خیّام …در عالم حکمت و فلسفه مانند بسیاری از کوتاه نظران خشک و جامد نبوده است که در جستجوی حقایق امور جهان طبعش به تکرار کلمات فلسفه قانع و راضی شود بلکه مانند همۀ دانشمندان حقیقی پس از آن که تمام معلومات کتابی را فراگرفته بر خورده است به این که راز دهر گشوده نشده و هنوز معلوم نگردیده که جهان حقیقتش چیست و برای چیست چرا میآییم و کجا میرویم اگر زندگی اصل است و امری جدّی است چرا میمیریم و اگر حیات امری جدّی نیست چرا ما را گرفتار مفاسد زندگی میکنند. پس با آن حس لطیف و طبع قادری که داشته این معنی را به وجوه مختلف در رباعیات چند پرورده است و این نالهایست که تنها از گلوی خیّام بیرون نیامده بلکه هر کس اندکی قوّۀ تنبّه و عبرت دارد همین مسئله را طرح میکند و هر چه هوشمندتر باشد نالهاش جان سوزتر است.
حکیم خیام نیشابوری
محمدعلی فروغی
خیام یکی از بزرگترین دانشمندان ایرانی و از مفاخر ملی ماست. به همۀ فنون و معلومات معمول زمان خود محیط بوده و در فلسفه و ریاضیات و هیئت و نجوم تخصص داشته است. اهل نیشابور است و در بیرون آن شهر پهلوی امامزادۀ معروف محمد محروق به خاک سپرده شده است. نامش عمر و کنیهاش ابوالفتح و لقبش غیاثالدین و نام پدرش ابراهیم بوده است. شهرت او به خیام یا خیامی به درستی معلوم نیست از چه روست ظاهراً پدرش این عنوان را داشته و شاید که او چادر دوز بوده است. از تاریخ ولادت عمرخیام هیچ نمیدانیم جز این که در یکی از سالهای نیمۀ اول سده پنجم هجری واقع شده است. سال وفات او هم بدرستی معلوم نیست لیکن میدانیم که از پانصد و بیست هجری چندان دور نبوده است. تفصیل زندگانی خیام مانند احوال همۀ بزرگان ما مجهول است آنچه یقین است اینست که در ۴۶۷ در سلطنت جلالالدین ملکشاه سلجوقی و وزارت خواجه نظامالملک چون خواستند ترتیب تقویم یعنی محاسبۀ سال و ماه را موافق قواعد نجومی بدرستی معین کنند هیئتی از دانشمندان اهل فن و هیئت و نجوم را برای این مقصود برگزیدند و مأمور ساختند تا محاسبه را ترتیب دادند و آن درستترین محاسبۀ سال شماری و معروف به تقویم جلالی است و خیام یکی از آن دانشمندان و گویا بر همه مقدم بوده است و بنا بود رصد و زیجی هم ترتیب بدهند ولیکن به واسطۀ کشته شدن خواجه نظامالملک و سپری شدن روزگار ملکشاه آن کار صورت نگرفت.
حکایت کردهاند که خیام در نیشابور با حسن طوسی و حسن صباح همدرس بود و معلم ایشان که امام موفق نام داشت معروف بود به این که پرورشیافتگان به مقامات بلند میرسند. آن سه جوان به امید این که یکی از ایشان به رتبۀ عالی خواهد رسید با یکدیگر پیمان میکنند که هر یک توانا شدند دو همقدم خود را در رسیدن به مال و جاه یاری کنند از قضا حسن طوسی به وزارت رسید و او خواجه نظامالملک وزیر مشهور سلجوقیان است و به عهد خود وفا کرد و حسن صباح را بخدمت سلطان برد. داستان او دراز است، امام خیام اهل علم بود و خدمت سلطان را خوش نداشت بنابراین از خواجه تقاضا نمود معاش مختصری برای او مقرر دارد و همین اندازه اکتفا کرد و از علم بکار دیگر نپرداخت.
این داستان دلکش معروف است ولیکن سند معتبر ندارد و اهل تحقیق باور نمیدارند از آنرو که اگر راست باشد باید خیام و حسن صباح هر دو نزدیک به صدوبیست سال عمر کرده باشند و این اگرچه عقلاً مانعی ندارد اما مستبعد است خاصه این که اگر راست بود البته تاریخنویسان به چنین عمردرازی اشاره میکردند و به علاوه معاصران خیام و کسانی که نزدیک به زمان او بوده و احوال او را نوشتهاند از آن داستان سخنی به میان نیاوردهاند.
آنچه مسلم است که خیام در نزد دانشمندان و همچنین بزرگان و سلاطین منزلتی عظیم داشته است، در حکمت او را تالی ابوعلی سینا میخواندند و در ریاضیات سرآمد فضلا میشمردند در احکام نجوم هم قول او را مسلم میداشتند اگر چه ظاهراً او خود چندان اعتقادی بدرستی آن احکام نداشته است و نیز یقین است که اگر سنش به صد و صدوبیست سال نرسیده عمرش در هر حال کوتاه نبوده زیرا پس از ترتیب تقویم جلالی میدانیم که در حدود پنجاه سال زنده ماند و هنگامی که تقویم را ترتیب داده از فضلای مسلم بوده و بنابراین البته سی و چهل سال عمر داشته است.
مسافرتهایی هم از خیام به بلخ و هرات و اصفهان و حجاز برای حج ذکر کردهاند و در احوال او گفتهاند در تصنیف و تعلیم بخل داشت و تندخو بودو تندخویی او را میتوان تصدیق کرد چون از سخنش پیداست که بسیار حساس بوده و بنابراین از ناملایمات زود و بشدت متألم میشده و البته تندخویی میکرده است. اما بخل در تعلیم و تصنیف اگر به استنباط از اموری باشد که ذکر کردهاند از قبیل این که تصنیف فراوان ندارد و وقتی غزالی از او پرسید نقطۀ قطب بر نقاط دیگر فلک چه رجحان دارد که قطب شده است او بقدری در مقدمه شرح و بسط داد که پیش از رسیدن به نتیجه به هنگام نماز شد و سخن را بریدند اینها دلیل نمیشود این که تصانیف خیام بسیار نیست حق اینست که تصنیف کردن کار واجبی نیست و هر دانشمندی طبع تألیف و تصنیف ندارد و اهل علم وقتی به این کار دست میبرند که ضرورتی پیش آید چنان که خیام چون در فن جبر و مقابله معلومات تازه بدست آورده بود کتابی در این باب تصنیف کرد که معروف است و اثر مهم او در علم همانست، رسالات دیگر هم در موضوعات علمی دیگر دارد که همه بسیار کوچک و مختصر است و روی هم رفته میتوان تصدیق کرد که خیّام پرگویی را خوش نداشته است اما این صفت اگر حسن نباشد عیب نیست و در هر صورت دلالت بر بخل و ضنّت ندارد مگر این که فرض کنیم کسانی که این نسبت را به خیام دادهاند شخصاً از این صفت او آگاه بودهاند.
خیّام اگرچه در درجۀ اول از علم و فضل بوده عامۀ مردم او را به سبب رباعیاتش میشناسند و جای بسی تأسف است که هر چند خیام را این رباعیات نامی ساخته مردم ما از عارف و عامی قدر او را ندانسته و تصوراتی در بارۀ او کردهاند که میتوان گفت مظلوم شده است. عابدان و مقدّسان خشک کلمات او را کفرآمیز دانسته و عامۀ مردم او را شرابخوار پنداشته و به اشعار او فقط از نظر تحریض و رغیب به میخوارگی نگریستهاند، و جماعتی به همین جهت و بنابراین که او را بیاعتقاد به مبدأ و معاد فرض کردهاند هواخواه او شدهاند و مقدسین از آنرو مطعونش شمردهاند و بعضی برای این که او را از مردودی بیرون آورند این افسانه را ساختهاند که وقتی خیام خواست شراب بنوشد اتفاقاً کوزۀ شرابش شکست و ریخت و خیام از می خوردن بازماند پس این رباعی را سرود:
ابریق می مرا شکستی ربّی بر من در عیش را بستی ربّی
من می خورم و تو میکنی بدمستی خاکم به دهن مگر که مستی ربّی
چون این سخن کفرآمیز را گفت فوراً به کیفرش رسید و رویش سیاه شد پس این رباعی را ساخت:
ناکرده گناه در جهان کیست بگو آن کس که گنه نکرد چون زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو
و چون این قسم اعتذار کرد خداوند او را بخشید و رویش دوباره سفید شد.
