«

»

Print this نوشته

رضاشاه «خودکامه» نبود کام بخش ایران بود / علی کشگر

فهم اصلاحات و اقدامات تاریخی رضاشاه و دورانِ رضاشاه و کارهایی که این پادشاه دوران‌ساز در ایران انجام داده، برای همگان یکسان نیست. به‌قول زنده‌یاد داریوش همایون؛ «پاره‌ای اندیشه‌ها را همگان از همان آغاز درنمی‌یابند… و آثاری که به یک زبان نوشته می‌شوند همه در یک زمان برای همگان فهمیدنی نیستند.» این گفته زنده‌یاد داریوش همایون تنها، شامل حال محمد امینی نیست بلکه کارنامه ردی تمامی روشنفکران تاریک‌اندیش حاضر در انقلاب اسلامی است. کارنامه‌ای که مهر قرمز رفوزه شد را بر پیشانی دارد.

RZ

رضاشاه «خودکامه» نبود کام بخش ایران بود

علی کشگر

‌ ‌

فریاد بلند «رضاشاه روحت شاد» از سوی جوانان میهن در سراسر ایران، خواب بسیاری، از سیدعلی خامنه‌ای و اعوان و انصار رژیم اسلامی گرفته تا علی افشاری، مهرداد درویش‌پور و… را آشفته کرده است. آرامش روحی و روان  عاشقان دل‌سوخته حاضر و غایب در انقلاب اسلامی ۵۷ را این شعار درهم کوبیده، تا جایی که برخی از آنان، نظیر محمد امینی را به پریشانیِ عقل و سخن دچار کرده است.

محمد امینی در برنامه ویژۀ صدای آمریکا در ۵ مرداد ماه ۱۴۰۱ در پاسخ به «چرایی» تکرار و اوج‌گیری شعار «رضاشاه روحت شاد» از سوی معترضان به رژیم اسلامی در سال‌های گذشته در‌ ایران می‌گوید:

«آنچه که در ذهن جوانان ایران از رضاشاه به چشم می‌خورد این است که رضاشاه را نماد یک درگیری با روحانیون یا آخوندها می‌دانند، که درست هم است. در آن دوران بویژه به ابتکار دو نفر که خود رضاشاه جزو آنان نبود ــ تیمورتاش و فروغی ــ قدرت روحانیون در ایران بسیار کاهش پیدا کرد. تیمورتاش در زندان مرد و فروغی هم خانه‌نشین شد. این برداشتی که در میان جوانان ایران وجود دارد این موضوع رضاشاه روحت شاد را خیلی برجسته می‌کند. جالب این جاست که همین کسانی که این شعار را می‌دهند شعار مرگ بر دیکتاتور را هم می‌دهند. یعنی با دیکتاتوری آقای خامنه‌ای سر ستیز آشکار دارند. بنابراین نمی‌توان پذیرفت که این جوانان آگاهی زیادی از خودکامگی دوران رضاشاه داشته باشند و همچنان شیفته رضاشاه باشند.»

پیش از پرداختن به پاسخ محمد امینی به «چرایی»؛ شعار «رضاشاه روحت شاد» از سوی معترضان پیر و جوان در سرتاسر میهن ضروری می‌دانم، برای جوانان امروز در ایران که شناختی از محمد امینی ندارند، کوتاه و بسیار فشرده به سابقه سیاسی و فکری او اشاره‌ای داشته باشم. محمد امینی معروف به «محمدلنین» از اعضای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی (در آمریکا) و در جبهۀ دفاع از ایدئولوژی مارکسیم ـ لنینیسم آلوده به افکار مائوئیستی بود. اما بخاطر خودپسندی و خودخواهی‌های جاه‌طلبانه در برخورد بامخالفان خود، از کنفدراسیون دانشجویان ایرانی(در آمریکا) کنار گذاشته می‌شود. پس از پیروزی انقلاب و بازگشت بسیاری از فعالان کنفدراسیون و اعضاء وابسته به دیگر نیروها و سازمان‌ها، محمد امینی نیز که از رهبران اصلی سازمان «اتحادیۀ کمونیست‌ها» بود، به ایران آمد و به فعالیت‌های سازمانی خود در ایران ادامه ‌داد. اما با آشکار شدن جایگاه بالای اسلام‌گرایی و نقش بی‌بدیل روح‌الله خمینی بعنوان رهبر انقلاب و سرکوب انقلابیون «خلقیِ» روسی و چینی و مجاهدین و بیرون کشیدن زبان از حلقوم‌ هر مخالف، محمد امینی نیز همراه با بسیاری دیگر ترکِ دیار کرده و به خارج بازگشت. و بعد از برگشت به خارج تا مدتی ارتباط خود را با سازمان‌های چپ مائوئیستی نگهداشت و پس از گذشت چند سالی با فاصله‌گیری از گروه‌های چپ مائوئیستی، این‌بار با نام و نشان جمهوری‌خواه با سازمان‌ها و گروه‌هایی که خود را در قاب جمهوری‌خواهی به نمایش می‌گذاشتند، ارتباط برقرار کرد. اما مقام‌خواهی‌ها و جاه‌طلبی‌های او موجب انزوا و کنار گذاشتن‌اش در این سازمان‌ها شد.

