دختران و پسران جوان در صف مقدم این جنبش ملی ژرف و گسترده، با همه توحشی که «نظام» سرکوبگر بهکار میگیرد، با هوشمندی شگفتانگیزی، در شرایطی سخت و طاقتفرسا و با هزینه سنگین، حلقه محاصره را بر «نظام» تنگتر میکنند تا که بتوانند با برهم زدن «نسبت نیروها»، «نظام» را وادار به تسلیم و قبول صورتی از پذیرش پایان خود کنند. ایرانیان همواره آگاهانه تلاش کردهاند مبارزه خود علیه رژیم متوحش و خونریز را، به قصد کنترل ابعاد خشونت آن، هوشمندانه پیش ببرند و در دام نقشههای خطرناک مورد علاقه حکومت گرفتار نیایند. اما بهکارگیری این روشهای خردمندانه و هوشمندانه را نباید به حساب خالی شدن میدان مبارزه با «نظام» تلقی کرد و بدتر از آن به جامعه این گونه القا کرد که نظام خود بخود در حال فرو پاشی است!
در باره عبارت و یا شعار «خود فروپاشی نظام»
پرویز خسروی
چگونه میتوان از«قدرت» ضدملیِ برآمده از انقلاب ۵۷ خلعید کرد؟ این خلعید از چه منطقی پیروی میکند و بهلحاظ معنایی چه نسبتی میتواند با عبارتی همچون «نظام در حالِ خودبراندازی است» داشته باشد؟
اگرچه صورتهای جابجایی قدرت غیرقابل پیشبینی است، اما به طور کلی صورت نهایی آن تحول، بهطور مستقیم، با نقش کلیدی چگونگی مقاومت قدرت مستقر ارتباط دارد.
ما بدون آن که «علم غیب»ی به ملاحظاتی احتمالی، در بهکارگیری عبارت «نظام در حالِ خود براندازی است» داشته باشیم، به توضیحی درباره مضمون این عبارت ساختگی که گویا «مخترع» آن رئیس جمهور سابق «نظام ولایی»، آقای سیدمحمد خاتمی است، میپردازیم. پیش از پرداختن به آن عبارت ساختگیِ آقای خاتمی، انصاف رعایت نخواهد شد اگر نگوییم که ایشان از «سیاست» و «قدرت سیاسی» و تاریخ اندیشه سیاسی همین اندازه میفهمد که «جامعه مدنی» و «جامعه النبی» را همسنگ میکند. خاتمی به عنوان «رئیس جمهوری اسلامی» و آخوندی که بویژه به لطف «نظام» و در پی دسترسی به مقام و منصب، امکان عرضه همه نوع جهلی را بهدست آورد و از «نماز و نیاز» و «احزاب و شوراها» تا توضیح من در آوردی فلسفه فارابی را با صَرف بیهوده منابع مالی کشور، به مراکز آموزشی ایرانِ بلازده تحمیل کرد، خود هرگز قادر نگردید به معنای مفهوم «سیاست» چه در دوران قدیم و چه دوران جدید دست یابد. با این وجود او اصرار داشته و دارد درباره فارابی و دریافت او از اندیشه یونانی هر رطب و یابسی را به هم ببافد و به نام «تمدن» اسلامی در خدمت توجیه انقلاب ۵۷ و «نظام» قرار دهد. توهمی که سپس در همراهی با «جهان سیاست» به سطح «گفتگوی تمدنها» ارتقا داده شد.
خاتمی که سالها در داخل و خارج کشور، شاخص «فرهنگ و تمدن » مدافعین انقلاب ۵۷ معرفی میشد، حتی نتوانست بفهمد که سبب دور شدن فارابی از مفهوم بنیادین «سیاست» در اندیشه یونانی چیزی نبود جز مواجهه او با واقعیت «جهان اسلام» و «امت» و «دستگاه خلافت»، در مقایسه با واقعیت دیگری که در یونان به نام «پولیس»، موضوع فلسفه سیاسی فیلسوفان یونان بود.
انقلاب اسلامی ۵۷، که در اصل واکنشی انتقامجویانه به پیروزی جنبش مشروطهخواهی و تاسیس حکومت قانون در ایران بود، در شرایط بغرنجی رخ داد که بدون تردید وقوع آن از شگفتیهای تحولات اجتماعی تاریخ جهانی است. شاید یکی از عناصر بغرنج آن حادثه، به قدرت سیاسی دوره پهلوی دوم بر گردد که “در معنای دقیق، سرشت و ماهیت دولت ملی” ایران را نگاهبان بود.
