سیر انسان در طریق ارتقا و تجاوز از مرتبه حالیه اکمل و اعلی همانا تا یک اندازه بعزم و اراده و تصرف خود اوست و وسیله آن جز ترقی و تکمیل علم نتواند بود و هر چند جمیع علوم بترقی یکدیگر و کمال انسان مدد مینمایند در این خط مخصوص دو رشته خاص از علوم مستقیماً و تاماً بکار است یکی شیمی دیگر طب و معرفةالحیات.
آغاز / محمدعلی فروغی
بیتمهید مقدمه بگویم که من به فلسفه تکامل یا نشو و ارتقا (Evolution) یا رای تحول انواع موجودات (Transformisme) معتقدم و گمان دارم هر کس درست مطالعه کرده و منصف باشد اصول و کلیات آن را لااقل تصدیق خواهد کرد و اگر بخواهم در مقام اثبات آن برآیم مجلس دراز میشود و ملول خواهید شد هرگاه طالب باشید باید به کتبی که در این موضوع نوشته شده رجوع فرمائید، علاوه بر اینکه اگر شخص بخواهد درست به معنی فلسفه تکامل پی برده و صحت آن را دریابد لااقل یک دوره اجمالی از معرفةالحیات (Biologie) و تاریخ طبیعی مخصوصاً معرفةالحیوان و معرفةالعرض باید ببیند.
این نکته را هم برای اطمینان خاطر کسانی که بر ایمان خویش بیم دارند توجه میدهم که اعتقاد به فلسفه نشو و ارتقا به هیچوجه با انکار صانع ملازمه ندارد و من خود به وجود صانع و حقیقت عالم ایمان راسخ دارم و قبل از آنکه ببینم بعضی از متشرعین در مقام ابطال این رأی میباشند هیچ به ذهنم نرسیده بود که از آن ممکن است خللی به اساس توحید وارد آید، و بعدها تفکر نمودهام و دانستم دو جماعت میتوانند آن را مخرب اصول دین قرار دهند یکی معاندین سبکسر که برای انکار صانع بهانهجو میباشند، دیگر کوتاه نظرانی که نسبت صانع و خالق عالم به مخلوق مثل نسبت کوزهگر به کوزه و مجسمهساز به مجسمه میپندارند یا تصورشان از خلقت مأخوذ از ظاهر عبارات سفر تکوین و امثال آنست.
چون افکار آن دو جماعت در نظر من قابل اعتنا نیست در این باب بیش از این صرف وقت روا نمیدانم و وارد اصل مقصود میشوم خاصه اینکه گمان دارم شما که صاحب نظرید از شنیدن بیانی که در پیش دارم معتقد خواهید شد که قول به فلسفه نشو و ارتقاء افق وسیعی از حکمت و معرفت در پیش نظر باز مینماید.
خانم صاحبخانه گفت ماحصل رأی نشو و ارتقا چیست؟ گفتم در بدو امر موجودات ذی حیات بسیار ساده و مختصر بوده و در عوالم پست و درجات دون زندگی مینموده و به مرور ایام وجودشان بسط و تفصیل پیدا کرده و تدریجاً خزنده و پرنده و چرنده شده به درجه دواب و مواشی و به هوشیاری اسب و فیل و سگ و خرس و بوزینه رسیده منتهی به انسان که اشرف یا اکمل موجودات میباشد گردیده است.
خانم گفت آیا این رأی داروین (Darwin) نیست؟ گفتم داروین یکی از مؤسسین فلسفه تکامل است. خانمی که همیشه مدعی میشد گفت فلانی نشد! شما گفتید فلسفه نشو و ارتقا با توحید منافات ندارد و من میدانم بعضی از مؤسسین یا مروجین این رأی منکر صانع بودهاند. گفتم فرضاً چنین باشد باید گفت طبع آنها متمایل به انکار صانع بوده است اگر معتقد به فلسفه نشو و ارتقا هم نمیبودند طریق دیگر برای انکار صانع میجستند. شما خود باید تأمل کنید و ببینید اعتقاد به فلسفه تکامل مستلزم انکار خالق هست یا نیست؟ گفت در هر حال آیا قبیح نیست که آدمیزاد بوزینهنژاد باشد؟ گفتم چرا مطلب را این طور ادا میکنید؟ فرض بفرمائید مثلاً دویست هزار سال پیش موجوداتی که ما اخلاف آنها هستیم بیشتر از ما شباهت به بوزینه داشتند برای ما چه قباحتی دارد؟ من اگر میدانستم طبع شما این قدر نازک و فکرتان کوتاه است داخل این مبحث نمیشدم. خانم گفت گویا میخواهید مدعا را به نمایش بیتربیتی خود ثابت کنید.
