اگر فورد شکست نخورده بود
پیامی به سازمان فدائیان ایران (اکثریت)
استراتژی رویارویی با جمهوری اسلامی تا مرز جنگ
- حسین مهری ـ هممیهنان گرامی، در این بخش از برنامه بهسوی ایران گفتوگو میکنیم با آقای داریوش همایون. آقای داریوش همایون گرامی درود بر شما
همایون ـ درود بر شما
- حسین مهری ـ آقای همایون، نخست درباره آخرین نوشته شما که دیدم زیر عنوان «اگر فورد شکست نخورده بود» صحبت بکنم. در واقع اگر فورد شکست نخورده بود و کارتر در برابر او پیروز نمیشد. در این صورت انقلاب اسلامی رخ نمیداد؟
همایون ـ البته این مطلب به این سادگی نیست. نه. این یک بهانهای شد که نگرش من به این انقلاب، از کدام نظرگاه را بررسی بکنم. بیشتر تئوری انقلاب ـ بیش از ۱۰ تا ۱۵ تئوری هست برای انقلاب ـ مربوط میشود به عوامل جامعهشناختی. یعنی نگاه میکنم ببینم که چرا یک جامعه دچار شرایطی میشود که در آن انقلاب رخ میدهد. این را لنین خلاصه کرد در یک جمله بسیار بسیار پر معنا در آن «دولت و انقلاب» گفت انقلاب هنگامی است که مردم نمیخواهند و حکومت نمیتواند. یعنی مردم راضی نیستند و حکومت هم نمیخواهد روشهایش را عوض بکند. ولی لنین یک مطلب بدیعی افزود بر این تئوری یعنی بر این حکمی که داد، و آن بین موقعیت انقلاب و خود انقلاب تفاوت است. و خب ما در عمل هم میبینیم که انقلابات خیلی بندرت روی میدهند ولی موقعیت انقلابی، یعنی آن عوامل جامعهشناختی، یعنی خلاصه مردم نمیخواهند و حکومت نمیتواند با آنها کنار بیاید و آنها را راضی نگهدارد، این در بیشتر کشورها، در بیشتر دوران تاریخ صدق میکرده. یعنی تقریباً با ثباتترین کشورها و رژیمها هم دورانهایی داشتهاند ـ جز استثناءهایی ـ که در موقعیت انقلابی بودهاند هماکنون در جهان شاید مثلاً ۱۰۰ کشور دچار موقعیت انقلابی هستند ولی شمار انقلاباتی که رویداده است بسیار کم است. انقلاب امری است بسیار نادر. در نتیجه میبایست میان موقعیت انقلابی و خود انقلاب تفاوت گذاشت. لنین در آن کتاب تکیه را گذاشته است بر نقش نیروی پیشتاز و حزب پیشتاز کارگر در به ثمر رساندن انقلاب. یعنی تبدیل موقعیت انقلابی به خود انقلاب. و استراتژی خیلی پیچیدهای را البته اول برای روسیه و بعد برای سراسر اروپا تنظیم کرده است. خودش هم زیاد مطمئن نبود که در زندگیاش انقلاب روسیه را خواهد دید منتها جنگ جهانی اول روی داد و روسها در جنگ بسیار ضعیف شدند و شکست خوردند و رژیم تزاری سقوط کرد بر اثر شکست در جنگ و شرایط برای انقلاب که در واقع یک کودتا بود، کودتای بلشویکها یعنی اکثریت حزب سوسیالدمکرات روس، فراهم شد و اقلیت بسیار کوچکی در روسیه بودند ـ به روایتی ۲۵۰ هزار نفر ـ اینها توانستند با یک کودتا و یک ضربه نظامی که ملوانان کرون شتات خیلی سهم بزرگی در آن داشتند، حکومت اکثریت را، حکومتی که از پشتیبانی اکثریت احزاب روس برخوردار بودند سرنگون کنند و انقلاب اکتبر روی داد.
