«

»

Print this نوشته

زیان‌های تشکل‌گریزی در جبهه هواداران مشروطۀ پادشاهی / گفتگوی بنیاد داریوش همایون با حسین تاجیک

زیان این نگاه تشکل‌گریز در زمان حاضر و دوران مبارزه برای گذار از جمهوری اسلامی و شرایط خلأ قدرت پس از فروپاشی جمهوری اسلامی به چشم می‌آید. فقدان سازمان یا سازمان‌های مشروطه‌خواه در این بحران قطعا از این جریان یک بازنده بزرگ خواهد ساخت. جریانی بازنده که علیرغم هواداران میلیونی در سراسر ایران به دلیل عملکرد جزیره‌ای و عدم تلاش سازماندهی شده به راحتی از جریانات رقیب که با قدرت تشکیلاتی وارد عمل شده‌اند، شکست خواهد خورد. مشروطه‌خواهان با تکیه بر ساخت یک تشکیلات بزرگ‌ ملی، هم می‌توانند به صورت سازمان‌مند پاسخگوی هجمه‌ها و شبهاتی که به ساختار نظام مشروطه وارد می‌شود، باشند و هم اینکه با وجود سازمان‌های قدرتمند می‌تواند در بحث گذار از جمهوری اسلامی و بازگشت به مشروطه، پادشاهی را به جای تکیه بر شخص محور بودن به ریل نهاد محوری رهنمون کنند.

HT2

زیان‌های تشکل‌گریزی در جبهه هواداران مشروطۀ پادشاهی

‌ ‌

گفتگوی بنیاد داریوش همایون با حسین تاجیک

‌ ‌

بنیاد ــ جناب آقای تاجیک، با سپاس از قبول دعوت ما برای انجام این گفتگو. شما یکی از فعالان سیاسی و عضو سازمان مشروطه ایران هستید. سازمان شما در حال حاضر تلاش می‌کند نیروهای خود را گسترده‌تر و صفوف خود سازمان‌یافته‌تر نماید. علاوه بر این، رهبری سازمان شما، مشوق همین امر در میان سایر طرفدار پادشاهی مشروطه است. تشکل‌یابی و سازمان‌یابی نیروهای هوادار پادشاهی مشروطه از چه جهاتی اهمیت دارد؟

‌ ‌

حسین تاجیک ــ درود و سپاس از شما، بحث تشکل‌یابی و سازماندهی را می‌توان یکی از قدم‌های اساسی برای کار جدی سیاسی دانست. فعالیت تشکیلاتی و سیاسی در ایران با فراز و نشیب‌های زیادی همراه بوده است. اگر به تاریخچه فعالیت حزبی در ایران نگاهی دقیق داشته باشیم به غیر از جرقه‌ها و درخشش‌های کوتاه مدت، تشکیلات و احزاب سیاسی در ایران واجد کارنامه اثرگذاری در جهت منافع ملی نبوده‌اند. البته اگر شاخصه منافع ملی را در کار سیاسی در نظر نگیریم، می‌توان حزب «توده» را از موفق‌ترین نمونه‌های این حوزه برشمرد.

اولین تجربه‌های فعالیت‌های سیاسی دوران مشروطه در قالب انجمن‌ها و گروه‌های مختلف، اگر چه به پیروزی انقلاب مشروطه به عنوان مهمترین و پیشروترین حرکت ملت ایران در راستای تاسیس حکومت قانون و دولت مدرن منجر شد، اما به دلیل ساختار پیشامدرن جامعه با شکست مواجه شد و احزاب قدرتمند سیاسی شکل نگرفت. بحران‌های ایران در دوران پر آشوب پس از پیروزی مشروطیت، ضرورت ایجاد بسترهای اجتماعی لازم برای اهداف انقلاب مشروطه را نشان داد و برآمدن رضاشاه بزرگ پاسخی به این بحران‌ها بود. پس از دوران رضاشاه که سال‌های ساختن ایران مدرن به شمار می‌آید، بازه‌ی اشغال کشور توسط متفقین و تبعید رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ تا رستاخیز ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، به عنوان یکی از پرآشوب‌ترین دوره‌های تاریخ معاصر ایران، در حوزه تجربه کار سیاسی در ایران اهمیت ویژه‌ای دارد. در این دوره ایران به دلیل فروپاشی ارتش، دخالت نیروهای متفقین و مستشاران خارجی در سراسر کشور، با خطر جدی تجزیه روبه‌رو شده بود. در این آشوب‌ها، تحرکات تجزیه‌طلبانه تحت حمایت شوروی با زرورق کار حزبی به روشنی قابل مشاهده است. جریان فرقه دمکرات و جمهوری مهاباد دو نمونه مهم در این حوزه محسوب می‌شوند. ایران در بازه شهریور ۲۰ تا امرداد ۳۲ با یک آنارشیسم در صحنه سیاسی رو به روست که به جز برخی از احزاب و فعالین سیاسی که اهمیت ویژه‌ای برای منافع ملی در اهداف حزبی خود قائل بودند، سایر گروه‌ها و احزاب، خود از علل و بازیگران اصلی آن شرایط به شمار می‌آیند. اشاره‌ام به این بازه حدوداً ۱۲ ساله از این حیث اهمیت دارد که عدم درک درست از کار حزبی و تشکیلاتی از طرف فعالین سیاسی، آن فضای باز را به ضد خودش بدل کرد و نه تنها دستاورد مثبتی برای کشور نداشت که منجر به حکمرانی پوپولیسم کور و آنارشیسم بر کشور شده بود. اگر هوشیاری ملت ایران در کنار درایت و ایستادگی شاه فقید و ارتش شاهنشاهی نبود ما با تجزیه کشور در آن فضای مه‌آلود روبه‌رو می‌شدیم. در حد فاصل سال‌های ۳۲ تا ۵۷ هم سایه سوءاستفاده بسیاری از جریان‌های سیاسی که ریشه در فضای هرج و مرج بازه ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ داشتند، بر فعالیت‌های سیاسی سنگینی می‌کرد. البته نباید از این مهم غافل شد که بیشینه‌ی جریان‌های سیاسی که داعیه اپوزیسیون دولت را داشتند یا مستقیما به شوروی وصل بودند و یا جریان‌های بنیادگرا و متحجر اسلامی را با برند حزبی نمایندگی می‌کردند. فداییان اسلام و نهضت آزادی را می‌توان از مثال‌های ملموس در این حوزه عنوان کرد که چیزی شبیه نمونه خارجی اخوان‌المسلمین مصر به شمار می‌رفتند. جریان‌های سیاسی همراه با دولت یا همان پوزیسیون در آن سالها فعال بودند ولی در جذب نیروی سیاسی در حوزه‌ها و اصناف و اقشار مختلف موفقیت چشمگیری نداشتند. شاید همین عدم موفقیت چشمگیر، دولت را به سمت تاسیس حزب رستاخیز و ادغام همه احزاب متمایل کرد. به نظر من اساس شکل‌گیری حزب رستاخیز بدون اینکه بخواهم قضاوت ارزش‌محور نسبت به آن داشته باشم این بود که حاکمیت به دنبال توسعه سیاسی بود اما می‌دانست که توسعه سیاسی بدون حضور احزاب فراگیر در جامعه و نفوذ عمیقِ کار حزبی در همه اقشار جامعه یا به پوپولیسم مطلق منتهی خواهد شد یا به آنارشیسم، که در دهه بیست تا سی هر دو‌ مدل تجربه شده بود. کنش‌های سیاسی مشروطه‌خواهان پیش از انقلاب ۵۷ به طور معمول در جهت حضور در عرصه قدرت و با تکیه به منویات و اصول هر تشکل سیاسی صورت می‌گرفت. پس از انقلاب۵۷ جریان‌های مشروطه‌خواه که قطعا هیچ جایی در ساختار جمهوری اسلامی به عنوان فرزند خلف چپ‌‌ها و اسلامگراها نداشتند، با شوک عجیبی از این سونامی ویرانگر و وضعیت جدید خود در‌حوزه سیاسی رو به رو شدند. جریان مشروطه‌خواه که پیش از آن نقش پُررنگی در عرصه دولت و مجلس داشت، حالا از صحنه سیاسی حذف شده بود و باید به عنوان اپوزیسیون می‌جنگید و شاید یکی از سختترین کارها برای جریانات راست‌گرا و محافظه‌کار قرار گرفتن در موقعیت اپوزیسیون باشد. پیچیدگی و سختی این موقعیت از یک سو از فقدان تجربه در این عرصه می‌آید و از سوی دیگر از ضرورت پایبندی به اصول خدشه ناپذیر ملی است.

