دوره رضاشاه دورۀ تحقق اولویتها و استقرار و نهادمند کردن آرمانهای مشروطه بود. در سراسر ایران سخن از اصلاحات بود. و این رضاشاه بود که با نگاه استراتژیکِ توانمند خود میدانست که مشکلات ایران چیست و کجاست و چگونه باید آرمانهای مشروطه در ایران استقرار یافته و نهادمند شود. او بدرستی میدانست که صرف داشتن ایده و آگاهی برای استقرار ایدهها کافی نیست و در شرایط آن روز ایران قدرتِ در عمل بود که میتوانست شرایط لازم را برای طرحی نو و اجرای آن و رسیدن به آرمانهای مشروطه فراهم نماید. او نه تنها نگاهش به منظرۀ کلی بود، بلکه جزئیات را نیز به روشنی در نظر داشت و در پی فراهم کردن اسباب لازم برای رفع موانع بر سرراه جزئیات نیز بود. رضاشاه مانند هر رهبر فرهمندی قدرت تشخیص و شامۀ تیز داشت و به قول دکتر عالیخانی: «می توانست به کمک این شامۀ تیز ایدههای درست را تشخیص دهد و موانع موجود در تحقق آن را برطرف نماید.»
رضاشاه، «بزرگترین ایرانی سده بیستم» و قوامبخشِ مشروطه در ایران
علی کشگر
اگر قوام زمانه برآفتاب بُود
تو آن زمانه قوامی که آفتاب توی
منوچهری
در صد و پنجاه سال گذشته در ایران دو انقلاب سرنوشتساز با دو جوهر متفاوت رخ داده و دو مسیر صد و هشتاد درجهای را پیش پای ایرانیان قرار داده است. نخستین انقلاب، انقلاب مشروطه بود که با اندیشه نوگرایی و تجدد یکی بود و نوسازی تمامی عرصههای زندگی و اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را در جوهر خود نهفته داشت. و دیگری انقلاب اسلامیِ نسل ۵۷، که روشنفکرانش از راست و چپ، از زن و مرد، کُنه افکار خود را که همانا همسویی با قادسیه بود، نمایان کرده و برای انقلاب اسلامی به رهبری خمینی باده سردادند و نقطه پایانی بر حیات عرفی و کوششهای هشتاد ساله تجدد در ایران گذاشتند. و بازگشت به هزار چهارصدسال پیش را در ایران رقم زدند.
اما در انقلاب مشروطه الیت فکری ایرانیان با یک وضعیت بسیار پیچیده روبرو بودند. از یک طرف تمامیت ارضی و موجودیت ایران را در خطر میدیدند و شاهد تکه پاره شدن ایران بودند و از سوی دیگر در تکاپوی این بودند که ایران را در مسیر رشد و ترقی و از این طریق در راه رسیدن به آزادی قرار دهند و ایران را از دوران خان خانبازی، قبیلهبازی و عشیرهبازی و ملوکالطوایفی بدر آوردند و در مسیر تجدد قرار دهند.
هرچند خواست و تلاش الیت فکری ایرانیان در انقلاب مشروطه، استقرار حکومت قانون و بنیانگذاری «مجلسی بود که از مردم برمیخاست و نماینده مردم بود و میتوانست استقلال کشور را نگهدارد»، اما مسائل و مشکلات ایران در آن سالها ــ ۱۲۸۵ تا کودتای ۱۲۹۹ ــ به یکی و دوتا و چند تا ختم نمیشد. بعنوان نمونه، شمال ایران را شورشیان جنگلی به آشوب کشیده بودند و جنوب ایران را شیخخزعل ملک طلق خود میدانست و غرب ایران در دست سمیتقو و شرق ایران در دست پلیس انگلیسی جنوب بود و بیشتر رؤسای قبیلههای عشایر هر یک دارودستهای سازمان داده و برای خود جولانگاهی درست کرده بودند. ناامنی در سراسر ایران چنان بود که راهزنی و چپاول از پیشپاافتادهترین کارها قلمداد میشد. مرکز هم از عهده هیچ کاری بهغیر از بیتصمیمی و بیاختیاری برنمیآمد. مجلس هم چند صباحی به اینور و چند صباحی بهآنور میغلتید و آخرکار با تصویب قانونی “سست“ نه “تکلیف“ دولت را مشخص میکرد و نه “تکلیف“ اشرار را. و اصلا قدرتی به معنای واقعی در ایران وجود نداشت که بتواند بر این مشکلات فائق آید. فقط در سالهای ۱۲۸۵ تا ۱۲۹۹ بیش از پنجاه و چند کابینه برسرکار آمده و بعد از یکی و دوماه از کار برکنار میشدند. این کابینهها هم نهتنها مشکلی را حل نمیکردند بلکه بر هرج و مرج میافزودند. شاه مملکت هم در فکر حرمسرای خود و فرنگ و چانهزنی، برای خرج سفر، با سفارتخانههای روس و انگلیس بود. در چنین شرایطی اوضاع احوالی برای مردم باقی نبود که بتوان در مورد آن سخن گفت. در یک کلام کشوری با مردمانش “در حال انقراض“! بود.
