معرفی دکتر مهرداد پاینده
تأثیرگذاری به عنوان پیامد عمل و نظر اجتماعی در حوزه سیاست و فرهنگ پدیدهئی بسیار پراهمیت است. آنقدر مهم که برای آن ماهیت و کاراکتری مستقل قائل شدهاند و آن را مهمترین محک سنجش عمل و نظر در سیاست دانستهاند. انسان در گزینش عمل و نظر خود مختار است اما تأثیر عمل و نظر، خود آفریده میشود و دینامیک خاص خود را دارد. از جمله: معلوم نیست پیام اصلی اعمال و نظرات فرد را چه کسانی و در چه فاصلهی زمانی و مکانی دریافت میکنند و بر چه کسانی با چه فاصلهی زمانی و مکانی تأثیرگذارند.
همایون چهرهئی در میان ماست که پرتو حضور اجتماعی و نظراتش بسیار فراتر از زمان و مکانش را روشن نموده است. همایون به چند نسل بعد از خود بیشتر تعلق دارد تا به همنسلانش. و این امریست که ارج مقام او را برای ما بالاتر و بالاتر میبرد. امشب در اینجا نمونهای از آن نسلهای بعد از همایون را به شما معرفی میکنیم و از او میخواهیم تا در باره همایون و نظراتش سخن گوید. سخنران این لحظه ما مهرداد پاینده از همکاران خوب تلاش است. از آنجا که ممکن است بسیاری از دوستان او را به خوبی سخنرانان دیگرمان نشناسند، لازم میدانم در معرفی او چند کلامی بیشتر بگویم:
دکتر مهرداد پاینده به آن گروه از هزاران استعداد نشکفته یا نیمشکفته میهنمان تعلق دارد که از همان آغاز استقرار حکومت اسلامی و در اثر نابسامانیهای کشور جنگ زدهمان و از مناطق جنگزده جنوب میهنمان راهی مهاجرت شد، برای کسب آیندهای روشن و شکفته شدن در بستر مناسب و تضمین شده. با ورقه دیپلم در دست و دلی سرشار از آرمانهای عدالتخواهانه و اندیشه چپ. کشور آلمان پذیرای این جوان دیپلمه ایرانی جویای دانش میگردد. بنیاد فریدریش ابرت به پاس استعدادش به وی بورس میدهد و راهش را برای رسیدن به آرزوهای علمیش هموار میکند. او دکترای خود را در رشته اقتصاد عمومیگرفته و مدتی را در جامه استادی و کادر علمیـ تحقیقاتی دانشگاههای این کشور به کار مشغول میشود. سالی را با مأموریت از سوی مؤسسه علمی وابسته به دانشگاه برمن در کشورهای آسیای میانه و تازه جدا شده از روسیه به کار تحقیق در باره پروسه گذار این جوامع به مناسبات سیاسی و اقتصادی آزاد سپری میکند. وی تا ماه آوریل سال جاری در مقام مشاور اقتصادی فراکسیون حزب سوسیال دمکرات در مجلس سراسری فدرال آلمان قرار داشته و امروز که در جمع ماست زندگی اجتماعی پر مشغله و شغلی پرتحرک و تأثیرگذار را در مقام رئیس هیئت متخصصین اروپائی ـ بینالمللی سیاستهای اقتصادی سندیکای سراسری آلمان یعنی د. گ. ب اداره میکند. با وجود این زندگی اجتماعی و شغلی که هر لحظهاش برای آرامش روان و رضایت خاطر هر روشنفکر و هر فرد اجتماعی کافی است، اما نه لحظهئی ایران را فراموش کرده است و نه از تلاش برای دخالت در سرنوشت آن کشور بازمانده است. او از کسانی است که شاید در مجموع حتا ساعتی را بطور مستقیم و به تمام با همایون نگذرانده باشد، اما به جرأت میتوانم بگویم که همایون «واوی» نگفته و ننوشته که مهرداد پاینده آن را پینگرفته است. این که او و به نظر ما بسیاری از همنسلانش کسانی هستند که پیام همایون و آنچه که همایون همواره برای آن سرزمین میخواسته است را به بهترین و عمیقترین معنا دریافتهاند، ما را به شگفتی و تحسین میاندازد. از این رو او را برای سخن گفتن در این جمع بسیار شایسته یافتیم. میکروفون را به ایشان میسپاریم. آقای پاینده بفرمائید.
