بیماریهای سیاسی ایران در صدسال گذشته
- حسین مُهری ـ جناب آقای همایون، سلام عرض میکنم
همایون ـ درود بر شما
- حسین مُهری ـ نوشتهای از شما خواندم زیر عنوان «بنیاد ظلم در جهان اندک بود». در این نوشتار آمده است که سیاست در مفهوم مدرن آنکه همراه با فرایافت شهروندی میآید در جامعه ایران پدیدهای است نسبتاً تازه و جا نیفتاده. و آن را بیشتر با بیماریهایش میشناسیم. بیماریهایی که از جامعه غیرسیاسی پیشین به آن راهیافته. این بیماریها بجای آنکه با ورود ایرانیان به میدان سیاست مدرن درمان شوند، در صدسال گذشته تند و تیزتر شدهاند و تا به ریشه این بیماریها نرویم از تندی و تیزی آنها کاسته نخواهد شد. آقای همایون، درباره این بیماریهای سیاسی خواهش میکنم توضیح بفرمایید.
همایون ـ بیماریهای سیاسی رویهمرفته زیر عنوان بیمدارایی میآید. این نوشته در مورد سرنوشت سیاسی بیمدارایی است در صدساله گذشته ما. و نشان میدهد که ما چگونه در هنگامیکه وارد میدان سیاسی شدیم، یعنی از جامعه سنتی، مذهبی و فئودالی وارد عصر مدرن شدیم با انقلاب مشروطه، بهجای اینکه سیری را که مدرنیته در سیاست پیموده است یعنی هرچه بیشتر پیشرفت بهسوی مدارا و رواداری، برعکس ما سیر را بهسوی بیمدارایی هر چه بیشتر پیمودهایم. و خیلی سرگذشت تأسفآوری است. سیاست در مفهوم مدرن یا سیاست مدرن، سیاستی است که شهروندان درش شرکت دارند. سیاستی است که از تسلط انحصاری اشراف و خانها و فئودالها و روحانیون و پادشاهان درمیآید و به توده مردم صاحب حق و یا دستکم آشنا به حق و خواستار حق سرایت میکند. یعنی انسان شهروند. شهروند انسان صاحب حق است و دستکم آشنا به حق و خواستار حق.
در نظام حکومتی ایران تا پیش از انقلاب و جنبش مشروطه ما شهروند نداشتیم و در نتیجه جامعه سیاسی نداشتیم. یک جامعه مذهبی فئودالی داشتیم و مردم هم رعایا بودند، سیاست هم قلمرو اختصاصی شاهان و فئودالها و روحانیون و اشراف. آنها هم که خب گرفتار نظام ناسالم خودشان.
مردم به امور سیاسی و امور عمومی نمیپرداختند و چشمشان مثل هر جامعه سنتی مذهبی و فئودالی به دست سرآمدان قدرت بود. در چنین جامعههایی، سیاست یعنی زور. با زور تعریف میشود. کی زورش بیشتر است و بیشتر زور میگوید. جامعه مدرن و جامعه شهروندی، جامعهای است که زور جایش را به قدرت میدهد. قدرت به این معنی که چه کسی اکثریت دارد و آن اکثریت را تا کجا نگه میدارد و بهجای آنکه توانایی زور گفتن در میان باشد توانایی متقاعد کردن به میان میآید.
جنبش مشروطه و پیروزی انقلاب مشروطه بهطور اصولی مفهوم و فرایافت شهروندی را به جامعه ایران داد ولی این فقط در چهارچوب اصولی و قانونی واقعیت داشت. برای اینکه یک جامعه شهروندی بتواند بهوجود بیاید، حقیقتاً مردم حقوق شهروندیشان را بتوانند اِعمال بکنند، یک زیرساخت اداری و اقتصادی و ارتباطی و آموزشی و قضائی، آنچه که ما سختافزارهای دموکراسی میتوانیم بنامیم در مقابل نرمافزارهایش که بشود قانون و قانون اساسی و ایدهها و اندیشهها، اینها احتیاج به یک تحولات وسیعتر و طولانیتری داشت که در طول دوران پهلوی بیشترش فراهم شد و ما کمکم رسیدیم بهجایی که سختافزارهای دموکراسی را هم پیدا بکنیم.
