بیبیسی ـ نیم رخ
- بیبیسی ـ آقای همایون روز ۲۲ بهمن کجا بودید؟
همایون ـ من در پادگان جمشیدآباد که دژبان تهران بود، یعنی زندان ارتش بود در تهران، زندانی بودم.
- بیبیسی ـ و از پنجره میدیدید که چه اتفاقی دارد میافتد؟
همایون ـ یکی از دوستان ما، دکتر مجیدی رفت بالا و از پنجره کوچکی که داشتیم و دستمان طبعاً به آن نمیرسید چون زندان بود، نگاه کرد و ماجرا را برای من تعریف کرد ولی تیراندازیها زیاد شد و به دیوار داخلی اتاق هم تیرهایی اصابت کرد و ما ناچار خودمان را پنهان کرده بودیم و فقط میشنیدیم، تا هنگامیکه یکی از سربازان زندانبان ما آمد و گفت ما درها را باز کردیم و کسانی که به پادگان حمله کردهاند میگویند که زندانیان آزادند و ما هم همراه و در میان آن چند صد نفر خودمان را بیرون زدیم. البته بعد از دو کوشش من توانستم نجات پیدا بکنم.
- بیبیسی ـ وقتیکه رفتید به داخل زندان پیشبینی اینکه نظام در این حدود، در حدود ۲۲ بهمن فرومیریزد داشتید؟
همایون ـ از روزی که شریف امامی آمد تسلیم را شروع کرد و آنجا هم که مخالفان چیزی نمیخواستند که او دودستی تقدیم بکند، سازمان امنیت تلفن میکرد مثلاً به ادارات دولتی که آیا شما تقاضایی ندارید؟ درخواست اضافهحقوق ندارید؟ خلاصه چرا اعتصاب نمیکنید؟ خیال میکردند که اگر درخواستهای عمومی را برگردانند به مسائل مالی و اقتصادی میتوانند جلوی انقلاب را بگیرند. همان وقت من بسیار بدبین شدم به آینده رژیم پادشاهی منتها کار زیادی از دست من برنمیآمد و منتظر بودم که دستگاه حکومتی و خود شاه متوجه بشوند که این وضع درست نیست باید محکم ایستاد. ولی وقتیکه دولت را تغییر دادند و نخستوزیر رفت و بهاصطلاح حکومتنظامیان سرکار آمد جریان تسلیم دیگر صورت انهدام و گریز گرفت. اتفاقاً یکی از مهمترین پردههای این گام تسلیم همان لحظههای اول اعلام حکومتنظامیان بود که دستور دادند که جز آن سه چهار نفری که اول گرفته بودند در دوره شریف امامی بیست سی نفر دیگری را بگیرند که از جمله خود من بودم و هویدا نخستوزیر بود، و نصیری بود و دیگران و این به نظر من بزرگترین ضربهای بود که رژیم به خودش زد برای اینکه دیگر تردیدی برای کسی باقی نماند که حکومت در تسلیم مملکت به انقلابیان سرعت بیشتری دارد از خود انقلابیان.
- بیبیسی ـ آیا در این زمان، زمان ۲۲ بهمن که شما در اوج آتش و گلوله آمدید بیرون از زندان جمشیدیه و شهر را در این وضعیت دیدید دلتان برای داریوش همایون روزنامهنویس تنگ نشده بود؟
همایون ـ نه، داریوش همایون روزنامهنویس کارش را انجام داده بود و بیش از آنچه که برای یک نفر امکان داشت در آن شرایط نوشته بودم درباره مسائل کشور و به جایی نرسیده بود ضمناً نمیتوانستم آرام بنشینم و احساس میکردم که باید بروم و یک جایی را درست کنم تا آنجایی که دستم میرسد. و این طبیعی بود برای من که پس از مرحله روزنامهنویسی که دو سه دهه زندگیام را گرفته بود وارد کار عملی بشوم. زمانی که بر اثر بودن در دولت و حکومت به زندان افتاده بودم، آنهم اتفاقاً شاید به نفع من بود برای اینکه وقتی از زندان آمدم بیرون زنده بیرون آمدم ولی اگر من به زندان نیافتاده بودم بهاحتمال زیاد همان در ماههای آخری رژیم پادشاهی در شمار بسیار کسانی که ترور شدند و از بین رفتند از بین رفته بودم. برای اینکه وسیله نگهداری از خودم نداشتم و در فکر نگهداری خودم هم نمیبودم. دستکم به زندان افتادن مرا هشیار کرد که مواظب خودم باشم و مواظب خودم بودم و بهسلامت رسیدم.