حاجت به توضیح نیست که این داستان کودکانه است و آن دو رباعی هم هیچ یک از خیام نیست و جعل کنندۀ همین داستان ساخته یا از دیگران است و مانند بسیاری از رباعیات به خیام نسبت دادهاند.
ولی از افسانههایی که در بارۀ خیام ساختهاند استفاده میکنیم که معلوم میشود در نفوس مردم وقعی بزرگ داشته است زیرا که طبیعت عامّه بر اینست که هر کس را بزرگ یافتند در بارۀ او افسانه میسازند.
و امّا کسانی که خیام را میخواره دانسته و بیاعتقاد پنداشتهاند در اشعار و احوال او تعمّق لازم نکردهاند یا مانند غزالی معتقد بودهاند بر این که هر کس حکیم است کافر است و میدانیم که امثال شیخالرئیس ابوعلیسینا هم به این درد مبتلا بوده و این رباعی را از قول آن فیلسوف یگانه نقل کردهاند:
کفر چو منی گزاف و آسان نبود محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر یکی چو من و آن هم افر پس در همه دهر یک مسلمان نبود
این رباعی را هم به حکیم خیّام نسبت میدهند اگر چه گمان نمیرود از او باشد از هر کس هست شاهدی بر مدّعای ماست میگوید:
با این دو سه نادان که چنین میدانند از جهل که دانای جهان ایشانند
خرباش که این جماعت از فرط خری هر کو نه خر است کافرش میخوانند
تحقیق اینست که خیّام اصلاً شاعری پیشۀ خود نساخته و مقام او اجل از آن بوده است نه از آن جهت که شعر امر حقیری است و شاعر شأنی ندارد بلکه از آن رو که کسانی که شاعری پیشه میکردند غالب اوقات خود را برای استفادۀ مالی به مدّاحی بزرگان و مجلسآرایی و مزاجگویی و منادمت ایشان میگذرانیدند و در اعمال خوشگذرانی آن طبقه که غالباً اهل فسق و فجور بودند شرکت میکردند و حیثیّت علم و هنر را چنان که باید محفوظ نمیداشتند و امثال فردوسی و ناصرخسرو و حکیم سنایی که در عین شاعری متین و عفیف و با مناعت بوده نادر بودند و شیخ عطّار و مولانا جلالالدّین و شیخ سعدی و خواجه حافظ که مقامات ظاهری و باطنی ایشان از هیچ حکیم و فقیه و فیلسوفی کمتر نیست هنوز به عرصۀ روزگار نیامده بودند و حتّی بعد از ظهور این بزرگواران نیز هر کس شاعر پیشه بود مردم به همان نظر به او مینگریستند بنابراین حکما و علماء از این که شاعر خوانده شوند احتراز میکردند. اما صاحبان طبع شعر در ایرانیان خاصه میان دانشمندان فراوان بودند چنان که از اکثر فضلای ایرانی بیش یا کم اشعاری منقول است ولی اهل علم به همان علّت که گفتیم اگر هم طبع شعر داشتند همه نوع شعری نمیسرودند و کم کم عادت بر این جاری شد که این قسم اشخاص قوّۀ شاعری خود را به سرودن رباعیّات بروز میدادند. رباعی نوع خاصی از شعر است که ایرانیان اختراع کردهاند و آن عبارت از دو بیت است یعنی چهار مصراع و دوّم و چهارمش بر یک قافیه است و در مصراع سوّم گوینده اختیار دارد که همان قافیه را بیاورد یا نیاورد و رباعی در بحر معیّنی است که برای آسانی ضبط آن گفتهاند به وزن این عبارتست: لاحول ولا قوة الا بالله مشکلترین اقسام شعر است زیرا با شروط و قیودی که برای آن مقرّر شده با این که چون دو بیت بیشتر نیست مجال سخن در آن تنگ است و برای این که مطلوب واقع شود گوینده باید طبعی توانا داشته باشد و بتواند معنی بلند دلپسند تمام کاملی در منظومۀ به این کوچکی بگنجاند بلکه آن معنی باید چنان درخشان باشد که در عبارت موجز یک مصراعی ادا شود که آن را مصراع آخر رباعی قرار میدهند و سه مصراع دیگر مستعدّ کردن کلام به جهت ادای آن معنی است.
باری معلوم میشود خیّام گذشته از مقامات فضل و علم و حکمت ذوق سرشار و طبع شعر غرّا داشته است و گاهی که از بحث و مطالعۀ علمی فراغت مییافته و تفنّنی میخواسته شعری میسروده است و مانند اکثر اهل علم مضامینی که به خاطرش میرسیده به صورت رباعی درمیآورده است و رباعیات او شاهکارهایی است که هر یک شأن و منزلت یک منظومۀ گرانبها دارد.
از تأمل در رباعیهای خیّام به خوبی روشن میشود که نه شاعر بذلهگو بوده نه از گفتن این رباعیها اظهار هنر شاعری در نظر داشته است. گذشته از ذوق سرشار و طبع غرّا که مقتضی میشده است که گاهی شعری هم بسراید ذهنی متفکّر و متنبّه داشته است و جامد نبوده است و در عالم حکمت و فلسفه مانند بسیاری از کوتاه نظران خشک و جامد نبوده است که در جستجوی حقایق امور جهان طبعش به تکرار کلمات فلسفه قانع و راضی شود بلکه مانند همۀ دانشمندان حقیقی پس از آن که تمام معلومات کتابی را فراگرفته بر خورده است به این که راز دهر گشوده نشده و هنوز معلوم نگردیده که جهان حقیقتش چیست و برای چیست چرا میآییم و کجا میرویم اگر زندگی اصل است و امری جدّی است چرا میمیریم و اگر حیات امری جدّی نیست چرا ما را گرفتار مفاسد زندگی میکنند. پس با آن حس لطیف و طبع قادری که داشته این معنی را به وجوه مختلف در رباعیات چند پرورده است و این نالهایست که تنها از گلوی خیّام بیرون نیامده بلکه هر کس اندکی قوّۀ تنبّه و عبرت دارد همین مسئله را طرح میکند و هر چه هوشمندتر باشد نالهاش جان سوزتر است.
کسانی که رباعیّات خیّام را دلیل بر کفر و زندقه او دانستهاند غافل بودهاند که این جستجوی حقیقت با دین و ایمان منافی نیست و چه مانعی دارد که کسی بر حسب ایمان قلبی یا دلایل فلسفی به وجود صانع مدرک یقین داشته باشد و همۀ تکالیف شرعی خود را به جا بیاورد و بگوید من از کار دنیا سر درنیاوردم یعنی حکمت کار خدا را نیافتم بلکه اگر نگوید عجب است زیرا که فهم بشر از دریافت حکمت کار خدا عاجز نبود، بشر نبود و اگر این اقرار به جهل و اظهار حیرانی کفر است پس چرا پیغمبر اکرم فرمود ماعرفناک حق معرفتک؟ حق این است که آن کس که این پرسشها را میکند دیندار است زیرا معلوم میشود به حقیقتی قائل است که آن را درنیافته و میجوید امّا آن که به هیچ حقیقتی قائل نیست و دنیا را هرج و مرج و جریان امور را بر حسب تصادف و اتفّاق میداند و فکرش آسوده است و چیزی ندارد که بجوید.
پس کسی که خیّام را از جهت اظهار حیرانی در کار جهان سرزنش میکند ملتفت نیست که خود نیز چیزی در نیافته است و جهل مرکب دارد یا معنی حرفش این است که حقیقت منم، سر اطاعت پیش بیار و فضولی مکن و عقلی را که خدا به تو داده تا حقیقت بجویی کنار بگذار و این در شرع حکمت و معرفت کفر است و اگر اعتراض این است که چرا به این بیان میگویی فراموش کرده است که این شعر است و لحن سخن شعری غیر از لحن تعلیم دین و فلسفه و هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
و هم چنین است جواب آن کس که از رباعیات خیّام استنباط میکند که او شرابخوار و یا فاسق بوده است و غافل است از این که در شعر غالباً می و معشوق به نحو مجاز و استعاره گفته میشود و از این بیان مقصود آن تأویلات خنک نیست که مثلاً در شعر حافظ می دوساله را به قرآن و محبوب چهاردهساله را به پیغمبر تأویل میکنند ولیکن شک نیست که در زبان شعر غالباً شراب به معنی وسیلۀ فراغ خاطر و خوشی یا انصراف یا توجّه به دقایق و مانند آن است وقتی که خیام میگوید دم را غنیمت بدان و شراب بخور که به عمر اعتباری نیست مقصود این است که قدر وقت را بشناس و عمر را بیهوده تلف مکن و خود را گرفتار آلودگیهای کثیف دنیا مساز و اکثر رباعیاتش که زننده مینماید طعن و استهزاء بر مردمان کوتاه نظر و خشک و جامد است که در هر مورد یک نکته را میبینند و از هزار نکته دیگر غافل میشوند و به غرور و جهالت میافتند.