این پیچیدگی نیازمند بازطراحی نوع کنش سیاسی با توجه به شرایط جدید است که طبیعتا مبارزه را برای این جریان سخت‌تر از رقبای دیگر می‌کرد. یکی از علل مهم عدم موفقیت چشمگیر جریان مشروطه‌خواه در امر سازماندهی، همین عدم تطبیق کنش‌های سیاسی این جریان با شرایط جدید بود. از جمله تفاوت‌های فاحش جریان ملی و مشروطه‌خواه با جریان‌های چپ و اسلامگرا فقدان پرنسیب‌های ملی در این جریان‌ها است که به آنها توجیه استفاده از هر ابزاری برای مبارزه با دولت مستقر و‌ درنتیجه کسب موفقیت سریعتر را می‌دهد. برخلاف بینش و روش چنین گروه‌هایی، جریان‌های ملی و مشروطه‌خواه، با وجود همه هزینه‌های سنگینی که در این ۴۴ سال پرداخته‌اند، در پایبندی روی اصول ملی مانند حفاظت از تمامیت ارضی کشور و یا عدم همکاری با دولت‌ها و سرویس‌های امنیتی بیگانه خط قرمز‌های پررنگی داشته و دارند. شاید بخشی از شکست نسبی تلاش‌های مشروطه‌خواهان در سازماندهی و تشکل‌یابی را بتوان در این پیش زمینه‌ها جستجو کرد. جامعه ایران در شرایط کنونی با گذار از سالهای سیاه دهه ۶۰، دوران سازندگی و فریب بزرگ اصلاحات و «نۀ بزرگ» به انتخابات نمایشی رژیم در سال ۱۴۰۰ و به بن‌بست رساندن دوگانه کاذب اصلاح‌طلب_اصولگرا، اکنون اقبال فراگیری نسبت به گفتمان مشروطه دارد. مشروطه‌خواهان باید از این اقبال گسترده و نیروی عظیمی که از پس چند دهه سرکوب، مقتدارنه در فضای سیاسی ایران رخ‌نمایی می‌کند، به دور از توهم پیروزی زودهنگام، با پرهیز از رقابت‌های درون گروهی در جهت همگرایی حداکثری و ساخت یک تشکیلات بزرگ ملی برای مبارزه اصولی با رژیم جمهوری اسلامی و همزمان حفظ فاصله با جریان‌هایی که بیش از آنچه اپوزسیون جمهوری اسلامی باشند اپوزیسیون ایران هستند، گام بردارند.

مشروطه‌خواهان بدون تشکل و سازماندهی با شروع هر تظاهرات و فعل و انفعالات سیاسی در فضای جنبشی ایران با هدررفت انرژی، پرداخت سهمگین‌ترین و‌ سنگین‌ترین هزینه‌ها و در نهایت مبدل شدن به ابزاری برای جریان‌های رقیب به منظور وزن‌گیری و امتیازگیری تبدیل خواهند شد. در خیزش سراسری اخیر، جریان‌های رقیب توانستند در روزها و هفته‌های نخستین خیزش سراسری شعارهای غالب شش سال گذشته را با اهرم تبلیغات و لیدرهای میدانی کمرنگ کنند که با هوشیاری ملت ایران، این پروژه شکست خورد. نمونه خارجی چنین سوءاستفاده‌ای از عدم سازماندهی و فقدان تشکیلات موثر در جبهه مشروطه‌خواهان در تجمع برلین رقم خورد، در حالیکه بیشینه جمعیت تجمع برلین با پرچم‌های شیر و‌ خورشید نشان ایران و شعارهای ملی حماسه‌ای بزرگ را آفریدند اما استیج آن تجمعِ باشکوه هیچ نسبتی با عقبه فکری تظاهرکنندگان نداشت و استیج تجمع به گروه‌های تجزیه‌طلب ضد کُردی و چپ مبتذل ایرانی رسید. در آن شرایط هیجانی و پرجوش و خروش در داخل کشور یک یا چند سازمان مشروطه‌خواه وزین صاحب صلاحیت می‌توانستند برگزارکننده این تجمع و تجمعات شبیه به این باشند و اجازه مصادره‌ی حماسه میهن‌پرستان را به افراد و‌ جریان‌های فرصت‌طلب ندهند.

رنگ و بوی شعارها و کنش‌های ملت ایران از آبان ۹۵ تاکنون ایرانگرایانه و مشروطه‌خواهانه بوده و در هر تجمعی شعارهای پادشاهی‌خواهانه و مشروطه‌محور از پررنگترین ویژ‌گی‌های این خیزش‌های ملی به شمار می‌آید. حتی در خیزش سراسری اخیر که با قتل دخترِ ایران مهسا امینی آغاز شد و با همه هجمه‌ها و فشارهایی که در بیشتر رسانه‌های فارسی زبان برای بایکوت مشروطه‌خواهان به عنوان ستون فقرات این جنبش انقلابی صورت گرفت هرچه از روزهای ابتدایی جنبش انقلابی فاصله گرفتیم، کتمان این مهم که لوکومتیو خیزش‌های سراسری در ایران از دی ۹۶ تاکنون مشروطه‌خواهان بوده‌اند، سخت‌تر شد و این گفتمان حقانیت خودش را دوباره بر اتمسفر سیاسی ایران دیکته کرد.

مشروطه‌خواهان با سازمانی واجد پرنسیپ‌های ملی می‌توانند از اتلاف انرژی کنشگران و فعالان میدانی جلوگیری کنند و موجبات هم‌افزایی انرژی بزرگ مشروطه‌خواهان را فراهم آورند، از سوی دیگر از کارهای موازی و یا جولان نیروهای نفوذی در صفوف مشروطه‌خواهان و آسیب دیدن چهر‌ه‌‌ی این جریان ریشه‌دار در افکار عمومی جلوگیری کنند. یکی از مهمترین کارکردهای تشکیلات سیاسی تربیت کادرهای سیاسی ورزیده برای حضور موثر در عرصه مبارزه است. کمبود کادرهای سیاسی ورزیده که بتوانند با ایستادن بر روی اصول و چارچوب‌های ملی در جهت پیش‌برد پروژه‌های مشترک و ‌ذیل یک چتر گسترده همکاری کنند، همیشه احساس شده و می‌شود. بدون تشکیلات سیاسی منسجم در جبهه مشروطه‌خواهی نیروهای داخل و خارج از ایران که پتانسیل بالایی برای کارهای نظری و میدانی دارند در عرصه نبرد دچار انشقاق و بلاتکلیفی و حتی موازی کاری می‌شوند.

