اگر تا کنون چیزی از رفتار و منش شاهزاده آموخته باشیم در درجۀ نخست وفاداری اندازهنگرفتی و خدشهناپذیر ایشان به مردم و کشور ایران است، و دومین منش نیکویی را که در ایشان دیده و ستایش کردهایم؛ پوستنازک نبودن در میدان نبرد در راه اهداف است. آیا چهلواندی سال ایستادگی، آنهم بهرغم سنگیندلی و بیمهری مخالفان و روزگاری بس سخت و ناسودهتر گذشتۀ دورتر، کافی نیست!؟ تا انسان را از پای درآورد. ایشان اما نه تنها خود از پای درنیامدهاند، بلکه نفس وجودشان امیدبخش برای ادامه شده است. هیچکس به اندازۀ همین پنجاهو هفتیها نمیتوانستهاند بدانند که شاهزاده و کل خانوادۀ سلطنتی و به تبع آنان، هوادارانشان بسیار قویدلند و از نیش و زخم، چند ورشکستۀ به تقصیر در عرصۀ سیاست، که سهل است، از نیش و زخم روزگار باکی نداشته و ندارند. زیرا به حقیقتی بس بزرگتر و بس مهمتر یعنی به پیمان ناگسستنی خود با ملت و کشور ایران اشراف یافتهاند، که در راه آزادی، عزت و شرف و بزرگی این ملت هرچه هم کوشیده شود، بازهم کافی نیست!
شاهزادۀ ما و حقد و حسد مخالفان
فرخنده مدرّس
در چشم مخالفان، شاهزداۀ ما، سه «مشکل» حل نشدنی و یک «ایراد» برطرف ناکردنی دارند. «مشکل» نخستِ ایشان، در چشم مخالفان، آن است که وارث تاج و تخت پادشاهی هزاران سالهای هستند، که نظام سیاسی کهن ایرانیست. در این تاریخ دراز، پادشاهی ایران، فرازها و نشیبهایی داشته است. فرازها و نشیبها، و البته بیشتر نشیبها، بسیار بودهاند، اما کمترین فراز آن نظامِ دیرپا گذراندن ایران از گسلهای مهیب تاریخی بسیار بوده و در نهایت، در حفاظت از حیات و بقای این ملت و کشور، نقشی مهم داشته است. از بلندترین فرازهای نظام پادشاهی ایران سخن نمیگوییم، که شگفتی و تحسین فرهیختگانِ صاحبنظر سیاسی جهان را هنوز هم برمیانگیزد.
در کُنه مشکل اول مخالفان، این امر قرار دارد که آنها از اساس با تاریخ ایران و با آن نظام تاریخی و کهن مسئله دارند و با آن مخالفند و به شاهزاده نیز که به خودیخود، چون شاهزاده است، نماد آن نهاد یعنی نماد نظام نگهدارندۀ ایران است، کین میورزند. شاهزاده طبیعتاً نمیتوانند این «مشکلِ» در خود را، برای مخالفان، حل کنند. چون دست ایشان نیست. زیرا این گذشته هست! و چون این گذشته است، دیگر نمیتوان دستی درآن برد و آن را تغییر داد. بر عکس هربار که شاهزاده در صحنۀ سیاست ایران حاضر میشوند و از ایران و از کل ایران و همۀ ملت ایران سخن میگویند، در اذهان ایرانیان، که در دلهرۀ تهدید دائمی رژیم اسلامی علیه ایران بسر میبرند و جان و مال و میهنشان، بدست این رژیم، به دست باد نابودی سپرده شده است، پس در برابر چشم این مردمان این حضور و این سخنان شاهزاده، همواره همان خاطرۀ حفاظت از بقای ملی و سرزمینیشان را زنده میکند و امید در این لحظه جلوهگر میشود. بنابراین تداعی پیوند این نماد، یعنی شاهزاده، با آن نهاد، یعنی پادشاهی، و وظیفۀ اصلیاش یعنی حفاظت از ملت و کشور ایران است که در هواداران شوق ایستادگی و حمایت از شاهزاده را برمیانگیزد. اما در گسترش این حمایت دیگران بیرونق شده و از سکه میافتند.