چند سالی نیز سعی کرد با نام فردی، پیرامون شخصیت‌های خوش‌چهره و برجستۀ ایران خواه و مخالف سرسخت رژیم اسلامی جایگاهی برای خود دست و پا نماید و با سخنان قاپ‌زده و حرافی‌ها و انشانویسی‌ها، برای خود وجهه، و خوشنامی کسب کند. اما از آنجائی‌که شخصیت خودخواه و خودرای او، فقط خود را می‌دید، موجب شد هر روز تنها و تنهاتر شده و از دایره این شخصیت‌ها نیز کنار گذاشته شود. و دست‌آخر از چندسالی پیش سامانه‌ای صوتی و تصویری با نام «یک کلمه با محمد امینی» برای کلمۀ خویش برپا نمود و از آنزمان تا کنون هر روزهِ سخنان هرزه و بی‌معنایی را درباره تاریخ ایران هم‌چون گفته فوق در گفتگو با صدای آمریکا درباره «چرایی» شعار «رضاشاه روحت شاد» تراوش کرده و به خیال خود روشنگری می‌کند.

‌ ‌

و اما درباره پاسخ محمد امینی به «چرایی» شعار «رضاشاه روحت شاد» و خودکامه خواندن رضاشاه.

‌ ‌

فهم اصلاحات و اقدامات تاریخی رضاشاه و دورانِ رضاشاه و کارهایی که این پادشاه دوران‌ساز در ایران انجام داده، برای همگان یکسان نیست. به‌قول زنده‌یاد داریوش همایون؛ «پاره‌ای اندیشه‌ها را همگان از همان آغاز در نمی‌یابند… و آثاری که به یک زبان نوشته می‌شوند همه در یک زمان برای همگان فهمیدنی نیستند.» این گفته زنده‌یاد داریوش همایون تنها، شامل حال محمد امینی نیست بلکه کارنامه ردی تمامی روشنفکران تاریک‌اندیش حاضر در انقلاب اسلامی است. کارنامه‌ای که مهر قرمز رفوزه شد را بر پیشانی دارد.

سیروس غنی در کتاب«ایران برآمدن رضاخان / برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها» می‌نویسد: «بیش از یک قرن خواری از ممالک خارجی؛ ناکامی وعده‌های مشروطه؛ تجزیۀ کشور به مناطق نفوذ؛ جد و جهد در تحمیل قرارداد ۱۹۱۹ برملتی از پا افتاده در چنگال اشغال نیروهای بیگانه به‌هنگام جنگ جهانی اول؛ جنبش‌های جدایی‌طلب در چهار استان بزرگ و ثروتمند کشور؛ ترس از افتادن ایالت‌های شمال به دست بلشویک‌ها؛ پادشاهی عیاش، طماع و ضعیف‌النفس؛ ناتوانی سیاست‌مداران سنخ قدیم در انجام هرگونه اقدام مؤثر؛ بی‌اعتباری تدریجی این جمع و ناپدید شدن کلیه آثار نظم و امنیت. این‌ها همه صحنه را آمادۀ پیدایش رهبری پرتوان و خودکامه کرد.»

و در ادامه در تعریف این خودکامه می‌نویسد: «تراکم این عوامل مردم را فرسوده کرده بود. استعداد رضاخان آن بود که دریافت مردم بشدت آرزومند حکومت مقتدر مرکزی‌اند تا به بی‌نظمی خاتمه دهد، ملوک‌الطوایفی عشایر و وابستگی آن‌ها را به خارجیان از بین ببرد و به‌جنگ‌های داخلی و جنبش‌های جدایی‌طلب پایان بخشد. رضاخان در همان سال اول وزارت جنگ خود، سه شورش عمده را در شمال فرونشاند و به ایلات مرکزی یورش برد و مملکت را از مثله شدن نجات داد. موضوع مهم دیگری که بدان توجه داشت «هدفِ دوم انقلاب مشروطه، یعنی نوین و امروزی کردن دولت بود… رضاخان فرزند انقلاب مشروطۀ ایران بود، همان‌طور که ناپلئون فرزند انقلاب کبیر فرانسه بود».

و در پایان کتابِ خود جایگاه این نه خودکامه را بلکه کام بخش را که کام ایرانیان را شیرین کرد و؛ هدفِ دوم انقلاب مشروطه، یعنی نوین و امروزی کردن ایران را تحقق بخشید و ایران را چند قرن به‌پیش پرتاب کرد، چنین به قلم می‌کشد: «رضاشاه فیلسوف ـ شاهِ افلاطونی نبود، و مسلماً نقایص بسیار داشت، ولی بی‌گمان پدر ایران نوین و معمار تاریخِ قرن بیستم کشور ما بود.»

