چهار گفتمان، چهار نسل ایرانی
حسین مهری ـ با آقای داریوش همایون مصاحبهای را ضبط کردم درباره چهار گفتمان یا چهار نسل ایرانی سیاسی از عصر مشروطیت. آقای همایون میگویند ایرانی که تا دهههای پایانی سده نوزدهم یک جامعه ایستا بود، از آن زمان در برخوردهای روزافزونش با اروپا اندکاندک آغاز کرد از رکود سدهها بدر آید. از آن دههها تا امروز چهار گفتمان را میتوان بازشناخت که کمابیش با چهار نسل ایرانیان صد و اند ساله گذشته متفاوت است. ایشان مینویسند که نسل اول نسل جنبش مشروطهخواهی بود، نسل دوم در پادشاهی رضاشاه بالید، نسل سوم در عصر محمدرضاشاه پهلوی و نسل چهارم نسلی است که اکنون در ایران خود را آماده میسازد. اجازه بدهید از زبان خود ایشان ویژگیهای این چهار گفتمان یا چهار نسل را بشنویم.
- حسین مهری ـ جناب آقای همایون در واشنگتن سلام عرض میکنم.
همایون ـ درود بر شما
- حسین مهری ـ آقای همایون، در همین آغاز برنامه میخواستم از شما پرسشی درباره یکی از نوشتههای تازه شما بکنم درباره چهار گفتمان در ایران. با توجه به اینکه جامعه سیاسی ایران از جنبش مشروطه آغازشده که به هر حال در نود و هشتمین سالگی قرار دارد، آیا این گفتمانها از عصر مشروطیت آغازشده یا پیش از آنهم در تاریخ سیاسی ایران این گفتمانها بوده است؟
همایون ـ منظور از گفتمان بحث مسلط یک جامعه است در یک دوره معین. و گفتمان به این معنا را رویهمرفته برای جامعه مدرن میشود بکار برد. جامعه پیشامدرن و سنّتی یک سلسله اعتقادات پابرجا که با هزار ضمانت اجرا تأمینشده است در جامعه و در ذهن مردمان جایگیر شده است و اگر ذهن مردمان جایگیر نشده است به هر حال تظاهر میکنند که چنین است، نشانی از دگرگونی در این گفتمان پیدا نمیشود و اگر هم پیدا بشود در طول چند صدسال صورت میگیرد. جامعه ایرانی تا اواخر قرن نوزدهم یک جامعه ایستای سنتی بود و تکان نخورده و در هفتصد هشتصد سال با یک گفتمان و آنهم مذهبی، زندگی کرده بود و در داخل آن گفتمان البته بحثهای فراوان، اختلافنظرهای زیاد، مذهب سازیها و مکتب سازیها صورت گرفته بود ولی همه در گرد همین تفکر مذهبی. ما در واقع جامعه سیاسی در ایران نداشتیم تا جنبش مشروطه. سیاست در ایران از سوی دربار و خانها و بهاصطلاح روحانیت ورزیده میشود و بحث میشد. و توده مردم در آن شرکت نداشتند و جامعه فاقد این لایه روشنفکری بود. به معنای امروزیاش. یعنی گروهی از مردمان که کارشان پرداختن به امور عمومی است و با نگاهی که همه جنبههای زندگی جامعه را در بر و زیر درنظر میگیرد و ارتباط همه چیز را با همه چیز درک میکند. این لایه روشنفکری در آن جامعه سنّتی نبود. درسخوانده بودند، کتابنویس، شاعر و نویسنده، ولی روشنفکر به معنی انتلکتوئل اروپایی وجود نداشت.
- حسین مهری ـ یعنی با آزادی اندیشه ترقی آشنا نبودند.
