مجموعه فرهنگی ـ سیاسی تلاش به مناسبت فرارسیدن هشتادمین سالگرد آغاز زندگی آقای داریوش همایون و بپاس خدمات ایشان به فرهنگ و سیاست ایران، مراسم بزرگداشت او را در تاریخ ۲۷ سپتامبر ۲۰۰۸ در شهر کلن آلمان برگزار کرد. من نیز به دعوت “تلاش” در این مراسم شرکت داشتم. با آغاز سخنرانیها و در جریان گذر و گزار بزرگداشت، اندیشهای در ذهنم نطفه بست و اندیشیدم که این مراسم بزرگداشت یک “رویداد” است. حالا که در تنهائی خانهی خود این سطرها را مینویسم، نخست باید از “تلاش” قدردانی کنم. در تصورم دو تلاشگر خستگی ناپذیر؛ فرخنده مدرس و علی کشگر؛ با تلألوی فرهنگی ـ سیاسی حضور دارند و آن گرمی عواطف انسانی را احساس میکنم که به من قوت میبخشد. لازم است تصریح کنم که قصدم گزارش مراسم بزرگداشت نیست بلکه وضوح بخشیدن به اندیشهایست که مرا فراگرفته؛ کوشش من در این گفتار، فهم “رویداد” است.
خانمها! آقایان!
دوستان عزیز! رفقای گرامی!
هموطنان ارجمند!
این مراسم بزرگداشت یک “رویداد” است. دلیلاش این است که در امشب خلاصه و تمام نیست! از گذشتهای عبور کرده و به آیندهای خواهد رسید و این لحظهایست که در امتداد راهی که میان گذشته و آینده، خط مرز روشن میکشد، در اندیشهی گذریم. همه ما را شوق و امید این گذر گرد آورده است، اما هیچ کدام ما را تضمینی برای عبور از مرز نیست که شب تاریک است و بیم موج در میان است و در هر یک از ما گردابی حائل! از قهرمانی کاری ساخته نیست؛ این را تجربه کردهایم و ما را در آنی که هستیم عبوری از سر اندیشیدن و آگاهی شاید! و من که نگاه میکنم میبینم نویسندگان سطری هستیم از مقدمه “رویداد”! مقدمه آغاز است و هیچ رویدادی بی مقدمه، پدیداری و پیدائی نمییابد. متن این “رویداد” توسط نسلهای جوان کشور و آیندگان؛ در ایران، نوشته خواهد آمد! اما من آرزو میکنم که ما سالخوردگان ایران، که زیر این سقف و دور این میزها گرد آمدهایم، در شمار نویسندگان آن بوده باشیم.
این مراسم بزگداشت یک “رویداد” است زیرا برساختهی اراده و بیانگر استعدادی است در آزاد کردن خود از “گذشته”. گهواره و پرورشگاه “گذشته”؛ یک فرهنگ مرگاندیش و مرده پرست بوده است. اینکه ما در امروز؛ زندهی همایون را ارج میگذاریم بپاس خدمات ایشان به فرهنگ وسیاست ایران، نشانهی بیرون جهیدن از آن گهواره است. ارج و اعتبار این نشانه در آنست که ما نه تنها در گفتار بلکه در کردار موفق شدهایم خود را از “گذشته”، در فاصله قرار بدهیم. من این “فاصله” را مبارک میدارم! و میدانم که ارمغان رنجی است که هزاران نام آشنا و گمنام آن را اندیشیدهاند و ما شماری اندک از آن هزاران، به آن این صورت واقع را دادهایم در حد بضاعت خود که البته به آن مفتخریم. این فاصله؛ تبعات نیک بسیار دارد:
فرهنگ مرگ باور، نیستاندیش است و چنانچه تعلیل کردهاند؛ در نیستی، هستی میجوید! از بدآموزیهای ویرانگر و تباهیآور آن؛ “امام زادهپروری”، یکتانگری و یکهخواهی است؛ یعنی “گذشته” را مقدس میکند و جاری زندگی و حقیقت آن را در حبس آن و در انحصار خود میشناسد! از درون همین “دینحوئی” و تصور انحصار حقیقت؛ انکار چند گونگی و نفی رنگارنگ بودن زندگی، انکار تفاوت آدمیان در طرز تفکر و طرز زندگی و در یک کلام انکار کثرت “رنگ تعلق”؛ نشأت میگیرد و استبداد و انحطاط میپرورد. ما از این فرهنگ، خود را در فاصله قرار دادهایم؛ چرا که زیر این سقف و دور این میزها؛ مهربان، پذیرا و پذیرنده، در حالی کنار همدیگر به گفتگو نشستهایم که زندگیهای متفاوت داریم، طرز فکرهامان متفاوت است و هرکدام رنگ تعلق خاص خود را داریم! همهی زیبائی، اعتبار و آفرینندگی این “رویداد”، در برسمیت شناختن و معتبر دانستن همین “تفاوت”هائی است که داریم. زندگی و زایائی ایران در شادخواهی، آزادی و پیشرفت و عدالت با همین نگاه ساخته میآید. همین نگاه است که ما را در کثرت خود؛ وفاق میبخشد و متحد میکند. ما برای هرچه ارجمندتر داشتن این “نگاه” اینجا گرد آمدهایم و اصالت هریک از ما در استوارتر ساختن گامهائی است که در راه “همرأئی ملی” و “همبستگی ایران” بایسته است، به پیش برداشته آید. ما آزادیخواهان ایران اگر متفرق، بیرمق و بیجانیم، یک علت محوری، امتناع ماست از بیرون جهیدن از حبس “گذشته”، که درک و فهم متقابل از یکدیگر را ناممکن کرده است. ما از دیدار و گفتگو با یکدیگر ترسان و گریزانیم و این در حالیست که تنها از طریق دیدار و گفتگواست که یکدیگر را فهم توانیم کرد و به نیروی این مفاهمه، یکدیگر را در مشترکاتی که داریم باز خواهیم شناخت و برای این بیماری تفرقه که میهن و مردم ما از آن در زخم و چرک و درداند، راه درمان خواهیم گشود.
