4- اولين انقلابى حرفهاى دوران مدرن
۴- اولین انقلابى حرفهاى دوران مدرن
ژان ژاک روسو در اثر ‘قرارداد اجتماعى’ وجود نیروى سیاسىِ بسیار عظیمى را شناسایى و پیشبینى کرده بود که میتوان آن را با پیشبینى انشتین در نیروى خفته در هسته اتم مقایسه نمود. انقلاب فرانسه چنین نیرویى را آزاد کرد و روبسپیر با قدرت سخنورى و با ترور موفق شد براى مدت کوتاهى قدرت تازه بدست آمده را کنترل و آن را بکار گمارد. در جریان حمله سن کلاتهها به مجلس (نگاه کنید به جلسه سوم در وبلاگ اینجانب) براى اولین بار او از این نیرو ضربه خورد و از ایده قبلى خود براى ساخت مجلسى با ساختمان بزرگتر و عملى کردن دموکراسى مستقیم صرفه نظر کرد. پس از روبسپیر، پروژه سازماندهى نیروى انقلابى مردم، یعنى ساخت اولین ‘نیروگاه هسته اى’، بعهده یک انقلابى فرانسوى بنام گراچیوس نوئل بابف Gratious Noel Babeuf قرار گرفت. بابف اولین انقلابى حرفهاى جهان و پروژه او ساخت اولین تشکیلاتِ عمودىِ مخفى براى کسب قدرت سیاسى در دوران مدرن بود.
در شروع انقلاب فرانسه گروههاى سیاسى مانند ژاکوبنها بصورت باشگاههاى علنى بودند که اعضاى آنها شامل نمایندگان مجلس و کنوانسیون ملى بودند و بنابراین باشگاهها محل ملاقات فراکسیونهاى مجلس بود. جلسات سیاسى بحث و گفتگو معمولا در همان محلِ باشگاه انجام میشد. ملاقاتهایى که در منزل افراد انجام میشد بصورت طبیعى مربوط به کسانى بود که، شخصا، همدیگر را میشناختند. شکست ربسپیر و به حاشیه رانده شدن فراکسیون ژاکوبنها در کنوانسیون ملى و دستور تعطیلى محل باشگاه آنها نقطه پایانى بود بر فعالیت سیاسى-انقلابىِ علنى و شروع نوعِ مخفى آن که در ادامه ترکیب شدن زندگى شخصى و فعالیت سیاسى را در پى داشت.
بابف و گروهى که او گرد هم آورد ادامه دهنده کار ژاکوبنها در خفا نبود، اینها نسل دیگر یا ‘نژاد’ى کاملا متفاوت از انقلابیون بودند. روبسپیر و پدر و حتی اجدادش همه وکلای موفقی در کار و در جامعه مورد احترام و صاحب نفوذ بودند. ربسپیر در Louis-le-Grand یکی از گرانترین دانشگاههای پاریس درس خوانده بود و از آنجا چندین بورس تحصیلی گرفته بود، در سال ۱۷۷۵ هنگامی که لویی شانزده برای سخنرانی به این دانشگاه میرود، ربسپیرِ ۱۷ ساله از میانِ قریب ۵۰۰ دانشجو انتخاب میشود تا در حضور پادشاه سخنرانی کند[۲۶]. در مقابل، بابف فرزند اول یک خانواده بی بضاعت با ۱۳ فرزند بود، خانوادهای با فرهنگ و گذشتهء موفق اما از بالا به زیر افتاده که تمام هستی خود را از دست داده بود، بابف در کودکی و نوجوانی مجبور بود بعنوان خانه-شاگرد کار کند. او تماما خودآموخته و در طول عمر خود به هیچ مدرسهای نرفته بود، بابف نظر سیاسی از پدرش تاثیر پذیرفته بود. در جریان انقلاب فرانسه نظرات اقتصادی او کمکم از تقسیم زمین بصورت مساوی میان همگان به از بین بردن کامل مالکیت خصوصی تکامل پیدا کرد.
بابف در سال ١٧٩٣ با خانواده اش به پاریس نقل مکان کرد و در بخش توزیع مایهتاج عمومى در تشکیلات کمون پاریس مشغول بکار شد، پس از محاکمه و اعدام رهبران کمون پاریس هبرت Jacques René Hébert و مومورو Antoine-François Momoro توسط ربسپیر به جرم تندروى[۲۷] و تشکیل فرقه (ضد) مذهبى پرستشِ استدلال[۲۸] بابف به روزنامهنگاری رو آورد و مقالاتی را بر علیه روبسپیر انتشار داد اما پس از اعدام روبسپیر متوجه شد که خطر بزرگتری کل انقلاب را تهدید میکند و به دفاع از دستاوردهای روبسپیر از جمله قانون اساسی سال ۱۷۹۳ پرداخت.