از همینرو گفتمان اصلی و دلمشغولی ایرانیان در آن روزها، نه برگِرد بحثهایی در حلقههای کوچکی از روشنفکران ایرانی آن روزگار میچرخید و نه باوری به این داشتند که این حلقههای کوچک روشنفکری قادر به حل مشکل ایرانِ «درحال انقراض» خواهند بود. گفتمان اصلی و دلمشغولی ایرانیان در آن روزها برگِرد ضرورت مهمترِ مرگ و زندگی و هست و نیست موجودیت ایران میچرخید و چاره را در پیدا کردن دست نیرومند و نیروی نظامی قدرتمند در بوجود آوردن یک قدرت دفاعی در برابر قدرتهای بیگانه و نیروهای تجزیهطلب وابسته به بیگانه و محدود کردن قدرت مطلقه سلطنت برای جلوگیری از دادن امتیازات به بیگانگان و کوتاه کردن دست آخوندها و اشراف و خانها از منابع ملی میدیدند.
مشروطه خواهان با بیرون راندن محمدعلی شاه، بعد از به توپ بستن مجلس از کشور و به دار آویختن شیخ فضلالله نوری در تهران، تصور میکردند به هدف اصلی و پیروزی قطعیِ خود که حکومت قانون میباشد رسیدهاند و دیگر هیچ مانعی نمیتواند سر راه آنها قرار گیرد و آزادی و رشد و ترقی بزودی در دسترس همگان قرار خواهد گرفت و مشروطه در ایران مستقر خواهد شد. متاسفانه بخشی از مشروطهخواهان، مشروطه را تنها با مجلس و در مجلس تعریف میکردند. هرچند مجلس از دستاوردهای بزرگ مشروطهخواهان بود، اما این کاهش دادن جنبش مشروطه و تجددِ ایران به یکی از اجزاء آن، با واقعیتِ جنبش مشروطه و همچنین با واقعیت نقش مجلس در آن سالها نمیخواند. نکتهای را که بسیاری از الیت روشنفکری مشروطه نمیخواست یا نمیتوانست بفهمد این بود که؛ انقلاب در سرزمینی روی داده بود که الویتِ گفتمان اصلیاش، حفظ و بقای سرزمین ایران میبود که در آنزمان هر گوشهاش در دست شورشیان و رئیس قبیلهها و وابستگان بیگانگان بود و حتیا برای رفتن از یک گوشه تهران به گوشه دیگر تهران نیاز به اجازۀ روسیه یا انگلستان بود.