فقدان یک نظم آهنین تشکیلاتی، مشروطه‌خواهان را به جزایر منفک و دورافتاده از هم تبدیل خواهد کرد که نه تنها اثرگذاری مطلوب خود را از دست خواهند داد بلکه بر اثر بی‌برنامگی، دلسردی پتانسیل عظیم مردمی را موجب خواهد شد. در کنار بنیان‌های نظری مستحکم و ضرورت داشتن منطق ملی و همچنین نظم آهنین تشکیلاتی و مبارزاتی، اهمیت ابزارهای لازم برای پشتیبانی از کار تشکیلاتی و حضور مؤثر در سطح جامعه را نباید نادیده گرفت. ابزارهای مالی و یا رسانه‌ای هم در جهت تداوم کار تشکیلاتی و هم در جهت گسترش فکر و ایده‌های تشکیلات در سطح جامعه و جذب حداکثری نیروهای سیاسی اهمیت زیادی دارند.

از آنجا که هر جریان سیاسی ملی و به ویژه جریان مشروطه‌خواه به خاطر حفظ پرنسیپ‌های ملی و چارچوب‌های درست خود باید از گرفتن هر گونه کمک مالی و حمایت خارجی پرهیز کند، یافتن راه حلی برای این واقعیت که بدون بنیه‌ی مالی کار سیاسی درازمدت و جدی و کلان امکان پذیر نیست، نیاز به توجه بیشتری دارد. بدون توان مالی، شاید انجام کارهای بزرگ گاهی امکان‌پذیر باشد ولی به صورت کلی و مداوم جواب نخواهد داد و قطعا یکی از چالش‌های این جریان با توجه به عدم پذیرش پول‌های آلوده، تدوام کارهای موثر سیاسی‌ست.

مسئله مهم دیگر این است که مشروطه‌خواهان سالهاست از داشتن یک رسانه تصویری حرفه‌ای و دارای مقبولیت عمومی محروم هستند. البته نمی‌توان و نباید تلاش همه کسانی که سالها با اندک سرمایه خویش و یا کمک‌های مردم و عشق به ایران رسانه‌هایی را تاسیس و فعالیت کرده‌اند را نادیده گرفت و باید از همه آن تلاش‌ها تقدیر کنیم. اما رقابت با رسانه‌های دولتی و شبه‌دولتی که بودجه‌های میلیون دلاری را به خود اختصاص داده‌اند، به فکری نو و فُرمَتی جدید نیاز دارند. برای اینکه بتوانیم اندیشه مشروطه‌خواهی را به خوبی و با شمایلی وزین تبلیغ کنیم و در عین حال با نسل جدید که با رسانه‌های مدرن دنیا آشنایی دارد، ارتباط موثری برقرار کنیم باید در زمینه رسانه طرحی نو در اندازیم. چنین رسانه یا رسانه‌هایی در هر پلتفرمی قطعا نیاز به سرمایه بزرگی دارد. یکی از راه‌های تامین سرمایه لازم برای داشتن چنین رسانه‌ای و همچنین سایر نیازهای پشتیبانی مالی، کمک‌های مردمی است. اگر‌ سازمانی وزین و اثرگذار و شفاف و پایبند به اصول ملی در جهت کسب سعادت و بهروزی برای ملت ایران در صحنه حاضر باشد، قطعا به مرور زمان مورد حمایت مادی و معنوی اکثریت مردم در خارج و حتی داخل کشور قرار خواهد گرفت. رسانه‌‌ای که بتواند به روی سرمایه ملت ایران استوار و بازتاب دهنده صدای واقعی ایرانیان باشد، قطعا توان رقابت و‌ حتی شکست دادن بلندگوهای فاسد و ایران‌ستیز را خواهد داشت.

‌ ‌

بنیاد ــ تنها فردی که امروز بیشترین نیروهای مردمی را به خود جلب کرده است، شاهزاده‌رضا پهلوی‌ست. این هواداران گسترده، با قبول نقش یگانۀ ایشان، هم به عنوان رهبر پیکار علیه نظام اسلامی و هم به عنوان کسی که مردم بیشترین اعتماد را به ایشان دارند، و هم به عنوان نماد وحدت ملی ایران، ممکن است، چندان ضرورتی به سازماندهی نبینند و احتمالاً ضرورت وجودی احزاب یا سازمان‌های سیاسی را نیز چندان احساس نکنند و به راحتی ماندن در صورت یک تودۀ بی‌شکل را ترجیح دهند. از نظر شما مهمترین زیان چنین احتمالی چه خواهد بود؟

‌ ‌

حسین تاجیک ــ ببینید جایگاه شاهزاده‌رضا پهلوی و‌ محبوبیت روزافزون ایشان بین ملت ایران امری‌ست روشن که از سویی نتیجه عملکرد شخصی ایشان در چهار دهه فعالیت سیاسی، ایستادگی بر اصول ملی، دفاع از ارزش‌های مدرن اجتماعی و سلامت شخصیت اجتماعی ایشان است. از سوی دیگر جایگاه ویژه‌ نهاد پادشاهی در ذهن ایرانیان و کارنامه درخشان نظام مشروطه در ایران، از ایشان به عنوان ولیعهد و وارث پادشاهی و فرزند شاهنشاه آریامهر فقید و نوه رضاشاه بزرگ، چهره‌ای یگانه و مورد اعتماد در نزد عموم جامعه ساخته‌ است. شاهزاده‌رضا پهلوی به عنوان یک سرمایه ملی و اجتماعی در شرایط بحرانی ایران از اهمیت ویژه‌ای برخوردار هستند، نقش ایشان و سرمایه‌ی معنوی که ایشان در اختیار دارند، در حفظ وحدت ملی و در بحران گذار از جمهوری اسلامی و کاهش هزینه رسیدن به ثبات و امنیت و آزادی در حکومت ملی آینده غیر قابل چشم پوشی است. هدر دادن این سرمایه و بهره‌گیری نادرست از این سرمایه از سوی مشروطه‌خواهان چیزی جز بی‌تدبیری و بی‌خردی نخواهد بود. وظیفه مشروطه‌خواهان و به صورت کلی هواداران نظام مشروطه پادشاهی در داخل و خارج کشور با هواداری کردن پایان نمی‌یاید. یکی از معضلاتی که ما سالها در سامانه پادشاهی با آن رو به رو هستیم نوعی تنبلی برآمده از یک بستر تاریخی‌ست که در آن هواداران پادشاهی و مشروطه‌خواهان نیازی به انجام فعالیت روشمند و سازمانی احساس نمی‌کنند و به انتظار ظهور یک سردار ناجی در قامت شاهنشاهی مقتدر می‌نشینند تا با شکست دشمنان، تاج و تخت ایران را از میانه میدان برگرفته و ایران را به سعادت برساند. این تفکر به هیچ وجه در دوران مدرن که فرد به عنوان شهروند دارای وظایف و حقوق مستقل است، کارایی ندارد. اولین زیان این نگاه تشکل گریز، با واگذار کردن وظایف خود به شاهزاده‌رضا پهلوی و قرار دادن ایشان در جایگاه مبارزه برای پادشاهی، آسیب دیدن جایگاه نهاد پادشاهی و هدررفت سرمایه‌ای است که به این عنوان در اختیار شاهزاده‌رضا پهلوی قرار دارد. پادشاهی‌خواهان باید بتوانند با سازماندهی و ایجاد تشکیلات قدرتمند ملی بر روی حفاظت، بازسازی و تقویت نهاد پادشاهی تمرکز کنند.

