رابطه دین با واپسماندگی جامعه ایرانی
نادر صدیقی ـ در گفتوگو با سازگار کردن دین با مدرنیته و نه عکس آنکه رویکرد صدساله ما بوده است، تأکید بر دو گزاره ضرورت دارد. نخست، دین ناگزیر از چنین سازگار شدنی است. در این عصر جهانگرایی و گشاده شدن مرزها و ذهنها و رویکردها و باورهای تازه و گوناگون، و زیر فشار هر لحظه و همهسویه جهان، جهان پیشرفتهای که دیگران را به تکان خوردن و بیدار شدن وامیدارد، امثال آخوندهای شیعی و علمای وهابی تا کی خواهند توانست اندیشه و رفتار تودههای بزرگی را که از دست بدر میروند در کنترل خود داشته باشند. آنها جز دلارهای نفتی، چه سلاحهای بومی در کف دارند و با تروریسم چه اندازه میتوان این جهاد نومیدانه نادانترین و درماندهترین افراد را در میان نادانترین و درماندهترین لایحههای اجتماعی به جنگ پویاترین جامعههای بشری فرستاد؟
این سرآغاز یکی از گفتارهای متعددی است که آقای داریوش همایون، نظریهپرداز، روزنامهنگار، و یکی از مشاوران حزب مشروطه ایران اخیراً منتشر کردهاند.
در زمینه این مقالهها و پیگیری این نوع تفکر و ضرورتهای توجه ما به اینگونه تجزیه و تحلیلها، گفتوگو میکنم با آقای داریوش همایون نویسنده این مقالهها و میهمان دائمی این برنامه بهسوی ایران.
- نادر صدیقی ـ درود بر شما آقای داریوش همایون در اروپا
همایون ـ درود بر شما
- نادر صدیقی ـ آقای همایون، من طی هفته گذشته مجموعه این مقالات را خواندم. گفتوگو در این زمینه، اگرچه در حال حاضر محدود میشود به فرهیختگان جامعه ما و از آن جمله جنابعالی، ولی احساس میکنم مردمان عادی هم به این نوع طرز تفکر، به این نوع روند تکامل اجتماعی دقت بکنند. و این لازمهاش این است که طی چنین گفتوگوهایی از شما نویسنده چنین مقالههایی خواهش بکنم که توضیحاتی به زبان ساده قابل درک برای عامه بفرمائید. خواهش میکنم در این زمینه، از همین مطلبی که بنده مقدمهاش را خواندم شروع بفرمایید و توضیح بفرمایید که چگونه آخوندهای شیعی و علمای وهابی نمیتوانند تا مدتی مدید بر این مرکب بهاصطلاح قدرت سوار باشند.
همایون ـ بله، بسیار بحث لازمی است چون به قول عربها مبتلابه دائمی ماست. بحثهای زیادی شده است درباره تأثیر اسلام بر جامعه ایرانی و عقبماندگی مزمن جامعه ایرانی و تردید نیست که ۵۰۰ سال پیش که صفویان شیعیگری را جزو مذهب رسمی ایران اعلام کردند و به ضرب شمشیر اکثریت سنی را شیعی کردند ـ موضوع این نیست که سنی بهتر است یا شیعی ـ نه، موضوع این است که دین رنگ بسیار تند سیاسی گرفت در پانصد سال پیش، انحصاری شد، تمام قدرت حکومتی بهطور آگاهانه پشت سر این برنامه مذهبی قرار گرفت که این برنامه مذهبی اساساش این بود که به درجه بینهایت مردم را از اخلاق و خِرَد عاری بکنند. یعنی خرافات را هم جانشین اخلاق بکنند، هم خِرَد. برای اینکه یک عده بتوانند آن بالا هر کاری دلشان بخواهد بکنند. و این پانصد سال همزمان بوده است با هم بدترین دوران واپسماندگی جامعه ایرانی و هم با رنسانس. چون رنسانس هم در اروپا