«

»

Print this نوشته

بر مدارِ تاریخِ پیشرفت در آستانۀ سالگردِ آمدن رضاشاه / فرخنده مدرّس

‌ ‌

ایران اگر بخواهد بار دیگر به مدار تاریخِ پیشرفت بازگردد و در مسیر تداوم و تحکیم جامعۀ مدرن خود گام ب ردارد و در آن مسیر استوار بماند، نمی‌تواند بر حقوق برابرِ تک تک افراد این ملت، فارغ از قوم، دین و آئین و مذهب و جنسیت، چشم بپوشد. هیچ جامعه‌ای بدون زنان خود به کمال نمی‌رسد و هیچ اجتماعِ مردمانی بدون، تکیه بر ارادۀ عمومی آنان و بدون آزادی و حقوق برابرِ آحاد آن به کمال ملت‌بودگی خود دست نمی‌یابد. بنای چنین کشور، جامعه‌ و ملتِ کاملی در کانون اصلاحات، اقدامات و آرمان‌ها و آرزوهای رضاشاه قرار داشت. و این آن انطباق دیدگاه زنان، امروز، با دیدگاه رضاشاه، در آن روزگار ایران و حلقۀ پیوند میان این دو دیدگاه درآن دو روز و امروز است.

‌ ‌

DVITegeVAAAywtG

بر مدارِ تاریخِ پیشرفت

در آستانۀ سالگردِ آمدن رضاشاه

فرخنده مدرّس

روزهای تاریخی می‌آیند و می‌گذرند، اما، هر بار ما را به تأملی مجدد بر معنای خود وا‌می‌دارند، روزهایی چون: هفتم آبان، روزِ بزرگداشت ورود کوروش بزرگ به بابِل و صدور بیانیۀ آزادی ادیان و آئین‌ها، چهاردهم مرداد، سالگرد مشروطیت و روز ثبت پیروزی تاریخ تجددخواهی مردم ایران، سوم خرداد، روز آزادی خرمشهر، ۲۱ آذر، روز نجات آذربایجان، هفدهم دی، روز برداشتن حجاب از سر زنان ایران، ششم بهمن، روز اعلام شش اصل اول انقلاب سفید و از جمله اعطای حق رأی و حق برابرِ سیاسی به زنان ایران و سوم اسفند، روز آمدن رضاشاه، که در راه است و خواهد آمد! روزهایی مهم برای تاریخِ دوران جدیدِ ملت ایران! روزهایی به مثابۀ سرمشق‌هایی که هیچ نباید، از شناختِ معنا و یادآوریِ تأثیر پایدار آنها بر مناسبات اجتماعی،‌ کمترین کوتاهی به خود راه داد! روزهایی که، تأمل بر پیام کانونی هر یک از آنها، پیوندشان را با مطالبات امروز ایرانیان آشکار کرده و نشان می‌دهد؛ کدام وجه از خواست‌های امروز ما، برای آیندۀ ایران، با آن روزهای الهام‌بخش در گذشته، حلقۀ پیوندی برقرار می‌کنند. از جمله؛ تأمل بر حلقۀ پیوند دو روز بیادماندنی هفدهم دی و سوم اسفند، که با نام رضاشاه گره خورده و در یک هم‌سویی و هم‌پیوندیِ شگفت‌آور، با بخش مهمی از خواست‌های پیکار ملی، هم‌اکنون، در ایران طوفانی بپاکرده‌‌ است؛ طوفان پیکار زنان ایران علیه حجاب اسلامی و غرش رعد‌آسای فراخوانِ همراه با آرزویِ شادی برای روح رضاشاه بزرگ! طوفان پرقدرت پیکار زنان، که دستگاه سرکوب رژیم را به عجز و زبونی انداخته است و غرش رعدآسای «رضاشاه روحت شاد!» که بانگ بلند آن هربار پیکر فاسد و رو به فروپاشی رژیم اسلامی و روان تیرۀ هواداران آن را به لرزه می‌اندازد.