شوهر خانم میانه را گرفته گفت خوش صحبتی را نباید به جائی رسانید که منجر به نزاع شود. صاحبخانه گفت فلانی قافیه را باختی و بسر کراهت طبع خانمها از خویشاوندی با بوزینه برنخوردی؟ گفتم خدا ترا بیامرزد میخواستی زودتر یادآوری کنی تا بگویم که رأی تکامل راجع به ما مردان بیچاره است که از نوع بشریم نه به خانمها که از جنس ملکاند. خانم صاحب خانه خندید و گفت گناه من است که این حرف را به میان انداختم. گفتم استغفرالله ملک گناهکار نمیشود. گفت حالا دنباله مطلب را بفرمائید.
گفتم صاحبان رأی نشو و ارتقا ادعای صرف نمیکنند موجبات و علل و اسباب تحول موجودات و ظهور انواع و اجناس و نباتات و حیوانات را نیز بیان مینمایند و ظاهر و محسوس میسازند که این سیر و سلوک عالم خلقت در مراحل صعود و ترقی به چه کیفیت واقع میشود متابعت محیط (Adaptation au milieu) و تنازع حیات (Lutte pour la vie) و بقای اصلح (Survivance du plus apte) و اصطفاء طبیعی (Sélection naturelle) همه اصولی است که برای توجیه این رأی اظهار شده و ماحصل آنها این است که محیط زندگانی بر جسم و جان موجودات تأثیر دارد و جانوران مستعداند که وجود خویش را با مقتضیات محیط منطبق سازند، و بر شخص صاحب نظر از مشاهده اوضاع و احوال خلقت ظاهر و آشکار میگردد که در نهاد ذویالحیات استعدادی گذاشته شده که همواره وجود خویش را با قوای طبیعت سازگار نموده و قوای طبیعت را با خویش مساعد میسازند و هر چه این استعداد را بیشتر بروز میدهند و توافق خود را با قوای طبیعت کاملتر مینمایند و در مدارج وجود بالاتر میروند.
در این موقع به خانم مدعی رو کرده گفتم امیدوارم نگوئید چقدر مغلقبافی میکنی. با تبسمی شیرین گفت من با شما قهرم. پس مطمئن شده دنباله سخن را کشیدم که چون صحت رأی تکامل بر من مسلم شد این فکر پیشم آمد که چه دلیل میتوان اقامه نمود بر اینکه سیر وجود در عالم صعود به پایان رسیده و انسان امروزی آخرین حلقه سلسله موجودات باشد. پس چندان که مطالعه کردم نشانی از آن نیافتم بلکه اموری در نظرم جلوهگر شد که عکس آن را معتقد گردیدم و نواقص انسان امروزی را دلیل گرفتم بر اینکه سیر تکامل هنوز راهی دراز در پیش دارد آنگاه قوه تخیل خویش را به کار انداختم تا ببینم میتوان دانست هرگاه سلوک در راه ارتقا کمافیالسابق مداومت یابد چنان که از بوزینه به انسان منتهی شده در آینده از انسان بکجا خواهد رسید و وجود اکمل از انسان چه خواهد بود.