متاسفانه از دیدگاه بخشی از الیت فکری مشروطهخواهان، «مشروطه در عمل با همان آرمانهائی سنجیده شد که با آنها به صحنه آمده بود و به نام آنها جنگیده و پیروز شده بود.» اما «ایرانیان حکومت مشروطه را ــ که در واقع حکومت مجلس بود ـ با معیارهای آزادی و ترقی و ناسیونالیسم، با معیار تجدد دهههای جنبش مشروطهخواهی سنجیدند و سرخورده شدند. ــ چرا که؛ مجلس همه کاره بود و کشور دستخوش هوسها و منافع نمایندگان شده بود. ــ بینوائی، قحطی، بیماریهای کشنده و واگیردار، ناامنی، زورگوئی اشراف و خانها و آخوندها و پارهای “مجاهدین“ تازه رسیده، فساد پردامنهای که بسیاری از سرامدان سیاسی مشروطه نیز بدان پیوسته بودند، در سالهای برتری مجلس مانند گذشته و بدتر، سرتاسر ایران را برداشته بود. مشروطه نه تنها به ایران یک حکومت پاکیزه و کارآمد نداد بلکه کشور را به چنان بنبست حکومتی انداخت که کودتای سوم اسفند (۱۲۹۹ / ۱۹۲۱) را اجتناب ناپذیر ساخت.»۱
رضاشاه با کودتای ۱۲۹۹ وارد صحنه قدرت سیاسی ایران شد. رضاشاه فردی بود با ویژگیهای خاص خود. دانش و سوادش و اندیشهاش از نوع سواد و دانش و اندیشۀ الیت فکری و نظری جنبش مشروطه نبود. سواد رضاشاه در توان دید استراتژیک او و انگشت گذاشتن بر قلب مشکل و شناخت اولویتها و ستونهای قوام بخش ایران بود. یکی از برجستهترین ویژهگیهای رضاشاه، یکی بودنش با ایران بود و همه چیز را برای وطن میخواست. حتی جانش را. از همینرو رضاشاه مانندی در میان مشروطهخواهان و سیاستمداران آن زمان ایران نداشت. و بقول سیروس غنی: «استعداد رضاخان آن بود که دریافت، مردم بشدت آرزومند حکومت مقتدر مرکزیاند تا به بینظمی خاتمه دهد، ملوکالطوایفی عشایر و وابستگی آنها را به خارجیان از بین ببرد و بهجنگهای داخلی و جنبشهای جداییطلب پایان بخشد. رضاخان در همان سال اول وزارت جنگ خود، سه شورش عمده را در شمال فرونشاند و به ایلات مرکزی یورش برد و مملکت را از مثله شدن نجات داد. موضوع مهم دیگری که بدان توجه داشت «هدفِ دوم انقلاب مشروطه، یعنی نوین و امروزی کردن دولت بود… رضاخان فرزند انقلاب مشروطۀ ایران بود، همانطور که ناپلئون فرزند انقلاب کبیر فرانسه بود».۲ آری، به قول سیروس غنی: «رضاشاه فیلسوف ــ شاهِ افلاطونی نبود، و مسلماً نقایص بسیار داشت، ولی بیگمان پدر ایران نوین و معمار تاریخِ قرن بیستم کشور ما بود.»۳
رضاشاه بعد از سرکوب نیروهای وابسته به بیگانه و یکپارچه کردن ایران، برای متحقق کردن هدفِ دوم انقلاب مشروطه یعنی رشد و ترقی و نو کردن جامعه ایران لکوموتیو نوسازی را در سراسر ایران در حوزههای گوناگون براه انداخت و از روی همۀ خانها و آخوندها و همۀ آنانی که دشمن کشور یکپارچه و مدرن ایران بودند عبور داد و دروازههای تجدد و جامعه مدرن را به روی ایران باز کرد. و «دولت ــ ملت سده هفدهمی را به ایران داد و کار چند سده را در چند سال کرد.»
دوره رضاشاه دورۀ تحقق اولویتها و استقرار و نهادمند کردن آرمانهای مشروطه بود. در سراسر ایران سخن از اصلاحات بود. و این رضاشاه بود که با نگاه استراتژیکِ توانمند خود میدانست که مشکلات ایران چیست و کجاست و چگونه باید آرمانهای مشروطه در ایران استقرار یافته و نهادمند شود. او بدرستی میدانست که صرف داشتن ایده و آگاهی برای استقرار ایدهها کافی نیست و در شرایط آن روز ایران قدرتِ در عمل بود که میتوانست شرایط لازم را برای طرحی نو و اجرای آن و رسیدن به آرمانهای مشروطه فراهم نماید. او نه تنها نگاهش به منظرۀ کلی بود، بلکه جزئیات را نیز به روشنی در نظر داشت و در پی فراهم کردن اسباب لازم برای رفع موانع بر سرراه جزئیات نیز