«انقلابِ ملی» ایرانیان برای «امر ملّی تاریخی ایران» / بخش دوم: گنجینه‌ای به یادگار / فرخنده مدرّس

از انتشار رساله هفده‌بخشی، «”انقلابِ ملی” در انقلاب اسلامی» سه سال می‌گذرد. در آن رساله راه روشنی به رژیم در گشودن درهای بسته و بازگرداندن آزاد‌ی و حقوق به ایرانیان نشان داده شد و همچون آخرین هشدار خطاب به فرقۀ حاکم، نیز طنین‌انداز شد… امّا هیچ یک از این سخنان «بکار» آن فرقۀ تبه‌کار نیامد! هیچ یک به گوش رژیم اسلامی و کارگزاران آن نرفت. به مصداق آن‌که؛ این «کَرانِ مادرزاد» را چه به «نغمۀ داودی»! آنها، بدون کمترین اعتنایی به هشدار و رهنمون به «گشودنِ بابی برای چانه‌زنی در بالا»، درهای بستۀ قدرت را شش قفله کردند و با شلیک ساچمه و گلوله به چشمان درخشندۀ جوانان و با داغ و درفش بر پیکر آنان و با طناب دار بر گردنِ افراشته‌شان، به میدان آمدند، و چنان‌ آمدند که در این سه سال موج سرکوبِ بی‌وقفه در ایران اوجی بی‌سابقه یافت! و ایران در بحران فروتر رفت! و نشان داد که نَخوت و تَفرعُن و شرارت و رذالت اسلامیانِ در قدرت، علیه ملت و علیه انسان آزاده، سنگین‌تر و ریشه‌دارتر از آن است که استاد تصور می‌کردند!

«انقلابِ ملی» ایرانیان برای «امر ملّی تاریخی ایران» / بخش دوم: گنجینه‌ای به یادگار / فرخنده مدرّس

  • «انقلاب ملی»؛ قُقنس برخاسته از خاکستر

در بخش دومِ این نوشته، در ادامۀ بخش نخست، که در تجلیل هشتادمین زادروز فرخندۀ دکتر جواد طباطبایی بود، به ژرفایِ یادگار ایشان، رسالۀ «”انقلابِ ملی” در انقلاب اسلامی»، رفته و، به قصد صید، صدف و دُردانه می‌جوییم!

در بخش ‌آغازین رسالۀ «”انقلابِ ملی” در انقلاب اسلامی» دکتر طباطبایی نوشته‌اند: «انقلاب ملّی کنونی همان “امر ملّی” تاریخی ایران است که ناگهان از زیر خاکستر انقلاب اسلامی سر برآورده است.» و دیگر این‌که: «چگونه ناگهان “در آسمان آبی” امّت‌مداری ج.ا. تندرهای انقلاب ملّی به غریدن آغاز کرد.» این جمله‌ها از متن آن نوشتۀ هفده‌بخشی‌ست که، در سال 1401، از راه دورِ تبعید، با نگاهی به خیزش «زن، زندگی، آزادی» و گام ـ به ـ گام در حمایت از پیکار جوانان دلاور و از خودگذشتۀ ایران در خیابان‌های کشور، تدوین شد. خیزشی را که دکتر طباطبایی ذیل عنوان «انقلاب ملی» قرار داد، در حقیقت، موج بلند دیگری از پیکاری بوده است؛ با شعارهای سراسری در دفاع از ایران، برای «پس گرفتن ایران» برای گرفتن حقوق شهروندی و فردی که حضور زنان، در صفِ نخستِ آن ازخودگذشتگی‌ها، از نشانه‌های بارز و معنادارِ تاریخی و غیرقابل انکار در پافشاری و پایداری بر حقوق و آزادی‌ها، به مثابۀ مادۀ کنونیِ «امر ملی تاریخی ایران» نیز هست! زنان ایران، در طولِ نیم‌قرنِ سلطۀ رژیم اسلامی، از سرسخت‌ترین و استوارترین پیکارگران در راه تحقق «امر ملی تاریخی ایران»، یعنی آزادی و حقوق، بوده‌اند.

و اما، برجسته نمودن آن دو جملۀ نقل شده از آن رساله، در این بخش از نوشته، به معنای آن نیست که عبارات و جملات دیگر آن رساله، برای توجه و به ضرورتِ تأمل و بحث، به اهمیت دو جملۀ فوق نیستند! ابداً! رسالۀ «”انقلابِ ملی” در انقلاب اسلامی» متنی موجز است، اما دارای لایه‌های فشردۀ ریخته در جملات و مفاهیم پرمعنا با پیام‌هایی که، گاه حتا با آهنگی متناقض، به گوش رسیده و دریافتِ پیامِ اصلیِ آن را بعضاً دشوار می‌نمایاند. به هر تقدیر، در پیام نهاییِ آن متن که چشم‌انداز و افق روشنی را، با قید و شرط‌های فراوان، می‌نماید، سخن از راهی به سوی آینده است، راهی میان امروز تا رسیدن به اهداف این «انقلاب ملی» که، با همۀ فرزانگی، پیشگوییِ همۀ زیر و بم‌های آن راه را نمی‌توان از پیش تعیین کرد و اصرار به درستی قطعی همۀ آنها نمود. شاید به همین اعتبار نیز بوده است که خود ایشان در بخش پنجم همان متن نوشته‌اند:

«هر نظریه‌ای که بتوان دربارۀ رخدادهای کنونی مطرح کرد فرضیه‌ای برای فهمیدن اتفاقی است [که] بیش از صد سال است که در ایران در حالِ افتادن است. نظریۀ منسجم زمانی تدوین خواهد شد که اتفاق افتاده و به پایان رسیده باشد…. رخداد مهم در “نظریه” اتفاق نمی‌افتد، نظر تابع عمل است و فهم این عمل کنونی جز برای کسانی که عمل آنان تحولی در تاریخ ایجاد می‌کند، پیش از آن‌که به پایان رسیده باشد، ممکن نیست.»