حالا من در این مطلب با استفاده از این موضوع نقد کردهام اظهارنظرهای بیشماری که در این سالها درباره علل این روی دادن انقلاب اسلامی گفتهشده است و توجه دادهام در این مطلب که ما در سال ۱۳۵۷ دچار موقعیت انقلابی بودیم و در این تردید نیست و تمام آن بررسیهایی که به علل جامعهشناختی انقلاب پرداختهاند از این نظر درست هستند. جامعه ایرانی دچار گسست همهسویه بود، گسست میان حکومت و مردم، بیش از همه گسست میان دارا و نادر، گسست میان نیروهای ترقیخواه که هر چه بیشتر در اقلیت میافتادند و نیروهای واپسگرا و ارتجاعی و سنتگرا که دست بالا را مییافتند در میان طبقه متوسط و روشنفکر و درسخواندگان حتی. درنتیجه تردید نیست که حکومت بهجایی رسیده بود که نمیتوانست به خواستهای مردم پاسخ بدهد و مردم هم این حکومت را نمیخواستند. ولی همانگونه که لنین راهنمایی کرد ما را، این موقعیت انقلابی اجتنابناپذیر نبود که به یک انقلاب در بغلتد. میتوانست بهصورت دیگر نتیجه دربیاید. حالا صورت دیگرش را حقیقتاً نمیشود پیشبینی کرد. ولی اینکه انقلاب اسلامی به آن صورت و با آن رهبری و در آن شرایط پیروز بشود، بههیچوجه اجتنابناپذیر نبود. عاملی که تعیین میکند موقعیت انقلابی را در اینکه به انقلاب بیانجامد دو تا است. یکی اداره نیروهای انقلابی و از آن مهمتر اداره بحران از طرف حکومت. نیروهای انقلابی با همه اهمیتشان، معمولاً در شرایط ضعیفتری هستند از حکومت وقت. حکومتها امکانات زیادتری دارند برای اینکه نیروهای انقلابی را شکست بدهند و موقعیت انقلابی را از اینکه فرو بغلتد در انقلاب بازدارند. و همیشه اینطور بوده، یعنی اکثراً همیشه موارد اینطور شده است یعنی موقعیتهای انقلابی با استراتژیهای گوناگون، با مهارت تاکتیکی و خلاصه با اداره بحران بهصورت مناسب آن لحظه مهارشده است و تبدیل به انقلاب نشده است.
در ایران ۱۳۵۷ از تابسـتان تا زمسـتان آن سال مسـئله اصلی این بود که موقعیت انقلابی که به تمام وجود داشت همراه شد با بدترین گونه اداره بحران. کشور دچار بحران شدید بود ولی حکومت و رژیم از بالا تا پایین بهاندازهای بد عمل کردند و اوضاع را بد اداره کردند و اشتباه روی اشتباه کردند و اصلاً کار بجایی رسید که تیشه برداشته بودند به ریشه خودشان میزدند و کارد به بدن خودشان فرو میکردند و در مسابقه رهبری انقلاب داشتند خمینی را هم را عقب میزدند، همین دستگاه حکومتی. شرایط عجیبی بود که موقعیت انقلابی بهناچار به انقلاب انجامید.
عامل تعیین کننده در این میان، متأسفانه، و این نکته بسیار شرمآوری است در تاریخ ایران، رهبری آمریکا بود. در ۱۹۷۶، در انتخابات نوامبر فورد که جای نیکسون را ۱۶ ماه پیش از آن گرفته بود، از ریاست مجلس به رئیسجمهوری رسیده بود چون هم رئیسجمهوری و معاونش با وضع مفتضحی برکنار شده بودند و استعفا داده بودند و رفته بودند، این فورد بسیار آدم با کاراکتر و درست و خوبی بود و حتی با یک گروه خیلی قوی کار میکرد. گروه وزارت خارجه و گروه وزارت دفاع و دستگاه امنیت ملی بهجامانده از نیکسون. و اینها مردان سرد و گرم چشیده و کاردیده و به قول مثل ما، گرگهای باراندیده بودند. و بهخوبی میدانستند که چگونه باید در جاهای حساس جهان تعادل را حفظ کرد و جلوی پیشرفت روسها را گرفت و جلوی شکست آمریکا را سد کرد. فورد در آن ۱۶ ماه خیلی خوب اداره کرد سیاست خارجی آمریکا را به کمک مردانی مثل کیسینجر و شلزینگر که آنها خیلی آدمهای توانایی بودند. در انتخابات، فورد به دلیل اینکه نیکسون را عفو کرده بود و بخشوده بود از رأیدهندگان بیمِهری دید و با فاصله اندکی شکست خورد از کارتر. کارتر که روی کار آمد مرد بسیار ناواردی بود و آدمی بسیار متزلزل و گروهی را هم که همراهش آورد به همین صورت. آدمهای خیلی ناواردی بودند و ریاستجمهوری کارتر هم مصادف شد با دو رویداد: یکی بحران در ایران و دیگری مذاکرات حساس مصر و اسرائیل که به نتیجه رسید و خیلی وقت کارتر صرف همان کار شد و تا جایزه نوبل رفت. ولی از آن گذشته اصولاً نمیتوانست ابعاد بحران ایران و پیامدهایش برای آمریکا در آن منطقه درک بکند و چون با شعار حقوق بشر هم پیکار انتخاباتیاش را انجام داده بود یک سابقهای در ایران گذاشته بود و دستگاه پادشاهی بسیار نگران شده بود از سیاستهای آمریکا. شاه حقیقتاً خیال میکرد که آمریکائیها میخواهند او را بردارند و خودش هم در بدترین وضع بود از لحاظ روحی و جسمی. این است که ترکیب ضعف دستگاه رهبری ایران و رهبری آمریکا سبب شد که آن دست قوی که شاه احتیاج داشت که در پشتش داشته باشد و او را هدایت کند ـ چون متأسفانه کار به آنجا رسیده بود که خود رژیم ایران نمیتوانست از خودش دفاع بکند و سیاستهای درستی اتخاذ بکنند و دچار سردرگمی باور نکردنی و اقدامات خودکشانه بود و دائماً هم شاه از آمریکاییها و انگلیسیها پشتیبانی میخواست و میپرسید باید چه بکنم. پیغام هم که میدادند توسط سفیر وقت ایران در واشنگتن (اردشیر زاهدی) که بایستید و از خودتان دفاع بکنید، آن پیغامها را هم کافی نمیدانست و نوشته میخواست از کارتر. کارتر و وزارت خارجه هم نوشته نمیتوانستند بدهند. در خود دستگاه حکومتی آمریکا هم صداهای مختلفی بود. یک عده حقیقتاً با رژیم ایران مخالف بودند. در وزارت خارجه این هست که کسانی در ردههای پایینتر میخواستند که شاه را یا تغییر بدهند یا سیاستهایش را تغییر بدهند ولی کارتر یا وزیر خارجه یا وزیر دفاع یا ترنر رئیس «سیا» چنین خیالی نداشتند. منتها هر کدام در دستگاه حکومتی آمریکا یک حرفی میزدند و سرگردانی شاه بیشتر میشد.