بود. رضاشاه مانند هر رهبر فرهمندی قدرت تشخیص و شامۀ تیز داشت و به قول دکتر عالیخانی: «می توانست به کمک این شامۀ تیز ایدههای درست را تشخیص دهد و موانع موجود در تحقق آن را برطرف نماید.» یک نمونه از آن، ایدههایی است که علیاکبر سیاسی یکی از بنیانگذاران «انجمن ایرانجوان» با مرامنامه مبتنی بر: الغای کاپیتولاسیون، احداث راهآهن، استقلال گمرکی ایران، فرستادن دانشجوی دختر و پسر به اروپا، آزادی زنان، وضع قانون جزا، توجه به ترویج معارف و تعلیمات ابتدائی، تأسیس مدارس متوسطه و توجه به تحصیلات فنی و صنعتی، تأسیس موزهها و کتابخانهها و تئاترها، اخذ و اقتباس قسمت خوب تمدن اروپا. در بخشی از خاطرات خود، به ماجرای دیدارشان با سردارسپه اشاره و مینویسد:
«چیزی از تأسیس «ایران جوان» نمیگذشت که سردارسپه نخستوزیر نمایندگان ایران جوان را به حضور خواند. انجمن دعوت سردارسپه را پذیرفت ـ البته جز این هم نمیتوانست بکند! اسماعیل مرآت، مشرّف نفیسی، محسنرئیس و من با اندکی بیمناکی به اقامتگاه او که در آن موقع در خیابان سپه تقریباً روبروی مدارس نظام (بعدها دانشکده افسری) بود رفتیم. در محوطه باغ ایستاده بودیم که او با شنلی که بر دوش داشت با قامت بلند و برافراشتة خود از دور پیدا شد و روی نیمکتی نشست و به ما اشاره کرد نزدیک شویم و روی نیمکتی که نزدیک او بود جلوس کنیم. آنگاه گفت: «شما جوانهای فرنگ رفته چه میگوئید؟ حرف حسابتان چیست؟ این انجمن ایرانجوان چه معنی دارد؟» من گفتم: این انجمن از عدهای جوانان وطنپرست تشکیل شدهاست. ما از عقبماندگی ایران و از فاصله عجیبی که ما را از کشورهای اروپا دور ساخته است رنج میبریم و آرزوی از بین بردن این فاصله و ترقی و تعالی ایران را داریم و مرام انجمن ما بر همین مبنی و اصول گذاشته شده است. گفت: «کدام مرام؟» من مرامنامة چاپ شده انجمن را به او دادم. آن را گرفت و آهسته و به دقت خواند. آنگاه نگاه نافذ و گیرندة خود را متوجه ما کرد و با کمال گشادهروئی گفت: «اینها که نوشتهاید بسیار خوب است. میبینم که شما جوانان وطنپرست و ترقیخواه هستید و آرزوهای بزرگ و شیرین در سر دارید. ضرر ندارد که با ترویج مرام خودتان چشم و گوشها را باز کنید و مردم را با این مطالب آشنا بسازید. حرف از شما ولی عمل از من خواهد بود… به شما اطمینان، بلکه بیش از اطمینان به شما قول میدهم که همة این آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من هم هست از اول تا آخر اجرا کنم… این نسخه مرامنامه را بگذارید نزد من باشد… چند سال دیگر خبرش را خواهید شنید.»۴
دوره رضاشاه در ایران دورهای است که «سیاست در مفهوم واقعی آن، یعنی تلاش در راه اصلاح و بهکرد وضع مردم تجلی یافت و با تمام امکانات و همة ابزار قدرت پشتوانة پیشبرد امر کشور، و درخدمت به مصالح ملی و تاریخی به کار گرفته شد.» رضاشاه ایران را که در حال انقراض بود، بقول زندهیاد داریوش همایون:
«بر راهی انداخت بود که مانند قطارهائی که بر راهآهن انداخت، با انقلاب و حکومت اسلامی نیز از آن بیرون آمدنی نیست. او را میباید پادشاه زیرساختها شمرد و آنقدر زیر ساخت بود که بدست او بوجود آید که توقع دمکراسی و توسعه مستقیم سیاسی را به دشواری میتوان از او داشت. زیر ساخت اصلی و مهمترین، بازسازی ایران به عنوان یک کشور و در صورت نوین دولت ـ ملت بود. نخست بایست از تکه پارههای ممالک محروسه و مناطق فئودالی و بخشهای عملا جدا شده یا در حال جدا شدن ایران کشوری با یک حکومت میساخت که در درون مرزهایش قانون خود آن و نه خواست سفارت دولتهای فخیمه انگلیس و بهیه روس روا باشد (از ۱۹۱۸ سفارت دولت فخیمه