همایون ـ بله. از اواخر قرن نوزدهم ما با آشناییای که پیدا کردیم با اروپا، البته یکلایه کوچک و نازک جامعه ولی تأثیر آن لایه کوچک و نازک در جامعه، هرگز مانندی نیافته است در تاریخ ایران. بهقدری این چند هزار نفر مؤثر بودند در جامعه آن روز ایران که واقعاً باعث شگفتی است. این لایهنازک جامعه که آشنایی پیدا کرد با اندیشههای نوین، با اروپای همزمانش، که گفتمان آن زمان اروپا اصولاً یک گفتمان لیبرال ـ دمکرات بود. با یک رگه سوسیالدمکرات و سوسیالیستی تجدیدنظر شده برنشتاین که از مارکسیست همینطور فاصله میگرفت و خیلی خیلی دنیای فکری غنی بر روی روشنفکران ایرانی باز شد. از آنوقت ما میتوانیم درباره جامعه سیاسی ایران صحبت کنیم برای اینکه خارج از حوزههای سنّتی قدرت که دربار باشد و عشایر باشد و حوزه مذهبی، ما این رشد بحث سیاسی را و گوناگونی بحث سیاسی را میبینیم و یک جامعه سیاسی به رهبری یک قشر روشنفکران تشکیل میشود و شروع میکند به گسترش نشر عقاید خودشان، البته با تحمل قربانیهای زیاد و بسیاریشان در غربت، در تبعید، ولی نتیجه میدهد این مبارزه و کمکم بازار و اصناف میپیوندند به این مبارزه و روحانیت مدت محدودی میپیوندد، حتی خانها و عشایر در یک مرحلهای وارد میشوند و خلاصه یک همراهی در همه جامعه پیدا میشود برگرد اندیشه لیبرال. این نسل اول بهاصطلاح جامعه سیاسی ایران است که تا دوره رضاشاه کشیده میشود. این نسل اول و گفتمانش که گفتمان ترقی است، گفتمان آزادی است، گفتمان نوسازندگی کشور است و درخشانترین نمایندگانش همه پیوستند به رضاشاه (سردار سپه آن روزی) و برنامه او را پیش بردند و برنامهای که او در نظر داشت اجرا کردند، این نسل با دید روشنی که داشت و میدانست که چکار میکند و هدفش روشن بود و نمونهها و مدلهایش هم معلوم بود، یعنی اروپا، به نظرم کامیابترین نسـل جامعه سیاسی مدرن ایران اسـت یا بود.
در دوره رضاشاه یک نسل تازهای پرورش پیدا کرد که اولین بار در خود ایران دانش امروزی را آموخته بود. تا پیش از رضاشاه ما امکان اینکه به دانش و معرفت امروزی دست پیدا بکنیم در خود ایران خیلی کم داشتیم. مدرسه دارالفنون بود و مدرسه عالی علوم سیاسی بود ولی بسیار بسیار محدود و دوره رضاشاه بود که انقلاب آموزشی صورت گرفت در ایران و آموزش همگانی شد. البته همگانی نشد برای اینکه برای همه ممکن نبود ولی در حدی که امکانش پیدا شد ما وارد عصر آموزش همگانی شدیم و آموزش همگانی بهعنوان حق هر فرد ایرانی برای اولین بار در تاریخ شناخته شد در آن دوره. این نسل دوم که پرورشیافته دوره رضاشاه بود، این با همان گفتمان ترقیخواهانه پرورش پیدا کرد و گفتمان مسلطش گفتمان ترقی و نوسازی ایران بود. و صنعتی شدن، پیشبرد آموزش، پیشبرد آزادی زنان، ارتباطات با قدرت نظامی ایران. ولی ما در دوره رضاشاه با یک خطر بسیار بزرگ روبرو شدیم که خطر روسیهای بود که شوروی شده بود. در گذشته روسیه یک چالش نظامی و اقتصادی صرف به ایران تحمیل میکرد و از طول قرن نوزدهم ولی در دوره رضاشاه این چالش نظامی و اقتصادی با چالش ایدئولوژیک همراه شد. یعنی یک ایدئولوژی از شمال به ایران صادر میشد که برای بخشی از روشنفکران ایرانی و کارگران نوپای ایران بهاصطلاح لایه کارگری نوپای ایران خیلی جالب بود و رضاشاه با این خطر دوگانه روبرو شد که ضمناً فشارهای اقتصادی روسیه به شمال ایران و تبریز را بهکلی از اهمیت مرکز بازرگانی انداخت، روبرو بود و میبایست چارهای بکند.