در اینجا البته روشن است که ما عنوان «روز تاریخی» را در معنای عام آن، یعنی توصیف‌ِ رخدادی مؤثر بر بُعدی از سرنوشت کشور خود، در جهت تغییر روند آن، بکار نبرده‌ایم. چه از این منظر طبعاً ۲۲ بهمن نیز عنوانِ واقعه‌ای‌ تأثیرگذار بر سرنوشت ما را به‌خود خواهد گرفت. زیرا این روز سَمبُل رخدادی‌ست که چرخۀ روزگار ما را، به بدی و زشتی و رو به سوی ضعف و ناتوانی و واپس‌ماندگی، گردانده است. در اینجا واژۀ «تاریخی» را به معنای آن نوع رخدادهایی در نظر داریم که سرمنشأ اثری بر سرنوشت کشور و مردمان آن، در مسیر تاریخ، با سمت و سوی پیشرفت و در جهت بهبود وضع ایرانیان و بر مدارِ تقویت انسجام و یکپارچگی ملی و به سود قوام و قدرت‌گیری کشور، بوده باشند. به این اعتبار، ۲۲ بهمن نه یک روز تاریخی بلکه یک روز ضدتاریخی‌‌‌ست، بیان واقعه‌ای‌ست علیه پیشرفت جامعۀ ایرانی و به زیان ایرانیان، و در جهت تضعیف ایران. انقلاب اسلامی حادثه‌ای بی‌ربط با تاریخ، خارج از مدار آن و رژیم برخاسته از آن انقلاب، به قول فرنگی‌ها، آناکرونیک بوده است.

گِرهارد گِپ نقاش و گرافیست اتریشی که در اوایل فروردین ۱۴۰۳ ( ۲۶مارس ۲۰۲۴) درگذشت، تصویری دارد، در تجسم معنایی از مفهوم آناکرونیسم. در آن تصویر، گرافیست، دایناسوری را ترسیم کرده که جُمجمۀ انسانی را در دست دارد و به آن زُل زده و ظاهراً نمی‌داند که آن جُمجمه چیست و با آن چه باید بکند. صَرف نظر از غیر واقعی بودن این تصویر، یعنی بنابر ناممکن بودن «لحظه» از نظر واقعیت زمانی ـ زیرا آخرین دایناسورها در ۶۵ میلیون سال پیش از بین رفته اما قدمت وجودی انسان بر کرۀ زمین گویا هنوز به یک میلیون سال هم نرسیده است ـ به‌رغم این از ورای این رخدادِ ناممکنِ و در برداشتی خیالی از آن تصویر، قابل تصور است که، بر فرضِ محالِ رویارویی دایناسور با انسان، جز کشتن، لگدکوب کردن یا بلعیدنِ آن انسان، هیچ رفتار دیگری از آن جانور نمی‌توانست سربزند. زیرا در «غریزه‌اش» چیزی جز این کِشت، یا به قول معروف کُدگذاری، نشده بود.

موجودیتِ رژیم اسلامی، بر مبنای افکار، ایده‌ها و فرهنگ آن آناکرونیستی‌ست و از مدار تاریخ بیرون و خلاف پیشرفت در تاریخ است. جمهوری اسلامی با ملت ایران، خاصه با جوانان و دختران ایرانی که افکار پوسیده و فرهنگ بویناک آن را برنمی‌تابند و با ایرانیانی که از کل رژیم و از کل فرهنگ و افکار آن، به دلیل ضدیتش با انسان، ستیزش با آزادی و دشمنی‌اش با ایران، به قول امروزی‌ها، عبور کرده‌اند، رفتاری می‌کند که از آن دایناسور، از آن جانور، انتظار می‌رفت، یعنی لگدکوب کردن و کشتن! البته رویارویی دایناسور با انسان، در آن تصویر، خیالی‌ست. اما رویارویی ددمنشانۀ رژیم اسلامی با ایرانیان، واقعی‌ست، واقعیتی تلخ و رنج‌آور. هستی آناکرونیستی رژیم اسلامیِ نه با روح زمانه، نه با تاریخ، نه با قواعد و الزامات پیشرفت جوامع، در قرن بیست‌ویکم، و نه با ضرورت و روند بهبود وضع و احوال ایرانیان و نه با الزامات و اصول تقویت قوای کشور، هیچ نسبتی ندارد. بی‌تردید بذر هیچ یک از این الزامات و اصول در «طبیعت» اسلامی و «غریزۀ» امت‌گرایی رژیم تخم‌گذاری و کِشت نشده است.