اصل البته ماهیت عمل و سمت و سوی «تحول تاریخی» نیز هست! نمونه‌ای، دالِ بر درستی این سخن، همان عملِ انقلابیون پنجاه‌وهفتی‌ست که در «خاکستر» به فرجامِ لایق خود رسید. پس، همین تجربۀ انقلاب 57 نشان می‌دهد که پیشروی به سوی «خاکسترنشینی» یا به سوی «اوج‌گیری» و «سعادتمندی» ملت و مردمانی را، پیش از رسیدن به فرجام نیک یا بدِ آن عمل، امر دیگری تعیین می‌کند، که برای فهم آن ضابطه‌هایی وجود دارند، ضابطه‌هایی برای سنجش افکار و اهدافِ عمل، پیش از رخدادن نهایی! زیرا هیچ عمل انقلابی بدون پشتوانه و پارادایم «فکری» نیست. اگر عملی «شورشی کور» و عصیانی از روی استیصال نباشد، آن عمل را نظر و هدفی، به مثابۀ مضمون، تعقیب می‌کند، مضمونی که، به مثابۀ سرشت آن عمل، از چشم تحلیل‌گرِ بینایِ عمل، نمی‌تواند پنهان بماند. اگر غیر از این می‌بود، دکتر طباطبایی، با همۀ سختگیری در قبال فعالیتِ فعالانِ سیاسی، اجتماعی و «جامعۀ مدنی»، که پیش از آن و حتا بعد از آن‌ هم، عموماً آنان را، به گناه پیکارِ «اراده‌های معطوف به قدرت»، سرزنش می‌کرد، چگونه می‌توانسته رخدادی را که هنوز در خیابان و میدان، علیه رژیم حاکم، جریان داشته و کل آن را زیر ضرب گرفته، ولی هنوز به هدف نهایی، یعنی آن «تحول تاریخی» نرسیده، را پیکاری برای «امر ملی تاریخی ایران» تشخیص داده و ذیل عنوانِ با شکوهِ «انقلاب ملی» تدوین نماید؟ از این‌رو، به باور ما، «خاکسترنشینی» انقلاب اسلامی را، از روی مضامینِ افکار و ایدئولوژی‌های آن نیز می‌شد، از پیش با چشم هشیار و بیدار و مسلح به آگاهی ملی دید! همان‌طور که ماهیتِ جنبش کنونی را می‌توان از پیش دید و آن را «ملی» و «آزادیخواهانه» و «برای حقوق» ارزیابی نمود. مضافاً این‌که؛ به برداشت ما، «خاکسترنشینی انقلاب اسلامی» به مثابۀ حکم سرشت آن رخدادِ نحسِ به پایان رسیده است. در غیر این صورت، درشگفتیم و نمی‌دانیم که این رخداد به خاکسترنشسته را با کدام بند و سِریشُمی می‌توان به آینده‌ای برای آزادی و حقوق مردم ایران، از راه «انقلاب ملی»، چسباند!؟

بدیهی‌ست که؛ تشخیص و تبیین سرشتِ «خیزش مهسا» و اعلام آن، به مثابۀ پیکار در راه تحقق «امر ملی تاریخی ایران»، ناظر بر پدیداری‌ بوده است که حضور و روند خود را قبل از تبیین آن رساله، آغاز و اعلام کرده بود. دیدن این پیشینه، توسط دکتر طباطبایی، را نیز می‌توان هم در متن و هم در عنوان آن رساله دید. رسالۀ «”انقلابِ ملی” در انقلاب اسلامی» با همۀ ایجاز، بر بستری از یک بررسی بسیار فشرده از دورۀ مهمی از تاریخ ایران تدوین شده است: از انقلاب 57، تا «انقلاب ملی»، و اما با نگاهی، حتا اگر به‌ظاهر ساکت، به واقعیت‌های پراهمیتی از شرایط اجتماعی نشأت گرفته از سرشتِ دگرگونی‌های مهمِ تاریخیِ برخاسته از اصلاحاتِ پرشأنی، در پیش از انقلاب 57. یعنی پیش از انقلابی که، اساساً در دشمنی با نظام پادشاهی مشروطه و در ضدیت با پادشاهان پهلوی و در تصفیه حساب با اصلاحات آنان و علیه دگرگونی‌های رو به پیشرفت و علیه سعادتمندی مردم و قوام ملت ایران، سازماندهی شد. انقلابی که به راستی می‌بایست به انقلاب اسلامی منجر می‌گشت که گشت.

در «”انقلابِ ملی” در انقلاب اسلامی» وقتی از «خاکستر انقلاب اسلامی» سخن گفته می‌شود، طبعاً به منزلۀ آن نیست که نویسندۀ آن متن، سهم نیروهای دیگر، یعنی متحدین غیرمذهبیِ اسلامی‌ها و محتوا و ماترکِ ایدئولوژی‌های گوناگون آنان، در به‌سرانجام رساندن آن انقلابی که جز به «خاکستر» نمی‌توانست بنشیند، را مورد اغماض قرار داده و یا توسط وی مقاصد و اهداف واقعی نیروهای پنجاه‌وهفتی، در نبردهای بعدی‌شان با رژیم انقلابی، مورد بی‌توجهی قرار گرفته شده باشد. چنین نیست! به همین نشان که؛ آنان که می‌بایستی پیام بخش‌های نخستین نوشتۀ «”انقلابِ ملی” در انقلاب اسلامی»، علیه فکرِ «انقلاب در انقلاب» مارکسیست ـ لنینیست‌ها و نقد فساد افکار‌ آنان در انقلابِ اولشان را بگیرند، گرفتند و اعتراضیه‌های خود، علیه دکتر طباطبایی، را نوشتند و منتشر کردند و بس! بدون آن‌که به مسئولیت و حاصل کار خود و یا نسل‌های پیش از خود اندیشیده و دربارۀ آن تأملی کرده باشند، بدون هیچ تلاشی برای بازبینی و «تجدید نظر»! همچنان ایستا! چنان ایستا که به نظر می‌آید؛ اگر مشکل فهم در میان نبوده باشد، آنان هر «تجدید نظری در تئوری‌ها» و اهداف سابق خود را، که آشکارا در خدمت یک «انقلاب ضدملی» یعنی «انقلاب اسلامی» بوده است، به قول دکتر: «دشمن بزرگتری علیه خود می‌دانند!» لاجرم آنان در این ایستایی که بارِ ضد‌اخلاقی آن، با درازتر شدن عمر رژیم اسلامی و بزرگتر شدن خطر نابودی ایران، هر روز سنگین‌تر شده و موجب می‌گردد که آنان نیز، همچون ماحصل انقلاب‌ خویش، یعنی رژیم اسلامی، نیروهای خود را هرچه بیشتر از دست داده و بی‌اثر شده و از نظر تاریخی کاملاً بی‌ربط شوند.

ما بارها در نوشته‌های دیگر خود به نابسندگی و به ناپسندی فرار به جلویِ پنجاه‌وهفتی‌ها، اشاره داشته و بر نقص کار آنان، یعنی فرار از مسئولیتِ بازبینی و گریز از نقد و ردِ ایدئولوژی‌های گذشته، با چنین آسیب‌های سنگینی، انگشت گذاشته‌ایم، و بازهم بر این انگشت خواهیم گذاشت که، پنجاه‌وهفتی‌ها، در دلبستگی به انقلاب خود، نمی‌خواهند بپذیرند که با آن انقلاب در صف غلط تاریخ، یعنی در صف ضدیت با ملت و کشور ایران ایستادند و تا وقتی که از نقطۀ دفاع از انقلاب نحس خود جُم نخورند، همچنان علیه ملت و کشور ایستاده‌ و شریکِ جرمِ افزودن بر لایه‌های خاکسترند. گذشته از این، سرباززدن از نقد ایدئولوژی‌های انقلاب 57 و مسکوت گذاشتن آنها با نیت فرار به جلو، توسط انقلابیون و ناپیگیری از سوی «ما»، سایۀ سیاهِ مجددی بر بخش مهمی از تاریخ ما خواهد افکند و این خطر را برای »ما» دارد که به نفع این انقلاب نحس روایت‌هایی ساخته و تبلیغ شوند، که هیچ نسبتی با «خاکسترنشینی انقلاب اسلامیِ» برخاسته از همان ایدئولوژی‌ها، نداشته باشند. چشم برهم نهادن در برابر ماهیت انقلاب 57 و ناپیگیری در روشنگری و جدال با سرشت افکار سازندۀ آن انقلاب، از سر بی‌دانشی، خوشباوری، ناپیگیری یا فرصت‌طلبی، که اجزایی از روحیۀ «ما» شده‌اند، بارِ تاریخ‌ِ «ما» را بازهم سنگین‌تر خواهد کرد و شکستی بر شکست‌های پیشین‌مان، خواهد افزود و «نوید» شکست‌های بعدی را بهمراه خواهد آورد.