چارهای که به نظرش رسید این بود که این جنبش جوانهزده کمونیستی را در ایران سرکوب بکند. منتها رضاشاه آدم فوقالعاده قانونی بود. اینکه میگویند بیقانون بود و زیر پا میگذاشت بههیچوجه درست نیست. هر کاری میکرد در چهارچوب قانون انجام میداد. خیلی خیلی سختگیر بود در این زمینه. و یک قانونی برد مجلس و از مجلس گذشت که در واقع قانون جرم سیاسی است و داشتن مرام اشتراکی را جُرم شناخت. خود این تحول، البته تحول فوقالعاده مهمی است. یعنی جامعهای که اصلاً آشنا نبود با این مفاهیم روبرو شد و لمسش کرد. علاوه بر این، شیوه حکومت رضاشاه، شیوه بسیار متمرکز یک نفرهای بود و غیرممکن هم با شرایط آن روز. ما اگر با شرایط امروز بسنجیم آن اوضاع را، خب ممکن است نظرها عوض بشود. ولی تاریخنویس میباید خواننده را ببرد به زمان و مکان. آنوقت چی بوده و چکار میشد کرد نه اینکه امروز اگر ما در آن موقع قرار میگرفتیم و اگر آن موقع را به امروز میانداختیم چکار میکردیم. این بهکلی فرق میکند. در آن شرایط آن روز طبعاً رضاشاه ناگزیر بود همه کارها را در دست خودش متمرکز بکند. ولی اگر در نظر بگیریم که تمام بودجه ایران ـ که اصلاً ایرانیها و تمام حکومتهای ایران خواب آن را ندیده بودند ـ که یک میلیارد ریال شده بود در سال، از این یک میلیارد ریال ششصد و پنجاه میلیون ریالش در سال خرج نوسازی مملکت میشد. و این جز با یک نظارت دقیق متمرکز امکان نمیداشت. در کشوری که فساد جزو فرهنگاش بوده و هست. و خب این مرد نمیگذاشت که یک قران حرام بشود. و هر لیرهای که از آن کشور خارج میشد رویش نظارت میشد. و آنهمه کارها هم جز به این صورت نمیشد کرد.
منظور این است که این شیوه متمرکز رضاشاهی که با سختگیریهای زیادی همراه بود و هر چه هم از حکومت رضاشاه گذشت او بدخلقتر و سختگیرتر و بدگمانتر شد و خب این زهر قدرت است. همه را سرانجام این زهر از پای درمیآورد. یک نارضاییهایی را بهوجود آورد. من بهخوبی یادم هست که وقتی رضاشاه سرنگون شد و از ایران رفت، یک مدت نسبتاً کوتاهی مردم خوشحال بودند. ولی بعداً بلافاصله تقریباً پشیمان شدند و به قول آن روزها این آن جملهای است که آن روزها بر سر زبانها بود، چراغ برداشته بودند و دنبال رضاشاه میگشتند. ولی یک دوره کوتاهی خیلی هم خوشحال شده بودند.
این مخالفت به همراه آن پدیده جُرم سیاسی که دشمنی فوقالعادهای را در سیاست ایران وارد کرد، دشمنیای که در انقلاب مشروطه شروعشده بود ولی میرفت که به فراموشی سپرده بشود، نسل دوم جامعه سیاسی نوین ایران را دوپاره کرد. از اواخر حکومت رضاشاهی آثار این دوپارگی ظاهر شد. آن بخش روشنفکران که پیوستند به جریان کمونیستی یا بهعنوان هوادار و دشمن سرسخت رژیم پهلوی بودند و عدهایشان هم در زندان بسر میبردند که بعد آزاد شدند و یک رشد فوقالعادهای حزب توده کرد بلافاصله پس از رضاشاه و همچنین دکترمصدق ظاهر شد بهعنوان یک رهبری سیاسی مخالف رضاشاه که تمام سرمایههای سیاسی اولیهاش از مخالفت سختش با رضاشاه به دست آمد در اوایل مجلس چهاردهم. ولی خب، قسمت عمده نسل دوم جامعه سیاسی نوین ایران به همان گفتمان رضاشاهی وفادار ماند و وظیفه خود شناخت که کشور ایران را بسازد و بهپای اروپا برساند. اگر چه به قیمت زیر پا گذاشتن دموکراسی. و اینها کشیده شدند تا پادشاهی محمدرضاشاه. بسیاری از اینها پادشاهی محمدرضاشاه را هم درک کردند. گفتمان نسل دوم جامعه تازه ایران و مدرن ایران به این ترتیب میبینم دنباله انقلاب و جنبش مشروطه است ولی بهصورت پاره شده و تقسیمشده و در تضاد با یکدیگر. دو طرف یک معادله. دو قطب دور از هم.