بازگردیم به دو روز تاریخی هفدهم دی و سوم اسفند که، برخلاف ۲۲ بهمن، هر دو، بر مدارِ تاریخ و سرمنشأ پیشرفت در کشوری بودند که رفته رفته می‌رفت از اعماق تاریخ «قرون وسطای» دراز خود بدر آید و گَرد واپس‌ماندگی از سر ـ و ـ روی خود بزداید! اما اهمیت هر دوِی آن روزها، تا دهه‌هایی زیر لایه‌های انبوهی از تبلیغات کذب و گمراه‌کننده توسط هواداران عقب‌ماندگی و یاوه‌‌های زهرآگین لشکر «ارتجاع سرخ و سیاه» و در پسِ پردۀ اتحادِ ایدئولوژهای مخرب و مدافع انقلاب پنجاه‌وهفت، مدفون شد. با وجود آن همه تبلیغات مسموم و ضد آگاهی ملی، اما مؤثرِ بر مردمان گُنگ و غافل از بختِ خود، در هنگامۀ ۲۲ بهمن، چه کسی می‌توانست تصور کند که دیری نخواهد پایید که روح آن رخداد، یعنی آمدنِ رضاشاه و تجربۀ اصلاحات متکی بر اقتدار و مبتنی بر دیدگاه‌های مدرن او و دولتش، از جمله فرمان «کشف حجاب»، هم‌چون گنجینه‌ای انباشته از تجربه‌های پیشرفت و ترقی از زیر انبوه خاک‌ سیاهی که انقلابیون پنجاه‌وهفتی بر سر ـ و ـ روی ایران پاشیده و رژیم اسلامی را بر آن خاک نشانده و پرورانده بودند، سر برآورده و در روان ایرانیان به پرواز آمده و در پیکار سلحشورانه جوانان و ایستادگی دلیرانه دختران ایران نمایان گشته و سرمشقی شود؟ تعداد چنین کسانی، در آن هنگامۀ ۲۲ بهمن، بسیار اندک بود. اما امروز نسیم آگاهی از آن روزهای تاریخی، بر نسل‌های تازه‌تر ایران، دمیدن گرفته و آنان را برانگیخته و به نیروی پرقدرت اجتماعیِ بدل نموده است، نیرویی که خواهانِ اصلاحات و دگرگونی‌هایی از همان سرشتِ اصلاحات و دگرگونی‌های رضاشاهی‌ست.

اما آگاهی بر اهمیت دو روز تاریخی هفدهم دی و سوم اسفند و پیوند آن دو با هم، تنها در وجود این «خاطره» خلاصه نمی‌شود که رضاشاه آمد و بانی ایران نوین و از جمله بانی تحقق نخستین اقدام تجددخواهانه و آزادیخواهانۀ به نفع زنان ایران شد. اهمیتِ موضوع همچنین در فهم بنیادِ اقدامات و اصلاحات رضاشاهی و اهمیت فهم تأثیر ماندگارِ تجربۀ آن اصلاحات بر سرنوشت ما است. هم‌چنان‌که موضوع مهم، ژرفای آگاهی زنان امروز ایران است؛ آگاهی از تجربۀ مادران خود و از بخت بلند آنان در زیست آزادانه، در بطن و در پوشش ایمنی، در زمان آن اصلاحات مدرن. مهم آگاهی زنان امروز به منزلت حقوقی و جایگاه‌ شهروندی‌ مادران خود در بنای جامعه‌ای پویا، نوآئین و در مسیر پیشرفت و در جهت حرکت تاریخ است. مهم آگاهی آنان، بر اهمیت قانون آزادی و ایمن شدن آزادی‌ در نظام قانونی‌ست و آگاهی آنان به تفکیک‌ناپذیری آزادی و برابری حقوق شهروندی خود، به عنوان نیمۀ دیگر فعالِ جامعه است، در بناکردن و پیشبردنِ نظام اجتماعی کارآمد و مدرن. ایران اگر بخواهد بار دیگر به مدار تاریخِ پیشرفت بازگردد و در مسیر تداوم و تحکیم جامعۀ مدرن خود گام بردارد و در آن مسیر استوار بماند، نمی‌تواند بر حقوق برابرِ تک تک افراد این ملت، فارغ از قوم، دین و آئین و مذهب و جنسیت، چشم بپوشد. هیچ جامعه‌ای بدون زنان خود به کمال نمی‌رسد و هیچ اجتماعِ مردمانی بدون، تکیه بر ارادۀ عمومی آنان و بدون آزادی و حقوق برابرِ آحاد آن به کمال ملت‌بودگی خود دست نمی‌یابد. بنای چنین کشور، جامعه‌ و ملتِ کاملی در کانون اصلاحات، اقدامات و آرمان‌ها و آرزوهای رضاشاه قرار داشت. و این آن انطباق دیدگاه زنان، امروز، با دیدگاه رضاشاه، در آن روزگار ایران و حلقۀ پیوند میان این دو دیدگاه درآن دو روز و امروز است.

