علی واعظ
همایون به هامون کشید
داریوش همایون، روزنامهنگار و اندیشمند برجسته، در غربت رخ در نقاب خاک کشید. او در زندگی چند باری از مرگ گریخته بود، اما پاشنه آشیلی که یادگار یکی از آن رویاروییهایش با مرگ بود سرانجام او را از پای نشاند. آن پاشنه و زخمش یادگار روزگار تندی و تعصب بود و چرخشگاهی برای سلوکی که او تجربه کرد. بسیارند آنان که پیکرشان از این زخمها پوشیده ولی روحشان در جزماندیشی خشکیده است. وقتی صحبت روزگار همراهیاش با تشکل فاشیستی سومکا میشد میگفت: «جوانی و خامی آن روزگار حتی در چهرههایمان هویدا بود. داوود منشیزاده با آن سبیلش عین هیتلر بود و من هم با آن مدل موهایم شبیه گوبلز شده بودم».
به سخره کشیدن اشتباهات گذشتهاش ختم به آن دوره نبود. زمانی که در یوتوب فیلم سخنانش برای اعلام حکومت نظامی در اصفهان را نشانش دادم، خندید و گفت: «داریوش همایون در نقش غلام حسین الهام». اعتراف به خطا در مورد دوره وزارتش و صراحتش در بیان اشتباهات شاه در روزگار انقلابگاه شنونده را به شگفتی وا میداشت که او سلطنتطلب است. این انتقاد پذیری و اعتقاد به اینکه خطا ناکردنی نه کس، نه آیینی و نه حزبی است، ویژگی در او بود که در بزرگان ایران اگر نه نایاب، نادر است. آگاهی از گذشته و کج رویها برای او آیینهای بود که در آن خود را بازآفریده بود.
آخرین بار در هشتاد و یک سالگی دیدمش. توگویی خیال پیرشدن نداشت. او خود در مراسم بزرگداشتی که دوستان و دوستدارانش برایش ترتیب داده بودند گفته بود: «من به دلائل آشـکار با خشنودی به نود سـالههای چالاکی مینگرم که هیچ خیال پیر شـدن به معنی از کارافتادگی به درجات قابل ملاحظه ندارند».
این جوان اندیشی در برخوردش با جوانان بیش از هر زمان دیگر آشکار بود. گاه اگر برای شرکت در مراسمی با هم مسیر بودیم پیشنهاد میداد با هم همراه شویم نه برای اینکه از تجاربش و دانش وافرش مرا بهرهمند کند، بلکه برای شنیدن نظرات جوانکی که یک چهارم او سن داشت. در برابر پرگویی و یگانه گویی سالخوردگان هم دورهاش، همایون پر میشنید و زیاد میخواند تا بلکه عطش دانستنش را کمی فرو بنشاند. جوانفکری در نثرش و دیدگاههای سیاسیاش نیز جایگاه ویژهای داشت. زمانی جنبش سبز را به ویکی پیدیا تشبیه کرده بود که هر کنشگری میتواند نقش خود در آن زند و روی خود در آن بیند. در حالی که پیرمردان هم سن او رنگ رایانه ندیدهاند، اخبارش را از اینترنت میگرفت و از همان راه با جوانان در داخل کشور گپ میزد. او فرزند زمانه خود نبود و مرغ سبک بال افکارش از سپهر روزگارش فراتر میپرید، از همین رو مورد کم فهمی و بد فهمی قرار میگرفت. اما هر کس با افکارش آشنا میشد، بیتوجه به وابستگیهای سیاسی، نمیتوانست به او احترام نگذارد. حتی نویسندهای که، به دستور حکومت و به قصد تخریب شخصیت، از روی دفترچه خاطرات جوانیاش که در ایران مانده بود کتاب وزیر خاکستری را نوشته، نتوانسته این حس را پنهان کند.
مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد که با مرگ او ایران یکی از فرهیختهترین دگراندیشان و سیاست پیشگاناش را از دست داد و آسمان سیاست و فرهنگش تیره و تارتر شد. از آن زمان از ملک ادب حکم گزاران همه رفتند و میانمایگان و فرومایگان بر کشور مستولی شدند، ایران از تولید رجل استخوانداری چون علی اصغر خان حکمت، علی اکبر داور، تقیزاده، مشیر الدوله و مستوفی الممالک باز ماند. همایون یادآور و یکی از آخرین بازماندگان آن بزرگ مردان بود. اما او بیش از گذشتگانش ماندگار خواهد شد چرا که «آیندگان» را بنیان نهاد. از لابلای برگهای روزنامهاش مکتبی سر برآورد که در آن هزاران روزنامه نگار آموختند آگاهی چیست و چگونه باید آنرا به دیگران رساند. از دانهای که او فشاند و نهالی که او نشاند، درختی سر برآورد که هنوز در برابر طوفان استبداد مقاومت میکند. میراث او را امروز در نوشتهها و گفتارهای هزاران روزنامهنگار و نویسنده میتوان یافت؛ حتی اگر آنها را التفاتی به این مهم نباشد.
بنیانگذار آیندگان در حالی به گذشته پیوست که خاورمیانه در مقابل ظلم و استبداد به پا خاسته است. اگر بود شاید نظریه جدیدی میپرداخت و طرح نویی در میانداخت. جایش خالی است.
به نقل از: روز انلاین