از همان وقتها آغاز شد و تا بعد روشنگری از قرن شانزدهم به بعد، در حالی که رنسانس به قرن دوازدهم برمیگردد در اروپا که خود آن برخاسته از رنسانس سیصدساله دنیای اسلامی و بیشتر ایرانی و پروفسور فرای بهعنوان عصر زرین ایرانی از آن نامبرده است، خود قرن دوازدهم اروپا تحت تأثیر آن جنبش فکری جهان ایرانی ـ اسلامی شروع شد بعد رسید به قرن ۱۵ و ۱۶، و بعد هم در قرن هجدهم دوره روشنگری، این دوران، دورانی بود که جهان تکان خورد و اروپا بهطور باورنکردنی پیش رفت و حالا فاصلهاش با جامعههایی مثل ما ابعاد نجومی پیداکرده. و ما درست در آن پانصد سال گرفتار این جهانبینی آخوندی صفوی ــ حالا شریعتی گفت شیعه علوی و صفوی و شیعه علوی خودش دستکمی از این شیعه صفوی نداشت چونکه همه اساساش روایت بود و امام پرستی و امامزاده پرستی و جانشین کردن اراده عمومی با پرستش افراد و آن بحث دیگری است ــ از این جهت بسیار مهم است جای اسلام در جامعه ایرانی. حتی خیلی بیشتر از کشورهای مسلمان دیگر. برای اینکه در جهان سنی، مثلاً در امپراتوری عثمانی که همزمان بود با این پانصد سال امپراتوری صفوی، و بعد قاجار و بعد دوره جدید، با اینکه حکومت مذهبی بود تا به آتاتورک برسد، ولی بهصرف ضرورتهای اداره یک امپراتوری وسیع، بسیار آسانگیرانه بود و بعد هم عنصر اروپایی بهصورت بارز و برجستهای در خود ترکیه مانند یونانیها و ارمنیها و مسیحیان دیگر بودند، در بالکان ترکها و عثمانیها با توده مسیحی سروکار داشتند و فضا، خیلی فضای بازتری بود. در ایران آن دوره، قاجار که
دنباله صفوی بود از لحاظ عقبماندگی و فساد و انحطاط، بههیچوجه این حالت را نداشت.
با توجه به این شرایط تاریخی که ما مهمترین دوران تاریخ دنیا را از دست دادیم، که فاصلهاش بین رنسانس و عصر جدید، و با توجه به اینکه اصولاً در اسلام عناصر ضد مدرنیته بیش از مذاهب دیگر است. بیش از زرتشتیگری است، بیش از مسیحیت است. و کسانی که میگویند جامعههای مسلمان به دلیل اسلام عقبافتادهاند، از یک جهاتی حقدارند برای اینکه اسلام با تأکید شدیدش بر تقدیر و مشیت به حال، جلوی اراده آحاد انسانی و تفکر آزاد را میگیرد.
من یک بحثی داشتم که در مسیحیت، حالا در زرتشتیگری که اصلاً نیست مشیت، که در دنبال آئین یهود است، و سنت یهودی ـ مسیحی اروپا را ساخته است، افسانه آفرینش اینجور است که خداوند جهان هستی را در شش روز خلق کرد و روز هفتم به استراحت پرداخت. یعنی از آن روز به بعد، یعنی از روز ششم به بعد، دیگر در کار جهان مداخله نکرد. برای اینکه جهان را طوری تنظیم کرده بود که خودش میگشت. یک تفکر ساعت مکانیکی میتوانست در این باشد و این اتفاقاً اثر کرد. و وقتی ساعت مکانیکی ساخته شد در قرن ۱۷ در اروپا، فوراً جهانشناسی اروپاییها عوض شد. یعنی توجه کردند که خب جهان هستی هم عین همین ساعت مکانیکی است. کوک میکنند و این دیگر خودش کار میکند. و لازم نیست ساعتساز دائماً به آن بپردازد. این ارادة انسانی را آزاد کرد. تفکر در قرن دوازدهم در اروپا پیدا شد.