دومین زیان این نگاه تشکل‌گریز در زمان حاضر و دوران مبارزه برای گذار از جمهوری اسلامی و شرایط خلأ قدرت پس از فروپاشی جمهوری اسلامی به چشم می‌آید. فقدان سازمان یا سازمان‌های مشروطه‌خواه در این بحران قطعا از این جریان یک بازنده بزرگ خواهد ساخت. جریانی بازنده که علیرغم هواداران میلیونی در سراسر ایران به دلیل عملکرد جزیره‌ای و عدم تلاش سازماندهی شده به راحتی از جریانات رقیب که با قدرت تشکیلاتی وارد عمل شده‌اند، شکست خواهد خورد. مشروطه‌خواهان با تکیه بر ساخت یک تشکیلات بزرگ‌ ملی، هم می‌توانند به صورت سازمان‌مند پاسخگوی هجمه‌ها و شبهاتی که به ساختار نظام مشروطه وارد می‌شود، باشند و هم اینکه با وجود سازمان‌های قدرتمند می‌توانند در بحث گذار از جمهوری اسلامی و بازگشت به مشروطه، پادشاهی را به جای تکیه بر شخص محور بودن به ریل نهاد محوری رهنمون کنند. باید توجه داشته باشیم که فضای سیاسی ایران بسیار سیال است و اگر بخواهیم در فضای پنج یا شش سال گذشته و اتمسفر ملی و مشروطه‌خواهانه تجمعات این سالها بمانیم ممکن است با پاتک‌های جریان رقیب و مانورهای رسانه‌ای، این پیشتازی را از دست بدهیم. تصور اینکه در هر حالتی و بدون کار سازمانی و تشکیلاتی بیشینه‌ی مردم، همیشه در یک مسیر و در همراهی ما حرکت خواهند کرد، سم مهلکی‌ست که از سال ۹۶ گریبانگیر جریان مشروطه‌خواه است. پس از جنبش دی ماه ۹۶ که از مقابل صحن مسجد گوهرشاد با شعارهای رضاشاه روحت شاد آغاز شد، بسیاری از فعالین پادشاهی‌خواه از تغییر فضایی که به هیچ‌وجه حاصل کوشش‌های سازمانی آنها نبود، دچار نوعی توهم پیروزی زودهنگام شدند و این توهم آنها را به سمت واگرایی و رقابت‌های سیاسی سوق داد. رقابت سیاسی درون جریان مشروطه‌خواه در شرایط فعلی و پیش از پیروزی کامل یک خودکشی به تمام معنا خواهد بود. همین رقابت‌ها و واگرایی‌ها در این پنج سال و در نتیجه عدم تلاش برای تشکل‌سازی و سازماندهی باعث شد که رقبای مشروطه‌خواهان بتوانند در هفته‌های آغازین خیزش سراسری اخیر، به مدد مانورهای رسانه‌ای، این جنبش را منفک از ۹۶ و ۹۸ نشان بدهند. اگر سازماندهی سیاسی مناسبی وجود می‌داشت این تحرکات رسانه‌ای و رهبرتراشی و شعارتراشی برای خیابان از طرف جریان رقیب امکان‌پذیر نبود. اگرچه خیزش سراسری اخیر در نهایت پس از کش و قوس‌های فراوان گفتمانی در هفته‌های نخست، دوباره در ریل ملی و مشروطه‌خواهانه قرار گرفت اما چنین شانس و اقبالی در‌ جامعه همیشه وجود نخواهد داشت که بتوان با تکیه بر آن بازی را عوض کرد.

اگرچه هدف از کار تشکیلاتی برای مشروطه‌خواهان در شرایط کنونی، ساماندهی نیروی بزرگ مشروطه خواهی در داخل و خارج ایران برای مبارزه اصولی بر علیه جمهوری اسلامی است، اما مشروطه‌خواهان باید در فکر فردای فروپاشی جمهوری اسلامی هم باشند. از دیگر زیان‌های تشکل‌گریزی و عدم تمایل به سازماندهی در جریان مشروطه‌خواه، از دست رفتن فرصت تربیت نیروهای ورزیده و کارآزموده و متخصص برای بر عهده گرفتن نقش سیاسی در آینده دورتر پساجمهوری اسلامی و دوران تشکیل حکومت ملی خواهد بود. جریان مشروطه‌خواه باید با تربیت نیروهای سیاسی متخصص و کارآزموده و ایرانگرا در قالب سازمان‌های مشروطه از هم اکنون در چشم‌اندازی گسترده‌تر آمادگی حضور در حکومت ملی آینده را پیدا کند.

اشاره کردم که عدم سازماندهی در تظاهرات‌های پرشور میهن‌پرستان در خارج از کشور موجبات سواستفاده جریانها و شخصیت‌های بی‌ریشه و‌ بی‌وزن را فراهم آورد و نمونه عینی آن در تجمع برلین به روشنی مشاهده شد.

مشروطه‌خواهان ۴۴ سال از فقدان کار جدی در حوزه نظری و گفتمان‌سازی رنج می‌بردند، اما امروز به یمن تلاشهای چهره‌های علمی و دانشگاهی، انبوهی از کتاب، مقاله و مصاحبه‌های کارگشا در دسترس فعالین قرار دارد. در بحث اقبال عمومی نیز گفتمان مشروطه پس از ۴۴ سال ترکتازی جریان‌های چپ و امت‌گرا و قبیله‌گرا و تقسیم سیاست در کشور به دوگانه اصلاح طلب_اصولگرا به صدر توجهات عمومی بازگشته است. آنچه هنوز پاشنه آشیل جریان مشروطه‌خواه به شمار می‌آید، همان تشکل‌گریزی‌ست. یکی از مهمترین دغدغه‌های «سازمان مشروطه ایران» پوشش چنین ضعف بزرگی در‌ جریان مشروطه‌خواه است. سازمانی که می‌خواهد با پرهیز از رقابت درون جبهه بزرگ مشروطه‌خواهی و پذیرش همه تنوعات و تفاوت‌ها، به چتری بزرگ و همه شمول در این جریان تبدیل شود. مشروطه‌خواهان می‌توانند با تکیه بر قانون اساسی مشروطه و‌ پرنسیبپ‌های ملی از توده‌ای بی‌شکل به سازمانی بزرگ و قدرتمند و‌ اثرگذار در تحولات پیشابراندازی و پسابراندازی جمهوری اسلامی تبدیل شوند. سازمانی که می‌تواند با کادرهای ورزیده و اندیشمند و نیروهای میدانی‌اش در هر بزنگاهی هدایت جنبش انقلابی ملت ایران را بعهده بگیرد. چنین جریان متشکل و وزینی قطعا به سادگی از تحولات سیاسی حذف نخواهد شد و تبدیل به وزنه سنگین جریان براندازی خواهد شد.
باید به این نکته نیز توجه داشت که غفلت و تاخیر در سازماندهی و ساخت تشکیلات و در نتیجه حذف مشروطه‌خواهان و به صورت کلی میهن‌پرستان از هر فعل و انفعال سیاسی در داخل و خارج از کشور و پیشتازی و پروموت جریان‌های وابسته به رسانه‌ها و دولت‌های خارجی نتایج خطرناکی برای ایران رقم خواهد زد. اهمیت این نکته در شرایطی بیشتر به چشم خواهد آمد که بدانیم بی هیچ اغراقی مشروطه‌خواهی تنها جریانیست که توان به ساحل رساندن کشتی طوفان زده ایران به ساحل آرامش را داراست.

‌ ‌

بنیاد ــ در فقدان سازمان‌های قدرتمند، با حضور افراد پرورش‌یافته با بینش سیاسی و قدرت تشخیص مصالح کشور، در حال حاضر ظاهراً پیشبرد امر ائتلاف به دست افرادی افتاده است که نه تنها خودشان به غیرسیاسی بودن خود اذعان دارند، بلکه از واکنش‌ها و سخنانشان نیز چنین کاستی کاملاً مشهود است. به نظر شما چنین وضعیتی، یعنی فقدان احزاب قدرتمند و داعیۀ «رهبری مشترک» از سوی افراد فاقد صلاحیت سیاسی، اساساً چه نسبتی با مبانی و اصول فرهنگ سیاسی دمکراتیک دارد؟

‌ ‌

حسین تاجیک ــ گذار از فرهنگ سیاسی سنتی و استبدادی و تلاش برای شکل‌گیری فرهنگ سیاسی دموکراتیک در ایران از دوران مشروطه آغاز شده بود. این روند طولانی در دوران پهلوی پیگیری شد و بسترهای لازم برای فرهنگ سیاسی دموکراتیک در جامعه ایران در حال شکل‌گیری بود. با انقلاب ۵۷ این مسیر به طور کامل قطع شد. حجت کلاشی پژوهشگر فلسفه و فعال سیاسی به درستی از انقلاب ۵۷ و‌ مسیر پیش روی کشور پس از ۵۷ به کژراهه تعبیر می‌کند. در این کژراهه که علیه همه تلاش‌های پس از مشروطه برای گذار به فرهنگ سیاسی دموکراتیک در جامعه ایران بود، همه آن بسترهایی که برای آزادی‌های فردی و فراهم آوردن مقدمات دموکراسی در جامعه ایجاد شده بود، به کلی از بین رفت.