در مراسم بزرگداشت
داریوش همایون
سروران گرامی، خانم مدرس عزیز،
با سپاس فراوان از محبتهای شما و از اینکه در میان فرهیختگان بسیاری که امشب در جمع ما حضور دارند، به من این امتیاز را دادهاید، که از گونهای دیگر جایگاه داریوش همایون را به بحث بگذارم.
بسیاری از دوستانِ همایون او را از زاویه زندگی خود و در کشاکشهای سیاسی، اجتماعی و مطبوعاتی کشورمان ترسیم میکنند و هر یک از آن تصاویر چون سند تاریخی راوی گوشهای یا بخشی از زندگی همایون در فرایند شدنش هستند. گذشتهی مشترک آنها، با همهی تلخی و شیرینیشان، با همهی فرازها و فرودهایشان، روایت دوستی آنها با همایون است.
دوستی من و نسل من با همایون ناگزیر از گونهای دیگر است. ما از بخت هم نسل بودن برخوردار نبودهایم. اما گنجینهای از خاطراتی که دوستان برای ما به یادگار میگذارند و خاطرات خود او، چون قطعات پازلی در کنار هم به نسل من امکان کشف شخصیتی را میدهند، که در فرایند زندگی تبلور ضرورت گذار فرهنگی جامعهی ما از جهان واپسماندگان است، جهانی که نسل من با دفاع روزانه از ارزشهای مدرنیته، با اتکا به نفس، اما آرام و بدون جنجال و هیاهوهای نسلهای پیشین در حال گذار از آن است. نسل من آمده است که این واپسماندگی را پشت سر بگذارد. ما دیگر نمیخواهیم زندانی گذشتهای باشیم که دیگران رقمش زدهاند، بلکه میخواهیم فتحکنندگان فردایی باشیم که خود ما رقمش بزنیم. و این همایون است که در برآمد این نسل نه تنها تهدیدی نمیبیند، بلکه در این نسل خودش را باز مییابد. او بدرستی مینویسد: «پس از شش دهه زیستن در عرصه عمومی برای نخستین بار میبینم که در اکثریتی هستم (…). طرح کلی که برای جامعه ایرانی دارم، گفتمان مردم، درسخواندگان و جوانان و بویژه روشنفکران شده است».
اما این طرح عمومیچیست که به گفتمان اکثریت جامعهی جوان ایرانی تبدیل شده است؟ چرا او از هر کس دیگری به این جامعهی جوان نزدیکتر است؟
همایون در نوشتار راهبرانهای به نام «بیرون آمدن از سه جهان ما…» این طرح عمومی را چنین ترسیم میکند: بیرون آمدن از «یک گنداب واقعی فرهنگی و سیاسی» خاورمیانهای، جهان سومی و اسلامی، که یک جامعهی جوان به اجبار در آن مانده است و میخواهد از آن بدرآید. و همایون بدرستی تاکید میکند، «که باید پایمان را از آن بیرون بکشیم».