بدواً به خاطر آوردم که یک مزیت بزرگ انسان بر حیوان اینست که در طبیعت تصرف میکند و مانند حیوانات کاملاً مقهور اوضاع طبیعی نیست. مثلاً همین که ابتلا به ظلمت یا برودت و رطوبت پیش میآید حیوان چاره جز تحمل یا مهاجرت ندارد اما انسان لباس میدوزد و چراغ و آتش میافروزد. در مقابل برف و باد و باران حیوان تسلیم است یا به مغاره پناه میبرد. انسان خانه میسازد و خود را محفوظ میکند. از جهت خوراک مثل حیوان به آنچه طبیعت موجود کرده قناعت ننموده به تدبیر و صنعت مأکول و مشروب فراهم مینماید. برای نقل مکان قانع به پیادهروی نشده وسایل نقلیه اختراع میکند و روز به روز بر سرعت و کمال آن میافزاید حتی اینکه در خلقت خویش متصرف است ناخن و موی سر و صورت و بدن را کم و زیاد میکند، اعضا و جوارح خویش را اصلاح مینماید و بدن را به سوی مزید صحت و سلامت و ظرافت و طول عمر میبرد، و جمیع این اعمال را به تبعیت از قوای طبیعت انجام میدهد یعنی به مشاهده و تفکر، قواعد و قوای طبیعت را درک کرده و علم خود را بر آن قوا و قواعد به جهت تکمیل زندگانی و وجود خویش بکار میبرد.
بنا به مراتب مذکور بر آن شدیم که سیر انسان در طریق ارتقا و تجاوز از مرتبه حالیه اکمل و اعلی همانا تا یک اندازه بعزم و اراده و تصرف خود اوست و وسیله آن جز ترقی و تکمیل علم نتواند بود و هر چند جمیع علوم بترقی یکدیگر و کمال انسان مدد مینمایند در این خط مخصوص دو رشته خاص از علوم مستقیماً و تاماً بکار است یکی شیمی دیگر طب و معرفةالحیات.
در اینجا ناچارم قدری داخل در توضیحات علمی شوم هر چند ممکن است مایه ملالت گردد. البته توجه فرمودهاید که حوائج بدن را طبیعت بواسطه حس گرسنگی و تشنگی بر حیوان معلوم و طریق رفع آن حوائج را بسد جوع و عطش یعنی اکل و شرب ارائه نموده و انسان نیز که نوعی از حیوان است تا کنون غیر از این راهی نپیموده و مانند حیوان تمام وقت شریف را به فراهم ساختن مأکول و مشروب میگذارند. به قول شیخ سعدی عمر گرانمایه را در اینکه چه خورم صیف و چه پوشم شتا صرف مینماید در صورتی که این طریق بس ناقص و دارای معایب و مفاسد بسیار است و البته انسان راهی بهتر و آسانتر برای حفظ وجود خویش خواهد یافت.
علم معرفتالحیات و فیزیولوژی بر ما معلوم کرده است که اکل و شرب بعبارة آخری تغذیه برای چیست و میدانیم که بدن انسان مانند ماشین بخار یا موتوری است که اجزاء آن در ضمن اعمال حیاتی دائماً میسوزد تا احداث حرارت و قوه حرکت نماید و هر جسم که بسوزد متبدل به فضولاتی مثل دود و خاکستر میشود. اجزاء بدن ما نیز همین حال دارند الا اینکه چون احتراق آنها بطئی است همچنان که حرارت حادثه از آن به قول حکما حرارت غریزی خفیف میباشد، دود و خاکسترش نیز در ظاهر غیر مرئی است و در هر حال همان قسم که چوب از سوختن و تبدل به دود و خاکستر کاهیده میشود بدن حیوان و انسان نیز دائماً در حال تبدل و کاهیدن میباشد و تغذیه برای آنست که آنچه از بدن کاسته شده دوباره تدارک شود والا از کار میافتد و میمیرد، همچنان که اگر دائماً سوخت و آب به ماشین نرسد عاقبت از کار میماند به عبارة آخری خوردن و نوشیدن یعنی تغذیه برای آنست که به اصطلاح اطبا بدلمایتحلل به بدن برسد.