اما در دنیای اسلامی چنین چیزی نیست. خداوند استراحت ندارد. لحظهای از امور بشری از جهان هستی فارغ نیست. دائماً نظارت و مداخله دارد. انسان در هر لحظه به خداوند نیازمند است. هر چه میگذرد تقدیر شده است. حتی در مورد ایمان آوردگان و نامآوران و کفار ـ نص قرآن است ـ «آنهایی که خداوند خواسته است ایمان میآورند و رستگار میشوند» و آنهای دیگر نه، خداوند نخواسته است که ایمان بیاورند و رستگار بشوند. وقتی جهانبینی برگرد یک چنین تفکری شکل میگیرد طبیعی است رفتار و برخورد انسان به جهان بهکلی عوض میشود. در آن اولی انسان فعال و مختار است در این دومی انسان بنده. و این بندگی در اسلام جای بسیار مهمی دارد. هزاران بار در متنهای اسلامی این تکرار میشود. انسان بنده است. خداوند انسان را آفریده است برای بندگی، برای اطاعت و برای پرستش او. خب، ما در زرتشتی میبینیم که انسان همطراز اهورامزدا است یا در مسیحیت ـ من بههیچوجه علاقهای به تغییر دین مسلمانان به مسیحیت ندارم دیگر گذشته از این حرفها که انسان بخواهد از طریق تغییر دین و مذهب مدرن بشود و عقبمانده نماند ـ ولی در مسیحیت شما میبینید که مسیح به انسان نه چنانکه هست بنده بیاختیار خداوند بلکه آنچه میتواند باشد نگاه میکند. مسیح انسان را از اینکه فقط به زندگی روزانه بپردازد، فقط در فکر آخرت باشد نهی میکند. مسیح میخواهد انسان اعتلا پیدا بکند. یککلام بسیار معروفی دارد میگوید: نه تنها از بهر نان. و در این خیلی حکمت است. بعد خب مسیحیت اصولاً عرفیگرا است. برای آنکه مسیح از همان اول گفت آنچه از آنِ خداوند است از آنِ سزار است. بهکلی جدا کرد اینها را از هم. یا گفت همسایهات را مثل خودت دوست بدار. خب خیلی تفاوت دارد با اینکه کفار را بگیرید و بکشید و هر جا پیدا کردید از بین ببرید. فقط ایمان آوردگان خوباند و بقیه بد و… این تفاوتها هست. مسیحیت به هر حال با عناصر مهمی که درش هست خیلی راحتتر میتواند با جهان مدرن سازگار بشود که شد. و بعد هم پایگان مذهبی مسیحی یعنی کلیسا، از همان آغاز در همین خود واتیکان و در صومعهها و کلیساها مهمترین نگهدارنده و خزانه و گنجور سنت حقوق دارندگان بود تا قرونوسطا. و سنت حقوقی، یعنی شناخت هر حقوق ـ ایرانیها این حق را به جهان دارند که تمام افراد انسانی را دارای حق شناختند، نه اینکه حق هر کسی مساوی باشد ولی همه حق داشتند و حکومت قانونی بود. باید قانونی میبود و روی قانون عمل میکرد. و آن را هم رومیها درست کردند که شاهکار بزرگی است. کلیسا نگهدارنده این سنت بود و ادامهدهندهاش بود و این سنت را حفظ کرد و رساند به عصر جدید. اینها همه کمک کرد که اروپا این پیشرفتها را بکند و ما نکنیم.