  • پیشینۀ تاریخی و معنایی «انقلاب ملی»

و اما در آن جمله‌های نقل شده از متن «”انقلاب ملی” در انقلاب اسلامی»، مقدم بر هر امری، یک داوری و یک نتیجه‌گیری موجز و روشن از، نزدیک به نیم‌قرن کارنامۀ جمهوری اسلامی نهفته است، که در مقولۀ «خاکستر انقلاب اسلامی»، همچون فرجام طبیعی و شایستۀ آن انقلاب، جای گرفته است. اما عبارتِ «آغاز غریدن تندرهای انقلاب ملی در آسمان آبی امت‌مداری ج.ا.»، مندرج در جملۀ دیگر، مقوله‌ای تاریخی و دارای مضمون فشرده‌ای‌ست که بر دو امر متعارض و ضد هم نظارت و اشارت روشن دارد. نخست؛ بر مبنای «امت‌مداری» به مثابۀ شالودۀ ایدئولوژیک تشکیل رژیم اسلامی و بر هدف حکومت دینی، که، صَرف نظر از ضدتاریخی و ضد ملی بودن آن، جز «خاکسترنشینی» فرجامی نیافت. و در ایران، با بیداری ملی و شکل‌گیری پایداری و پیکارِ ملی، نمی‌توانست فرجام دیگری، جز شکست بیابد، البته با هزینه‌های سنگین! و دوم؛ اشاره به سرچشمۀ به‌راه افتادن جنبشی که دکتر در بزنگاه بلندشدن موجی از آن جنبش و در یکی از لحظه‌های «غرش تندرهای» آن، بدان نام ِ«انقلاب ملی» داد. البته این جنبش بانگ‌ خود را در مقاطع دیگری نیز بلند کرده بود. چنان‌که دکتر طباطبایی بارها در حمایت از آن، به‌رغم حضور در میهن و بی‌ملاحظه نسبت به خطرهای ناشی از آن، سکوت نکرد. به عنوان نمونه نوشتۀ ایشان در حمایت از گردهم‌آیی ایرانیان در آرامگاه کورش بزرگ در پاسارگاد در سال 1395 و یا در مقابله با یکی از استادان بسیجی اشغالگر کرسی‌های دانشگاهی، در نوشتۀ دیگری در دفاع از جوانانی که برای بدرقۀ پیکر خوانندۀ جوان محبوب خود گرد آمده بودند. آن زمان یک استاد بسیجیِ مارکسیست، به نام اباذری، به نمایندگی از رژیم اسلامی ضدفرهنگ و ضد شادیِ زندگی، از طبع موسیقی جوانان میهن، کفِ خشم به دهان آورده و از بلندگوهایی که رژیم در اختیارش نهاده بود، عربده‌کشان، به جوانان پرخاش نمود. و دکتر در دفاع از حق انتخاب و آزادی آن جوانان، قلم بکار انداخت.

قصد از این یادآوری‌های کوچک و جزیی مستند کردن این نکته است که «”انقلابِ ملی” در انقلاب اسلامی» بی‌پیشینه و تنها «آسی» نبود که به یکباره از آستین فرزانگی چهرۀ استثنایی همروزگار ما، خوش‌اقبالان، بدر آید. آن چشمان بیدار، در کنارِ دیدگان بیدارِ استثناهای دیگری نظیر زنده یاد داریوش همایون، سرچشمه را از همان آغاز دیده و هر یک، به فراخور کار و به فراخور زندگانی خود، جویی را نشان داده بودند، جویی که سرچشمه گرفتن آن را، در آینۀ دانش خود، دربارۀ تاریخ و در روحیۀ ملت ایران و با انتظارِ بیداری دوبارۀ آگاهی ملی نزد این ملت، دیده و خروش و غرش آن را، در هیأت «رودخانۀ ملت» ایران، علیه امت‌گرایی اسلامی، حتمی می‌دانستند و بدان هشدار داده بودند. جویی که در مسیر خود و در برخورد به موانعی که رژیمِ اسلامیِ ضدایرانی بر سر راهش می‌گذاشت، قوای خود را بیش از پیش گرد کرده و لاجرم به موج بلند «انقلاب ملی» بدل گردید و تا همین‌جا نیز پیکر تهاجم تاریخی ارتجاع را درهم پیچیده و در پی تبدیل به سیلی خروشان، در مسیر خود، این نظام تباهی را از ریشه کَنده و در گل ـ و ـ لای دفن خواهد کرد.

باری به «”انقلاب ملی” در انقلاب اسلامی» و تکیه بر آن دو جملۀ برجسته شده بازگردیم و اگر جسارتی به ساحت نام و آثار استاد به حساب نیاید، نکاتی نیز در تفسیر بیافزاییم؛ ابتدا در اشاره‌‌ و توضیحی‌ دربارۀ بکارگیری قید «ناگهانی» در مورد «سربرآوردن ناگهانی امر ملی» و «غریدن ناگهانی تندرهای انقلاب ملی»، تا مبادا در برداشتِ غلط از واژۀ «ناگهانی»، در پیشینه و سرچشمۀ «انقلاب ملی» و یا آن‌گونه که ما، تا به سرانجام رسیدن، با اقتباس و در قیاس با جنبش مشروطه‌خواهی ایرانیان، در نامیدنش، عنوان «جنبش ملی» را مرجح می‌شماریم، سوء تفاهمی پیش نیآید. و در اثر این سوء‌تفاهم، افرادی دانسته یا ندانسته، خواسته یا ناخواسته، آن خیزش بلند را بی‌سابقه و بی‌ریشه و مولودی یک‌شبه تلقی نکرده تا «زیرک‌ترینِ» فرصت‌طلبانِ آنان، با تکیه بر این تلقی غلط به اصطلاح، برای آن سابقه و تاریخی بابِ میل نیز سرهم کنند! چنان‌که کسانی سعی کردند، چنین کنند! نظیر بندۀ خدایی، هم‌چون مصطفی تاجزاده، که هنوز جامۀ پنجاه‌وهفتی خود، در دشمنی با اصلاحات بزرگ اجتماعی، اقتصادی و حقوقی، از جمله به نفع حقوق و آزادی‌های زنان در زمان دو پادشاه پهلوی، را از تن بدر نیاورده و خود را از ضدیت با آن دوره و اصلاحاتِ تاریخی و پرشأن آن، از جمله در حق زنان، پاک نکرده، و به‌رغم داعیۀ «رهبری»، اما همچنان بزدلانه و یک لنگه پا بر زمینِ دفاع از انقلاب اسلامی خود و رژیمِ اسلامیِ ضدزن و ضد آزادی، یکی به نعل و یکی به میخ می‌زند، ناگهان، از امشب به فردا، در دل خود عشقی سوزان، نسبت به زیبایی شعار «زن، زندگی، آزادی» یافته و در حصرِ بخشِ «هتل اوین»، مصاحبه‌ای دویست‌وهفتاد صفحه‌ای با خودش را ترتیب داده تا بگوید؛ «چه شعار زیبایی»! البته اگر فقط علیه «آخوندهای» رقیب و فقط علیه «ولایت فقیه» خامنه‌ای باشد و تنها به برداشتن روسری ختم گردد! و البته به شرط آن‌که در ادامۀ شعار «زن، زندگی، آزادی» شعار «رضاشاه روحت شاد» داده نشود!