حال نقص بزرگ عمل تغذیه در حیوان و انسان این است که مأکولات و مشروبات یعنی اغذیه ما تماماً و مستقیماً به مایتحلل نمیشود و به مصرف تغذیه میرسد. یعنی کاملاً مهیا و مستعد نیست که جزء بدن و جانشین اجزاء محترقه مفقود شده گردد و چون ما آنها را داخل تن میکنیم از ابتدا که به دهن میگذاریم تا وقتی که بدلمایتحلل شود باید اختیاراً و عالماً یا طبعاً و لاعن شعور عملیاتی در آنها بنمائیم. اولاً به توسط فکین و دندان آنها را مضغ و خرد کنیم و ضمناً به واسطه آلوده کردن با آب دهن نرم نمائیم و بعد این عمل به واسطه معده و امعاء و حرکاتی که به آنها میدهند و آلایش به ترشحات غدد عدیده خرد و بزرگ جهاز هاضمه از قبیل غدد امعا و لوزالمعده و کبد و غیرها تکمیل شده عاقبت مأکولات ما متبدل به موادی میگردد که غذای حقیقی بدن است و با این همه زحمت که کشیده میشود جزء اعظم آن اغذیه به حالت غذای حقیقی در نمیآید و دُرد و ثفلی از آن باقی میماند که بیمصرف بلکه برای بدن مضر و سم است و باید دفع شود و این عمل کثیف را هم بدن بدبخت حیوانی ما به واسطه اخراج فضولات و ابتلاآتی که از آن نتیجه میشود باید صورت دهد.
امروز تمام مساعی انسان مصروف آن است که مواد غذا را با همه نواقص آنها فراهم کند و عملیات تغذیه را با همه معایب و قبایحش به وجه احسن انجام دهد، و پوشیده نیست که همه وقت از عهده این کار برنمیآید. گذشته از مشقت و محنت و غوغائی که بر سر تحصیل قوت لایموت باید تحمل کند عوارض و امراض لازمه هضم غذا را که میتوان گفت کلیه امراض انسانی است باید بر خود هموار نماید و مدت عمر او نیز کوتاهتر از آن است که باید باشد. پس یک جا عمر گرانمایه صرف خوردن صیف و پوشیدن شتا میشود و یک جا همواره به این فکر هستیم که گر ببندد چنان که نگشاید باید دل از عمر برکنیم، ور گشاید چنان که نتوان بست باید از حیات دنیا دست شوئیم.
گفتم خانم عزیز دنیا اوج و حضیض دارد اگر قدری حوصله کنید باز به بهشت میرویم. گفت مگر این نکبتی که وصف کردید چاره پذیر است؟
گفتم به عقیده من این معجزی است که علم خواهد کرد به این معنی که هر چند از تشریح و فیزیولوژی دانستهایم نوشیدن و خوردن برای تغذیه است هنوز درست نفهمیدهایم موادی که برای بدن ما ضروری است و بعد از وضع فضولات بدلمایتحلل میشود حقیقت و ماهیت آن چیست و چگونه باید ساخته شود. البته در این مبحث نیز علوم جدید ترقیات نمایان کردهاند زمانی علم انسان در این باب فقط این بود که مقداری گوشت و نان و آب و نمک برای بدن لازم است تدریجاً این علم اجمالی تفصیل پیدا کرد و اکنون رسیدهایم به اینجا که میدانیم جهاز هاضمه ما از اغذیه مواد بیاضالبیضی و دهنی و معدنی و غیرها اخذ و جزء بدن میکند بلکه تصور میکنیم فهمیدهایم عناصر اولیه آن مواد چیست اما حق این است که هنوز علم به جمیع مواد لازمه بدن که از اغذیه استخراج میشود و صورتی که به آن صورت قابل تبدل بهمایتحلل است نداریم و پی به حقیقت نبردهایم و در این باب نیز علم ما مثل سایر ابواب ناقص است، اما با ترقیات روزانه علوم مأیوس نیستیم بلکه امیدواری کامل داریم و انسان باید در این خط کار کند که پی به درک این حقیقت اگر امروز نبرده است فردا ببرد.