از شاخص‌های بارز مبارزات ملت ایران در ۴۴ سال گذشته علیه کژراهه انقلاب ۵۷ و رژیم جمهوری اسلامی، دستیابی به دموکراسی پایدار، مشارکت سیاسی در سرنوشت خود و آزادی‌های فردی از دست رفته به شمار می‌آید. یکی از نکاتی که باید به آن توجه داشت و بی‌هیچ پرده‌پوشی بیان کرد، این است که افراد و جریاناتی که از عوامل انحراف کشور و ملت به این کژراهه بوده‌اند، تا زمانی که همچنان به انقلاب ۵۷ وفادار و باورمند باشند، نمی‌توانند مدعی رهبری جنبش ملی ایران و گذار ایران به جامعه دموکراتیک فردا باشند. شماری از کسانی که امروزه در نقش رهبری جنبش ملی ایران ظاهر شده‌اند، از باورمندان به انقلاب ۵۷ هستند و حتی تا همین گذشته نزدیک از هواداران سرسخت رژیم جمهوری اسلامی بوده‌اند و با یک اتفاق یا چرخشی ناگهانی پا در حوزه کنش براندازانه گذاشته‌اند.
شمار دیگری از این افراد که حضور آنها در این رهبری مشترک به درستی حساسیت افکار عمومی را برانگیخته است، چهره‌های ارشد احزاب تجزیه‌طلب و تروریستی ضدکُردی هستند. حضور چنین افرادی که اصولا به ملت و نظام شهروندی ایران اعتقادی ندارند و با دیدگاه‌های نژادی، فردیت شهروند ایرانی را به عضوی از یک قبیله یا قوم تقلیل می‌دهند، چه سنخیتی با فرهنگ سیاسی دموکراتیک می‌تواند داشته باشد؟! این احزاب و جریان‌های تروریستی چگونه می‌توانند با داشتن گروه‌های چریکی مسلح در یک روند سیاسی دموکراتیک مشارکت داشته باشند؟

از سوی دیگر رویکرد حذفی این گروه افراد مدعی رهبری در برابر جریان‌های دیگر، بویژه مشروطه‌خواهان و ایرانگرایان و یا تلاش برای حذف پرچم ملی و جهت‌دهی به خواسته‌ها و شعارهای ملی، عدم مدارا و پذیرش رقبای سیاسی خود نشانه واضحی از عدم اعتقاد به ارزش‌های دموکراتیک در این رهبری مشترک است.

بحث مهم دیگری که باید به آن توجه داشت این است که با آغاز رستاخیز ملی در شش ماه گذشته، افرادی به عنوان رهبر به جامعه معرفی شدند و در قالب ائتلاف یا رهبری مشترک یا شورای همبستگی به فعالیت پرداخته‌اند، در حالی که هیچ گونه سازوکاری برای گزینش دموکراتیک این افراد از سوی جامعه و یا کارایی سیاسی آنها ارائه نشده است. به هر روی مشارکت سیاسی همه افراد در انتخاب رهبران خود از طریق یک شیوه گزینش دموکراتیک مبتنی بر سرمایه اجتماعی از مبانی اولیه فرهنگ سیاسی دموکراتیک به شمار می‌رود. اگرچه در فضای بسته سیاسی پس از انقلاب ۵۷، حضور و فعالیت احزاب و سازمان‌های سیاسی مستقل و قدرتمند به عنوان بخشی از فرهنگ سیاسی دموکراتیک را ناممکن ساخته است و برآمدن افراد کارآزموده با دانش و بینش سیاسی عمیق و درک مصالح ملی از دل احزاب موجود به آسانی میسر نیست. اما باز هم روند گزینش یک شورای رهبری مدعی دموکراسی باید شفاف و دموکراتیک باشد.

جدای از فقدان دانش و بینش درست سیاسی برای قرار گرفتن در راس این جنبش، بسیاری از این چهر‌ه‌ها به مدد دوپینگ رسانه‌ای به فضای سیاسی ایران تحمیل شده‌اند. بیشتر کسانی که در این شش ماه و اندی برای ائتلاف و رهبری تبلیغ شده‌اند، حداقل‌های یک فعال سیاسی را هم دارا نیستند. طیفی از این افراد که سلبریتی هستند، به واسطه فالورهای اینستاگرامی و کمک رسانه‌ها به جلوی صف جنبش پرتاب شده‌اند. طیفی دیگر نیز بنا به سابقه فعالیت و حتی ادعای شخصی خودشان فعال مدنی و یا سایر حوزه‌ها به شمار می‌آیند و فعال سیاسی نیستند. گروهی دیگر هم شفافیت و صراحت لازم در ارائه دیدگاه‌های سیاسی خود برای عرضه در بازار سیاست و به گزینش مردمی سپردن آن را ندارند. داشتن سرمایه اجتماعی مشخص، کارایی سیاسی و امکان گزینش دموکراتیک از مبانی اولیه فرهنگ سیاسی دموکراتیک است، در همین نشست جرج تاون به جز شاهزاده‌رضا پهلوی که سرمایه اجتماعی و اقبال عمومی به ایشان در نظرسنجی‌های گوناگون ثابت شده است و دوست و دشمن بر آن صحه می‌گذارند و یا در خیابان بارها نام خودشان و خاندان پهلوی را صدا می‌زنند، افراد و گروه‌های دیگر فاقد کمترین سرمایه اجتماعی هستند و جز در رسانه وزنی قابل سنجش در عرصه عمومی ندارند.

باید اشاره کنم که با این ترکیب و چینش این ائتلاف‌ها و اینگونه شورای رهبری‌ها نه تنها از کژراهه بازنخواهیم گشت که به بیراهه‌ای خطرناک‌تر از بیراهه ۴۴ ساله گذشته خواهیم رفت. به باور من همکاری مشترک با چنین طیف‌هایی و برکشیدن گروه‌هایی که در عرصه واقعیت و میان مردم یا به رسمیت شناخته نمی‌شوند و یا منفور هستند، نه تنها غیر دموکراتیک است بلکه قمار خطرناکی برای آینده ایران خواهد بود.

عدم کارایی سیاسی و شایسته سالار نبودن، توزیع رانتی قدرت به معنای کاهش مشارکت سیاسی در فرهنگ سیاسی است و از مهمترین شاخص‌های غیردموکراتیک بودن رژیم جمهوری اسلامی است. اپوزیسیون رژیم اگر‌ قرار باشد همین روند رانتی و ناکارآمدی سیاسی و‌ عدم شفافیت عملکرد را پیش ببرد، مبارزه و براندازی جمهوری اسلامی چگونه منجر به تشکیل نظامی دمکراتیک در فردای گذار از رژیم خواهد شد؟

اگر معیار کارایی سیاسی و شایستگی تخصصی و علمی از عموم اپوزیسیون حذف بشود، مبارزه با رژیم به کسب قدرت و نفع شخصی و‌ گروهی تقلیل پیدا خواهد کرد. روندی که در شکل‌گیری و چینش شورایی که به نام ائتلاف یا همبستگی هم مشهور شده بیشتر تداعی کننده همان مسیر غیردمکراتیک و رانتی در جمهوری اسلامی است. بخش مهمی از این روند از رانت رسانه‌ای این چهر‌ه‌ها و گروه‌ها نشات می‌گیرد و بخشی دیگر از فقدان سازماندهی و تشکیلات قدرتمند مشروطه‌خواه و ایرانگرا در صحنه سیاسی ایران ایجاد می‌شود. سالهای طولانی ضعف کار تشکیلاتی در جریان بزرگ مشروطه‌خواه، موجبات حذف مشروطه‌خواهان از استیج اپوزیسیون را فراهم کرده است.