و شگفتا که دلبستگان و بندگانِ «روشنفکریِ» آن انقلاب اسلامی و پوزشگران این رژیم تبه‌کار اندک و محدود به تاجزاده نبوده و چهره‌های آشکار و پنهان بسیار دارند! چنان‌که بعضی از همان نوع بندگانِ دشمنِ پهلوی، با اشاعۀ افکاری پرت و سخنانی آشفته، برداشتن «غیرقانونی» و نیمه و نصفۀ حجاب‌ها را، مُضحکانه، تأییدی بر همان «راهبردِ» ورشکستۀ «فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا» قلمداد می‌نمایند، اما در این امر آشکارا سکوت می‌کنند که؛ امکان این تمرد زنان، تا همین اندازه نیز، از مجرای پیکار و جان‌فشانی شجاع‌ترین زنان و دختران و جوانان ایران، با قبول هزار خطر به‌جان، فراهم آمده و آشکارا سَمبُلِ پیکار علیه فلسفۀ تبعض و بنیادِ قوانین ضدزن و ضدانسانی رژیم اسلامی‌ شده است! از دیدگاه چنین بندگانِ دربند دفاع از انقلاب و رژیم اسلامی، گویی باید مردم ایران برای بدست آوردن هر گوشه‌ای از حقوق خود، از مجرا و از «صراطِ مستقیمِ» قساوت و کشتارِ رژیم تبه‌کار اسلامی، عبور کنند، آن‌هم بدون آن‌که انتظار تأمین و تثبیت آن حق را داشته باشند! اصلاً به روی سخت خود نمی‌آورند که رژیم نه مشروعیت دارد و نه دیگر اقتدار! و اگر فرقۀ تبه‌کار حاکم قدرت سرکوب خود را از دست داده و نمی‌تواند آن حقِ بدست‌آمده و نصفه و نیمه را پایمال کند، این به معنای گشودن هیچ دری نیست و نمی‌توان همچون خزعبل‌گویان آن را به حساب «فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا» نوشت! در اینجا؛ در خوشبینانه‌ترین قضاوت دربارۀ چنین «نظرانی»، باید گفت که؛ صادرکنندگان آنها حتا تفاوت میان فقدان اقتدار و مشروعیت حکومت و لاجرم تمرد مردم، با حقوق و آزادیِ تأمین و تضمین شدۀ قانونی، را نمی‌دانند و نفهمیده هرج و مرج را بجای حقوق و آزادی می‌گذارند. ما در ادامه، به بحث این «راهبرد»، یعنی «فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا» و نوع بازتاب آن، در رسالۀ «”انقلاب ملی” در انقلاب اسلامی» بازخواهیم گشت.

 اما پیش از آن، باید بر چند نکته تکیه کنیم، از جمله این‌که؛ اولاً مسئلۀ آزادی و رفع تبعیض از حقوق زنان، تنها به مسئلۀ حجاب ختم نمی‌شود! ثانیاً در آنچه به آزادی و حقوق زنان و به گام‌های تاریخی در جهت آن آزادی و این حقوق بازمی‌گردد، لفاظی، لغت‌پردازی و تزویر، در این موارد راه به جایی نمی‌برند! باید شجاعت داشت و گفت؛ «ناز شستِ» اصلاحات پرقدرت و دلیرانۀ رضاشاه و محمدرشاه به نفع زنان، در بیش از هشت و شش دهۀ پیشِ ایران، که زیست آن اصلاحات دستاورد درخشانی در زندگی زنان ایرانی برجای گذاشت و شالودۀ پیکار دلیرانۀ امروز آنان را فراهم ساخت! و این‌که؛ آن دو پادشاه بزرگ در انجام آن اصلاحات نه از فشار ارتجاعی آخوندها و اسلام‌گرایان تروریست هراسیدند و نه از توحش قبیله‌ای و عشیره‌ای واپس‌مانده باکی به دل راه دادند، نه به نام «هویت» و «فرهنگ»، عقب‌ماندگی علیه زنان را توجیه و در برابر آن سکوت کردند، یا بی‌کیفردادن از آن گذشتند و نه در برابر تاریک‌اندیشیِ «روشنفکریِ» ایدئولوژی‌زده پا پس کشیدند، روشنفکرانِ تاریک‌اندیشی که آزادی را منفور و حاصل آن اصلاحات را وابستگی زنان به فرهنگ غرب دانسته و بدتر از آن؛ زنان و همچنین جوانان و اساساً کل مردم را، به قول و به طعنۀ گزندۀ دکتر در آن رساله، «اُبیکتِ» افکارِ ضدانسانی خود پنداشتند. و بدترین و تکانده‌ترین، برای «ما»، غفلت آن «ابیکت‌ها» را ابزار سیاست مکارانۀ خویش علیه خودِ آنان ساختند! این گوشزد، همچنین برای آن گوش‌های آویخته به مغزهایی‌ لازم آمد که در آنها هنوز همان خیال‌های آلوده به مکر و واپس‌ماندگی لانه دارند. به‌ویژه کسانی که کوردلانه پایداری و فریاد بلند زنان ایران و ایراندخت‌ها، در پیشتازی جنبش ملی ـ «انقلاب ملی» ـ برای گرفتن حقوق و آزادیِ خود و آحادِ ملت، یعنی همان «امر ملی تاریخیِ» ایرانیان، را نشنیده گرفتند و تلاش کردند، با شعارهای نابجا و مزورانه آن پیشگامی را با نیرنگ به نصف برسانند و از در تزویر برای خدشه بر معنای آن وارد شوند. چنین کسانی، بیش از هرچیز نشان دادند، که اندازۀ فهم‌شان از حقوق برابر و آزادی، که ایراندخت‌ها برای آنها از جان خویش مایه بسیار گذاشته‌اند، به قطع یک تکه «لچک» هم نیست!