از این طول کلام مقصود تنها دفاع و تبرئه خیام نیست چه آن مرد بزرگ از دفاع ما مستغنی است. غرض این است که عوام و نوآموزان متنبّه شوند که از اشعار خیام و حافظ و مانند آنها سوءاستفاده نکنند و چنین نپندارند که آن بزرگواران ما را به سوی میخوارگی و فسق و کفر و زندقه سوق میدهند بلکه عکس آن است و شاهد مدّعای ما این است که بزرگانی از معاصران خیام میبینیم که نسبت به او نهایت ادب و احترام را منظور داشته و او را امام و حجةالحق خوانده و هیچ یک میخوارگی و فسق و فجور یا فساد عقیده یا بیمبالاتی به او نسبت ندادهاند از این گذشته در عصر خود ما دانشمندانی مانند مرحوم حاجی ملّا هادی حکیم سبزواری میشناسیم که تصدیق دارند که زندگانی پاک بیآلایش پر معرفت داشته و در نهایت زهد و ورع به سر میبرده و هدایت بندگان خدا را در تکمیل ایمان و عقیدۀ دینی وظیفۀ خود میدانستهاند چنان که در نظر مردم از اولیاء شمرده شدهاند با این همه در شعر همان معانی حافظ و خیام را میپرورند و همواره از می و معشوق و جام باده گفتگو میکنند و به یاد میآورند که فرداست که درمیگذریم و از خاک ما خشت سر خم میسازند.
امّا این که بعضی خیام را صوفی دانسته و به رباعیاتش معنی تصوفی دادهاند اشتباه است. ممکن است خیام اصول تصوف را پسندیده و تصدیق داشته باشد گاهی اوقات هم افکارش با عقاید صوفیان سازگار میشود بنابراین که اصول تصوّف با هر حقیقتی سازگار است ولیکن دلیلی نیست بر این که او رسماً صوفی بوده باشد و در هر حال اکثر رباعیاتش صوفیانه نیست. بعضی هم گفتهاند مذهب تناسخ داشت اما مأخذ این ادّعا معلوم نیست و به علاوه اگر خیام تناسخی بود چرا مکرّر در رباعیات خود اظهار تأسف میکند که میرویم و برنمیگردیم و چرا این اندازه از مرگ متأثر است.
امّا خصایص کلام خیام نخست این که در نهایت فصاحت و بلاغت است. در سلامت و روانی مانند آبست ساده و از تصنّع و تکلّف فرسنگها دور است و در پی آرایش سخن خود نیست. صنعت شاعری به خرج نمیدهد تخیّلات شاعرانه نمیجوید همه متوجّۀ معنایی است که منظور نظر اوست. در رباعیات او آنچه به صورت ظاهر خیالات شاعری مینماید در واقع توجّه و تذکّر به نکات و دقایق است. سبزه میبیند و فوراً متنبّه میشود که این سبزه از خاک رسته و آنچه امروز خاک است و دیروز تن و اندام مردمان بوده است. به کاخ ویران مینگرد و بیاد میآورد که در این کاخ پادشاهان میزیستند و امروز قرارگاه وحش و طیر است. آسمان و ستارگان میبیند و به فکر فرو میرود که سرگردانی این اجرام برای چیست و مدبّر آنها کیست.
دیگر از خصایص خیام ذوق لطیف و حس شدید اوست به این که قصد شاعری ندارد، از دیدن مناظر زیبای طبیعی و گل و سبزه و کیفیت شام و بامداد و مهتاب و ابر و باران و مانند آنها بیاختیار طبعش به اهتزار میآید و در ضمن تفکّراتی که دارد به دو کلمه به آنها اشاره میکند چنان که عالمی از صفا و طراوت در نظر جلوهگر میسازند و مخصوصاً چیزی که در کلام خیام جلب توجّه میکند تأثری است که از مرگ جوانان خوش اندام و به قول او نگاران خورشید رخان زهره جبینان درمییابد چنان که گویی عزیزی یا عزیزانی از زن و فرزند و یاران داشته که از رفتن خود داغ بر دل او گذاشتهاند و منشاء این تذکر و تأسف دائمی او بر مرگ شدهاند و از سخنش برنمیآید که از مرگ بیم دارد زیرا کسی که از مردن میترسد این اندازه اصرار در یادآوری مرگ نمیورزد بلکه تا میتواند خود را منصرف و غافل میسازد.
خاصیت دیگر کلام خیام سنگینی و متانت و مناعت اوست. بذلهگویی نمیکند. اهل مزاح و مطایبه نیست متعرّض مردم نمیشود. با کسی کار ندارد. پیداست که حکیمی است متفکّر و متذکر. سخن نمیگوید مگر برای این که نکتهای را که به خاطرش رسیده ابراز کند، دنبال سخنوری و لفّاظی نیست همه مستغرق فکر خود است و چون درست بنگری مدار فکرش بر دوسه مطلب بیش نیست و آن تذکر مرگ است و تأسف بر ناپایداری زندگانی و بیاعتباری روزگار و این که بیخبریم و هر چه جستیم نیافتیم و ندانستیم کجا آمدهایم و چرا میرویم. مرد هوشیار البتّه از تفکّرات او پند و عبرت بسیار میتواند گرفت اما خیام در مقام تصریح به نتایج تذکرات خویش نیست و با ایجاز و کمسخنی که شیوۀ اوست اکتفا میکند به این که عمر غنیمت شمار و خوش باش و اگر در خانه کس است یک حرف بس است.
البتّه این تفّکرات و تذکرات منحصر به خیام نبوده و نیست، سخنسرایان و دانشمندان دیگر پیش از او و بعد از او چه از ایرانیان و چه از اقوام دیگر این نوع معانی بسیار پروردهاند، اختصاص خیام بیشتر به شیوۀ بیان اوست وگرنه میتوان گفت از پیشینیان خود اقتباس هم کرده است.
از شعرای عرب ابوالعلاوی معرّی که حکیم نیشابوری اگر زمان او را درک کرده باشد در کودکی بود و افکارش به رباعیات خیام خیلی نزدیک است. از ایرانیان متقدّم است که خیام به فردوسی نظر داشته است و قرائتی در دست هست بر این که متوجّه افکار شعرای دیگر هم بوده است. کسانی که از او اقتباس کردهاند چه به صورت رباعی و چه در انواع دیگر شعر بسیارند اما سخنسرایی که اشعارش مخصوصاً خیام را به یاد میآورد خواجه حافظ است.
نظر به توجّهاتی که در بارۀ کلام خیام کردیم درمییابیم که چرا در سخنسرایی آثار او کم است رباعیاتی که به او نسبت دادهاند هزاران است که همۀ آن رباعیات از او نیست و بعضی از آنها را میدانیم از کیست رباعیاتی که ما توانستیم به او منتسب کنیم به دویست نمیرسد و در مجموعهای که ما فراهم ساختهایم طریقی که برای یافتن رباعیات خیام اختیار کردهایم جای دیگر بیان نمودهایم. اینجا همین قدر خاطرنشان میکنیم که برای ما یقین حاصل است که کمتر رباعی از خیام در دست است که از این مجموعه ترک شده باشد اما نمیتوانیم ادعا کنیم که هر چه در این مجموعه هست از خیام است فقط میگوییم ممکن است این رباعیها از خیام باشد و گمان خود ما این است که رباعیهایی که به حقیقت از قلم خیام بیرون آمده به دویست بلکه به یکصد هم نرسیده است بنابراین که در این رباعیات که جمعآوری شده یک معنی بارها تکرار یافته و میتوان استبعاد کرد که کسی مانند خیام این اندازه تکرار در سخن روا بدارد خاصّه این که به عقیدۀ ما بنای خیام بر شاعری نبوده و اجباری نداشته است که دائماً رباعی بسازد و یک معنی را همواره تکرار کند. رباعیات خیام تراوش تأثرات و تفکّرات اوست ممکن است یک معنی چندین بار به خاطرش خطور کرده هر بار به وجهی به زبان آورده باشد خاصه این که در چگونگی ادای یک معنی به اندازهای تنوّع به کار برده که همه بدیع و دلپسند است اما یقیناً رباعیات او به آن فراوانی که مردم تصوّر کردهاند نبوده است و احتمال میرود که چون سخن خیام از آغاز بسیار دلنشین واقع شده گویندگان دیگر از او تقلید و پیروی کردهاند و گفتههای ایشان عمداً و سهواً به خیام منسوب شده است و نیز چون خیام به سرودن رباعی معروف شده بود مردمان سخن ناشناس بسیاری از رباعیات را هم که به هیچ وجه با افکار خیام مناسبت ندارد به او نسبت دادهاند و هر کس هر رباعی را که به مذاق خود یافته از خیام دانسته به نام او قلمداد کرده است.