«مشکل» دیگر شاهزاده، در چشم مخالفان، این است که ایشان نماد و وارث پادشاهی مشروطه ایران هستند. نظام کهنی که با انقلاب تجددخواهانه مشروطه نوآیین شد، تا به یاری این دگرگونی بنیادین، دولت ایران، از جمله نهاد پادشاهی، کارآمد شده و بتواند بهتر حافظ ایران باشد و قوامبخش کشور و ملت شود. روند این قوامبخشی ملت و کشور، با پادشاهان پهلوی، در پرتو مشروطیت، در عمل آغاز و در زمینههای بسیاری نیز پیشرفتهای بازگشتناپذیری نمود. به رغم این، انقلاب ۵۷، در ضدیت با آن تاریخ و علیه آن نظام و نهاد نوآیین صورت گرفت و راه آن نوگرایی را بست و کهنگی و پوسیدگی را جایگزین و روند تضعیف و افول و فروپاشی کشور و ملت را گشود. البته تحول و تجدد نظام کهنسال پادشاهی ایران در پرتو مشروطیت ایران و ریشههای دشمنی پنجاهوهفتیها، علیه هر دو یعنی پادشاهی و مشروطه، توضیحات مفصلی میطلبد. اما فعلاً موضوع و تمرکز ما در اینجا بر انبان پُردرد مخالفان و پرداختن به بغض آنان نسبت به نظام پادشاهی مشروطه است و تلاش در راهیابی به کُنه «مشکلات لاینحل» حاضر و تاریخی شاهزاده از زاویۀ دید آنان، و نه پرداختن به آنچه که در حقیقت باید سرمایۀ تاریخی ایران و ایرانیان، در یکی از دشوارترین شرایط حیات این ملت بحساب آید و به آنان امید مقاومت و پیکار دهد. نکتۀ گرهای اینجاست که؛ اگر این پیکار، جنبشی ملی باشد، باهدف بازگشت به تجددخواهی، روند نوگرایی و نظام قانونی که صورت نظام سیاسیاش پادشاهی بوده، که شاهزاده بر بستر آن برجسته میشوند، چنین پیکار و جنبشی برای مخالفان حکم همان«دیگی» را مییابد که برای آنها نمیجوشد. پس دیگر مهم نیست که در آن ساختارها و مبانی و نظامندی برای آزادی، دمکراسی، حقوق برابر انسانها، چشمانداز توسعه و ترقی میجوشد!
اما در اینجا، جهت روشن کردن تخالف سمت و سوی ما و مخالفانمان، از اشاره بدین نکته نیز نمیتوان گذشت که مخالفان سرسخت شاهزاده، آنچه را که ما به عنوان سرمایۀ پیکار و نماد وحدت ملی و مایۀ امید به آیندۀ ایرانِ پس از جمهوری اسلامی میبینیم، آنها به عنوان مشکل و گِرهای کور میبینند که اگر نتوانند آن را به دندان بازکنند، بهرغبت با شمشیر اهانت و دشمنی و تبلیغات دروغ، میبرند و بدور میاندازند. یکبار این تلاش را در شکل انقلاب ۵۷ کردند، اما، پس از «پیروزی»، شکست خوردند. حالا، با اوجگیری جنبش ملی ایرانیان، نه تنها آن «مشکل»، با هیبت و سطوت، جلو چشمانشان قد برافراشته بلکه آن شکست خفتبار پنجاهوهفتی هم مزید بر علت شده و سنگینی وبالِ آن مزید خفتبار بر گردنشان قد و قوارههایشان را، در برابر هیئت و قامت آن، فروتر برده و بسیار بسیار کوتاهتر کرده است. از این رو بدخوترینهایشان، همچون حیوان درندۀ تیرخوردهای، عربده از درد میکشند و آخرین رمقهای خشمآگینِ پیش از مرگ را علیه شاهزاده و هواداران پادشاهی مشروطه و جنبش ملی، صرف میکنند. خشم و نفرت برخی از آنان تا آن حد است که شاهزاده را، در صورت جلوس بر تخت، آشکارا تهدید به ترور میکنند! البته این اشتباهی از سوی ما بود که تصور میکردیم؛ فتوای قتل، تنها میتوانسته، از سوی یک اسلامگرای متعصبی، چون آیتالله خمینی علیه سلمان رشدی صادر شود! پس از آن آیتالله، حالا، چشممان به جمال محمدرضا نیکفر هم روشن شده است! دوستانی که بار پیش، پس از انتشار مقالۀ دوقسمتی ـ «شوکران شکست و نیش زهرآگین به ملت» و «مارکسیستهای شرمنده و “ملت طبقاتی” آینده» ـ در برخورد به آرزوی باطل ژاکوبنی کردن انقلاب مشروطه از سوی محمدرضا نیکفر، از من آدرس نوشتههای وی را میخواستند، اگر اینبار هم کنجکاو شدهاند، میتوانند، آن تهدید را بر سایت تلگرامی این چریک پیر پشت میزنشین و از ناسزاگویان پروپا قرص علیه طرفداران نظام پادشاهی مشروطه و از کینهتوزان سرسخت «شاهزادۀ ما» و بیزار از مفاهیمی چون ملی، ملت، جنبش ملی و رویگردان از«مای ایرانیان» ملاحظه فرمایند و معنای این پرسش را دریابند که چرا ایرانیان نمیتوانند به چنین کسانی که از ملت خود بیزارند، عنایتی داشته باشند.