مجموع این عوامل و این تحولات سبب شد که شاه بکلی زمینه را باخت و ایران را ترک کرد و کار رژیم به آن ترتیب ساخته شد. من در این مطلب با اظهار تأسف از اینکه سرنوشت ما در دست آمریکا بود ناچار به این نتیجه رسیدم که اگر سرنوشت ما قرار بود در دست آمریکا باشد، در دستهای توانای کسانی مثل کیسینجر و شلزینگر میبود، و اگر بجای کارتر نامصمم بسیار ضعیف ـ که حقیقتاً یکی از بدترین رئیسجمهوری آمریکا بود ـ شخصی مانند فورد بود که آدم خیلی قرصی بود و خیلی آدم محجوبی بود ولی آدم بسیار قابل و با کاراکتری بود و آدم محکمی بود و مثل کارتر دائماً از این شاخ به آن شاخ نمیپرید مردد نمیشد. اگر سرنوشت ایران که عملاً در واشنگتن یعنی خود رهبری سیاسی ایران میخواست که در واشنگتن تعیین بشود اگر در واشنگتن در دستهای قویتری بود خب فرق میکرد. حالا من نمیدانم نتیجه چه میشد ولی مسلماً انقلاب ۵۷ به آن صورت روی نمیداد. این خلاصه مطلبی است که من سعی کردم در آن مقاله بپرورانم.
- حسین مهری ـ آقای همایون یکی از سایتها مقاله شما را بازچاپ کرده زیر عنوان «آی اگر کیسینجر میبود» ولی عنوان اصلیاش این است «اگر فورد شکست نخورده بود» درست است؟
همایون ـ بله عنوانش همان است. حالا اینها نکته مرا نگرفتهاند. حقیقتاً اگر وضع شرمآوری که ما داشتیم این بود که خودمان نمیتوانستیم تصمیم بگیریم و قرار میبود کسان دیگر برای ما تصمیم بگیرند و در واقع آنها هم تصمیم نگرفتند و رها کردند، دستکم کیسینجر اگر میبود جلوی خودکشی ملی را او میگرفت. ما خودمان که نتوانستیم.
- حسین مهری ـ آقای همایون یک بیانیه شما که فکر میکنم بسیار بحثانگیز شد اخیراً، بیانیهای بود که به تاریخ ۵ فوریه (۱۶ بهمن) منتشر کردید پیامی به کنگره سازمان فدائیان ایران (اکثریت). در آغاز بیانیه آمده بود برگزاری کنگره سازمان فدائیان ایران (اکثریت) فرصتی برای من است که بهعنوان یک دوست به سازمانی که آرزو دارم در یک ایران دمکراتیک همآورد یا رقیب، چنانکه در همه نظامهای دمکراتیک پذیرفته است، به همراه گرایش فکری که به آن وابستهام باشد درودی بفرستم. بفرمایید که این بیانیه را برای چه دادید آقای همایون؟ شما چه مناسبتی دارید با سازمان فدائیان خلق؟
همایون ـ به نظر من همیشه این میرسیده اسـت که ایران یک گرایش چپ سازنده کم دارد. چنانکه گرایش راست میانه درستوحسابی هم همیشه کم داشته است. ما سعی کردیم با تشکیل حزب مشروطه ایران آن گرایش راست میانه را سازمان بدهیم و ۱۵ ـ ۱۰ سالی هم است که در این زمینه خیلی کارکردهایم و جاافتاده است. ولی چپ ایران هنوز احتیاج دارد که این کار را انجام بدهد و بهعنوان یک نیروی مشخص با پیام روشن در یک مجموعه ملی یعنی مجموعه ایران یکپارچه با آن راست میانه رقابت بکند. همین وضعی که ما در بیشتر کشورهای پیشرفته جهان میبینیم. حالا اسم اینها در جاهایی سوسیالدمکرات است، لیبرالدمکرات است یا محافظهکار نوین است یا کارگر نوین است و یا دمکراتی و جمهوریخواه و… گرایشهای عمده سیاسی الآن در جهان مدرن گرایش راست میانه است و چپ میانه. که چپ میانه را میشود به سوسیالدمکرات تعریف کرد و راست میانه هم اسامی مختلف دارد و رویهمرفته زیر چتر لیبرال دمکرات است. این نظر همیشگی من بوده است و متأسفانه چپ ایران در تاریخ ۶۰ ـ ۵۰ ساله و پیش از رضاشاه هم یک سوابقی داشت ولی در ۶۰ ـ ۵۰ ساله اخیر پهلوی و در این سالهای انقلابی و پس از آن، نتوانست آن نقش را بر عهده بگیرد. چپ ایران دچار جزم مارکسیست لنینیستی بود و مطلقگرا بود و خیلی آسیبها خورد و آسیبهای زیادی هم زد. در کنار همه ما که هر کدام به سهم خودمان آسیبهایی زدهایم.