این درحالیست که اگر منصفانه و مبتنی بر واقعیات میدانی قضاوت کنیم در هر استیج و‌ پلتفرمی با توجه به سرمایه اجتماعی و وزن سیاسی داخل ایران، مشروطه‌خواهان باید بیشترین سهم و نماینده را داشته باشند.

اما چیزی که در واقعیت وجود دارد حذف کامل جریان مشروطه‌خواه از استیج اپوزیسیون است. ما دو‌ راه پیش‌رو داریم: یا تنها به نقد بپردازیم و از اجحاف و عدم توازن بین استیج رهبری و وزن سیاسی واقعی گله ‌کنیم، یا اینکه با انقباض واقعی جریان مشروطه‌خواه و همگرایی حداکثری و گام برداشتن در زمینه کار تشکیلاتی بتوانیم بدون مشروعیت دادن و به رسمیت شناختن چهر‌ه‌های ایرانستیز و ناکارآمد در‌ حوزه سیاسی پایگاهی بزرگ ایجاد کنیم که هر شخص و گروهی برای ائتلاف و یا کار مشترک به سمت مشروطه‌خواهان دست دراز کند. البته این ضعف و عملکرد جریان مشروطه‌‌خواه قطعا نه توجیه‌گر روند کاملا غیردمکراتیک این ائتلاف‌هاست و نه بهانه‌ای برای اینکه چهر‌ه‌ها و احزاب و سازمان‌های مشروطه‌خواه و ایرانگرا به سمت همکاری با جریان‌های ضد ایرانی سوق پیدا کنند.

‌ ‌

بنیاد ــ در این‌که بالاترین تمرکز نیروهای ملی دارای اولویت دفاع از اصولی نظیر تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی، را در میان طرفداران پادشاهی مشروطه می‌توان دید. اما بیشترین تأکید بر ضرورت تحولات دمکراتیک در آیندۀ ایران و همچنین تکیه بر پایبندی بر اصول جهانی حقوق بشر نیز از سوی رهبری این نیرو یعنی شاهزاده‌رضا پهلوی صورت می‌گیرد. تکیۀ شاهزاده بر شعار «زن، زندگی، آزادی» یا تأکید ایشان بر «اولین انقلاب زنانه» بسیار بارز و برجسته است. نظر شما با نگاه به این تصویر ظاهراً متفاوت از اهداف رهبری و مواضع هواداران چیست؟ آیا در این جبهه همسویی لازم میان اهداف و اولویت‌ها وجود دارد؟

‌ ‌

حسین تاجیک ــ من هیچ تناقضی میان پابیندی نیروهای ایرانگرا و مشروطه‌‌خواه به اصول و پرنسیپ‌های ملی نظیر تمامیت ارضی، یکپارچگی و هویت ملی با ضرورت تحولات دمکراتیک در ایران نمی‌بینم. اصولا لازمه هر تحول دمکراتیک در آینده ایران حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران است. اگر نیروهای مخرب بتوانند جنبش انقلابی ملت ایران را مصادره و‌ هدایت کنند، قطعا ملت ایران نه آینده دمکراتیکی را پیش رو خواهد داشت و نه توان حفاظت از یکپارچگی و هویت ملی خود را خواهد داشت. بیان این تناقض و عدم همسویی میان پایبندی به اصول ملی و مباحث دموکراسی و حقوق بشر در حالی بیان می‌شود که کارنامه درخشان حکومت مشروطه در این حوزه پیش روی ماست. روایت نادرست و همراه با بدبینی و کینه جریان‌های چپ و اسلامی از گذشته تاریخی ما و به ویژه دوران مشروطه و پهلوی به این تناقض دروغین دامن زده‌ است. این گروه‌ها با کارنامه‌ای سیاه در حوزه حقوق بشر و دموکراسی در حالی مدعی این عدم همسویی می‌شوند که ما در دوران حکومت مشروطه توانستیم بسیاری از بسترهای تحولات دموکراتیک را در جامعه ایران ایجاد کنیم. نقش درخشان ایران در سازمان ملل و کمیسیون حقوق بشر که در دورانی ریاست آن را نیز برعهده داشتیم، اعلامیه جهانی حقوق بشر و یا برگزاری اولین کنفرانس جهانی حقوق بشر در سال ۱۹۶۸ در تهران و صدور اعلامیه تهران، عامدانه از سوی این گروه‌ها به فراموشی سپرده می‌شود. مشروطه‌خواهان در مورد بحث حقوق بشر بویژه موضوع زنان و شعار «زن، زندگی، آزادی» دارای کارنامه‌ای روشن هستند. زنان پیش از انقلاب ویرانگر ۵۷ نه تنها در منطقه در‌ حوزه حق رای و آزادی‌های فردی و اجتماعی پیشتاز بودند که از لحاظ تاریخی زودتر از کشوری مثل سوییس به این حقوق اصولی رسیدند. جریانات چپ و تجزیه‌طلب و قوم‌گرا که شدیدا روی این شعار تولید شده توسط عبدالله اوجان رهبر (پ.ک.ک) ترکیه مانور می‌کنند کارنامه تباهی در هر سه بخش این شعار دارند. کارنامه جمهوری اسلامی که محصول انقلاب۵۷ به عنوان ماحصل پیوند نیروهای مخرب چپ و اسلامگرا در ایران بود، نیز در حوزه زنان کاملا سیاه است. در این ۴۴ سال زنان به عنوان نیمی از جامعه ایران چه در حوزه قوانین مربوط به خانواده و چه در حوزه اجتماعی کاملا آزادی‌های مدرن پیش از ۵۷ را از دست دادند. به روشنی می‌توان گفت اولین طیف از جامعه ایران که قربانی این انقلاب ویرانگر شد زنان بودند و به محض روی کار آمدن جمهوری اسلامی در زمینه حضور اجتماعی و رشد فردی در جامعه، پشتیبانی حقوقی و قضایی_خانوادگی، آزادی انتخاب پوشش و سبک زندگی، به سرعت یک واپسگرایی تاریخی رخ داد و همه تلاش‌ها و اندوخته‌های مشروطه‌خواهان و دستاوردها طی دو دوره پادشاهی رضاشاه و محمدرضا شاه به یکباره از دست رفت. ما دو کارنامه قابل اندازه‌گیری بین جمهوری برآمده از تلاش بیشینه‌ی کسانی که پشت شعار «زن، زندگی، آزادی» سنگر گرفته‌اند و مشروطه‌خواهان با کارنامه‌‌ی درخشان حدودا شش دهه‌ای داریم و باید گفت که جریان مشروطه‌خواه نه تنها در این زمینه دچار تناقض نیست بلکه مدعی اصلی حوزه حقوق بشر، دموکراسی و آزادی‌های فردی به ویژه زنان به شمار می‌آید.

فراتر از این موضوع که اشاره شد، باید توجه داشت که تاکید بر اصطلاح «انقلاب زنانه» برای معرفی کردن جنبش ملی ایرانیان به کلی خطاست. اگر بخواهیم از فضای شعارزده، هیجان‌زده و سطحی رسانه‌ای بگذریم و تحلیل‌های عمیق‌تری را در مورد خیزش اخیر ایرانیان جستجو کنیم، نمی‌توان نامی جز جنبش ملی و در صورت پیروزی «انقلاب ملی» بر این خیزش نهاد.