اما او تنها به نفی آنچه نباید باشد، اکتفا نمیکند، بلکه بایدهای آیندهای بهتر را نیز به صراحت و روشنی مطرح میکند: «آینده ملت ما اگر قرار است بهتر از اکنونش باشد در بیرون آمدن از این دنیاهاست: پشت کردن به جهان سوم، بیرون زدن از خاورمیانه، فراموش کردن اسلام به عنوان یک شیوه زندگی و نه یک رابطه شخصی با آفریننده جهان. ما میباید اروپایی و جهان اولی بشویم زیرا در اصل چیزی از آنها کم نداریم. ایرانی هرجا باشد به محض آنکه به ابزارهای فرهنگی غرب دست مییابد خود را به غربیان میرساند. ما از جهان سومیهای دیگر سبکبارتریم». و شاید در این میان نسل من کمیسبکبارتر از نسلهای پیشین باشد و واقعگرایانهتر مشتاق گریز از این سه جهان بیگانه با ما و تشنهی رسیدن به جهان اولی که با همهی ایرادها و نواقصش بیشتر برازندهی ماست.
ما تنگناهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اخلاقی آنچه را که مشروعیتش را از «شکستهایش» و «مردگانش» میگیرد، در پهنهی زندگانی دیدهایم و چون ذاتا ـ به عنوان وارثین سنت نیاکانامان در طول سه هزاره ـ جزء بازندگان و مردگان نبودهایم، نمیتوانستیم و نمیتوانیم به نظم «شکست خوردگان» تاریخ، که بالاترین آرمانشان «شهادت» و گریز از این زندگی زیباست، تن دردهیم، آنهم شکست خوردگانی که به گفته همایون «درهر شکست دلایل تازهای برای چسبیدن به عوامل اصلی شکستهای خود مییابند». طرح همایون برای جامعهاش طرح رسیدن به جامعهایست که در آن زندگی را پاس میدارند.
همایون شیفتهی زندگی است و با تقدس تهیدستی و فقر بیگانه. اگر نسلهای سیاسی پیشین برای رسیدن به آرمان شهرشان به خرابی و ویرانی نیاز داشتند و در هر کاستی برآمد خود را میدیدند، نسل من و پس از من بیش از هر نسلی تاوان ویرانگری نسلهای پیشین را با ویران شدن شالودههای زندگیاش تا سقوط جامعهای به ژرفای گنداب سه جهانی که بیرون آمدن از آنها، تمام هم و غم همایون است، پس داده است.
اندیشهی همایون ازگونهای دیگر است و با نیازهای دنیای سبکباران شیفتهی زندگی سازگارتر. اندیشهی او اندیشهی ساختن و آبادانی است، نه ویرانی، دنیای شادی و رویش است، نه جهان مظلومنمایی و تقدس نیستی. همایون با زمانش و نسلش به گونهای نمیخواند. دنیایی که او از آن میآید، به کمتر از همایونها میبالید و همایون باید از آن با شتاب هر چه بیشتر میگذشت. آبادیهای دنیای دیروز ما که امروز میلیونها ایرانی گنداب زده بدرستی در حسرتش میسوزند و با ویرانیهای جهالتِ امروزین میسازند، برای همایون کافی نبودند. آسمان خراشها و بزرگراهها، نیروگاههای اتمی و جنگافزارها جلوههای ظاهری توسعه هستند نه خمیرمایهی آن. همایون بدنبال دگرگونی فرهنگی جامعه به عنوان تنها ضمانت برای توسعهی پایدار بود. امروز ـ نه دیروز ـ این اندیشه و انگیزه چقدر بدیهی به نظر میرسد. نسل من به این «امر بدیهی»، که همایون برای دیروز ما میخواست، امروز رسیده است. بدین خاطر ما بگونهای فرزندان و شاگردان همایون هستیم.
نکتهی دیگری که همایون را به نسل من پیوند میدهد و دوستی ما را امکان پذیر میسازد، جوهر ایرانی همایون است. داریوش همایون شاید اولین کسی است که پایههای نظری ناسیونالیسم مدرن ایرانی را برای دوران جهانگرایی تبیین کرده است و هویت ایرانی ما را با جهان اندیشهی فردمحور لیبرال دمکرات سازش داده است. او مینویسد: «اولویت دادن به ایران، به منافع ملی، ایده ایران؛ غربگرایی و جدا شدن از جهانهای واپسماندگی؛ پاک شدن از عربزدگی و آزاد شدن از بند فلسطین؛ بیرون راندن مذهب (نه مذهبیان) از سیاست و حکومت، و آخوند از زندگی سیاسی؛ حقوق بشر و برابری زنان و مذاهب. اینهمه روند آینده است ـ تا چشم کار میکند. توسعه و پیشرفت، ناسیونالیسم ایرانی و اندیشه آزادی و ترقی مشروطه، به جای مرکزی خود بازگشته است».