در ضمن اینکه این معرفت را پیدا میکنیم علم شیمی نیز رو به کمال میرود، هم به درک حقیقت و ماهیت مواد غذائیه مدد مینماید، هم قادر به ساختن آنها میشود. البته توجه فرمودهاید روزی بود که انسان مانند بهائم در رفع حوائج خود از مواد مرکب فقط آنچه را که طبیعت ساخته بود و میساخت به کار میبرد از قبیل خاک و آب و مواد معدنی و نباتی و حیوانی، بعد کم کم در آنها تصرف کرد از بعضی اجسام، اجسام دیگر استخراج نمود پارهای از مواد را تجزیه و بعضی دیگر را با هم ترکیب کرد و این تجزیه و ترکیب اجسام است که علم شیمی خوانده میشود و کمال آن به جائی رسیده که بعضی از مواد را که سابقاً ناچار از بدن حیوان یا نبات میبایست استخراج کنیم امروز میتوانیم مستقیماً از اجسام غیر ذیحیات بسازیم ولیکن هنوز در این خط نیز نواقص بسیار داریم و باید اقرار کرد که تازه این در باز شده و هنوز در شاهراه نیفتادهایم، اما یقیناً آنجا هم خواهیم رسید و اگر قدرت نیابیم که بدون تخم کاشتن و جفتگیری کردن گل و گیاه و حیوان بپرورانیم البته موفق خواهیم شد که موادی را که اجزاء گل و گیاه و گوشت و پوست حیوان از آن مرکب است در کارخانههای شیمیائی تهیه نمائیم. پس چون از یک طرف دانستیم حقیقت و ماهیت غذائی که بدن ما از مأکولات و مشروبات اخذ میکند چیست و از طرف دیگر همان کاری را که جهاز هاضمه ما انجام میدهد و هنوز درست به آن پی نبردهایم قادر شدیم که در خارج از جهاز هاضمه بکنیم نتیجه این میشود که خواهیم توانست بدون اکل و شرب یعنی بدون اینکه هر روز مقداری آب و نان و گوشت و سبزی و غیرها از راه دهان به معده و امعاء وارد نمائیم بدلمایتحلل را به بدن برسانیم.
یکی از آقایان گفت عجب زحمتی کشیدید تازه انسان را از لذت و تمتع اکل و شرب محروم ساختید. گفتیم الحمدالله شما خانم نیستید که درشت گفتن به شما بیادبی باشد و قهر کنید پس اجازه بدهید بگویم عشق به خوراک لایق بهائم است. انسان تمتعات جسمانی و روحانی دیگر دارد و بیش از اینکه دارد میتواند داشته باشد. آسوده باشید روزی که به این مرحله رسید از محروم شدن از لذت اکل و شرب باک نخواهد داشت.
دیگری گفت باز چه تفاوت میکند. همان غذای حقیقی یعنی شیره غذائی را هم انسان باید بخورد و بنابراین اکل یا شرب موقوف نمیشود. گفتم چنین نیست. اولاً بر فرض که شیره غذائی را مجبور باشد بخورد باز با حالت حالیه بسیار تفاوت دارد زیرا که اکنون چندین برابر شیره غذائی باید بلع کند تا آن مقدار غذا عاید او شود. ثانیاً از کجا به خوردن آن مجبور باشد مگر نه امروز به وسیله تزریق بسیاری از ادویه را داخل بدن میکنند و چه استبعاد دارد که شیره غذائی را به وسیله استنشاق یا از راه مسامات جلد بتوان به بدن رسانید یا به وسیله دیگری که امروز به عقل ما نمیرسد چنان که صد سال پیش تزریق به تصور کسی نمیآمد؟
خانم مدعی دائمی گفت اینها همه صحیح تازه آن وقت هم انسان مثل آدم امروزی است منتها اینکه قسم دیگر تغذیه میکند فلسفه تکامل کجا رفت؟
گفتم خانم عزیز کمال مسرت را دارم که با من آشتی فرمودید زیرا قهر شما بر من سخت ناگوار بود و نیز خرسندم که این دفعه جواب شما را با کمال مهربانی چنان که دل باز میدهد خواهم گفت زیرا سخن را معطوف به جان کلام فرمودید و آنچه تا کنون گفتم مقدمه بود.
یکی از آقایان گفت من هم یک اشکال به خاطرم رسیده اجازه بدهید بگویم اگر اکل و شرب موقوف گردد حلق و گلو و شکم و امعاء چه حال پیدا میکنند؟ به نظرم میآید این بیکاری خود مایه فساد آنها و مرض بدن میشود.