یک خاطره برای شما بگویم:
وقتی خمینی گفت؛ “من آیندگان نمیخوانم!”؛ ما برپادارندگان انقلاب هم میفهمیدیم که این نخستین تعرض به مطبوعات مستقل و نخستین آغاز برای سرکوب آزادی مطبوعات در ایران بعد از “شاه” است. آن زمان به تازگی از خانههای چریکی بیرون زده بودیم و حالا خانه پر از گل و ریاحین، روزنامه و کتاب و صدای موسیقی بود! گفتم: “فردا صبح میرویم، آیندگان میخریم!”. صبح که از جلوی دانشگاه به طرف خیابان “فخررازی” میرفتیم، ده پانزده نفری از رفقا همگام بودیم و هر چه جلوتر میرفتیم، میدیدیم دسته دسته؛ زن و مرد به همان سمتی میروند که ما میرفتیم! “آیندگان”؛ سفید و تا آنجا که در یادم مانده با حاشیه سیاه، روی بساط روزنامه فروشی نزدیک دفتر آیندگان، تلنبار بود، خریدیم و من میدیدم که بعضیها دو تا، سه تا میخرند! امشب آقای مسعود بهنود گفت؛ در آن شماره، آیندگان به بالاترین تیراژ خود رسید و یک ملیون نسخه به فروش رفت! روز بعد دفتر خمینی بیانیهای داد که منظور “امام” تحریم و توقیف آیندگان نبوده!… البته خمینی دروغ میگفت و “همرأئی” و “همبستگی” که در دفاع از استقلال و آزادی “آیندگان” شکل گرفته بود، بله! آن نافرمانی مدنی؛ “امام” را مجبور کرده بود عقب بنشیند.
من تا امشب نفهمیده بودم که مقام و منزلت “آیندگان”، در بنیاد گذاشتن مکتب تازه در تاریخ رروزنامهنگاری ایران، در راستای زندگی بخشیدن به آرمان و اهداف “انقلاب مشروطیت” بوده است. تا امشب احترام من به آقای همایون به این محدود بود که در دهههای بعد از انقلاب، در تجدید اعتبار انقلاب مشروطیت و باز شناسی غنای مبانی و آرمان و اهداف آن، وی را شخصیتی پیشگام بازیافته بودم. اکنون به شناخت خود وسعت بیشتری بخشیدهام و این را مرهون بهنود هستم و احترامم به بهنود نیز افزوده شده. اما مفاهمه من با بهنود جهات دیگری نیز دارد: او تنها سخنرانی بود که داریوش همایون را در مقام وزیر اصلاح طلب دولت شاهنشاهی مورد تأئید قرار داد و اندرباب “اصلاح طلبی” دفاعیهای مطلق ایراد کرد.
امیدوارم خوانده باشد، چون بارها نوشتهام: “اگر من در دیروز خود آدم امروز بودم… ماندن در زندان “شاه” را به پیروزی خمینی ترجیح میدادم”. ( کدام سمت ایستادهایم؟ـ ایران امروزـ ۲۹ آبان ۱۳۸۴) برای کسی که از این مرز ممنوع عبور کرده، معذوری وجود ندارد تا خود را با مسعود بهنود در دفاع از وزیر اصلاح طلب شاه، همرأی نشناسد، بدون آن که بر مسئولیت چنین وزیری در انحطاطی که بر دولت و کشور و ملت رفت، با چشم خطاپوش بنگرد. من در آینه “مراسم بزرگداشت”؛ به خود که نگاه میکردم، چند بار پیش آمد که با خود گفتم: “آه… دریغا!! اگر در دیروز خود آدمهای امروز بودیم و همرأئی امروز را داشتیم؛ چهها که برای ایران نمیکردیم و چه شادکامیها که از دست ما برای مردم ما ساخته نبود!؟ ما ایرانیان که یکدیگر را میدریدیم!!