رباعیات خیام از دیرگاهی مرغوب و پسند آمده و حکیم نیشابور سرآمد رباعی سرایان شناخته شده بود وگاهی میگفتند چنان که فردوسی در رزمسازی و سعدی در غزلسرایی در نخستین پایهاند خیام هم در سرودن رباعی این مقام را دارد امّا حق این است که آن بزرگوار شهرت عظیم خود را در این اواخر مدیون اروپاییان است و این گوهر گرانبها نیز حال بسیاری از نفایس ادبی و علمی و صنعتی ما را داشت که در گوشۀ فراموشی افتاده و قدر و ارزش آنها معلوم نشده بود مگر پس از آن که اروپاییان و آمریکاییان پی به آنها بردند و جلب توجّه نمودند.
پس مقام علمی خیام وقتی معلوم شد که کتاب جبر و مقابله او نخستین بار در پاریس به چاپ رسید و به زبان فرانسه ترجمه شد و مکشوف گردید که حکیم نیشابور از کسانی است که فن جبر و مقابله را رو به کمال برده و حل معادلات جبری را مبلغی و ترقّی داده و قدرت ریاضیون را بر محاسبه بسی افزوده ساخته است، بازار رباعیات خیام هم وقتی گرم شد که یک نفر شاعر با ذوق انگلیسی فیتز جرلد نام یک عدۀ از آنها را به شعر انگلیسی درآورد به این وجه که معانی و افکار رباعیات خیام را گرفت و موضوع یک منظومۀ انگلیسی به صورت یک صد و یک رباعی قرار داد و آن به راستی شاهکاری گرانبهاست که هر انگلیسی زبان میخواند و لذت میبرد و گرامی میدارد و بعضی گفتهاند منظومۀ فیتز جرلد بهتر از اصل رباعیات خیام است به نظر ما چنین نیست ولی حق این است که در ادای آن معانی به زبان انگلیسی و موافق مذاق اروپایی هنر کرده است و ایکاش که حافظ و سعدی و بزرگان دیگر ما هم مترجمانی مانند فیتز جرلد پیدا میکردند تا صاحبنظران دنیا ببینند که ذوق ایرانی از دریای طبع خود چه گوهرهای درخشان بیرون ریخته است.
باری چون منظومۀ فیتز جرلد رباعیات خیام را محل توجّه ساخت بزودی اهل ذوق همه کشورها و ملل خارجه به آنها سرگرم گردیدند و به جمیع زبانها ترجمه شد و هزارها بار به انواع و اقسام کوچک و بزرگ و مصوّر و غیر مصّور و ساده و مزیّن به چاپ رسید چنان که شماره نتوان کرد و امروز هیچ صاحب خبری در دنیا نیست که از رباعیات خیام بیخبر باشد بنابراین فیتز جرلد را ایرانیان باید گرامی بدارند و هیچ موقعی از سپاسگزاری و قدردانی او فرو نگذارند.
روش ما در اختیار رباعیات خیام
یکی از مشکلات بزرگ ادبیات فارسی تعیین و تشخیص رباعیات خیام است. پس از آن که این رباعیات طرف توجّه عموم اروپاییان گردید کم کم دانشمندان ایشان به این نکته پی بردند که همه رباعیاتی که در مجموعههای منسوب به خیام دیده میشود نمیتواند از او باشد و از پی وسیله برآمدند که بتوانند رباعیاتی را که به راستی از خیام است تشخیص دهند، در این زمینه آنچه ما آگاهیم از اروپاییان کسانی که بیشتر کار کردهاند والانتن ژوکوفسکی خاورشناس روسی و فریدریخ روزن دانشمند آلمانی و آرتور کریستنسن محقّق دانمارکی است و طرق اختیاری ایشان یکی این است که رباعی که از دیگران است در دو اوین و مجموعهها بیایند و از مجموعۀ خیام بیرون کنند، دیگر این که رباعیاتی را که نام خیام در آنها هست مورد تحقیق قرار دهند، دیگر این که نسخههای کهنه از مجموعۀ رباعیات خیام را در نظر گرفته آنچه را در نسخههای معتبرتر بیشتر مکرّر شده اختیار کنند. البته مضامین و معانی رباعیات را هم از نظر دور نداشتهاندو ساعی بودهاند که دریابند کدام رباعیات با فکر خیّام مناسبت دارد.
خود ما از دیرگاهی و پیش از آن که بدانیم دانشمندان اروپا به این فکر افتادهاند متوجّه شده بودیم که رباعیاتی که به نام خیام در مجموعهها دیده میشود بسیار ناجور است و نه از جهت معنی با یکدیگر مناسبت دارد نه از جهت لفظ، گذشته از این که نظر به احوال خیام که اهل علم و حکیم بود و شاعری پیشه نساخته بود نمیتوانستیم قبول کنیم که او این همه رباعی گفته باشد. امّا تحقیقات دانشمندان اروپایی هم ما را قانع نساخته و معنقدیم که کاملاً پی به مقصود نبردهاند.
البتّه بهترین طریق برای حل این مشکل این بود که نسخههایی از مجموعۀ رباعیات بدست آید که در زمان خود خیام یا نزدیک به عصر او تدوین شده باشد ولیکن تا کنون چنین نسخهای یافت نشده و ظاهراً این است که بعدها هم نخواهد شد و کهنهترین مجموعههایی که در کتابخانههای داخله و خارجه موجود است در اواسط سدۀ نهم هجری گرد آمده است. فدریخ روزن فاضل آلمانی یک نسخه به دست آورده که در پایان آن رقم ۷۲۱ دیده میشود ولیکن چون کتاب به خط نستعلیق است ممکن نیست در آن سال نوشته شده باشد و آن رقم نباید تارخ کتابت باشد چه اهل خبره تاریخ کتابت آن مجموعه را متقدّم بر سدۀ دهم نمیدانند.
پس کهنهترین مجموعههایی که دیدهایم زیاد از سیصد سال پس از وفات حکیم نیشابور فراهم آمده است و چون میدانیم که تدوینکنندگان هیچ گاه نه دقّت و اهتمام لازم بکار بردهاند که گفتههای بزرگان را عیناً نقل کنند و نه بصیرت کافی داشتهاند که آنها را درست تشخیص دهند و این کار را بسیار سرسری گرفتهاند به هیچ یک از نسخههای رباعیات خیام که موجود است اعتماد نمیتوان کرد بلکه از مطالعۀ همه یقین حاصل میشود که آن رباعیات از گویندههای مختلف است طریقی هم که ژوکوفسکی به نظر گرفته که رباعیات دیگران را از مجموعهها و دواوین پیدا کنیم ما را به مقصود نمیرساند زیرا نسبت به شعرای دیگر هم این معامله شده است و از کجا معلوم است که از رباعیات خیام داخل دواوین دیگران نکرده باشند چنان که در مجموعهای که آن را اشعار العارفین نام گذاشتهاند و نسخۀ آن در کتابخانۀ ملّی تهران موجود است رباعی چون نیست زهر چه هست جز باد به دست را به صائب نسبت دادهاند در صورتی که ما آن رباعی را در مجموعههایی دیدهایم که مسلماً پیش از صائب ترتیب داده شده است.