سازمان فدائیان خلق که پیش از انقلاب به همین نام بود و بعد از جریان انقلاب و در نخستین سال انقلاب دچار انشعاب شد و اکثریت و اقلیت شدند، این سازمان به نظر من با اساسترین سازمان است در گرایش چپ ایران. و نویدبخشترین سازمان چپ است. در این سازمان مردان و زنان بسیار فهمیده و کارآمدی گرد آمدهاند. اینها خیلی بیشتر از اینها بودند. در فردای پیروزی انقلاب (فردای سمبلیک) بیش از صد هزار نفر به این سازمان روی آوردند و خب خیلی افراد برجسته در میانشان بود و بعداً سیصد چهارصد نفری در جریان پاکسازیهای خمینی از بین رفتند، بیشترشان (کادرهایشان) توانستند از ایران خارج بشوند و در این سالهای پس از انقلاب این کادرهای سازمان فدائی خلق خیلی فعال بودند و دچار انشعابات و ریزشهای زیادی هم شدند. ولی سبب این ریزشها و انشعابات آن دینامیسم درونی این سازمان است و زندگیاش است، گشادگیاش است و بحث. اینها همه نشانههای خوبی است و دانههای پیشرفت و باززائی و بازسازی را در خودش دارد که باید پرورش داده بشود.
بر روی این اساس و با توجه به آشنایی زیاد و نسبتاً عمیقی که با ادبیات این سازمان دارم و دنبال کردم سالهای دراز، یک سمپاتی به سازمان فدائیان ایران دارم که نام تازهاش است (اکثریت) و بسیار امیدوارم به این سازمان و مطمئن هستم که باوجود اشکالات و اختلافاتی که ممکن است در آن باشد و گرایشهای مختلفی که در این سازمان در حال زدوخورد هستند که ضمناً نشانههای سرزندگی است، امیدوار هستم که سرانجام بتوانند آن سازمان سیاسی سازنده و سالم چپ ایران را بهوجود بیاورند از میان خودشان و جا بیفتند در جریان اصلی سیاست ایران. و همانطور که در آغاز هم اشاره کردهام رقیبان با ارزشی باشند برای ما که ما هم امیدواریم رقیبان با ارزشی باشیم برای آنها و فضای سیاست ایران را مشترکاً از حالات سنتی که همیشه در این فضا حاکم بوده دربیاوریم. چنانکه در این پیام اشاره کردهام سیاست را در معنای کاملش تعریف بکنیم. یعنی سیاست فقط مبارزه و مخالفت نیست. سیاست مصالحه و همراهی هم هست. و ما در ایران تاکنون سیاست را فقط آن جزء اولش را شناختهایم. مبارزه و مخالفت. من امیدوارم که در سازمان فدائیان خلق ایران این امکان باشد و به نظرم این امکان هست.
پیام من کوششی بود برای اینکه کمک بکنم به چنین گرایشی اگر هست. که به نظرم هست. نه اینکه مداخلهای بکنم در کار سازمان ولی ما هر دو ـ همه نیروهای سیاسی ایران ـ احتیاج داریم که از یکدیگر پیامهایی ـ حالا مستقیم یا غیرمستقیم، نوشته و شفاهی و… ـ دریافت بکنیم و فضا را از آن حالت دشمنانه پیشین بدر بیاوریم. این پیام مقدمهای بود شاید برای این کار. من خوشحالم که بحثهای زیاد برانگیخته است. هم آنهایی که حمله کردهاند و هم آنهایی که ستایش کردهاند، هر دو نشان دادند که زمان اینچنین ژستهایی و گشایشهایی بهسوی یکدیگر رسیده است. آنهایی که حمله کردهاند خب، بسیار ترسیدهاند و نگران شدهاند چون نمیخواهند اثری از مخالفانشان در صحنه سیاسی باشد ولی خب این خواست بسیار غیرانسانی است و غیرعملی. برای اینکه مخالفان ما هستند در صحنه و هیچ اشکال ندارد مخالفان ما هم مانع میشوند که ما به فساد کشیده بشویم. ما، منظورم همه ما است. گرایشی که مخالف نداشته باشد به فساد کشیده میشود به رکود کشیده میشود. رقابت لازم است در عرصه سیاست و من خوشحال خواهم بود که خانمها و آقایان با ارزشی که ـ کسانی که من در سازمان فدائیان ایران میشناسم ـ چنین رقبایی و چنین همآوردهایی باشند برای ما و ما را بالا بکشند.