و نکتۀ درخور تذکر دیگر، خطاب به آنان که بسیاری از ستمگری‌های قوانین جاری، از جمله انبوه کودک همسری دختران نوباوه و یا جنایت‌ها جاری «زن‌کشی» توسط مردان خانواده را، به فرهنگ عشیره‌ای و قبیله‌ای نسبت داده و سعی می‌کنند، آبِ «بی‌گناهی» و توجیه بر سر ـ و ـ روی گنداب‌زدۀ نظام سیاسی و نظم قوانین ارتجاعی حاکمان کنونی بریزند. در برابر چنین کسانی، اگر بخواهیم، بازهم، خیلی خوشبینی بخرج دهیم، باید بگوییم که این پوزشگرانِ رژیم اسلامی مطلقاً نه معنای سیاست، حقوق، جامعه را می‌فهمند و نه مسئولیت قدرت را!

و اما، تا به بازتاب و معنای «گشوده نگه‌داشتن دربِ چانه‌زنی در بالا» در «انقلابِ ملی در انقلاب اسلامی» برسیم، لازم است نکتۀ دیگری نیز بیافراییم؛ پیش از هر چیز تکیه بر این موضوعِ بدیهی لازم است ‌که؛ عبارت «انقلاب ملی» و تبیینی که از آن در نوشتۀ «”انقلاب ملی” در انقلاب اسلامی» ارائه شده، طبعاً پیوندی با مجموعۀ نظرات تاریخی و اندیشۀ مدون در آثار برجای مانده از دکتر طباطبایی دارد، که البته گنجینه‌ای‌ست از آنِ ملت ایران. همچنین روشن است که؛ ارزیابی دقیق از هر گفتار و نوشتار ایشان، از جمله نوشتۀ «”انقلاب ملی” در انقلاب اسلامی» موکول به فهم مجموعۀ آثار و فهم «غَرضِ» ایشان، در بررسی تاریخ عمومی ایران و در توضیح پیوند آن با مشروطیت و با آغاز دوران جدید ایران است، که در کانون آن آگاهی به مضمون مشروطیت و تدوام آن در جهتِ قوام ملت و جامعۀ ایران قرار دارد.

 علاوه بر این، به نظر ما، این نیز کاملاً بدیهی‌ست که آن‌چه در عمل و بنا به خواست ملت ایران و فرزندان از جان گذشتۀ این کشور هم‌اکنون رخ می‌دهد، اگر در ادامۀ مشروطیت و در خدمت «امرملی»‌ باشد، که از سوی دکتر طباطبایی در آن رساله نیز، چنین ارزیابی شده است، پس «انقلاب ملی» انقلابِ ملت ایران است. زیرا بنابر آموزه‌های خودِ دکتر اولاً؛ «تنها یک ملت می‌تواند امر ملی داشته باشد.» و ثانیاً یک ملت در آگاهی به ملت‌بودگی خود است که به دفاع از امر ملی خویش برمی‌خیزد. و دیگر این‌که، ما به توسل و برداشت از دیدگاه‌های دکتر، چیزی به نام ملت، اما فاقد حقوق برابر و آزادی نمی‌شناسیم. ملت یا ملت است یا بنده و رعیت! افزون بر این‌؛ «انقلاب ملی» در ادامه و از سنخ همان اتفاقی‌ست که اولاً یک بار در ایران رخ داده است، یعنی در ادامۀ جنبش مشروطه‌خواهی ایرانیان و پیروزی انقلاب مشروطۀ ایران، یعنی تأسیسِ «حکومت قانون» که به استقرار اصل بنیادین «حاکمیت ملت» و «اصل همۀ قوا ناشی از ارادۀ مردم»، منجر گردید، یعنی به تحقق «امر ملی» در آن مقطع تاریخی. ثانیاً: انقلاب اسلامی در ضدیت با مشروطیت، علیه حاکمیت ملت و از اساس در ضدیت با ملت‌بودگی ایرانیان و برای از میان بردن دستاوردهای مشروطیت، خاصه در ستیز با دستاوردهای ناشی از اصلاحات در دورۀ پادشاهان پهلوی، تدارک دیده شد و پس از پیروزی نامیمون خود، علاوه بر وارد نمودن نقض غرض در حکومت قانون و از میان بردن اصل حاکمیت ملت، و جایگزین کردن آن با حاکمیت شارع، به مثابۀ مغلطه‌ای بزرگ، تلاش‌های پرخطر و پرهزینه‌ای در خدمت به تحقق «ایدۀ امت» و علیه کشور و ملت ایران و در جهت تضعیف هر دو، صورت داد.

همۀ «ما» با این نقطه‌نظر دکتر در آن رساله، و همچنین نوشته‌های دیگر ایشان، آشنا هستیم که؛ «انقلاب اسلامی» را علیه «انقلاب مشروطه» دانسته‌اند. بنابراین نیرویی می‌تواند این «انقلاب ملی» را با هدف احیای آن «امر ملی» و بسط آن در مسیر گسترش آزادی و حقوق فردی و شهروندی، به مثابۀ امرِ ملیِ کنونی، به‌پیش برده و به‌ثمر رسانَد، که دیگر در میدان آن انقلاب ضدملی و رژیم اسلامیِ ضدآزادی و امت‌گرای ضد ملت نایستد و از آن میدان پا بیرون بگذارد! و جامۀ پنجاه‌وهفتی را در نظر و در عمل از تن بدرآورد! انقلاب اسلامی یک واقعیت تاریخی‌ست و در آن نمی‌توان دست برد. اما ماهیت ایدئولوژی‌هایی که آن را به ثمر رساندند و ایران را به خاکستر نشاندند، را نیز نمی‌توان با «چانه‌زنی» تغییر داد یا پنهان کرد! آن افکار و ایدئولوژی‌ها و عملِ مبتنی بر آنها، همگی، از بنیاد فاسد بوده و حاصل آنها جز زمین سوخته نبوده و نمی‌توانست باشد! و مضافاً این‌که؛ «فشار از پایین» هم اگر ماهیت «ملی» داشته باشد، تنها می‌تواند همۀ آن افکار و همۀ ساختار و نظام و نهادها «سیاسی»، «حقوقی» و «فرهنگی»، بنا شده بر فلسفۀ ضد ایرانی آن انقلابِ نحسِ ضدملی و ضد آزادی و ضد حقوق انسانی را در همان میدان دفن کند و آن طرح ارتجاعی امت‌گراییِ اسلامی، با همۀ زائده‌ها و زاده‌های آن را، از بیخ و بن، براندازد.