و اما مشکل سوم در چشم محمدرضا نیکفر و سایر مخالفان به مراتب هراسآورتر و لاینحلتر مینماید؛ زیرا شاهزاده وارث پادشاهی پهلویست، یعنی وارث و نماد همان نظام دارای سنت درازیست که با انقلاب مشروطه خود را با نیازهای جدید جهان «مای ایرانیان» نوآیین کرد و انطباق داد و در جهت همان نیازهای جدید جهان ایرانی، به دست پهلوی پدربزرگ و پهلوی پدر، سرمنشأ اقدامات اصلاحی شد که دستاوردهای عظیمالشأنی از خود بجای گذاشت. دستاوردهایی که هرآن آیندۀ روشنی برای ایران متصور باشد، این آینده باید در تداوم همان دستاورها ازسرگرفته شوند. عمق مشکل آنجاست که نیکفر و امثالهم از آن دستاوردها بیزارند، چون ماهیت فاجعهبار انقلاب پنجاهوهفتیشان، در آینۀ آن دستاوردها، برملاتر شده و عرض و آبرویی برایشان نگذاشته است. از اینرو همۀ هم و غمشان تبلیغ خلاف علیه پادشاهان پهلوی برای پوشاندن و کمرنگ کردن آن دستاوردهاست. زیرا در پرتو آن دستاوردها بیاعتباری آنان فزونی یافته و سکههایشان بیرونقتر میشوند و مردم از آنان رویگردانتر!
البته شاهزاده میتوانند، «باب میل مخالفان» خود بپذیرند که در دورۀ دو پادشاه پهلوی اشتباهاتی هم صورت گرفته و کموکاستیهایی هم بوده است. و البته ایشان هم حق دارند، نگاه خود را به تاریخ گذشتۀ ایران، از جمله به پیش از انقلاب اسلامی، داشته باشند. اما به هر تقدیر اگر بر مسند رئیس دولت آن کشور بنشینند، که در این راه هواداران پادشاهی مشروطه، با جان و دل ایستاده و جانفشانی میکنند،اما ایشان با همۀ مهر و عطوفت شاهانهای که برای مخالفان خود دارند، نمیتوانند، دادگستری را مانند، جمهوری اسلامی از میان بردارند، آزادی را همچون انقلابیون پنجاهوهفتی و رژیم اسلامی از زنان دریغ دارند. نمیتوانند سرمنشأ امید و تأثیر در پیشبرد امر برابری ادیان نباشند. نمیتوانند سرمنشأ صلح و مسالمت در منطقه نباشند. نمیتوانند به قوام مادی و معنوی ملت و تقویت کشور ایران نپردازند، نمیتوانند از آموزش و پرورش فرزندان ایران غافل شوند، نمیتوانند از قدرت دفاعی ارتش محافظ مرزهای ایران غفلت کنند، نمیتوانند به اصل تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی ایران، در عین پاسداری از کثرتهای دینی، آیینی، فرهنگی و زبانی درازدامن این ملت ـ کشور وفادار نباشند و قدر و منزلتی بر تاریخ پایداری ایرانیان نگذارند، نمیتوانند، مانند ایدئولوژیهای پنجاهوهفتی و رژیم اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه، اصل «حاکمیت از آن مردم» را، در قانون اساسی مشروطه، نادیده پندارند و صدها نکته مهم دیگر. در اینجا دیگر تنها صحبت بر سر میراثداری پدر و پدربزرگ نیست، بلکه موضوع اعتماد به امانتداری و پایبندی به آن دستاوردهای ملت ایران و شایستگی در تداوم آنها از سوی این وارث است که دلبستگی و امید هواداران شاهزاده به ایشان را میافزاید. به متوقفکنندگان، به نابودکنندگان و به انکارکنندگان پنجاهوهفتی این دستاورها چه اعتمادی میتوان اعطا کرد؟ مردم چرا باید به آنان التفات و عنایت داشته باشند؟
