. او مسیحیت را به ریشههای انسانی نخستینیاش بازگرداند و به یک بازخیزیresurgence مسیحی دامن زد؛ هرچند مواضع ارتجاعیش درباره حق زنان از جمله بر پیکر خود، و محافظهکاری عمومی اجتماعیش جهان مسیحیت را به دو پاره کرده است. نقش او در فروپاشی امپراتوری کمونیستی تنها از رونالد ریگان، یک شخصیت تاریخی غیرمحتمل دیگر، پائینتر است. هیچ فرد انسانی دیگری در تاریخ به اندازه او با مردمان از هر گونه دیدار نداشته است. ژان پل دوم پاپی سیاسی بود اما نه از خمیره رهبران مذهبی اسلامی که نقشی در سیاست کشورهایشان داشتهاند. سیاست برای او وسیلهای برای زدودن خشونت از جامعه انسانی بود نه رسیدن به قدرت و مال؛ نه مانند “روحانیت“ که به گفته جنتی به دو چیز علاقه دارد: حاکمیت و اقتصاد. درباره نقش دین، نقش یک متافیزیک، در جهانی که نیچه مرگ خدا را، به معنی همان متافیزیک، اعلام کرد میباید در فرصتهای دیگر اندیشید. ولی پاپ درگذشته، بیتردید به تودههای بزرگ، از جمله جوانانی که از ملال و ولنگاری نزدیک به وحشیگری زندگی امروزی به نیهیلیسم میرسیدند خدمت بزرگی کرده است.
سوگواری در واتیکان برای ما همه درسهای فوریتر و نزدیکتری دارد. برای آن مراسم که یک هفتهای کشید از سراسر جهان چهار میلیون تن به رم سرازیر شدند. مردم در صفهای چند کیلومتری گاه تا ده ساعت و بیشتر زیر آفتاب گرم ایستادند تا از برابر تابوت او بگذرند. به گفته مقامات ایتالیائی اگر قرار میبود برای چنین سیلابی از پیش برنامهریزی شود یک سال لازم میآمد و اگر آن چهار میلیون تن آدمهائی از نوع خاورمیانهای میبودند برنامهریزی یک ساله هم نمیتوانست از مرگ و زیردست و پا رفتن صدها و هزاران تن و شورش و خونریزی جلوگیری کند. همین بس که مراسم حج هر ساله یا تشییع جنازه خمینی را به یاد آوریم. کسانی که از خستگی یا گرمازدگی از پا افتادند از شمارش گذشتند ولی از شهر مالامال جمعیت صدائی برنخاست. مردم واقعیت ناگزیر را با گشادهروئی پذیرفتند. با گذران سرهمبندی شده در شرایطی که هیچ چیز آماده نبود ساختند. هیچکس ناراحتی و سرخوردگی خود را بهانه طغیان بر همه موقعیت نگردانید. از کسی فریاد اعتراض یا حتی زمزمه لند لندی شنیده نشد. هیچکس از دیگری، از آن چهار میلیون خارجی و میلیونها رمی، طلبکاری نکرد: چرا من در رنجم؛ چرا این من گرانبها را بر دیگران مقدم نمیدارند؟ چرا همهچیز مطابق میل من نیست؟
آنچه تفاوت را میسازد در یک واژه، در خویشتنداری، میتوان بیان کرد. خویشتنداری، انجام ندادن است، هنگامی که میتوان انجام داد؛ و بسیار چیزها در آن میرود. خشنودی و لذت اکنون را فدای ناخشنودی و رنج آینده گردانیدن؛ مصالح دیگری را برتر از خوشی خود گذاشتن؛ قانون انسانی یا الهی را بجای آوردن؛ حرمت خود را نگهداشتن. خویشتنداری میتواند از ترس باشد، یا از ترحم، یا از عشق، یا به امید پاداش، و یا، بالاتر از همه، از شرم؛ شرم از دیگران و بویژه از خود. در میان ایرانیان از گردنگذاری به قانون سخنی نمیتوان گفت؛ کدام قانون؟ ترس در اجتماعی که با آن میزید بیش از آنکه بازدارنده باشد به گذشتن از هر مرز اخلاقی تشویق میکند. عشق در قحط سال به همان سرنوشت دچار میشود که سعدی گفت. ترحم در جماعتی که گرگآسا به جان هم میافتند کمتر کار میکند. پاداش را در اوضاع و احوال واژگون، از ناروائیها بیشتر میتوان انتظار داشت. مگر شرم در ما کارگر افتد.
انسان واپسمانده جهان سومی بیش از کم سوادیاش به پرورش نیافتگی عاطفی شناخته میشود. بیشتر این مردمان از این نظر در کودکی و نوجوانی ماندهاند و معنی تعادل در رفتار را نمیدانند که صورت دیگری از خویشتنداری است. ابراز احساسات آنان در شادی و بویژه اندوه چنان از اندازه بیرون است که به آن وجههای جانور مآب میدهد. ما تنها با احساس شرم میتوانیم فوران احساسات خود را مهار کنیم و جیغ و فریاد و عربده و سر و سینهزدن و حرکات دیوانهوار را بجای نشان دادن خوشی و ناخوشی نگذاریم. ایرانیان باز از خاورمیانهایهای دیگر بهترند ولی باز میتوانند بهتر شوند. ایرانی نباید به تفاوتی که به روشنی در رفتار شخصی و اجتماعی و سیاسیاش با مردمان پیشرفته جهان میبیند عادت کند و آن را مسلم بگیرد. چرا نمیباید مانند آن چهار پنج میلیون تن در رم، نه همه از اروپائیان و امریکائیان، سوگواری کرد؟ چرا عزاداریهای مذهبی میباید با آن صحنههای دلخراش که در جمع متمدن نمیتوان نشان داد همراه باشد؟ (اینکه رویدادی هزار و چند صد ساله در مرکز تاریخ و سیاست ملتی قرار گیرد خود نیاز به بازاندیشی دارد.) چرا زن ایرانی میباید نگران حفظ ظاهر در مرگ کسانش باشد و اندوه طبیعی را به صورت یک نمایش آئینی ritual درآورد؟
آخوندها از عزاداری، از عادت مردمان به عنان گسیختگی هیستریک احساسات، حتی اگر آلوده تظاهر باشد نان خوردهاند و به قدرت رسیدهاند. میباید این وسیله را از دستشان گرفت ــ آنچه جوانان تهرانی آغاز کردهاند با عاشورا بکنند. در فرهنگهای دیگر نیز کسانی هستند که مرگشان صدها میلیون تن را به کلیساها و میدانهای شهرها میکشاند. اگر شیعیان کربلا دارند عیسی و صلیب او در مسیحیت سهم محوریتری دارد. موضوع آن است که مسیحیت توانسته است هیستری را کنار بگذارد و آخوندبازی به هیستری زنده است. شریعتی میگفت “بی حسین شراب و نماز یکی است.“ چنان “معلم“ی سزاوار شاگردانش باد.
آوریل ۲۰۰۵