  • «انقلاب ملی»: بازگشت به خِشتِ اولِ «حاکمیت از آنِ ملت» در بنای آزادی

از اتفاقی که در صورت و محتوای «انقلاب ملی» و در پیوند با آن رخداد تاریخی، یعنی مشروطیت، در حال رخ دادن است، جز احیا و راست و استوار کردن اراده و اصل حاکمیت ملت ایران، تصور و انتظار دیگری نمی‌رود؛ انتظارِ پایبندی به ارادۀ ملت به مثابۀ شالودۀ هر قدرت و اقتداری در حوزۀ عمومی و انتظار وفاداری به هدف احیا و گسترش آزادی‌ها و حقوق برابر ایرانیان، یعنی ملت، که این آزادی و برابری حقوقی ضرورت و مقدمۀ تحقق ارادۀ اوست! علاوه بر این، یک نکتۀ قابل ذکر و در خور تأکید دیگر، در برخورد انتقادی به برخی نظرات محدود و معیوبی که این روزها، به نام دفاع از قانون اساسی مشروطه شنیده می‌شوند: این انتقاد به نادیده گرفتنِ این‌ واقعیت تاریخی‌ست که؛ زنان ایران نیمی از این ملت بوده‌اند که نه با قانون اساسی مشروطه و نه مدون در آن، بلکه به دست اصلاحات رضاشاه و محمدرضاشاه به جمع مردانِ این ملت افزوده شدند، که بیانگر پایبندی این دو پادشاه به روح تجددخواهانۀ انقلاب مشروطۀ ایران بوده است! لازم به یادآوری‌ست که؛ قانون اساسی مشروطه، نه تنها در زمینۀ حق برابر زنان، به عنوان آحاد ملت ایران، بلکه از جهات مهم دیگری نیز ناقص و ناقض حقوق و ارادۀ بخشی از مردم ایران و لذا خدشه بر حاکمیت ملت، به کمال، بود. اما، در اینجا فقط در رابطه با آنچه که به حقوقِ «جمعیت نسوان ایران» به عنوان نیمی از این ملت بازمی‌گردد، باید گفت؛ پیش از اصلاحات این دو پادشاه بزرگ ایران، به‌رغم وجود قانون اساسی مشروطه، و با وجود آن‌که در مجلس اول شورای ملی، و پیش از آن، بحث در دفاع از حق برابر زنان، به عنوان نیمۀ دیگر پیکر واحد ملت، در گرفته بود، اما با آن مخالفت شد. لذا؛ با پیروزی مشروطیت و به‌رغم به رسمیت شناخته شدن اراده و حاکمیت ملت، اما، بدون حق برابر زنان، و به دلیل برخی نقص‌های حقوقی دیگر، ملت ایران هنوز در اعمال اراده‌اش، ناقص بود و در عمل باید نصفه و نیمه به حساب می‌آمد! این نقض و نقص با اصلاحات تاریخی بدست پادشاهان پهلوی برطرف گردید. پس اگر ملت ایران ملت باشد، زنانِ این ملت همانقدر حق بر این میهن داشته‌ و دارند که مردان! و همانقدر در آبادانی این میهن نقش داشته و دارند که مردان!

باری در ایران و با مشروطیت «حاکمیت از آنِ ملت» و «ناشی شدن همۀ قوای کشور از مردم» نخستین خشتِ بنای حقوق و آزادی، و حکومت قانون با تکیه بر عقل ابنای ملت ایران، با تشکیل مجلس نمایندگی ملت ایران، یعنی مجلس شورای ملی، گذاشته و روند مدرنیتۀ ایران از اینجا تثبیت و آغاز به پیش رفتن نمود. به این نقطۀ عزیمت و پیشرفت، برای گسترش آزادی و برابری حقوقی، با ضابطۀ عقل و به رأی ملت، باید بازگشت. با درانداختن یک طرح ملی، باید به احیای نهادهای نگاه‌دارندۀ «حاکمیت ملت» و قوانین ضامن و مأمن آزادی و برابری حقوقی آحاد این ملت همت گماشت و در تثبیت و گسترش آن آزادی و این حقوق از «سرمشق مشروطیت ـ نیز ـ فراتر رفت».

ما در اینجا آگاهانه از مفهوم احیا، یعنی حیات دوباره بخشیدن به «ارادۀ ملت» و «اصل حاکمیت» او به مثابۀ زیر بنا یا شالودۀ ساختار دفاع از نظام اجتماعی، نظام سیاسی، نظام حقوقی، نظام اقتصادی، نظام قانون‌گذاری مبتنی بر خرد انسانی و نهادهای عقلانی حافظ آن نظام‌های مبتنی بر خرد سخن می‌گوییم، زیرا نهال کِشتۀ همۀ آنها، در دورۀ بیش از هفت دهه‌ مشروطیت، را یک «انقلابِ ضدملی» و ارتجاعی، یعنی انقلاب اسلامی، زیر پا گذاشت و رشد و قوام آنها را به فترت انداخت. رژیم اسلامی نهادهایی، که خاستگاه آنها در مشروطیت و فکر مشروطه‌خواهی بود، زیر چنگ ناپاک خود، از حیز انتفاع انداخته و بی‌سیرت و بدنام کرده است. این رنگ و سابقۀ بدنامی را باید از آنها زدود

عبارت «انقلاب ضدملی» که همانا در وصف انقلاب 57 است که، با آرایش و توازن نیروها به نفع جهل و ارتجاع مذهبی، در آن زمان، جز انقلاب اسلامی نمی‌توانست از آب بدرآید، در آثار دکتر طباطبایی سابقه‌ای بسیار طولانی‌تر از بیان آن در رسالۀ «”انقلاب ملی” در انقلاب اسلامی» دارد. ایشان یکی از معدود کسانی بودند که خیلی زود انقلاب اسلامی را ضد مشروطیت و ضد تجدد ایران دانستند، از جمله به دلیل امت‌گرایی و همچنین به دلیل ضدیت همۀ نگرش‌ها و ایدئولوژی‌های «ضد ملی» مندرج در تحت آن انقلاب نحس، که همگی به یک میزان دشمن آزادی و مخالف حقوق برابر شهروندان این ملت بودند. یک نمونۀ استنادی ما را، خوانندگان علاقمند، در «انقلاب و آزادی»، به قلم دکتر طباطبایی، می‌توانند بر همین سامانه، مطالعه نمایند. که برای نخستین بار در سال 1362 در نشریۀ «ایران و جهان» درج گردید.

به باور و به برداشت ما آنچه آشکارا، هم‌چون روحی، در رسالۀ «”انقلاب ملی” در انقلاب اسلامی» و در پیام اصلی آن جاری‌ست، همانا بازگشت و احیای اصل «حاکمیت ملت» است و تأمین و تضمین و گسترش حقوق و آزادی‌های از دست رفتۀ آحاد ملت، که زنان و جوانان، یا به بیان دکتر طباطبایی؛ «سوژه‌های جدید»، برای آنها می‌غرند و می‌رزمند و بدست جنایتکاران رژیم ضدملت و ضدآزادی، گردن‌های افراشته‌شان به دار سپرده یا بقتل رسانده می‌شوند! ما اگر بخواهیم، مستندات خود، در اثبات آن روح تمجید آزادیخواهی و پیام آن را از این رساله عرضه کنیم، باید کل آن متن را دوباره‌نویسی نماییم. لذا به یک گفتاورد از آن متن بسنده می‌نماییم که، در یک کلام، جریانِ متضاد دو انقلاب، یعنی «انقلاب اسلامی» و «انقلاب ملی»، را به صورتی موجز و پرمعنا، در قالب عباراتی مبتنی بر رخدادهای واقعی، بیان می‌کند:

«یکی از شعارهای انقلاب [اسلامی] این بود که «بحث بعد از انقلاب»، سوژه‌های کنونی با آزادی و حقوق آغاز کرده‌اند تا «بحث به بعد از انقلاب» موکول نشود. این نسل کنونی می‌داند که بعد از انقلاب بحث نمی‌کنند، پیروزمندان «حاکمیت» انقلاب را اِعمال می‌کنند!»