در دوره محمدرضاشاه کار این دوپارگی بهجای برگشتناپذیر رسید. دلیلش این است که اولاً نفوذ خارجی بعد از رضاشاه دوباره برگشت به جامعه ایرانی و در تمام شئون ایران که او حقیقتاً ریشهکن کرده بود. در تمام شئون ایران این نفوذ خارجی انتشار پیدا کرد، روسها و انگلیسها و بعد آمریکاییها، با تبلیغاتشان، با فعالیتهای بازرگانیشان، با پولهایی که خرج میکردند (در دهه چهل سده بیستم از حمله متفقین به ایران) اینها هر کدام گروهی از مردم ایران را دور خودشان جمع کردند و از همه موفقتر البته حزب توده بود و شورویها بودند که تسلط تقریباً بیمنازع پیدا کردند بر بحث سیاسی و گفتمان. گفتمان سیاسی نسل سوم، که قسمت عمدهای از نسل دوم هم واردش شده بود، برای اینکه میدانید درست است که به نسل ۲۵ تا ۳۰ سال میگوییم ولی عمر بشری خب خیلی بیش از اینهاست، و اینها قاطی میشوند باهم. ما برای آسان کردن بحث این تقسیمبندیها را میکنیم، این نسل سومی که بهتدریج از پادشاهی رضاشاه شروعشده بود و در طول پادشاهی محمدرضاشاه به صحنه آمد، این از آغاز با تضاد، با نبرد، با معارضه، به قول فرنگیها با آنتاگونیسم شروع کرد. یک بخش بسیار بزرگ، شاید ۴۰ یا ۶۰ درصد، آن چهل درصد سراسر مخالف با رژیم پادشاهی پهلوی دنبال یا حالا راهحل مارکسیستی، یا راهحل اسلامی. و این دو تا گفتمان غالب بخش مخالف بودند. البته گفتمان مصدقی یک دوره تسلط داشت ولی دوره بسیار کوتاهی بود. تسلط ژرف تا اعماق جامعه متعلق بود به گفتمان مذهبی و گفتمان شبه کمونیستی و مارکسیستی. دیگر نشانی از آن تعهد جامعه به نوسازندگی و پیشرفت و رسیدن به اروپا مطرح نیست. یا راهحل رشد غیرسرمایهداری است و یا راهحل حوزه و حجره. گفتمان نسل سوم تا انقلاب کشید.
- حسین مهری ـ آقای همایون، منظورتان این است که انقلاب را نسل سوم بهوجود آورد؟
همایون ـ انقلاب، انقلاب نسل سوم است. نسل سوم موتور انقلاب بود، پیادهنظام انقلاب بود و میراث انقلاب را هنوز دارد با خودش حمل میکند. و تکه بحث من روی نسل سوم بود در آن نوشته. این نسل سوم با این تضاد درونی، با این بیراهه افتادن از گفتمان نسل اول و دوم، که گفتمان پیشرفت است و ترقی حتی به قیمت زیرپا گذاشتن دموکراسی، در عین حال فراهم کردن زمینه دموکراسی، برای اینکه اگر یک دیکتاتوری سازنده باشد و زیرساختهای لازم را برای جامعه فراهم بیاورد خب مسلماً این زیرساختها در خدمت طرز تفکرهای دمکراتیک، کارکردهای دمکراتیک و سرانجام نظامهای دمکراتیک خواهد گرفت. و این کاری بود که در دوره دو پادشاه پهلوی شد و این زیرساختها بهوجود آمد. گفتمان نسل سوم از این مدل دور افتاد و رفت سراغ راهحلهای مذهبی و مارکسیستی و شبه مارکسیستی. خب جامعه ایرانی هم در آن زمان به دلیل این شکافهایی که درش افتاده بود، به دلیل دشمنیهایی که پیداکرده بودند، قشرهای مختلف، گرایشهای سیاسی مختلف، دیگر جامعه سالمی نبود. شما ببینید، در هیچ کشور عادی، در شرایط عادی، سیاستی که کار بکند، سیاستی که بیمار نباشد انقلاب روی نمیدهد. روی دادن انقلاب اسلامی در جامعه ایران در سال ۱۳۵۷ / ۱۹۷۹، نشانهای است از بیماری شدید سیاست ایران و جامعه ایرانی که دلایلش را عرض کردم، دلایلش این شکافی بود که در جامعه در تمام سطح جامعه احساس میشد و محسوس بود.