سیاست ایران را باید سراپا دگرگون کرد. ما هیچکدام نمیتوانیم امیدوار باشیم که آبرفته را به جوی باز آریم. محال است. آبرفته، رفته است و حتی خود جوی تغییر کرده است چه رسد به آن آبی که در آن جریان دارد. و باید همه ما بازسازی بشویم. این پیام نهتنها خطاب به سازمان فدائیان ایران بود، بلکه بیشتر خطاب به همفکران خود ما بود. همفکران ما هم باید بپذیرند ـ البته خیلی تاکنون در این زمینه پیش آمدهاند ولی خب خیلی هستند، بیرون از هواداران ما و هموندان ما که بهکلی در عوالم گذشته زندگی میکنند ـ اینها باید توجه بکنند که این روند آینده است. روند آینده روند سیاست در معنای کاملش است. مبارزه، مخالفت، همراهی و مصالحه. همه اینها باهم است و ما باید این نکته را بپذیریم که همیشه یک مقداری حق با همه هست. هر کسی یک مقداری حق دارد. ولی هیچکس کاملاً بر حق نیست. و حق مساوی است. خب با این مراودات آسانتر میشود به سیاست ایران بازآورد. از این جهت بود که من این کار را کردم و تاکنون همفکر نمیکنم که بازتابش خیلی منفی بوده باشد. بیشتر بازتاب مثبت بود. حالا باید ببینیم در آینده اثرش چه خواهد بود. ولی ما به هر حال در حزب مشروطه ایران گشاده هستیم بر هر گرایش سیاسیای که روی دانش و آگاهی کار بکند حالا نظر هر چه بخواهد باشد. و این دانش و آگاهی و این شکستن پوسته گذشته اصل کار است. من در گرایشهای سیاسی دیگر نمیبینم این توانایی را. در فدائیان بیش از همه دیدهام. در نتیجه امیدم را به اینکه یک گرایش همآورد ما، یک گرایش سالمی در آینده ایران باشد که باهم رقابت بکنیم، چنانکه بقیه میکنند در جاهای متمدن دنیا، این را در این سازمان میبینم و منتظر هستیم که ببینیم تحولات آنها به چه صورت خواهد بود.
- حسین مهری ـ پیش از اینکه این توضیحات را جنابعالی بدهید، شنوندهای مرا مأمور کرده است که دو سئوال از شما بکنم. یکی اینکه گفتهاند آیا آقای همایون که خودشان را بهعنوان یک دوست به فدائیان معرفی کردهاند آنها هم ایشان را دوست میدانند و آیا به پیامشان پاسخ دادهاند یا نه؟ دوم اینکه فدائیان به آن رژیمی که آقای همایون به آن خدمت میکرد یکی از صدمات سخت را با سیاهکل سیاه وارد آورده بود. چگونه میشود این را از یاد برد؟
همایون ـ دوست لازم نیست همان مقدار که دوست خطابش میکند، همان مقدار را تحویل بگیرد. دوستی من دوستی شخصی و عاطفی نیست. دوستی سیاسی از این حسابها مقداری آزاد است. دوستی سیاسی شناخت ارزش است و محاسبات نهتنها امروز بلکه آینده. بر این اساس استوار است. حالا چه اندازه فدائیان چنین احساس دوستی را به من داشته باشند اصلاً برای من مهم نیست. من نظرم این است که فدائیان برای سیاست ایران لازم هستند ولی چنانکه در آن پیام خیلی زیاد پرداختهام به این موضوع، باید بازسازی بشوند. مثل همه نیروهای جدی در صحنه باید تغییر اساسی بکنند. اگر شما پیام را همهاش را ملاحظه بکنید میبینید که بسیاری از بخشهای پیام بااینکه مفصل نیست و فشرده است، با تأکید بر ضرورتی که ما همه باید تغییر بکنیم و بازسازی بشویم اختصاص دادهشده است. حالا این دوستی که آیا این جواب دادهاند یا نه، نه جواب که ندادهاند، جواب هم ندهند تأثیر ندارد. شنونده محترم تفاوت میان دوستی عاطفی و دوستی سیاسی را در نظر بگیرند. البته با چند تا از سران فدائیان هم دوستی شخصی برقرار کردهام که خیلی برای من عزیز هستند. من از این مردان و افراد و از این کسانی که میشناسم در سازمان فدائیان خوشم میآید. اینها مردها و خانمهای درد کشیده و رنجدیدهای هستند. نزدیک چهل سال مبارزه کردهاند. شوخی نیست و دوام آوردهاند. حالا هدفشان درست نبوده است، سازمانشان غلط بوده است ولی بهای بسیار بسیار سنگین، خیلی سنگینتر از بهایی که من پرداختهام و دوستان شنونده شما اکثریتشان پرداختهاند، اینها تحمل کردهاند. اصلاً قابل تصور نیست آنچه که اینها کشیدهاند. و در نتیجه من فکر میکنم که اگر در سیاهکل کاری کردهاند و بعداً در انقلاب شرکت کردهاند بهایش