به گمان من این کوشش همایون از دو جهت برای آیندهی ایران و منطقهی فرهنگی ایران اهمیت دارد:
یکی اینکه ناسیونالیسم نوین و مدرن ایرانی از فضای تاریخی مظلومگرایی و ضرورت تعریف خود از مرزبندی با آنچه غیرایرانی است، آزاد میشود و پتانسیل آمیزش و ادغام در جهان مدرن را که ضرورتا ایرانی نیست، بدست میآورد. ناسیونالیسم ایرانی بار مثبت و سازندگی پیدا میکند، بدون ایجاد ترس برای غیرایرانیها. این ایرانگرایی نوین به ایرانیانی که زیر فشار هجوم فرهنگ اسلامی ـ عربی ایرانستیز و غربستیز قرار گرفتهاند، راهکار و سیستم ارزشیای را ارائه میدهد که با اتکاء به آن ایرانیگری و احیای فرهنگ دیرنهی ما امکانپذیر میگردد و به پشتوانهای برای میلیونها ایرانی خواهان بیرون آمدن از سه جهان واپسماندگان تبدیل میشود.
همایون ایرانگرائی را با فردمحوری لیبرالیسم همدم و همساز میکند و از ناسیونالیسم کور مطلقگرا میگذرد. تنها این نوع ایرانگرائی ـ ایرانگرائی همایون ـ است که با نیازها و عواطف فردمحور نسل من ـ نسل سبکباران ایرانی و ایرانی تبار سدهی بیست و یکم ـ سازگار است. در چنین دستگاه ارزشی است که ایرانی بودن ما با شوق و علاقهی ما به کشف جهانی بزرگتر از آنچه محدودهی خاکی یا قومی ما تعریف میکند، سازگار و امکانپذیر میشود.
دومین مزیت ناسیونالیسم مدرن ایرانی همایون جنبهی بیرونی آن است. اگر ناسیونالیسم سنتی ایرانی در خود ذاتا پتانسیل جدال با دیگران را حمل میکرد و ضرورتا در هرکس و هرچیز غیرایرانی، بیگانه را به عنوان «تهدید» میدید و بدینسان ناسیونالیسم ایرانی را برای بیگانگان بدرستی نامطبوع میساخت، ناسیونالیسم مدرن بواسطهی جایگاه ارزشیاش با هیچکس و هیچ چیز بواسطهی وابستگی قومی و خاکیاش بیگانه نیست. بیگانه آن است که خارج از دستگاه ارزشی لیبرال دمکرات میزید.
بدین ترتیب همایون پتانسیل تهدید را از ناسیونالیسم ایرانی میگیرد و آن را برای جهان غیرایرانی مدرن پذیرا میسازد. هرچند این ناسیونالیسم مدرن برای حامیان نظامهای ارزشی جمعمحور بویژه مستبدین منطقه به تهدیدی جدیتر از ناسیونالیسم سنتی ایرانی تبدیل میشود، زیرا با آرزوها و گرایشهای مردم همتبار ما در منطقه سازگارتر است تا نظم سیاسی کنونی. ایرانگرایی نوین همایون میتواند به الگویی مناسب برای آزادیخواهان منطقهی ما تبدیل شود، بویژه منطقهای که از نظر فرهنگی با ما همزاد ولی از ما جدا است.