باری رباعیات منسوب به خیام هزاران است و بر ما روشن است که اکثر رباعیات از خیام نیست و از همین نسخههای بالنسبه کهنه که موجود است در سدۀ نهم و دهم استنساخ شده این فقره استفاده میشود چه با همۀ بیمبالاتی که تدوینکنندگان داشتهاند عدد رباعیات هیچ یک به سیصدوپنجاه نمیرسد و این دلیل است بر این که در سدۀ نهم و دهم با این که اهتمام در خالص ساختن مجموعهها نکردهاند بیش از صدوپنجاه رباعی تقریباً به خیام نسبت ندادهاند.
و امّا رباعیاتی که نام خیام در آنها هست اولاً معدود است و دردی دوا نمیکند، ثانیاً آنها را هم نمیتوان مطمئن شد که از خیام باشد چه بعضی را میبینیم که یا خطاب به خیام یا نقل از قول خیام است مانند رباعی:
خیام تنت به خیمهای ماند راست سلطان روح است و منزلش دارفناست
فرّاش اجل زبهر دیگر منزل ویران کند این خیمه چو سلطان برخاست
که ظاهراً مولانا جلالالدّین در جواب خیام گفته است و این رباعی:
تا بتوانی خدمت رندان میکن بنیاد نماز و روزه ویران میکن
بشنوسخنی راست ز خیام ای دوست می میخور و ره میزن و احسان میکن
که به کلام خیام نمینماید و میتوان معتقد شد که دیگری گفته و مقصودش استناد به قول خیام بوده است و این دو رباعی:
از من بر مصطفی رسانید سلام وان گاه بگویید به اعزاز تمام
کای سید هاشمی چرا دوغ ترش در شرع حلال است و میناب حرام
و:
از من بر خیام رسانید سلام وان گاه بگویید که خامی خیام
من کی گفتم که می حرام است ولی بر پخته حلال است و بر خام حرام
پیداست که گفتۀ کم خردان است و این رباعی:
خیام که خیمههای حکمت میدوخت در کورۀ غم فتاد و ناگاه بسوخت
مقراض اجل طناب عمرش ببرید فرّاش قضا به رایگانش بفروخت
چنان که دکتر روزن توجّه کرده یقین است که دیگری در بارۀ خیام گفته است و رباعی که مصرع اولش این است: خیام زمانه از کسی دارد ننگ، در نسخۀ کهنه این قسم دیده میشود: ایّام زمانه از کسی دارد ننگ، و یقین است که این وجه صحیح است پس رویهم رفته میتوان حکم کرد که بعضی از رباعیاتی که نام خیام در آنها هست قطعاً از خیام نیست و باقی دیگر هم مشکوک است و ممکن است لفظ خیام در آنها کلمۀ دیگر بوده و سلیقۀ بعضی اقتضا کرده است که تبدیل شود زیرا که در موارد دیگر دیدهایم که نظیر این کار را کردهاند مخصوصاً نسبت به خواجه حافظ که بعضی از غزلها از شعرای دیگر گرفته و تخلّص آنها را تبدیل و به نام حافظ نموده و داخل دیوان او کردهاند و در رباعی بابا افضل که مصرع اولّش این است «افضل دیدی که آنچه دیدی هیچ است» کلمۀ افضل را بدل به دنیا کرده و رباعی را به خیام نسبت دادهاند و در بارۀ حکیم نیشابور اصلاً شبهه میتوان کرد که او براستی خود را خیام خوانده باشد بلکه چنین به نظر میرسد که عنوان خیام متعلّق به پدر او بوده است و از معاصران و کسانی که نزدیک به عهد او بودهاند ندیدهایم که کسی حکیم را خیام بخواند و هر جا نام او را میبرند خیام یا خیّامی را پس از اسم پدرش ابراهیم میآورند یا او را ابن خیام مینامند و میتوان معتقد شد که حکیم را در عصر خودش خیام نمیگفتند و بعدها برچسب انتساب پدرش و بر سبیل مسامحه معروف به خیام شده است.
پس فقط راهی که باقی میماند این است که یک یک از رباعیات را به محک ذوق و معرفت بزنیم و انگشت ردّ و قبول بر آنها بگذاریم زیرا اجمالاً مسلّم است که خیام رباعیاتی داشته که در نظر ارباب بصیرت ممتاز بوده است ولی برای این مقصود نیز باید میزان و مأخذی در دست داشته باشیم تا بتواینم بگوییم بنا براین میزان و از روی این مأخذ رباعی از خیام هست یا نیست. برای این که مأخذ و میزان را بدست آوریم چاره نداریم جز این که رباعیاتی پیدا کنیم که بتوانیم از روی اطمینان از خیام بدانیم و از روی آن رباعیات شیوه و مذاق و سبک خیام را بدست آوریم سپس از رباعیاتی که در نسخههای کهنه موجود است هر یک را با آن سبک و شیوه موافق یافتیم مقبول و هر یک را مخالف دیدیم مردود بدانیم.
خوشبختانه در نتیجۀ جستجوهای خود ما یا متجسسان دیگر از گوشه و کنار رباعیهای چندی یافتیم که تا اندازهای که در این امور میتوان اطمینان حاصل کرد بر ما یقین دست داد که آن راباعیها از حکیم نیشابور میباشد و شرح مطلب از این قرار است:
۱ ـ شیخ نجمالدّین رازی معروف به دایه در کتاب مرصادالعباد در ضمن طعن بر حیرت و ضلالت فلاسفه، این دو رباعی را از خیام نقل میکند:
در دایرهای کامدن و رفتن ماست آن را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست کاین آمدن از کجا و رفتن به کج
************
دارنده چو ترکیب طبایع آراست از بهر چه افکندش اندر کم و راست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود ور نیک نیامد این صور عیب کراست
و چون مرصادالعباد در حدود یکصد سال بعد از وفات خیام (۶۲۰) تصنیف شده با لحن نگارش شیخ نجمالدّین میتوان مطمئن شد که آن دو رباعی از اوست.
۲ ـ در تاریخ جهان گشای جوینی این رباعی از قول خیام نقل شده است:
اجزای پیالهای که در هم پیوست بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سروپای نازنین از سر دست بر مهر که پیوست و به نام که شکست
چون تاریخ جهان گشا در ۶۵۸، یعنی در حدود یکصدوچهل سال پس از وفات خیام تألیف شده و نظر به اعتبار قول مصنف کتاب، این رباعی را نیز میتوان از خیام دانست. به علاوه در تاریخ وصّاف نیز همین رباعی به نام خیام مذکور است.
۳ ـ حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده که در سال ۷۳۰ یعنی تقریباً دویست سال پس از وفات خیام تألیف شده است این رباعی را از خیام نقل نموده است:
هر ذرّه که بر روی زمینی بوده است خورشید رخی زهره جبینی بوده است
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان کان هم رخ و زلف نازنینی بوده است
این رباعی در مجموعهای هم که بعد ذکر خواهیم کرد و نیز در کتاب فردوسالتواریخ که در سال ۸۰۸ تألیف شده به نام خیام مذکور است. این سه فقره یعنی این چهار رباعی را که در این سه کتاب نقل شده ژوکوفسکی تذکر داده و دکتر روزن هم در مقدّمۀ مجموعهای که از خیام به چاپ رسانده یاد کرده است.