آن بیماریهایی که من در آغاز به آنها اشاره کردم، که رویهمرفته نابردباری و بیمدارایی را در سیاست ایران هر روز بیشتر کرد، از همین نابسندگی زیرساختها و برکنار ماندن عملی بخش بزرگی از جمعیت از فرایند سیاسی ناشی شد، برای اینکه مردم از نظر اصولی و قانونی شهروند بودند ولی اسباب اِعمال حق خودشان را نداشتند، حتی اسباب آگاهی بر حق خودشان را هم نداشتند. این شد که یک گروه کوچک سرآمدان فرهنگی ـ سیاسی از این نعمت و ویژگیهای شهروندی برخوردار شدند و آنها دموکراسی را در آزادی عمل خودشان خلاصه کردند و چون میتوانستند حرف بزنند و روزنامهای ـ هرچند تیراژ آن زیاد نبود ـ منتشر بکنند، فکر کردند دموکراسی یعنی همین. یعنی اینکه آنها این آزادی را داشته باشند. و توجه نکردند به آن زیرساختهایی که لازم بود برای اینکه این دموکراسی حقیقتاً بتواند اِعمال بشود از طرف مردم و حفظ بشود در کشور. و این بیاعتنائی به امر توسعه و حتی خیانت شمردن اقداماتی که در جهت توسعه کشور انجام میگرفت، این یک حالت ناسالمی به سیاست ایران داد از همان آغاز، و سبب شدن که بعداً ـ برای اینکه خوب بیانصافی و چشمبستن بر واقعیت بیپاسخ نمیماند و فاسد میکند. هر جریانی را فاسد میکند. هر فرایندی را فاسد میکند. هر ماهیتی را فاسد میکند ـ و این آسیب خودش را به سیاست ایران زد. دومین بیماری از اینجا برخاست که درست است که ما جنبش مشروطه را یک جنبش آغاز جامعه شهروندی میدانیم در ایران، ولی این جنبش با یک انقلابی همراه بود که متأسفانه در آن انقلاب خونریزی شد و جنگ سیاسی مدرن برای اولین بار در تاریخ ایران درگرفت. ما در گذشته جنگ سیاسی به این معنا نداشتیم. جنگ بر سر قدرت بود، بر سر زور بود و دو طرف باهم میجنگیدند برای اینکه صاحباختیار کل کشور بشوند و مردم هم نقشی در آن نداشتند. در انقلاب مشروطه مردم، دستکم طبقه متوسط آن روز ایران، به میدان آمدند و مبارزه نالازم و خونخوارانهای که سلطنتطلبان آن موقع شروع کردند و درانداختند با مشروطهخواهان، این انقلاب را به خونآلوده کرد و در نتیجه نخستین تجربه ما با جامعه سیاسی با خون همراه شد و یک رویارویی آشتیناپذیری در همان آغاز کار در جامعه سیاسی پیدا شد که ادامه پیداکرده است تا به امروز.
- حسین مُهری ـ جناب آقای همایون، در بخشی از نوشتهتان آوردهاید که سیاست ایران با رضاشاه از سپهر سازش و گذشت بیرون رفت و این روند همچنان در سالهای بعد دنبال شد.