بابف از انرژى سرشارى برخوردار بود، در طول فعالیتهاى سیاسى خود بارها به زندان افتاد که چند بار آن بدلیل پروندهسازى کارفرماهاى سابقش از زمینداران بر علیه او بود، بارها موفق شد پس از دستگیرى از چنگ ماموران بگریزد، زمانى که فرار امکان پذیر نبود با رفقایى انقلابى خود در زندان که با بسیارى از آنها همانجا آشنا میشد به برنامهریزى فعالیتهاى بعدى میپرداخت، در عین حال روحیاتش بگونهاى بود که علاوه بر اهداف بلند بالا هیج روزنهاى را هم براى ایجاد تغییرات جزئى از دست نمیداد مثلا نامهها وشکایات بلند بالایى به مقامات قضایى یا زندان براى نبود امکانات رفاهى مینوشت که گاها موثر میافتاد. بابف همزمان هم استراتژیست و هم یک مبلغ وسخنران توانا بود که قادر بود از نزدیک با گروههاى مردم کوچه و بازار ارتباط برقرار نموده و آنها را تهییج کند، او بخاطر مقالهها، سخنرانیها، زندان رفتنها و فرارهایش در بین سالهاى ١٧٩۴ تا ١٧٩٧ نزد مردم پاریس محبوبیت زیادى یافت و روزنامهها به او لقب ‘صدای مردم[۲۹]‘ داده بودند.
در مقایسه با بلشویکها، تشکیلات بابف از ابتدا چنان طراحى گردیده بود که استخوانبندى آن را نه روشنفکران حرفهاى بلکه فعالین کلیدى و از جان گذشته سازمانهاى برامده از انقلاب چون سنکلاتهها، مانتینیستها، متخصصین فنى و توپچیهاى ارتش و بسیج مردمى که روبسپیر فراخوانده بود و محافظین کنوانسیون ملى تشکیل میدادند. آنچه در قرن ١٩ بعنوان انقلابیگرى حرفهاى گسترش یافت با تجربه بابف در دهه اخر قرن ١٨ تفاوتهایى داشت، سازمان بابف یک حزب یا گروه سیاسى دائمى نبود و از ابتدا بصورت یک ابزار موقت براى انجام یک وظیفه خاص در زمان مشخص (دوران انقلاب) ابداع شده بود، وظیفه این گروه عبارت بود از ربودن قدرت سیاسى از دست حکومتِ ضعیف دایرکتورى قبل از انکه سلطنتطلبان زودتر از آنها موفق به این کار شوند.
کادرهاى سازمان انقلابی بابف، همانطور که گفتیم، عبارت بودند از فعالین انقلابى سنکلاتهها (طبقات فرودست اجتماعى) و روشنفکران یا انقلابیون حرفهای در بدنه آن نقشی نداشتند و رده تشکیلاتى افراد با دو معیار توانایى و رازدارىشان مرتبط بود. در مقابلِ این مدلِ بابف، انقلابیگری حرفهاى قرن ١٩ یک روش روشنفکرى، یک نوع کنشگرى سیاسى و حتى به یک فرهنگ و نوع زندگى تبدیل شد که چه در دوران انقلاب و چه در غیر آن روشنفکران را تمام وقت به خود مشغول کرد.
کشف بابف تقلیدى از گذشته یا از هم عصرانش نبود، بلکه محصول نبوغ شخصى او، شیفتگى او به آرمانش و اصرار او بر پیشبردن اهداف ‘واقعى’ انقلاب فرانسه و نگرانیش از بازگشت سلطنت (در نتیجه ادامه حکومت ضعیف دایرکتورى) بود. اگر امکان سرنگونی دایرکتوری توسط سلطنتطلبان در فرانسه ١٧٩۵ را با احتمال سرنگونى دولت کرنسکى توسط کورنیلوف و طرفداران تزاریسم در پاییز ١٩١٧ روسیه مقایسه کنیم، اولی بمراتب موجهتر و امکانپذیرتر و وقوعِ دومی (در اکتبر ١٩١٧) بسیار دور از انتظار بود یا همانگونه که در ادامه این فصل خواهیم دید از ابداعات لنین برای قانع کردن کمیته مرکزی به اقدام سریع و انحصاری برای قیام بود.
