انتلکتوئل و رسالت او / در گفتگو با ماهنامه آرش
و اما،
رابطۀ روشنفکران و قدرت را در آینۀ پرسشهای بسیاری میتوان نگریست، از جمله:
روشنفکر کیست؟ آیا میتوان به تعبیری روحانیون را روشنفکرانی از نوع سنتی قلمداد کرد؟ نقش روشنفکر چیست؟ قدرت را چه گونه تعریف میکنیم؟ آیا قدرت تنها در قدرتِ سیاسیِ حاکم متبلور میشود؟ آیا قدرتِ سیاسیِ مشروع وجود دارد؟ آیا روشنفکرانی را که با قدرتهای سیاسی همراهی میکنند میتوان کماکان روشنفکر خواند؟ در جهانی که سایۀ قدرت بر بخش بزرگی از نهادها گسترده است، آیا روشنفکران میتوانند مستقل بماند؟ قدرتهای سیاسی روشنفکران را چگونه وادار به سکوت میکنند؟ قدرتهای سیاسی در جهان غرب روشنفکران را چگونه در نظم حاکم حل میکنند؟
حکومتهای دیکتاتوری روشنفکران را چگونه به خدمت میگیرند؟ آیا عضویت در حزب یا گروه سیاسی استقلال روشنفکر را خدشهدار نمیکند؟ آیا گروههای اپوزیسیون خود سازوکارهای قدرت را بازتولید نمیکنند؟ رابطۀ روشنفکران ایرانی با قدرتهای جهانی را چگونه میتوان ارزیابی کرد؟ رابطۀ روشنفکران ایرانی با جمهوری اسلامی را چگونه میتوان ارزیابی کرد؟
و نیز رابطۀ روشنفکران و قدرت را از منظرهای بسیاری میتوان نگریست:
از منظرِ ترفندهای قدرتها، روانشناسیِ روشنفکران، نقش رسانهها، روند شکلگیریِ گفتمانها، ذات قدرت، سازوکارهای ساختارهای طبقاتی، سازوکارهای ویژۀ جهان سرمایهداری، رابطۀ فرد و جمع، ترسها و توانهای انسانی، سرشتِ قدرت.
پس، در عصری که: ارادۀ معطوف به قدرت، صعود از هرم سیستمهای مستقر، غیاب هم دردی، هم شکلیهای انسانی را بهعنوان عناصری از گفتمان رسمی تبلیغ میکند، رابطۀ روشنفکران و قدرت شاید بیش از هر زمان دیگر پرسش ما است؟ در این خرید سیستماتیک، بهای روشنفکران چیست؟
تحریریه آرش
انتلکتوئل و رسالت او
پیش از ورود در بحث روشنفکر و نقش او در رابطه با قدرت میباید به خود قدرت پرداخت که در این پرسش جای مهمی دارد. قدرت در اینجا به معنی قدرت سیاسی است و توانائی تصمیم گرفتن در امور عمومی و به اجرا گذاشتن آن، و مانند سیاست خمیرمایه روابط بشری است. قدرت سیاسی مشروع یعنی شناختهشده از سوی دیگران ــ چه آنها که زیر آن قدرت زندگی میکنند (مردم) و چه آنها که با آن سروکار دارند (قدرتهای دیگر) ــ و تا هنگامیکه از آن شناسایی برخوردار باشد خاستگاهش تأثیر عملی ندارد و حداکثر مسئلهای اخلاقی است. از آغاز سده بیستم به اینسو فرایافت مشروعیت در روابط بینالمللی بیش از پیش بر حاکمیت (اقتدار حکومتی) تکیه کرده است تا بر قانونیت.