این جنبش از آبان ۹۵ در پاسارگاد آغاز شده است و بیشینه‌ی انرژی آن گفتمانی ایران‌گرایانه را با خود حمل می‌کند که به وضوح می‌توان در دی ۹۶، آبان ۹۸ و خیزش اخیر در شهریور ۱۴۰۱ آن را مشاهده کرد.

گفتمان ایرانگرایانه‌ای که در شعارهایی مانند «جانم فدای ایران »یا «ایران را پس می‌گیریم» نمود پیدا کرده است و به شکل گسترده و پررنگ در فضای این جنبش دیده می‌شود. اگر بخواهم و اجازه داشته باشم از تعابیر دکتر جواد طباطبایی استفاده کنم، باید بگویم این جنبش یک «انقلاب ملی» از طرف ملتی است که مبتنی بر یک آگاهی ملی برای بازپس‌گیری حقوق از دست رفته تاریخی خود می‌کوشد. این انقلاب به طور کامل در خلاف جهت انقلابی است که پیشتر موجب از دست رفتن این حقوق شده بود. انقلاب ایدئولوژیکی که قصد تبدیل ملت ایران به امت_خلق‌ها را داشت و اینک با تبلور امر ملی از پس خاکستر ایدئولوژیکی که دهه‌ها در چشم‌ها پاشیده است، شکست خود را در مواجهه با انقلابی ملی به وضوح می‌بیند.

اینجاست که می‌توان تلاش‌های وابستگان انقلاب ۵۷ و گروه‌های چپ را برای مصادره و تحریف و شکست این انقلاب ملی مشاهده کرد. تلاش‌هایی که با بهره‌گیری از سیاست هویتی و مارکسیسم فرهنگی، در پی افزودن تعابیری با بار هویتی به جنبش ملی ایرانیان است.

باید توجه کرد که سیاست هویتی و افزودن بار هویتی قومی، جنسی، جنسیتی، مذهبی، صنفی، طبقاتی و غیره به جنبش ملی ایرانیان در امتداد همان مسیر دشمنی و حذف ملت ایران در انقلاب ۵۷ به شمار می‌آید. مسیری که ملت ایران را به بخش‌های پراکنده، گسسته و پاره پاره تقسیم کرده و شهروندان ایرانی را به اقلیت‌هایی از اعضای یک اجتماع بدون ریشه کوچک قبیله‌ای، عقیدتی، جنسیتی و غیره تبدیل می‌کند و از نیروی ملی برای بازپسگیری حقوق ملت می‌کاهد.

اگرچه آنچه دشمنان ایران به آن بی توجه بوده‌اند، این است که خودآگاهی ملی ایرانیان به عنوان یک ملت طبیعی و تاریخی از پس چهار دهه پاشیدن خاکستر ایدئولوژیکی به چشم مردم، بار دیگر ظهور کرده و به مانعی بزرگ در برابر این توطئه‌ها تبدیل شده است. در همین خیزش سراسری اخیر که از شهریور ۱۴۰۱ آغاز شد، حساسیت و مقاومت مردم در برابر تحریف و مصادره جنبش انقلاب ملی را مشاهده کردیم.

از همان ابتدای جنبش شماری از گروه‌های تجزیه‌طلب و چپ که اصولا ملت ایران را قبول ندارند، دست و پای بسیاری می‌زدند تا با تکیه بر هویت قومی و مطرح کردن مباحث جعلی و دروغینی مانند تبعیض قومی، جنبش را به سمت قوم‌گرایی هدایت کنند، که در همان گام اول با آغاز نخستین خیزش دادخواهی برای _مهسا دختر ایران_ از تهران، این پروژه شکست خورد. پس از آن می‌خواستند مقاومت و ایستادگی بخشی از ایران را بر بخشی دیگر ارجح بشمارند و بقیه ملت را تحقیر کنند که با شعار‌هایی با ترجیع‌بند از ….شهر تا تهران جانم فدای ایران این پروژه هم زمین‌گیر شد.

در امتداد همین تلاش‌های مصادره‌جویانه بود که گروهی دیگر می‌خواستند با زنانه نامیدن انقلاب ملی ایرانیان، مُهر یک جنبش جنسیتی یا فمینیستی را بر پیشانی آن حک کنند، که با سردادن شعارهای «مرد، میهن، آبادی» توسط زنان به شکست انجامید. شعار «مرد میهن آبادی» در کنار شعار «زن، زندگی، آزادی» از بطن جامعه بیرون آمد. اولین بار این ترجیع‌بند اضافه شده، توسط دختران دانشگاه‌های سراسر کشور سرداده شد و با همه سرکوب‌های رسانه‌ای، تخطئه و تحقیر مردم، این شعار حذف نشد.

من نه فقط زنانه نامیدن انقلاب را اشتباه می‌دانم که تقلیل این جنبش به یک منطقه یا یک رده سنی خاص یا یک فکر و بینش خاص را نیز اشتباه می‌دانم. اشاره به این موضوع به این معنی نیست که روح قوی زنانه این جنبش و پیشتازی‌های زنان در عرصه‌های مختلف آن را نادیده بگیریم، اما حتی با نگاهی آماری نیز ما الان پانصد و اندی جانباخته در این جنبش داریم که با حساب کردن نسبت جنسیت می‌توان درصد بالای مردها در لیست جانباختگان را مشاهده کرد، در مورد اعدام شده‌ها و حتی زندانیان نیز همین‌گونه است، اما اگر‌ کسی هم بگوید این جنبش مردانه است یا بار آن بر دوش مردان است، قطعا به خطا رفته است. اصلا مطرح کردن این مباحث با نگاه تفکیکی و جنسیت زده، مبتذل کردن فداکاری‌های ملت ایران از هر جنسیت و قومیت و منطقه و صنف و گروهی‌ است.

از سوی دیگر با زنانه نامیدن این انقلاب و تعریف آن به عنوان انقلابی فمنیستی بخش‌های بزرگی از مردمی که فعالانه در این جنبش حضور دارند، را نادیده گرفته‌ایم. خواسته‌های مطرح شده از سوی معترضان ایرانی بقدری متنوع و گسترده و فراگیر هستند که اینگونه نامگذاری‌ها نتیجه‌ای جز حذف بیشینه‌ی خواسته‌های ایرانیان نخواهد داشت. اگر روایت این شش ماه فداکاری ملت ایران بدون عینک کبود ایدئولوژی‌های واپسگرایانه دیده شود قطعا هر ناظر منصفی جز انقلابی ملی روی آن نامی دیگر قرار نمی‌دهد. چون هر نام دیگری تحریف، تخفیف، تقلیل و حذف بخش‌هایی از این رستاخیز بزرگ ملی است.

جدای از گروه‌های چپ، ضدملی و یا هواداران انقلاب ۵۷ که با استفاده از سیاست هویتی و با هدف تحریف و مصادره این انقلاب ملی، تعابیر دیگری مانند انقلاب زنانه بر آن می‌نهند.

گروهی از افراد مستقل نیز با نگاه به کارکرد تبلیغاتی نام انقلاب زنانه در فضای جهان غرب و تاثیر آن در موفقیت جنبش اخیر، موافق این تعبیر از انقلاب ملی بودند. اما از همان ابتدا مشخص بود که غرق شدن در استراتژی غربی پسندکردن این جنبش انقلابی، امتیاز ویژه‌ای برای جنبش به ارمغان نخواهد آورد. می‌بینیم که زنان پارلمان‌های اروپا که در روزهای ابتدایی جنبش با نمایش‌های پرشور با شعار «زن، زندگی، آزادی» گیس می‌بریدند، به راحتی با امیرعبداللهیان وزیر امورخارجه جمهوری اسلامی مذاکره می‌کنند. حتی امانوئل مکرون که گروهی از زنان شهرت‌طلبی که مدعی خودخوانده رهبری اپوزیسیون و‌ جنبش انقلابی ملت ایران هستند، به دیدارش رفتند و از همراهی دولت فرانسه با ملت ایران خبر می‌دادند، به سادگی در قاب‌هایی کنار مسئولان جمهوری اسلامی دیده می‌شود.