گفتم اشکال شما هم جزء اصل موضوع و جان کلام است و جواب شما و خانم را در آن واحد خواهم داد اگر فرض من واقع شد و انسان قادر گردید بر اینکه شیره و جوهر غذا یعنی بدلمایتحلل را مستقیماً بسازد و به غیر از طریق بلع داخل بدن کند این کار را تدریجاً خواهد کرد و یک مرتبه تمام غذای امروزی را مبدل به جوهر غذا نخواهد نمود، و بنابراین آن اعضای بیمصرف ابتدا به کمکاری و بعد به بیکاری معتاد خواهند شد، و این مسئله مسلم است که هر عضو بدن کم کار کند نموش ضعیف است و اگر بکلی بیکار بماند از رشد و نمو باز میایستد و کم کم نحیف و منحول میشود و تحلیل میرود؛ پس معده و امعاء و سایر متفرعات به این مرحله وارد و بالطبیعه کماً و کیفاً و حجماً حقیر و ناقابل خواهند شد و البته اطبا تا آن زمان راهی مییابند که از مفاسد این پیشآمد جلوگیری کنند و تحلیل این اعضا را مساعدت و تسریع نمایند، و به علاوه فن جراحی که فوقالعاده ترقی کرده باز هم شاید مکمل شود، پس آن اعضا بیمصرف را در اول عمر با کمال سهولت مانند روده زائد که امروز در عمل آپاندیسیت میبرند بریده بیرون خواهند انداخت و جان آدمی را از این زوائد پر مفسده خلاص خواهند کرد، و شاید هم که وسائل دیگر برای تحلیل این احشاء و استخلاص از آنها بیابند، و به قاعده توارث که آن نیز مسلم و عمومی است ممکن است این کیفیت پس از چندین پشت کم کم خلقی طبیعی شود یعنی فقدان معده و امعاء مادرزاد گردد، در آن صورت امراض متعلقه به جهاز هاضمه از دندان درد و دل درد و ثقل و امتلا گرفته تا اسهال و ذو سنطاریا و حصبه و محرقه و وبا و قولنج و سرطان و سل معده و امعاء و بسیاری دیگر مرتفع و بازار اطبا کاسد میشود. از کثافتکاری و دفع فضولات و از سموم شدیده و میکربهای فراوان که در جزء اخیر امعاء از آن فضولات تولید شده بدن را مسموم و پیری را تسریع و عمر انسان را کوتاه میکند استخلاص حاصل خواهد شد. نوع بشر از ننگ مظلمه قصابی و عفونت و کثافت سلاخی و قتل روزانه چندین ملیون حیوان رهائی مییابد. از زراعت غلات و بقولات مستغنی و از نگرانی و مضار خشکسالی و ترسالی آسوده میشود. و چون حیوانات اهلی از گاو و گوسفند و اسب و خر و سائر مواشی و دواب غیر لازم و کثافات و زحمات آنها نیز مرتفع خواهد شد. ارض خدا با همه وسعت و پهنا چون امروز قسمت اعظمش گرفتار زراعت و مسکن دواب است تنگ شده ولی پس از آن تغییر احوال برای سکنا و جولان نوع بشر وسیع خواهد گردید. چه بسیار از کشمکشها و جدال و نزاعها که لازمه مسکنت حالیه بشر است از میان میرود و چقدر انسان برای اعمال و افکار بهتر و عالیتر و لطیفتر فراغت مییابد و چه عوالم و نتایجی پیش میآید که امروز مخیله ما از درک آن عاجز است.
با این تفصیلای دوستان عزیز آیا محرومی از لذت اکل و شرب واقعاً غبن فاحش خواهد بود؟
آقای صاحب خانه گفت خوب است عجالة تا این ترتیب پیش نیامده من فرمان چای بدهم زیرا که هنوز عوض لذت اکل و شرب را نیافتهایم، و یقین دارم شما هم با وجود همه ذوق و حرارتی که به این تغییر وضع دارید برای رفع خستگی از یک فنجان چای خشنود خواهید شد.
منبع: مقالات فروغی