واما ایراد بزرگ مخالفان، به شاهزاده، که در قالب زبانی زمخت و ناسفته و آشفته و پر زهر و کین، وارد میشود، این است که چرا محبوب شدهاند! چرا مردم «رضا پهلوی» این «آقای پهلوی» این «پسر شاه» را دوست داشته و به او توجه دارند؟ چرا اینهمه طرف اعتماد و مهر رو به فزونی مردم است؟ در این دعوا، ما، چون در گرداب چالش تحمیلی هستی و نیستی امروزمان، از سوی پنجاهو هفتیها، نظر انداختهایم و چون، در پی تجربههایی سترگ در همین چهاردههواندی، به وفاداری و دلبستگی مردم ایران به بقای ملی و سرزمینی خویش پی بردهایم و چون وجود شاهزاده، به عنوان نماد وحدت این ملت را، برای حفظ این هستی و در نبرد با رژیم اسلامی و برای آیندۀ امن ایران ضروری میدانیم، لذا نمیتوانیم به مردم توصیه کنیم که شاهزاده را مورد عنایت و لطف و توجه قرار ندهند. اما شاید تنها بتوانیم به دفتر شاهزاده توصیه کنیم، که «درخواستیهای» با «دستینۀ» شاهزاده خطاب به هواداران ایشان بنویسند و بخواهند اندکی از الطاف و اعتماد خود را متوجۀ آن چریک پیر پشت میز تحریر بنمایند، تا بلکه اندکی از تلخکامی و آشفتگی فکری و ناسفتگی زبانیاش کاسته شود. شاید پس از این بیقراری و در رهایی و فراغت از این همه حقد و حسد، بتواند به بنیاد واقعیتهای فاجعهبار و نگونبختی جاری در ایران بیاندیشد و از خود بپرسد؛ چرا مردم ایران انقلاب ۵۷ را آغاز نگونبختیِ میشمارند و چرا پنجاهوهفتیها را شایستۀ اعتماد و الطاف خود نمیدانند! این مردمان چه چیز را و چرا باید از مدافعان انقلاب ۵۷ باور کنند؛ ادعای آزادیخواهی در گذشتۀ مسبوق به سابقۀ مسلح به ذهنیت و عمل قتل و ترور و مصادره و ضدیت با ملت و کشور و آزادی و حقوق برابر انسانی را؟ یا ادعای «آزادیخواهی» امروزشان را که دُم خروس تداوم همان مبانی فکری پنجاهوهفتی، به علاوۀ تداوم میل به ترور و قتل نیز، در آن هویداست؟ و یا بخاطر اینکه از ملت و میهن خود بیزارند؟!
البته این مقدمه را نگفتیم، تا که احیاً تصور رود که بدخویی و کینجویی مخالفان به شال قبای ما برخورده است. زیرا اگر تا کنون چیزی از رفتار و منش شاهزاده آموخته باشیم در درجۀ نخست وفاداری اندازهنگرفتی و خدشهناپذیر ایشان به مردم و کشور ایران است، و دومین منش نیکویی را که در ایشان دیده و ستایش کردهایم؛ پوستنازک نبودن در میدان نبرد در راه اهداف است. آیا چهلواندی سال ایستادگی، آنهم بهرغم سنگیندلی و بیمهری مخالفان و روزگاری بس سخت و ناسودهتر گذشتۀ دورتر، کافی نیست!؟ تا انسان را از پای درآورد. ایشان اما نه تنها خود از پای درنیامدهاند، بلکه نفس وجودشان امیدبخش برای ادامه شده است. هیچکس به اندازۀ همین پنجاهو هفتیها نمیتوانستهاند بدانند که شاهزاده و کل خانوادۀ سلطنتی و به تبع آنان، هوادارانشان بسیار قویدلند و از نیش و زخم، چند ورشکستۀ به تقصیر در عرصۀ سیاست، که سهل است، از نیش و زخم روزگار باکی نداشته و ندارند. زیرا به حقیقتی بس بزرگتر و بس مهمتر یعنی به پیمان ناگسستنی خود با ملت و کشور ایران اشراف یافتهاند، که در راه آزادی، عزت و شرف و بزرگی این ملت هرچه هم کوشیده شود، بازهم کافی نیست!
بنابراین آن مقدمه نه از سرِ برخوردن تریج قبا و نه برای ماندن در سطح نازل حقد و حسد ناسزاگویان بلکه برای رفتن به کنه و عمق موضوعات اصلی گفتیم. برای اینکه نقبی به ریشۀ درد زبانهای آماسیده از وهنگویی و از مخالفتخوانی با شاهزادهمان بزینم، تا بتوانیم به کنه مسئله بپردازیم و در کار روشنگری و جدالهای فکری، به مبنای حرکت دیروز و امروزی این نیروها بزنیم و نشان دهیم که امروزشان، در حقیقت، جز تکرار دیروزشان نیست و لاجرم محتوم به خطارفتن. برای نشان دادن وجوهی از این محتومیت، چارهای نیست، که دنبالۀ بحث را به بخش بعدی محول کنیم.