- بیبیسی ـ در این زمان شما اتهام اصلیتان نامه معروف به رشیدی مطلق بود. نامهای که از آن تعبیر شده بود به آیتالله خمینی توهین شده است و البته بعضی کلمات هم درش بود و باعث تحرکی شده بود در قم و بقیه جاها و بعضی از تاریخنویسها که تاریخ انقلاب را نوشتهاند معتقدند که از اینجا شروع شد و بهتدریج به انقلاب رسید. شما در آن زمان اتهام اصلیتان این بود که بانی این نامه شما بودید و گاهی هم گفتهشده است که نویسندهاش هم شما بودید. در آن فضای خاصی که در آن زمان وجود داشت، صدای دوستان و آشنایان و همفکران و همکاران شما که گهگاه توضیحاتی میدادند که اینطور نبوده است و شما نویسندهاش نبودید و انتشاردهندهاش نبودید صدایشان به جایی نمیرسید. شما خودتان این صحنه را چگونه میدیدید؟
همایون ـ من جایی گـیرکرده بودم که کار زیادی از من برنمیآمد. از سـویی این درسـت بود که این مقاله را از دربار شاهنشاهی، خود هویدا شخصاً تلفن کرد که باید حتماً چاپ بشود، دستور فرمودند، به من دادند و من هم دادم به خبرنگار اطلاعات بعد اطلاعات گفت برای ما خوب نیست، در قم به روزنامه ما حمله میکنند من گفتم چارهای نیست میدانید دستور از کجاست، گفتند چرا ما این کار را بکنیم گفتم بالاخره یک نفر باید این کار را بکند، حالا قرعه افتاده است به نام شما. اتفاقاً بعد از آن هم در کیهان و هم در آیندگان روایتهایی از آن مقاله را چاپ کردند که گرفتاری از اطلاعات برداشته بشود و بدانند که منشاء این مقاله روزنامه نیست. ولی خب از طرفی من این کار را کرده بودم. از طرفی، در آن شرایط اگر من توضیح میدادم که جریان چه بوده است و هویدا فشار آورده است و خود شاه فشار آورده است و شاه خواسته است این کار بشود و دلیلش هم این بوده است که خمینی به شاه حمله کرده است و هوادارانش گفتهاند که شاه باید عزل بشود، خب چاره نبوده باید این چاپ میشده. خب، شاه ضعیف میشد، شاه هم در آن موقع زیر حمله بود. در نتیجه من ساکت ماندم و کوششهای همکاران و دوستانم را میدانم چه در میان نویسندگان روزنامهها و چه در وزارت اطلاعات و جهانگردی به جایی نرسید و این توضیحات هم از طرف کسی قبول نشد برای اینکه آن موقع کسی کاری به واقعیات و حقیقت و این حرفها نداشت. ملتی که میتواند چهره کسی را در ماه ببیند، دیگر به این مسائل جزئی توجهی ندارد که کی چه کرده است و اثرش چه بوده است. پس من این وضع را دچارش بودم و خاموش ماندم و وقتی هم معینیان رئیس دفتر مخصوص تلفن کرد راجع به این موضوع، چون روزنامه اطلاعات پس از روی کار آمدن شریف امامی حمله سختی به من کرد، و او لابد نظرش این بود که من چه واکنشی میخواهم نشان بدهم، منم به او گفتم که من هیچ نخواهم گفت و این موضوع فقط به خود من مربوط است و بس و خیالشان راحت شد.
- بیبیسی ـ ذهنیت عمومی جامعه شما را برده بود در دربار نشانده بود.
همایون ـ ذهن شایعهپذیر جامعه مرا در جای بدتر نشانده بود. من آنوقت متهم بودم که عامل کودتای اندونزی هستم که در سال ۶۶ میلادی اتفاق افتاد و یکی از عوامل جنگ ۱۹۶۷ اسرائیل و اعراب و عامل پیروزی اسرائیل هستم و بهقدری شایعات شگفتآور درباره من پخش کرده بودند، نه تنها چپگرایان و ملیون، بلکه ساواک و همکاران ساواک. حالا این کتابی که دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی درباره من از اسناد ساواک جمعآوری کردهاند میخوانم، میبینم که ساواک که شاید حتی بیش از این سازمان امنیت جمهوری اسلامی با من دشمنی داشته است.