مشکل امروزی جامعه ایرانی هم همین نسل سوم است. یعنی نسل سوم و نسل انقلاب، نهتنها مسئول بهوجود آوردن انقلاب بود، نهتنها شرایط پیروزی انقلاب را فراهم کرد با طرز تفکرش، با کارکردهایش، با اشتباهاتش و با زیادهرویهایش، بلکه میراثاش را به پس از انقلاب هم کشانید. ما میبینیم که انقلاب شده است، بیشتر افراد این نسل سوم یا شکستخوردهاند یا از کشور بیرون افتادهاند و یا اگر در ایران هستند از هیچ کار برنمیآیند. نسلی است بهکلی باخته. ولی گفتمان این نسل سوم چیست؟ گفتمانش همان گفتمان پیش از انقلاب و دوران انقلاب است. یکی از سرخوردگیهای من در سفرهای مکرری که در اطراف دنیا میکنم و با اجتماع تبعیدی ایرانی سروکار دارم، مشاهده بیحرکتی این قشر است. بقایای فراوان این نسل سوم میبینم که هنوز در آن جهان سی سال پیش و پنجاه سال پیش زندگی میکنند، مقدسان خودشان را دارند، کربلاهای خودشان را دارند، قربانیهای خودشان را دارند، اهریمنها و اهورامزداهای خودشان را دارند و سیاهوسفید خودشان را دارند.
و اینهمه باهم بحث کردهاند و به سروکله هم زدهاند، هنوز دهان که باز میکنند خیال میکنید که برگشتید مثلاً به ۲۵ سال پیش. یک مجلس سخنرانی ترتیب داده بودند برای من در هلند و رفته بودم در آنجا صحبت میکردم و دو سهساعتی بحث کردیم و این دو سه ساعت بیشترش با همان حرفهای همیشگی گذشت و طرفه اینکه هر چه هم شما توضیح بدهید درباره یک مسئلهای، باز یک کسی برمیخیزد و همان سئوال را انگار که هیچ توضیح داده نشد است تکرار میکند. به هر حال پس از دو سه ساعت بحث را تمام کردیم و مطابق عادت آن جمع، گروهی از ترتیبدهندگان این مجلس و بنده، رفتیم به یک رستوران ایرانی. و من دیدم که ۲۵ سال است که این مردم همان سخنان را میگویند، همان خوراکها را میخورند، و در همان عوالم زندگی میکنند، و انگارنهانگار که این همه سالها بر ایران گذشته است و این همه تفاوتها. آنها البته بیشتر گرایشهای چپی داشتند ولی من در محافل دست راستی هم عین همین وضع را دیدهام، هنوز به بسیاری رسانهها وقتی گوش میکنم یا میخوانم، خیال میکنم که سوار ماشین زمان شدهام برگشتهایم به ۳۰ یا ۵۰ سال گذشته یا اینکه در یخچال را بازکردهام و همینطور اندیشههایی که یخزده دارم از این یخچال برداشت میکنم. ما باید سعی بکنیم که از این فضای نسل سوم و گفتمان نسل سوم بیرون بیاییم.