بسیاری بر این باورند که فرو پاشی «قدرت سیاسی» در زمان پادشاهی محمدرضاشاه پهلوی، پیش از آن که محصول برهم خوردن توازن قدرت بهنفع «انقلابیون» باشد، به دلایلی که موضوع این نوشته نیست، نوعی واگذاری داوطلبانه قدرت سیاسی بود، که در یک وضعیت فراتر از استثنایی و در شرایط خاص سیاستهای جهانی منجر به برهم خوردن نسبت رابطه نیروها گردیده بود؛ به گونهای که شرایط امکان تسخیر قدرت سیاسی را در سال ۵۷ برای خمینی فراهم کرد. و به حادثهای فرارویید که حتی برای بهقدرت رسیدگان نیز باور کردنی نبود.
قدرت ضد ملی بر خاسته از «فاجعه ۵۷»، از بدو ظهور خود با اتکا به توهم امتگرایی به تضعیف و سُستی ارکان وحدت ملی مشغول گردید، و تنها رسالتی که برای خود قائل شد، حفظ خود بود، تحت شعار «حفظ نظام از اوجب واجبات است». اگرچه امکان پدیدار شدن فاجعه سقوط قدرت سیاسی دولت ملی ایران در سال ۵۷ با «توسل» به «خدعه» و در شرایط پیچیده داخلی و خارجی رخ داد اما آشنایان بهتاریخ و فرهنگ ملت ایران میدانستند و باور داشتند که حکمرانی و حکومت کردن در ایران با «خدعه» غیرممکن است. دیری نپایید که قدرت ضد ملی بر خاسته از انقلاب در برابر مقاومت فرهنگی مردم در مسیر تضعیف و از دست دادن مشروعیت خود قرار گرفت.
طی بیش از چهاردهه نبرد سنگین و پرهزینه میان مردم و «نظام» و بویژه با اتکا به “نوزایش آگاهی ملی و خودآگاهی مردم” در بسیاری از عرصهها، جنبش فراگیر و ملی ایران به انقلاب ۱۴۰۱ فرا رویید.
اکنون انقلاب اسلامی یا «فاجعه ۵۷»، در محاصره کامل انقلاب ملی ۱۴۰۱ در آمده است و هر روز حلقه محاصره «نظام» تنگتر میشود و راههای جدیدتر فشار بر رژیم در عرصههای داخلی و بینالمللی کشف و گشوده میگردد؛ بهرغم این که بویژه پیشروی در عرصه بینالمللی بسیار دشوار مینماید.
دختران و پسران جوان در صف مقدم این جنبش ملی ژرف و گسترده، با همه توحشی که «نظام» سرکوبگر بهکار میگیرد، با هوشمندی شگفتانگیزی، در شرایطی سخت و طاقتفرسا و با هزینه سنگین، حلقه محاصره را بر «نظام» تنگتر میکنند تا که بتوانند با برهم زدن «نسبت نیروها»، «نظام» را وادار به تسلیم و قبول صورتی از پذیرش پایان خود کنند. ایرانیان همواره آگاهانه تلاش کردهاند مبارزه خود علیه رژیم متوحش و خونریز را، به قصد کنترل ابعاد خشونت آن، هوشمندانه پیش ببرند و در دام نقشههای خطرناک مورد علاقه حکومت گرفتار نیایند. اما بهکارگیری این روشهای خردمندانه و هوشمندانه را نباید به حساب خالی شدن میدان مبارزه با «نظام» تلقی کرد و بدتر از آن به جامعه این گونه القا کرد که نظام خود بخود در حال فرو پاشی است! دور از ذهن و خرد و ندیدن واقعیتهاست که سرشت چنین رژیم خونریز و شیفته قدرت را، که همه تلاش مذبوحانه آن «حفظ نظام» به هرقیمتی است نبینیم و وجه مهم و اساسی و شگفتانگیز مبارزه و فشار بر حکومت را درحرف و عمل فراموش و بی اهمیت نشان دهیم و تداوم آن را با عبارتی چون «خود فرو پاشی نظام» به نوعی نالازم تلقی، و القا کنیم. در حالتی بدبینانه، افزون براین اصرار بر بیان عبارت «خود فروپاشی نظام»، میتواند هر شنونده سخنان آقای مهدی نصیری را به این ارزیابی نزدیک کند که گویی غرضی در کار است و این عبارت شعارگونه میخواهد نقش قطعی و تعیین کننده نبرد دشوار و بیامان و پُر هزینه بیش از چهاردههای مردم ایران را نادیده انگارد، و فرو رفتن «نظام» را در بحرانی ژرف که به مرز «فروپاشی» رانده شده است را نوعی «خود فرو پاشی» اعلام کند. در این حالت بدبینانه میتوان این عبارت را حتی در حد «خدعه»ای ارزیابی کرد که، به نوعی در جستجوی دست و پا کردن فضای تنفسی برای رژیم است، که به امکان تجدید قوا دست یابد.