با توجه به این عوامل و با توجه به ناسازگاری درونذاتی اسلام با مدرنیته و با توجه به نقشی که بهویژه در این پانصد سال گذشته در واپس نگهداشتن ایران داشته است، به آن تعبیر ویژه اسلام ناگزیر ما باید بپردازیم به رابطهمان با اسلام. ما مسلمان هستیم ـ حالا من ممکن است نباشم و شما ممکن است باشید یا نباشید فرق نمیکند، دیگر امروز روزی است که ما نباید وارد مذهب اشخاص بشویم ـ ولی این است که جای این تعبیر ویژه اسلام را که تعبیر آخوندی است، تعبیر من نیست، تعبیر شما نیست، تعبیر بسیاری از شنوندگان شما نیست، که حالا رسیده است بهجاهای خیلی خطرناک. یک شخصی آمده، رئیسجمهوری یک مملکتی است بعد یک شخص دیگری که اسمش هم گفتهشده است که حالا یادم نیست، این ماهی یکبار میرود با امام زمان مینشیند صحبت میکند، راهنمایی میشود، رهنمود میگیرد میآید با رئیسجمهور در میان میگذارد و کشور به این صورت اداره میشود. بعد برای اینکه دسترس پذیرتر بکنند امام زمان را، برایش چاه کندهاند، یک چاه اضافه، و آن چاهی هم که قبلاً بوده برایش گنبد و بارگاه درست کردهاند… خلاصه کار خیلی بهجاهای خطرناک میکشد. با توجه به این وضع، به اینکه کشور ما در آستانه از هم پاشیدن و از بین رفتن است به دلیل این روحیهها و این افراد است، باید ما خیلی جدی بگیریم و اینکه در آن مقاله اشارهشده است دو گزاره، به همین دلیل است که ما باید یکجوری تکلیفمان را با این داستان اسلام آخوندی روشن بکنیم و اینجاست که من به این نتیجه رسیدم که ما میان دین اسلام و نگرش دینی باید تفاوت بگذاریم. چون نگرش دینی در هر زمان و مکان تغییر کرده است و دین اسلام هم سر جای خودش هست. هیچ لازم نیست که ما متعرض دین اسلام بشویم در این بازبینی و تجدیدنظر و در این نگاه تازه بلکه صرفاً ما باید به بازبینی و بازنگری نگرش دینیمان بپردازیم. و آن گزاره دوم که این اسلام اسـت که باید خودش را با مدرنیته سـازگار بکند و نه بر عکس، خب آنهم جای بحث دیگری
است.
- نادر صدیقی ـ بله، دقیقاً میخواستم به همین بپردازم که اگرچه بهطور گذرا اشاره کردید به این گزاره دوم، ولی میخواستم خواهش کنم که در این زمینه بیشتر بفرمایید، چگونه میتوان مانع دین را از سر راه دگرگونی و پیشرفت برداشت؟ چگونه میتوان دین را با عرفیگرایی سازگار کرد که خِرَدگرایی و انسانگرایی نیز به دنبالش خواهد آمد؟
همایون ـ اشاره کردم که، ما در مورد اسلام بهتر است که به نگرش دینی توجه کنیم. حالا، مقایسه با مسیحیت بسیار سودمند است. مسیحیت در دست پاپها نزدیک هزار سال تبدیل شد به یک ایدئولوژی بسته، ارتجاعی، خونخوار و بهکلی غیرمسیحی و ضد مسیحی. این هنرمندان حُسنشان این است که ما را به قلب واقعیتها میبرند. یک تصویری درست میکنند از ده تا کتاب گویاتر. داستایوفسکی یک رمان معروفی دارد به نام برادران کارامازوف. و در این برادران کارامازوف، در یکی از فصلها، برای یکی از برادران، ایوان کارامازوف، یک مکاشفه برایش پیش میآید. مسیح بر بازبین بزرگ (انکیزیسیون بزرگ) که مردم را به جرم ارتداد میگرفت و میکُشت، ظاهر میشود. شبی ناگهان در برابر او قرار میگیرد و بازبین بزرگ میگوید که فردا ترا به دار آتش خواهم سپرد. حرفهایی که زدی به درد این مردم نمیخورد. این مردم حرفهایی که ما میزنیم میفهمند. تو اغتشاش میکنی، همهچیز را به هم میریزی، و من ترا آتش خواهم زد. برو و ناپدید شو. خب مسیح میآید و بوسه بر گونه بازبین بزرگ میزند، میدانید که مسیح بهکلی نقطه مقابل خشونت است. این حرفها را میشنود و میآید یک بوسه برادرانه بهصورت او و ناپدید میشود. مسیحیت اینطور شده بود که اگر مسیح ظاهر میشد او را میکشتند. مسیحیها و کلیسا او را میکشت.