دقیقا” از سر همین عبرت است که میخواهم بگویم نمیتوان با دفاع از وزیر اصلاح طلب در حکومت عرفی غربگرای پهلوی، حجتی در درستی این توهم به دست داد که با اصلاحات میتوان از درون حکومت دینی غرب ستیز خامنهای، به دولت سکولار دموکرات رسید و در ایران دموکراسی و حقوق بشر را مستقر و متحقق کرد! یک دلیلاش را خود آقای همایون نوشته: زیرا “اصلاح”؛ پذیرش تغییر برای بقاء و دوام یک “ماهیت” است.( داریوش همایونـ اصلاح طلبی و اصلاح طلبانـ اخبار روزـ۱۶.۰۳.۰۷)
من خیلی به آموختن از یکدیگر معتقدم و این را هم از تبعات نیک همان “فاصله” میشناسم که بالاتر عرض کردم. هرکس کتابها و مقالات آقای مسعود بهنود را خوانده باشد میداند که آموختنی؛ فراوان دارد. من هراندازه که از سیاست در نزد آقای بهنود دورم به ژورنالیسم او نزدیکام و به آن ارج فراوان میگذارم. نه این که امشب و اینجا گفته باشم، یک سال و نیم پیش، در یکی از مقالات خویش (“ما محتاج فضای نقد و بررسی هستیم…!”، ایران امروز ۱۳.۰۴.۲۰۰۷ ) خطاب به مسعود بهنود، پوشیده نام اما با اشارهای آشکار، حسن و عیب او را در یک عبارت آوردهام:
“یک ژورنالیست خوشاستیل را میشناسم که همه اهتماماش حفظ و تثبیت موقعیت خود در ژورنالیسم مجاز در جمهوری اسلامی است. من حقیقتا” به تلاشهای او درود میفرستم. وقتی فکر میکنم فقدان قلم او در “انتخاب” و “اعتماد” و “شرق” و “آفتاب”؛ چه ضایعه بزرگی برای ژورنالیسم و مردم ایران خواهد بود؛ پشتام میلرزد! اما همین دوست من در اندیشهورزیهای سیاسیاش، میکوشد؛ “اپوزسیون” در برون مرز را به سطح ژورنالیسم مجاز در جمهوری اسلامی تقلیل دهد!…”( همانجا)
اگر شاهدیم که سکولاردموکراتهای ایران به شمول آزادیخواهان دیندار، در درون و بیرون ایران خود را “تحولخواه” توصیف میکنند این فقط یک بازی زبانی نیست:
“اصلاح طلبی” مفهومی بایسته در فرهنگ سیاسی معاصر است… حقیقت هراندیشهای راـ و در اینجا اندیشه اصلاح طلبی منظورم استـ در بستر فرهنگیـ فلسفی که بدان تعلق دارد میتوان دریافت. یک اندیشه؛ هرآینه از بستر فرهنگی / فلسفیاش جدا بیفتد، گوهر حقیقت خود را از دست میدهد، مسخ میشود و سترون میگردد. یک اندیشه هراندازه درست؛ وقتی از حدود واقعی بیرون برده شود و در مختصاتی قرار گیرد که حقیقت آن را برنمیتابد؛ به سخن غیر عقلانی … تبدیل میشود که … موجب بی اعتباری است.” (همانجا)
باید بیشتر یاد بگیرم که به واقعیت که همواره بغرنج و چند وجهی است از زوایای گوناگون و تا حد امکان با دانش و عقلانیت و نیز انسانی بنگرم. ایران به همه ایرانیان تعلق دارد و معیار پایبندی به آن نیز کوششی است که در گشودن باب گفتگوـدیالوگـ میان همه نحلههای “اپوزسیون” ایران به ظهور میرسانیم. حقیقت در انحصار هیچ کس نیست و معنای این سخن این است که در اندیشه هرکسی؛ هستهای از حقیقت وجود دارد. از منظر این نگاه است که فکر میکنم، بغرنج سیاست در ایران امروز، شناخت و برقراری چنان نسبتی میان “اصلاح طلبی” و تحولخواهی است که تعامل این دو گرایش را در مسیر تقویت جامعه مدنی و بالندگی سمتگیری سکولارـ دمکراسی، هموار و هموارتر کرده و در ایران ممکن و متحقق سازد. به گمان من یکی از ارزشهای بزرگ مراسم امشب که من آنرا “رویداد” خواندهام، تلاشی است که در مسیر پاسخ گفتن به این ضرورت، از خود به ظهور رسانده است.