- بیبیسی ـ شما وارد این فضا شدید در تهران، در تهران پر از آتش و گلوله و در عین حال دشمنی با شما. و شما رفتید در یکجایی، در یکخانهای، در یک اتاقی و با ترس جان تنها ماندید در آنجا. و فرصتی بود که به این شهر و کشور فکر کنید و برگردید به داریوش همایون نویسنده. اولین فکرهایی که به ذهنتان آمد چه بود؟
همایون ـ اولین فکر نگهداری خودم بود، راههایی اندیشـیدم برای اینکه دسـتگیر نشوم. شـروع کردم بهشدت و با سختگیری بسیار کسانی را که باید با من ارتباط برقرار میکردند و از وجود من خبر میداشتند را برمیگزیدم که خب این کار را خیلی دقیق کردم. این اولین اندیشه بود که زندگیام را چگونه سازمان بدهم. ولی دوم این بود که نگاه کردم به آینده ایران و بدترین ترسهای خودم را تحققیافته دیدم چون من همیشه نگران بودم که این اسلامیها و چپگرایان دستشان بر این کشور گشاده بشود که آن موقع شده بود البته چپگرایان دولت مستعجلی بودند و بهزودی از بین رفتند و اسلامیان هر چه بیشتر ماندند و کار کشور را به اینجا رساندند. راجع به آینده فکر میکردم و راجع به گذشته بیشتر. بیشتر از این جهت که چرا کشور ما به این روز افتاد، چرا انقلاب شد؟ چرا مردم به این درجه پس رفتند و گمراه شدند. این حقیقتاً برای من باورنکردنی بود و من شروع کردم به اندیشیدن درباره ریشههای این پدیده شگفتآور در اواخر قرن بیستم و اندیشهای بود که دیگر مرا رها نکرد و نوشتن و گفتن یکمیلیون کلمه از همانجا آغاز شد.
- بیبیسی ـ خب الآن یک سئوال پیش میآید. شما کسی بودید که در سالهای اول دهه چهل ـ چند نمونهاش را به یاد میآورم ـ در مقالهای که راجع به اصلاحات ارضی نوشتید و در اطلاعات چاپ شد و حتی چندی بعد از آن در مقالهای که درباره وضعیت خلیجفارس نوشتید و در آن بهروشنی بیان کردید که بحرین به دست نیامده را میشود جایش را با برتری بر خلیجفارس عوض کرد، و این در آن زمان تصویر بسیار روشنی بود که من تردید ندارم که بر ذهن تصمیمگیرندگان مملکت هم در شرایط بعد از آن و رسیدن به آن تصمیم شجاعانه اثر گذاشت. به هر حال برای کسی که در ۳۰ سال اول زندگی فرهنگی و اجتماعی خودش چنین دید روشنی داشت تصور میرفت که وقایع روز هم یک چنین احتمالی داشته باشد به همین جهت سئوالی که برای همه پیشآمده بود این بود که شما چگونه این وقایع را و مردم را و این واقعیتی که شما به آن اشاره میکنید را در مردم ندیدید و آنچنان ندیدید که به چنگالشان افتادید؟
همایون ـ من فکر میکردم که با دست به اقدام زدن علاوه بر آنکه خب نوشته بودم، میتوانم شرایط اجتماعی و سیاسی ایران را عوض بکنم. من فکر میکردم که اگر فرصتی به من داده بشود در دستگاه حکومتی آنقدر اثر خواهم داشت که به یک تغییراتی کمک بکنم و بهوجود بیاورم. اشتباه من این بود که فرصتی که به من داده شد خیلی کوتاهتر از آنی بود که لازم میداشتم. دو سال خیلی خیلی فرصت کمی بود که یک سالش هم در سمتهای حزبی گذشت که باز تأثیر مستقیمی بر اوضاع نمیتوانست داشته باشد.
- بیبیسی ـ شما بنا بر نوشته خودتان رسیدید به لب مرز و در آن لحظه در نوک کوهی بودید و اینطرف سرزمین ایران و قاعدتاً دور شدن از سرزمین ایران برایتان دشوار بود. در آن زمان تصور این را داشتید که ممکن است ۲۵ سال طول بکشد.