از قرن پانزدهم جنبشهای اصلاح مذهبی شروع شد. اول در بوهم، در چک امروزی، یان هوس که یک کشیشی بود آمد و گفت که این حرفهایی که کلیسا میزند ـ آنها کارشان به آخوندهای امروزی رسیده بود ـ ربطی به مسیح و مسیحیت ندارد و ما باید بازگردیم به آموزشهای خود مسیح. منتها یان هوس پشتیبانی سیاسی نداشت و با اینکه دهقانان بوهم، عده زیادی دورش جمع شدند و چند تا فرمانده نظامی قابل به او پیوستند و با استفاده از شیوههای جنگی رومیها توانستند نیروهای امپراتوری هابسبورگ و کلیسا را شکست بدهند چند بار، ولی سرانجام از بین رفتند و یان هوس را هم آتش زدند و کشتند و از بین بردند.
در اوایل قرن شانزدهم، همان وقت که بلای صفویه در ایران نازل شد، مارتین لوتر در آلمان یک اعلامیهای نوشت و آن را زد به در کلیسای شهر زادگاهش و حدود ۲۰۰ سال جنگ مذهبی در اروپا از آن روز شروع شد. و شاید میلیونها نفر کشته شدند در این جنگها در اروپای آن زمان. و چون در آن موقع دولتهای محلی در آلمان زیاد بودند، پادشاهیها، دوکنشینها، و اینها با امپراتوری هابسبورگ در رقابت بودند و با کلیسا بسیاریشان گرفتاری داشتند پشتیبانان نظامی و سیاسی فراوانی پیدا کرد و نجات پیدا کرد و نتوانستند بکشند او را و جنبشاش فراگیر شد و به فرانسه رفت ـ حالا انگلیس هم البته تسلط کلیسا را شکسته بود دربار انگلیس ـ همه اینها دستبهدست هم داد و جنبش اصلاح مذهبی گرفت در اروپا. پایه این جنبش اصلاح مذهبی بازگشت به خود مسیح بود. و همانطور که عرض کردم، چون در مسیحیت مسیح نه کلیسا، عناصر مدرن فراوان هست این تکان اصلی را داد به پیشرفت و تجدد و مدرنیته در اروپا. البته رنسانس از پیش کارش شروعشده بود ولی این اصلاح مذهبی بزرگترین کمک بود به رنسانس و باعث شد که خود کلیسا هم اصلاح بشود. کلیسای کاتولیک پس از آن دیگر قابلشناسایی نیست با آنچه که قبلاً بوده است.
ولی در اسلام ما نمیتوانیم اصلاح مذهبی به آن معنا بکنیم. این حرفهایی که ۱۲۰ سال پیش در مورد پروتستانتیزم و اسلام و اصلاح مذهبی زدهاند، اینها بیمعنی است برای اینکه بازگشت به ریشهها در اسلام خب یک طرفاش هم بنیقریظه است، یک طرفاش هم آیات مدنی قرآن است که اینها خشونت را جایز میشمارد. کشتن دگراندیش را لازم میشمارد….
- نادر صدیقی ـ بنیقریظه همان قوم یهودی که مورد حمله نیروهای پیغمبر اسلام قرار گرفتند…
همایون ـ بله، بنیقریظه یک قبیله یهودی بود، زمینهای خوبی هم داشتند. و رابطهشان هم با پیامبر اسلام خیلی خوب بود. روزی که سراسر مردان بنیقریظه را گردن زدند یکی از زنان بنیقریظه، در خانه یکی از همسران پیامبر بود و رابطه دوستانه داشتند و او هم ـ حالا به چه حساب ـ باید کشته میشد و او خندان و شادان رفت و پیوست به مردان قبیله. بنیقریظه را متهم کردند که با قریش در مکه ارتباط دارد.
