آغاز نبرد واقعی قدرت
دور اول انتخابات رياست جمهوری سه موضوع را روشن کرد: يک، خامنهای و حوزه و حزبالله بهر بها و از هر راه میخواهند جامعه را به دوران خلوص طالبانی برگردانند. دو، تودههای رایدهندگان از اصلاحطلبان و از کل اين نمايش دل بهمزن انقلاب و جمهوری اسلامی و آخوند و حکومت شرع بيزارند. سه، هر کس در دور دوم پيروز شود جمهوری اسلامی در بحرانهائی سهمگينتر فرو خواهد رفت و نيروهای دمکراسی ليبرال میبايد برای مبارزات نهائی آماده شوند. يک نتيجه ديگر را پيش از انتخابات نيز میشد گرفت. انتخابات در رژيم ولايتفقيه نيز چشم اسفنديار گروه فرمانروا شده است.
پديده بالا آمدن شهردار گمنام تهران را، که اگر هم نامی دارد به عنوان متهم به قتل و عامل اجرای تير خلاص است و يک نگاه به او بس است که نگرنده تا ژرفای پليدی و توحش حزبالله را ببيند، میبايد جدی گرفت. ائتلاف حوزه و پاسداران و بسيج، با منابع پايانناپذير مالی که امپراتوری مالی رفسنجانی (هاشمی در دگرديسی آرايشی انتخاباتی خود) هم به گردش نمیرسد دست به تهيههای شگرفی زد که يک قلم فرستادن دويست هزار پاسدار و بسيجی به حوزههای انتخابی، مسلح به شناسنامههای مردگان بيشمار (“روانهای مرده*“ گوگول، در روايت ايرانيشان) و برخوردار از هر آزادی عمل، به قول يک نامزد شکست خورده رایسازی کردند. (در ايران گروههائی از مردگان از زمانهای قديم زندگی دوباره انتخاباتی داشتهاند؛ در جمهوری اسلامی همه چيز را به ابعاد باور نکردنی میرسانند) تقلب انتخاباتی که در جهان پيرامون ما تازگی ندارد احتمالا هرگز چنين دامنهای نداشته است. روشن است که خامنهای دربرابر دورنمای مسلم سائيده شدن اقتدارش چاره را در يکدست کردن حکومت میبيند و کسی را در رياست جمهوری میخواهد که نماينده راستين نسل انقلاب شکوهمند است.
آمارهای رسمی از شرکت شصت درصدی رایدهندگان میگويد ولی گزارشهای از درون حکومت که به بيرون رسيده است شمار رایدهنگان واقعی را از 16 ميليون بالاتر نمیبرد و اندکی کمتر از يک سوم رایها نيز سفيد و باطل بوده است ــ رایدهندگانی که به دلائل نامربوط به انتخابات، خود را ناگزير از داشتن مهر بر شناسنامه میدانند. حکومت خاتمی که در اين انتخابات مانند دستگاه اجرائی رهبری کار میکند بر تقلبات همه سويه مهر تاييد زده است و اصلاحگران و ملی مذهبيان روحيه باخته و طرد شده، همچنان دلخوش از نقش آرايشگر و روابط عمومی رژيم، زمزمهای میکنند و در زبالهدان مشهور تکانی میخورند.
در اين لحظه از نتيجه رای گيری دور دوم سخنی نمیتوان گفت. از سوئی حزبالله و حوزه نشان دادهاند که میتوانند يک بولدزر انتخاباتی بسيج کنند و با زور و پول و رایسازی و همه فوت و فنهائی که ايرانيان در آن مهارت سنتی دارند شهردار حزباللهی را از صندوق بدر آورند. از سوی ديگر هاشمی، همان رفسنجانی سالهای فرماندهی جنگ و بساز و بفروشی پس از جنگ، با يک پيکار انتخاباتی رويائی روبرو شده است. خامنهای هماوردی دربرابرش گذاشته که میتواند بیميلترين رایدهندگان را به دامن او بيندازد. تا کنون در انتخابات جمهوری اسلامی گزينش ميان بد و بدتر بوده است. اکنون بدتر دربرابر بدترين است و آمر آدمکشیها دربرابر عامل آدمکشیها. اگر کسانی نخواهند بالاتر رفتن روسری خانمها و خوشرفتاری در فرودگاه و “آزادی“ها و آسانگيریهای از اين دست وارونه نشود، و از ترس دومی روی به اولی نهند نمیبايد درشگفت بود.
***
نبرد قدرت در جمهوری اسلامی با اين انتخابات آغاز شده است. تا امروز يا رقابتی دوستانه بود که به صورتی و هميشه به هزينه ملت پايان میيافت و يا مسابقهای نابرابر که نتيجهاش از پيش آشکار بود. در اين انتخابات هماوردانی جدی و نه از جنس اصلاحگران شرمگين جبهه مشارکت و نهضت آزادی به ميدان آمدهاند و با هم نه برسر اصلاحات نمايشی در اينجا و سرکوبی با حفظ ظواهر در آنجا، میجنگند. نبرد بر سر کنترل درامدهای ورم کرده نفتی و چارهجوئی سقوط رژيم است که برای هردو هماورد ــ خامنهای و رفسنجانی ــ دورنمائی نزديک است. اگر خامنهای ببرد، سياستهای سختگيرانه و ماجراجويانه رئيس جمهوری دلخواه او و چگونگی به قدرت رسيدنش واکنشهای سخت با پيامدهای خطير برخواهد انگيخت. نيروهائی از درون و بيرون، از موافق و مخالف، در عين جدائی و دوری از يکديگر برای سرنگونی حکومت خواهند کوشيد؛ مردمی که از امتيازات سخت بدست آمدهی خود بیبهره میشوند به مبارزه خواهند پيوست. اگر رفسنجانی ببرد درپی تمرکز همه قدرت دردست خود برخواهد آمد. در هر احتمال، خطرهائی بیسابقه برای رژيم نهفته است و فرصتهائی برای نجات کشور از گروه فرمانروائی که اميدش يک مامور تير خلاص است و رهانندهاش يک محکوم دادگاه در پرونده ترور.
انتخابات رياست جمهوری، پيکار مردمی را بسيار پيشتر برد. اعتصابات و تحصنها، بويژه اعتصاب غذای دليرانه زندانيان سياسی، و همرايی عموم سازمانهای سياسی در تحريم انتخابات، و برجسته شدن شعار “فراخوان ملی رفراندم“ زمينه را برای همکاریهای تنگتر در ميان آينده بينترين عناصر مخالف رژيم فراهم کرده است. رشتههای ناپيدای بيشماری مبارزان را بهم میپيوندد. مهمتر از همه دگرگشت بخش بسيار پر اهميت جريان اصلاحگر پيشين به جنبش برچيدن بساط حکومت آخوندی ـ حزب اللهی و حاکميت اسلامی است. ستون فقرات گرايش ملی مذهبی و اصلاح طلبی، دانشجويان و روشنفکران، از کژراههی کارکردن از درون نظام به تنها راهی که در برابر مردم است روی آورده است. در اين نبرد واقعی قدرت که در ميان دو جناح جمهوری اسلامی درگرفته، طرف سومی هم هست: نيروی مخالفی با توانائی فزاينده که بی هيچ پردهپوشی و هراس برای تغيير رژيم، برای همهپرسی و قانون اساسی دمکراسی ليبرال آينده ايران، پيکار میکند و رهبرانش در ايران به آسانی آمادهاند از جان خود مايه بگذارند.
30 ژوئن 2005
ـــــــــــ
* نام رمان نيکلای گوگول نويسنده روس




