علىرغم این پیشگامى، بابف کمکم بفراموشى سپرده شد، بعد از پیدایش مارکسیزم، باستثناى تروتسکى، دیگر مارکسیستها اشارهاى به او نکردند، سایت marxists.org دلیل ناشناخته ماندن بابف را ظهور دیرهنگام او در سلسله اتفاقات انقلاب فرانسه میداند، زمانى که انقلاب دیگر از رمق افتاده بود، اما نمونههاى دیگر از جمله نادیده گرفتن روسو در نوشته هاى مارکس یا نحوه طبقهبندى سوسیالیستهاى قبل از مارکس این شبهه را دامن میزند که بىاعتنایى به میراثِ پیشینیان در مارکسیزم اصولا یک الگوى رفتارى است.
پس از بابف تمامى قرن ١٩ و سراسر اروپا به میدان تاخت و تاز انقلابیون حرفهاى تبدیل شد. زمانى که مارکس در هفده سالگى و در دهه چهارم آن قرن وارد دانشگاه بُن Bonn گردید، این تفکر صحنه دانشگاهها، زندانها، کتابخانهها و کافىشاپها را با قدرت درمینوردید و مبناى کارِ گروههایى چون هگلیستهاى جوان یا هگلیستهاى چپ بود که خود طیف وسیعى از انارشیستها، بلانکیستها و مارکسیستهاى آینده را در بر میگرفت. اگوستو بلانکىAuguste Blanqui، انقلابى بزرگ فرانسه و رئیسجمهور غیابى کمون پاریس عمیقا از بابف و هم رزم او بوناروتى که تجربیات بابف را در دهه سوم قرن ١٩ به تحریر درآورد تاثیر پذیرفت و باکونین از انقلابیون صاحب نام روسیه و از هگلیستهاى جوان نیز از تجربه بابف متاثر بود. همچنین در کنار روشنفکران سیاسى، که در روش زندگى مدلِ انقلابیون حرفهاى را دنبال میکردند، لشگرى از فیلسوفان، تئورىپردازان، تاریخ نویسان، جامعه شناسان، هنرمندان، داستان نویسان و شعراى برجسته، تفکر قرن ١٩ را از مضامین مرتبط با این پروژه لبریز کردند. در واقع اندیشمندانى که استقلال خود را در مقابل این سیل حفظ کردند در هر کشور انگشتشمار ماندند (از آن جملهاند: در فرانسه کندورست Condorcet ، مادام دستالMadame de Stael، توکویل Tocqueville و امیل زولا، در دانمارک کیرکگارد، در روسیه هرزن، تولستوی، داستایفسکی و تورگینیف، در انگلیس جان استیوارتمیل، توماس هیلگرین و دیگران، در آلمان گئورگ هامانJohann Georg Hamman و ویلهلم ون هامبالت Humboldt)
همانگونه که گفتیم انقلابیگرى حرفه اى قرن ١٩ یک روش روشنفکرى، یک نوع کنشگرى سیاسى و حتى کمکم به یک فرهنگ و نوع زندگى life style تبدیل شد که چه در دوران انقلاب و چه در غیر آن روشنفکران تمام وقت بدان مشغول بودند. این مشغولیتِ روشنفکرى اما تاثیرى در زمان وقوع انقلاب نداشت، هنا ارنت معتقد بود که ‘انقلابیون حرفهاى همانقدر از شروع انقلاب شگفتزده میشدند که مردم عادى در کوچه و بازار’. در هر حال فرهنگ انقلابیگرى حرفهاى نسل پس از نسل روشنفکران اروپایى و روسیه را در قرن ١٩ جذب خود ساخت. در رمان ‘چه باید کرد’ نوشته ١٨۶٣، چرنیشفسکى Nikolay Chernyshevsky زندگى یک زوج انقلابى جوان را تصویر میکند که فرهنگ، برنامه زندگى، رفتار و حتى روحیات خود را براى بالابردن توان انقلابى خود کاملا تغییر دادهاند، مثلا بمنظور استفاده بهتر از وقت و حفظ استقلال شخصى خود، که آن را براى انقلابیگرى حرفهاى ضرورى میدانند، در دو اطاق مجزاىِ خانه خود زندگى میکنند. لنین قبل از بیست سالگى این کتاب را بارها خوانده بود.