من تازگیها خواندم که بنیقریظه از ساسانیان هم سلاحهایی دریافت کرده بودند. ایرانیها همیشه با یهودیان ارتباط خوب داشتند. و نمیدانم به چه دلیل، کمکشان کرده بودند عوامل حکومت ساسانی. ساسانیان در آن تکه حیره شبهجزیره عربستان یک دولت دستنشانده خودشان را داشتند. و آنها ارتباط داشتند با این بنیقریظه و ارتباط ایرانی ـ یهودی برقرار بوده است. و مسلمانان با دستیابی به سپرها و شمشیرهای آنها توانستند در آن غزوات خودشان پیروزیهای بیشتری به دست بیاورند. و اینها را به اتهام ارتباط با قریش کشتند چون یک قبیله دیگر عربی که آنجا بود و طرفدار پیامبر بود و زمینهای اینها را میخواست، رأی داد که باید اینها را کشت و خب، آنها را کشتند. زنان و کودکان را هم به اسارت بردند. بعد البته چند سال بعد رفتند خود مکه را گرفتند و کسی دست به قریش نزد. حالا این را بعداً من از آن استفاده خواهم کرد برای نشان دادن نقش مصلحت و همان نگرش دینی که ما میتوانیم از آن استفاده بکنیم.
سرانجام، با بازگشتن به ریشهها کمکی نخواهد کرد. برای اینکه معلوم نیسـت به کدام ریشهها. اگر به
ریشههای مدنی برگردیم خب همین است. اگر به ریشههای مکّی برگردیم چیز دیگری است. در نتیجه بهتر است از فکر اصلاح مذهبی بیاییم بیرون. حالا اگر ما از طریق اصلاح دینی نتوانیم اسلام را مدرن بکنیم چنانکه مسیحیت کرد، چه باید بکنیم؟ چارهاش را من در این پیشنهاد کردم که ما نگرش دینیمان را باید عوض بکنیم. و این کار را میتوانیم بکنیم که دین را بهگونهای دیگر نگاه بکنیم. چرا میتوانیم، برای اینکه در خود قرآن سابقه دارد و در سنت پیامبر اسلام سابقه دارد. در قرآن هم سوره مدنی آمده است و هم سوره مکّی. درست است که اینها پشت سر هم نیامدهاند و منظم نیست. ولی هر سورهاش را شما بخوانید معلوم میشود که این سوره در مکه نازلشده یا در مدینه. در سوره مکّی یکجور سخن گفته میشود (لااکراه فیالدین ـ فشار و اجباری در دین نیست) و (وجادلهم بالتی هی أحسن ـ بحث کن با مخالفان با بهترین صورت) ولی در سوره مدنی نه، در سورههای مکه صحبت قاتلو است ـ بجنگید و بکشید…. در سورههای مدنی صحبت تهدید است و خشونت محض. پس اگر اینطور است، ما با دو نگرش دینی روبرو هستیم که خود قرآن اجازه داده است و خود پیامبر اسلام اجازه داده است. همانطور که گفتم بنیقریظه را میتوان سراسر نابود کرد فقط به اتهام ارتباط با قریش و در آنجا به قریش دست نزد و خلافت و حکومت و همهچیز هم به قریش میرسد. با این ترتیب نمیشود گفت که مثلاً آن ناسخ است، این منسوخ است، پس هم ناسخ مقدس است هم منسوخ. برای اینکه کلام خدا و سنت پیغمبر را که نمیشود گفت مقدس نیست. اینها اصول دین هستند. هر دو به یک اندازه با هم ارتباط دارند. میان این چه تفاوتی است؟ تفاوت میان زمان و مکان. پس مصلحتاندیشی و در نظر گرفتن مقتضیات روز جزو اسلام است. اتفاقاً اسلام دین بسیار عملگرایی است. دین دکترین به آن صورت نیست که حرفی را دست به ترکیباش نمیشود زد. در خود اسلام دست به ترکیب خیلی چیزها زدهشده است. اجازه دادهشده است. این از لحاظ دکترین و آموزه، ولی در عمل میبینیم که ـ حالا غیر از زندگی خود پیامبر که در عمل بسیار بسیار با انصاف بود و خودش یک فرمانده نظامی و رهبری سیاسی بود ـ یکی از رهبران درجهیک دنیا است. یکی از پیروزمندترین رهبران سیاسی دنیا است. از صفر ببینید به کجا رسید. با این ترتیب، پیشنهاد من این است که ما نگاه کنیم به تاریخ اسلام در کشورهای مختلف، صد و چند اجتماع مسلمان در طول ۱۴۰۰ سال با اسلام سروکار داشتند و رفتارهای بسیار متفاوت با اسلام شده است در این جامعهها. امروز چهل و چند کشور اسلامی هست که اینها شباهت به هم ندارند از نظر رفتاری که با اسلام میکنند. همه هم کشورهای اسلامی هستند، جز معدودی، یکی هم فقط، که لائیک هم نیستند و سکولار هم نیستند که ترکیه است. ولی نگرش اسلام در این جامعهها فرق دارد. ما میتوانیم در ایران، در عین حفظ اسلام، حفظ مذهب شیعه، نگرش دیگری داشته باشیم. اینجاست که من با این تندروهایی که خدا را انکار میکنند، اسلام را انکار میکنند، دشنام میدهند به اسلام و فکر میکنند که چاره رهایی ایران تغییر دین است، بیدین شدن است یا بازگشت به زرتشتیگری اسـت یا
مسیحی شدن، اختلاف پیدا میکنم. این بههیچوجه لازم نیست ما این کار را بکنیم.
- نادر صدیقی ـ آقای همایون اشاره کردید به این زمینه و نقش اصلاح مذهبی بازهم به عقیده من بهطور گذرا. از کنارش رد شدیم چرا که میشود در این زمینه پرسشهای بیشتری مطرح کرد و جواب گرفت. ولی در آخرین بخش گفتوگوی این هفته میخواهم یک نکتهای را مطرح بکنم با جنابعالی و نظرتان را بپرسم چرا که گفته میشود مردمان بهطور طبیعی در کنشهای کلان خودشان از یکدیگر تأثیر میگیرند. تأثیرپذیری شرقیها و از آن جمله ایرانیها، از تحولات و دگرگونیهای فکری اروپا که به آن اشاره کردید، با تأخیر صورت گرفته. آیا دلیل عمده این تأخیر مقاومت نیروهای سنتی دینی که در ایران و چه در کشورهای پیرامون ایران هست، یا دلایل دیگری هم دارد؟
همایون ـ به نظر میرسد که عامل اصلی اسلام است. برای اینکه اسلام ـ حالا غیر از اینکه شمردم که اینها با تغییر و تجدد در ستیز جدی و اصولی هستند و با مدرنیته تضاد خیلی روشنی دارند ـ ولی تسلطی که اسلام بر اذهان دارد، قابل مقایسه نیست با بسیاری نظرهای دیگر. خود اسلام به دلیل پیروزیهای نظامی باورنکردنی که فقط در طول یک نسل، اندکی بیش از یک نسل، روی داد، خودش یک حالت معجزهآسا به خودش گرفت. یکی از دلایل عمده پابرجایی اسلام همین پیروزیهای نظامی بود، غیر از اینکه اسباب مادیاش را فراهم کرد که قبایل عرب را همه را راضی نگهدارند و برانگیزند به جهاد. جهاد نبود، غنیمت بود و بس. ولی بروند سرزمینهای غیراسلامی را بگیرند، غیر از این، یک هاله ماوراءالطبیعی برگرد اسلام درست شد. اصلاً این دین اگر خداوند نمیخواست که جهانگیر بشود به این صورت پیروز نمیشد. واقعاً هم سابقه نداشت که یک دینی بیاید در عرض ۴۰ ـ۳۰ سال نیمی از دنیای شناختهشده آن روز را بگیرد. حالا اتفاقاً اسلام هنگامی جهانگشاییاش را آغاز کرد که بهترین شرایط تاریخی برایش فراهم بود. یعنی