طبیعی است که فهم این اندیشه و این دگرگونی پیچیده از ظرفیت و توانایی افرادی امثال محمد امینی که، اقتدار روشنرای رضاشاه را و حکومت مقتدر مرکزی رضاشاه را، که ایران را از تکه پاره شدن نجات داد خارج می‌باشد چرا که پادشاه مقتدر و با اراده را با تعریف مبتذل و عامیانه از خودکامه با «دیکتاتوری آقای خامنه‌ای» یکی می‌انگارد. و جهالت و نادانی خود را به نمایش می‌گذارد.

گفته فوق از کتابِ سیروس غنی به‌خوبی نشان می‌دهد که فهم محمد امینیِ یاوه‌گو و بی‌سواد در سطحی نیست که بفهمد دغدغه رضاشاه چه بود و چه مسئولیتی را برعهده داشت و چگونه می‌بایست آنرا به پایان می‌رساند. رضاشاه در کتاب سفرنامه مازندران دغدغه‌های خود و مسئولیتی را که بر عهده دارد چنین تعریف می‌کند که: «همه چیز را می‌شود اصلاح کرد. هر زمینی را می‌شود اصلاح نمود. هرکارخانه‌ای را می‌توان ایجاد کرد. هر مؤسسه‌ای را می‌توان بکار انداخت. اما چه باید کرد با این اخلاق و فسادی که در اعماق قلب مردم ریشه دوانیده، و نسلاً بعد نسل برای آنها طبیعت ثانوی شده است؟ سالیان دراز و سنوات متمادی است که روی نعش این مملکت تاخت و تاز کرده‌اند. تمام سلول‌های حیاتی آنرا غبار کرده، به‌هوا پراکنده‌اند و حالا، من گرفتار آن ذراتی هستم که اگر بتوانم، باید آنها را از هوا گرفته و به ترکیب مجدد آنها بذل توجه نمایم. اینهاست آن افکاری که تمام ایام تنهائی مرا به‌خود مشغول، و یک‌ساعت از ساعات خواب مرا هم اشغال کرده است….. هیچ چیز در این مملکت درست نیست. همه چیز باید درست شود. قرنها این مملکت را چه از حیث عادات و رسوم، و چه از لحاظ معنویات و مادیات خراب کرده‌اند. من مسئولیت یک اصلاح مهمی را، برروی یک تل خرابه و ویرانه برعهده گرفته‌ام. این کار شوخی نیست و سر من در حین تنهائی، گاهی در اثر فشار فکر در حال ترکیدن است.»

رضاشاه برای متحقق کردن این مسئولیت بزرگ و خطیر، بر پایه قوه غریزی و استعداد درونیش به‌خوبی می‌دانست که تنها راه رسیدن به اهدافش باید با اقتدار تمام و بدون ذره‌ای تساهل در برابر مخالفان خود برای دگرگون کردن فرهنگ پوسیده قرون وسطایی که «رعیت قبله عالم» را بقول مخبرالسلطنه (حاج مهدیقلی‌خان هدایت) «برای صواب دنیوی و اخروی در شپش غرق» کرده بودند، اقدام نماید. این آن نکته‌ای است که از ظرفیت فهم افرادی چون محمد امینی خارج می‌باشد.

محمد امینی و افرادی امثال او که ذهنی محدود دارند نمی‌توانند دریابند که، رضاشاه و محمدرضاشاه این دو پادشاهِ بزرگِ ایراندوست و ایران ساز؛ به نیروی کارهای بزرگ و سترگی که در ایران، و برای ایران، انجام داده‌اند، در خودآگاهی ملی جوانان ایران جای گرفته‌اند و الگوی پیش برنده ایران نیز ادامه دهندگان راه مشروطه و سازندگان دوران تجدد ایران یعنی دوران خاندان پهلوی خواهند بود.

آنچه را که محمد امینی نمی‌فهمد و نمی‌خواهد بفهمد این است که نیرو بخش فکری نسل جوان امروز ایران، کتابهای خاک خورده در انبار کتاب فروشی‌ها از نوع کتاب «سوداگری با تاریخ» نیست بلکه  درسهای برگرفته از کتابهایی است که به قلم بُرنده‌ فیلسوف هزاره‌ای، چون ورق زر، برده و خوانده شده و از دل برداشت‌ها از این آثار، بر ایران ایستاده‌اند و همه‌چیز را در پرتو نور دیگری، بازخوانی می‌کنند.

نسل جوان امروز ایران می‌داند که با تمام ایرادهایی می‌توان به دوران پهلوی گرفت، نظامی که در آن دوران بر ایران حاکم بود؛ فلسفه حکومتی‌اش در چهارچوب مشروطیت و بر مصالح عالی کشور و منافع ملی ایران استوار بود. و این امر آن حقیقت و سیر تکاملی فکری و رویکردی امروز نسل جوان ایران است که در تنگنای نظری لینیستی، مائوئیستی، جمهوری‌خواهی، مصدقی، روشنفکران دینی و تاریک‌اندیشان انقلابی چون محمد امینی و علی افشاری و مهرداد درویش پور و…  نمی‌تواند راه یابد.