همایون ـ این اشارهاش به قانون منع مرام اشتراکی است و مجازاتش تا ۱۵ سال برای دارندگان این مرام و گروندگان به مرام اشتراکی یعنی کمونیسم و سوسیالیسم انقلابی. این قانون هم به نظرم در سال ۱۳۱۰ گذشت. رضاشاه وقتی آمد با یک چالشی روبرو بود که در تاریخ نوین ایران بیسابقه است بهکلی. برای اینکه او میبایست هم یکپارچگی ایران را نگه بدارد؛ همدست نیروهای خارجی را کوتاه بکند؛ هم با تحریکات هر روزی دو تا ابرقدرت زمان، که عادت کرده بودند از ۱۵۰ سال پیش از آنهمه امور ایران را اداره بکنند، درگیر بکند و هم جامعه را در برابر مقاومتی که همه لایههای اجتماعی بهجز گروههایی از طبقه متوسط میکردند و مبارزه سختی که خانها، آخوندها، پارهای طبقات شهری با اصلاحات او میکردند، این برنامه نوسازیاش را هم پیش ببرد و تقریباً یکتنه با اتکاء به یک گروه بسیار کوچک، و یک ارتشی که داشت تازه تشکیل میشد ضمن اینکه میجنگید و ایران را یکپارچه میکرد، به هر حال یک چالشی بود که هیچ شخصیت تاریخی تا مدتها اگر در تاریخ به عقب برویم، با آن روبرو نبوده است. و در برابر چنین موقعیتی و روبرو شدن با این همه موانع و مبارزات، رضاشاه خطر اصلی را در کمونیستها دید و در دستاندازیهای شوروی دید. برای اینکه همان وقت شوروی شروع کرده بود با سلاحهای اقتصادی و ایدئولوژیک و تبلیغاتی ایران را هدف قرار دادن و خیال داشت که سیر مقاومتناپذیرش را بهسوی جنوب و آبهای گرم ادامه بدهد و رضاشاه مجبور بود که مقاومت بکند و مقابله بکند با این تهدید روسها و کمونیستها. یکی از راههایی که اندیشید انحصار بازرگانی خارجی بود که از شکست و نابودی اقتصاد ایران جلوگیری کرد. یعنی همان تاکتیکهایی که روسها و انگلیسها، و بخصوص روسها در دوره قاجار بکار برده بودند و صنعت ایران را از بین برده بودند، میخواستند در دوره رضاشاه هم عمل بکنند که او با کمکداور جلویشان را گرفت. خب آن خود منشاء فساد بسیاری شد در سیاست ایران و پایه دولتی کردن بیشتر اقتصاد را گذاشت ولی همانطور که در یک جای دیگر در این مقاله اشارهکردهام، سیاست عرصه کمبود است مانند اقتصاد. هر کار خوبی ما در سیاست بکنیم آخرش یک نتیجه بدی درخواهد آمد. این گرفتاری کار سیاسی است. رضاشاه به بهترین نیت که لازم هم بود و این کار را کرد، در نتیجه اختیار کار از دستش بیرون رفت. در عرصه دیگر، یعنی در عرصه قانونی هم برای اینکه جلوی فعالیتهای کمونیستها را بگیرد که در اتحادیههای کارگری هم خیلی فعال بودند و در محافل روشنفکری، به یک راهحل رادیکالی متوسل شد و آن اینکه اصلاً داشتن مرام اشتراکی را ممنوع شمرد و محاکمه کرد کسانی را که به داشتن مرام اشتراکی متهم بودند و کمونیستها را گرفت و داستان ۵۳ نفر هم معروف است. و یکی از درخشانترین مغزهای ایران دکتر تقی ارانی بود که متأسفانه در آن ماجرا تلف شد و در زندان از بین رفت.
این میراث رضاشاه بعد از جنبش مشروطه، یعنی در جنبش مشروطه ما میبینیم که جامعه سیاسی که با همان جنبش متولدشده است دو بخش میکند، بخش دشمن هم که به روی هم اسلحه میکشند و فرایند جامعه سیاسی و جامعه شهروندی با اسلحه شروع میشود بعد رضاشاه کمر میبندد به ساختن آن سختافزارهای دموکراسی و بهوجود آوردن زیرساخت قضائی، اداری، اقتصادی، مالی و ارتباطی، ولی این کوشش برای بهوجود آوردن زیرساختها همراه میشود با یک گام پیش بردن بیمدارایی در جامعه یعنی غیرقانونی شمردن اعتقاد. این اولین باری است در تاریخ ایران که اعتقاد، نه اعتقاد مذهبی، اعتقاد مذهبی همیشه بوده است از دوره ساسانیان که موضوع قانون بوده است و کیفر مرگ هم همراه داشته است، ولی برای نخستینبار در دوره رضاشاه است که ما با مفهوم جُرم سیاسی آشنا میشویم و داشتن عقیده معینی جُرم میشود. این یک میراث ناخوشایندی بود که از آن دوران ماند. البته این قانون را بعد لغو کردند ولی خب اثرش باقی ماند.