را با بهرهای سنگین پرداختهاند. چنانکه همه ما دست در کار بودهایم همه ماها بهای کوتاهیهایمان را پرداختهایم. زمان دیگر اجازه نمیدهد که ما بابت چهل سال پیش (سیاهکل در سال ۱۳۴۹ بود یعنی ۳۷ سال پیش تقریباً) بابت امری که در ۳۷ سال پیش رویداده است ما الآن گریبان یکدیگر را بگیریم کمترینش این است که نامربوط و بیربط میشویم. برای اینکه شما بروید از اکثریت مردم ایران بپرسید اصلاً این مسائل یادشان است، نه اطلاع دارند و نه اهمیت میدهند. امروز تأثیری که افراد و سازمان و گروهها در پیشبرد سیاست ایران و مبارزه با جمهوری اسلامی دارند آن مهم است. بابت آن نمیشود ما کار را معطل بکنیم. دوستان منتقد باید خودشان را در جای افراد بگذارند در موقعیتی که بودند. امروز بهراحتی میتوانیم قضاوت بکنیم ولی ۴۰ سال پیش یا ۳۷ سال پیش باید دید که شرایط چه بوده است و افراد جوان و خیلی هم جوان، اینها چه احساسی داشتند. مسلماً تصمیمات همه غلط بود و خودشان هم معتقدند که تصمیمات غلط گرفتند. راه مبارزه مسلحانه را بهکلی کنار گذاشتهاند. ولی خب آن موقع یک شرایط دیگری بود. حالا همانطور که عرض کردم پیامدهایش را هم تحمل کردند و بهصورت بسیار بسیار بد.
- حسین مهری ـ «جنگ با وسایل دیگر» یکی دیگر از مقالههای شما است که در واقع نگاهی دارد به راهبرد جدید جرج بوش یعنی استراتژی جدیدی که در عراق انتخاب کرده است. و همچنین فرستادن ناوگروه آیزنهاور در پیرامون خلیج فارس و به عبارت دیگر نوشتهاید که کنار استراتژی جدید آمریکا در عراق که همه چشمها را به خود دوخته استراتژی دیگری به همان اهمیت بیسروصدا شکل میگیرد. آیا این استراتژی همان حمله احتمالی به ایران است یا نوعی برخورد با نیروهای جمهوری اسلامی در عراق؟
همایون ـ اگر بخواهیم این استراتژی را خلاصه بکنیم هدف ترساندن جمهوری اسلامی است به درجهای که سیاستهایش را تغییر بدهد. مشکل آمریکا با جمهوری اسلامی هم موضوع اتمی است و هم مداخلاتاش در عراق. و این هر دو بهشدت دارند درهمتنیده میشوند و این بسیار خطرناک است. برای اینکه بحران اتمی جمهوری اسلامی یعنی برنامه تسلیحات اتمی جمهوری اسلامی که دیگر هیچکس در آن تردید ندارد هنوز یک مدتی فرصت در آن هست. و جمهوری اسلامی سعی میکند که با بازیهای دیپلماتیک و با وعده دادنها و امتیازهای کوچک و پس دادنشان در مواقع مقتضی توجه جهان را بردارد و فشار را کم کند از روی دوش خودش. ولی در مورد عراق کار آمریکاییها به بحران کشیده است و وقت بسیار بسیار کمی برای بوش مانده است که آمریکا و خودش را از این گِلزار بیرون کشد. یکی از دلایل سقوط امپراتوری رُم باتلاقهای کنار رُم بود و مالاریا نابود میکرد مردم را. طول کشید این کار تا بالاخره موسولینی آمد و این باتلاقها را خشکاند. بوش باید خودش را از این گِلزار تا یک سال و اندکی دربیاورد. و حالا یا دارند مبالغه میکنند برای اینکه جمهوری اسلامی را بترسانند و زمینه را فراهم بکنند و یا اینکه حقیقتاً دلایلی به دستشان آمده است و به این نتیجه رسیدهاند که حریف اصلیشان در عراق جمهوری اسلامی است که سلاح به هر دو طرف میرساند هم به سنیها و هم به شیعهها، و حالا یواشیواش نهتنها بمبهای کنار جاده را که ۱۷۰ آمریکایی را تا حالا کشته است آنها را مسلم میگویند که جمهوری اسلامی میدهد به این شورشیان، بلکه موشکهای ضد هوایی که هلیکوپترهای آمریکایی را چهارتای آن را پیاپی سرنگون کردهاند در عرض دو هفته، آنها هم پیشآمده است. و اگر این موضوع درست باشد که جمهوری اسلامی در این کار همدست باشد برای آمریکاییها حقیقتاً یک امری است در حکم دلیل جنگ. یعنی امری که میتواند موجب آغاز جنگ بشود. برای اینکه آمریکاییها کارآمد بودن این موشکهای ضد هلیکوپتر را در جنگ افغانستان آزمودند. موشکهای از این قبیل به مجاهدین افغانی دادند و آنها آسمان را از هلیکوپترهای روسی پاک کردند و نیروهای روسی از پوشش هوایی محروم ماندند و شکست خوردند. آمریکاییها نمیخواهند به آن سرنوشت دچار بشوند.