و ما در اینجا می‌افزاییم؛ جنبشی که به اعتبارِ اهداف ملی و خواست آزادی و حقوق شهروندی و تلاش برای بازگشت به حاکمیت ارادۀ ایرانیان، یعنی به کرسی نشاندن دوبارۀ همان «امر تاریخی ملی ایران» و در ادامۀ آن به منظورِ کسب، تثبیت و گسترش حقوق و آزادی‌ها، به مثابۀ «امر ملی» در این برهۀ تاریخی، بپاخاسته و رفته رفته نیرو گردآورده و «ققنس‌وار از خاکستر انقلاب اسلامی» به پرواز درآمده و به نشانِ «انقلاب ملی» آزین یافته، انقلابی‌ست که جوهرۀ آن ملی و ابتنای آن بر بیداری آگاهی و پایداری ملی‌ست. پارادایم «انقلاب ملی» ملی و آزادیخواهی‌ست و برای کسب حقوق! شرح و توضیح پروسۀ تدریجی این بیداری ملی و شکل‌گیری پایداری آزادیخواهانۀ آن، به‌رغم همۀ توطئه‌های رژیم اسلامی، طیِ دهه‌ها، در «شستشوی مغزی»، «شستشوی فرهنگی» و «شستشوی تاریخی»، در همان «گنجینۀ به یادگار» به قلم کشیده، مستدل و مبرهن شده‌اند.

جنبش ملی در حالی که به پیش می‌رود، گام به گام نیز بحث می‌کند، که باید بحث بکند، بر آگاهی خود می‌افزاید، که باید بیافزاید و پرورده می‌شود، که باید بشود، تا به خلاف بیشتر جنبش‌های تاریخ ایران، در نیمۀ راه متوقف نماند. اما این‌که چنین «انقلابی»، با چنان «سوژه‌های» آزادیخواه و پرورده در آگاهی ملی، که روشن است، خود را خاکسترنشینِ انقلاب و رژیم اسلامی نمی‌خواهند، باید به توانایی و استواری چنین «سوژه‌هایی»، در تحقق «امر تاریخی ملی ایران» و دستیابی به «آزادی و حقوق» امیدوار ماند. و از دیکته کردن قیمانۀ راه به چنین جنبشی باید اجتناب ورزید. چنان‌که استاد خود نیز، در انتهای رساله در بخش هفدهم، امیدوار به آن «سوژها»، چنین می‌نویسد:

«نخستین بار در تاریخ معاصر ایران است که نسلِ جدید آن در حسرت کربلاهای بسیار گذشته نیست، بلکه، «یک دست جام باده و یک دست زلف یار»، به میانۀ میدان آمده و آمادۀ دست‌افشانی است. آن‌چه در این پدیدار شدن نسل جدید شگفت‌انگیز است، و البته درافتادن با او را مشکل می‌کند، این است که ساحت جهانی و تجددخواه او مانع از بسط ساحت آگاهی ملّی او نشده است. نسل متفاوتی از ایرانی پا به میدان گذاشته است، از او شگفتی‌ها پدید خواهد آمد؛ آن‌چه من می‌توانم بگویم این است که از میدان بیرون نخواهد رفت!»

این پیامِ استوار و امیدوار، در عین حال، هشداری بود به حاکمان! لاکن این هشدار روشن هیچ بکار فرقۀ تبه‌کار حاکم نیامد. اما این‌که به کار چه کسانی آمد و بر اعتماد به نفس چه کسانی افزود؟ آشکارا به کار کسانی آمد و آنان را به خود امیدوارتر ساخت که؛ از اساس جعلِ عبارت سخیف و پرتزویرِ جریان اصلاح‌طلبی، یعنی «فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا» را، در شأن خود و ملت ایران ندانسته و آن را به ریشخند گرفتند.

اما، به‌رغم این و به زعم ما، عبارت فوق در رساله «”انقلاب ملی” در انقلاب اسلامی» توضیح و تفسیری یافته که تکیه بیشتر بر آن، برای «انقلابیون ملی»، لازم است. زیرا حقیقت معنایی «دولت» و شرط دولت بودن را روشن می‌نماید و دولتی را تصویر می‌کند که قبایش مطلقاً برازندۀ رژیم اسلامی نیست، زیرا به برداشت ما، از دیدگاه دکتر، دولت اگر دولت باشد؛ به روی ملت خود تیر و تفنگ و ساچمه و گلوله نمی‌کشد و تیر بلا و فقر و گرسنگی و فلاکت و ناامنی و بی‌حرمتی بر سر آنان نمی‌باراند و حقوق ملت را زیرپا نمی‌گذارد. توضیح دقیق‌تر و همچنین آهنگ هشدار را از زبان خود ایشان بخوانیم:

«در رویارویی میان یک ملّت، «به عنوان پیکر واحد»، ملّت سلاح خود را که در آغاز بی‌سلاحی است انتخاب کرده است، زیرا پیکار برای حقوق از دست رفته خود مهم‌ترین و برترین «سلاح» است. آن‌گاه که رویارویی آغاز شد انتخاب سلاح با قدرت سیاسی است و همین قدرت سیاسی سلاحی را که ملّت با آن حقوق خود را بازپس خواهد گرفت به او تحمیل می‌کند. این انتخابِ سلاح واپسینِ انتخاب دولت نیز هست! قدرت سیاسی اگر در معنای دقیق دولت باشد هرگز اجازه نمی‌دهد بحران ژرفایی بی‌سابقه پیدا کند و به این واپسین انتخاب بیانجامد.»

از تدوین و انتشار رساله هفده‌بخشی، «”انقلابِ ملی” در انقلاب اسلامی» که همزمان با «پایکوبی و دست‌افشانی» اما با از جان‌گذشتگی، جوانان دلاور ایران، یعنی همان «سوژه‌های جدید»، در خیابان‌های کشور مدون گردید، سه سال می‌گذرد. در آن رساله راه روشنی به رژیم نشان داده شد؛ گشودن درهای بسته و بازگرداندن آزاد‌ی و حقوق به ایرانیان! از این‌رو فحوای پیام آن رساله، همچون آخرین هشدار خطاب به فرقۀ حاکم، نیز طنین‌انداز شد، خاصه آنجا که در نهیبی در بخش ششم آن رساله نوشتند:

«دلیل این‌که گروه‌های بسیار چپ و راست، در بیرون حکومت، و نیز «نخبگان» داخل رژیم، هیچ نمی‌توانند بگوید که نظام را به کار آید جز این نیست که همۀ آنان به یک درجه از اندیشۀ «وحدت ملّی» ما و سرشت آن بیگانه‌اند و از این‌رو، دانسته یا ندانسته، مخالفان این وحدت ملّی نیز هستند.» اما در همانجا نیز هشداری، هم‌چون رهنمونی، را نیز دادند که: «قدرت سیاسی، در توهّم‌های امّتی خود، ملّت را به میدان نبردی کشانده است که امکان پیروزی در آن ندارد؛ اینک می‌تواند با گفتگو و چانه‌زنی با ملّت راه حلّی عُقلائی پیدا کند، اما می‌تواند انتخاب واپسین سلاح را بر ملّت تحمیل کند.»