- حسین مُهری ـ آقای همایون، در ارتباط با بیماریهای سیاسی در عصر محمدرضا شاه و همچنین در دوران مصدق نظرتان چیست؟
همایون ـ اینها همینطور آمده است در این مقاله. رضاشاه یک روی دیگر سکه داشت. و یک روی دیگر سکهاش مصدق بود. مصدق به همان اندازه رضاشاه بیگذشت بود و بیتحمل و بیمدارا در برابر مخالف. مصدق هم درگیر یک مبارزهای بود و یک چالشی بود که کمرشکن بود یعنی مبارزه با انگلستان، عوامل انگلستان که خیلی هم کم نبودند ولی به آن اندازه که مصدق میپنداشت توانا نبودند، و درگیر آن مبارزه و تحریکاتی که از هر سو با آن روبرو میشد او یک موضع بسیار رادیکالی از رضاشاه هم رادیکالتر گرفت و اصلاً هر مخالفتی را خیانت شمرد. در دورهای که مصدق بر بحث سیاسی در ایران تسلط داشت یعنی یک دوره نزدیک به ۸ سال یا ۱۰ سال، بهقدری اصطلاحات مزدور، اجنبیپرست، نوکر، خائن و… بکار میرفت در گفتگوی روزانه، بهقدری به اشخاص گوناگون اطلاق میشد این صفات، که دیگر حقیقتاً معنی نداشت. همه میتوانستند در یکلحظهای خائن بشوند، مزدور بشوند، عامل بیگانه بشوند، دستنشانده بشوند، وابسته بشوند، و کار بهجایی رسیده بود که کسانی که یک روزی قهرمان ملی و سرباز وطن نامیده میشدند یک ماه بعد نمیگذشت که تبدیل به خائن وطن میشدند و منفور میشدند، و از همه طرف سیل دشنام بهسوی آنها سرازیر میشد. کافی بود که او موضعش را اندکی تغییر بدهد و از مقام سرباز فداکار که میدانیم کی بود، به لقب خائن مزدور مفتخر بشود. این هم سهمگذاری مصدق بود به دور کردن سیاست ایران از مدارا و رواداری. اگر رضاشاه مفهوم جُرم سیاسی را وارد فرهنگ سیاسی ما کرد، مصدق یک گام پیشتر رفت و مفهوم مخالف بهعنوان خائن را به فرهنگ سیاسی ما داد.
وقتیکه محمدرضا شاه پهلوی دوباره در واقع به پادشاهی رسید و قدرت مطلقه پیدا کرد بعد از سالهای ۳۴ به بعد، چون تا وقتی سپهبد زاهدی بود محمدرضا شاه آن قدرت مطلقی را که میخواست نداشت، از هنگامیکه محمدرضا شاه قدرت مطلق را پیدا کرد، این رویارویی عمقی، تا ژرفای سیاست ایران و جامعه سیاسی ایران بهاندازهای تندشده بود و بهاندازهای ژرف شده بود که او دیگر زیاد لازم نداشت چیزی بیفزاید. در دوره او آنچه که بود آنچنانتر شد. محمدرضا شاه در مخالفانش هیچچیز مثبتی نمیدید و آنها را عملاً از ایرانی بودن خارج میدانست و مخالفانش هم در او یک نقطه روشن نمیدیدند و هر چه خدمت میکرد و میساخت و کار میکرد، از نظرشان خیانت بود، ویرانگری بود، دستنشاندگی بیگانه بود، وابستگی بود و… کار بهجایی رسید که محمدرضا شاه اعلام کرد که کسانی که با او مخالفند، یعنی اصولی را که اعلام کرده بود که نظام شاهنشاهی و قانون اساسی و اعتقاد به انقلاب شاه و ملت، گفت کسانی که با این سه اصل موافق نیستند میتوانند گذرنامههایشان را بگیرند و از ایران خارج بشوند، از آنطرف هم گروهی اسلحه به دست گرفتند و گفتند که تنها راه این است که ما سرتاسر این نظام را به خون بکشیم و هر کس مخالف ماست باید از بین برود تا ما بر ویرانههای نظام موجود آن آرمانشهر و ناکجاآباد خودمان را بسازیم. در دوره محمدرضا شاه تا پیش از انقلاب اسلامی هر نوع همراهی در سیاست ایران غیرممکن شده بود، از یکسو کار به آن اعلام محمدرضا شاه کشید، از سوی دیگر کار به مبارزه مسلحانه کشید. البته نه اعلام محمدرضا شاه حتی یک نفر را مجبور به جلای وطن کرد مگر اینکه خودشان خواستند واِلا هیچ ضمانت اجرایی نداشت آن پیام، مبارزه مسلحانه هم جز تلفات سنگین برای خود مبارزان سودی نبخشید و تنها توانستند در خدمت خمینی قرار بگیرند و خمینی هم آنچه را که رژیم پادشاهی نتوانسته بود در حقشان انجام داد و آنها را بهکلی ریشهکن کرد.