هجوم روشنفکران قرن ١٩ بسمت فرهنگ انقلابیگرى حرفهاى و شاخ و برگهایى که، در مدت ١٢٠ سال از اعدام بابف تا ١٩١٧، بدان افزودند موجب تکامل تجربه اولیه نشد. مذاکرات جلسه ١٠ اکتبر کمیته مرکزی بلشویکها نشان میدهد که در میان برجستهترین انقلابیون حرفهای روسیه که در اکتبر ١٩١٧ در این ارگان گردآمده بودند، به استثنای لنین، بقیه در میان کش و قوسهای روزمره انقلاب هدف کلیدی پروژه انقلابیگری حرفهای یعنی کسب هر چه سریعترِ قدرت سیاسی (به هر قیمت) را بفراموشی سپرده بودند.
اگر تاثیرِ لنین در زدودن شبهات انقلابیون در لحظه موعود نبود، انقلابیون حرفهاى چپ شاید هیچگاه به کسب انحصارى و بازگشت ناپذیر قدرت اقدام نمیکردند و نامِ آرمانخواهى چپ، همراه با فاشیزم، به تمامیتخواهى، به ترور و به نسلکشیهاى ملیونى قرن ٢٠ام آلوده نمیشد. اهمیت فردى، روانى و تاریخى شخصیت لنین (و نه دانش و اطلاعات او) عبارت بود از به کمین نشستن براى شکارِ قدرت سیاسى بعنوان تنها هدفِ یک سازمان مخفى سلسله مراتبى در دورانِ سیاسى مدرن، ایستادگى بر مواضع خود، قانع کردن رهبران بلشویک و سپس کشیدن ماشه بدون لرزش دست و تکمیل وظیفهاى که بابف خود، علىرغم ساختن ساختار سازمانى با کیفیت برتر، شانس آن را نداشت. لنین با اتکا به میراثِ روشنگری و استفاده از علمِ جامعه و تاریخ (سوسیالیزم علمى) هم در تئورى و هم در عملِ سیاسى، مسیر انقلابیون حرفهاى را با تمامیتخواهى و پدیدههاى هولناک ناشى از آن چون استالینیزم گره زد.
سال ١٨۴٨ نقطه عطفى براى انقلاب در قاره اروپا بود، در فوریه آن سال سلطنت یکبار دیگر در فرانسه سرنگون و جمهورى دوم آغاز شد، پس از آن، در کمتر از یک سال موجى از انقلابات بیش از ۵٠ کشور اروپایى و امریکاى جنوبى را فرا گرفت. وضعیت انقلابى آن سال هیچ نمونهاى نه در گذشته و نه بعد از آن نداشته است، اعتراضات سیاسى زمانِ حاضر موسوم به ‘بهار عربى’ در مقایسه با نیمه قرن ١٩ از نظر فشردگى، سرعتِ گسترش و دامنه اعتراضات، ابعادی بسیار محدود تر دارد (و عنوان جنبش اصلاحات بیشتر برازنده آنست تا انقلاب). پس از ١٨۴٨ انقلابها در اروپا سیر نزولى اما اقبال گروهها و احزاب سوسیالیستى معتقد به تئورى مارکسیزم، و با نام سوسیالدموکرات، رو به فزونى گرفت. بزرگترین حزب مارکسیست تا قبل از پیروزى انقلاب اکتبر حزب سوسیالدموکرات آلمان [۳۰]SPDبود که از نظر تعداد اعضا، کیفیت تشکیلات، نفوذ آن در طبقه کارگر و همچنین از نظر تعداد تئوریسینهاى برجسته و ابعاد مطالب و ادبیات مارکسیستى که منتشر میکرد در مدت چندین دهه محل رجوع و کعبه همفکران خود در جهان بود. با SPD حرکتهاى انقلابى چپ با بینش ارگانیک هگل در مورد تکامل طبیعى و خودانگیخته تاریخ بیشتر نزدیک شد و از سنت بابف و بلانکى دور شد سپس در آستانه قرن ٢٠ام، وظیفه برگرداندن مارکسیزم بسمت عمل آگاهانه، بسمت ارتقا ارزش ایده در ماتریالیزم و بسمت سنتِ توطئه براى برابرى[۳۱] در انقلاب فرانسه، بعهده لنین قرار گرفت.




