اصولا سیاست برخلاف ابتذال و تباهی که در ایران با آن مواجه‌ایم در دنیای غرب بر اساس منافع ملی پیش می‌رود نه اوهام و خیالات! صحبت‌های من به این معنی نیست که نباید از ظرفیت‌های غرب برای کمک به مردم استفاده کرد. قطعا این تحرکات تا جایی که بتواند تمرکز رسانه را بر روی ایران نگه دارد و شرایط را برای مبارزه تسهیل کند، بسیار عالیست. اما اگر قرار باشد به بهانه دروغین کمک کشورهای خارجی، صدا و‌ مطالبات واقعی مردم داخل را سانسور و گزینش یا منحرف کرد، خطای نابخشودنی و اشتباهی استراتزیک خواهد بود. انقلاب در لندن، پاریس و واشنگتن رقم نمی‌خورد. انقلاب در ایران و به دست ملت ایران رقم خواهد خورد و عبور از خواسته‌های ملت ایران روند گذار را یا متوقف خواهد کرد و یا به خاموشی آن منجر خواهد شد.

از سوی دیگر باید بپذیریم که خواسته‌های ملت ایران تنها دستیابی به آزادی حق پوشش یا آزادی زنان نیست و حتی زنان شجاع ایرانی هم فقط برای نوع پوشش نمی‌جنگند. باید توجه داشت که تاکید بیش از اندازه بر روی مبحث آزادی پوشش در مبارزه با جمهوری اسلامی کارایی لازم را ندارد. این استراتژی که حجاب پاشنه آشیل و دیوار برلین نظام است، و به تکرار از دهان گروهی از فعالین سطحی شنیده می‌شود، تهی بودنش را این روزها بیش از پیش نشان می‌دهد. ذکر این نکته نیز اهمیت دارد که بدانیم در همان حوزه زنان نیز اولویت‌های یکسانی وجود ندارد. اولویت اول زنان در بعضی از مناطق توسعه نیافته ایران، کودک همسری و گریز از یک نظام طایفه‌ای آمیخته با مرد سالاری و مذهب سالاری منطقه ایست و قطعا انتخاب پوشش پس از این اولویت‌ها قرار می‌گیرد. زنان در بخش‌هایی از کشور که هنوز بافت قبیله‌ای، عشیره‌ای و طایفه‌ای و یا مذهبی خود را حفظ کرده‌اند، با خشونت گسترده و قتل‌های ناموسی روبه رو هستند. حتی در مناطق شهری و توسعه یافته ایران نیز شاید برای بسیاری از زنان اشتغال، استقلال مالی و فردی و موارد دیگر بیش از نوع پوشش واجد اهمیت باشد.

‌ ‌

بنیاد ــ شما در نوشت‌های مختلف خود همواره به اهمیت «زدن پلی میان اصول و مبانی ملی و مهمترین خواست‌های و مطالبات درون جامعه» اشاره داشته و آن را از ضرورت‌های قدرتمند شدن یک سازمان سیاسی می‌دانید. مبانی و اصول ملیِ سازمان مشروطۀ ایران تا حدودی و در سطح وسیعی شناخته شده است. اما این پل میان مبانی ملی شما و کدام مطالبات مهم جامعه باید برقرار گردد؟

‌ ‌

حسین تاجیک ــ ببینید هر جنبش انقلابی نیاز به استراتژی پیروزی دارد. هنر و کارویژه‌ی فعالین سیاسی و مدنی، احزاب و سازمان‌های سیاسی این است که برای پیروزی در برابر یک دولت مستقر مثل جمهوری اسلامی با ویژگی‌های خاص ایدئولوژیکی و مافیایی، بتواند جنبش را به گونه‌ای هدایت کنند تا بیشینه‌ی افراد جامعه انعکاس صدای مطالبات خود را در آن جنبش و سازمان‌های مدعی رهبری آن ببینند. بنابراین باید بین خواسته‌ها و اهداف متنوع و گسترده گروه‌ها و طبقات مختلف جامعه از کارگر و دانشجو، بازاری و کارمند و نظامی، شاغل یا بیکار، سالمند یا جوان، زن یا مرد پیوند برقرار شود. یک سازمان سیاسی باید بتواند در راستای استراتژی پیروزی مورد نظر خود، چتری فراهم آورده تا مجموعه خواسته‌ها و اهداف گوناگون جامعه در ذیل آن قرار بگیرند، و همه شهروندان ایرانی با هر جنسیت یا شغل و پیشه‌ای از زاهدان تا خوی از سرخس تا آبادان، خود را بخشی از آن استراتژی پیروزی احساس کرده و به نیروی لازم برای پیروزی بیفزایند.

برای فراهم آوردن چنین چتری از یکسو باید بین خواسته‌های متنوع و گسترده درون جامعه، بیشترین هم‌پوشانی ممکن را ایجاد کرد؛ خواسته‌هایی که طیف وسیعی از آزادی فردی و اجتماعی، دموکراسی، ثبات و رفاه اقتصادی، اشتغال، محیط زیست، امنیت و غیره را در برمی‌گیرد.

از سوی دیگر پایه‌های آن چتر را بر روی اصولی استوار ساخت که بتوان با توجه به آن اصول برای پاسخگویی به خواسته‌های ملت، طرح‌های مفیدی ارائه داد. اینجاست که ضرورت پل زدن میان اصول و مبانی ملی و مهمترین خواسته‌های درون جامعه ایران اهمیت پیدا می‌کند.

باید توجه کرد که نمی‌توان بدون تحلیل عمیق و درک گذشته و بسترهای تاریخی و تحولات اجتماعی که شرایط فعلی را بر جامعه ایران تحمیل کرده است، سعادت آینده ملت تاریخی ایران را جستجو کنیم. در این نگاه عمیق ظهور «امر ملی» بر فراز این جنبش را به وضوح می‌توان دید. به همین جهت این جنبش را از سویی انقلابی ملی برای تامین و بازپس‌گیری حقوق یک ملت تاریخی می‌نامیم و به همین اعتبار آن را انقلابی برای آزادی‌ها، داشتن حقوق انسانی و برابری حقوقی تعریف می‌کنیم. در نتیجه نمی‌توان بدون پل زدن بین اصول و مبانی ملی و خواسته‌های درون جامعه، طرحی برای تامین این خواسته‌ها ارائه داد.

جریان مشروطه‌خواه و ایرانگرا ضمن پایبندی بر اصول ملی و اولویت‌های بنیادین ملی مانند ملت یگانه و تاریخی ایران، یکپارچگی و تمامیت ارضی، هویت و فرهنگ ملی باید با گذر از روایت‌های مخدوش تاریخی با تکیه بر کارنامه درخشان خود در حوزه‌های مختلف حقوق بشر، دموکراسی، آزادی‌های فردی و اجتماعی، زنان، رفاه کارگران و طبقات فرودست جامعه، محیط زیست، توسعه فرهنگی، هنری و اقتصادی، افزایش قدرت نظامی و نفوذ منطقه‌ای و جهانی و غیره، بتواند با پیشبرد جنبش ملی ایرانیان همه حقوق ملی تاریخی از دست رفته ملت ایران را باز پس گرفته و ایرانی دموکراتیک و آزاد، امن و توسعه یافته، رفاهمند و قدرتمند را در سایه حاکمیت ملی بازسازی کند.

‌ ‌

بنیاد ــ با سپاس از شما