- حسین مُهری ـ آقای همایون، انقلاب و جمهوری اسلامی بنا برنوشته شما بنبست فاجعهبار سیاستی بود که تنها رویارویی را میفهمید. در این دوره سیاست دارای چه ویژگیهایی است؟
همایون ـ آخوندها خاصیتشان این بوده است که آنچه را ما در جامعهمان پلید و زشت و ناپسند و ناخواسته بوده است تا نهایتش رساندهاند و چهره واقعی جامعه را در حالی که در ژرفای نهیلیسم فرورفته است، نشان دادهاند. آخوندها در حوزه و بازار سنّتی، اینها در اتحادشان کار را بهجایی رساندند که گفتند هر کس مخالف است در جنگ باخداست، به قول خود آنها محارب باخدا و امام زمان، یا تباهکننده زمین است (مفسد فیالارض). آنها این سیر صدساله بیمدارایی را در جامعه ایرانی به نهایتش رساندند همچنان که تمام مفاسد آن جامعه را به نهایت واپسماندگی و ابتذال و پلیدیاش که خب در طبیعتشان هست، کشاندند و رساندند به اینجایی که به آن رسیدهایم.
این سیر صدساله بیمدارایی در جامعه ایرانی، رویارویی موافق و مخالف تا حد نابودی و ناتوانیشان در همرای شدن، بر موافقتکردن بر موافق نبودن، بر مخالفت داشتن ولی مخالفت را به دشمنی نرساندن، این ما را رساند به انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی و آن نهایتی بود که میبایست انتظار میرفت که جامعه ایرانی را سراسر به خود بیاورد و بهویژه سیاسیکاران، سیاستگران، روشنفکران و سرآمدان سیاست ایران را متوجه بکند که یک جای کار اشکال اساسی دارد و مسائلی که دائماً با آن سروکله زدهاند آنها چنان اهمیتی نداشته است و وقتشان را تلفکرده است و از رسیدن به مسئله اساسی غافل نگهداشته است و حالا وقت آن است که به مسئله اساسی بپردازند. متأسفانه این را ما در این ۲۵ سالی که از انقلاب اسلامی میگذرد ندیدهایم.