۴ ـ مسیو رمپیس مستشرق آلمانی اخیراً در یکی از کتابخانههای استانبول مجموعهای از رباعیات به نام نزهةالمجالس یافته است تقریباً مشتمل بر چهار هزار رباعی از شعرای بسیار که در سال ۷۳۱ یعنی تقریباً دویست سال پس از وفات خیام کتابت شده است. گردآورنده این رباعیات آنها را منقسم به هفده باب نموده و در هر باب رباعیاتی از اشخاص مختلف در موضوع خاص از قبیل مدح و ذم و دعا و وصال و فراق و نصیحت و امثال آن درج کرده و در بعضی از آن ابواب رباعیاتی از خیام آورده است و بعلاوه یک باب هم تخصیص به خیام داده و آن باب را چنین عنوان کرده است. «در معانی حکیم عمرخیام» مجموع رباعیاتی که در این کتاب ذکر شده سیوسه رباعی است که دو رباعی از آنها مکرّر است و بنابراین سیویک رباعی میشود و بزرگترین مجموعه از رباعیات خیام است که پیش از سدۀ دهم جمعاوری شده و بعضی از آن رباعیات جای دیگر دیده نشده بود. عکس اوراق کتاب نزهةالمجالس را توسط دانشمند ارجمند آقای حسین دانش از استانبول خواستیم و آن سیویک رباعی را در اینجا نقل میکنیم:
تا راه قلندری نپویی نشود رخساره به خون دل نشویی نشود
سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان آزاد به ترک خود نگویی نشود
***
یک روز ز بند عالم آزاد نیم یک دم زدن از وجود خود شاد نیم
شاگردی روزگار کردم بسیار در کار جهان هنوز استاد نیم
***
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلومم شد که هیچ معلوم نشد
***
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
***
مائیم که اصل شادی و غمیم سرمایۀ دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و [فزونیم] و کمیم آئینه زنگ خورده و جام جمیم
***
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو گردی و نسیمی و شراری و دمی است
***
خوش باش که پختهاند سودای تو دی فارغ شدهاند از تمنّای تو دی
قصّه چه کنم که بیتقاضای تو دی دادند قرار کار فردای تو دی
***
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن فردا که نیامده است فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
***
پیش از من تو لیل و نهاری بوده است در هر قرنی بزرگواری بوده است
هر جا که قدم نهی بر روی زمین آن مردمک چشم نگاری بوده است
***
هر ذرّه که در خاک زمینی بوده است پیش از من و تو تاج و نگینی بوده است
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان کآن هم رخ خوب نازنینی بوده است
***
هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر از عنقا باشد
کاندر صدف از نهفکتی گردد درّ آن قطره که راز دل دریا باشد
***
هم دانۀ امید به خرمن ماند هم باغ سرای بی تو و من ماند
سیم و زر خویش از درمی تا به جویی با دوست بخور گرنه به دشمن ماند
***
بر شاخ امید اگر بری یافتمی هم رشتۀ خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود ای کاش سوی عدم در یافتمی
***
یک جرعه می کهن ز ملکی نو به وز هر چه نه می طریق بیرون شو به
در دست به از تخت فریدن صدبار خشت سر خم ز تاج کیخسرو به
***
در دهر چو آواز گل تازه دهند فرمای بتای که محی به اندازه دهند
از حور و قصور ور بهشت و دوزخ فارغ بنشین که آن هر دو آوازه دهند
***
گیرم که به اسرار معمّا نرسی در شیوۀ عاقلان همانا نرسی
از سبزه و می خیز بهشتی برساز کآن جا به بهشت یا رسی یا نرسی
***
من می نه زبهر تنگ دستی نخورم یا از غم رسوایی و مستی نخورم
من می ز برای خوش دلی میخوردم اکنون که تو بردلم نشتی نخورم
***
گر کار فلک به عدل سنجیده بدی احوال فلک جمله پسندیده بدی
ور عدل بدی به کارها در گردون کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی
***
هر یک چندی یکی برآید که منم با نعمت و با سیم و زر آید که منم
چون کار ک او نظام گیرد روزی ناگه اجل از کمین درآید که منم
***
عمریاست مرا تیره و کاریاست نه راست محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست ما را ز کسی ذکر نمیباید خواست
***
ترکیب پیالهای که در هم پیوست بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر دست بر مهر که پیوست و به کین که شکست
***
آن را که به صحرای علل تاختهاند بی او همه کارها بپرداختهاند
امروز بهانهای در انداختهاند فردا همه آن بود که در ساختهاند
***
خورشید به گل نهفت می نتوانم و اسرار زمانه گفت می نتوانم
از بهر تفکّرم برآورد خرد درّی که زبیم سفت می نتوانم
***
رفتم که در این منزل بیداد بدن در دست نخواهد به جز از باد بدن
آن را باید به مرگ من شاد بدن کز دست اجل تواند آزاد بدن
***
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد دل را به چنین غصّه دژم نتوان کرد
کار من و تو چنان که رأی من و تست از موم به دست خویش هم نتوان کرد
***
ز آوردن من نبود گردون را سود وز بردن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نبودو گوشم نشنود کآوردن و بردن من بهر چه بود
***
مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان می خواه مروّق به طراز آمدگان
رفتند یکان یکان فراز آمدگان کس میندهد نشان ز باز آمدگان
***
در کارگه کوزهگری رفتم دوش دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش
از دستۀ هر کوزه برآورده خروش صد کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش
***
برگیر پیاله و سبو ای دلجو تا بخرامیم گرد باغ و لب جوی
بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی
***
از کوزهگری کوزه خریدم باری آن کوزه سخن گفت ز هر اسرای
شاهی بودم که جام زرّینم بود اکنون شدهام کوزه هر خمّاری
***
این کوزه که آبخوارۀ مزدوریست از دیدۀ شاهیست و دل دستوریست
هر کاسۀ می که در کف مخموریست از عارض مستی و لب مستوریست
۵ ـ دانشمند ارجمند آقای محمّد قزوینی چندین سال پیش ازین مجموعهای از نخبه اشعار کشف کردند به نام مونس الاحرارفی دقایق الاشعار و آن هم به چندین باب منقسم و یک بابش به رباعیات تخصیص یافته سپس یک باب دیگر هم مخصوص رباعیات خیام دارد و سیزده رباعی از حکیم نیشابور در آنجا مندرج است. این کتاب در سال ۷۴۱ یعنی ده سال پس از نزهة المجالس به تحریر آمده و از این دو کتاب معلوم میشود در اوایل سدۀ هشتم رباعیات خیام مشهور بوده و حکیم را در سرودن رباعی دارای شیوه و مذاق مخصوص میدانستهاند. سیزده رباعی که در مونس الاحرار از خیام نقل شده است:
عالم اگر از بهر تو میآرایند مگر ای بدان که عاقلان نگرایند
بسیار چو تو روند و بسیار آیند بربای نصیب خویش کت بربایند
***
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد خود را به کم و بیش دژم نتوان کرد
کار من و تو چنان که رای من و تست از موم بدست خویش هم نتوان کرد
***
وقت سحر است خیز ای مایۀ ناز نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند بسی وانها که شدند کس نمیآید باز
***
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم پس بی می و معشوق خطایی است عظیم
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
***
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست فردا همه از خاک تو بر خواهد رست
***
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی سرمست بدم چو کردم این اوباشی
با من ره زبان حال میگفت سبو من چون تو بدم تو نیز چون من باشی
***
یک قطرۀ آب بود و با دریا شد یک ذرّه خاک با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
***
ایام زمانه از کسی دارد ننگ کو در غم ایام نشیند دلتنگ
می خور تو در آبگینه و نالۀ چنگ زان پیش که آبگینه آید بر سنگ
***
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودت گفتند زان روی که هست کس نمیداند گفت
***
ای پیر خردمند پگهتر برخیز وان کودک خاکبیز را بنگر تیز
پندش ده و گو که نرم نرمک میبیز مغز سر کیقباد و چشم پرویز
***
دوری که در او آمدن و رفتن ماست او را نه نهایت نه بدایت پیداست
کس مینزند دمی در این معنی راست کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
***
می خور که فلک بهر هلاک من و تو قصدی دارد به جان چاک من و تو
در سبزه نشین و می روشن میخور کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو
***
ای آن که نتیجۀ چهار و هفتی وز هفت و چهار دائم اندر تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
البته توجه فرمودهاید که از این سیزده رباعی یکی (دومی) در رباعیات زینة المجالس و یکی (یازدهمی) از رباعیات مذکور در مرصادالعباد است.