- حسین مهری ـ آقای همایون، این یأس شما از نسل سوم با برآمدن نسل چهارم آیا از بین میرود یا خیر؟
همایون ـ نسل چهارم نمیتواند بهخودیخود آن تغییری را که موردنظر ماست بهوجود بیاورد. هر نسلی دنباله نسل پیشین است. و نسلهای پیشین تأثیر میکنند در طرز تفکر و عملکرد نسل بعدی. ما نباید از این باقیماندگان نسل سوم بهکلی قطع امید بکنیم و باید بکوشیم که اینها را از فضای منجمد اسیر گذشته بیرون بیاوریم. راهش این است که ما با تفکر مذهبی در سیاست بیشتر مبارزه بکنیم. منظورم از تفکر مذهبی که تفکر غالب نسل سوم است و گفتمان نسل سوم اصلاً گفتمان مذهبی است، این است که انسان در وسایل با ایمان و یقین و تعصب و حرارت مذهبی فکر بکند و سخن بگوید. حالا ممکن است که شخص مذهبی باشد یا نباشد یا اصلاً بیخدا باشد ولی آن شخصی بیخدا، در ابراز عقاید و سخنانش همان روحیه را نشان میدهد که یک متعصب مذهبی.
بهویژه چون فرهنگ سـیاسی ایران بهشـدت زیر تأثـیر کربلا و عاشـورا اسـت، ما باید با این روحـیه کربلایی و عاشورایی مبارزه بکنیم. با این شهادت پرستی و مظلوم پرستی، و با این یقینی که به حقانیت یکطرف و بیحقی مطلق طرف دیگر، بیحقی خودمان و حقانیت مطلق طرف مقابل داریم، با این تفکر باید مبارزه بکنیم. آنچه که نسل سوم را به شکست کشانید و آنچه که سبب شده است که گفتمان این نسل گفتمان شکست باشد و گفتمان سترون بشود و بهجایی نرسد، همین غلبه تفکر مذهبی است در سیاست. این است که ما نباید بهکلی این نسل سوم و گفتمان نسل سوم را ندیده بگیریم و فراموش بکنیم و صرفاً به نسل چهارم بپردازیم.
نسل چهارم این مزیت را دارد که نسبت به گذشته آزادتر است، اگر بهکلی آزاد نباشد. ولی این نسل هنوز گفتمانش دارد شکل میگیرد. نخستین نشانههای گفتمان نسل چهارم که بیشتر البته از ایران میشنویم برای اینکه نسل چهارم در بیرون از ایران گرفتار جا انداختن خودش است در این محیط بیگانه، و در خود ایران است که ما میبینیم که مردم خب یک زندگی دارند که عادت کردهاند به آن حتی اگر بیکار باشند، این ناراحتی و نگرانیِ جوان بیکار ایرانی در آلمان را که جوان بیکار ایرانی در خود ایران ندارد و بیشتر میتواند بپردازد به مسائل کشورش. ما در نسل چهارم ایران بهویژه میبینیم که نشانههای گفتمان تازهای ظاهرشده است. گفتمانی که برمیگردد به صدسال پیش، به دوران جنبش مشروطه. اساس گفتمان نسل چهارم رویهمرفته همان گفتمان نسل اول است. و این بزرگترین مایه امیدواری ماست. برای اینکه همانطور که اشاره کردم، نسل اول جامعه سیاسی نوین ایران کامیابترین این چهار نسل بوده است و آثار سازنده او همچنان و تا امروز با ماست. همین نسل بود که دوران محمدرضاشاهی را هم با همه شکافی که درش افتاده بود، با همه بیماریای که سیاستش را گرفته بود، قادر ساخت که یک دهپانزده سالی حقیقتاً ایران را چنان تغییر بدهد و بسازد و داشتیم وارد به رده دوم کشورهای جهانی میشدیم که میان کشورهای پیشرفته و عقبمانده است.
