ابراهیم نبوی
مرد تنهای سیاست
دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۹
داریوش همایون درگذشت. خبر مرگ او لابلای اخبار شورشهای مصر و اعدامهای ایران و بسیاری وقایع دیگر گم شد، همانطور که شخصیت خود او نیز در تمام این سالها در لابلای حوادث مختلف گم شده بود. من هرگز او را ندیدم، اما همیشه دوست داشتم ببینمش و بدانم همو که چون من از هزار چنبره و گزند زمانه گریخته، چگونه میتواند با شهامتی کم نظیر و درایتی بزرگ بیآنکه هوای وطنش را در سینه داشته باشد، آن را حس کند؟
از دیروز به فکر نوشتن مطلبی دربارهاش بودم، اول از همه به این فکر کردم که نوشتهام را کجا منتشر کنم. مطمئن بودم و هستم که سایتهای سبز هیچ نوشتهای را در دفاع از داریوش همایون منتشر نمیکنند، چرا که حاضر نیستند بدنامی دفاع از او را حتی پس از مرگ بپذیرند. اگر چه او بیمهابا و بدون هیچ تردیدی از جنبش سبز دقیقا با همان تفسیری که در داخل ایران وجود دارد، حمایت میکرد. فکر کردم نوشته را برای دوستان دیگر بفرستم تردید کردم، حدس میزدم آنها که سابقه چپ دارند از او بدشان میآید، آنها که ممکن است مذهبی باشند، بخاطر مذهبی بودنشان از او بدشان میآید. فکر کردم نوشته را به هر جا بدهم، با مشکل مواجه میشود، سلطنتطلبان او را خائن به سلطنت میدانند، برخی از جمهوریخواهان او را دشمن جمهوریخواهی و سلطنتطلب مزدور بیجیره و مواجب جمهوری اسلامی میدانند، و حکومتیها هم که دشمن بزرگ او بودند و هستند.
چرا درستکارترین سیاستمداران ایرانی بدنامترین آنها بشمار میروند و خوشنامترین سیاستمداران ایرانی گاهی عوامفریبهای دودوزه باز هستند؟ اگر میخواهی قهرمان این ملت باشی، باید به آنها دروغ بگویی و آنها را شجاع و نابغه و زیبا و برتر بدانی. اگر میخواهی سیاستمدار موفقی باشی باید مسوولیت کارهایت را نپذیری و همه اشتباهاتت را به گرده تاریخ و مردم و دیگران و بیگانگان بیندازی. اگر میخواهی مقبول عام واقع شوی نباید گذشتهات را نقد کنی، تا در پیله خودخواسته تنهایی گریزناپذیرت منزه و پاک بمانی. شاید به همین دلیل است که اکثر سیاستمردان ما سخن عمومیشان با کردار خصوصیشان یگانه نیست. داریوش همایون از آن معدود باقیماندههای سیاستمدار شریفی بود که در هر زمانی درستترین کارش را انجام میداد. رفتنش مردم ایران را از یک هوش سرشار، یک قلم توانا، یک فکر عمیق و یک موجود شریف محروم کرد.
سیاست ایران، مثل بسیاری از کشورهای استبدادزده فرمول خاصی برای رفتار درست دارد. این روزها نگران بزرگمرد دیگری هستم که اصلا حال خوشی ندارد و میترسم که خبر بد رفتن او را هم بشنویم. نامش را نمیبرم تا سق نحسام دامنش را نگیرد. امیدوارم که سالهای زیاد باشد، تا همانطور که تا امروز به مردم ایران و کشور خدمت کرده است، باز هم به کارش ادامه دهد. شاید مقایسه آدمی مثل قوام السلطنه با کسی چون دکتر حسین فاطمی ما را به حقیقتی تلخ در سیاست ایران راهنمایی کند. قوام جز اینکه در همه تنگناهای سیاسی ایران با فکری عمیق و سیاستی دقیق رهبری کشور را در دست میگرفت و باکی از اینکه بدنام شود نداشت، حداقل در یک مقطع مشخص، یعنی زمانی که کردستان و آذربایجان را دارودسته استالین و حامیان داخلیاش، اشغال کردند تا به بهانه استقلال آذربایجان، مشکل مواد غذایی شوروی را حل کنند، بزرگترین خدمت را به ایران کرد. شاید اگر درایت او نبود، حتما آذربایجان و کردستان امروز سرنوشتی مانند لهستان و ازبکستان و جمهوری آذربایجان داشتند که بدون بلای انقلاب اسلامی هنوز هم نیم قرن از حال معمول تاریخشان عقباند. رفتار قوام را مقایسه کنیم با فاطمی که وقتی شاه در ۲۵ مرداد از ایران رفت، به جای حفظ دولت ملی و به عنوان مهمترین وزیر کابینه مرحوم مصدق، مثل بچهها به خیابان رفت تا مجسمه شاه را پائین بکشد و درهای دربار را قفل کرد تا بگوید که در مخالفت با شاه از همه تندتر است و هرگز در دوران صدارتش عقلانی رفتار نکرد و اگر نگوئیم در سقوط دولت مصدق نقشی مهم داشت، حداقل میتوانیم بگوئیم که از کابینهای که وزیر خارجهاش بود، دفاع نکرد. با این همه قوام را نه حکومت پهلوی دوست داشت، نه عامه مردم دوستش داشتند، نه چپها و نه مذهبیها و ملیها، شاید فقط برخی از سیاستمداران ایرانی قدر او را دانستند و از او به نیکی یاد کردند، اما حسین فاطمی همواره خوشنام بود، ملی مذهبیها و مذهبیها دوستش دارند، مخالفان حکومت فعلی او را میستایند، چپها او را تحسین میکنند، حتی تروریستهای موتلفه از اینکه موفق به کشتن او نشدند، ابراز خوشنودی میکنند، خیابانی و میدانی به نام اوست، همسرش هم به ملاقات احمدینژاد رفت و نشان داد که پوپولیزم دری است که بر همان پاشنه میچرخد که همیشه میچرخید.