در پرتو این آ‌گاهی‌ها و در انطباق با دیدگاه رضاشاهی مبنی بر به کمال رساندن ملت، زنان ایران، امروز، در صف مقدم یک پیکار ملی در برابر رژیم اسلامی ایستاده و آوازۀ ایستادگی‌شان، به تحسین، در سراسر جهان طنین انداخته و احترام برانگیخته است. اما کمتر ملت و مردمانی در جهان ریشه‌‌های تاریخی این پیکار و روح یگانۀ آن در پیوند با دیگر خواست‌های سراسری ملت ایران را می‌شناسند. شاید کمترین آنان از اصلاحات قانونی به نفع زنان ایران و از تجربۀ تحقق‌یافتۀ آنها در دورۀ پادشاهان پهلوی، دریافت درستی داشته باشند. به رغم آن‌که بسیاری در کشورهای غربی و آزاد، از پیکار دلیرانه و از تمایز بارز سطح خواست‌های زنان ایران، در قیاس با بسیاری از کشورهای دیگر، به ویژه در خاورمیانۀ اسلامی، به تحسین یاد می‌کنند، اما شالوده‌های واقعی و سرشت حقیقی خواست‌های این پیکار و شرایط تکوین و تکامل تاریخی و پایه‌های تجربی آن را نمی‌شناسند. شگفت‌آورتر این‌که؛ در حالی‌که محافل سیاسی و فرهنگی و انتلکتوئلی بسیاری از این کشورها همواره بر اهمیت تجربه‌های عینی و تاریخی به عنوان یک اصلِ مهم و به مثابۀ پشتوانۀ تحولاتِ بعدیِ اجتماعی، در هر جامعه‌ای، تکیه می‌کنند، اما از خود نمی‌پرسند، این تمایز زنان ایران، از هم‌نوعان خود در دیگر کشورهای اسلامی، از کجا نشأت گرفته و بر کدام تجربه‌های تاریخی استوار شده است!؟ آنها نمی‌توانند و یا نمی‌خواهند، بر انطباق این اصل کلیِ درست بر تجربه‌های عینی و تاریخی که مردم ایران، به ویژه در زمینۀ آزادی‌های زنان در دورۀ پادشاهان پهلوی داشته‌اند، اذعان نموده و اعتبار آن تجربه‌های تاریخی را، به مثابۀ پشتوانۀ آگاهی در خدمت پیکار امروز زنان ایران، بپذیرند. آنها تمایز ایرانیان در منطقۀ خاورمیانۀ اسلامی را می‌بینند، اما از شناختن ریشه‌های تاریخی و تجربی این تمایز، خودداری می‌کنند!

اما مهم آن نیست، زیرا جوامع غربی و محافل انتلکتوئلی آنها مکانیزم اصلاح و تکوین آگاهی‌های خود را دارند و در نهایت نیز در برابر واقعیت‌هایی، که ما باید به آنان عرضه داشته و نشان‌شان دهیم، ناگزیر سرفرود خواهند آورد. مهم این است که ما ایرانیان بدانیم که؛ چرا زنان ما، چرا دختران، خواهران، همسران و مادران ایرانی چنین استوار در برابر رژیم اسلامی ایستاده‌اند! بیشترین این زنان، در سنینی هستند که همۀ زندگانی فعال و قدرت خلاقیت و توان سازندگی خود، برای ترقی و توسعه و آبادانی کشور، را هنوز در برابر خویش دارند. زندگانی که زیر پای سرکوب و تبعیض رژیم اسلامی و نگاه فرهنگی واپس‌ماندۀ آن افتاده و حجاب اسلامی سمبل آن سرکوب و واپس‌ماندگی‌ست. زنان ایران برای نجات این زندگانی و برای آیندۀ آن پیکار می‌کنند. زنان ایران با ایستادگی و از خودگذشتگی برای نجات آن زندگانی، و در عمل برای رهایی کشور، برای تحول و تکاملِ ملت بر بستر آزادی و حقوق برابر، برای سعادت خود و سعادت ملت و برای امنیت و خوشبختی فرزندان خویش در آیندۀ کشور می‌جنگند. و این همان معنایی‌ست که رضاشاه در پیام خود و در بخشی از سخنان خویش، به مناسبت ۱۷ دی ۱۳۱۴، یعنی روز «کشف حجاب»، خطاب به مادرانِ زنان جوان و دلاور امروز ایران گفته و از آنان خواسته بود:

«بی‌نهایت مسرورم که می‌بینم خانم‌ها در نتیجه دانایی و معرفت به وضعیت خود آشنا و به حقوق و مزایای خود پی برده‌اند. همانطور که خانم تربیت اشاره نمودند؛ زن‌های این کشور به واسطه خارج بودن از اجتماع نمی‌توانستند استعداد و لیاقت ذاتی خود را بروز دهند بلکه باید بگویم که نمی‌توانستند حق خود را نسبت به کشور و میهن عزیز خود ادا نمایند و بالاخره خدمات و فداکاری خود را آنطور که شایسته است انجام دهند… نباید از نظر دور بداریم که نصف جمعیت کشور ما به حساب نمی‌آمد یعنی نصف قوای عاملۀ مملکت بیکار بود. هیچوقت احصائیه [سرشماری] از زن‌ها برداشته نمی‌شد، مثل اینکه زن‌ها یک افراد دیگری بودند و جزء جمعیت ایران به شمار نمی‌آمدند، خیلی جای تأسف است که فقط یک مورد ممکن بود احصائیه زن‌ها برداشته شود و آن موقعی بود که وضعیت ارزاق در مضیقه می‌افتاد و در آن موقع سرشماری می‌کردند و می‌خواستند تامین آذوقه نمایند.

من معتقدم که برای سعادت و ترقی این مملکت باید همه از صمیم قلب کار کنیم. ولی هیچ نباید غفلت نمایند که مملکت محتاج به فعالیت و کار است و باید روز بروز بیشتر و بهتر برای سعادت و نیکبختی مردم قدم برداشته شود.

شما خواهران و دختران من، حالا که وارد اجتماع شده‌اید و قدم برای سعادت خود و وطن خود بیرون گذارده‌اید، بدانید وظیفۀ شماست که باید در راه وطن خود کار کنید.»

این سخنان تاریخی و به یادگار مانده از آن روز تاریخی حامل همان روحی‌ست که به دلیل خدمات تاریخی‌اش به ایران، امروز در ایران به بانگ‌های بلند، فراخوانده می‌شود و پشت واپس‌ماندگان از تاریخ را به لرزه می‌اندازد. زنانی که دلاورانه علیه حجاب اسلامی و علیه رژیم اسلامی، برای تداوم راه بانوانی چون قمر‌الملوک، تربیت، دولت‌آبادی، پارسا و…. پیکار می‌کنند، و آن مردانِ روشن‌ضمیری که، بدونِ کمترین اما ـ و ـ اگری، از پیکار زنان، حمایت می‌کنند، بی‌تردید به روح رضاشاه، به آرزوهای بلند وی در مورد زنان و به انتظارات آن شاه بزرگ از بانوان در خدمت به وطن خود، وفادارند.