همایون ـ نه، حقیقتاً فکر نمیکردم که این همه طول بکشد. میدانستم که به این سادگیها نیست برای اینکه وقتی مردمی به آن درجه پشتیبان یک امری حتی باطل هستند، بهسادگی نمیشود عوض کرد. به هر حال بیرحمی و آدمکشی و اراده آهنین گروه حاکم که به هر قیمت بر سرکار بمانند در همان ۱۵ ماه تجربه کرده بودم. با این همه فکر نمیکردم که ۲۵ سال بکشد ولی خب کشید. ولی تا آنجا که به احساسات شخصی مربوط میشود با اینکه خوشحال نبودم که از ایران خارج میشوم، ایران دیگر جایی برای من نداشت در آن لحظه. خودم را آماده کرده بودم برای یک زندگی دیگری در ایران منتها از فاصلههای خیلی دور. خیلی اسباب تأسف بود برای اینکه من تمام زندگیام را برای آن کشور زیسته بودم و فکر نمیکردم که باید به چنین وضعی بیفتم. ولی خب، سیاست همین است و زندگی اجتماعی همین است و من اگر چیزی را خوب آموخته بودم و دریافته بودم واقعیت سیاست بود و از این بابت نمیتوانستم خیلی متأسفم باشم.
- بیبیسی ـ برسیم به نیمه دوم زندگی اجتماعی شما. در دورهای که شما بیرون از کشور بودید زندگیتان با ایران میگذشت گرچه دور از ایران. حالا اینجا با بخش دیگری از جامعه روبرو شده بودید که آنها هم به هر دلیلی با شما به مهاجرت آمده بودند و آنها هم زبانشان این بوده که به ایران فکر میکنند هنوز هم هست و شاید در این گفته صادق هم بودند. ولی به هر حال با سلیقههای شما و با آنچه که در نظر داشتید برای رفتار سیاسی تصدیق نمیکردند و بر خلاف آنچه که شاید شما هم تصور داشتید در این دوره جدید هم شما به دور از خصومت و دشمنی نماندید.
همایون ـ زندگی بیرون من شاید یأسآورترین تجربههای زندگی من میتوانست باشد. یعنی اگر من از احوال ملت ایران بهاندازه کافی مأیوس نشده بودم، وقتی بیرون آمدم میباید دیگر در این باور بهکلی استوار میشدم. من وقتی آمدم بیرون جز دشمنی، از هر ناحیه حتی طرفداران پادشاهی که بدترین دشمنان من بودند، و خب چپها و ملیون و ملی ـ مذهبیهایی هم که گریخته بودند همه دشمنان من بودند، ولی این مهم نبود چون من همیشه با دشمنی زندگی کردهام ولی اینکه این جماعت چه اندازه بیاثر، گمراه، بهکلی بدردنخور از نظر سیاسی این کافی میبود که هر آدم خوشبینی را بهکلی مأیوس بکند. من به بیرون آمدم و جماعتی را دیدم که عیناً گویی از سال ۵۷ به بیرون پرتابشدهاند، همه منجمد در آن گذشته، یک کلمه نیاموخته، یک کلمه از یاد نبرده و بهقدری در هم افتاده، به حدی به هم مشغول، بهقدری پرت از هر نظر، از نظر تحلیل گذشته، از نظر تحلیل وقایع روز، از نظر نگرش وقایع روز از لحاظ پیشبینی که اصلاً یک وظیفه غولآسایی در مقابل کسی مثل من میبود که کمی این فضای وحشتناک پر از توهم، پر از بدبینی، بدگمانی و بدنگری این را عوض بکند و کمکم یکجهتی بدهد به تفکر سیاسی اقلاً در یکگوشهای از این فضا. و این مشـکلترین کار مـن در ایـن ۲۳ ـ ۲۴ سـاله بوده اسـت. در مقایسـه با این بیسـتوسـه چهـارسـاله دشواریهایی که من در آن پنجاه سال اول زندگی در ایران میداشتم خیلی کوچک جلوه میکند.
- بیبیسی ـ آقای همایون، در این فاصله که در حالتهای خاص عاطفی بودید در کوه و دشت و در آن نیمهشب در اتاقکی در کردستان در حال فرار و آن سرنوشت، آیا هیچوقت آن احساس که دلتان کشیده است بهطرف اینکه در شعر احساستان را بیان کنید، پیدا کردید؟
همایون ـ نه، ولی یک احساس شاعرانه تقریباً دست داد. هنگامیکه از آن کوهستان میگذشتم و آن زیبایی و آن بوتههای ریواس، اصلاً احساس شاعرانه لازم نیست در شعر تجلی پیدا بکند، ما میتوانیم در نثر هم احساس شاعرانه داشته باشیم. در نقاشی و موسیقی هم احساس شاعرانه داشته باشیم.