امپراتوریهای روم شرقی و ایران (ساسانی) در جنگهای فرسایشی وحشتناک که از دوره خسرو پرویز آغاز شد، و خسرو پرویز آسیبهای تاریخی بینهایتی به ایران زده است، هر دو فرسوده شده بودند. هر دو ازهمگسیخته بودند. نه رُم شرقی، که پیروزی نهایی را به دست هراکلیوس به دست آورد، کمر راست کرد و نه امپراتوری ساسانی که کاملاً مضمحل شد. حالا اگر ۳۰ سال اسلام زودتر ظهور کرده بود، اگر پیامبر اسلام که در پادشاهی انوشیروان به دنیا آمد، در پادشاهی انوشیروان دعوت خودش را آشکار کرده بود، بههیچوجه این اتفاقات نمیافتاد و هم رُم و هم امپراتوری ساسانیان (انوشیروان) در عرض چند هفته بساطشان را به هم میریختند. حالا این تصادف تاریخی پیش آمد و از آن خلا قدرت استفاده کردند و این دو امپراتوری را در هم شکستند و این سرزمینها را از شمال افریقا گرفتند تا مرز هند و بعد هم رفتند تا اسپانیا و اگر فرانکها در فرانسه جلویشان را نگرفته بودند، اروپا را هم گرفته بودند اینیک حالت اعجازآمیزی به اسلام داد که مانده. علاوه بر حالت اعجازآمیز یک سربلندی تاریخی داد به مسلمانها. حالا ایرانیها چون شکستخورده بودند از مسلمانها، کمتر، ولی دیگران که این احساس ملی ایران را نداشتند مثل مصریها و همه دنیای عرب کنونی که عرب نبودند ولی عرب شدند و زبانشان را هم عوض کردند، حتی پاکستان، اینها یک سربلندی اسلامی پیدا کردند. و بههیچوجه نمیخواهند زیر بار بروند که یک تمدن برتری آمده است. و باید عوض بشوند، باید به او برسند، و باید تغییر بکنند که شبیه او بشوند. حاضر نیستند. هر چه این تودههای مسلمانتر و متعصبتر، در این احساس برتری تندروتر و پابرجاتر. این عامل بسیار بسیار مهم در عقبمانده نگهداشتن جمعیتهای مسلمان است. در ایران، نقش خرافات خیلی برجسته است. هیچ جامعه اسلامی دیگری بهاندازه ایران خرافات زده نیست. یک، به دلیل همان نقشی که صفویها داشتند در این کار، شوخی نیست، ۲۰۰ سال صفویه، ۱۲۰ سال قاجار، ۲۰ ـ۳۰ سال هم که این آخوندها شروع کردند، ۳۰۰ سال بهطور عمدی در پایینترین حد آگاهی و شعور و اخلاق… چون این نگرش دینی آخوندی هر شناعت و بیاخلاقی را جایز میداند چون با پرداخت یک بهایی حالا به آخوند یا گریه به سیدالشهدا میشود هر کثافتکاری در دنیا کرد و باز هم رفت به بهشت. بهکلی ریشه اخلاق را زده. این جامعه بدتر از همه جامعههای اسلامی است، دچار خرافات است. هیچ جا به این اندازه امامزاده صاحب کرامت نیست. هر گوشه ایران مردم دستآویزی به آن دارند که از تفکر آزاد، از عمل آگاهانه، کنار بروند. مریض شدند بروند کتاب دعا باز بکنند. به این ترتیب مردم کارشان را راه میانداختند. حالا هم که فقر و درماندگی باعث شده که مردم بیش از پیش روی بیاورند به خرافات. در ایران نقش خرافات را هم باید افزود. اگر ما از بابت آن سربلندی تاریخی عربها سهم کمتری داریم در عوض به مقدار زیاد این خرافات را جانشیناش کردهایم و اینها نمیگذارد که ما پیش برویم. درست است این نظر.
- نادر صدیقی ـ بسیار سپاسگزار هستم آقای همایون.
رادیو صدای ایران ـ نادر صدیقی
۵ ژوئیه ۲۰۰۸