همه کاره بود.) بایست سربازان بیگانه ایران را ترک میگفتند و نیروهای نظامی ناچیز ایران از فرماندهی بیگانگان بدر میآمدند و توانائی برقراری نظم و امنیت را مییافتند که بی آن همه مبارزات مشروطه خواهان و قانون اساسی و متمم آن خاطرهای خوش بیش نمیبود. بایست بانکداری ایران، از جمله نشر اسکناس، از دست روس و انگلیس در میآمد. بایست ایرانی احساس فردیت میکرد و خود را ایرانی میشمرد نه حسنپسرحسین و از مملکت قزوین؛ و بایست کمترینهای از امنیت قضائی مییافت و هر لحظه بر جان و مالش در هراس نمیبود.»۵
«با یک استراتژی جسورانه و با قدرت اجرائی که دیگر در هیچ زمامدار ایرانی دیده نشد رضاشاه از ۱۹۲۱ تا دهه بعدی همه اینها و بسا طرحهای دیگر را عملی کرد. ایران یکپارچه شد و بیگانگان دیگر نقشی در اداره امور آن نداشتند؛ جز نفت که زور او نرسید. یک دستگاه اداری امروزی در جای لحاف پارهای که دولت قاجار بود سراسر ایران را پوشاند. با ثبت احوال و شناسنامه و نامخانوادگی، ایرانی در قالب حقوقی شهروند یک کشور و نه رعیت ارباب و خان و پادشاه قرار گرفت، تا کی قالب سیاسیاش را بیابد. دادگستری نوین غیرآخوندی و مجموعههای قانون مدنی و قانون جزائی و قانون تجارت و ثبت احوال به جامعه ایرانی امکان داد که سیر توسعه اقتصادی خود را آغاز کند و به اصطلاح مارکسیستی وارد مرحله رشد بورژوازی شود. رضاشاه برای نخستینبار در دوران اسلامی به ایران یک دولت قانون rechtstaat داد.»۶
«در همان حال او به مالیه کشور، باز برای نخستینبار پس از بهترین دوره صفویان، سرو سامانی داد. درکشوری که از بینواترین سرزمینهای آن دوران بود بهیاری انحصار تریاک و دخانیات و بازرگانی خارجی (که به سبب فشارهای استعماری شوروی یک اقدام دفاعی نیز بشمار میرفت) خزانه کوچک دولت را پرمیکرد و با اینهمه بودجه کشور در دوره او از هزار میلیون ریال نگذشت که ایرانیان آن زمان به خواب ندیده بودند و برای ما مایه شگفتی است که چگونه با چنان ارقامی میشد کشوری را در عین حال اداره کرد و ساخت. با بستن قراردادهای پایاپای و صدور آنچه ایران میتوانست بفروشد سرمایه ارزی برای ساختن راهآهن سراسری و پایهگذاری صنعت نوین فراهم کرد که پیش از او اگر هم میخواستند به سبب جلوگیری قدرتهای استعماری نمیتوانستند. (درآمد نفت به نوسازندگی ارتش اختصاص داشت و ماشینهای کارخانهها با سالامبور یا روده گوسفند، و کتیرا و مانندهای آن مبادله میشد.) دولت به عنوان فراهم آورنده آموزش و بهداشت و درمان همگانی و توسعه اقتصادی ( تا اندازهای که ایران بیپول و بینیروی آموزش یافته آن روز اجازه میداد) و نه صرفا مالیاتگیر و سربازگیر، نوآوری او بود و فهرست آنچه دیوانسالاری رضاشاهی کرد، از شبکه راهها تا هزاران ساختمان عمومی، تا فرهنگستان زبان و تربیت بدنی و آموزش موسیقی کلاسیک و ورزش و پیشاهنگی و گردآوری و آموزش یتیمان (هنرستان دختران) و شیر و خورشید سرخ، از سازمان جنگلبانی تا هنرستان موسیقی و کانون پرورش افکار برای آموزش دادن آداب زندگی امروزی، از جمله پاکیزگی دندان و آشنا کردن مردم با اندیشههای مدرن و فرستادن گروهها، گروه بهترین دانشجویان ایرانی به اروپا. (در سفرنامهمازندران خود گله میکرد که طرز غذا خوردن را نیز باید به هم میهنانش یاد بدهد.) هیچ گوشهای از زندگی ملی از توجه دیوانسالاری او دور نماند و خودش با دقت و پیگیری بر همه آن برنامه شگرف نوسازندگی modernization نظارت کرد. دستگاه اداری او نمونۀ کارائی نبود و برنامههایش به آهستگی در سراسر کشور پخش میشد که در آن مرحله ناگزیر میبود. ولی بهر حال ایران بایست از جائی آغاز میکرد.