- حسین مُهری ـ آقای همایون، در شرایط کنونی از دید شما سیاستی که بتواند جامعه ایران را بهسوی ائتلاف، وحدت، و بهسوی همرایی بکشاند کدامین سیاست است و دارای چه ویژگیهایی است؟
همایون ـ خب، اولاً سیاست این نیست که ما را حتماً به وحدت بکشاند. ما همیشه باید چندگونه باشیم. همیشه باید در جامعه عقاید گوناگون باشند و باهم در کشاکش. ولی باید بیاموزیم که چگونه میتوان در عین مخالفت، در عین مبارزه، در عین رقابت باهم زیست و مجموع جامعه را پیش برد. منظورم این است که یکوقتی ممکن است شما برنده بشوید و من بازنده و یکوقتی برعکس. در هر دو صورت جامعه باید پیش برود و معنیاش این نباشد که اگر من بردم جامعه نابود بشود و اگر شما بردید احتمالاً درست بشود. این را ما باید بیاموزیم و بفهمیم و این چیزی است که ما از خودمان نمیتوانیم دربیاوریم ما درس میتوانیم بگیریم از دنیا. همه از این مراحلی که گذشتهایم گذشتهاند، ولی بسیاری توانستهاند از این مراحل بگذرند و بهجای بهتری برسند ما هم میتوانیم. اولین نکته این است، همانطور که اشاره کردم، دریابیم که سیاست خلوص برنمیتابد. سیاست قلمرو حق و باطل و مرگ و زندگی نیست. سیاست قلمرو کمبود است. مثل اقتصاد است. موضوع اقتصاد میدانید که رساندن به منابع است، که همیشه کمتر از نیازها است، به نیازها. اصل اقتصاد این است که با نیازهایی که همیشه بیشترند و منابعی که همیشه کمترند، آشتی بدهیم. در سیاست هم همینطور است. در سیاست هم ما با راهحلهای نهائی، با بهترین راهحل، با ایدهآل، با آرمانشهر و ناکجاآباد سروکار نداریم. سروکار ما با سیاست یککمی بهتر و یککمی بدتر است. ما راهحلهایمان بعضیهاشان کمتر بدند بعضیهاشان بیشتر بدند و حداکثر هنری که بکنیم این است که راهحلهای کمتر بد را بتوانیم اختیار بکنیم. اگر اینگونه به سیاست نگاه بشود، سیاستی که در دنیای واقع جریان دارد، سیاستی که درش افراد و گروههای بیشتر و گوناگون با عقاید مختلف هستند نه سیاستی که زور دست یک عدهای و هر کار میتوانند بکنند و بگویند ما صلاح میدانیم اینجور بکنیم. این همان سیاست سنّتی است. سیاست مدرن ویژگیاش این است که منافع و گروههای گوناگون باهم درگیر میشوند. و وقتی ما سخن از درگیری منافع و گروهها و گرایشهای گوناگون میآوریم، ناچار باید بپذیریم که برآیند این درگیریها و این کشاکشها یکچیزی خواهد بود که صد در صد مطابق میل هیچکدام از آنها نخواهد شد. واِلا که زور است و باز غلبه و زورگویی است. این یعنی سیاست همرایی. یعنی هنر رسیدن به یک همرایی در میان گرایشهای مخالف و حتی متضاد. این نکته را اگر فهمیدیم، از آن دید سیاهوسفید که به جهان داریم، از این مقام شامخی که، یعنی ستیغ بلند حق نداری، همه حقها با من است، من بیشتر از همه میفهمم، بقیه یا نفهمند یا خائناند یا وابستهاند یا مزدورند یا…. درمیآییم. تاکنون نگاهمان به خودمان و دیگران نگاه از آن بالا و از آن ستیغ بوده است. قلهای وجود ندارد در سیاست. سیاست مدرن، سیاست دشت هموار است. حداکثر هامون. یعنی برجستگیهای معتدلی. سیاست کوهسار نیست که قلههای بلند و درههای عمیق. نه، این سیاست قدیمی است، سیاست سنّتی و کهنه است. باید این مسائل را دربارهاش فکر کنیم و بفهمیم آنوقت امیدی خواهیم داشت و این نخواهد شد مگر اینکه ما از بیرون نگاه بکنیم به این صد ساله، نگاه انتقادی بکنیم، نگاه چارهجویانه بکنیم. از بیرون، منظورم نگاهی است که از نظرگاه و منافع شخصی برنخاسته است. بیشتر بحث سیاسی که ما میبینیم و میشنویم از این نظرگاه است. از نظرگاه توجیه و تبرئه خود است و انداختن گناه به گردن دیگران، و شمردن عیبهای آنها، برای اینکه خودمان را در پرتو مثبتتری قرار بدهیم. تا وقتی اینطور است، ما وارد دنیای زندگان نمیشویم. ما در همان جهان رو به مرگ خودمان خواهیم زیست.