این استراتژی آمریکا اساسش این است که سخت جمهوری اسلامی را بترساند که مانع مداخلاتاش در عراق بشود. در عین حال فشارهای زیادی بر جمهوری اسلامی از هر طرف دارد وارد میآید که جلوی برنامههای اتمیاش را بگیرند. هماکنون واردات ایران به ۱۰ تا ۱۵ درصد گرانتر تمام میشود به سبب تنگناهای بانکی که آمریکاییها برای جمهوری اسلامی بهوجود آوردهاند. از طرف دیگر، در خود عراق هم دارند دستهای جمهوری اسلامی را قطع میکنند. دستور دادهاند که مأمورین جمهوری اسلامی را هر کجا که دیدند یا بگیرند یا بکشند. و عده زیادیشان فرار کردهاند و عده زیادی هم از عوامل جمهوری اسلامی در سپاه المهدی مقتدا صدر که به ایران گریختهاند. این هم یک جبهه فشار شدیدی است که مایه نگرانی آخوندها شده است به همراه فرستادن دومین ناوگروه اتمی آمریکا به آبهای نزدیک خلیجفارس.
یک توضیحی بدهم که این ناوگروهها حقیقتاً چیزهای وحشتناکی هستند. این ناوگروه را در جنگ دوم جهانی آمریکاییها ابداع کردند. مرکزش یک یا دو ناو هواپیمابر بود آنجا و تعداد زیادی ناوشکن و رزمناوها و تعدادی کشتیهای کوچک و زیردریاییها و ناوهای آبخاکی برای پیاده کردن نیرو. و اینها با این ناوگروهها بهطور سیستماتیک تمام جزایر ژاپن را از تصرف ژاپنیها درآوردند و ژاپن را به محاصره کامل انداختند. و تقریباً قدرت نظامی ژاپن را از میان بردند. از آن به بعد آمریکاییها به این ناوگروهها خیلی توجه کردند و چون ناوهای هواپیمابر اتمی هم ساختهاند، این ناوهای هواپیمابر اتمی بهکلی ابعاد جنگ دریایی را عوض کرده است. این ناوها ۱۰۰ تا ۱۰۵ هزار تُن ظرفیت دارند و روی هر کدام ۵۰۰۰ تا ۵۲۰۰ خدمه و سرباز و خلبان و ملوان و ناوی بسر میبرند. هر کدام تا حدود ۸۰ تا ۹۰ جنگنده بمبافکن دارند و موشکهای زیاد. اصلاً خود آن ناو یک هیولای عجیبی است و قدرت ارتشی غیرقابل تصوری دارد. همراه این ناو هواپیمابر ۱۶ ناو جنگی هست که دوتایش زیردریایی اتمی است و خلاصه هر کدام اینها میتواند قدرت نظامی جمهوری اسلامی را نابود بکند در عرض چند روز. حالا دو تا از آن را فرستادهاند و آمریکا از این ناوگروهها ۱۲ تا دارد. ملاحظه بکنید که هر ناوگروه ۲۲ هزار خدمه در آن است. سرباز و ناوی و تفنگدار دریایی و خلبان و امثال اینها. این مجموعه این نیروها که متمرکزشده است همراه با آن مبارزه تبلیغاتی و روانی که امروز دیدم سخنگوی وزارت خارجه داشت میگفت، و دستوری که برای کشتن عوامل جمهوری اسلامی رسماً دادهشده است به آمریکاییها و دستگیری بهاصطلاح دیپلماتها در هر جا و اقرار گرفتن از آنها، بهاضافه فشارهای اقتصادی که دارند وارد میکنند ـ بسیاری از بانکهای مهم آمریکایی دیگر معامله نمیکنند با جمهوری اسلامی و شرکتهای بزرگی که قراردادهای بزرگ نفتی داشتند آنها پا پس کشیدهاند، بقیه دچار تردید هستند، و اینها وضع آخوندها را دارد مشکل میکند. آمریکاییها امیدوارند که این استراتژی کار بکند و جلوی هم اقدامات جمهوری اسلامی را در عراق بگیرد و هم جلوی ادامه برنامه اتمیشان، که بهویژه از هفته آینده مهلت جمهوری تمام میشود. اگر جمهوری اسلامی نتواند شورای امنیت را راضی بکند باید آنها مرحلههای تازه تحریم جمهوری اسلامی را بررسی بکنند. اینها امیدوارند که ترکیب این فشارها و این اقدامات سبب بشود که جمهوری اسلامی کوتاه بیاید. اما خطر این استراتژی این است که وقتی شما یک دولت را تا این حد میترسانید و چنین تهیههای نظامی و سیاسی بر ضدش میبینید، (سیاسیاش شورای امنیت است و افکار عمومی و همراه کردن دولتهای هر چه بیشتر بخصوص جبههای که این کشورهای عربی سنی در مقابل جمهوری اسلامی گرفتهاند و تشکیل دادهاند) ممکن است در لحظه پیچاپیچ هنگامی که حکومت آمریکا متقاعد بشود که چاره دیگری نیست و این کارها فایده نکرده است و به نتیجهای که باید نرسیده است خب مقدمه حمله نظامی باشد. یعنی وضعی که ما الآن در خلیجفارس و عراق و بحران اتمی جمهوری اسلامی با آن روبرو هستیم همه عوامل را برای شروع جنگ در خودش دارد. درست است که آمریکاییها بسیار نگرانند از پیامدهای این جنگ ولی هنگامی که مقامات پیشین و کنونی آمریکا و افراد بسیار متنفذ میگویند که هر گزینشی از ایران هستهای بهتر است، یعنی بدترین رویدادها اگر پیش بیاید و بدترین پیامدها هم روی بدهد باز این یکی از آنها هم بدتر است، خب انسان باید حقیقتاً نگران باشد.