روشنفکر را تعریفهای گوناگون کردهاند، از سارتر که روشنفکری را با اعتراض یکی میدانست و مدتهای دراز در جهان سوم و در میان چپ شیک غرب رواج داشت تا هاول که وقف کردن خود به اندیشیدن در امور عمومی و گستراندن آن اندیشهها را ویژگی روشنفکر میشمارد. تعریف اول بیشتر کوشنده سیاسی از گونه معینی معنی میدهد که دربرگیرنده هر بیمایه پر سروصدا نیز هست. تعریف دوم اندیشهمند عملگرا را در نظر دارد. روشنفکر سارتری ویران میکند بیآنکه لزوماً چیز بهتری به جایش بگذارد (چنانکه دو نسل ایرانیان دچارش بودند.) انتلکتوئل هاولی همه در پی بهتر ساختن است که در جامعه برخلاف صنعت ساختمان، هیچگاه با ویرانگری دست نمیدهد (چنانکه زندگی سیاسی خود هاول نشان داده است.)
در تعریف اول، تفاوت میان انتلکتوئل (اندیشهمند عملگرا) و اینتلیجنتسیا (درسخواندگان) مبهم شده است و تباهی از آنجا سر میگیرد. ما در فارسی انتلکتوئل و اینتلیجنتسیا را روشنفکر ترجمه کردیم و اصلاً تفاوت را از میان بردیم. ولی در همه جامعههای نو سواد جهانسومی به همینگونه است، درسخوانده با انتلکتوئل یکی میشود. تصادفی نبود که دو نسل روشنفکران ایرانی در تعریف سارتر آویختند. آنها با اطمینانی که از ندانستن میآید میتوانستند کمترین آشنایی با مقدمات را با بالاترین رسالتها همراه سازند. ما در این بحث روشنفکر را بیشتر در معنی انتلکتوئل آن میآوریم.
اینک به پرسش سارتری «آیا روشنفکرانی را که با قدرتهای سیاسی همراهی میکنند میتوان کماکان روشنفکر خواند؟» میشود پاسخ داد که صورتمسئله درست نیست. اندیشهمندی که خود را وقف امور عمومی کرده است علاوه بر جنگیدن با وضع موجودی که میباید دگرگون کرد، بسته به موقعیت در جاهایی حتی وظیفه دارد که قدرت سیاسی را به خدمت اندیشههای خود بیاورد. چه بهتر که بهترین استعدادها اداره کشور را از دست بند و بستچیان و سیاستپیشگان فرصتطلب بگیرند. از همه اینها گذشته عمل سیاسی دنباله طبیعی اشتغال ذهنی انتلکتوئل است، بهشرط آنکه خلقوخو و منش temprament مناسب کار سیاسی را هم داشته باشد. در اینجا مسئله اصلی، ناسازگاری منش انتلکتوئل با درشتیهای کار سیاسی است که بسیار پیش میآید، و نه ناسازگار شمردن انتلکت با حکومت که مایه بینوائی کشورداری است. آنگاه است که انتلکتوئل آسانتر مییابد که مستقیم و غیرمستقیم به یاری سیاستگرانی بشتابد که تنها دلمشغولیشان ماندن در قدرت نیست.
از نظرگاه روشنفکری «متعهد» سارتری هر شانهبهشانه سائیدن با ارباب قدرت پشتپا زدن به رسالت روشنفکری است، از این رو ناچار میباید رسالت را تعریف کرد که خواهد آمد. ولی این نگرش در واقع هر بستگی ایدئولوژیک را نفی میکند. روشنفکر هر چه هم در نبرد با قدرت حکومتی، با پیوستن به یک گفتمان به شبکه قدرتی راه مییابد که گاه بهاندازه پلیس سیاسی دولت استبدادی سختگیر و یکسونگر است. فشار همگنان peer presure کمتر از دستگاه سانسور نیست، «چنانکه افتد و دانی.» استقلال کامل تنها در جزیره رابینسون کروزو دست میدهد. استقلال روشنفکر در دست خود اوست. انسان برای آنکه یکپارچگی اخلاقی و فکری خود را نگهدارد نه لازم است روشنفکر باشد و نه خویشتن را از احزاب یا حکومت دور بگیرد. در داوری ارزشی روشنفکر و کارهای او دو سنجه (معیار) بیشتر نیست. نخست سطح کار شایسته نام روشنفکری که البته بستگی به سطح فرهنگی جامعه دارد. دوم یکپارچگی اخلاقی، آنچه یک انسان شرافتمند صرفنظر از جایگاه و عنوانش میباید نگهدارد.