این نگاه سنّتی که من به آن اشاره میکنم، خوشبختانه با نسلی که با چنین نگاهی زندگی کرده است و عادت کرده است دارد به پایان میرسد. بیشتر نمایندگان این دید به سیاست دیگر در میان ما نیستند و زمانشان به سر آمده است، بقیه هم در همان گودالی که در این دو طرف اردوی سیاسی را از هم جدا میکند و اینها هیچوقت دستشان به هم نمیرسد، در این گودال دارند میافتند یکییکی، همه ما نوبتمان خواهد رسید، و چیزی از مبارزات خونین و پرشور گذشته نخواهد ماند برای اینکه این مبارزه بیشتر در وجود این نسل زنده است. حقیقتاً موضوعی نیست که مردم ایران سرگرمش باشند. این نسلی که از ۵۰ سال پیش کارها را در دست داشته است، این نسل به دلیل درگیریهای عاطفیاش که نتوانسته خودش را از این نگاه آزاد بکند. بیشترشان نتوانستهاند. ولی نسل دیگری که برآمده است در ایران و در بیرون ایران، این درگیریهای عاطفی را ندارد و تاریخ صد ساله را میتواند از این نظرگاهی که ما امشب صحبتش را میکنیم نگاه بکند و ببیند که چرا جامعه ایرانی از هنگامیکه وارد دنیای امروز شده است و از هنگامی که وارد جامعه سیاست مدرن و جامعه شهروندی شده است هر روز بر بیمداراییاش، بر تواناییاش بر همرایی، بر موافقتکردنش بر موافقت نکردن کمتر شده.
این نسل تازه دارد با این مفاهیم آشنا میشود و امید ما به این نسل است. ویژگیهای این نگاه تازه این است که ما باید همه در پی بهروزی کشور باشیم و فقط وقتی همه ما درگیر باشیم کشور به آن بهروزی خواهد رسید. یک راهحل حزبی، یک راهحل گروهی، یک راهحل فردی بهجایی نمیرسد. باید همه در آن شریک باشند. حتی اگر با آن موافق نباشند. چون بخت برابری به آنها دادهشده است در تعیین راهحلها، و اکثریت نیاوردند، به رأی اکثریت گردن میگذارند و در نتیجه با او یکی میشوند تا مدتی که اکثریت ندارند. این نسل امروز دارد با این موضع آشنا میشود و دارد آشنا میشود با این مطلب که دشمنی بر سر گذشته نباید باهم داشته باشیم. میتوانیم نظرهای مختلف داشته باشیم درباره گذشته ولی گذشته نباید امروز ما را دشمن یکدیگر بکند به صورتی که نتوانیم در برابر دشمنی که با او مواجه هستیم، یعنی دشمن واقعی جامعه ایرانی یعنی جمهوری اسلامی و این جهانبینی و این سیاست و این طرز کار و این اخلاق و این عناصر و این نوع آدمهایی که تسلط پیداکردهاند.
من یکوقت صحبت کردم که ما با این رژیم مخالفت وجودی داریم. با این باید مبارزه بکنیم. منظورم این نیست که رژیم تغییر بکند. باید این جهانبینی و این نوع انسانی جایش را بدهد به دیگران. اینها یک نوع آدمهای دیگری هستند. نهفقط یک سیاست دیگری هستند. در یک سطح باورنکردنی. اگر ما بتوانیم آن دشمنی بر سر گذشته را تبدیل کنیم در موافقت بر سر گذشته، و هر کس هر مطالعهای میخواهد برود بکند، آنوقت یک خط دیگری در میان ما کشیده میشود. و این خط دیگر کشیده است هماکنون. ما الآن در سوی این خط سیاسی یک گروه را داریم که اساساً میگوید ما باید این رژیم را در سرتاسرش نفی بکنیم و آن را براندازیم و عمرش را هر چه کوتاهتر بکنیم و یک گروه دیگری هستند که میگویند باید عمر دستکم بخشی از این رژیم را هر چه میشود درازتر کرد در مقابل هر خطر جدی که متوجه میشود جبهه گرفت. حالا این خطر از طرف خارج باشد بهصورت مبارزه سیاسی و تبلیغاتی که آمریکا شروع کرده است یا از درون باشد، بهصورت جنبش دانشجویی و جنبش مردم ایران که دائماً هشدار میدهند که کور است، خطرناک است، مردم کشته میشوند، از دماغها خون میریزد، نظم را حفظ بکنید، به خانههایتان بروید، بگذارید نمایندگان محبوبتان لایحههایی را تصویب بکنند که آن لایحهها هم باید رد بشود و آب از آب تکان نخورد، عملاً در پی دراز کردن عمر بخشی از این رژیم هستند و سود خودشان را و آینده خودشان را در براندازی جمهوری اسلامی نمیبینند. بلکه در همکاری با اصلاحطلبان اسلامی و ملی ـ مذهبیها جستجو میکنند که از همه سو ورشکسته شدهاند.