یادمان نرود که همیشه در دل حکومتهای استبدادی کسانی بودند و هستند که زندگی را برای مردم ممکن میکنند. وزیرانی یا وکیلانی که نه برای موقعیت و قدرت، بلکه برای خدمت به مردم بر صندلی مینشینند. همیشه دولتهای مستبد در ایران، مشاورانی داشتند که به دیکتاتور هشدار میداد تا تندی نکند و سخت نگیرد و کام مردم را تلختر نکند. آنان مردان بزرگی بودند و هستند که زندگی را برای ما ممکن میکردند. داریوش همایون را نه بخاطر جانبداریاش از جنبش سبز، بلکه بخاطر حضورش در حکومت پهلوی و کار عظیماش در روزنامه آیندگان که به تربیت نسلی بزرگ از روزنامهنگاران انجامید دوست دارم. او در همان روزهایی که حکومت پهلوی سقوط میکرد، و همه فرصتطلبان خود را نجات میدادند، در کابینه آموزگار حاضر شد. کابینهای که فضای باز سیاسی را برای کشور ایجاد کرد، و تلاش کرد تا بحرانی که در کشور وجود دارد کنترل کند. در آن روزهای انقلاب زدگی، کمتر مردانی بودند که میفهمیدند که کشور در حال نابودی است و باید ایستاد و جلوی افتادن کشور به منجلاب انقلاب را گرفت. راحتتر بود اگر میرفتی دست آقا را میبوسیدی و گوشه عافیتی میماندی و سوار بر هواپیما میرفتی لس آنجلس و ایران خودت را همانجا میساختی. من او را میستایم، همانطور که احسان نراقی را بخاطر آخرین تلاشهایش برای جلوگیری از سقوط حکومت پهلوی میستایم. و میدانم که این مردان اگر درد میهنشان را نداشتند یا در پی عوام میافتادند و انقلابی میشدند، یا بموقع میرفتند تا زندگی خوششان ناخوش نشود.
داریوش همایون وقتی از زندانی که قطعا منجر به اعدامش میشد گریخت، و به فرنگ آمد، مثل صدها هزار ایرانی بود که انقلاب آنها را رانده بود، اما او گوشهای ننشست و نگذاشت تا فاصلهاش با جامعه ایران، بیشتر و بیشتر شود. ماند و سعی کرد خود را زنده و موثر نگه دارد. راهی که او را به مردم ایران رساند بسیار دورتر و طولانیتر از راهی بود که بسیاری از اعضای گروههای سیاسی مخالف حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی طی کردند. اما او دریافته بود که اگر بناست دلش با مردم ایران باشد، باید چشم از تحولات درونی ایران برندارد و دریابد که راهی جز رصد کردن دائمی این ستاره که به سرعت نور از چشم این ور آبیها دور میشد، نیست. او راه را رفت و همراه مردم ماند. گفته بود «جنبش سبز فرمول اتحاد ایران است.» کشف این موضوع برای بسیاری از آنها که در ایران زندگی کردند دشوار نیست، اما برای آنها که هزار فاصله آنان را از جنبش دور میکرد، سخت بود. کاش میشد به جای نوشتن این حرفها تلفن را برمی داشتم و به او زنگ میزدم و میگفتم که همراهیاش با جنبش سبز تا کجا موثر و مفید است، اما همیشه یک صدایی هست که به تو میگوید: مشترک مورد نظر شما دیگر در دسترس نیست.
به نقل از: روزانلاین