من چنانکه در آن مقاله نوشتهام امیدوار هستم که این فشارها و این استراتژی که فعلاً حمله نظامی در آن نیست، بپاید بهاندازه کافی و خطر را از ایران برطرف بکند و شاید در این فاصله یک راهی پیدا بشود برای حل مسئله اتمی و همچنین آخوندها بهاندازه کافی بترسند و دست از سر عراق بردارند و بگذارند که آمریکاییها زمینه را برای خارج شدن از عراق فراهم کنند. چون همه استراتژی آمریکا این است که شرایطی برای خروج از این کشور بهوجود بیاورد. و این اقدامات جمهوری اسلامی به ادامه حضور نیروهای آمریکایی خواهد انجامید و چون نیروهای آمریکایی نمیتوانند برای همیشه در آن کشور بمانند و تلفات بدهند دیر یا زود به کسانی حمله خواهند کرد که باعث ادامه حضورشان در عراق میشوند. خطر آنجاست.
- حسین مهری ـ آقای همایون سئوال من این اسـت که آقای خامنهای به مناسبت سفر بشار اسد به ایران گفته است که ایران و سوریه عمق استراتژیک یکدیگرند. این سخن آیا معنایی دارد؟
همایون ـ عمق استراتژیک یعنی توانایی تحمل ضربات. بهطور مثال روسیه همیشه بالاترین عمق استراتژیک را داشته برای اینکه دشمن خارجی هر چه بیشتر پیش میتاخت در این سرزمین به پایان نمیرسید و بالاخره فرسوده میشد. حتی مغولها هم نتوانستند تا آخر بروند. و یک تکه بزرگ روسیه را نتوانستند هیچوقت بگیرند. ناپلئون و آلمان هم نتوانستند هیچوقت بگیرند. خامنهای بله دلش را خوش کرده است که بله سوریه برای جمهوری اسلامی و بالعکس عمق استراتژیک محسوب میشوند و ضرباتی که وارد میشود به کمک هم میتوانند تحمل بکنند ولی مثل همیشه بسیار ناپخته صحبت کرده است. یکچیزی در دهانش گذاشتهاند. نه ایران عمق استراتژیک دارد و نه بخصوص سوریه. سوریه به یک ضربت اسرائیل بند است و جمهوری اسلامی به یک ضربت آمریکا. و نباید گذاشت به آنجاها بکشد. اگر اینها به دلخوشی عمق استراتژیک به ماجراجوییهاشان ادامه بدهند کار هر دوی آنها زار است. در لبنان هر دو سعی کردند که با همه قوا و صرف ۸۰۰ ـ ۷۰۰ میلیون دلار بودجه ایران در لبنان که دولت آنجا ساقط بکنند و نتوانستند. عربستان سعودی، اردن، مصر و… اینها نمیگذارند. جلوی جمهوری اسلامی را چه در آنجا و چه در فلسطین سد کردهاند و هر جای دیگر دنیای عرب اگر اینها بخواهند کاری انجام بدهند با این جبهه روبرو خواهد شد و سوریه هم نمیتواند سرانجام از جهان عرب بهکلی ببُرد و با جمهوری اسلامی امرش را یکی بکند. به عقیده ناظران خود بشار اسد همسالهایش شمرده است. فکر میکنم که این خامنهای دچار توهمات است یا او هم میخواهد آمریکا و اسرائیل را بترساند و هر روز صحبتهای خیلی تند میکند ولی اگر انسان نگاه بکند به موازنه نیروها و اندکی به فکر ایران، هر چند اصلاً برای آنها مطرح نیست، ولی اقلاً به فکر خودش باشد باید خیلی بیش از اینها احتیاط کند و متحدینی استوارتر و نیرومندتر از سوریه جستجو کند. فعلاً جمهوری اسلامی مانده است و سوریه. و اینها نه اینکه عمق استراتژیک یکدیگر نیستند بلکه کوری عصا کش کور دیگر شدهاند.
- حسین مهری ـ جناب آقای داریوش همایون بسیار از شما سپاسگزاری میکنم.
همایون ـ درود بر شما
رادیو صدای ایران ـ حسین مهری
۱۸ فوریه ۲۰۰۷