این پیکاری که بر سر جمهوری اسلامی درگرفته است امروز، مهمترین چیزی است که ما را در بیرون از هم جدا کرده است. خیلیها هستند که هنوز طبل ۲۸ مرداد را میکوبند و یکی مصدق میگوید و یکی محمدرضا شاه میگوید، ولی اینها گروههای حاشیهای هستند و تأثیری ندارند، اصل موضوع مبارزهای است که میان آن دو گروه درگرفته است. یک گروه که ما هم جزوش هستیم میگوید این رژیم را باید برانداخت، یک گروه دیگر میگوید باید این رژیم را اصلاح کرد و عمرش را در واقع دراز کرد. و این سبب شده است که ما پشتیبانان نامنتظر و گاه ناخواستهای پیداکردهایم. بهویژه گروهی که در مبارزه با ما است و میخواهد از طریق اصلاحات و دراز کردن عمر رژیم و مبارزه با نافرمانی مدنی و یا مبارزه با تظاهرات و اعتصابات سراسری به مقصودش برسد و در واقع میخواهد حلقه خودیها در رژیم اسلامی وسیعتر بشود که خودش در آنجا بگیرد و بیش از آن انتظاری ندارد و میلی ندارد، این گروه بدون اینکه خودشان بخواهند از پشتیبانی جدی لابی جمهوری اسلامی برخوردار هستند در خارج بهویژه در آمریکا، که این لابی با صرف پولهای هنگفت درست همین خط فکری را دنبال میکند که ایران کشوری است در حال اصلاح شدن و یک جریان اصلاحگری در ایران هست و آنجا باید تقویت کرد و خب کسانی که دنبال اصلاحطلبی هستند بدون اینکه خودشان بخواهند از پشتیبانی این لابی دارند برخوردار میشوند
ما هم از اینطرف بدون اینکه هیچ نقشی داشته باشیم از پشتیبانی نیروهای خارجی که از طریق سیاسی و با تبلیغات میخواهند این رژیم را ضعیف بکنند برخوردار هستیم. نه اینکه به ما کمکی بکنند نه اینکه پولی از آنها بگیریم، نه اینکه برویم با آنها مذاکره کنیم که به ما کمک بکنید، نه. منافع یکجوری به هم نزدیک شده است. آنها منافع ملیشان را در این میبینند که این رژیم ضعیف بشود و عوض بشود و مردم ایران حکومت را در دست بگیرند، منافع ما هم همین است و در نتیجه در این حد منافع مشترک شده است. آنطرف هم منافع مشترک پیداکرده است با لابی جمهوری اسلامی و این کار چارهای هم ندارد و ما در این وضع قرارگرفتهایم حالا کدام ما حق داریم و کدام ما برنده خواهیم شد و کدام در چشم مردم ایران مقبولتر هستیم، آن را آینده نهچندان دور نشان خواهد داد.
- حسین مُهری ـ جناب آقای همایون بسیار سپاسگزارم
همایون ـ درود بر شما
رادیو صدای ایران ـ حسین مُهری
۱۹ اوت ۲۰۰۳