- بیبیسی ـ زندگی در غربت و مهاجرت و تبعید دربارهاش خیلی صحبت میشود. دربارهاش خیلی کتاب نوشته میشود. این اواخر مقالهای خواندم از ادوارد سعید که نوشته بود علم و فرهنگ در زندگی مهاجرتی چه شده. آیا از این نگرش فرهنگی شما که همیشه داشتید، به سینما و به تئاتر، و به موسیقی و ادبیات علاقهمند بودید و تعقیب میکردید، آیا از این کاست یا به آن افزود؟
همایون ـ نه، بسیار افزود. من با بسیاری از پدیدههای فرهنگ و هنر بالای اروپایی در این بیستوچند سال آشنا شدم. ولی مهاجرت برای افراد و گروههای مختلف و برای ملتهای مختلف معانی مختلفی دارد. برای ما ایرانیها مهاجرت از لوازم است. از بایدها است. ایران باید مهاجرت کند. به این معنا که ما هم بهعنوان یک ملت باید از جهانی که درش بودهایم، بخصوص در این ۸۰۰ سال گذشته تاریخ ما وقتیکه درهای اندیشیدن و نوآوری بسته شد، از این جهانی که بودهایم باید بیرون بزنیم. این مهاجرت ملی طبعاً کسی مثل من را آماده میکند برای مهاجرتی که خودم کردم از ایران. ولی این مهاجرت برای من یک فرصت مغتنمی بود، خوشحال شدم از اینکه توانستم سالهای دراز و در این فرصت حقیقتاً بسیار مغتنم، من توانستم جهانی را که ملت ما باید وارد آن بشود از نزدیک تجربه کنم و این به من کمک کرد که سعی کنم که این ملت این مهاجرت را انجام بدهد. مهاجرت لازم است برای ایرانی، نه فقط برای افرادش که لازم نیست مثل من در این وضع از ایران مهاجرت بکنند، میشود هم در ایران مهاجرت کرد، البته بهعنوان یک ملت بهطور کلی ما باید اصلاً مهاجرت کنیم از این جهانسومی که در آن هستیم و از این جهان اسلامیای که در آن هستیم، از آن جهان خاورمیانهای که در آن هستیم، باید بیرون بیاییم. و این خیلی خوب شد که یک جماعت بسیار بزرگ ایرانی دو میلیون سه میلیون، توانستند بیرون بیایند و آشنا بشوند با دنیا و اینها طبعاً بسیاریشان بازخواهند گشت به ایران اگر هم برای همیشه در ایران نمانند آنقدر به ایران رفتوآمد دارند چنانکه هماکنون دارند، که آن جامعه را عوض خواهند کرد.
- بیبیسی ـ آیا فکر میکنید که به ایران برگردید؟
همایون ـ این بستگی به بهره ما از زندگی دارد. عمر این رژیم به هر حال سالهاست به شماره افتاده است.
- بیبیسی ـ شما وقتی برگشتید اول به کجا خواهید رفت؟
داریوش همایون ـ هیچ جایی ندارم. نه خانهای دارم نه چیزی در ایران دارم. هیچ نمیدانم، شاید برگردم به منزل یکی از دوستان یا خویشان.
- بیبیسی ـ از فرودگاه به کجا خواهید رفت؟
همایون ـ اصلاً نمیدانم. اگر وقتش پیش بیاید طبعاً چند تلفن خواهم کرد. ولی فکر میکنم اگر بازگردم به ایران تنها بازنخواهم گشت. من با یک گروهی بازخواهم گشت.
- بیبیسی ـ اگر شرط برگشتن شما به کشور این باشد که در یک محاکمه عادلانهای، عادلانه به معنای واقعی که صدسال است ملت دنبالش هست، شرکت بکنید و از خودتان دفاع بکنید آیا از آن استقبال میکنید؟
همایون ـ من هیچ سئوالی را که مربوط به من است بیپاسخ نگذاشتهام و اگر در دادگاهی هم پرسشهایی بشود طبعاً خواهم گفت بله. فکر نمیکنم اصلاً موضوع اتهامی مطرح باشد. ولی اگر پاسخ به موضوعی باشد طبعاً این کمترین بهایی است که حاضرم بپردازم.
بیبیسی ـ نیم رخ
۱۷ مارس ۲۰۰۴