۶ ـ فاضل گرامی آقای سعید نفیسی چندین سال پیش ازین در کتابخانۀ مجلس شورای ملی جنگی از منشأت و اشعار سراغ کردند که در سال ۷۵۰ یعنی نه سال پس از مونس الاحرار کتابت شده و این یازده رباعی در آن جنگ بنام خیام مندرج است:
آنها که کهن شدند و آنها که نوند هر کس به مراد خویش یک یک بروند
این کهنه جهان به کس نماند باقی رفتند و رویم و دیگر آیند و روند
***
آرند یکی و دیگری بربایند بر هیچ کسی راز همی نگشایند
ما را ز قضا جز این قدر ننمایند پیمانۀ عمر ماست میپیمایند
***
از جرم گل سیاه تا اوج زحل کردم همه مشکلات کلی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حیل هر بند گشاده شد به جز بند اجل
***
برخیز بتا بیار بهر دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم زان پیش که کوزهها کنند از گل ما
***
ای دوست حقیقت شنو از من سخنی با بادۀ لعل باش و با سیم تنی
کان کس که جهان کرد فراغت دارد از سبلت چون تویی و ریش چو منی
***
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
تا کی ز قدیم و محدث ای مرد سلیم چون من مردم جهان چه محدث چه قدیم
***
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی معذوری اگر در طلبش میکوشی
باقی همه رایگان نیرزد هش دار تا عمر گران بها بدان نفروشی
***
گرچه غم و رنج من درازی دارد عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر دهر مکن تکیه که دوران فلک در پرده هزار گونه بازی دارد
***
از رنج کشیدن آدمی حر گردد قطره چو کشد حبس صدف درّ گردد
گر مال نماند سر بماند به جای پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد
***
بر چشم تو عالم ارچه میآرایند مگرای بدو که عاقلان نگرایند
بسیار چو تو شدند و بسیار آیند بربای نصیب خویش کت بربایند
***
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
کاین چرخ ستیزهروی ناگه روزی چندان ندهد امان که آبی بخوریم
در اینجا هم توجّه دهیم که رباعی ششم و رباعی دهم از رباعیهایی است که در مونس الاحرار نیز آمده است.
به این ترتیب پنجاه و سه رباعی یافتهایم که در انتساب آنها به خیام تشکیک بیمورد است چون این انتساب همه از اوایل سدۀ هفتم تا نیمۀ سدۀ هشتم است و کسانی که آنها را نقل کردهاند زمانشان از زمان خیام چندان دور نیست و محل اعتمادند و رباعیاتی که نقل کردهاند در سبک و شیوه به هم نزدیک و متناسبند و هیچ قسم ناجوری ندارند و اگر این مآخذ را هم قبول ن کنیم دیگر باید به کلی از خیام چشم بپوشیم.
۷ ـ بر این پنجاه و سه رباعی که سند معتبر دارند چند رباعی دیگر هم میتوانیم بیفزاییم از این رو که دانشمند گرامی آقای قاسم غنی در فراهم آوردن این مجموعه با این جانب همکاری فرمودهاند در کتابخانۀ مجلس شورای ملّی مجموعهای تذکره مانند یافتهاند مشتمل بر منتخباتی از اشعار سه نفر از شعرا تقریباً که در آنجا این پنج رباعی بنام خیام ظبط شده است:
از جملۀ رفتگان این راه دراز باز آمده کیست تا به گوید راز
پس بر سر این دو راهی آز و نیاز تا هیچ نمانی که نمیآیی باز
***
آنی که نبودت به خور و خواب نیاز کردند نیازمندت این چار نیاز
هر یک به تو آنچه داد بستاند باز تا باز چنان شوی که بودی ز آغاز
***
بر گشت من از زمانه تو میآید وز من همه کار نانکو میآید
جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو گفتا چه کنم خانه فرو میآید
***
بردار قرابه و سبو ای دلجوی فارغ بنشین به کشت زار و لب جوی
بس نفس عزیز را که این چرخ کبود صد بار قرابه کرد و صد بار سبوی
***
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رستست ور بر تن عمر لباسی چستست
در خیمۀ تن که سایهبانست ترا هان تکیه مکن که چارمیخش ستست
در این مجموعه شعرایی که نام برده شدهاند همه متقدم بر سدۀ هشتم هجری میباشند از فردوسی گرفته تا سعدی و معاصران او که خواجه حافظ را ندارد و معلوم میشود گردآورنده این مجموعه مقدم بر حافظ بوده است، تحریر نسخه هم کهنه است و از شیوۀ خط و رسمالخط و همه قرائن یقین حاصل میشود که از سدۀ هشتم متأخر نیست و اگر بر مونسالحرار و جنگهای سابقالذکر مقدم نباشد معاصر آنهاست و نظر به نوع مضمون رباعیها با همان اطمینان میتوانیم این رباعیها را هم ضمیمۀ آن پنجاه و سه کنیم و چون رباعی چهارم از این پنج رباعی در نزهةالمجالس نیز آمده است بر پنجاه و سه رباعی سابق چهار رباعی دیگر افزوده میشود.
۸ ـ هر چند این پنجاه و هفت رباعی که برای ما تقریباً یقین حاصل شده است که گفتۀ خیام میباشند مقصود ما را حاصل میکنند یعنی برای تشخیص رباعیات خیام مفتاح بدست میدهند. ده رباعی دیگر هم در این دو مجموعۀ اخیر یافتهایم که از گویندۀ آنها نامی برده نشده اما چون از سنخ رباعیهای دیگر است و غالباً در مجموعههای رباعیات خیام مذکور است یکی از آنها از رباعیهایی است که شیخ نجمالدین در مرصادالعباد آورده است روا باشد که آنها را هم ضمیمۀ آن پنجاه و هفت رباعی کنیم اگر پای احتیاط را بالا بگذاریم و به حساب نیاوریم تفاوتی در نتایجی که از آن پنجاه و هفت رباعی خواهیم گرفت دست نمیدهد آن ده رباعی این است:
قومی متفکّرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی کای بیخبران راه نه آنست و نه این
***
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن به زان که طفیل خوان ناکس بودن
با نان جوین خویش حقّا که به است کالوده به پالودۀ هر خس بودن
***
تا چند کنی خدمت دونان و خسان جان بر سر هر طعمه منه چون مگسان
نانی به دو روز خود مکش منّت کس خون دل خود خوری به از نان کسان
***
یک نان به دو روز اگر شود حاصل مرد وز کوزه شکستهای دمی آبی سرد
مأمور کم از خودی چرا باید بود یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
***
ای دیده اگر کور نهای گور ببین وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سران و سروران زیر گلند روهای چو مه در دهن مور ببین
***
ای دل غم این جهان فرسوده مخور بیهوده نهای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید خوش باش و غم بوده و نابوده مخور
***
بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
مغرور بدانی که نخورده است ترا تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد
***
چون نیست زهر چه هست جز باد به دست چون هست به هر چه هست نقصان و شکست
انگار که هر چه هست در عالم نیست پندار که هر چه نیست در عالم هست
***
حیّی که به قدرت سر و رو میسازد همواره همو کار عدو میسازد
گویند قرابه گر مسلمان نبود او را تو چه گویی که کدو میسازد
***
در دایرهای که آمد و رفتن ماست آن را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند در این جهان یکدم راست کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
چون شصت و شش رباعی که به احتمال بسیار قوی بلکه به اطمینان میتوان از خیام دانست به دست آمد در پیش میگذاریم و خصایص کلام حکیم را میسنجیم. نخستین چیزی که به آن برمیخوریم این است که بسیار ساده و بیآلایش است و از تصنع و تکلف بلکه از تخیّلات شاعرانه عاری است. چنان که میتوان گفت از شعر جز وزن و قافیه چیزی ندارد ولیکن در نهایت فصاحت و بلاغت است درست و موجز و استوار الفاظ همه قالب معنی است و کم و زیاد و عیب و نقص ندارد. پیداست که گوینده لفاظی و چرب زبانی نمیخواسته است و همه در بند معنی پروردن بوده است امّا معانی به قدری لطیف و دقیق و بدیع است که از هر تخیّل و تصنعی برتر است. هزل ندارد جدی است و گاه گاه که مختصر طیبتی میکند بسیار باریک و ظریف است سخنش نرم است و زنندگی ندارد مضامین رباعیات همه نتیجۀ طبع حکیم متفکر متجسس است. حل معمای جهان را میجوید حکمت کار خلقت و سرنوشت انسان را میخواهد. رازی که در مرگ نهفته است میپرسد. از ناپایداری زندگانی انسان و اوضاع روزگار متأثر و متأسف و از مرگ جوانان و نازنینان متألم است. صفا و طراوت و زیبایی طبیعت را به شدت حس میکند و متمتع میشود اما همواره متذکر است که این تمتع دوام ندارد و باید عمر را غنیمت شمرد و بیهوده نباید تلف کرد چون مردیم دیگر به دنیا برنمیگردیم. خوش باید بود بد نباید کرد حرص و آز نباید داشت. قانع باید بود. بیش از حاجت نباید خواست مناعت و عزت نفس و استقلال طبع را از دست نباید داد. در مقابل کسان خود را خوار نباید کرد. افکار کوته نظران و آرزوهای کوچک آنها را چه در امور دنیا چه مربوط به عقبی حقیر باید شمرد همت بلند باید داشت. جاه و جلال و جمال و قدرت و شوکت و مکنت و عیش و طرب هم بیاعتبار و ناپایدار است. همه میمیرند و خاک میشوند و از خاک آنها خشت و موزه میسازند و در مقابل مرگ و پس از آن همه یکسانند و کوچکی و بزرگی بیتفاوت است. دل به دنیا نباید بست و کبر و غرور بیجاست.