رضاشاه زنان را از حجاب رهانید و به آموزش عالی و مقامات اداری راه داد که دشوارترین اصلاحات او، و در کنار آموزش همگانی، دو انقلاب اجتماعی بزرگ تاریخ ایران بشمارند. او همچنین با درهم شکستن قدرت نظامی فئودالها بزرگترین مانع درآوردن ایران را به یک جامعه طبقه متوسط برطرف کرد. محمدرضاشاه در هر سه زمینه اصلاحات پدر را با اصلاحات ارضی (یک انقلاب اجتماعی دیگر) و گسترش بیشتر آموزش همگانی و دادن حقوق سیاسی به زنان تکمیل کرد. در کمتر از یک نسل زن و مرد و جامعه ایرانی در قالب نوینی ریخته شد و همان اندازه نیز در سدههای گذشته امکان نیافته بود و تا بیست سال پس از رضاشاه امکان نیافت. دستاوردها و پیام پیشرفت و نوسازندگی او هنوز اساسا تعیین کننده راهی است که جامعه ایرانی میباید بپیماید و تا ما خود را به پای اروپائی برسانیم که آرزوی او میبود خواهد ماند.»۷
از همین روست که تمام دستاوردها و نوسازندگی رضاشاه هنوز هم در جامعه ایران راهنما و تعیین کننده است و شعار «رضاشاه روحت شاد» نشاندهنده زنده بودن دستاوردها و راهی است که رضاشاه پیش پای ما ایرانیان قرار داد.
آموزش همگانی در جدال با فرهنگ واپسماندۀ قضا و قدری
یکی از اقدامات بسیار درخور توجۀ رضاشاه، دستور به تأسیس «کانون پرورش افکار» بود. یکی از دلایل مهم این تاسیس به نگرانیها و تشویشهای رضاشاه برمیگشت، که آن را در کتاب سفرنامه مازندران به رئیس دفترش فرجالله بهرامی چنین دیکته کرده است: «به وضعیات این مملکت، از سر تا ته که نگاه میکنم، به جزئی و کلی اصلاحاتی که در هر رشته و هر شعبه باید بهعمل آید، و همینطور بهمسئولیت خود در مقابل اینهمه خرابی که توجه میکنم، حقیقتاً گاهی مرا رنجور مینماید. هیچ چیز در این مملکت درست نیست. همه چیز باید درست شود. قرنها این مملکت را چه از حیث عادات و رسوم، و چه از لحاظ معنویات و مادیات خراب کردهاند. من مسئولیت یک اصلاح مهمی را، برروی یک تل خرابه و ویرانه برعهده گرفتهام. این کار شوخی نیست و سر من در حین تنهائی، گاهی در اثر فشار فکر در حال ترکیدن است. مگر خرابی یکی، دو، ده و هزار است که بتوان یک حد و سدی برای آن قائل شد. آیا کسی باور خواهد کرد طرز لباس پوشیدن را هم من باید بهاغلب یاد بدهم؟ هنوز در ایام سلام، که روز رسمی و دارای پروگرام معینی است، اشخاص را میبینم که انصافاً از حیث لباس، استحقاق عبور در هیچ خیابان و پس کوچه را ندارند. اغلب از وکلای مجلس شورا و وزراء، که طبعاً برگزیدگان جماعت هستند، هنوز لباس پوشیدن را بلد نیستند، و من در حین انعقاد سلام و رسمیت جلسه باید حوصله بهخرج داده، و معایب اندام آنها را بهآنها گوشزد نمایم. … همه چیز را میشود اصلاح کرد. هر زمینی را میشود اصلاح نمود. هرکارخانهای را میتوان ایجاد کرد. هر مؤسسهای را میتوان بکار انداخت. اما چه باید کرد با این اخلاق و فسادی که در اعماق قلب مردم ریشه دوانیده، و نسلاً بعد نسل برای آنها طبیعت ثانوی شده است؟ سالیان دراز و سنوات متمادی است که روی نعش این مملکت تاخت و تاز کردهاند. تمام سلولهای حیاتی آنرا غبار کرده، بههوا پراکندهاند و حالا، من گرفتار آن ذراتی هستم که اگر بتوانم، باید آنها را از هوا گرفته و به ترکیب مجدد آنها بذل توجه نمایم. اینهاست آن افکاری که تمام ایام تنهائی مرا بهخود مشغول، و یکساعت از ساعات خواب مرا هم اشغال کرده است.»