عبارت و شعار «خود فروپاشی نظام» و یا «نظام در حال خود براندازی است»، عبارتی سترون است و نه تنها حرف و راهکاری برای پایان دادن به قدرت ضد ملی ندارد که در شرایطی خاص، با هر نیتی، میتواند در عمل در خدمت تجدید قوا و سازماندهی «نظام» گرفتار بحران ژرف و آشفتگی قرار گیرد.
اگر به دیده مثبت به بخش دیگر سخن آقای مهدی نصیری که حاوی نگرانیهای ایراندوستانه اوست بپردازیم، بویژه آنجا که به درستی از«فاجعه ۵۷» نام میبرد و «برای بازپسگیری ایران» از خطر خلا قدرت سخن میگوید، باید با ایشان این نکته را درمیان گذاشت که قبول و پذیرش جنبش ملی ملت یکپارچه ایران میتواند و تا کنون به میزان قابل توجهی توانسته در سخن و عمل، پیوندی ارگانیک، پیوسته و منطقی میان اجزای روند جنبش ملی برقرار کند. اما آنگاه که بپذیریم همۀ مدافعین شرمگین و طلبکار و رنگارنگ «فاجعه ۵۷» امروز، میکوشند به هر طریق ممکن از جمله در همکاری آشکار و پنهان با همان «جهان سیاست» پشتیبان «فاجعه ۵۷»، این روند طبیعی و درونی شکلگیری، قدرت آلترناتیو و رهبری ملی قدرتمند آن را به هر طریق ممکن برهم بزنند، وظیفه روشن و مهمی دربرابر همه ایراندوستان قرار میگیرد و آن چیزی نیست جز اصرار بر روشن کردن مواضع آنان دربرابر «فاجعه ۵۷». وجه دیگر معنای این ایستادگی چیزی نیست جز پیوستن به جبهه نیرومند ضد «فاجعه ۵۷»، به قصد بازپسگیری ایران، به رهبری شاهزادهرضا پهلوی اعم از «جمهوری خواه» یا پادشاهی مشروطهخواه.
لازمه بازپسگیری ایران، به گونهای امن و با کمترین خطر و آسیب، تنها و تنها با تقویت قدرت ملی آلترناتیو ممکن میگردد بازپسگیری قدرت بدون ظاهر شدن «خلا قدرت» تنها با قدرتی ممکن و تضمین میشود که درقامت رهبری سیاسی طبیعی و واقعی که بر مبنای یک اعتماد تاریخی تکوین و پدیدار گردد، و نه با «شورا»ی چسباندنی و مصنوعی از«رهبر»ان ساختگی و تراشیده شده توسط نهادها و بلندگوها و رسانههای بیگانه که میکوشند آنان را بر سرِ میزِ «قرارداد اجتماعی» غلط فهمیده شده ترجمهای بنشانند. تردید نداشته باشیم که همه آشوبگران مدافع «فاجعه ۵۷»، به این دلیل «جمهوری» را مطرح میکنند که بتوانند تحت آن نام یعنی با «خدعه»ای جدید، که منبعث از کینه بهتاریخ دوران جدید ایران است و با پادشاهی رضاشاه بزرگ و محمدرضاشاه پیوندی ناگسستنی دارد، کشور را به آشوبی جدید گرفتار کنند.
«رهبری سیاسی» به عنوان عنصر کانونی و ضروری نیروی بازپسگیری قدرت و ظهور آن به عنوان قدرت آلترناتیو از الزامات منطق جابجایی قدرت است. چنین «رهبری سیاسی» در پیوند با مبارزه و ارادهِ مردمانی “به عنوان «یک پیکر» که در مقام کل ملت ظاهر میشود” ظاهر گردیده است.
آقای مهدی نصیری که به زبان و روش خاص خود به نقش تاریخی و بیبدیل شاهزادهرضا پهلوی در جنبش ملی اذعان دارد، به لحاظ منطقی، نباید خود را با ابزارهای آماری بیپایه و اساس که هر شخص و جریانی میتواند نقیض آن را مدعی شود، مشغول سازد و لحظهای از پیوستن به صفوف نیروهایی که از بیش از چهاردهه پیش برای بازپسگیری و نجات ایران تحت رهبری شاهزادهرضا پهلوی ایستاده و «جنگیده»اند، درنگ کند.
برای «بازپسگیری ایران» باید زیر پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان که ضامن و سمبل، یکپارچگی و وحدت ملت و تمامیت ارضی ایران است و در دستان شاهزادهرضا پهلوی به عنوان «نماد وحدت ملی» قرار دارد، در صفوف فشرده بدون لحظهای تردید ایستاد.
پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