هیچ یک از این سخنان، صَرف نظر از آن‌که؛ همگان را، بی محک و معیار و بی‌تمایز میانِ «درون و بیرون حکومت»، یک کاسه در ظرف «مخالفان وحدت ملی» ریخت، اما ظاهراً نوشته شد تا بلکه رژیم را، برای خروج از بحران خودساختۀ خویش، «بکار آید»، اما «بکار» آن فرقۀ تبه‌کار نیامد! هیچ یک به گوش رژیم اسلامی و کارگزاران آن نرفت. به مصداق آن‌که؛ این «کَرانِ مادرزاد» را چه به «نغمۀ داودی»! آنها، بدون کمترین اعتنایی به هشدار و رهنمون به «گشودنِ بابی برای چانه‌زنی در بالا»! درهای بستۀ قدرت را شش قفله کردند و با شلیک ساچمه و گلوله به چشمان درخشندۀ جوانان و با داغ و درفش بر پیکر آنان و با طناب دار بر گردن افراشته‌شان، به میدان آمدند، و چنان‌ آمدند که در این سه سال موج سرکوبِ بی‌وقفه در ایران اوجی بی‌سابقه یافت! و ایران در بحران فروتر رفت! و نشان داد که نَخوت و تَفرعُن و شرارت و رذالت اسلامیانِ در قدرت، علیه ملت و علیه انسان آزاده، سنگین‌تر و ریشه‌دارتر از آن است که استاد تصور می‌کردند! و اصلاح‌طلبان و حواشی آنها نیز سکوت اختیار کردند!

در پارگین رژیم اسلامی، یعنی اصلاح‌طلبان، نیز، ترجیح دادند که طَرفی از آن «نغمه» نبندند و، بیشتر، آن را به سکوت برگذار کردند. زیرا کُنه چنان رهنمودی، آشکارا، با تزویر آنان برای حفظ جمهوری اسلامی و مکاری‌شان در پاسداری از انقلاب 57، سازگار نیست. عیب و نقصِ اصلاح‌طلبان، البته نه در «کری مادرزاد» بلکه در فهم مزورانه و عمل ریاکارانۀ قابیل‌وار آنان نهفته است، که مکر و حیله در کار ملت که سهل است، از آن حتا در کار خدای‌شان نیز رویگردان نیستند. لذا آن زنهار به پرهیز از تزویر در فهم معیوب آنان نمی‌توانست رسوخ کند و این هشدار ‌که، در کارِ این ملت، «خدعه» راه به جایی نمی‌برد. آنچه را که دکتر، در انتهای بخش چهارم رساله بیان نمود، اصلاح‌طلبان شنیدند اما باور نکردند یا به روی سخت خود نیاوردند:

«آن‌گاه که حقوق مردم یک بار داده شد – یعنی مردم حقوق خود را گرفتند، چنان‌که در مشروطیت گرفتند – دیگر پس گرفتنی نیست. «خدعه» در چنین شرایطی نشانۀ زیرکی نیست؛ دلیل بی‌دانشی به سرشت اجتماع دوران جدید و انسان نو است. مردمی که نسبت به حقوق خود خودآگاهی پیدا کرده باشند – و سده‌ای نیز بر تکوین این خودآگاهی گذشته باشد – ملّتی است شکست‌ناپذیر؛ می‌توان در شرایط برابر با او گفتگو کرد – و چانه زد – اما نمی‌توان با «خدعه» بر سر او کلاه گذاشت و حقوق او را گرفت.»

کل رژیم اسلامی، از صدر ولی‌فقیه‌ تا پارگین اصلاح‌‌طلبی و همچنین کارگزاران و روشنفکران فلک‌زدۀ حاشیه‌ای، هر یک به طریقی و هر یک به دلیلی، از گرفتن آن هشدار و از گردن نهادن به آن رهنمونِ روشن امتناع کردند و آن را پشتِ گوش انداختند! و بدتر از همه در برابر سرکوب‌های وحشیانۀ کانون قدرت، خائنانه سکوت کردند. و البته این‌ها ‌هم امری نبود که از دید استاد، از پیش پنهان مانده باشد، والا چرا باید، در همان رساله، نوشته باشند:

«من از بیش از دو دهه پیش، با فهمی که از تاریخ «امر ملّی» داشتم نظرها را به این برخاستن «قُقنس ایران از خاکستر خود» – تعبیر زرین‌کوب در تاریخ مردم ایران – جلب کرده بودم. در نوشته‌ای که پیشتر در همین جا دربارۀ بیانات گهربار یکی از معاونان ریاست جمهوری که گفته بود: «ما اصلاً با دولت و ملّت مسئله داریم» نوشته بودم که این «دولت» از «کسان به شما ناکسان رسید»؛ این عرعر خران شما نیز بگذرد! چرا؟ چون از خران شما بزرگ‌تر هم بر این کشور چیره شده و فرمان رانده بودند، اما نه عرب، نه ترک، نه مغول و نه غلزاییان پیشاطالبانی چنین جرئتی به خود نداده بودند که با ملّیت «ما» مسئله داشته باشند. می‌توان پرسید: چرا؟ پاسخ من این است: زیرا حتیٰ آنان هم می‌دانستند کجا فرمان می‌رانند…اگرچه ماکس وبر گفته بود که «دولت انحصار اِعمال خشونت» را دارد، اما قدرت سیاسی که دولت باشد هرگز به این «انحصار» خود توسل نمی‌جوید و بابِ گفتگو و چانه‌زنی را همیشه باز نگاه می‌دارد، زیرا آن‌گاه که توپ‌های دو طرف به غریدن آغاز کردند احتمال شکست قدرت سیاسی بیشتر از احتمال شکست یک ملّت است. منظور من پیروزی در نخستین نبرد نیست، بلکه در نبرد «سرنوشت» است.»

و نبرد بر سر سرنوشت ایران همچنان به سختی ادامه دارد! و امید است تداوم نبرد با پشتوانۀ بیداری و تداوم پایداری ملی! باشد.

کلام به درازا کشید. خوب است رشتۀ سخن در اینجا کوتاه کنیم، هرچند که در ژرفای رساله امکان صیدِ صدف و مروارید هنوز بسیار است! اما پیش از قطع کلام، و در حاشیۀ گفتاورد فوق از دکتر و با نظر به آنچه که به نقل از خود ایشان ـ در بخش نخست این نوشته ـ دربارۀ فرمانروایان «ستمگر و خربنده» آوردیم، در اینجا نیز باید اضافه کنیم که؛ آن عرب و ترک و مغول و غلزاییِ «پیشاطالبانی»،از «خربندگان» بودند. اما «عرعرکنندگان» کنونیِ نشسته بر سریر سیاست ایران به راستی از خودِ خرانند! البته اگر اهانتی به ساحت آن حیوان باربر و زحمتکش نباشد، که می‌گویند، حداقل، بر راه‌های رفته آگاهی می‌یابد! اما رژیم «خران» و ابلهانِ ضد ایران کجا و عبرت‌آموزی از راه‌های به شکست رسیده کجا!؟