از موانع جدی که مرداب حائل است در رسیدن به آینده ایران در سکولاریسمـ صلحـ دموکراسیـ حقوق بشر و پیشرفت و عدالت اجتماعی، شخصی کردن سیاست است! حب و بغضهای شخصی، مسئولیت میهنی و شهامت مدنی را در ما بیرمق و چه بسا زایل میکند. بایسته ماست هر گفتار و کرداری را که معطوف به بیرون خزیدن از این مرداب است، گرامی بداریم و ارج و قرب بسیار بگذاریم. هیچ کدام ما را نمیتوان بینیاز از چنین گفتار و کرداری یافت؛ ریز و درشت به عفن مرداب آلودهایم! و من با شادمانی بسیار میبینم که شایق شستن چشمها و راغب دیدن یکدیگر به طرز دیگریم.
جناب دکتر نوریزاده؛ با ارجمند داشتن اندیشهورز سیاسی که مشکل ایران را “اسلام سیاسی” میشناسد، و نه دین و دیانت مردم ایران، بصیرت سیاسی آمیخته به عطوفت خود را، به این مجلس هدیه کرد. بیش از پیش بایسته است به وظیفه “اپوزسیون” در دفاع و پاسداری از “آزادی وجدان” که در کانون آن آزادی معتقدات و باورهای دینی قرار دارد، تأکید بورزیم. استواری ما سکولار دموکراتها در راه رفع حکومت دینی در کشور، نیرومندترین تضمین در احترام به دین و دیانت مردم ماست. هر اندازه که اسلام در ایران عبای حکومت بر سرکشیده و به قدرت و ثروت تکیه زده و منبر و مسجد را پایگان غارت و سرکوب مردم آراسته است، به همان اندازه آنچه را که بیاعتبار کرد و از حرمت و قداست انداخت، دین و دیانت مردم ایران بوده است. از اینجاست که جدائی دین از سیاست و مطالبه استقلال دین و دولت از یکدیگر، از پشتیبانی و تأئید مسلمانان مومن و همه کسانی که دغدغه دین را دارند؛ برخوردار است.
سخنرانی دکتر پاینده، عریضهی من نیز هست و او را در نگاه و نظری که به سالخوردگان فرهنگ و سیاست ایران دارد، تأئید میکنم و پاس میدارم. اصالت ما سالخوردگان در بازاندیشی “گذشته” و توان آزاد کردن خود از گذشته است. سالخوردگان باید از سکوی آینده، بازتاب دهندهی خواستهای سرکوب شده و تحقق نایافتهی زنان و مردان نسلهای جوان کشور باشند و از نگاه و نظر نیروهای اجتماعی مدرن جامعه به امروز و آینده ایران نگاه کنند. نگاه به تعارض نسلها وقتی ایجابگر است که به آینده بهتر راه بسپارد و این بدون باز بینی و بازاندیشی؛ بد و نیک سالخوردگان ناممکن است. اما برای آن که چنین آگاهی ممکن شود باید به جوانان بیاموزیم که شجاع و بیپروا در پدرانشان بنگرند، به نسلهای مرده و زمانههای پایان آمده، دل نسپرند و زندگی و زایائی را در افق آن فرهنگ و سیاست بجویند و برپا دارند، که دانش و دانائی و “روح زمان” خودشان طلب میکند. اگر چنین بود، سالخوردگان را در آیندگان، زندگانی تازه خواهد بود و من چه اندازه شادمان هستم که دکترمهرداد پاینده، خطوطی از سالخوردگی ما را در اندیشهی جوان و دانش و دانائی خود بازاندیشیده و بازخوانده و به آن طراوت جوانی و زندگانی تازه بخشیده است. در چشم من فراست مهرداد، چراغ مقدمه “رویداد” است.
سپیده در حال دمیدن است و من در طنین شاد خواهیها و شادگوئیهای دکتر آموزگار، که روایت آشکار پنهان زندگی است، وسعت گرفتن روشنائی در تاریکی را، تماشا میکنم! شب، پایان گرفتن آغازیده است. هر شبی را پایانی است و… سپیده میدمد. این شدنها و دیگر شدنها قانون هستی است. هستی در تغییر است که روشنی و تازگی می یابد. باید “رونده” را دوست داشت و نه “باقی” را! برداشت من اینست که برپادارندگان و شرکتکنندگان در این مراسم بزرگداشت، جمله بر آن “عاشقیم که رونده است” و این بیان دیگری در فهم “رویداد” است.
۳۱.۰۹.۰۸