«کانون پرورش افکار» در دی ماه سال ۱۳۱۷ تاسیس شد. هدفاش «پرورش و راهنمائی افکار عمومی» برای برطرف کردن فرهنگ واپسماندۀ قضا و قدری حاکم بر اذهان بود که «در اعماق قلب مردم ریشه دوانیده، و نسلاً بعد نسل برای آنها طبیعت ثانوی» شده بود. این سازمان «سعی در تشویق مردم به استفاده از کتاب و روزنامه و مجله از طریق تاسیس کتابخانهها و قرائتخانههای عمومی» و همینطور ایجاد شرایط «نشاط عمومی»، سعی در عمومی کردن این اهداف در میان مردم در شهرهای بزرگ و کوچک ایران و مورد استفادۀ عموم قرار دادن آن مینمود. موضوعاتی که در این جلسات به سخنرانی گذاشته میشد، تماماً نشانگر دغدغه فکری مدیران و مسئولان کشورمان در آن دوره میباشد. بیش از ۱۰۰ موضوع در این جلسات به بحث و سخنرانی گذاشته شده است، که عبارت بودند از:
اهمیت تشکیل خانواده ـ آداب معاشرت ـ مقام زن در جامعه ـ ملیت و میهنپرستی ایرانیان ـ ورزش و تندرستی ـ صنعت و تاثیر آن در زندگی اجتماعی ـ قانون و احترام آن ـ تاثیر امنیت در ترقی کشور ـ پرورش کودک ـ معاضدت قضائی ـ پس انداز ملی ـ تربیت عواطف ـ احتیاج میهن به مادران لایق ـ جلوگیری از بیماریهای کودکان ـ وظائف زن در جامعه ـ بهداشت شخصی ـ چگونه پزشک خویش باشیم ـ طرز استفاده از اوقات بیکاری ـ بهداشت چشم ـ خانه داری ـ جرم و مقرارت جزائی ـ سخن و سخنسنجی ـ ترقیات عمومی کشور ـ وظیفه شناسی ـ انضباط ـ شاه پرستی و میهن دوستی ـ اعتماد به نفس ـ طرز تغذیه ـ عواقب بیماریهای واگیر ـ طرز جلوگیری از بیماریهای واگیر ـ زناشوئی ـ ازدیاد نفوس ـ راستی و دوستی ـ فوائد رادیو ـ وحدت ملی ـ اهمیت کشاورزی ـ فوائد اجتماعی نظام وظیفه ـ فوائد آموزش سالمندان ـ کمکهای نخستین قبل از رسیدن پزشک ـ زیان بیکاری ـ اهمیت ورزش از نظر بهداشت و اجتماعی ـ نظافت و استحمام ـ فوائد ماشینهای کشاورزی ـ بیماری مالاریا و طرز جلوگیری از آن ـ زیانهای بیماریهای واگیر ـ عواقب تبهکاری ـ خوشروئی و راستی در معاملات ـ اهمیت باشگاه هواپیمائی کشوری ـ گناه و کیفر ـ تفریحات اجتماعی ـ شناسائی کشور ـ نیکوکاری ـ استفاده از برق و خطرات آن ـ وظائف پدر و مادر در پرورش طفل ـ آداب و معاشرت ـ احترام حقوق دیگران ـ علاقه بهکار ـ بهداشت چشم و جلوگیری از تراخم ـ وظیفه افراد نسبت به آبادی کشور ـ مجرم کیست و کیفر چیست؟ ـ اهمیت آب در زندگانی ـ شهامت و روح سلحشوری ـ اهمیت راهآهن و راههای شوسه ـ اهمیت صنعت در ترقی کشور ـ زیان نوشابههای الکلی ـ همکاری پدر و مادر با آموزگار در تربیت طفل ـ اعتماد به نفس ـ بهداشت دهان و دندان ـ آبله ـ گیریپ و عوارض آن ـ وظیفه ما نسبت به آینده ـ پرورش نسل آینده ـ فواید سرشماری ـ استقامت در کار ـ شیرخورشید سرخ ایران ـ نظم و تربیت در کار ـ تکالیف اخلاقی فرد در جامعه ـ ثبت اسناد و املاک و فواید آن ـ بهداری و ایجاد بیمارستانها ـ فداکاری و وظیفه شانسی ـ نیروی ایمان ـ زیانهای یاس و فواید امید ـ پیدایش سینما و فواید آن ـ تاثیر عادات در تندرستی و بیماری ـ مبارزه با خرافات ـ بیماری حصبه و طرز جلوگیری از آن ـ هدف زندگی ـ محبت و احسان ـ پیشرفت و توسعه فرهنگ ـ اهمیت کودکستان در پرورش طفل ـ فواید مجلس سخنرانی ـ مبارزه بر ضد بیسوادی ـ مقایسه فرهنگ امروز و فرهنگ سابق در ایران ـ امنیت قضائی ـ تمدن ایران قدیم ـ وقت طلا است ـ محترم شمردن قول و امضا ـ همکاری مرد و زن در زندگانی ـ تفریحات خانوادگی ـ سعی و کوشش ـ مزایای تمدن جدید ـ مقام آموزگار در جامعه ـ اهمیت ورزش برای سالمندان ـ صنایع ایران باستان و خدمات ایرانیان به پیشه و هنر ـ تنفس و استفاده از هوای آزاد ـ ابنیه و آثار و اهمیت حفظ آنها ـ اهمیت ورزش و پرورش ـ نشاط در زندگی ـ نهضت صنعتی در ایران ـ کار و کوشش ـ مراعات حقوق دیگران ـ میهن دوستی ایرانیان قدیم. (طبق سند شماره ۴۶). از کتاب «فرهنگ ستیزی در دوره رضاشاه / اسناد منتشر نشدة سازمان پرورش افکار/ ۱۳۲۰ ـ ۱۳۱۷ هجری شمسی ـ سازمان اسناد ملی ایران ـ پژوهشکده اسناد به کوشش: محمود دلفانی»
هرچند در یکصد و اندی ساله گذشته تاریخ ایران، اکثر روشنفکران و الیت فرهنگی و سیاسی، از چپها و اسلامگراها و مصدقیها کوشیدهاند از رضاشاه چهرهای ضد ملی و وابسته به بیگانه ارائه کنند و تمامی اقدامات تاریخ ساز او را خیانت قلمداد کرده و میهن پرستیاش را به وطنفروشی نسبت بدهند، و در بهترین حالت بعضی از پیشرفتهای دوره او را ساخته و پرداخته روس و انگلستان بشمارند، و بسیاری از همین روشنفکران تاریکاندیش خیال میکردند که با انقلاب اسلامی دوران پادشاهی پهلوی به پایان تاریخی خود رسیده و دیگر برگشتناپدیر شده و شخصیتی که در ماه جلوه یافته و ابدی است، خمینی میباشد. اما با گذشت چند سال از انقلاب اسلامی، این جماعت تاریکاندیش هرچند به زبان نیاوردند اما اندک اندک متوجه شدند که انقلاب اسلامی و چهرۀ جلوه یافتۀ در ماهاش مایۀ شرمساری و شرمندگی است. همان جماعت چندسالی نیز خود را به آب و آتش زدند، تا به نامهای مختلف و به ویژه با طرح اصلاحاتی که از محدودۀ همان انقلاب ارتجاعی و موجب شرمندگی پنجاهو هفتی فراتر نمیرفت، ورشکستگی اخلاقی و تاریخی خود را بپوشانند، اما، عاقبت در سال ۱۳۹۵ با گردآمدن جمعیت عظیمی از جوانان، زن و مرد در آرامگاه پاسارگارد و سر دادن شعار رضاشاه روحت شاد، آب پاکی را بر گور انقلاب اسلامی و گفتمان نسل پنجاه و هفتی ریختند و نشان دادند که باید فصل رضاشاه را در کتاب تاریخ ایران فصل گلسرخ نام نهاد؛ فصلی که شادابی، زیبایی، طراوت، سرزندگی و بالندگی از خصوصیات آن است و مثل هر گلسرخی نیز خارهائی بر شاخه دارد. اما نباید فراموش کنیم که در نهایت خارها نیز برای حفاظت از شاخه لازم میباشد.
نقل از:
https://mashrooteh.org/2023/08/02/r-m-2/
ــــــــــــــ
۱ـ صدسال کشاکش با تجدد ص ۱۷
۲ ـ ایران برآمدن رضاخان … ص ۴۱۵
۳ ـ همانجا ص ۴۲۸
۴ ـ فصلنامه تلاش شماره ۲۳ ـ تکاپوی فرهنگی در دورۀ رضاشاهی (۱۳۰۰ ـ ۱۳۲۰) ص ۱۶
۵ ـ فصلنامه تلاش شماره ۲۰ ـ ویژهنامۀ رضاشاه ص ۷
۶ ـ همانجا ص ۷
۷ ـ همانجا ص ۸