با این جمله به گرجستان، ارمنستان، آذربایجان، آسیای مرکزی و هرات و بخارا و دوشنبه بیشتر نگاه میکنم. در اینجاست که ناسیونالیسم همایون، که برازندهی نسل مغرور من است، چون زبان فارسی در طول صدها سال، نه عامل جدایی و دوری بلکه رشته پیوند و شادی میشود و از مرزهای ایران کنونی میگذرد و برای آنانی که بیرون از این مرزها در انتظار بازگشت به پیشینهی خود در عصر جهانگرایی هستند، به سرپناهی آرامشدهنده بدل میگردد، آنهم بدون آنکه کسی در زیر این سرپناه خوارتر یا برتر از دیگری باشد.
شاید برای کسانی که امروز هنوز به امکان گذار از پرتگاه جمهوری اسلامی با تردید مینگرند، کمتر قابل درک باشد، که مدرن و نو کردن عنصر ایرانی و ایده ایران و تطبیق آن با جهان اندیشهی مدرنیته نه تنها برای ایرانیان بلکه برای تمامی ساکنین این پهنهی فرهنگی هویت دهنده خواهد بود.
اما پیش از اینکه به نکتهی پایانی گفتارم برسم، میخواهم شما را در سردرگریبانیام هنگام نوشتن سخنانم سهیم کنم. در میان ما ایرانیان رایج است که هرگاه میخواهیم ارج کسی را بداریم، او را با شخصیتی مشهور مقایسه میکنیم. هرچه شهرت آن شخصیت بیشتر باشد، خوب ارج آن فرد هم بیشتر میشود. هرچه به خودم فشار آوردم که رسم است و شخصیتی را پیدا کن ـ حال از هر گوشه ای از دنیا ـ دیدم رضایت خاطرم را فراهم نمیکند. از ویلی برانت گرفته تا ماکس وبر، از هلموت اشمیت تا …! راستش باید مچ خودم را میگرفتم. با این سنت نمیتوانستم بسازم. اگر میخواستم همایون را با کسی مقایسه کنم، یکتاییاش را از او میگرفتم. و از عهدهی این کار نمیتوانستم برآیم، زیرا او را یگانه میخواستم.
در پایان سخنانم میخواهم به نکتهای اشاره کنم، که با من و نسل من همزاد شده است. فرهنگ و ادبیات نسلهای پیشین، فرهنگ غم و اندوه، فرهنگ افسوس و تاثر، فرهنگ نفی خویش و خود را برای دیگران قربانی کردن، فرهنگ ندیدن واقعیت و گریز به جهان آرزوها و تخیلات، فرهنگ ناامیدی و گریه، فرهنگ نبخشیدن و کینه بوده است.
فرهنگ نسل من اما فرهنگ شادی، فرهنگ عشق به زندگیست، فرهنگ واقعگرایی و عشق به آزادی در جهان امکانات است، فرهنگ بیاعتنایی به کمترینها و اعتقاد به لیاقت تک تک ما به بیشترینهاست و شاید شیرینتر از همه فرهنگ دلزندهی ماست که ما را متعلق به دنیایی میبیند که در آن لذت بخشش بجای نفرت و حس انتقام رایج است و از آن صدای رسای شادی و خنده به گوش میرسد. در این دنیا برای همهی ما جا به اندازهی کافی هست تا بتوانیم به خواست همایون «تندتر و بالاتر پرواز» کنیم و «بی پرواتر و متفاوتتر» باشیم.
در ابتدای سخنانم عرض کردم، که دوستی من و نسل من با همایون ناگزیر از گونهای دیگر است و ما از بخت همنسل بودن برخوردار نبودهایم. وقتی به حاصل شش دهه تلاش او برای ارائهی طرحی کلی برای فردای این سرزمین کهن مینگرم، میبینم که باید جملهی بالا را تصحیح کنم. من نمیتوانم حتا همنسل بودنم را به بخت و اقبال واگذار کنم. بهتر میبینم که خودم تصمیم بگیرم که با چه کسی دوست و همنسل باشم. دوستی من و نسل من با همایون ناگزیر از گونهای دیگر میماند و نسل من به اختیار و با اشتیاق با او هم نسل میشود.