من در این بحثی که اشاره فرمودید، هشدار دادم به این نسل سوم که با اسارت در گذشته، با سخن گفتن به زبان ۳۰ سال پیش ۵۰ سال پیش، ۲۵ سال پیش، با زیستن همان زندگیها و جنگیدن همان جنگها عملاً رأی بر برکناری خودش داده است. یعنی تأثیرش در آینده ایران دارد نزدیک به صفر میشود. اگر این نسل بتواند به خودش بیاید و بتواند خودش را با زندگی تازهای که ساختهشده است و دارد ساخته میشود، چه در ایران چه در جهان، سازگار بکند میتواند کار را بر نسل چهارم بسیار آسان بکند. این نسل چهارم به هر حال کار خودش را خواهد کرد، به هر حال ایران را بر خواهد گرداند به همان شاهراه ترقی و آزادی. ولی خب، اگر کمک نسل سوم در میان باشد مسلماً این آسانتر خواهد شد. با اینکه سروصدایی که برمیخیزد از این نسل سوم، بیشتر غوغای گذشته و همان ۳۰ سال پیش و ۵۰ سال گذشته است، ولی همه اینها هم سروصدا نمیکنند. بیشترشان بیسروصدا هستند و در میان بیسروصداها است که ما متحدین خودمان را میتوانیم پیدا بکنیم برای کمک به آن نسل چهارم. اگر نسل سوم نمیخواهد رضایت بدهد به اینکه عملاً برکنار بشود از تأثیر در آینده ایران، میباید خودش را از گذشته آزاد بکند، این گذشته را بهعنوان یک مایه عبرت، بهعنوان یک درس و یک تجربه در نظر بگیرد ولی با آگاهی به اینکه آینده بهکلی با گذشته هم باید متفاوت باشد و هم کموبیش متفاوت خواهد بود. آینده نباید و نمیتواند تکرار گذشته باشد. ما نوستالژی داریم، ما علاقه داریم، ما گریه میکنیم و آه میکشیم، ولی اینها مسائل شخصی است. اینها را وارد امر سیاست نباید کرد. سیاست آه برداشتن و گریه کردن و حسرت بردن، نفرین کردن و فحش دادن و رگ گردن را به تعصب قوی کردن نیست. ما نیاز داریم به سیاست آگاهانه، فهمیده و فروتن. ما هرگز نباید همه حق را به خودمان بدهیم. هیچکس همه حق را ندارد. بعضیها بیشتر حقدارند ولی همه حق را هیچکس ندارد. تا کمک بکنیم به این نسل چهارم که کشور ما را از این منجلاب به هر حال بکشد بیرون. صدسال ما تلاش کردهایم برای رسیدن به جهان امروز و امروز از یک جهاتی خیلی عقبتر هستیم تا ۳۰ سال پیش، از بسیاری جهات عقبتر هستیم، ولی از یکجهت شاید پیشتر افتادهایم. از این جهت که توده مؤثر ایرانی، تودهای که سیاست آینده ایران را خواهد ساخت، این توده از همیشه روشنتر است و از همیشه درسخواندهتر و آگاهتر است. و این مایه امید من است.
- حسین مهری ـ آقای همایون، بفرمایید که عنوان نوشته شما چرا «زوال گفتمان و سراشیب نسل انقلاب» است؟
همایون ـ زوال گفتمان و سراشیب خود نسل منظورم بود. گفتمان نسل انقلاب دارد زوال پیدا میکند برای اینکه آن موضوعات برای ایرانی امروز مطرح نیست. محکوم کردن راه رشد سرمایهداری یا محکوم کردن غربزدگی، یا بازگشت به ریشههای اصیل اسلامی یا اتصال فرماندهی که ما در دوره خودمان عمل میکردیم، و چه فرمان یزدان چه فرمان شاه، اینها دیگر برای ایرانی نسل تازهتر معنا ندارد. ایرانی نسل تازهتر آزادی میخواهد، اقتصاد آزاد میخواهد، ابتکار شخصی میخواهد، ابتکار خصوصی میخواهد، دین را میخواهد از سیاست بیرون ببرد، حتی ما هم که تلاش میکردیم که این کار را بکنیم موفق نمیشدیم برای اینکه با مقاومت مردم روبرو بودیم. امروز چنین مقاومتی نیست. این زوال گفتمان نسل انقلاب است. خود نسل انقلاب هم به دلایل زیستشناسی در سراشیب است و شمارش پیوسته کمتر میشود و خب این اجتنابناپذیر است. معنای این اصطلاحاتی که بکار بردم در این توضیح است.
- حسین مهری ـ جناب آقای داریوش همایون، بسیار از شما سپاسگزارم.
رادیو صدای ایران ـ حسین مُهری
۴ اوت ۲۰۰۴