این همه پند و حکمت و عبرت در رباعیات مندرج است اما تلخی و ثقالت نصیحت و اندرز ندارد همه گفتگو از می و معشوق و سبزه و گل است تا آن جا که مردم سطحی و قشری و ظاهربین خیام را دعوت کننده به می خوارگی و لهو و لعب پنداشتهاند اما حقیقت این است که او وظیفۀ موعظه و خطابه بر عهده نگرفته است و هیچ یک از شؤون شاعری را بر خود نبسته است. نه مدح و ذم میکند نه مغازله و معاشقه. نه از فراق میگرید نه از وصال میخندد. نه وعظ میکند نه مناجات میگوید. نه تضرع و زاری مینماید نه عرفان میبافد. همه مستغرق فکر راز دهر است که برای چه آمدیم و چرا میرویم هیچ کس حقیقت را ندانست و از این شب تاریک راه بیرون نبرد. همه افسانهای گفتند و مردم را خواب کردند و خود نیز به خواب رفتند.
آن چه از رباعیات مسلم خیام به دست میآید این است پس بنای ما بر این شد که مجموعههایی از رباعیات را که در سدۀ نهم و دهم فراهم آمده و کهنهترین مجموعههای موجود میباشند خواه در داخله یا خارجه به چاپ رسیده باشند خواه نرسیده باشند در پیش بگذاریم و رباعیات را یک یک بگیریم و با میزانی که بدست آوردهایم بسنجیم هر رباعی که به این افکار نزدیک و موافق بود اختیار کنیم و آن چه از این زمینه بیرون بود بیندازیم، و البته درستی کلام و فصاحت و بلاغت صحت لفظ و لطافت معنی را هم شرط دانستیم زیرا در صورتی که نص صریح و مسلم در دست نیست چه داعی داریم که سخن سست و بیمایه را بپذیریم و از خیام بدانیم و برخلاف دستور حکیم اوقات عزیز را مشغول کلام غیر لازم بسازیم.
پس امثال این رباعی را که میگوید:
برخیز و بده باده که چه جای سخن است کامشب دهن تنگ تو روزی من است
ما را چو رخ خویش می گلگون ده کین توبۀ من چو زلف تو پر شکن است
متروک داشتیم برای آن که فقط مغازله و بی فلسفه است و مانند این رباعی که میگوید:
ای بادۀ ناب و ای می مینایی چندان بخورم ترا من شیدایی
کز دور مرا هر که ببیند گوید ای خواجه شراب از کجا میآیی
مردود دانستیم چون غیر از میخوارگی مفرط متضمن معنایی نیست و نوع این رباعی را:
ای عارض تو نهاده بر نسرین طرح روی تو فکنده بر بتان چین طرح
ای غمزۀ تو داده شه بابل را اسب و رخ و پیل و بیدق و فرزین طرح
انداختم از آن رو که بی فلسفه و پر تصنع و متکلف است و امثال این رباعی را:
عشقی که مجازی بود آبش نبود چون آتش نیم مرده تابش نبود
عاشق باید که سال و ماه و شب و روز آرام و قرار و خورد و خوابش نبود
ترک کردیم چون عاشقانه و عارفانه است و مانند این رباعی را:
پندی دهمت اگر به من داری گوش از بهر خدا جامۀ نزویر مپوش
عقبی همه ساعتست و دنیا یک دم از بهر دمی ملک ابد را مفروش
نپذیرفتیم به سبب این که موعظه است و معنیش هم مبتذل است و این رباعی را که:
ماه رمضان برفت و شوّال آمد هنگام نشاط و عیش و قوال آمد
آمد گه آنکه خیکها اندر دوش گویند که پشت پشت حمّال آمد
مردود خواندیم از آن رو که لفظ و معنیش رکیک است و مانند این رباعی را که:
گر گوهر طاعتت نسفتم هرگز گرد گنه از چهره نرفتم هرگز
با این همه نومید نیم از کرمت زان رو که یکی را دو نگفتم هرگز
ترک کردیم چون مناجات است، و هم چنین هر رباعی را که اسقاط کردهایم به نظری از قبیل آنچه بیان شده بوده یعنی یا لفظ یا معنی آن را با نوع سخن خیام موافق موازینی که اختیار کرده بودیم سازگار نیافتهایم و بسیاری را که با مذاق خیام ناسازگار به نظر میآید حذف کردهایم به واسطۀ این که از نکات و دقایق دلپسند عاری، و فقط تکرار مضامین رباعیات دیگر بوده است.
از مؤیدات نظر ما بر این که رباعیهای مناجات که در مجموعههای خیام دیده میشود از او نیست یکی این است که در بعضی از مجموعهها این قصّه را نقل کردهاند که پس از وفات حکیم مادرش او را در خواب دید و از چگونگی حال او در سرای آخرت پرسید او این رباعی را سرود:
ای سوختۀ سوختۀ سوختنی ای آتش دوزخ از توافروختنی
تا کی گویی که بر عمر رحمت کن حق را تو کئی به رحمت آموختنی
معلوم نیست کسی که این افسانه را جعل کرده است خیام را سوختنی میدانسته یا آمرزیدنی و منظور گویندۀ رباعی کدام عمر بوده است در هر حال این یکی از رباعیهایی است که ما ترک کردهایم و یکی دیگر این رباعی است که صاحب فردوسالتواریخ در احوال خیام نقل کرده و میگوید گفتهاند آخرین سخنان نظم او این بود:
سیر آمدم ای خدای از هستی خویش از تنگدلی و از تهی دستی خویش
از نیست چو هست میکنی بیرون آر زین نیستیم به حرمت هستی خویش
به عقیدۀ ما این رباعی و امثال آن را کسانی جعل کردهاند که یا بر حسب گفتۀ عوام یا به استنباط شخصی سخنان خیام را کفرآمیز پنداشته ولی دریغ دانستهاند که او این شهرت را داشته باشد و به وسیلۀ جعل این رباعیات و افسانههایی مانند «ابریق می مرا شکستی ربّی» خواستهاند او را روسفید کنند.
این نکته را هم نگفته نگذاریم که از این تحقیقات ما گمان نبرند که ما سخنسرایانی را که در شعر موعظه و نصیحت یا مناجات و حمد و نعمت یا تحقق عرفانی و اخلاقی یا مغازله و معاشقه میکنند نمیپسندیم یا از خیام کمتر میشماریم و برعکس ادعا میکنیم که هیچکس ارادتش نسبت به امثال سنایی و نظامی و عطّار و سعدی و حافظ و مولوی از ما بیشتر نیست حرف ما این است که سخن خیام نوع دیگری است و آن هم به جای خود نیکوست و اگر درست بنگری با همه تحقیاتی که کردیم همین رباعیات هم نوعی مناجات است هم قسمتی عرفان است و هم وجهی از موعظه است و هم رنگی از مغازله است و لوازم و خصایص شاعری را هم به نحو کمال دارا میباشد.
***
در پایان سخن باید تصریح کنیم که این رباعیها که ما اختیار کرده و بنام خیام قلمداد میکنیم مدّعی نیستیم که بطور قطع و یقین از خیام است یا این که رباعیات خیام منحصر به این است که ما فراهم کردهایم به نظر ما اینها از نوع سخن حکیم نیشابور است و میتواند کلام او باشد و شایستگی دارد امّا حاکم حقیقی در این امر ذوق و سلیقۀ ما بوده است نه سند و دلیل و برهان و اگر دیگری ذوق و سلیقهاش غیر از این باشد با او نزاع نداریم و آرزومندیم که بعدها از گوشه و کنار اسناد و مدارکی بدست بیاید تا آیندگان مثل ما ملجاء نباشند که رباعیات خیام را تنها از روی سلیقه و ذوق شخصی تشخیص دهند.
تهران فروردین ۱۳۲۰ شمسی
منبع: مقالات محمدعلی فروغی