رسالت انتلکتوئل همان اندیشیدن برای عمل اجتماعی است و میتواند به خود عمل سیاسی هم برسد، برخلاف فیلسوف که در ژرفاندیشی خود به پیامدها کاری ندارد و انتزاعی میاندیشد. با چنان رسالتی تفاوت نمیکند که روشنفکر بیرون یا درون دستگاه قدرت سیاسی است؛ با آن میجنگد یا در پی اصلاح آن برمیآید. بقیهاش به یکپارچگی اخلاقی او مربوط میشود و چنانکه دیدیم از نظر اخلاقی تفاوتی میان انتلکتوئل و آدمیان دیگر نیست. هر دو میتوانند به فرصتطلبی بیفتند یا نیفتند. نه جنگیدن بهخودیخود ستودنی است نه پیوستن بهخودیخود نکوهیدنی. در واقع یک ویژگی انتلکتوئل آن است که میتواند در برابر مد روز بایستد. بزرگترین انتلکتها با تنهائی بسیار آشنا بودهاند.
روشنفکران با هر تعریف در مقولات گوناگون جای میگیرند. اعتراض به وضع موجود، یا اندیشیدن در امور عمومی که خودبهخود عملگراست زیرا در پی چارهجوئی است؛ به هر راه کشیده میشود. اکنون اگر روشنفکر آزادیکش و روشنفکر تاریکاندیش هم میتوان داشت (داریم و داشتهایم) سراغ روشنفکر را در میان مذهبیان نیز میتوان گرفت. آخوندها که شمارشان از اندازه میگذرد عموماً در زمره درسخواندگاناند و میتوان آنان را اینتلیجنتسیای اسلامی نامید؛ ولی از میانشان انتلکتوئلهای فراوان برخاستهاند و برمیخیزند. اسلام اگر چه کمتر از دینهای همریشه خود راه به تغییر میدهد باز از همان نخستین روزها در دست اندیشهمندان و سیاستگران به صد گونه پیچیده شده است و انتلکتوئلهای مسلمان امروز بیش از همیشه، و در ایران بیش از دیگر کشورهای مسلمان، در کارند. اندیشه بلند حتی در چهارچوب دین با زندگی پیش میآید. هر جا نتوانستهاند از کوتاهی اندیشه بوده است.
گرایش به قدرتهای خارجی تا حد پشتگرمی به کمکهای همهگونه آنان، تازه نیست. نخستین بار هخامنشیان بودند که دگراندیشان آتنی را پناه و یاری دادند و پس از آنان ساسانیان قربانیان آزار و سرکوب بیزانسی را به دانشگاه گندی شاپور آوردند. چنین بستگیها گاه ناگزیر میشود و هیچ عیبی در آن نیست. به خدمت بیگانگان درآمدن نیز در میان روشنفکران بسیار بوده است و در جامعههای از همگسیخته و غیراخلاقی (اخلاق به معنی سازگار کردن رفتار با والاترین هنجارهای اجتماعی) به فراوانی روی میدهد، باز «چنانکه افتد و دانی.»
من حتی در محکوم کردن روشنفکرانی که با رژیم اسلامی همکاری دارند با احتیاط رفتار میکنم. ما نمیتوانیم در بیرون انتظار داشته باشیم که روشنفکران به ترک یار و دیار بگویند تا از هر آلایشی دور باشند. همچنین نمیدانیم هر کدام در چنین شرایط دشوار برای نگهداری این ملت و میراث ملی ما چه رنجها میبرند. تاریخ دویستساله پایداری ایرانیان در برابر امواج عربزدگی به من آموخته است که از احکام قطعی بپرهیزم. ما تنها در آینده خواهیم دانست که بهعنوان ایرانیان برکنار چه بدهی سنگینی به روشنفکران ایرانی در میهن داریم.
در پاسخ به پرسشهای مجله آرش
تابستان ۲۰۰۹